خانه / سفرنامه / ایزدخواست

ایزدخواست

ایزدخواست

برای من دیدن اردیبهشت شیراز همیشه یک آرزو بود تا اینکه امسال در پی یک سفر کاری این آرزو برآورده گشت.صبح یک روز زیبای بهاری بارو بندیل را بستیم تا یک سفر بسیار کوتاه ۴ روزه داشته باشیم به بخشی از استان فارس و صدالبته اقامتی خوش در شیراز با صفا.سر راه به شیراز از جایی گذشتیم به نام “ایزدخواست” که همچون نامش فریبنده و رازآلود بود.صدای من را از ایزدخواست میشنوید با من همراه باشید در پیچ و خم تاریخ…

در شرق جاده شیراز که بروید به نزدیکی آباده که رسیدید بپرسید ایزدخواست کجاست. نامی عجیب که مارا میبرد به تاریخ کهن این سرزمین.قدیمی هایش میگویند روزگاری لشگری بزرگ در این خطه اقامت میکند.شبانه آنچنان برفی میبارد که نیمی بیشتر از لشگر را در زیر خود مدفون میسازد.صبح فردا که از چند و چون ماجرا میپرسند بزرگ لشگر میگوید:چنین ایزد چنین خواست…

در ادامه با معرفی ایزد خواست به نویسندگی سمیرا منفرد با نگارشی خوب از سایت سفرنامه همراه باشید.

و اینگونه میشود که در اینجا قریه ای میسازند و زمینش را آباد میکنند و نامش را مینهند: ایزد خواست…

اما شهر ایزدخواست را انچه زبانزد تاریخ کرده است قلعه ۲۰۰۰ ساله آن است که از زمان ساسانیان به جای مانده و متاسفانه در کمال بیرحمی بدون کوچکترین توجهی از سوی مسئولان به حال خود رها شده است.اصلا دانستن اینکه ایزدخواست کجاست خود شانسی میطلبد.نه تابلویی وجود دارد و نه راهنمای درست و حسابی.تازه وقتی به خود شهر میرسید هیچ کس نیست که شما را راهنمایی کند تا بفهمید چگونه میتوانید خود را به قلعه باستانی برسانید.با سعی و خطا راه قلعه که صعب العبور است میابیم و بالا میرویم.راهی مالرو بدون هیچ تابلو و نشانی.

قلعه بر بالای تپه بلندی ساخته شده در زمینی به شکل ذوذنقه با دیوارهایی به ارتفاع ۶ تا ۱۵ متر.در اطراف آن هم خندقهایی عمیق و ترسناکی حفر شده که در آن زمان ساکنان داخل قلعه را از گزند هر دشمن خارجی مصون نگه میداشته است.با هزار بدبختی و مکافات در اصلی قلعه را میابیم.دری قدیمی و سنگین و چوبی که با قفل چفت و بست داده شده است.پلی زواردررفته شما را از روی خندق عبور میدهد.هر لحظه احتمال ریزش پل و سقوط در دل خندق وجود دارد.تمام این سختیها را به جان میخریم تا خود را به کنار قلعه برسانیم.در بسته است.هرچه در میزنیم کسی نیست در را به روی ما باز کند.داد میکشیم فریاد میزنیم اما انگار نه انگار.تمام دور ما را فضای سنگینی احاطه کرده است سکوتی وهم ناک که تنها ناله باد آن را میشکند….

دور میزنیم بلکه کسی را بیابیم تا در قلعه را باز کند اما هیچ کس نیست.آن کسی هم که پیدا میشود میگوید: “زحمت نکشید کسی در را برایتان باز نمیکند!!!!”. دستشان درد نکند با اینهمه توجه به میراث فرهنگی کشور….

تنها کاری که میشود کرد این است که در این عصر دلگیر و زیر آسمان نیمه ابری به تماشای دورادور قلعه بنشینیم و فکر کنیم به روزگاری که اینجا بروبیایی داشته است برای خود…

در داخل قلعه منازل حیاط ندارند و پشت بام طبقه اول، حیاط طبقه دوم است. با استفاده از اضافی چوب سقفها برای خانه‌های اطراف حصار قلعه، بالکن ایجاد کرده‌اند. دیوارها در پایین به صورت سنگ چین هستند که مانع از پوسیدگی خشت ها می‌شده و در بالا از خشت خام استفاده شده است.سقف های بعضی مکان ها مخصوصا طویله ها که در اولین طبقه قرار دارند و سقف طاقچه های داخل اتاق ها به صورت هلالی و بعضا جناقی است که مطابق با سبک دوره ساسانیان می باشد

وجود آتشکده در تقریبا وسط قلعه یادگار زندگی پررونق آنها در زمان قبل از اسلام است. بودن آتشکده در آن زمان نشان از وجود موبد یا موبدان و طبقه اشراف و درباریان در قلعه ایزدخواست بوده است.

خانه سازی در قلعه نیز در حد بی نظیری بوده که ضمن استفاده کردن از مصالح چوب و گل به صورت خشت کمترین سنگینی را بر کف قلعه ایجاد کرده و همچنین توانسته اند ساختمانهایی را در ۵ طبقه بسازند که با امکانات آن زمان در یک فضای محدود بسیار قابل تامل است که هم جواب ازدیاد جمعیت را می داده و هم با استفاده از ارتفاع طبقات، چشم اندازی بسیار زیبا به وجود می‌آمده که مردم هم می توانستند زمینهای کشاورزی خود را از داخل خانه تماشا کنند و هم در دل طبیعت باشند.

شبها هم هرخانه ای چراغی روشن در کنار پنجره اش میگذاشته تا از دور این قلعه بر بالای تپه بسان کشتی چشمک زنی در دریا به نظر آید.

در ایزدخواست علاوه بر قلعه قدیمی کاروانسرای زمان شاه عباسی هم وجود دارد که ان را هم مثل قلعه به امان خدا رها کرده اند تا سرانجام در گذشت روزگار رو به زوال بیفتد.کاروانسرا در شمال شرقی رودخانه ایزدخواست بنا شده است و می گویند یکی از ۹۹۹ کاروانسرایی است که شاه عباس صفوی در دوران تبعیدش بنا کرده است. این کاروانسرا از لحاظ زیبایی و استحکام و وسعت یکی از کاروانسراهای نمونه در نوع و زمان خود است.

دلم سخت میگیرد از اینهمه نامردی روزگار.ایزدخواست با نام بزرگش چه محجور اینجا افتاده است.تکه زمینی رو به زوال شده است که هرروز شکافی عمیق تر و سخت تر بر پیکره خشتهای گلینش فرودمیاید.چوبها در حال پوسیدنند و موریانه ها به انها حمله کرده اند.دیوارها در حال فرو ریختن هستند و باد وحشی کویری هرروز زخم تازه تری بر بدنه پیرش به جا میگذارد.ایزدخواست دارد به سختی جان میکند.یعنی هیچ کس نیست مرهمی بر زخم این شهر ۲۰۰۰ ساله بگذارد؟یعنی هیچ کس نیست دلش برای این خاک بسوزد؟یعنی هیچ کس نیست ایزدخواست را به حرمت نام بزرگش بزرگ دارد؟؟؟

دلم برای اینجا میسوزد.

امیدواریم از مطالعه این مطلب در سایت سفرنامه لذت برده باشید و نظر خود را در خصوص این مطلب بیان فرمایید.

باتشکر

اردیبشهت ۹۰

 

منبع:وبلاگ بیا تا برویم

همچنین ببینید

سفرنامه هند

سفر معنوی هندوستان

سفر معنوی هندوستان     قسمت اول (سفر به درون یا بیرون!) تا جایی که …

یک دیدگاه

  1. عالییییییییییییییییی

پاسخ دادن به نودی لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *