برای دیدن نادیده ها

برای دیدن نادیده ها

کافی است فقط به اندازه یکی دو شهر با هویت – نه از این شهرهای تازه ساز دروغ ساز- از این پایتخت لعنتی دور شوی تا بفهمی که خیلی از مسائل می تواند بهتر باشد…

این موجود کریه انگار صرع هم دارد که در روزهایی، دیوانگی اش صد برابر می شود. اتفاق می افتد شهروندانی که صبح تا شب برای پر کردن خیک این شهر، سگ دو می زنند، می خواهند چند روز هیکل گشاد و بی مصرف آن را تنها بگذارند، آن وقت است که تهران صرع می گیرد و همه آلوگی و پلیدی اش را استفراغ می کند به روی همین شهروندان.

بگذریم،

برای سه روز از این شهر نکبتی بیرون رفتم…

قصدم دیدار از نادیده هایی بود از شهرهایی در شمال کشور، اما به دلیل ترافیک تهوع آور جاده های منتهی به آن شهرها، مسیر را عوض کردم و این شد که مسیر کاشان – برزک – ورکان – کامو – جوشقان – میمه – وزوان – لوشاب – لای بید – موته – دلیجان – محلات – خورهه – دو دهک را انتخاب کردم.

در این مسیر بود که از روی عادت این گونه سفرهایم، در جاده های خلوت راندم، مهمان خانه ها شدم، قصه ها را شنیدم، ایده هایی از ذهنم گذشت و …

قبل از شروع، باید بگویم که خون دل خوردن همیشه جزو بنیادین این سفرهاست. این خون دل ایران است که نمی دانم تا چند وقت دیگر تحمل پذیرش آن را دارم.

شاید روزی …

بهتر است بقیه اش را نگویم…

بهتر است فعلا خاموش باشم و گزارش تصویری این سفر را تقدیم کنم:

کاشان: از کاشان نه عکسی گرفتم و نه مکان تازه ای را دیدم. فقط دانستم چند روز قبل، بزهکاران به یک گردشگر حمله کرده اند و پول و مدارکش را به یغما برده اند. این موضوعی است که بنده و چند از دوستان قبلا هم تذکر داده ایم. احتمالا و به زودی شاهد این گونه خبرها خواهیم بود، اگر که به هوش نباشیم. متاسفانه به محض اینکه گردشگری رونق پیدا کند، قبل از مسوولین و متولیان، سودجویان و بزهکاران حواسشان جمع خواهد شد، که البته هر دو از یک قماشند.

بَرزُک: از برزک هم عکس نگرفتم. آنجا محل اقامتمان بود. تنها خبر اینکه گردوهای برزک رسیده و برای فروش آماده است.

وَرکان: اسم جالبی دارد این روستا. این بود که به سمتش رفتیم.

در لحظه ی ورود با اتومبیل گشتی در روستا زدیم و …

… و این زوج را دیدیم. اجازه خواستم تا عکس بگیرم. اجازه دادند و گپ زدیم و دوست شدیم و راهنمایامان شدند و مهمانمان کردند به نوشیذنی و خوردنی.

دانستیم که این زوج (مرد 82 ساله و زن 74 ساله) 60 سال است که زندگی مشترک دارند. در صحنه بالا، آنها را می بینید که با هم رفته بودند علف بچینند.

زن همراهمان شد تا قلعه را نشانمان بدهد. قلعه ای که روزگاری پیش از این مکان زندگی پدر و مادرش بوده. از پدرش برایمان گفت و از بچه ها که به امید سکه های (ده شاهی!) پدر دورش جمع می شده اند.

داخل قلعه شدم و از این تخته سنگ عکس گرفتم که احتمال یکی از درهای قلعه بوده.

نمایی از قلعه!

و دانستیم که روستا دو قلعه داشته.

بعد از دیدار قلعه، پذیرای تعارف مهمان شدن در خانه این زوج شدیم.

داخل شدیم، نشستیم و شنیدیم از روزگار این زوج. از بچه هایشان. از دو پسر و یک دخترشان که از بین رفته اند و از مابقی بچه ها که باقی مانده اند. از وجه تسمیه روستا پرسیدیم و دانستیم که به معنای مکانی است که کان (معدن) زیاد دارد.

پیرمرد برایمان چاووشی خواند. از روزگار پر آب قنات و مزارع گل اطراف گفت. از امامزاده ای گفت که تا همین چند سال پیش به نام “جوپار” معروف بوده و اهالی باور داشتند که در آنجا بانویی خفته. و ادامه داد که چند سال پیش مردی از شهری دیگر آمد و گفت اینجا قبر هیچ بانویی نیست، بلکه مردی خفته از اعقاب یکی از امامان. و این شد که امامزاده ای شکل گرفت و حالا هم ظاهرا شفا می دهد.

وقت خداحافظی تعارف بسیار کردند که بمانیم. نماندیم. اما یادم نمی رود که اینجا و اینجور جاها مکانی است برای درنگ کردن.

کامو – جوشقان: نام کامو و جوشقان در نقشه با هم می آید. اما کامو نام یک روستاست و جوشقان نام یک روستای دیگر. در میان این دو روستا، روستای دیگری هم هست به نام “چوگان”. پرسیدم اینجا واقعا محلی بوده برای بازی چوگان؟، جواب تایید گرفتم.

هر سه روستا، باغات دارند. طعم انگورش را ما چشیدیم. جوشقان، پسوند هم دارد. به نام “جوشقان قالی” شهره است. مردمان آنجا قالی را بدون نقشه می بافند. اکبر رضوانیان برایم گفت که دوستدارن قالی درصدد هستند که سنت قالی بافی این روستا را ثبت جهانی کنند.

عکس را در “کامو” گرفتم. بنا خصوصی است. در باز بود و صدای موسیقی با صدای استاد شجریان از آن بیرون می جهید. وارد شدیم. سلام کردیم. مردی پیش آمد. گفتیم زیبایی برج بیرونی ساختمان و صدای استاد و در باز، وادارمان کرد که داخل شویم. مرد پذیرایمان شد.

نمای درونی بنا که قدمتش قاجاری است.

ایشان (صاحب ساختمان) برایمان چای ریخت و انگور تعارفمان کرد و از قدمت بنا گفت و …

به او گفتیم کامو زیباست، گفت کامویی که من دیدم چنان زیبا بود که امروز فقط حسرت می خورم. دیدم او هم حسرت می خورد. دیدم او هم دلش خون است. راستی دل چه کسی خون نیست در ایران و برای ایران؟

ایشان در تهران زندگی می کند و گاهگاهی به “کامو” می رود و پذیرای دوستان و مهمانان خانوادگی اش می شود. در خانه باز بود تا مهمانانش وارد شوند که ما وارد شدیم. چندی که بودیم مهمانان اصلی سر رسیدند و ما مجبور شدیم که خداحافظی کنیم.

این هم تابلویی که بیرون بنا بر روی زمین افتاده بود، تابلویی که از تاریخ و قدمت بنا می گوید.

با خودم فکر کردم این هویت همه ما ایرانیان است که بر خاک افتاده. این روزها هویتمان راست و درست نیست. اما از آنجا که از اسب افتاده ایم نه از اصل، شاید با تلاش و پشتکار و صداقت و جمع اندیشی دوباره سوار شویم، دوباره راست شویم.

میمه – وزوان: در میمه چیز زیادی دستگیرمان نشد، یا اینکه ما حالش را نداشتیم که بگردیم. با این حال رفتیم به سمت باغات تا مقدار آب قنات “مُزد آباد” را ببینیم. این قنات باغات شهر را آبیاری می کند و شکر که هنوز هیچ بی ریشه و بی پدری پیدا نشده تا چاه عمیق بزند و قنات را بمیراند و اینجا را هم دچار خشکسالی کند.

به وزوان هم رفتیم تا قنات معروف آن را ببینیم. نشد. بنابراین برگشتیم.

در تصویر، مقدار آبی که از قنات “مُزد آباد” خارج می شود را می بینید.

یکی از اهدافی که این روزها دنبالش هستم و برایش نقشه هایی هم دارم، جستن راهی است برای بقا در زمان خشکسالی. حالا که ایران و جهان با موضوع خشکسالی روبرو است باید روش های سنتی و باستانی را با علم و تکنولوژی روز پیوند بدهیم و فکر عملی بکنیم. این است که در این سفر سوالاتی را پرسیدم که به جواب برخی از پرسش هایم دست یابم.

در این حال با خودم می گویم، ای گور پدر روزگار ما، که کودکی مان در انقلاب، نوجوانی مان در جنگ، جوانی مان در بی ثباتی، میانسالی مان در خشکسالی گذشت. از بعدش هم خبر نداریم که چه بلایی سرمان بیاید.

لوشاب: در این مناطق (کوهپایه های اطراف کوه کرکس) دو چیز خیلی یافت می شود. معادن سنگ و مزارع گل. لای بید و محلات و خورهه و ورکان و …، هم معادن سنگ دارند و هم مزارع گل. برزک و قمصر و نیاسر هم در همین زمره اند.

خلاصه ترکیب سنگ و گل می تواند موضوع توسعه پایدار این مناطق باشد که امروز البته نه موضوع توسعه است و نه موضوع پایدار. و جالب است آبی (قنات) که از دل همین سنگ ها بیرون می آید، گل ها را سیراب می کند.

عکس این بانو را در لوشاب گرفتم.

پیرمردی را دیدم و با او حرف زدم.

گفت: بیکاری است، جوانان رفته اند، چند نفر پیرمرد مانده ایم و 30 بیوه زن.

لوشاب هم قلعه داشته، ویران شده اما.

آن طرف تر بستر رود خشکی را با مزد بیکاری سنگ می کردند. حتما به بهانه زیباسازی. لعنتی ها. تف بر صورت هر بی صفتی که خاک سرزمین این مردم دهان بسته را به توبره می کشد و می دزدد.

نمایی از ویرانی در روستایی که 100 متر آنطرف تر، کمر بر از بین بردن ماهیتش بسته اند.

محلات: محلات را دیدیم. خیابانی دارد پر از چنار. هنوز از جمله شهرهایی است که اندکی از زیبایی گذشته اش باقی مانده. از جمله شهرهایی است که ورودی اش با تعمیرگاه های اتومبیل و تعویض روغنی ها زشت نشده. بلوارش گلکاری است. باغ های گل بسیار دارد. به دیدنش می ارزد.

یکی از مزارع گل کاکتوس واقع در دهکده گل محلات

خورهه: غار چال نخجیر را ندیدیم. غارها برایم جذابیت ندارند. این شد که از محلات به سمت خورهه رفتیم. در مسیر مکان های توریستی آبگرم های درمانی محلات را دیدیم.

گفته می شود روزگاری که محلات و دلیجان روستایی بیش نبودند و از اهمیت ویژه ای نداشتند، خورهه برای خودش برو بیایی داشته. این را می شود از وجود آثار باستانی و مکان قرارگیری خورهه هم حدس زد.

نمایی از معبد خورهه متعلق به دوره اشکانی

نمایی از سرستون معبد خورهه

دودهک: در نزدیکی خورهه و در کنار جاده سلفچگان به دلیجان، روستایی واقع شده به نام “دو دهک”. به آنجا رفتیم تا کاروانسرایش را ببینیم.

نمایی از کاروانسرای دودهک

اگر بازسازی شود می تواند مکان اقامتی یا پذیرایی خوبی باشد برای کسانی که به این سمت می آیند.

نوشته شده توسط : سایت شخصی آرش نورآقایی

همچنین ببینید

سفرنامه هند

سفر معنوی هندوستان

سفر معنوی هندوستان     قسمت اول (سفر به درون یا بیرون!) تا جایی که …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *