سفرنامه کانادا – قسمت دهم

سفرنامه کانادا – قسمت دهم

۳ آگوست ۲۰۱۵ – Victoria

صبح وقتی که با استفانی و لیلی خداحافظی کردم می دانستم که در تماس خواهیم ماند… و ماندیم…
روز قبل دخترک هلندی هم از ما جدا شده بود، من ماندم و زوج کم سن و سال آلمانی و ریچل. سوار ون سفید رنگمان شدیم و به سوی ویکتوریا به راه افتادیم… به سوی ونکوور آیلند…در راه، جایی ایستادیم. الانا از ما جدا شد و ما چهار نفر راهی اسرارآمیز در جنگلی رازآلود را پیمودیم

راه مه گرفته جنگلی ما را به همان ساحل مه آلود مرموزی رساند که دو روز پیش دیده بودیمش…

مه آنقدر غلیظ بود که عقابی را که بر فراز درختان پرواز میکرد به سختی دیدیم…
در راه ریچل برایم از خودش گفت و از پسری که چند روز پیش دیده بود و شده بود رویایش…

بعدتر جایی ایستادیم و ناهار خوردیم.

پیش تر که رفتیم الانا ون سفید را کنار جاده نگه داشت جایی که صخره های بزرگی داشت…


دمپایی های لاانگشتی مان را درآوردیم و با پاهای برهنه صخره ها را درنوردیدیم…

الانا و مارتین از آن ارتفاع بلند به دریاچه میان صخره ها شیرجه زدند… کاش من هم می توانستم… اما نه شنا بلدم و نه جرئت چنین شیرجه ای را بین صخره ها!


بعدتر  در Cathedral cove قدم زدیم که درختان ۸۰۰ ساله داشت…


تنه یکی از درختان حفره ای داشت که من به راحتی داخلش جا می شدم!

در arrowsmith ایستادیم. دهکده ای که روزی پناهگاه بی خانمان های انگلیسی و ولزی بوده. در روزگاری دور بی خانمان ها را به اینجا آورده بودند و مزرعه شان داده بودند که کار کنند.


اما امروز شهرت arrowtown به بستنی فروشی بود که روی سقفش چند بز زندگی میکردند!

من و ریچل کمی در بازارچه کوچکش قدم زدیم



و از بستنی های معروفش خوردیم

 

بالاخره به ویکتوریا رسیدیم. قبل از رفتن به هاستلمان به view pointی رفتیم که نمای  کامل ویکتوریای زیبا از آن بالا پیدا بود

آن دوردست ها کوهی بود که جزوی از خاک امریکا بود! امریکا را دیدیم!

کانادا

اتاقمان در هاستل اتاقی کوچک و پنج نفره بود با سه تخت یک نفره و یک تخت دو نفره! من با وجود اینهمه تجارب هاستلی و بک پکری، تا به حال تخت دو نفره در یک اتاق مشترک ندیده بودم و اینقدر تعجب کردم که ریچل برایم توضیح داد که couple ها معمولا فقط در حد cuddle کردند هستند که خب خیلی خبر خوبی بود!

برای شام به یک پاب زیبا رفتیم و میگوی خوشمزه ای خوردم. همخانه نیوزیلندم برایم مسیج زده بود که برق خانه مان قرار است قطع شود چون یادمان رفته بود بپردازیمش و او به دلیلی نمی توانست بپردازد. از نگرانی اینکه در زمستان سرد نیوزیلند در آن خانه کوچک چوبی  سرد بدون الکتریسیته بماند، زودتر به هاستل برگشتم تا وضعیت برق را با اینترنت خیلی کم سرعت هاستل سر و سامان دهم. همخانه ام در مسیجش گفته بود که سگ پیر صاحبخانه پیرمان مرد و این خیلی خبر بدی بود… پیرزن تنهای تنها شد…

زوج آلمانی هم اندکی بعد از من برگشتند. ریچل و الانا تا ۳ شب بیرون ماندند به باده گساری و رقص… و شب گذشت…

 

نوشته شده در دوشنبه ۱۰ فروردین۱۳۹۴

همچنین ببینید

سفرنامه کانادا – قسمت هشتم

سفرنامه کانادا – قسمت هشتم ۱ آگوست ۲۰۱۴- Tofino سفر تازه از امروز آغاز میشد… …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *