خانه / سفرنامه / سفرنامه خارجی / سفرنامه کشور های آفریقایی / سفرنامه تونس / سفر به تونس – شهر تونس – سرزمین ابن خلدون

سفر به تونس – شهر تونس – سرزمین ابن خلدون

سفر به تونس – شهر تونس – سرزمین ابن خلدون

راحت تر از اونی که فکرش رو می کردیم از گیت مهاجرت عبور کردیم. فرودگاه کارتاژ تونس خیلی بزرگ نبود. این بار یه کمی سفرم با سبک همیشگی خودم متفاوت بود. یه کوچولو قرار بود لوکس تر باشه. هر چند این اشرافیت رو تنها تونستم ۹ روز تحمل کنم! بعد از رفتن همسفرم بلافاصله برگشتم به شیوه خودم. هوای آفتابی و نسبتا خنک تونس اولین چیزهایی بودند که پس از خروج از فرودگاه به ما خوش آمد گفتند. این رو هم بگم که توی سالن خروجی مقداری دلار تبدیل کردیم و تا روز آخر هم رسیدش رو نگه داشتیم. چون اگه می خواستیم پول باقی مونده رو دوباره به دلار برگردونیم فقط با ارائه اون رسید می تونستیم.

با عربی کتابی دست و پا شکسته با یه راننده تاکسی چونه می زدم. کلا به منطقه ای که تونس و الجزایر و مراکش توش قرار گرفته میگن مغرب عربی ولی با اینکه زبون رسمی کشورشون عربیه، در واقع هیچ کدومشون به اون عربی ای که ما می شناسیم یعنی عربی فصیح یا کتابی سخن نمیگن. در حقیقت اصلا عرب نیستند. زبونشون معجونیه از واژگان باستانی بومی، عربی و فرانسه. عربی کتابی رو تو مدرسه یاد میگیرن و حتی بعضی هاشون بلد نیستند!

روم به دیوار، شرمنده از همتون، رفتیم هتل Ibis آقا نمی دونید چقدر شرمسارم!!! خجالت به خدا مجبورم کردن گولم زدن! قول میدم بار آخرم باشه. همون نگاه اول نشون میداد اوضاع شهر چندان نرمال نیست. گوشه و کنار زیاد آشغال دیده میشد. از یه کشور توریستی چنین منظره ای بعیده البته نه بعد از انقلاب. پذیرایی و شرایط و قیمت هتل بسیار مناسب بود. دوستم که از شعبه های دیگه این هتل تو پاریس استفاده کرده بود می گفت واقعا اروپایی ها گدا هستند هزینه اونجا دو برابر اینجا بود و کیفیت سرویسشون نصف اینجا.

یه استراحت کوتاه برای رفع خستگی سفر ده ساعته کافی بود و بعدش ولگردی تو شهر شروع شد. درست صد متری هتل خیابونی قرار داشت که از وسطش تراموا رد میشد. توی تونس و الجزایر بار اصلی حمل و نقل عمومی به عهده ترامواهاست. این قطارچه های شهری مسیر ویژه ندارند. وسط یه خیابون مثل بقیه ماشینها حرکت می کنند، پشت چراغ قرمز و توی ترافیک می مونند. تنها فرقشون اینه که برقی هستند و روی ریل راه میرن. این خیابون پشت هتل کاملا سنگفرش بود و خیلی کم ماشین از توش رد می شد.

ایستگاه تراموا و خیابان مربوطه

خیلی زود رسیدیم به ایستگاه تراموا. ایستگاه یه جور سایه بون خیلی ساده بتنی بود. هر گوشه و کناری تعدادی مرد دور هم نشسته بودند و داشتن چای نعناع می خوردن و بازی می کردند. مرد سالاری توی این کشور کاملا مشهوده. چای نعناع و کلا نعناع خیلی تو شمال آفریقا محبوبه. اون موقع هنوز زمان اداری بود. یه جورایی حس کردم با مردم تنبلی مواجه شدم. توی الجزایر خیلی ها به من می گفتند تونسی ها خیلی تنبلند چون درآمد اصلیشون از توریسم و کاشتن زیتون حاصل میشه. توریسم فعالیت زیادی نمی خواد و درخت زیتون رو که بکاری تا هزار سال عمر می کنه و بار میده و نیاز به نگهداری زیاد نداره! شاید یه قسمت از حرفشون درست بود ولی ته حرف اونها حسادت رو می شد دید. حالا بعد از انقلاب رو نمی دونم ولی زمان “بن علی” کشور رابطه بسیار خوبی با آمریکا داشت و تونسی ها راحت می تونستند به آمریکا سفر کنند در حالیکه الجزایر خیلی بسته است.

خیل عظیم الاف های تونس

بعد از چند دقیقه یه قطار سبز قدیمی دو یا سه واگنه از راه رسید. هیچ کس نبود بلیط رو چک کنه. فقط یه دکه کوچیک اونجا بود که هر کی دلش می خواست بلیط می خرید. یه جورایی انگار “فی سبیل الله” کار می کردن و هر کی دلش می خواست بلیط می خرید. مقصد ما معروفترین خیابان شهر به نام “حبیب بورقیبه” بود. حبیب کیه؟ این آقا اولین رئیس جمهور تونس بعد از استقلال از فرانسه بوده – چقدر من از این کشور بدم میاد! – تقریبا همون سیستمی رو پیاده کرد که آتاتورک توی ترکیه انجام داد. می شد به خوبی اثراتش رو توی شهر دید. تعداد خانمهایی که محجبه نبودند زیاد بود البته به غیر از یکی دو مورد خانمی رو ندیدم که لباسهای جلب توجه کن! پوشیده باشه. خودشون رعایت فرهنگ جامعه رو می کردند. تمام بار و عشرتکده ها هم توی حاشیه شهر هستند نه توی شهر. یه جورایی “موسی به کیش خود عیسی به کیش خود” بود.

****

خیابانی بود عریض. می گفتند می خواستند شبیه شانزده لیزه باشه. نمی دونم بود یا نه (من فرانسه نرفتم) اما قشنگ بود. ساختمونها و مغازه های لوکس هم داشت. انتهای خیابون یه کم باریک می شد و به خیابون فرانسه تغییر نام می داد. این خیابون باریک به یه دروازه قدیمی می رسید که در واقع دروازه ورودی به شهر قدیم تونس بوده. اون یکی سر خیابون هم به یه میدون و خیابون محمد پنجم (پادشاه مراکش) می رسید. خیابون خیلی شلوغ نبود و هوا هم داشت کم کم تاریک می شد. غذاخوری های زیادی تو خیابون بود که توی پیاده رو میز و صندلی چیده بودند. توی یکی از اینها یه ساندویچ تونسی خوردیم که پر از گوشت بود. کلا گوشت قرمز بخش اصلی غذای تونسی ها رو تشکیل میده. یه جورایی اصلا غذای بدون گوشت اونجا ندیدم. پرس های غذاهاشون هم خیلی زیاده. انگار معده های خیلی بزرگی دارند.

هوا دیگه تاریک شده بود. رفتیم به سمت دروازه. نزدیک دروازه پر بود از ماشین های مسافر کش. روی دیوارها هم شعارهای انقلابی نوشته بودند. از دیوارهای قدیمی اطراف چیزی باقی نمونده بود. فقط همین دروازه بود و دو لنگه در فلزی همیشه بازش. بعد از دروازه یه فضای باز میدون مانند بود و بعد از اون کلی کوچه باریک کج و کوله. با خونه هایی با پنجره های کوچک و درهای گل میخ دار بزرگ که بالای اونها نیم دایره بود. این بافت تا حدی شبیه به بافت قدیمی بعضی از شهرهای جنوب خودمون مثل بوشهره. اگه کمی به توریسم اهمیت می دادیم و این بافت کمی سر و سامون پیدا می کرد بدون تعصب خیلی قشنگ تر از بافت تاریخی تونسه.

قسمت انتهایی خیابان حبیب بورقیبه

دروازه شهر قدیمی

قسمتی از بازار قدیمی در ابتدای شب

اوج سلیقه!

همه کوچه ها سنگفرش شده بودند و پر بودند از مغازه های قدیمی که خرت و پرت و سوغاتی می فروختند ولی همشون در حال جمع کردن بساطشون بودند. هوا که تاریک میشه شهر هم می میره. هنوز دو تا کوچه بیشتر نرفته بودیم که کلا سوت و کور شد. ترجیح دادیم برگردیم. از بافت شهر چیزی دست گیرم نشد و موکول کردم به فردا صبح.

بازار قدیمی نیم ساعت پس از تاریکی هوا!

اجازه بدید ترتیب اتفاقات رو یه روز به هم بزنم و به جای فردا برم سراغ پس فردا. بعد از یه بیهوشی چند ساعته و یه صبحونه مفصل به سمت شهر قدیم راه افتادیم. دوستم خیلی حوصله گشتن توی شهر رو نداشت و ترجیح داد که توی همون اول شهر مشغول خریدن سوغاتی بشه. قرار گذاشتیم دو ساعت دیگه دم دروازه همدیگه رو ببینیم. وارد کوچه پس کوچه ها شدم و خودم رو ول کردم تا گم و گور بشم. محله پر بود از کوچهای تنگ کج و کوله و خونه هایی با نمای سفید و گاهی با نرده های آبی. فکر کنم دلیل کج و کوله ساختن کوچه ها این بوده که یه غریبه نتونه بیشتر از چند متری جلوش رو ببینه و نتونه به راحتی مردم رو تعقیب یا اذیت کنه. این مورد توی بافت های قدیمی ایران هم رعایت می شده.

با آدمها و مغازه های زیادی برخورد کردم. از نون فروش و شیرینی فروش گرفته تا مسگر و کارگر ساختمون. البته خیلی که داخل رفتم از اون مرتب بودن منطقه کاسته شد و آشغال و خونه های نیمه خراب زیاد شد. شاید واقعیت این محله هم همین بود.

یه تشت پر از حلزون. حالا به چه دردی می خوره؟

بفرمایید آبگوشت حلزون یا بهتره بگم آب حلزون! بوی خوبی نمی داد. فکر کنم این نوع غذا رو از فرانسوی ها گرفته باشند. آب حلزونها قهوه ای بود. یارو همچین تو آبش نون ترید می کرد! سبز

داشتم می چرخیدم که یه مرد محلی که نسبتا خوب انگلیسی حرف میزد به من گیر داد که بیا بگردونمت. می دونستم که آخرش پول می خواد و بهش گفتم نه. اون هم گیر سه پیچ داد که نه من پول نمی خوام. هدفم راهنماییه. خر خودتی!!! ابله قبول کردم هر چند می دونستم آخرش تیغم می زنه. کلی سوراخ سنبه رو نشونم داد و آخرش یه گوشه ای به من گفت که هر چقدر دوست داری بهم پول بده. من هم ده درهم بهش دادم. باز گفت توی جیبت صدای سکه میاد اونها رو هم بده به من. چند تاش رو دادم باز گیر داد که بده. می خواستم بزنم مغزش بترکه! اخم کردم بهش اون هم دمش رو گذاشت رو کولش و رفت.

سفر

سفر

به زور به من شیرینی داد که بخورم. گرم و خوش عطر ولی به طرز اغراق آمیزی شیرین بود.

نمونه ای از درهای خانه های قدیمی. شبیه به این رو توی زنگبار تانزانیا هم دید بودم. اگه به پستش مراجعه کنید می تونید عکسش رو ببینید.

انگار فقط جاهایی تمیز می شدن که توریست ها سرک می کشیدند.

این عکس رو با عکس بالا مقایسه کنید. تضاد در شهر کهنه کاملا به چشم میاد.

راهنمای “خود خوانده” سیریشم می گفت این خونه چند روز پیش بعد از بارون اومده پایین.

کارگران مشغول کارند!

دو چیز برام جالب بود: یکی وجود خونه های نسبتا مجلل، دیوار به دیوار خونه های داغون و یکی هم آرامگاه چند تا از پاشاهای عثمانی توی محله قدیم. این ترکهای عثمانی رو اگه ول می کردن تا خود آنگولا هم می رفتند!

خانه ای نسبتا مجلل ، بر اساس استانداردهای شهر قدیم

درون یکی از این خانه ها

مقبره چند تا از بزرگان عثمانی در میانه شهر

این محله از یه جهت دیگه هم خیلی باارزش بود. اینجا زادگاه و محل زندگی اندیشمند و تاریخ نگار معروف مسلمان “ابوزید عبدالرحمن بن محمد بن خلدون” معروف به “ابن خلدون” بنیانگذار دانش تاریخه. (یه سری به هرودوت یونانی میگن پدر تاریخ – هرچند که به نظر من لیاقتش رو نداره – ولی ابن خلدون اولین کسی بود که تاریخ رو به عنوان یک دانش به دنیا معرفی کرد) قسمت شد از مسجدی که این بزرگوار در اون تحصیل می کرد یه بازدید چند لحظه ای هم داشته باشم.

سنگ سفید سمت چپ عکس میگفت اینجا مسجدیه که ابن خلدون در اون درس می خونده یا درس میداده (عربی ام ضعیفه. با سپاس از آموزش و پرورش عزیز!). به ستونها دقت کنید. هیچ کدومشون معماری اسلامی نیستند. سرزمین تونس پر بوده از آثار روم باستان و ستونهای رومی. بیشتر اون ستونها قربانی ساخت و سازهای دوران اسلامی شدند.

بعد از خلاص شدن از دست آقای سیریش، یه کمی توی کوچه ها گم شدم. هنوز کمی وقت داشتم پس سر راه یه سر به مسجد جامع شهر قدیم زدم. این مسجد به نام جامع زیتونیه شناخته می شد. تا حالا یه مسجد قدیمی اهل سنت رو از نزدیک ندیده بودم. مسجد روی یه سکوی دو متری بنا شده بود. از اونجا که بافت شهر فشرده بود نمی شد از دور نمای این مسجد و مناره هاش رو دید. خواستم وارد بشم دیدم متولی مسجد داره چپ چپ نگاه می کنه. همچین غلیظ بهش سلام کردم که باورش شد که جد اندر جد عرب هستم. وقتی فهمید مسلمونم خوش آمد گفت.

داخل مسجد زیتونیه

مسجد با نور چراغ های زرد روشن شده بود. طراحی اون طوری بود که فقط با چند تا پنکه سقفی هم بتونه خنک بشه هر چند در زمان ساخت این مسجد اصلا خبری از تکنولوژی نبوده. بدون شک بدون پنکه هم خنک بوده. تمام کف مسجد به جای فرش با حصیر پوشونده شده بود. احتمالا به دلیل ضعف مالی. البته حصیر یه نکته مثبت هم داره: بوی خوش پا رو جذب نمی کنه! معماری داخلش من رو یاد معماری دوران زندیه و مسجد وکیل می انداخت. ستونهای بلند سنگی (که تابلو بود همشون از سایتهای رومی کش رفته شده اند) و طاقهای کوتاه قوسی بین ستونها.

نمایی از تنها مناره مسجد از درون حیاط

این کبوترها روی برجستگی های سنگی مناره جا خوش کرده بودند. تو عکس قبلی می تونید به شکل نقطه های ریز روی بدنه مناره ببینیدشون

یه گوشه سه نفر داشتن با هم به طور هماهنگ قرآن می خوندند. چند نفر هم در حال چرت بودند. دراز کشیدم و به سقف خیره شدم. فضای قشنگی داشت و به من آرامش می داد. چند تا در چوبی فضای داخل مسجد رو به حیاط بزرگ اون که فکر کنم بهش میگن شبستان مرتبط می کرد. کف حیاط کاملا با سنگ مرمر خاکستری پوشونده شده بود. دور تا دور حیاط مربعی رو راهروی ستون دار و تعدادی اتاق احاطه کرده بودند و وسط حیاط فقط یه حوض سنگی مربعی کوچیک خالی قرار داشت. تنها مناره (مسجدهای اهل سنت یه مناره داره) مسجد سطح مقطع مربعی داشت. این مربعی بودن از شاخصه های معماری اسلامی شمال آفریقاست. چند تا عکس ازش گذاشتم که بهتر درکش کنید.

دمپایی! های توی حیاط. اگه شما تونستید با اینا راه برید من هم تونستم. یاد هانیکو و اوشین افتادم! ترجیح دادم پا برهنه توی حیاط بگردم

درست سر وقت رسیدم به قرار. برگشتیم هتل تا یه استراحت کنیم و شب هم بریم یه چرخ تو شانزه لیزه بزنیم. شب قرار شد بریم یه رستوران سنتی توی شهر قدیم. یه خوبش رو با کمک مردم پیدا کردیم. یه ساختمون قدیمی بازسازی شده و واقعا زیبا بود. پسر جوونی که به انگلیسی هم مسلط بود منوها رو توضیح میداد. یکیش رو انتخاب کردیم که واقعا هم نمی دونستیم چیه. اولش یه مقدار نون و یه جور سس تند آورد که خیلی خوشمزه بود. بعدش سوپ و بعدش هم غذای اصلی: یه ظرف بزرگ پر از سیب زمینی، هویج و یه تیکه گوشت بزرگ. زیرش هم “کوز کوز” بود. کوز کوز میشه گفت کار برنج رو می کنه. آرد گندمه که به روش خاصی می پزندش. انگار که ماکارونی رو چرخ و بعد بپزندش. شبیه تفاله هویج توی آبمیوه گیری بود! مزه ماکارونی هم میداد ولی راحت می پرید تو گلو.

بشقاب اول رو که آورد فکر کردم برای دو نفرمونه بعد گفت نه این برای یه نفره! گفتم یعنی شما این همه رو می خورید؟ پسره که لاغر اندام هم بود گفت آره این یه پرس کاملا معمولیه! نصفش رو به زور و التماس خوردم. تازه بعدش دسر سفید شیرینی آورد که اون هم خودش در حد یه پرس کامل بود. دیگه داشتم بالا می آوردم که چای نعناع آورد. گفت این رو بخورید که بره پایین! بابا مگه مجبورید این همه بخورید که به زور چای بدینش پایین! دیوانه اند اینا.

فضای داخل رستوران

نمی شد با اون همه کالا که قورت داده بودیم بریم تو رختخواب. تمام خیابون حبیب رو تا میدون ابتداش پیاده رفتیم. تیکه آخر خیابون با سیم خاردار محدود شده بود و تابلوی عکاسی ممنوع هم زده بودند. ماشینهای ضد شورش سیاه هم اونجا پاس می دادند. معلوم بود هنوز از تجمع ها واهمه دارند. البته برای پیاده ها خیلی مشکلی ایجاد نمی کرد. تمام خیابون محمد پنجم رو هم پیاده رفتیم بالا. ساعت حدود ۱۲ شب و خیلی خلوت بود. ولی جو طوری بود که آدم اصلا احساس ناامنی نمی کرد. چند تا زوج جوون هم دیدیم که این نشون میداد امنیت کامل برقراره. قدم زدن توی بلوار پهن زیبا توی هوای خنک و زیر چند قطره بارون خیلی صفا داره. حالا میشد یه خواب عمیق کرد و برای مقصد بعدی آماده شد.

سفربه تونس

میدان ابتدای خیابان بورقیبه

گفتم که ترتیب حادثه ها رو به هم زدم. پس فردا تموم شد. قسمت بعدی سفرنامه رو میذارم برای حومه تونس یعنی کارتاژ و سیدی بوسعید. سعی می کنم این پست رو تو همین ماه بذارم ولی قول نمیدما! دوستون دارم. قلب

 

نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۳/۰۸/۰۶ساعت ۱۰:۶  توسط نادر
کلمات کلیدی:سفر,سفر به تونس,سفرنامه

همچنین ببینید

سفر به تونس – حومه تونس – قسمت دوم: سیدی بو سعید

سفر به تونس – حومه تونس – قسمت دوم: سیدی بو سعید هنوز اطراف تونس …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *