خانه / سفرنامه / سفرنامه تبریز قسمت سوم

سفرنامه تبریز قسمت سوم

سفرنامه تبریز قسمت سوم

روستای بادامیار

سفری در میان ادیان

فکر کنید که دیگر غروب بسیار نزدیک شده است.و ما باید خود را به کندوان برسانیم.از آنجاییکه خیلی دیر برای گرفتن اطاق اقدام کرده بودیم نتوانسیتم هتلی کم ستاره پیدا کنیم.پس مجبور شدیم ۲ سوئیت کندوان را رزرو کنیم.چون کندوان هتل گرانی محسوب میشود میخواستیم حداقل حالا که انقدر پول خرج کرده ایم زمان بیشتری را به هتل اختصاص دهیم.با من بمانید تا باورتان شود که ما اصلاح بشو نیستیم که نیستیم.ولو اینکه کلی پول هم خرج کرده باشیم….

از مراغه که به سمت کندوان راه افتادیم از کنار شهری به نام آذرشهر گذشتیم.هوا داشت تاریک میشد که یکهو یکی از بچه ها یادش افتادکه شنیده در اینجا یک قبرستان قدیمی قرار دارد.پس به اتفاق تصمیم گرفتیم راه را به سوی ان قبرستان قدیمی کج کنیم.

در ادامه با سفرنامه تبریز به نویسندگی سمیرا منفرد با نگارشی خوب از سایت سفرنامه همراه باشید.

روستای بادامیار

با پرس و جو فهمیدیم که آن قبرستان نزدیک روستای بادامیار از توابع آذرشهر قرار دارد. به ما تابلویی را درکنار شهر نشان دادند و گفتند همین مسیر را بگیریم و بالا رویم به آنجا میرسیم.مسیری کوهستانی و پیچ در پیچ بود که با ماشین چیزی حدود نیم ساعت راه بود تا بالاخره خود را از گردنه های تاریک و خلوت به روستای بادامیار رساندیم.

کاملا نزدیک غروب بود و هوا رو به تاریکی مطلق میرفت.جایی که ماشینهایمان را پارک کردیم از برق خبری نبود اما کنار درختی بودیم که به جای میوه از شاخه هایش فانوسهای خاموشی آویزان شده بود بعد ها فهمیدیم که اینها نشانه اعتراض مردمند به نداشتن برق در مکانی باستانی….

خدا را شکر که در آن نزدیکی یک راهنمای محلی قرار داشت.راهنمایی بسیار خوش فکر و دلسوز که هرچه میدانست در اختیار ما گذاشت.(در عکس پایین نفر اول از سمت چپ)متاسفانه نام ایشان را فراموش کرده ام.اما قبل از شروع گشتها همینجا از عمق وجود از او و زحماتش تشکر و برایش آرزوی موفقیت میکنم در راه پر از سنگلاخی که مقابلش قرار دارد…

او ابتدا ما را به دیدن مسجد قدیمی روستا برد.حالا میگویم مسجد فکر نکنید قرار است گنبد و منبری ببینید ها.مسجد درون این غار باستانی قرار دارد و به آن مسجد قدمگاه میگویند.ما باید پای به مکانی میگذاشتیم که بسیار قبل از اسلام ساخته شده و قدمت آن به اشکانیان برمیگردد گرچه امروزه آن را به نام مسجد!!!! میشناسند.متاسفانه از برق و نور خبری نبود و ما باید با چراغهای موبایلهایمان فضا را روشن میکردیم.آنجا به ظاهر  حکمرانی مطلق ظلمت بود اما در حقیقت نور ایمان بود که بر غار سایه مینداخت…

بگذارید قضیه را باز کنم اینجا مسجد نیست بلکه معبد مهری متعلق به دوران اشکانی است.از جمله همان معابدی که در مراغه راجع به آنها برایتان مفصل صحبت کردم. یادتان هست گفته بودم مهر یعنی الهه آنها از غار زاده شد به همین دلیل معابد مهری را عموما در دل غارهای طبیعی میساختند.در بدو ورود به معبد مهری نقوش نیلوفر هشت پر در سر در آن مشاهده میشود(باید به عکس خوب دقت کنید تا آنها را ببینید)

وارد غار که میشویم دیگر چشم چشم را نمیبیند از بس که تاریک است.اینجا همان مکانی است که مردمان زمانهای مختلف هریک به دینی و هریک به آیینی مراسم مذهبی خود را در آنجا برگذار میکردند.هزاران سال اینجا مامن عاشقان مذاهب مختلفی بوده که هریک با خلوص قلب و روشنی دل خدای خود را میپرستیدند.

روزگاری معبد مهری اشکانی بوده و روزگاری دیگر آتشکده ساسانی.بعد از اسلام خانقاه ایلخانی گشته و در زمان صفویه مسجد شیعی…..

بوی  معنویت را میتوان در هوای غار استشمام کرد.حالا تو بگو مهر-اهورا-خدا و یا هرچیز دیگر نکته در اینجاست که قلبهایی محکم در اینجا رو به مهرابه-رو به آتشکده روبه قبله و رو به خدای خود نیایش میکردند و همین غار را به غایت شگفت انگیز و رازآلود ساخته است.

تنها روزنی باریک از بالای سقف نور را به درون هدایت میکند.نوری اندک در این لحظه های اخر خورشید.

یکی از شگفتیهای غار در این است که هرجای آن بایستید و نجوا کنید صدا با یک فرکانس یکسان به گوش بقیه افراد میرسد.یعنی اصلا نمیتوانید درگوشی با کسی حرف بزنید هرچقدر هم آرام صحبت کند باز هم بقیه افراد درون غار مکالمه شما را خواهند شنید.نمیدانم علت علمی آن در چیست اما میدانم که بسیار متعجبتان خواهد کرد.

راهنما برایمان توضیح میدهد که در کتابهای قدیمی آمده که درون غار در گذشته های دور با سنگهای طلا پوشیده شده بود.نور از روزن بالا برانها میتابید و بر دیواره های با شدتی بیشتر منعکس میشد.امروزه میتوان جای خالی آنها را بر تن دیوار و سقف دید!!!

درون دیوار سوراخهای وجود دارد که محل پیه سوزهای اتشدانهای ساسانیان است و علتی بر اثبات آتشکده بودن این مکان…پس میشود روزگاری را مجسم کرد که درون این دیوارها آتشهای اهورا مزدا میسوخته و مکان را چون روز روشن میکرده است.

در بخشی از دیوار یک فرورفتگی جلب نظر میکند.راهنما برایمان توضیح میدهد که در روزگاران گذشته در این محل یک سنگ یشم شفابخش وجود داشته که دست چپاولگر بشر آن را دزدیده و به مکان نامشخصی برده است.چه حیف.

اما از کجا میشود فهمید که در روزگاران دیگر اینجا مسجد بوده؟از یک محراب صفوی که با مقرنسهای زیبایش هنوز در گوشه ای از دیوار چشم نوازی میکند گرچه رو به ویرانی نهاده…

اما یکی از قشنگترین داستاهای این غار برمیگردد به دوران ایلخانی یعنی زمانی که اینجا یک خانقاه بوده است.

گویی درآن دوران مرشد عارف مسلکی به نام خواجه علی با شاگردش پیر چوپان در این روستا ساکن بودند.مردانی از جنس تصوف که طی العرض میکردند و صوفی گری.بعدها پیرچوپان مراد مردمان این دیار میگردد و با شاگردان عارف خود این خانقاه را در دل معبد و آتشکده گذشتگان دوباره احیا میکند.قبور آنها در نزدیکی این غار است و  امروزه زیارتگان عاشقان آنها شده .میرویم تا آن قبور را نیز از نزدیک ببینیم.

گورستان قدیمی بادامیار

به گورستان قدیمی بادامیار میرویم تا از نزیک سنگهای قبرهایی را ببینیم که هریک نشان از یک دوره تاریخی این سرزمین دارند.این گورستان از دوران اشکانی تا صفوی وجود داشته و در هفت طبقه قابل لایه برداری باستان شناسی است.میتوان تخمین زد که چیزی حدود ۳۰ الی ۴۰ هزار گور قدیمی در اینجا وجود دارد که به احتمال زیاد شامل اشیای باستانی هم میشود.گرچه متاسفانه بسیاری از آنها را غارت کرده و ویران ساخته اند.

بنشینیم روی این سنگها در دل این شب و حال و هوایی تاریخی را تجربه کنیم.

یک سنگ قبر اشکانی با گل لوتوس(نیلوفر آبی) که نماد آنهاست.

و این هم یک سنگ قبر ساسانی …از روی علامت سپر و شمشیر میتوان آن را فهیمد.

و این یکی سنگ قبری صفوی که ایات قرآن بر ان نقش بسته اند.

این کوه های اطراف را “قافلانکوه” مینامند.از راهنما میپرسم به چه معنی است. معنی میدهد:”کوه های یوزپلنگ”.خدای من یعنی روزگارانی اینجا مسکن یوز ایرانی بوده در این کوه های پرشکوه و رو به غاری قدیمی .چه بسیار یوزپلنگانی که دویده اند و تاریخ را نظاره گر بودند.

راهنما میگوید:در آن روزگاران روی این کوه ها در شبهای سیاه آتش میفروختند و با نور ان مسافران در راه مانده را به مقصد راهنمایی میکردند.

میشود چشمها را بست و تجسم کرد کوههایی بلند را که با گله گله آتش روشن شده و سایه یوزپلنگ ایرانی را که با گامهای بلند از روی آنها جهش میکند…

مردم میگویند همین چند سال پیش یک قلاده از آنها را روی این کوه ها دیده اند.شاید اخرین بازمانده از نسلی باشد که شکوه ایران را به چشم دیده بود…شاید!

امیدواریم از مطالعه این مطلب در سایت سفرنامه لذت برده باشید و نظر خود را در خصوص این مطلب بیان فرمایید.

باتشکر

خرداد 91

 

منبغ:وبلاگ بیا تا برویم

همچنین ببینید

سفرنامه هند

سفر معنوی هندوستان

سفر معنوی هندوستان     قسمت اول (سفر به درون یا بیرون!) تا جایی که …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *