خاطرات سفر به آسیا(۲۰۱۴)-(سریلانکا)

خاطرات سفر به آسیا(۲۰۱۴)-(سریلانکا )


یکشنبه ۱۳۹۴/۰۷/۰۵

در آخرین روز اقامتمون در مالدیو کله سحر از خواب پریدیم و به سرعت برق و باد ساکهامونو پایین بردیم و خوشبختانه چند دقیقه بعد صبحونه هم آماده شد و ما هم سریع صبحونه رو خوردیم و با فری جزیره به ماله رفتیم. این بار تاکسی خوش انصافتر بود و با ۳۵ روپیه ما رو به اسکله فرودگاه رسوند و نهایتا ۲ ساعت قبل از پرواز در سالن ترانزیت فرودگاه مالدیو آماده حرکت بودیم. البته ما خیلی عجله کرده بودیم ولی تو این سفرها نمیشه هیچی رو پیش بینی کرد بنابراین بهتره خیلی زودتر برسی تا دیرتر!

http://s3.picofile.com/file/8214219776/033.jpg

فرودگاه کوچک که به علت محدودیت فضا در محوطه بیرونی اش از سوپرمارکت و از این چیزا خبری نبود! درعوض داخل ترانزیتش یه سوپر داشت که قیمت هاش نجومی بودن!

http://s3.picofile.com/file/8214218284/006.jpg

خوشبختانه کار صدور کارت پروازمون سریع انجام شد و البته خانومه برای اطمینان خواست تا کارت اعتباری که باهاش بلیط خریده بودیم رو هم چک کنه و اونو تو دستگاه کشید! که خوشبختانه مشکلی نداشت. (همراه داشتن کارت اعتباری همون زمان خرید بلیط اینترنتی تاکید شده بود!)

http://s3.picofile.com/file/8214218334/008.jpg

با ورود به سالن ترانزیت و گیت های خروجی کوچک فرودگاه هنوز چند دقیقه ای نشسته بودیم که یه خانومه اومد جلومون که از لهجه اش فهمیدیم ایتالیایه! بعدشم بدون مقدمه پرسید ممنون میشم اگه اسکناسمو با یه سکه مالدیوی چنج کنین! چون برای کلکسیون میخوامش! ما هم که یکم جا خورده بودیم گفتیم شرمنده مادام! سکه مون کجا بود! و اونجا بود که معرفت به خرج دادیم و یه اسکناس ۲ هزارتومانی وطنی به بانک مرکزی ایران ضرر زدیم دادیم بهش تا کلکسیونش تکمیل بشه! اونم که از این حرک لوطی منشانه ما حسابی سورپرایز شده بود گفت وای چرا اینقدر صفر داره!

خلاصه با ما شروع کرد به حرف زدن تا حوصلمون سر نره! کلا این ایتالیاییا خیلی خونگرمن بلافاصله شروع می کنن به گپ زدن. بعد هم شوهرشو بهمون معرفی کرد و گفت که می‌رن سریلانکا و نفری ۲۵۰۰ یورو ناقابل هم واسه این سفر ۱۰ روزه خرج کردن! مام کلی دلشونو با ارزونی سفرهای خودمون سوزوندیم!

http://s6.picofile.com/file/8214218326/007.jpg

دقایقی بعد بخش اول سفرمون به بهشت گردشگران لوکس به پایان رسیده بود و بار دیگه سوار بر هواپیمای سریلانکایی به مقصد سریلانکا در حرکت بودیم. سفر به مالدیو این حقیقت رو واسمون نمایان کرد که واسه آدم هایی مثل ما که نمی تونن یه جا بند بشن، حتی بهشت هم بعد از چند ساعت خسته کننده میشه!

اگه بخوایم مالدیو رو در یه جمله واسه دوستان دیگه ترسیم کنیم جدا از هزینه های سرسام آورش باید بگیم این کشور بیشتر به درد کسانی می خوره که بخوان چند روز رو به دور از هیاهوی دنیای واقعی کنار ساحل دراز بکشن و از هوای مطبوع اقیانوسی و چشم انداز زیبا لذت ببرن و اینقدر پولدار باشن که بتونن از پس خرج ورزشهای آبی گرون قیمت اون بربیان!

http://s3.picofile.com/file/8214218268/001.jpg

از اینا که بگذریم با ورود به هواپیمای شرکت سریلانکایی و با دیدن لبخند گرم مهمانداران که همگی ملبس به لباس محلی کشورشون بودن عملا انگار وارد خاک سریلانکا شدیم.

http://s3.picofile.com/file/8214218376/010.jpg

 تو این حین هنوز درست و حسابی سرجامون بند نشده بودیم که یکدفعه با بلند شدن هواپیما از باند کوتاه ماله بر فراز اقیانوس هند، بار دیگه چشم انداز رویایی مجمع الجزایر زیبای مالدیو نمایان بشه! تا نهایتاً برای آخرین خاطره، تصویر این منطقه زیبا رو هم با خودمون به یادگار ببریم.

http://s6.picofile.com/file/8214218418/011.jpg

http://s3.picofile.com/file/8214218434/012.jpg

دقایقی بعد با استقرار هواپیما در دالان اصلی پرواز و دستور خلبان، حالا دیگه نوبت پذیرایی از مسافران رسیده بود. اما در هر حال زیادم دلتونو آب و صابون نزنید چون برخلاف عادات پروازای خارجی برند وطنی هواپیماییمون، پذیرایی اونا بسیار ساده و محقر و محدود به یه ظرف کوچیک نودل و یه لیوان آب بود که به زحمت گوشه دلمونو پر می کرد!

http://s3.picofile.com/file/8214218500/013.jpg

ساعتی بعد در حالیکه ابرهای سیاه و قطعات بارون اولین بارقه های نگرانیمونو در خصوص شرایط نا مساعد جوی روزهای آتی دامن می زد، حوالی ظهر در نزدیکی زمین بالاخره چشممون به سرزمین سرسبز و زیبای معدن چای جهان مزین شد و آروم در فرودگاه بزرگ پایتخت که کمی دورتر از کلمبو (Colombo) و در واقع در نزدیکی شهر نگومبو (Negombo) قرار داشت به زمین نشستیم!

با ترک هواپیما به سرعت دالان های مربوطه رو طی کردیم تا به سالن اصلی بازرسی رسیدیم و از هول حلیم سریع پشت یه صف نسبتاً طولانی قرار گرفتیم تا زودتر کار ورودمون انجام بشه! اما بعد یادمون اومد ما چون ویزا نداریم احتمالا باید اول جای دیگه ویزامونو بگیریم و بعد کاشف به عمل اومد که بعله! اول از همه گیر ویزاییم!

با تحقیقاتی که در ایران قبل سفر داشتیم می دونستیم از ۳ طریق میشه واسه گرفتن ویزا اقدام کرد:

راه اول استفاده از سایت هایی بود که به صورت آنلاین ویزا صادر می کردن! اما وقتی خواستیم از اون طریق اقدام کنیم متوجه شدیم ای بابا نامردا واسه ویزای ۳۰ دلاری نفری ۳۰ دلار کارمزد می گرفتن که این شد کلا این روش رو بی خیال شدیم!

روش دوم از طریق سفارت سریلانکا تو تهران بود که وقتی تماس گرفتیم گفتن حدود یه هفته ای طول می کشید تا ویزا در بیاد و خودشون راه سوم رو پیشنهاد کردن و گفتن،

بهتره برین همون فرودگاه و با ارائه بلیط رفت و برگشت به راحتی ویزا بگیرید و قیمتشم همون ۳۵ دلاری هست که سفارتخونه می گیره! که این روش آخر بیشتر به مذاق ما خوش اومد!

خلاصه تو فرودگاه خیلی راحت بخش صدور ویزای آن اریول (Visa on Arival) رو پیدا کردیم و خوشبختانه این بار بدون اونکه حساسیت خاصی رو ملیتمون به خرج بدن با دریافت ۳۵ دلار ویزا رو چسبوندن رو پاسمونو و حالا دیگه راحت به صف اول برگشتیم و دقایقی بعد رسما وارد سریلانکا شدیم!

با توصیه دوستان می دونستیم که تو این کشور کلا خدمات عمومی چندان مناسب با انتظارات توریست ها نیست و از طرفی چون قیمت ها خیلی ارزونه و ترانسفر بین شهری هم دردسرهای خودشرو داره استفاده از خدمات آژانس ها و گرفتن ماشین اختصاصی می تونه گزینه مناسبی باشه واسه همینم برخلاف روال معمول سفرهامون که معمولا برنامه ریزی مشخص و از پیش تعیین شده ای داریم و حتی هتل های روزهای آینده رو هم قبلا رزرو می کنیم این بار تصمیم گرفتیم اول وارد مذاکره با آژانس های فرودگاه بشیم و اگه نتونستیم با قیمت مورد نظرمون تور بگیریم نهایتا پلان ۲ و ۳ که رفتن مستقیم به کندی و یا کلومبو بود رو دنبال کنیم.

هنوز چند متری در داخل سالن فرودگاه پیش نرفته بودیم که همون اول کار اولین غرفه آژانس توریستی دوره مون کرد و ما رو داخل برد و شروع کرد کلی بازاریابی در مورد تورهاشون و …! ما هم گفتیم ببین داداش ما یه تور ارزون می خوایم و رو نقشه نشون دادیم اولویتمون برای یک سفر ۶ روزه کدوم شهرهاست و کلا دنبال هتل لوکس نیستیم! نهایتاً آقاهه قیمت پایه رو با کلی منت واسه دو نفر ۸۰۰ دلار اعلام کرد و از اینجا به بعد با اعتماد به نفسی که بی ارتباط با اطمینان از پلان ۲ و ۳ مون نبود و بعد از چند دور مذاکره فشرده به قیمت ۴۸۰ دلار برای ۵ شب و ۶ روز رسیدیم!

یارو هم سریع برگه قرارداد رو درآورد و گفت شما واسه ما ۵ درصد سودم نذاشتین و بعدش ما با حساسیت خواستیم که جزئیات نام شهرها رو تو قرارداد قید کنه و الّا و بلّا ما باید امشب بریم سیگیریا و وسط راه هم یتیمخونه فیل ها رو ببینیم! اونم می گفت به خدا سیگیریا ۵-۶ ساعت راهه و تا راننده آماده بشه زودتر از ۲ نمی تونین حرکت کنین و …، و ما هم گفتیم نه بابا مرغ یه پا داره!

نهایتا تسلیم شد و گفت ۱۰ دقیقه دیگه راننده می یاد و همینجا باشین. ماهم تو این فاصله یه لقمه غذا خوردیم، یکم پول چنج کردیم و برای ارتباط راحتتر با راننده، سیم کارتی به قیمت ۱۰۰۰ روپیه (حدود ۷ دلار) خریدیم!

http://s3.picofile.com/file/8214218618/015_2_.jpg

http://s3.picofile.com/file/8214218576/014.jpg

دقایقی بعد سرانجام با راننده همسفر ۶ روز آیندمون آشنا شدیم. راستش اولین لحظه که “پراسانا” (Prasanna) رو دیدیم یکم هول برمون داشت! مردی نسبتاً  غول پیکر و سیاه از نوع آفریقایی با یک جیلی سفید رنگ که بهمون خوش آمد گفت و ساکامونو گذاشت پشت صندوق عقب. بعد هم خواهش کرد که واسه همراه بردن ساک سفرش به خونشون بریم که در همون نزدیک فرودگاه است!

http://s6.picofile.com/file/8214220318/349.jpg

اما قبل از رفتن به خونه جلوی یه مغازه با ظاهری کاملا سنتی نگه داشت و گفت من باید یکم پول چنج کنم و ما هم از فرصت استفاده کردیم همونجا با نرخی نسبتا مناسب مقداری پول چنج کردیم! انگار پراسانا می خواست اول همه خرجی یک هفته ای خونواده اش رو بده تا با آرامش بیشتری با ما همراه بشه!

دقایقی بعد وارد محوطه یه خونه ویلایی ساده شدیم و در اینجا بود که دختر بچه کوچولوی ۶ ساله اش به استقبال پدر اومد و با نگاهی کنجکاوانه به ما خیره شد! انگار با زبون بی زبونی بهمون می گفت اینا همونهایی هستن که واسه چند روز بابامو ازم جدا می کنن! بچه حق داره! ما واسه اش مفهوم جدایی رو داشتیم نه قاقالی لی ای که باباش می خره دستش می ده!

با اصرار پراسانا وارد خونش شدیم. یه خونه ویلایی قدیمی به سبک هندی. یه اتاق پذیرایی نسبتا بزرگ با یه دست مبل ساده و قدیمی و تلویزیون ترانزیستوری ۲۱ اینچی که گوشه اتاق بود و در اطراف کلی تابلو عکس خانوادگی و نماد صلیب و کلیسا که بهمون یادآوری کنه تو این کشور اوج زندگی مسالمت آمیز ادیان مختلف کنار هم رو میشه دید مثل پراسانا با مذهب بودایی و خانومش که مسیحی بود! توی اتاق هیچگونه کف پوشی نبود و وسایل اتاق همگی کهنه و قدیمی بودن. بعدا پراسانا بهمون گفت که خونش اجاره‌ایه!

http://s6.picofile.com/file/8214218718/017.jpg

http://s3.picofile.com/file/8214218668/016.jpg

http://s6.picofile.com/file/8214218750/018.jpg

چند دقیقه بعد خانومش به همراه پسر بزرگ ۱۱ ساله اش و دختر کوچیک ۶ ماهش هم به استقبالمون اومدن و بهمون خوش آمد گفتن و با یه فنجون قهوه ازمون پذیرایی کردن. تو این فاصله تلاش برای ارتباط با منولی دختر کوچولوی ۶ ساله پراسانا با  دادن شکلات، بیسکویت و یکم پسته ای که از ایران همراه داشتیم، سرمون رو گرم کرد.

http://s3.picofile.com/file/8214218818/019.jpg

دقایقی بعد پراسانا ساک به دست آماده حرکت بود و از اینجا بود که عملا سفر دور سریلانکا شروع شد. سفری که از حرکت به سمت مرکز و شمال آغاز می شد و نهایتا به سواحل شرقی ختم می شد! یعنی یه نیم گردش اساسی تو جزیره سریلانکا داشتیم.

http://s6.picofile.com/file/8214363034/Srilanka_Map.jpg

چراکه بطور متناسبی زیبایی های این کشور در سرتاسرش پخش شده و بنابراین تنها وقتی می تونین از این زیبایی ها لذت ببرین که شهرهای مختلفش رو زیر پا گذاشته باشین. شهرهایی مثل سیگیریا، دامبولا، کندی، نوورا الیا، الا، گاله و بنتونا و …! وگرنه خود کلمبو که پایتخش محسوب میشه چیز زیادی واسه دیدن نداره!

قبل از هر چیز برای ایجاد یه تصور ذهنی از سریلانکا ، اگه قبلا هندوستان رو دیده باشید سرسبزی و زیبایی مناظر و بکر بودن هند رو ضربدر ۴ و ۵ کنید و ازش کثیفی ذاتی هند و شلوغی مفرط اون رو کم کنین. به همه اینا مهربونی و مهمان نوازی در برابر توریست ها رو  در کنار فرصت طلبی ذاتی واسه تیغ زدن های کوچیکشون رو اضافه کنین. این دقیقا همون سریلانکایی است که ما دیدیم!

http://s3.picofile.com/file/8214218900/020.jpg

سرزمینی زیبا با جنگل های سرسبز کوه ها و صخره ها و درمقابل دره ها و آبشارهای عظیم در کنار دریاچه های طبیعی و سواحل قشنگ و آرامش بخش اقیانوس هند.

بعد از یکی – دوساعت دیگه عملا ارتباط کلامی و اعتماد نسبتاً خوبی به پراسانا پیدا کرده بودیم. و از اینجا بود که شروع کردیم به تخلیه اطلاعاتیش و آشنایی هرچه بیشتر با فرهنگ سریلانکایی!

http://s3.picofile.com/file/8214219918/292.jpg

پراسانا برامون تعریف کرد که کلا سریلانکایی ها از دو قوم اصلی تامیل و سینهاله تشکیل شدن و اقلیت کمتر از ۲۰ درصدی تامیل­ها در شمال کشور سکونت دارن و بخش مرکز و جنوب معمولا محل زندگی سینهاله­ ها است. اگه خاطرتون باشه سالها قبل جنگ داخلی بین جدایی طلبان ببرهای تامیل با دولت مرکزی وجود داشت که پراسانا با نشون دادن تابلوهای بزرگ تبلیغاتی مردی که رئیس جمهور فعلی بود با احترام عنوان می کرد که این مرد صلح داخلی رو برای مردم به ارمغان آورد تا این کشور فقیر بتونه در سایه آرامش از مزایای اقتصادی صنعت توریسم در کنار صادرات سنتی چای و نارگیل و کائوچو و … بهره ببره! چراکه این کشور علاوه بر مناطق خارق‌العاده توریستی می تونه از فرصت های ذاتی مردم شبه قاره هند که عمدتا به زبون انگلیسی مسلط هستن نیز بهره بگیره!

در طول چند روز اقامتمون در سریلانکا هرکجا که رفتیم تصاویر تبلیغاتی بزرگی از رئیس جمهور فعلی در کنار بزرگان محلی هر شهر برای تبلغات انتخابات ریاست جمهوری به چشم می خورد و پراسانا باور داشت که ایشون بازم رئیس جمهور خواهد بود اما یکی دوماه بعد بطور اتفاقی خبردار شدیم برخلاف پیش بینی پراسانا ائتلاف اقلیت مسلمونها (حدود ۸-۹ درصد) و تامیل ها (حدود ۲۰ درصد) که چندان دل خوشی ازشون نداشت برنده انتخابات شده و رئیس جمهور بعدی کس دیگه‌ای شد که ما تو اقامتمون تقریبا هیچ تبلیغی ازش ندیدیم!

در ابتدای مسیر پراسانا با لحن ملتمسانه و بیان اینکه سیگیریا خیلی دوره و  تا برسیم اونجا آخرشبه تلاش کرد تا رضایت بدیم اول بریم کندی و  فردا صبح ما رو ببره سیگیریا اما از اونجا که همه تحقیقات ما متفق القول بر این موضوع تاکید داشتن که باید اول صبح از کوه سیگیریا بالا رفت به هیچ وجه کوتاه نیومدیم و بنده خدا با دیدن چهره مصمم ما خودش حرفش رو پس گرفت!

در طول مسیر هرچی اطراف رو نگاه می کردیم چشمامون سیر نمی شد، مزارع و جنگلای سرسبز با یه آب و هوای رویایی! به مراتب قشنگتر و معطر تر از زیباترین جاده های جنگلی شمال کشور خودمون!

http://s6.picofile.com/file/8214219868/288.jpg

اگه محدودیت وقت نداشتیم راه به راه باید پیاده می شدیم! با اینکه همه چیز یجورایی برامون حسی آشنا داشت و اصلا غریبگی نمی کردیم، اما بازم با بازار گرمی خوب پراسانا شدید دلتنگ زیبای های این کشور افسانه ای شدیم. از مزارع و باغات بادوم هندی گرفته تا درخت های سر به فلک کشیده نارگیل و موز و…!

خود جاده هم که یادگار استعمار انگلیس بود در عین باریکی و پیچ و خمش از زیرسازی بسیار مناسبی برخوردار بود و برخلاف جاده های وطنی که ماشالله هرسال خروار تومان صرف آسفالتشون میشه، اون جاده ها با اینکه آسفالتشون خیلی نو نبودن بسیار صاف و مناسب بودن و با وجود بارندگیهای شدید از زهکشی خوبی برخوردار بودن!

اما امان از رانندگی و سبقت ماشین ها از هم که البته بنده های خدا چاره دیگه ای هم نداشتن. چون تو مسیر کلی موتور سه چرخه های هندی در حرکت بودن!

http://s6.picofile.com/file/8214219026/021.jpg

در طول مسیر  با دیدن اتوبوس های زوار دررفته ای که راه به راه یکدفعه وسط خیابون می زدن رو ترمز و مسافر پیاده می کردن از پراسانا پرسیدیم اینا چی ان؟ اونم پاسخ داد اتوبوس های بین شهری عمومی هستن که قیمتشون ارزونه اما سفر باهاشون کار هرکس نیست و فرضا رو هر صندلی ۲ نفره با استاندارد ما ۳ نفر می شینن! البته تو مسیر یکسری اتوبوس های تمیزتری هم بودن که ظاهرا خصوصی و ایرکاندیشن دار هستن و قیمتشون چند برابر این اتوبوس های معمولیه!

http://s6.picofile.com/file/8214219934/293.jpg

تو برنامه ریزی اولیه مون برای سفر به سریلانکا استفاده از این نوع اتوبوس ها و حتی قطار هم در دستور کار قرار داشت اما بعد با یکم بررسی بیشتر و از اونجاییکه این امکانات فقط از مرکز شهر کلومبو فراهمه و خود ترانسفر ۵۰ کیلومتری فرودگاه تا مرکز شهره یجورایی اتلاف زمان و هزینه بود و از طرفی برای قطار باید حداقل از یک هفته قبل اقدام می کردیم و اونم تازه فقط به مقصد کندی داشتن و سیگیریا جزو جدا نشدنی برنامه سفر ما بود، عملا قید همه این گزینه ها رو زدیم و با یه حساب سرانگشتی متوجه شدیم بهترین انتخاب همون استفاده از خدمات آژانس‌های توریستی است و گرنه برای انجام برنامه ای مشابه این تعداد شهر اونم با کیفیت پایینتر باید لااقل ۱۰-۱۲ روزی تو سریلانکا اقامت می کردیم که بعید بود هزینه اش کمتر از این دربیاد!

حوالی ساعت ۶ عصر بود که سرانجام به محل نگهداری فیل ها رسیدیم! هنوز از ماشین پیاده نشده بودیم که انگار بارون برنامه بارشش رو با پیاده شدن ما تنظیم کرده بود یکدفعه شروع کرد به باریدن! اولش توجه نکردیم و از باجه مربوطه با پرداخت نفری ۲۰۰۰ روپیه نیم پکیج ۲۰ دقیقه‌ای فیل سواری رو تهیه کردیم. پکیج کامل شامل غذا دادن به فیلها و شستن اونها بود که با توجه به بارش شدید بارون و ذیق وقت اونو انتخاب نکردیم. راهنمای مربوطه با دادن یه چتر بزرگ دستمون ما رو به سمت سکوی سوار شدن هدایت کرد و بعدم یه فیل جوون با جثه ای نه چندان بزرگ رو نزدیک آورد و با سوار کردن یه چیزی شبیه پتو  روی فیل ما رو دوتایی رو پشت فیل نشوند! فیلها از خوشحالی بارش بارون با تکون دادن سر و خرطومشون می‌رقصیدن!

http://s3.picofile.com/file/8214219976/294.jpg

هنوز پشت فیله درست و حسابی جانیفتاده بودیم که شروع کرد به حرکت و آسمونم انگار دلش واسه فیله سوخته بود می خواست با اشکاش انتقامشو از ما بگیره یکدفعه شدت بارشش رو چند برابر کرد و ما هم با یه چتر بی دفاع اون بالا گیر افتادیم. ما رو تو اون بارون تصور کنین که رو دوش آقا فیله سواریم  با یه چتر رنگی رنگی به دست و هر لحظه انتظار داریم تو اون بارون از رو گردن فیله سر بخوریم! نامردا یه زنجیر کلفت هم بسته بودن به گردن فیله که ما دلمون نمیومد بگیریمش و همش می ترسیدیم رو گردن فیل بیچاره سنگینی کنیم!

فیلبان محلی هم که افسار فیله دستش بود و پیاده می اومد واسه خوش خدمتی سرعت حرکت فیله رو بیشتر کرد و ما رو برد وسط جنگل روی یه پل تنگ و باریک و بلند که روی یه رودخونه بود. همونجا اشهدمونو خوندیم گفتیم یا خدا آخه این انصافه بعد از این همه سفر گوشه و کنار دنیا آخر کار از پشت فیل بیافتیم ته رودخونه و ضربه مغزی بشیم!

خلاصه دقایقی بعد این لحظات نفسگیر به انتها رسید و ما سالم و سلامت پامون به زمین رسید. حالا تازه شیرین کاری فیل و تقاضای انعام فیلبان و رئیسش شدت گرفت و با اینکه دو – سه دلاری بهشون انعام دادیم و بلیط ۱۵ دلاری هم ازشون خریده بودیم هنوز راضی نبودن و غرغر می کردن!

دقایقی بعد بازم در مسیر جاده پر پیچ و خم به سمت سیگیریا در حرکت بودیم و با  GPS یکی یکی شهرهای کوچیک که چه عرض کنیم دهاتهای نیمه متمدن بین راه رو چک می کردیم تا ببینیم سرانجام کی می رسیم به مقصد.

با تاریک شدن هوا از شهر دامبولا هم گذشتیم و همه چیز حکایت از نزدیک شدن به سیگیریا داشت و ساعت حدودهای ۹ شب بود که بالاخره راننده فرمون رو کج کرد و تو یه مسیر فرعی و نهایتاً به یه محوطه جنگلی که انگار مکان اقامت اون شبمون بود رسیدیم. یه اقامتگاه جنگلی با ویلاهای مجزا.

http://s3.picofile.com/file/8214219684/028.jpg

http://s3.picofile.com/file/8214219276/023.jpg

چندتا ماشین با آرم مشابه آژانسی که تور رو ازش گرفته بودیم  اونجا بودن و لحظاتی بعد هم یکی از خدمه برای بردن ساکها تا اتاقمون که صد متری تا مقر اصلی یا همون رستوران متل فاصله داشت اومد.

http://s3.picofile.com/file/8214219568/027.jpg

در طول راه از مسیر سنگ فرش طراحی شده گذر کردیم و  با دیدن چندتا سگ نه چندان قوی‌الجثه که یکی دوتاشونم چپ چپ بهمون نگاه می کردن سعی کردیم بچسبیم به خدمه که مشکلی پیش نیاد!

http://s3.picofile.com/file/8214219384/025.jpg

طراحی اتاق ها بسیار زیبا و قشنگ بود اما تزئینات داخلی و وسایل اون کهنه و رنگ رو رفته بودن و چندان چنگی به دل نمی زدن با این حال قرار نبود بیشتر از چند ساعت اونجا اقامت کنیم! با دیدن پشه بند توری روی تختخواب شستمون خبردار شد که باید منتظر مهمانهای ناخوانده هم باشیم!

http://s3.picofile.com/file/8214220034/341.jpg

با اینکه خسته بودیم اما بازم دلمون نیومد که از تکنولوژی و وای فای رایگان هتل که فقط در محل رستوران سرویس می داد بی خیال بشیم. واسه همینم سریع و البته با یکمی ترس و لرز بابت سگهای مسیر که با غرش تعقیبمون می کردن رفتیم تا اونجا!

http://s3.picofile.com/file/8214219126/022.jpg

http://s6.picofile.com/file/8214219326/024.jpg

چندتا توریست اروپایی سرگرم شام خوردن بودن و دو – سه نفری هم با اینترنت ور می رفتن. بیچاره پراسانا هم که چشاش از خستگی خون افتاده بود سریع اومد و گفت اگه شام می خواین سفارش بدم که البته ما تشکر کردیم و گفتیم نه برو بخواب!

http://s6.picofile.com/file/8214220092/343.jpg

بعدم برای ۷ صبح فردا قرار صبحونه رو گذاشتیم و نهایتا رفت تا استراحت کنه! ما هم یکم بعد که به اتاق برگشتیم و تلاش کردیم تا کمترین وسایل رو از ساکمون در بیاریم تا فردا صبح معطل نشیم. فقط بالاجبار چند تیکه لباس خیسمون که از مالدیو هنوز خشک نشده بود و لباسهایی که موقع فیل سواری خیس آب شده بود رو درآوردیم و آویزون کردیم تا شاید خشک بشه! اما زهی خیال باطل!

http://s6.picofile.com/file/8214220276/346.jpg

تو این حین وقتی دنبال شارژ کردن باطری ها بودیم مبدل پریزهای سازگار با وسایلمون رو پیدا نکردیم و با درخواست از پراسانا خدمه هتل که پسر نوجوونی بود باهامون اومد و پشت تلویزیون پریز رو نشون داد. یکدفعه بهش گفتیم اون چیه بالای دیوار!!! پسره با نیش باز گفت مارمولکه دیگه!!! چیزی نیست! حالا خدارو شکر کردیم که تختمون پشه بند داشت!

 سیگریا،دامبولا (سریلانکا )- دژ رویایی و معبد طلایی

شنبه ۱۳۹۴/۰۷/۲۵

صبح روز بعد با صدای زنگ آلارم موبایل مثل فنر از جا پریدیم. چراکه از دیشب با پراسانا کلی قرار و مدار گذاشتیم که همون اول صبح تو هوای خنک کوه رو بچسبیم و بریم بالا. واسه همینم سریع بار و بندیل رو جمع کردیم و زدیم بیرون و مثل دوتا قهرمان این بار از کنار سگ نه چندان قوی هیکل همسایه که از سر صبح پشت درمون غرش می‌کرد با شجاعت عبور کردیم و مثل دوتا جهانگرد مشتاق پشت میز صبحونه آماده خوردن اولین صبحونه سریلانکایی بودیم.

http://s3.picofile.com/file/8216542668/027.jpg

حالا تو این حین تو فاصله‌ چند دقیقه ای که منتظر آماده شدن صبحونه بودیم تونستیم زیرچشمی فضای اقامتگاهمون رو بهتر ببینیم.

http://s3.picofile.com/file/8216543976/20141124_071411.jpg

فضا واقعا از نظر سرسبزی و زیبایی بی‌نظیر بود. دیدن درختهای میوه‌های استوایی از فاصله نزدیک برامون تازگی داشت. یه جک فروت که یه میوه گنده هم به تنش چسبیده بود درست کنار ورودی رستوران داشت خودنمایی می کرد.

http://s3.picofile.com/file/8216542634/026.jpg

تجربه اول صبحونه مثل اتاقمون اشرافیت زیادی نداشت! نفری یه تیکه نون روتی و یه نوع نون پیچی که یجورایی در مربای غلیظ خوابونده شده بود و یه کم هم کره و مربا و چند تا تیکه نون تست که کل صبحونمونو تشکیل می داد! (به یاد صبحونه های بوفه باز هتل های ۵ ستاره آهی کشیدیم و صبحونمونو نوش جون کردیم!)

 با ترک باغ زیبا و سرسبزمون حالا دیگه در کنار پراسانا راهی مسیر صخره دیدنی و دژ تاریخی اون شدیم. در طول مسیر چند کیلومتری تا صخره بازم کلی سگ ریز و درشت کنار جاده ول بودن! در واقع یجورایی سریلانکا بهشت سگ هاست و جمعیت سگاشون نباید کمتر از آدم ها باشه!

برخی از این سگها هم بدون ملاحظه وسط جاده دراز کشیده بودن و اگه مهارت راننده ها نبود حتما یه چندایی تلفات می داد!

دقایقی بعد از دور چشم انداز صخره دیدنی سیگیرا نمایان شد!

http://s6.picofile.com/file/8216542800/363.jpg

و در ادامه وارد محوطه‌ای پر از اتومبیل شدیم که در جاده‌ای با خاک سرخ توقف کرده بودن. پراسانا تاکید کرد که در برگشت تو محوطه پارکینگ دنبالمون می یاد و ما هم که همیشه هولیم برای بازدید حدود ۲ تا ۳ ساعت زمان رو باهاش فیکس کردیم و گفتیم که دیر نکنه!

بلیط ورودی سیگیریا واسه هر نفر ۳۹۰۰ روپیه (حدود ۳۲ دلار) بود که نسبت به سطح قیمت در این کشور خیلی بالاست! انگار دولتشون قربونش بریم تصمیم گرفته کل کسری بودجشونو از محل ورودی اماکن تاریخی و جاذبه های توریستی دربیاره! البته واسه یکسری کشورهای منطقه این ورودی نیم بهاست اما نمی دونیم چرا واسه ایرونی های مشتاق با رنگ پاس های معتبرشون این قاعده رعایت نمی شد!

در هر حال چاره ای نبود و نمی شد از دیدنش منصرف شد! راستش شاید خیلی پرت نباشه اگه ادعا کنیم کسی که سیگیریا رو ندیده باشه انگار هیچ چی از سریلانکا ندیده! چون واقعا یه جای فوق‌العاده و به یاد موندنیه که هیچ جوری قابل تصور نیست !

از همون نگاه اول شکل ظاهری این صخره یجورایی خارق العاده است. یه صخره زیبا که کلی درخت و گیاه به نحوی زیبا بالاش روییده! اما اصل ماجرا تازه با بالا رفتن از پله ها و رسیدن به قلعه تاریخی اون که قدمتی بیش از ۱۵۰۰ سال داره شروع میشه! حال در اون زمان چجوری خلق الله دیوار صاف رو گرفتن رو رفتن بالا تا همچین قلعه عظیم و زیبایی رو بنا کنن الله و اعلم!

http://s6.picofile.com/file/8216544150/20141124_084711.jpg

دوست خوبمون هانیه از وبلاگ گذرگاه تاریخ این بنای زیبا رو درآورده که عینا واستون نقل قول می کنیم:

“از دیدنی های قلعه یکی استخری است که در بالای قله و در کنار قلعه ساخته شده است و دیگر تخت پادشاهی کاشایاپا است که در بالاترین قسمت تالار اصلی قرار گرفته است. دیوار آینه از دیگر قسمت های این قلعه است. این دیوار به دستور کاشایاپا آن‌قدر صیقل داده شده بود که او می‌توانست تصویرش را در آن ببیند که البته الان دیگر آن حالت آیینه ای را ندارد.

این قلعه سر به فلک کشیده توسط پادشاه کاشایاپا پسر داتوسنا ساخته شد. البته ایده اصلی ساخت این قلعه که قرار بود ابتدا به عنوان یک دژ نظامی استفاده شود، از داتوسنا بود. طبق افسانه‌ها، کاشایاپا پسر ناخلفی بود که برای به دست آوردن تاج و تخت پدرش، او را زنده زنده میان آجرهای یک دیوار دفن کرد و خودش جانشین او شد.

کاشایاپا از سال ۴۷۷ تا ۴۹۵ پادشاهی کرد و در تمام این سال‌ها به بازسازی و گسترش قلعه سیگیریا پرداخت. درنهایت هم در جنگی که با برادر ناتنی خود داشت با لشکر فیل‌هایش به میدان رفت. در میانه جنگ، فیلی که کاشایاپا بر آن سوار شده بود، دیوانه شد و او را محکم بر زمین زد که این ضربه باعث مرگ او شد.

با مرگ کاشایاپا، شایعات زیادی درباره نحس بودن قلعه سیگیریا بر سر زبان‌ها افتاد و مردم کم‌کم شهر را ترک کردند. بعد از آن، تا قرن ۱۴ از این مکان به عنوان معبد بودائیان استفاده می‌شد. افسانه‌های زیادی درباره ثروت بی‌اندازه پادشاه کاشایاپا گفته می‌شود؛ ثروتی که در یکی از گوشه‌های این قلعه تاریخی پنهان شده و هیچ کسی از مکان آن خبر ندارد.”

http://s6.picofile.com/file/8216542776/360.jpg

از اینا که بگذریم در بدو ورود دیدن یه عروس داماد و چند تا عکاس و فیلمبردار سورپرایزمون کرد اما وقتی جلوتر رفتیم با دیدن سن عروس خانوم حسابی وا رفتیم!

http://s3.picofile.com/file/8216544034/20141124_083635.jpg

پدر بی پولی بسوزه! حسابشو بکنین داماد یه پسر حداکثر ۳۰-۳۵ ساله سریلانکایی بود و عروس یه خانوم حداقل ۵۵ یا ۶۰ ساله غربی! با تعجب از خانومه پرسیدیم سریلانکاییه؟ بهمون چپ چپ نگاه کرد و با غرور جواب داد نخیر من آمریکاییم!

با ترک اون گنجشکای عاشق و پس از نشون دادن بلیطهای ورودیه که حسابی هم کنترلش می کردن پا به محوطه سیگیریا گذاشتیم.

از همون اول راهنماهای سمج دورتون می کنن و می گن شما بدون راهنما نمی تونین کل دیدنی های مجموعه رو پیدا کنین! این مراجعات حتی تا خود قلعه و بالای پله ها هم ادامه داره و البته یادتون باشه که باید بلیطهاتونم تا آخر مسیر همراه داشته باشین!

 برخیشون خدمات ویژه کمک به بالا رفتن از پله ها را برای افراد مسن هم به عنوان اشانتیون ارائه می دن!

http://s6.picofile.com/file/8216544234/20141124_091020.jpg

با گذر از محوطه سرسبز و زیبا و حوضچه های آب و نیلوفرهای آبی به پای پله ها می رسین!

http://s3.picofile.com/file/8216542718/352.jpg

تازه از اینجا به بعد فرایند نفسگیر بالا رفتن از صدها پله سنگی شروع میشه! اونم با خطر زنبورها! البته ما که چیزی ندیدیم ولی هشدار داده بودن!

http://s3.picofile.com/file/8216544218/20141124_085848.jpg

بارش های بارون دیشبی هوای فرح بخشی رو ایجاد کرده بود. هرچند خیس شدن زمین پله ها رو یکم لیز و خطرناک کرده بود.

http://s6.picofile.com/file/8216542834/373.jpg

بعد از یکمی بالا رفتن تازه متوجه میشین چقدر توصیه دوستان به اهمیت انتخاب زمان مناسب (اول صبح) واسه بالارفتن از این پله ها مهمه! چون واقعا وسط روز باید کلی عرقی بریزین تا برسین اون بالا!

http://s6.picofile.com/file/8216543192/396.jpg

در طول مسیر بازم میمونهای شیطون تا همون بالا گردشگرانو همراهی می کنن!

http://s6.picofile.com/file/8216542876/375.jpg

دیدن توریست های غربی با سن بالای ۸۰ سال که خیلی با انگیزه داشتن مسیر پلکانی رو به سمت بالا طی می کردن حسابی بهمون انگیزه می داد!

http://s3.picofile.com/file/8216542934/383.jpg

http://s3.picofile.com/file/8216543126/391.jpg

از اواسط کوه بخشی از پله ها فلزی هستن که در انتها به یه غار پر از نقاشی های زیبا و رنگارنگ در دل کوه می رسین.

http://s6.picofile.com/file/8216543050/390.jpg

http://s3.picofile.com/file/8216542968/387.jpg

از اون بالا میشه مجسمه سفید رنگ بودا رو در میان جنگلهای انبوه و زیبا مشاهده کرد.

http://s3.picofile.com/file/8216543150/394.jpg

http://s6.picofile.com/file/8216544276/20141124_091130.jpg

کمی بعد اولین بخش از صعود خاتمه پیدا می کنه و این بار دژ تاریخی سیگیریا با اون دروازه پای شیرش هویدا می شه!

http://s3.picofile.com/file/8216543300/406.jpg

خوبیش اینکه اینجا حداقل میشه یه استراحت کوچیکی کرد و دوباره نفس گرفت تا بازم به سراغ پله های این بار کمی تند و تیز تر رفت که یکسره تا بالای قلعه ادامه داره.

در طول مسیر شوخی گردشگرانیکه در مسیر بازگشت قرار دارن خنده رو به لب سایرین می نشونه! واسه همینم چند نفری تو چند متر آخر که واقعا همه بریدن و خیس عرق به زحمت بالا می رن! به شوخی می گن چیز زیادی تا بالا نمونده، فقط ۵۰۰ تا پله دیگه!

 اما وقتی بالا می رسین با دیدن چشم انداز رویایی اطراف همه خستگی از یاد آدم می ره! هرکسی یه طرف می ره و محو زیبایی های منحصر به فرد مناظر اطراف میشه!

http://s6.picofile.com/file/8216544442/20141124_094522.jpg

سریلانکا

یکی می خواد محوطه سرسبز پایین رو از بالا بهتر تماشا کنه!

http://s6.picofile.com/file/8216544492/20141124_094528.jpg

چند تای دیگه دنبال پیدا کردن بهترین کادر واسه به تصویر کشیدن دورنمایی از کوه بلند کندی و دره های اطرافش هستن!

http://s3.picofile.com/file/8216543368/419.jpg

بقایای استخر و قلعه قدیمی هم طرفدارهای خاص خودش رو داره!

http://s6.picofile.com/file/8216543534/438.jpg

http://s3.picofile.com/file/8216543492/437.jpg

هیچکس اونجا بی نصیب نمی مونه و انگار آدم تازه به بهشت پا گذاشته!

http://s6.picofile.com/file/8216543542/440.jpg

http://s3.picofile.com/file/8216544526/20141124_100229.jpg

با این تجربه اگه پله های سیگیریا دو برابر این هم بود ما که بازم مشتریش می شدیم!

http://s6.picofile.com/file/8216544584/20141124_102750.jpg

واسه همینم کلی به حکام قبلی که اینجا زندگی می کردن غبطه خوردیم و حسابی براشون خدابیامرزی گفتیم!

http://s3.picofile.com/file/8216543442/422.jpg

http://s6.picofile.com/file/8216544550/20141124_100608.jpg

ساعتی بعد با یادآوری هماهنگی زمانیکه با پراسانا داشتیم و کلی برنامه باقیمونده تا شب، چاره ای جز بازگشت نبود! اما مگه می شد از این بهشت دل کند!

اصلا سریلانکایی ها یه افسانه قدیمی دارن که می گن خدا وقتی حضرت آدم رو از بهش روند، اولش واسه اینکه خیلی دلتنگ نشه تو سریلانکا که آب هواش شبیه بهشته فرودش آورد! واسه همینم تو کشورشون چهار نقطه دارن که اسمش رو گذاشتن جای پای آدم!

از اینا که بگذریم بالای صخره برای جلوگیری از ازدحام گردشگران بخش اعظم پله کان مسیر برگشت متفاوت از مسیر رفت بود.

http://s3.picofile.com/file/8216543626/474.jpg

در طول مسیر چشمه های آبی که از دل کوه می جوشید شدیدا وسوسمون کرد یکم ازش تست کنیم! اونم چه آبی!

http://s3.picofile.com/file/8216543342/410.jpg

در مسیر برگشت تابلوهای راهنما بازم چند تا سورپرایز از دیدنی های این مجموعه دارن! این بار جاذبه های طبیعی زیبا مثل تخته سنگ فیل مانند (Elephant Rock) و تخته سنگ مار کبرا (Cobra Rock) که واسه خودشون عظمتی داشتن.

http://s6.picofile.com/file/8216543676/476.jpg

در انتهای راه حال دیگه نوبت دست فروش های سمجی بود که می خواستن هر طوری هست جنساشونو به خلق الله قالب کنن!

در آخر کار با نگاهی به عقربه های ساعت که نزدیک ظهر رو نشون می داد، انگیزه چندانی برای تماشای موزه نبود و این بخش رو خیلی سر سری پشت سر گذاشتیم.

دقایقی بعد با نشاط و لبخندی حاکی از رضایت از اینکه این بار مقصد گردشگریمونو اشتباه انتخاب نکردیم با انرژی مضاعف مشتاقانه به سمت کشف دیگر دیدنی های سریلانکای زیبا گام نهادیم. پراسانا تو پارکینگ ماشینها منتظرمون بود سوار شدیم و خیلی سریع حرکت کردیم.

http://s6.picofile.com/file/8216544626/20141124_110305.jpg

مقصد نهایی امروز شهر زیبای کندی بود اما قبل از اون باید معبد طلایی دامبولا رو زیارت می‌کردیم!

بازم همون حکایت خیابون های باریک و سبقت های گاه و بیگاه ماشین ها از هم وجود داشت با این تفاوت که این بار تو یه سبقت نامناسب پراسانا بیچاره گیر پلیس افتاد و خلاصه با کمی مذاکره و روش های زیر میزی مشکل ظاهرا سریع حل شد!

http://s3.picofile.com/file/8216544692/20141124_112236.jpg

شهر کوچک دامبولا درست در مسیر جاده کندی قرار داره و شهرت این شهر مثل اکثر نقاط سریلانکا به باغ های سرسبز و قدمت تاریخی شه!

وگرنه خیابون های باریک و فروشگاهای محقرش خیلی چیزی واسه عرض اندام ندارن!

http://s3.picofile.com/file/8216544726/20141124_112926.jpg

و البته معبد زیبای گلدن تمپل (Golden Temple) و غارهای قدیمیش که از مهمترین دیدنی های شهر محسوب میشه و در سایه نزدیکی به سیگیریا تونسته رونق خوبی هم پیدا کنه!

در همون جاده اصلی با نزدیک شدن به معبد از دور عظمت مجسمه طلایی بودا خودنمایی می‌کنه! بنایی عظیم با چند طبقه و معماری خلاقانه اش که انگار در اصلیش از دهن اژدها وارد میشه!

http://s6.picofile.com/file/8216544734/20141124_113635.jpg

http://s6.picofile.com/file/8216543818/484.jpg

با ترک ماشین و اطلاع از ورودیه نسبتا سنگین ۱۵۰۰ روپیه ای معبد (حدود ۱۳ دلار) اول کار ترجیح دادیم یه دوری اطراف اون بزنیم و با کمال تعجب گشتن اطراف معبد و بالا رفتن از پله ها که حداقل از نگاه ما بهترین جذابیت توریستی اون به حساب می یاد رایگانه و نیازی به پرداخت پول نداشت! این شد که برای ساعتی از این فرصت استفاده کردیم و آخر کار با یادآوری محدودیت زمانی قید رفتن به داخلش رو زدیم تا همچنان غارهای قدیمی و مجسمه های متعدد بوداش رو ندیده باشیم!

سریلانکا

محوطه معبد طراحی زیبایی داره. دو طرف پله کان صف بزرگ مجسمه های راهبان بودایی رو در حالت های مختلف می بینین که پشت سر هم در حال حرکت هستن!

http://s6.picofile.com/file/8216544784/20141124_114209.jpg

درست در همین لحظه که برای رفع گشنگی یه چند تا میوه از کوله مون درآوردیم که نوش جان کنیم، یکدفعه چندتا میمون دورمون کردن و گستاخانه پریدن تا کیسه میوه رو ازمون بگیرن که نهایتا از ترس چنگالهای تیزشون زود تسلیم شدیم و میوه رو با جاش انداختیم جلوشون! خلاصه اینکه اگه میمونا بفهمن خوراکی دارین تا به زور ازتون نگیرن ول کنتون نیستن پس سعی کنین جلوشون چیزی نخورین!

http://s6.picofile.com/file/8216543750/482.jpg

لحظاتی بعد قبل از ترک معبد با دیدن یه توریست غربی که دوربین حرفه ای داشت ازش خواستیم که یه عکس دونفره ازمون بگیره. بعد پشت به معبد وایسادیم که عکس بگیریم که یکدفعه یارو هشدار داد مگه نمی دونین عکس گرفتن پشت به بودا خلاف قانونه! تازه یادمون اومد دوستان گفته بودن تو سریلانکا باید حواستون باشه که با بودا چجوری عکس بگیرین!

http://s3.picofile.com/file/8216543784/483.jpg


نوشته شده توسط شیما و علی در ۶:۲۴ ب.ظ
کلمات کلیدی: سریلانکا,کشور سریلانکا,سفربه سریلانکا,سفرنامه سریلانکا,شهر های سریلانکا,سریلانکا آسیا ,آسیا سریلانکا,گردشگری درسریلانکا,آسیا سریلانکا,گردشگری درسریلانکا,شهر های سریلانکا,سریلانکا آسیا ,آسیا سریلانکا,گردشگری درسریلانکا,آسیا سریلانکا,گردشگری درسریلانکا

همچنین ببینید

http://s6.picofile.com/file/8234719500/20141127_073748.jpg

خاطرات سفر به آسیا(۲۰۱۴)– گاله(سریلانکا)، قلعه گاله و استوپا

شنبه ۱۳۹۴/۱۲/۰۱ باید اعتراف کنیم هتل یا شاید بهتره بگیم همون متل مون در شهر …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *