خاطرات سفر به سنگاپور


خاطرات سفر به سنگاپور  – شهر سنگاپور

سنگاپور آنقدر کوچیکه که از مرز مالزی تا شهر مرکزی پایتخت عملا کمتر از نیم ساعت راهه. از قرار کل کشورش با احتساب جزایر اطراف حدود ۷۰۰ کیلومتر مربعه، یعنی حدود نصف جزیره قشم! اما  توی مسیر هم فضای خالی دیده نمی شد و همه جا پر بود از خونه های آپارتمانی سازمانی. خلاصه وقتی به مرکز رسیدیم، ۲تا استیشن از شرکت RMG انتظارمونو می کشید. که یکی از اونا ما و آقای گل محمدی رو سوار کرد و اون یکی هم امیر و خانومش. راننده ها همه لباس فرم سفید با گل های سبز و آبی پوشیده بودند. مارو به هتلمون بانام کاپتور کینگ رسوندند و خلاصه ما که از ورود به اون هتل زیبا کفمون بریده بود، هاج و واج منتظر بودیم، یکی سراغمون بیاد اما برخلاف مالزی از کسی خبری نبود!

http://s4.picofile.com/file/7796632896/P1061054.jpg

با مراجعه به رزپشن که اسمش یاسمین بود و شبیه دخترای ۱۳-۱۴ ساله و دادن واچر هتل، اون بهمون ۲ تا کارت کلید اتاق داد و یک پاکت نامه که ظاهرا برنامه های تور رو نوشته بود. دخترای سنگاپوری خیلی ناز بودن. سن همشون خیلی کم تر از سن واقعیشون میزد. البته ظاهرا زردپوستا همشون اینطورین.

تو اون نامه زمان گشت نیمروزی رو فردا صبح اعلام کرده بودند.البته طبق مقررات سنگاپور زوری باید حداقل ۱۰۰ دلار به صورت گرو تو صندوق هتل به امانت بگذاری. خوشبختانه اتاقمون در بخش استوانه ای هتل و تو طبق ۱۷ بود که چشم اندازش بی نظیر بود. البته تو سنگاپور عمدتا ساختمونا آسمون خراشند و در نتیجه اطرافمون هم پر از ساختمونای بزرگ بود. تو خیابونی که ما بودیم حدودا ۶-۷ تا هتل بود که همه بیشتر از ۱۵ طبقه داشتن.

بازم دلمون نیومد استراحت کنیم و با توجه به اینکه هتل خودش اتوبوس مجانی داشت که مسافرا رو هر نیم ساعت یکبار به ۲ نقطه در مرکز شهر می رسوند، کنجکاو شدیم که بزنیم بیرون. راستش از تمیزی و زرق و برق سنگاپور هرچی بگیم کم گفتیم. بی خود نیست که به اینجا آمریکای آسیا می گند! از قرار مالک گنتینگ داره حسابی تو اینجا سرمایه گذاری میکنه که کازینو بزرگ آسیا رو بسازه، به این فکر کنیم که در آینده نزدیک یا به ایرونی ها ویزا ندند و یا اونقدر هزینه ها بالا بره که خودمون قیدشو بزنیم!

از قرار اتوبوس برای چندتا هتل مشترک بود و طی مسیر، چندجا توقف کرد. راننده هاشون خیلی ماهرند که توی بریدگی های باریک هتل ها دور می زنند. البته اونا با مونیتور پشت اتوبوسو هم می دیدند. ایستگاه اول خیابون اورچاد بود که شاید مشهور و زیباترین خیابون سنگاپور باشه اما ما فعلا پیاده نشدیم و به ایستگاه دوم که نزدیک محله چینی ها بود رفتیم. هرچند راستش نمی دونستیم ورودی محله چینی ها کجاست!

راستش یکم گیج و ویج بودیم که کجا بریم. اول همه سعی کردیم تو پاساژهای اطراف صرافی پیدا کنیم. از یه پلیسه پرسیدیم که اکسچنج روم کجاست، بیچاره فکر کرد می خوایم لباسمون عوض کنیم. اما بعدش راهنمایمون کرد و یکم پول چنج کردیم. راستش برخلاف سایر جاهای توریستی چنج پول یک سخته، چراکه بعدا فهمیدیم، چنجرا ۸ یا ۹ شب می بندند!

یکم هم داخل ایستگاه مترو گشتیم که به نظر فوق العاده مدرن می اومد. حتی فروشنده بلیط نداشت و باید از دستگاه بلیط می خریدیم. اول می خواستیم بریم بندرگاه که در کنار یک مجتمع فروشگاهی بنام ویوو سیتی (VIVO CITY) هستش و مبداء خروجی برای رفتن به جزیره سنتوزاست. اما بعد ترسیدیم دیر بشه! تو خیابون از یک خانوم عابر آدرس پرسیدیم. بیچاره ها خیلی با معرفتند، گفت خودش نمی دونه اما بلافاصله با موبایل به دوستش زنگ زد . البته اونم نمی دونست بعد مارو برد توی یک فروشگاه و از اونجا آدرس پرسید و نهایتا با ما کلی پیاده اومد تا مسیر رو کاملا نشون بده. ما که از خجالت سرخ شدیم!

غروب در مورد اینکه چجوری بگذرونیم اختلاف نظر داشتیم، آخرش با بررسی نقشه به این نتیجه رسیدیم که هتلمون خیلی دور نیست و این شد که پیاده راه افتادیم تا هم شهرو بهتر بشناسیم و هم یجورایی ورزش کرده باشیم. این شد که حدود ۲۰ دقیقه طول کشید تا به هتل رسیدیم. هوا اینجا خیلی خوب بود و حتی از بارونای کوتاه بین روز مالزی هم خبری نبود.در طول مسیر کمتر میشد افراد محلی رو تو پیاده رو دید اما از قبل تحقیقاتمون نشون می داد که شهر سنگاپور بر خلاف مالزی بسیار امنه و در برخی نقاط حتی شب تا صبح هم میشه در خیابون بود.

خاطرات سفر به سنگاپور  – تدارک سفر به اندونزی

ظهر دیگه تور شهری تموم شده بود و اینجا بود که باید دنبال کارهای تور یکروزه اندونزی می رفتیم. اول همه کلی پول باید چنج می کردیم. تو محله چینی ها به زحمت آدرس صرافی رو پرسیدیم اما وقتی اونجا رسیدیم، انگار کوپنی، چیزی اعلام شده بود، ۷ یا ۸ نفر تو صف بودند و با توجه به کند کار کردن متصدی و اتوبوس همسفرای تور که منتظر مون بودند، قیدشو زدیم! سریع به هتل برگشتیم و چون باید کل برنامه رو دوباره عوض می کردیم، چراکه دیگه فردا بطور کامل به اندونزی اختصاص می یافت و در نتیجه عصر باید برنامه فشرده ای رو دنبال می کردیم.

دردسرتون ندیم  برنامه عصر رو برای جزیره سنتوزا گذاشتیم و گفتیم اگه بشه شب هم نایت سافاری رو می ریم. خوشبختانه این بار دیگه به تور فکر نکردیم و در واقع دستامونو رو زانوی خودمون گذاشتیم. چراکه تجربه لیدرهای مالزی و پولهای چندبرابری که گرفته بودند، بدجوری تو ذوقمون زده بود. البته باید به نتایج ساعت ها وقتی که تو ایران برای سرچ اینترنتی در مورد مازی و سنگاپور گذاشته بودیم هم اشاره کنیم. این شد که سریع به محل قرارمون با امیر و خانومش در هتل هیلتون رفتیم و حتی در طی مسیر در خیابون اورچاد به زیبایی های منحصر به فرد تزئیناتش هم توجه چندانی نکردیم. و  با توجه به تاخیر ما امیر همونجا تو لابی منتظرمون بود. راستی این هتل هیلتون عجب هتلیه! خوش به حال پاریس هیلتون با این همه دارایی اش!

راستی حواستون باشه که توی اکثر هتل های بزرگ نماینده شرکت های توریستی برای تورهای یک یا چند روزه وجود داره که معمولا قیمتشون از لیدرهای ایرانی پایین تره! خلاصه خانوم متصدی تور که از شرکت لاگژری بود خیلی خوش اخلاق بود و با خونسردی فرصت داد تا اون ور خیابون پول چنج کنیم. تو این فاصله سعی کرد چند کلمه فارسی از ما یاد بگیره! بعدش قبل از ثبت نام تور یک روزه باتام اندونزی ۲ نکته مهم وجود داشت. اول اینکه باید مطمئن می شدیم ویزای سنگاپورمون برای ۲بار ورود به اندونزی اعتبار داره که خوشبختانه رو ویزامون ذکر شده بود که می تونیم ۲بار وارد سنگاپور بشیم. وگرنه همچی مون تو اونجا جامی موند. دوم اطمینان از گرفتن ویزای فوری اندونزی بود. خوشبختانه توی لیست حدود ۶۰ کشوری که می تونستند ویزای فوری اندونزی رو در محل ورود با پرداخت ۱۰ دلار بگیرند، ایران هم بود. خدارو شکر خلاصه یه جایی پیدا شد مارو هم تو لیست خواص قرار بده! به هر حال با پرداخت نفری ۱۱۰ دلار سنگاپور کار ثبت نام تموم شد و قرار شد که ۷٫۵ صبح بیان هتل کینگ دنبالمون.

حدود ساعت ۴ بود که بالاخره عزممونو جزم کردیم که به اتفاق بریم جزیره سنتوزا. چون ۴ نفر بودیم به نظر رسید که بهتره تاکسی سوار شیم چون هزینه مترو برای هر نفر حدود ۱٫۵ تا ۲ دلاره! و این شد که همون جلوی هتل تاکسی گرفتیم. تو سنگاپور تاکسی ها حق ندارند هرجای خیابون نگه دارند و  باید در مکان های خاصی نگه دارند. برای مثال جلوی هتل ها معمولا فضای خاصی برای تاکسی ها قرار داده شده که معمولا ۳ یا ۴ تا تاکسی منتظر وایمیسته. راستی تاکسی ها در سنگاپور مثل مالزی متقلب نیستند و مسافر را دور شهر نمی چرخونند تا به مقصد برسانند ولی براساس نوع اتومبیل کرایه شون فرق می کند. بیشترین تعداد تاکسی ها نیسان و تویوتای کرون هستند که بسیار فراوان به چشم می خورند و ورودیه تاکسی مترشون حدود ۲٫۷ دلاره. در رده های بعدی بنز؛ هوندا و هیوندای به ترتیب فراوانی وجوددارند که بسته به نوعشون قیمتشون هم فرق میکنه (فرضا هوندا ورودیه اش ۳ دلاره). راستی راننده تاکس هاشون اونقدر سیر می خورند که بوی سیر خفه تون میکنه! ۲ تا نکته هم بد نیست بدونید، اول اینکه در ورود به برخی خیابون های مرکزی ورودیه اضافی به هزینه تاکسی تعلق می گیره که حدود یکی، دو دلاره و دوم اونکه بعد از ساعت ۱۰ شب یک هزینه فیکس ۳ دلاری هم به مبلغ تاکسی متر تون اضافه میشه. به هر حال هزینه تاکسی ما از خیابون اورچاد تا ویووسیتی حدود ۸٫۵ دلارشد (البته حدود ساعت ۴ که ترافیک کم بود). بدی تاکسی های اونجا اونه که خیلی کند حرکت می کنند و اونقدر پشت چراغ قرمز وامیستند که حالتون بد میشه!

خاطرات سفر به سنگاپور –  جزیره سنتوزا

ویووسیتی بندری است که ورود و خروج از سنگاپور رو از راه دریا فراهم میکنه، اما وقتی شما وارد اونجا میشید، بیشتر شبیه یه مرکز تجاری شیکه. ما از قبل می دونستیم که طبقه ۳ محل سوار شدن مونو ریل جزیره سنتوزاست، به این خاطر با پله برقی بالا رفتیم. بلیط منوریل سنتوزا که شامل رفت و برگشت بود حدود ۳ دلار سنگاپوره و شامل ورودی جزیره هم میشه. در طبقه ۳ چندتا غرفه هم هست که فروشنده بلیط های بازی ها و تفریحات داخل جزیره با تخفیف و به صورت پکیج هستند. فرضا با پرداخت ۳۹ یا ۴۹ دلار امکان استفاده از ۴ یا ۵ آپشن با کمی تخفیف فراهم بود اما با یکم بررسی خیلی از اون بازی ها و تفریحات برامون جذاب نبود و از اونجایکه وقتمون هم کم بود قید خرید پکیج رو زدیم و تصمیم گرفتیم تو خود جزیره هرکدوم از تفریح ها رو که دوست داشتیم انتخاب کنیم. جالبه که سلایقمون با امیر و خانومش خیلی نزدیک بود!

جزیره سنتوزا بسیار به سنگاپور نزدیکه بطوریکه در کمتر از ۱۵ دقیقه به مقصد می رسید. نکته جالب که تو منوریل علاوه بر مناظر زیبا به چشممون اومد، چندتا راهب بودایی بودند که با لنگهای نارنجی رنگ همسفرمون شدن. راستش از اینکه ما هم می تونستیم با یه پل ۲ کیلو متری قشم رو به بندرعباس وصل کنیم تا مثل اونجا هم ماشینرو بشه و هم قطار، یکم آزار دهنده بود.

داخل جزیره هم قطارهای فانتزی وجود دارند که میشه با توجه به رنگشون و نقشه راهنمایی که در ویوو سیتی وجود داره، به محل مورد نظر رسید. اما ما ترجیح دادیم که با پیاده روی یکم حس کنجکاوی مونو بیشتر ارضاء کنیم. این شد که اول همه به سمت حوضچه ها و شیر سنگی (مرلاین) که مشابه نماد سنگاپور بود رفتیم. این مجسمه نشانگر یک سر شیر با تنه ماهی می باشد که می توانید با آسانسور به سقف آن (روی سر شیر یا دهان شیر) بروید و از ارتفاع زیاد اطراف را بازدید نمایید.

http://s1.picofile.com/file/7494085585/P1051050.jpg

همچنین در این منطقه پارک پروانه ها و پرندگان نیز قرار دارند. در این بخش برج ببر نیز قرار دارد که شامل یک سالن شیشه ای است که پس از سوار شدن علاقمندان به ارتفاع برده می شود و به دور محور خود می چرخد تا بتوانید تمام اطراف جزیره را ببینید. اینجا مثل اینکه پاتوق هم هست چون علاوه بر دختر پسرهایی که پلاس بودند، یه عروس و داماد با فیلمبردارشون اینور اونور می دویدند تا بتونند آلبوم عکس و فیلمشونو تکمیل کنند. بیچاره عروسه کلی عرق کرده بود و اونقدر با سرعت اینور اونور می رفت که دنباله لباسش زیر پای خانوم امیر گیر کرد و پاره شد و داماده یکم چشم غره به ما رفت!

با دنبال کردن تابلوهای راهنما و نقشمون به منطقه مورد نظرمون که سینما چها ربعدی بود رسیدیم. البته چون هوا گرم بود فوق العاده تشنه بودیم و مجبور شدیم برای یه بطری نیم لیتری ۲٫۵ دلارپول بدیم! به نظر شاید بد نباشه با خودتون یه کوله سبک و کمی آب ببرید.

پس از خرید بلیط ۱۸ دلاری سینما چهاربعدی و انتظار برای شروع فیلم، اولش به هممون یک عینک دودی دادند. فیلم هم دزدان دریایی کارائیب بود. راستش تعریف کردن حس و حال اونجا خیلی سخته اما ما که تا حالا تجربه اش نکرده بودیم. همه چی اونقدر واقعی بود که انگار داشت با ما برخورد می کرد و ناخودآگاه واکنش نشون می دادیم. جالب اونکه افکت هم داشت، فرضا تو یه صحنه وقتی زمین پر از عقرب و مار شد، یکدفعه حس کردیم یه چیزایی به پاهامون برخورد کرد و البته بد فهمیدیم  باده که به صورت سوزنی به پاهامون میزدن. و یا تو صحنه ای دیگه به صورتمون آب پاچید و صندلی ها هم تکون می خوردن! دردسرتون ندیم خیلی معرکه بود!

بعدشم چندتا بازی دیگرو از نزدیک دیدیم که خیلی برایمون جذاب نبود و  حتی کنار ساحل کوچکی که برای شنا بود هم قدمی زدیم اما خیلی دور نشدیم چون بلیط کنسرت Song of the sea  رو به قیمت ۱۰ دلار خریده بودیم و اون تنها در ۲ سانس ۷ و ۸ شب برگزار می شد.

همیشه برای هر سفر نقطه اوجی وجود داره و مواردی هستش که تو هیج جای دیگه تجربه نکردید و خیلی لذت بردید. به نظر می یاد نقطه اوج و خاطره انگیز ترین موضوع سفر ما به سنگاپور هم همین سرود دریا باشه. به این خاطر اینجارو به هیچ وجه از دست ندید.

http://s1.picofile.com/file/7494085692/P1061059.jpg

ماجراش از این قراره که پس از آنکه روی سکوهای استادیومی کنار دریا جمعیت جمع می شند، به محض تاریکی هوا برنامه شروع میشه. اولش یک گروه موزیکال وارد می شند که با خوندن آهنگ های مهیج و شاد حس و حال خوبی رو ایجاد می کنند  و درست در این زمان فواره های بزرگ پشت دریا راه می افتند و  با تصاویر سه بعدی انیمیشنی روی فواره ها و نور پردازی عالی، شاهد یکی از مهییج ترین شوهای داستانی هستید که آخرش هم با نورپردازی آتشین در آب به پایان می رسه. نکته جالب دیگه فروشنده های عروسک و نوشابه ها هستند که هرکدومشون کلاه قشنگ شب نمایی رو سر کردند که در تاریکی شب این شب تاب ها فوق العاده رخ نمایی می کنه.

http://s3.picofile.com/file/7494085806/P1061062.jpg

وقتی شو به پایان می رسه، در حالیکه هنوز تو حال و هوای اون  هستید، شاهد هجوم جمعیت به سمت ایستگاه منو ریل هستید و دیگه کسی بلیط نمی ده! البته قطارها خیلی سریع پشت هم می یان و همه رو  سوار می کنند. اما مشکل وقتیه که می رسید به ویو سیتی. اونقدر جمعیت زیاده که صف تاکسی طولانی میشه ما اول یکم دور شدیم تا شاید مثل ایران تو خیابونای اطراف تاکسی پیدا کنیم اما نشد! آخرش سوار مترو شدیمو تا خیابون اورچاد اومدیم. راستی همونجور که قبلا گفتیم تو ایستگاه خرید بلیط به صورت دستگاههای اتوماتیک هستش. یادتون باشه آخر مقصد بازم برید سراغ دستگاه و با پس دادن کارت، یکم پولی که به صورت وثیقه نگه داشته رو پس بگیرید.

شب خیلی خسته بودیم اولش دوست داشتیم تا به نایت سافاری بریم اما بعد با کمی پرسجو فهمیدیم که خیلی دیر شده و به اونجا نمی رسیم. در نتیجه پس از خداحافظی با امیر و خانومش اول در مک دونالد شاممونو صرف کردیم و بعدش در خیابون اورچاد به قدم زدن پرداختیم. خیابون اورچاد خیابون معروف سنگاپوره که پر از مراکز تجاری و هتل هاست. چون کریسمس نزدیک بود، اونقدر تزئینات اونجا قشنگ بود که شاید ساعت ها وقت می خواست تا با دقت این تزئینات قشنگو تماشا کنیم و این شد که بدون توجه به گذر زمان تا حدود ساعت ۱۱ بی وقفه قدم زدیم و از مناظر اطراف و هوای مطبوع اونجا نهایت لذت رو بردیم و آخرشم با تاکسی به هتل برگشتیم.

http://s1.picofile.com/file/7494086127/P1061065.jpg

http://s1.picofile.com/file/7494086662/P1061066.jpg

خاطرات سفر (شیما و علی) – خاطرات سفر به اندونزی – روز ششم – قسمت اول – در مسیر اندونزی

صبح پنجشنبه سعی کردیم خوش قول باشیم و همون اول صبح با چسبوندن برچسب لاگژری تور رو لباسمون در لابی هتل منتظر موندیم تا بالاخره راننده شرکت به همراه امیر و خانومش اومد و در حالیکه مثل مسافرکش های تهران تند می روند مارو به سمت بندرگاه برد و جالب اونکه بازم خودمونو تو ویوسیتی یافتیم. اونجا محل سوارکردنمون برای برگشت تو شب رو نشون داد و بعدشم مارو تو راه پله های برقی تا تحویل کارت سوار شدن به کشتی رسوند. چون خیلی خوش اخلاق به نظر نمی اومد ماهم باهاش خیلی قاطی نشدیم و در نتیجه اونم زود اونجارو ترک کرد.

یکم تشویش داشتیم که نکنه مارو  موقع برگشت به سنگاپور راه ندند و اونوقت باید وسایلمون تو هتل و چه کنیم و …، به این خاطر از چند نفر از افسر های خروج بازم پرسیدیم که خیالمون راحت شه. بعدشم خیلی راحت از کنترل گذرنامه گذشتیم و وارد سالن ترانزیت شدیم. جالب اونکه خود سنگاپوری ها برای خروج خیلی راحت بودند و فقط دستگاههایی شبیه بلیط خون های متروی تهران بوده که گذرنامشونو به اون می چسبوندن و بعد به سرعت عبور می کردند.

تو سالن انتظار که به مقصد مالزی و اندونزی کشتی مجزا داشت، چند دقیقه ای منتظر بودیم . تو این فاصله با موبایلمون به سراغ اینترنت رفتیم تا در مورد باتام یکم تحقیق کنیم. اولین چیزی که پیداکردیم خبر غرق شدن کروز  در سواحل اونجا بود که دلمونو لرزوند. بابا ما هنوز جوونیم و خیلی آرزو داریم! بعدشم متوجه شدیم که تو اندونزی برای هرچیزی باید خیلی چونه زد و مثل ایران حتی ممکنه به نصف قیمت هم کالایی رو بخریم.

بالاخره نوبت به سوار شدن به کشتی رسید. ۲طبقه پایین نسبتا شیکتر بودند اما همگی ترجیح دادیم که بریم روی عرشه! عرشه یکم کهنه تر بود و برخی از افراد هم سیگار می کشیدند اما هوا آزاد بود. کم کم کشتی راه افتاد و ما آروم آروم از سواحل مالزی دور می شدیم. مناظر اطراف خیلی جالب بود و البته جزیره هایی هم سر راه بودند که ویلا ها و هتل های قشنگی توش ساخته شده بود و برخی از اونا کشتی تفریحی هم کنارش پارک بود.

حدود ۴۵ دقیقه طول کشید تا به مرز اندونزی رسیدیم. زود پیاده شدیم و تو صف گرفتن ویزا وایسادیم. خوشبختانه تو سنگاپور فرم های ورود رو برای هرکدوممون بطور کامپیوتری پرکرده بودند و خیلی وقت صرف این کار نشد. اون بالا تابلوی بزرگی هم زده بودند که حدود ۶۰ کشور می تونستند با پرداخت ۱۰ دلار آمریکا ویزای اندونزی رو بگیرند. خوشبختونه ایران هم تو لیست اسمش بود و در نتیجه خیالمون راحت شد.

حدود ۲۰ دقیقه بعد از مرز گذشته بودیم و تو سالن انتظار مردی که یکم شبیه چینیا بود و یانتو نام داشت خودشو به ما معرفی کرد و گفت لیدر تور ما در اندونزی است و تا غروب همه جای جزیره رو به ما نشون می ده. راستش خیلی بچه با حالی بود چون اول همه بروشور تور رو از مون گرفت تا چیزی از تعهدات تور رو از قلم نندازه!

اولین چیزی که تو اندونزی نسبت به سنگاپور و مالزی خیلی جلب توجه می کرد، هوای نسبتا گرم اونجا بود، چراکه با توجه به آفتاب شدید، گرمای هوارو حتی تو ماشین استیشنی که سوارش بودیم  هم  علی رغم روشن بودن کولر حس می کردیم. نکته دیگه اینکه به هیچ وجه از زرق و برق های سنگاپور و حتی مالزی خبری نبود و جاده های اطراف پر از خونه های درب و داغون همتراز با روستاهای درجه ۴ ایران و مردمی بود که عمدتا با پوششون معلوم بود که مسلمونند. البته چون روز غیر تعطیل بود تا دلت می خواست، بچه محصل تو خیابون ول بود.

http://s1.picofile.com/file/7494088488/P1061118.jpg

یانتو گفت که اندونزی بزرگترین کشور مسلمون جهانه، چراکه از ۲۴۰ میلیون جمعیتش بیش از ۸۵ درصد مسلمونند. البته خود یانتو بودایی بود. و مثل اکثر بودایی ها آدم فوق العاده بی آزار و مثبتی بود که خیلی هم وجدان کاری داشت.

خاطرات سفر به اندونزی – جزیره باتام اندونزی

اولین جایی که تو اندونزی رفتیم، منطقه ای بود فوق العاده سرسبز که معبد سرباز قشنگی رو هم در بر داشت. اسم این معبد لوتوس بود که به معنای نیلوفر آبیه. چون به غیر از ما و یانتو کسی دیگه نبود، حسابی واسه خودمون همه چیو برانداز کردیم. در منطقه معبد کلبه های ویلایی قرمز رنگ نسبتا شیکی قرار داشت که از قرار تو فصول خاص عبادت، اینجا مملو از زائرین میشه. البته یکطرفشم ساحل دریا بود و جالب اونکه از اونجا دورنمای چشم انداز زیبای شهر سنگاپور پیدا بود.

http://s3.picofile.com/file/7494086876/P1061080.jpg

http://s3.picofile.com/file/7494087739/P1061104.jpg

وقتی دوباره سوار استیشن شدیم، یانتو گفت که میتونید راحت استراحت کنید چون مقصد بعدی کمپ ویتنامی هاست که حدود ۱٫۵ ساعت با اونجا فاصله داره، اما راستش راننده اونقدر تند می رفت که معمولا اطلاعات زمانی که یانتو عادت داشت تا مقصد به ما بده همیشه غلط در می یومد و زودتر می رسیدیم. توی این فاصله یکم با یانتو که پسر خوبی بود قاطی شدیم، امیر یکم پسته بهش داد که خیلی خوشش اومد. بعد برامون از جاکارتا و بالی تعریف کرد. تا جاکارتا با هواپیما یکساعت راه بود اما با کشتی یک هفته و … . گفت که بالی بیشتر جنبه تفریح گاه ساحلی داره.

http://s3.picofile.com/file/7494089779/P1061135.jpg

باتام از چندین جزیره کنار هم تشکیل شده که با پل های فلزی به هم وصل شده اند. کمپ ویتنامی ها در Galang Island قرارداره و ما پس از ورود به اونجا با آثار باقیمانده از مهاجرین ناشی از جنگ داخلی ویتنام روبرو شدیم. از درمانگاه که شبیه اصطبل بود و دندانپزشکی که بسیار پر رونق، چراکه ویتنانمی ها ثروتشونو در قالب دندون طلا خرج می کردند و هر وقت نیاز داشتند با کشیدن دندون هاشون تبدیل به پول می کردند. دیدن قایق های کوچکی که هرکدوم بیش از ۵۰۰ مهاجر رو رو با وضعی بسیار فجیع از مسیر دریا به باتام می رسوندند یکم تکون دهنده بود!

راستش کمپ ویتنامی ها خیلی زرق و برق نداره، بیشتر تشکیل شده از یکسری جاهای مخروبه و البته گورستانی قدیمی که حکایت درد و رنج مردم اونجا رو به یاد می یاره. یانتو گفت که سال های اولش کمپ مهاجرین فاقد قانون بود و در نتیجه هر روز و هرشب شاهد جنایت و تجاوز بودند، اما بعدش سازمان ملل وارد شد و یکم قانونمد شد، هرچند رنج مردمی که در پایین ترین سطح زندگی می کردند همچنان باقی بود.

http://s1.picofile.com/file/7494087090/P1061092.jpg

بعدش وارد یک ساختمون مخروبه دیگری شدیم که ظاهرا اسمش موزه گالانگ بود.

http://s1.picofile.com/file/7494087197/P1061097.jpg

اونجا وسایل محقر مهاجرین ویتنامی رو به نمایش گذاشته بودند و کمی هم آثار و ادوات کارشون، که خیلی ارزشمند نبود. بعد هم عکس ها و کارت هایی که بیانگر اون دوره بود. البته انگار زمان چندان زیادی هم نمی گذشت، چراکه همه این حوادث به حدود ۳۰ سال قبل یعنی سال های ابتدایی دهه ۸۰ میلادی بر می گرده!

http://s3.picofile.com/file/7494087311/P1061099.jpg

http://s1.picofile.com/file/7494087418/P1061100.jpg

دیگه قصد ترک کمپ رو داشتیم که در این زمان قشنگترین اتفاق سفرمون به اندونزی شکل گرفت. ماجرا از این قرار بود که در کمپ، معبدی قرار داشت که بالای تپه در منطقه ای با چشم انداز رویایی خودنمایی می کرد.

http://s1.picofile.com/file/7494087953/P1061107.jpg

مثل همه معبدهای بودایی، زرق و برق زیادی هم داشت. اما در بدو ورو باید کفشامون در می آوردیمو و  اجازه عکس گرفتن هم نداشتیم. روی میز علاوه بر شمع و عودهای در حال سوزان که عطر خوبی هم تو فضا پراکنده بود، کلی هم میوه و شیرینی گذاشته بودند که به نظر نذورات مردم بود.

سنگاپور

در این زمان شیما در مورد چوب هایی که شبیه چوبهای غذاخوری ژاپنی بود پرسید و یانتو گفت که این ها ابزار فال و استخاره است و پیشنهاد داد که شیما هم امتحان کنه! با برداشتن استوانه چوب ها باید اونارو تکون می دادی تا یکیشون از داخل استوانه در بیاد و زمین بیافته. بعد ۲تا سنگ کوچک رو  که یکطرفش قوس داشت و یک دیگر صاف پرت می کردی که اگه هردو طرف یکجور زمین می یومد تازه فال و استخاره ات قابل ارزیابی بود. شیما چند بار امتحان کرد تا یکی از چوبهاش قابل تعبیر شد. بعدش پیرمرد کاهن شیما رو صندلی نشوند و با بازکردن کلی کتاب و یادداشت، سعی کرد که رمزهای و اعداد و نوشته های روی چوب رو با مشخصات ما تطبیق بده. درست در همین لحظه گربه ای که توی اون فضا آزاد می گشت نزدیک پای شیما شده بود اما خوشبختانه شیما اونو ندید وگرنه جیغ می کشید! کاهن مثل فالگیرهای خودمون شروع کرد به گفتن یکسری توصیه کلی نظیر اینکه کارتون ول نکنید، دعا کنید و اینکه شما تا آخر عمر با همین و … . راستش اصلا پیش گویی هاشو باور نداشتیم اما اون حس اونجا، خیلی جالب و بامزه بود، آخرش از یانتو که کل داستانو ترجمه می کرد پرسیدیم که باید چقدر پول بدیم؟ که گفت هر چقدر دوست داشتین داخل این پاکت بذارین ماهم حدود یک دلار گذاشتیم تو پاکت و درشو بستیم و تو صندوق انداختیم.

خاطرات سفر به اندونزی –  جزیره باتام – رستوران دریایی

در مسیر برگشت از کمپ ویتنامی ها، بر روی بزرگترین پل فلزی جزیره ها که اسمش Barelang  بود توقف کوتاهی داشتیم و چشم انداز زیبای دریای چین رو به همراه دورنمای پل های دیگر جزیره دیدیم. کنار پل بچه ها جعبه ای به خودشون آویزون کرده بودند که ماهی ، میگو خرچنگ دودی می فروختند.

http://s3.picofile.com/file/7494088381/P1061112.jpg

از اونجا به سمت مرکز شهر باتام حرکت کردیم، اما بازم باید تاکید کرد که حتی در مرکز شهر باتام از زرق و برق خبری نیست و  شما اونو می تونید بایکی از شهرهای کوچیک درجه ۳ کشورمون مقایسه کنید. به خصوص اینکه گرمای هوای شرجی هم یکم کلافتون کنه!

از اونجا به پارکی رفتیم که وسطش محوطه کوچکی داشت، به محض رسیدن ما چند تا جوون اندونزیایی هم که چرت می زدند، سریع پاشدند و رفتن کلبه پشتی تا برای نمایش آماده بشند. نمایش ها که Kuda Lumping نام داشت یکچیزی شبیه رقص های محلی (البته زمخت و مردونه) با عروسک های شیرگونه بزرگ که ۲ تا آدم توش جا می شدند به سبک چینی ها و با سر و صدای سنج و … بود. بعدشم یکیشون زنجیر پاره کرد و در ادامه شیشه خورد! با اینکه چیز چندان جالبی نبود اما یانتو گفت که چون این بچه ها درآمد دیگه ای ندارند بد نیست، یچیزی تو کاسشون بندازیم و ماهم ۲دلاری انداختیم!

http://s1.picofile.com/file/7494088709/P1061121.jpg

http://s3.picofile.com/file/7494089030/P1061127.jpg

برای نهار وارد رستورانی شدیم که محوطه بزرگی داشت اما سقفش به نظر موقت بود، ظاهرا بهترین رستوران اونجا بود اما صندلیاش پلاستیکی بود! البته یکطرف رستوران سن و ادوات موسیقی داشت که ظاهرا بعضی شبا برنامه زنده اجرا می کردند. گارسن ها با لباس های قشنگ محلیشون دور مارو احاطه کردند و خوشامد گفتند. انگار خیلی از دیدن ما خوشحال بودن! حتی تا آخر غذا هم دور و بر میز ما می پلکیدن. یانتو گفت می گن شما چقدر خوشگلید! آخه اونا همشون زرد پوست بودن.

دونفرمون غذای دریایی و ۲تای دیگه غذای گیاهی سفارش دادند. علی رغم دعوت ما، یانتو گفت که طبق مقررات شرکت، اجازه نداره رو میز ما نهار بخوره! خیلی زود میزمون پرشد از ظرف غذاهای مختلف.

http://s1.picofile.com/file/7494089351/P1061130.jpg

اما چشمتون روز بد نبینه ایکاش حداقل نصفشون قابل خوردن بودند. سوپش شامل گلوله های معلق سفید در آب رقیق با یکسری افزودنی ها بود که حتی ظاهرش هم مارو به خوردن تحریک نکرد. یک دیس پر از خرچنگ هم گذاشته بودند که با کلی تقلا وقتی پوستش رو می کندی گوشت چندانی نداشت. ۲ جور میگو هم گذاشته بودند که یک نوعش با پوست بود که کلی دنگ و فنگ داشت پوستش رو بکنیم و تازه چون بی طعم بود، چندان قابل خوراک نبود. یک ماهی درسته رو هم تو ظرف مثل خورشت گذاشته بودند که شبیه فسنجون بود اما پس از امتحان کردن و شیرینی اون از خوردنش پشیمون شدیم. گارسونه خواست کمکمون کنه، نشون داد که چطوره با چوب خلالی، محتویات صدف حلزونی شکل رو بیرون بکشیم، اما اونم طعم خاصی نداشت. بعدشم سراغ پلو رفتیم اما خوردن پلو خمیر اونم بدون روغن، خیلی جذاب نبود! آخرش درحالیکه حدود ۷۰ درصد از غذاها مونده بود با شکم خالی میز رو ترک کردیم!

http://s3.picofile.com/file/7494089458/P1061131.jpg

در کنار رستوران فروشگاه صنایع دستی قرار داشت که برخی از صنایع چوبیش قشنگ بود.

معبد Maha Vihar Duta Maitreya مقصد بعدی ما بود که البته بخش اعظم اون در حال تعمیر بود .

اما نقاشی ها و مجسمه های سالن های موجود هم جذابیت زیادی داشت بطوریکه مثل همه معابد بودایی، این معبد هم دارای محل عبادت و مجسمه های نمادین بود.

برای مثال مجسمه فرد چاقی جلوی ورودی معبد بود که یانتو می گفت اسمش بودای خندانه و توی همه معابد هست و یه نماده و افراد برای خوش شانسی، روی شکم بزرگ اون سه مرتبه دست می مالیدند!

http://s3.picofile.com/file/7494089993/P1061137.jpg

در ادامه به فروشگاه مارک دار پولو رفتیم، اما همون دقایق اول، از بس قیمت ها گرون بود، زود بیرون اومدیم. بعدشم یانتو خارج از برنامه تور مارو به مسجد جامع شهر برد، که باید اعتراف کرد حتی مسجد جامشون هم فوق العاده محقر و کثیف بود که به این خاطر ، فقط ما دورش چرخ کوتاهی زدیم.

http://s3.picofile.com/file/7494090214/P1061144.jpg

با این تفاصیل نهایتا تور روزانه اندونزی به پایان رسید و یانتو با رسوندن ما به بندر گاه و گرفتن کارت کشتی مارو ترک کرد. در اونجا سعی کردیم تو فروشگاهها چرخی بزنیم و نتیجه اون شد که بنابر عادت قبلی قصد خرید صورتک چوبی برای یادگاری از اندونزی نمودیم و این شد که پس از کلی چونه زدن با پسرک فروشنده، نهایتا صورتک چوبی ۳۰ دلاری رو در حدود ۱۵ دلار خریدیم! بعد هم به سرعت آماده سوار شدن به کشتی و حرکت به سمت سنگاپور شدیم.

خاطرات سفر به سنگاپور  – گشت شب آخر سنگاپور

در مسیر برگشت به سنگاپور هوا یکم بارونی بود و دریا خشمگین، به این خاطر همون طبقه پایین کشتی موندیم، مضافا به اینکه یکم خسته هم بودیم. در ورود به سنگاپور همون چیزی که نگرانش بودیم اتفاق افتاد، افسر گذرنامه که یکم ناشی بود با دیدن نام ایران ترسید و مارو به اتاق رئیسش هدایت کرد اما خوشبختانه برخوردشون خوب بود و گفتند که نگران نباشید و ظرف کمتر از ۱۰ دقیقه برای بار دوم وارد سنگاپور شدیم.

پس از کمی معطلی راننده لاگژری تور اومد و پس از اینکه فهمیدیم بازم برای نایت سافاری دیرشده و با توجه القاعات منفی دوستان و لیدرهای قبلی که می گفتند اونجا تو شب هیچ چی جز چشم حیوونها پیدا نیست و حیوونا از نور پرژکتورا می ترسن، قید اونجارو زدیم  اما بعد ماهم با یک تیر ۲ نشون زدیم و از راننده خواستیم بجای هتل مارو به ایستگاه سوار شدن به قایق های تفریحی رودخونه سنگاپور در داخل شهر  که اسمش Clarke Quay  هستش ببره. نزدیک اونجا هتل قشنگی به نام پارک هتل هم بود. نهایتا با پرداخت حدود ۱۰ یا ۱۳ دلار سوار قایق های تفریحی شدیم و کلی توریست دیگه هم مارو همراهی کردند. بعد از دقایقی رفتیم قسمت سرباز که به نظر هوا و منظره اش خیلی بهتر بود. عبور از بین آسمون خراش های سنگاپور و مناظر زیبای دوطرف رودخونه که پر از رستورانهای قشنگ و پر زرق و برق بود که صندلیهاشونو دو طرف رودخونه چیده بودن حس خوبی رو القا می کرد و البته علی رغم زیبایی های شب، شاید بد نبود تو روز هم اونجارو بازدید می کردیم. خلاصه با رسیدن به دهانه ورودی نزدیک مجسمه مرلاین، و مشاهده اون، قایق دور زد و مسیر رو دوباره برگشت که کل این ماجرا حدود ۲۵ تا ۳۰ دقیقه طول کشید.

سنگاپور

پس از ترک قایق دستمونو تو جیبمون کردیمو و دیدیم  که ای دل غافل پول چنج نکردیم. ساعت حدود ۹ بود و ما هنوز عمق فاجعه رو درک نکرده بودیم. به این خاطر قدم زنان خیابون نزدیک محل پیاده شدن از قایق رو طی کردیم. در یکی از این خیابون ها  کوچه ای بود که متاسفانه اسمش رو فراموش کردیم،  کلی رستوران و کافه داشت که هر کدوم طرح جالبی داشتند. مثالا یکیش مدل بیمارستان بود. صندلی یاش ویلچری بودند و نوشیدنی ها رو تو سرم ریخته بودن که افراد از اون می نوشیدند! خلاصه هر کدوم از رستورانا تو اون کوچه یه شکل عجیب و ابتکاری داشتن که دیدنش خالی از لطف نبود.

سعی کردیم با بازکردن نقشه هامون ، بتونیم جامون پیداکنیم اما یکم دور خودمون چرخیدیم و یکم هم با سر به هوایی به تماشای بازی های اطراف رودخونه مشغول شدیم که یکیشون شبیه بانجی جامپینگ بود با این تفاوت که  سوار یه کابین می شدی  که به سه تا دکل وصل بود و بعد یه دفعه از ارتفاع ۳۰ یا ۴۰ متری کابینو رها می کردن که با سرعت ه اون سمت رودخونه پرتاب می شد و … . بعدش سعی کردیم در داخل خیابون و چندتا فروشگاه صرافی پیدا کنیم اما هرچی بیشتر گشتیم، کمتر یافتیم! آخرش از گشنگی و خستگی بی حال شده بودیم اما حتی به اندازه کافی پول نداشتیم تا پول تاکسی بدیم! تو این حین در کنار یه صرافی که بسته بود زن هندی تبار فروشنده ای پیشنهاد چنج کردن پول رو داد اما خیلی دندون گرد بود. می خواست حدود ۱۵ درصد پورسانت ورداره که ما گفتیم حتی اگه از گشنگی هم بمیریم، حاضر نیستیم پول زور ودیم!

آخرش بعد از یکساعت گشتن وارد یک فروشگاه بزرگ شدیم و پرسان پرسان صرافی رو در زیر زمین پیداکردیم که بطور معجزه آسا با اینکه ساعت ۱۰ شب بود و تابلوش ساعت کار رو ۹ اعلام کرده بود، باز بود. با اینکه نرخش یکم پایین بود اما چاره ای نبود و مقداری پول چنج کردیم تا حداقل شام و پول تاکسی در بیاد! از اونجا مستقیما به مک دونالد رفتیم و سعی کردیم یکم شکممونو سیر کنیم تا بتونیم شب راحت بخوابیم. خوبی رستوران های مک دونالد در مالزی و سنگاپور اینه که غذاهاش حلالهَ البته تو مالزی تقریبا همه رستوران ها این وضعیت رو دارند اما تو سنگاپور کار به این راحتی نیست.در نهایت با آرامش خیال تاکسی گرفتیم و به سمت هتلمون حرکت کردیم تا این روز پر ماجرا که در واقع آخرین روز قابل استفاده واقعی جهت بازدید از سنگاپور بود رو به پایان برده باشیم. اما وقتی هتل رسیدیم با تماس تلفنی از RMG روبرو شدیم  که گفت برنامه حرکت به مالزی  که قرار بود ۹٫۵ صبح باشه با تاخیر در ساعت ۱۲٫۵ فردا انجام میشه!

خاطرات سفر به سنگاپور – جاموندن از اتوبوس مالزی

اول صبح بازم نسبتا زود از خواب پریدیم و این بار اول همه سعی کردیم ساک و ببندیم. هرچند به نظر می اومد که ساعت برگشتمون یکم عقب افتاده. با این حال پس از صبحونه آخر در هتل کینگ دیگه کار خاصی نداشتیم و چون تا ظهر وقت داشتیم، مایل بودیم که از وقتمون درست استفاده کنیم.

پس از ورانداز هتل و دیدن امکانات ورزشی، استخر و سونا و … که ما هیچ وقت فرصت استفاده از اونا رو پیدا نکردیم، نهایتا برای آخرین بار به قصد گشت شهر از هتل خارج شدیم و مطابق انتظار وسیله حرکت اتوبوس هتل و مقصدمون خیابون اورچاد بود.

http://s1.picofile.com/file/7494091070/P1071153.jpg

گشت در خیابون اورچاد با توجه به زرق و برق زیادی که داره حتی تو روز هم خالی از لطف نیست، هرچند با توجه به گرمای هوای شرجی و جذابیت هایی که حضور پررنگتر مردم داره، شاید گشت دم غروب و شب تو اونجا خیلی دلچسب تر باشه. یکمم پول خورد سنگاپوری هم داشتیم که بهتر دیدیم اونا رو هم خرج کنیم و این شد که بستنی های اونجارو هم امتحان کردیم.(البته از نوع ارزونتریناش). بستنی انبه اش نسبتا خوشمزه و مزش جدید بود، قیمت بستنی های معمولی در اونجا حدود ۱ تا ۲ دلاره سنگاپوره که طبیعتا از ایران گرونتره.

ظهر هم به هتل برگشتیم و با برداشتن ساک و تسویه حساب با هتل سر ساعت ۱۲ در لابی منتظر موندیم. RMG بازم برامون پیغام گذاشته بود که ساعت ۱۲٫۵ می یاد دنبالمون و البته یکم هم زودتر اومد و مارو برد و نزدیک هتلی پیاده کرد و سپس گفت که همینجا منتظر باشید تا حدود ۱ یا ۱٫۵ اتوبوسی به نام AIR BUS می یاد دنبالتون! آقای گل محمدی و خانومشم اونجا منتظر بودند و با دیدن اونا همونجا باهم وایسادیم. اما متاسفانه هرچی وایسادیم از اتوبوس خبری نشد! حدود ساعت ۱٫۴۰ بود که بالاخره نگران شدیم و تصمیم گرفتیم تا از رسپشن هتل بپرسیم که آیا اتوبوس می یاد؟ اینجا بود که با طرح سئوال و شنیدن پاسخ یکدفعه رنگمون مثل گچ سفید شد!

از قرار چند روزیه که دیگه ایستگاه اتوبوس عوض شده و دیگه اونجا کسی رو سوار نمی کنند! به عقلمون رسید که بریم سراغ نمایند RMG که معمولا در گوشه های هتل قرار دارند، ما داشتیم تلاش می کردیم که موضوع رو برای طرف تشریح کنیم  و جالب اونکه آقای گل محمدی که شاید در مجموع ۴ یا ۵ کلمه انگلیسی بیشتر نمی دونست، در وسط مکالمات یکدفعه یک کلمه انگلیسی می انداخت که یارو قاطی می کرد و دوباره مجبور می شدیم ماجرا رو از اول تعریف کنیم!

در دسرتون ندیم، خانومه از هتل زنگ زد و گفت که براتون اتوبوسو نگه داشتیم و چون دیر شده بهتره منتظر ماشین تور نمونید و با تاکسی خودتون برید اونجا و این شد که ما سراسیمه بدون تلف کردن وقت راهی شدیم و جلوی در اولین تاکسی رو گرفتیم و به یارو حالی کردیم که کجا می خوایم بریم!

از شانس بد ما راننده عقل درست و حسابی نداشت و تازه خوشمزگی اش گل کرده بود و هی سعی می کرد تا چرت و پرت بگه و بخنده، تو این گیر و ویر فکر کنیم هرچی چراغ قرمز تو سنگاپورم بود جلومون قرار گرفت و این شد که با اعصاب خوردی و تاخیر رسیدیم، البته تو خیابون یه اتوبوس ایرباس دیدیم که به نظر همون اتوبوس ما بود اما تا بتونیم به این راننده خل و چل حالی کنیم که ماشینو نگه داره، کلی طول کشید! اما وقتی راننده پیچید تو اون خیابون پشتی که نگه داره، پازل بدبیاری های ما تکمیل شد، چراکه آقا و خانومی که ظاهرا لیدر تور بودند و ظاهرا منتظر مسافر جلوی تاکسیمونو گرفتند و حتی آقاهه پرید و کرایه تاکسی رو هم حساب کرد! و ما هم از همه جا بی خبر فکر کردیم، بنده خداها چقدر مسئولیت پذیرند و سریع می خواند مارو راهی کنند.

اما دردسرتون ندیم، تازه مشکلات شروع شده بود چراکه فهمیدیم اونا منتظر مسافرشون برای عظیمت به سنتوزا بودند و در نتیجه یک اشتباه ساده همه چیز رو به هم ریخت و بعدش دربون هتل روبرو خبر بد رو که حکایت از رفتن اتوبوس بود به ما داد! حالا دیگه کم کم داشتیم عمق فاجعه رو باور می کردیم و با توجه به برنامه پرواز صبح فردا به تهران، بیشتر نگران شدیم!

خاطرات سفر به مالزی و سنگاپور – سرگردانی و استرس

نمی دونیم تا بحال براتون اتفاق افتاده که از هواپیما یا اتوبوس توی شهر غریب اونم وقتی جایی رو برای خوابیدن ندارید و کسی رو نمی شناسید، جا بمونید. امیدواریم هیچ وقت تجربه نکنیدش چون اصلا چیز جالبی نیست. اما به هر حال خوبی سفر همین تجربه هاست که آدم رو برای تحمل و حل مشکلات بزرگتر زندگی آبدیده تر می کنه!

خلاصه تازه بعد از اینکه اتوبوس رو از دست دادیم، آقاهه که پول تاکسی رو حساب کرده بود به جونمون افتاد که باید ۵ دلار منو بدید. راستش ماهم از این موضوع که اشتباه او باعث شده بود، آخرین شانس رسیدن به اتوبوس رو از دست بدیم، خیلی شاکی بودیم، اما آقای گل محمدی حتی تو اون زمان هم حس شوخی رو از دست نداده بود و گفت که بابا مگه نمی بینید بیچاره تپله، می خواد بره مک دونالد ساندویچ بخوره! پولشو بدین. نهایتا بهش گفتیم که درصورتی پول می دیم که با RMG تماس بگیره و ما بدونیم تکلیفمون چیه! اما با اینکه یارو زنگش رو زد اما نتیجه ای حاصل نشد الکی به ما گفت اتوبوستون اومده دنبالتون برید جلو هتل خلاصه ما رو پیچوند و ۵دلارش رو گرفت و رفت!

راستش توی شرایط این چنینی، تصمیم گیری و انتخاب درست خیلی سخته، چون به واقع مخ آدم درست کار نمی کنه که چیکار باید بکنه! اولش سعی کردیم تا به راننده های ماشین های RMG موضوع رو بگیم اما بعدش متوجه شدیم که فایده ای نداره! اونا هرکدوم دنبال مسافرای خودشون اومده بودن و می گفتن ربطی به ما نداره. بعد هم ۱۰ دلار دادیمو کارت اعتبار تلفن خریدم تا با مهسا لیدری که مارو در تور نیمروزی سنگاپور همراهی کرده بود، موضوع رو بگیم، اما متاسفانه اونم نتونست کمکی بکنه!  اصلا معلوم نبود خوابه مسته چیه هرچی بهش گفتیم  نمی گرفت. نهایتا شارژمون هم تموم شد و موندیم حیرون که چیکار کنیم. اگه جمعه نبود شاید تماس با تهران و آژانسی که مارو به این تور فرستاده بود بهترین راه بود، هرچند حتی این موضوع هم اون موقع به ذهنمون نرسید!

بعدش با کمک دربون هتل که آدم با معرفتی بود رفتیم سراغ دفتر بلیط فروشی ایرباس، اما متصدی اونجا آب پاکی رو ریخت رو دستمونو و گفت که دیگه تا فردا هیچ اتوبوس دیگه ای به مقصد مالزی ندارند! ماهم انگار دنیا روسرمون خراب شده، چراکه اگه تا فردا صبح به مالزی نمی رسیدیم، پرواز تهرانمونو هم از دست داده بودیم!  از خانومه پرسیدیم که چه میتونیم بکنیم و بلیط های هواپیمای فردا رو نشونش دادیم، اونم پس از کلی تلاش گفت که شاید بتونه برای شب به مالزی برامون پرواز هواپیما بگیره!

ما تاحدی رضایت داشتیم که با پرداخت نفری حدود ۱۰۰ دلار با هواپیما بریم اما آقای گل محمدی راضی نبود مضافا به اینکه هیچکدوممون نمی تونستیم RMG رو ببخشیم. این شد که از خانومه خواستیم تا با RMG تماس بگیره و کسب تکلیف کنه. بنده خدا خیلی معرفت داشت و با اینکه هیچ وظیفه ای در این خصوص نداشت، چندین بار تماس گرفت و حدود نیم ساعت وقت گذاشت تا نهایتا RMG ها گفتند که برامون بلیط گرفتند و ماشین می فرستند دنبالمون.

با ماشین شرکت RMG به منطقه ای در شهر رفتیم که ظاهرا گاراژ ماشین ها بود و بافتش با مرکز سنگاپور که فوق العاده شیک بود تفاوت فاحشی داشت. اونجا راننده RMG گفت که پول خرید بلیط با خودمونه و ما ناچارا نفری ۳۰ دلار برای اتوبوس ساعت ۷ شب پول پرداخت کردیم. هرچند بازم جای شکرش باقیه که امکان رفتن به مالزی رو داشتیم!

حدود یکی دوساعتی تا حرکت اتوبوس مونده بود که سعی کردیم گشتی در منطقه بزنیم، اما پاساژا در مقایسه با مرکز شهر خیلی محقر بودند و البته چون اکثر مغازه ها بسته بودند، یکمم ترسناک بودند! نهایتا زمان به کندی گذشت تا ساعت ۷ که با سوار شدن به اتوبوس و حرکت به سمت مالزی یکم آروم شدیم. نکته قابل توجه و شاید عبرت آموز برای ما رفتار آقا و خانوم گل محمدی در طول این مدت بود، چراکه همواره هردوشون آروم و خونسرد بودند و حتی تو اوج عصبانیت و نگرانی ما شوخی رو فراموش نمی کردند!

بعدا به ذهنمون رسید که ایکاش همون اول ماجرا و ساعت ۲ با پلیس تماس می گرفتیم و از بی مسئولیتی RMG شکایت می کردیم، اما متاسفانه دیگه دیر شده بود، هرچند آقای گل محمدی حتی تا زمان پرواز به تهران هم چندبار پیشنهاد داد که شلوغ کنیم و پلیس مالزی رو صدا کنیم و … . اما ما بیشتر نگران از دست دادن پرواز به تهران و معطلی های مربوط به اون بودیم.

در طی مسیر بازگشت به مالزی بازهم یکبار اتوبوس نگه داشت، اما متاسفانه، چون ساعت از ۱۰ گذشته بود، تقریبا همه فروشگاهها بسته بودند و ماهم نتونستیم برای خونه سوغاتی بخریم. البته توی تنها سوپرمارکت بین راه فقط چندتا شیر چایی خریدیم.

تو مالزی به زارا (لیدرمون) Sms دادیم و سپس او زنگ زد و اولش دست بالا رو گرفت که کم نیاره و گفت مقصر خودتونید، اما اینجا بود که آقای گل محمدی داغ کرد و یکم داد زدن و تهدید نتیجه داد و نهایتا وقتی حدود ۱ شب رسیدیم KL اومدن دنبالمون و مارو به هتل فلامینگو رسوندند و حتی پول اتوبوس سنگاپور تا مالزی رو هم حساب کردند. البته آقای گل محمدی تازه پلیس بازیش گل کرده بود و قصد داشت که پلیس بیاره اما ما اونقدر خسته بودیم که عذر خواستیم  و او رو همراهی نکردیم!

خاطرات سفر (شیما و علی) – خاطرات سفر به مالزی، سنگاپور – روز هشتم – پایان سفر – سخن پایانی

خاطرات سفر به مالزی، سنگاپور – روز هشتم – پایان سفر – سخن پایانی

صبح ساعت ۶ درحالی بیدار شدیم که علی رغم تمام خستگی های دیروز کمتر از ۳ ساعت فرصت استراحت داشتیم. سریع ساکامونو آماد کردیم و فشنگی، آخرین صبحونه هتل فلامینگو مالزی رو خوردیم. راستی هتل فلامینگو هم توی همین چند روزی که ما نبودیم کلی عوض شده بود و  بخاطر کریسمس، همه جاشو تزئین کرده بودند.

http://s1.picofile.com/file/7494091391/P1081158.jpg

اما به هر حال باید ساعت ۷ صبح هتلو ترک می کردیمو راهی فرودگاه می شدیم. در نتیجه همه چیز بدو بدو شد اما بازم جای شکرش باقیه که مثل دیروز دیگه استرس نداشتیم.

حرکت در خیابون های خالی از سکنه KL (کوالا لامپور) در حالیکه هوا هم بارونی بود و خداحافظی با همه خاطرات و خوب و بدی که طی این مدت داشتیم برامون سخت بود، به خصوص آنکه به جهت برنامه های دیروز عملا حداقل نصف روز اقامتمون در KL رو از دست داده بودیم. راستش قبلا نقشه کشیده بودیم که خیابون بوکیت بانتانگ و برج KL و معبد چینیا  و چندجای دیگه شهر رو تو اون نصفه روز ببینیم که نشد! هرچند اشتیاق بازگشت به وطن تا حد زیادی مارو آروم می کرد. برج های دوقلوی KL به همراه برج مخابراتی اونجا که برج میلاد رو از روی اون ساختند، تقریبا از همه جای شهر خودنمایی می کنه!

از اونجاکه فرودگاه تا شهر خیلی دوره، حدود ۴۰ دقیقه طول کشید که اونجا رسیدیم و البته همانطور که قبلا گفته بودیم، ماشا ا … فرودگاش خودش یک شهر بزرگه! به هر حال خیال سریع تو صف گرفتن کارت پرواز قرار گرفتیم تا خیالمون راحت بشه! بدم چون از قبل نقشه کشیده بودیم که حتما بستنی مک دونالد و هم امتحان کنیم، سراغ خوردن اون رفتیم، هرچند طعمش حداقل به اندازه انتظارمون خوشمزه نبود.

چون دیشب شرکت آسپن هالیدی پول اتوبوس سنگاپور رو به رینگیت حساب کرده بود، مجبور شدیم با نرخ نه چندان جذاب فرودگاه این پولو اونجا به دلار تبدیل کنیم و با باقیش هم یه آدامس خریدیم! راستش به نظر بهتره آدم یکجوری برنامه ریزی کنه که آخرش دیگه پولی باقی نمونده باشه که بخوای چنج کنی!

http://s3.picofile.com/file/7494091505/P1081161.jpg

پروازمون ساعت ۱۱ به وقت محلی بود و به این خاطر باید خیلی منتظر می موندیم. تو این فاصله فروشگاه هارو یکم دید زدیم اما قیمتاشون اونقدر بالا بود که نمیشد نزدیک خرید شد!

جالب اونکه آقای گل محمدی هنوزم اصرار داشت که پلیس صدا کنیم و داستان گرفتاری سنگاپور رو توضیح بدیم و … . اما ما که دیگه نه حوصله داشتیم، نه حالشو. ضمن اینکه گفتن به پلیس مالزی دردی رو دوا نمی کرد چون این اتفاق تو سنگاپور افتاده بود و ما باید اونجا پلیسو صدا می کردیم که دستمون به تور می رسید که متاسفانه اونجا هم اینقدر هول بودیم و از جا موندن از هواپیما وحشت داشتیم که اصلا به فکرمون نرسید.

طول مسیر برگشت به تهران حدود ۸ ساعته! در واقع یکم زمان بازگشت طولانی تره! هواپیما هم نسبتا خوب بود اما ما اونقدر خسته و کلافه بودیم که تحمل ۸ ساعت تو هواپیما خیلی کار راحتی نبود!

به هر حال این سفر هم با همه خاطرات خوب و بدش تموم شد. جدا از تما لحظات شاد و دیدنی هایی که دیدیم و فارغ از همه تنش ها و استرس ها، تصور می کنیم که نسبت به ۱۰ روز قبل خیلی به تجربیاتمون زیاد شده! یاد گرفتیم که چطور در مقابل حوادث پیش بینی نشده مثل آقا و خانوم گل محمدی خونسرد باشیم و از لحظاتمون استفاده کنیم و آرزو کردیم ۲۰ یا ۳۰ ساله دیگه ماهم مثل اونها عاشقانه همدیگر رو دوست بداریم و بتونیم در کنار هم تجربه های تازه و جدید رو با خلق لحظات شیرین و به یادموندنی تر دنبال کنیم.

هنوز هم  یادآوری خاطرات این سفر برامون لحظات شیرینی رو رقم میزنه و این شد که تلاش کردیم تا با نوشتن اونها، اول فرصت لذت بردن از یادآوری دوباره خاطراتمونو داشته باشیم. ثانیا شاید این تجارب اندک ما، کمکی هرچند کوچک به هوطنامون در سراسر دنیا باشه که قصد دارند به این کشورها سفر کنند.

نوشته شده توسط شیما و علی در ۷:۳۴ ق.ظ

همچنین ببینید

سفرنامه سنگاپور

سفرنامه سنگاپور هرگز فکر نمیکردم اولین تجربه سفر من به شرق آسیا، به مقصد سنگاپور …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *