خانه / جهانگردی / مانالی | قسمت آخر: طبیعت‌گردی

مانالی | قسمت آخر: طبیعت‌گردی

Processed with VSCO with hb2 preset

معمولاً آدما برای شهرگردی می‌رن هند اما اگه بدونید هیماچال پرادش چه طبیعت خفنی داره حتماً چند روز براش وقت می‌ذارید! باور کنید عکسا واقعیت رو نشون نمی‌دن. همینه که از عکاسی طبیعت خوشم نمیاد دیگه آدم هی عکس می‌گیره هی نگاه می‌کنه می‌گه آخه این عکس کجا واقعیت کجا!

توصیه‌م بهتون اینه که تو مانالی اتاق بگیرید و چند تا برنامه‌ی یه روزه بریزید که بچرخید و شب برگردید. این‌طوری برای رفتن تو دل طبیعت چند تا گزینه دارید:

  • پیاده‌روی تا روستای واشیست برای دیدن جنگل و آبشار معروفش
  • اجاره کردن یک دستگاه موتور با مبلغ ناچیز ۵۰ هزار تومان و رفتن به روستای کَسول
  • پرداخت مبلغ نه چندان ناچیز به آژانس‌های طبیعت‌گردی مانالی برای برنامه‌های هیجان‌انگیز تو طبیعت.راستش ما نه پول زیاد داشتیم و نه وقت زیاد! برای همینم تصمیم گرفتیم به گزینه‌ی اول بسنده کنیم.

روستای واشیست کدوم وره؟

می‌خواستیم بریم واشیست، اما نه از راه معمول و با تاکسی! اکو بهم گفته بود بعد از پل یه گیت کوچیک هست که می‌تونیم ۲۰ روپیه بدیم ازش رد شیم و بعد از راه جنگل بریم واشیست. قبول دارید «بعد از پل» یه جورایی دوپهلوئه؟! معلوم نیست باید از روی پل رد شی برسی به بعدش یا از کنارش رد شی. بهرحال ما از کنارش رد شدیم و بعد از چند دقیقه پیاده‌روی که شهر تموم شد و رسیدیم به یه راه محلی روستایی و هم‌چنان خبری از گیت نبود متوجه شدیم که داریم راه اشتباهی رو می‌ریم. با این حال به روی مبارکمون نیاوردیم چون «کی حال داره همون راه رفته رو برگرده عقب؟» ما سفرم می‌ریم سعی می‌کنیم برگشتنی از یه جاده‌ی دیگه برگردیم تکراری نباشه. بریم جلو بالاخره یه جایی یه پل دیگه پیدا می‌کنیم!

فکر کردیم حالا که داریم بی‌راهه می‌ریم حداقل از یه مسیر قشنگ بریم. پس از کنار جاده رفتیم پایین تا حاشیه‌ی رودخونه رو بگیریم و برسیم به پلی که قرار بود پیدا شه یه روز.

Processed with VSCO with hb2 preset
بعله، یک بار دیگه بخش‌هایی از کارتون هایدی رو در تصویر مشاهده می‌کنید

خیلی همه چی قشنگ بود اون پایین ولی راستش یکم استرس گرفته بودم. شنیده بودم تو هند بهتره خیلی از مسیر بی‌راهه و جدید جایی نرید. البته منظور آدما خیلی بی‌راهه‌تر از این حرفاس و روی صحبتشون هم بیشتر با مسافرای تنهاس! ولی بهرحال حس شیشم رو نمی‌شه ساکت کرد. برای همین سریع پولام رو از کیفم درآوردم و تو لباسم قایم کردم. بله، روش‌های نیاکانمون همواره ثمربخش بوده و هست. همین طوری می‌رفتیم و از پل و آبادی خبری نبود تا اینکه از پشت درخت صدای خنده و صحبت شنیدیم. رفتیم جلو و دیدیم ۷-۸ نفر از زن‌های روستایی اومدن پیک‌نیک. خب خیالم راحت شد! رفتیم جلو که آدرس ازشون بپرسیم اما دریغ!

پیک‌نیک زنونه
من عاشق این دورهمی‌های زنونه‌ام اصلاً می‌خواستم بشینم پیششون بافتنی ببافم باهاشون!

تقریباً هیچی انگلیسی بلد نبودن و کل مکالمه همین بود:

ما: واشیست؟ ایز در ا وی تو واشیست فرام هیر؟ ( از اینجا راهی برای واشیست هست؟)

اونا: واشیست؟! هاار هاار هاار.

بعدم با دستشون راهی که ازش اشتباهی اومده بودیم رو نشون می‌دادن ینی باید برگردید از اون ور برید. و هی این سیکل تکرار می‌شد که می‌گفتن واشیست، ما رو نشون می‌دادن، به هندی یه چیزایی  به هم می‌گفتن و می‌خندیدن. خلاصه یکم باهاشون خندیدیم و بعد یه طوری مسیر روستای بعدی رو ازشون پرسیدیم و راه افتادیم.

پل موعود

آرزوهای آدم وقتی بهشون نمی‌رسه تو ذهنش خیلی گنده می‌شن. یه وقتایی آدم کلی رویاپردازی می‌کنه درباره‌ی هدفش و با کلی تلاش و زحمت بهش می‌رسه. ما هم انتظار داشتیم بعد از این همه پیاده‌روی و انتظار یه پل باشکوه رو جلومون ببینیم و با خوشحالی و در حالی که اشک شوق تو چشمامون حلقه زده به سمتش بدوییم ولی در نهایت این چیزی بود که باهاش روبرو شدیم:

Processed with VSCO with hb2 preset

بابا! این همه تلاش کردید تا به آرزوتون رسیدید! یادتونه چقدر می‌خواستینش؟ انقدر سرسری ازش نگذرید و نذاریدش کنار بگید «اَه این همه تلاش کردم همش همین بود؟! نمی‌خوام اصلاً! میرم سراغ آرزوی بعدی!» دو دقیقه بشینید رو یه تخته سنگی، مبلی یا گوشه‌ی اتاقی و خستگی‌تون رو در کنید. بعد به راهی که اومدید و زحمتی که کشیدید فکر کنید. حالا یه بار دیگه به چیزی که بهش رسیدید نگاه کنید:

پل واشیست
قشنگ‌تر شد، نه؟

خب دیگه خیلی قصه گفتم براتون! خلاصه به پل رسیدیم، رفتیم اون‌ور جاده و چون از واشیست بالاتر رفته بودیم قدم‌زنان برگشتیم به سمت پایین.

Processed with VSCO with hb2 preset
تنوع محل‌های زندگی مردم تو هند یکی از جاذبه‌های اصلی سفره!

واشیست چندتا معبد داره و تو یکی از معبدها هم آب گرم داره (تا وقتی خودمون سرعین داریم بریم هند آب گرم؟! هرگز!) ولی ما فقط یه گشتی تو شهر زدیم و استراحت کردیم چون خیلی راه رفته بودیم و حسابی خسته بودیم.

خانه‌های واشیست
رنگ رنگ رنگ

Processed with VSCO with hb2 preset

اگه می‌خواید برید تو دل طبیعت کمپ بزنید حتماً به کسول (Kasol) یه سر بزنید. یه روستای کوچیک و خلوته که خیلی به جنگل و دشت نزدیکه و با یکم پیاده‌روی به منظره‌های فک‌اندازی می‌رسید! آژانس‌های طبیعت‌گردی هم تو مانالی زیاده و کلی پکیج مختلف از تور دوچرخه‌سواری و جنگل‌نوردی گرفته تا رفتینگ و پرش از آبشار رو می‌تونید ازشون بخرید. خودم نخوردم نون گندم ولی بهرحال دیدم دست مردم و خواستم به شمام بگم که اگه دوست داشتید امتحانشون کنید!

آهان یه روستای دیگه هم نزدیک مانالی هست به اسم نَگر/Naggar. این روستا هم یه قلعه‌ی باحال داره و هم می‌تونید از خونه‌ی یه هنرمند خفن روسی به اسم نیکلاس روریچ دیدن کنید. آقای روریچ از سال ۱۹۲۸ تا سال ۱۹۴۷ (زمان مرگش) تو نگر زندگی کرده. طبقه‌ی اول این خونه‌ی دوطبقه نقاشی‌های روریچه و طبقه‌ی دوم خونه به همون شکلی که توش زندگی می‌کردن نگه‌داری شده. این خونه وسط یه باغ بزرگه و از طبقه‌ی دوم هم ویو روبروی شما کوه و دره‌ست. از خیلیا تعریفش رو شنیدم پس بهتون توصیه می‌کنم یه روز وقت برای نگر و دیدن این خونه بذارید. اما دلیل اینکه تو این پست روریچ رو معرفی کردم فقط هنرش نیست!

nicholas-roerich.jpg!Portrait
تصویر Nicholas Roerich که پسر کوچیکش کشیده

قضیه از این قراره که خانواده‌ی روریچ همیشه به هند علاقه‌ی خاصی داشتن. سال ۱۹۲۳ نیکلاس، زنش النا که فیلسوف و نویسنده بوده و پسر بزرگشون یوری میرن هند و یه سفر سخت و پرپیچ‌وخم رو شروع می‌کنن. اونا تو این تور آسیای میانه از چین، روسیه، سیبری، آلتای،مغولستان و تبت می‌گذرن و چهار سال بعد به هند برمی‌گردن. از این سفرهای لوکس مرفهانه نه‌ ها! این یه سفر خفن تحقیقاتی بوده که توش درباره‌ی تاریخ، باستان‌شناسی، مردم‌شناسی، تاریخ هنر و خلاصه هر چی که فکرش رو بکنید تو کشورهای مقصد تحقیق می‌کنن. از راه‌های سخت و نرفته‌ی کوهستانی رد می‌شن و مسیرهایی که تا اون زمان رو نقشه نبوده رو علامت‌گذاری می‌کنن. خیلی زحمت کشیدن جدن! اگه اهل سفر هستید فکر کنم شمام یه جورایی مدیون زحمت‌های این خانواده باشید. این روزا چقدر همه چی راحت شده والا! گوگل مپ نمی‌ذاره آب تو دلمون تکون بخوره.

یه سر به تبت بزنیم؟!

یه جایی همین بالا گفتم تبت دلمون خواست. حالا که تا اینجا اومدیم چطوره یه سر به تبت هم بزنیم. دوره؟ نه بابا لازم نیست تا خود تبت بریم. ده ساعت دورتر از مانالی شهری هست به اسم دارامسالا. یکم بالاتر و تو کوه‌های دارامسالا شهر کوچیکی هست به اسم مک‌لودگنج که یه سری از تبتی‌ها اونجا زندگی می‌کنن. نه فقط تبتی‌ها که خود دالای‌لاما هم اونجا زندگی می‌کنه. خیلی جالبه انگار وسط هند یهو فضا عوض میشه میری تبت! قیافه‌ها تبتی میشه، فضا یکم از توریستی بودن درمیاد و بارون هم شدیدتر میشه.

Processed with VSCO with a6 preset
تصویری که نهایتاً از مک‌لودگنج توی ذهن می‌مونه این راهب‌ها و رنگ قرمز لباس‌هاشونه.

یه چیز متفاوت دیگه هم که تو مک‌لودگنج به وضوح توجه آدم رو جلب می‌کنه کتاب‌فروشی‌های سطح شهره. تو بیشتر کافه‌ها هم یه کتاب‌خونه‌ی بزرگ پیدا می‌کنید! واقعیت اینه که تبتی‌ها نگران از دست رفتن فرهنگشون هستن و فضای فرهنگی شهر این رو کاملاً نشون میده.

مانالی
کافه Illiterati که دورتادورش پر از قفسه‌های کتابه

اگه شمام مثل من تا الان روحتون خبر نداشت که دالای‌لامای چهاردهم، تنزین گیاتسو، سال ۱۹۵۹ از دست حکومت چین تو تبت فرار کرده، هند بهش پناه داده و با یه عده از تبتی‌ها اومده مک‌لودگنج زندگی می‌کنه و حتی حکومت تبعیدی‌ تبت رو راه انداخته یکم صبر کنید تا بیشتر براتون بگم. خسته شدید؟ به این همه آدم فکر کنید که با پای پیاده چندین روز و شب تو راه بودن تا از وسط کوه‌های هیمالیا رد شن و به هند برسن! برم ببینم قصه دقیقاً چی بوده بیام براتون تعریف کنم.

ادامه‌ی قصه‌ی هند و مک‌لودگنج رو اینجا دنبال کنید.

نوشته شده توسط : سایت سبک تر

همچنین ببینید

گالاپاگوس

حقایق جالب درباره جزایر شگفت انگیز گالاپاگوس

حقایق جالب درباره جزایر شگفت انگیز گالاپاگوس جزایر گالاپاگوس درمیان غواصان به علت داشتن حیوانات …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *