جاری بر ساز بخشی
شیروان-۹۳/۵/۱۵
شیرکوه را خوب به خاطر دارم در کتابهای جغرافی مدرسه میخواندم و فکر میکردم کوهی است که یال و دم دارد حتما.وقتی سالهای سال بعد از نزدیک دیدمش فهمیدم بیراه هم نیندیشیده بودم.حالا ما در سومین روز سفر در شیروان هستیم شهری هفت هزار ساله که قدیمی ترین زیستگاه خراسان نامیده میشود و درست پای همان شیر با یال و دم خفته است.
به جرات میشود این شهر را از کهن ترین مراکز فرهنگ و تمدن و تاریخ خراسان شمالی نامید .نشان به آن نشان که تپه باستانی ارگ شیروان درست بر خانه های محلی ساکنین شهر، کنار بازی کودکان و رو به پنجره خانه ها،کهن ترین زیستگاه شمال شرق کشور در سکوتی خواب آلوده فرو رفته است.
جالب برای ما آنجایی بود که دانستیم شیروان پایتخت قوم سلحشور پارت بوده است. قومی که یونانیان پس از هخامنشیان را از سرزمینمان بیرون راند و نخستین امپراطوری مقتدر پارتی را در شیروان به وجود آورد.
حالا ما در شیروانیم تا نصف یک روز سفر خراسانیمان را در آن بگذرانیم و چه خوش گذراندنی جای شما خالی…
از دوستی پرسیده بودیم که آرامگاه تیموری کجاست و دانستیم ۶ کیلومتر که از شمال شرق شهر شیروان دور شویم به این گنبد آجری خواهیم رسید که درست کنار بنای امامزاده حمزه رضا(ع) قرار گرفته است.
داخل بنا که میشویم آنچه چشم ما را در ابتدا متوجه خود میسازد آشفتگی و خرابی بنا است.شاید دارند تعمیرش میکنند و یا شاید به امان خدا رهایش کرده اند هرچه که هست یک چیز کاملا هویدا است.بازسازی بنا آسیب زیادی به ترکیب قدیمی آن زده و دست تاراج روزگار چیز زیادی باقی نگذاشته است.اصلا بی انصافی است که روزگار را مقصر بدانیم وقتی سنگ مقبره “عید خواجه” سردار تیموری دزدیده شده و دیوارها از دیوارنگاریهای دشمن و دوست پر گشته است.
تنها جای شکرش باقیست که گوشه ای از پنجره نیمه شکسته مقبره نقشی از دوران گورکانی و حمله ویرانگر آنها به رنگ سرخ اخرایی هنوز بر دیوارهای کاهگلی دیده میشود.نقوشی بسیار ظریف و زیبا که سواران دشمن را لابلای ظرافت نقوش اسلیمی با چشمانی کشیده و بدنهایی باریک نشان میدهند و البته نقوشی از درخت سرو که سالها در حافظه تاریخی مردمان این سرزمین همیشه نشانی از آزادگی داشته است و این نقشهای بدوی چقدر زیباتر از همه نقوشی هستند که با آب و تاب بر تن بسیاری بناهای امروزی با کج سلیقگی نقاشی میشوند…
بالای بنای خشتی و ۸ ضلعی مقبره،گنبدی مرتفع قرار دارد.پله هایی سنگی و مخوف مارا از پایین به پشت بام میرسانند.
و پشت بام رو به قبرستان امامزاده و دورنمای شهر شیروان قرار گرفته است. و این هم عکسی از خودم برای آن دسته از دوستانی که میپرسیدند چرا دیگر از خودم عکسی نمیگذارم.
غمم میگیرد وقتی درست کنار پنجره مشبک مقبره ۶۰۰ ساله بالای پشت بام و کنار خشتهای قدیمی آثار به جا مانده از سس و ساندویج و تلی از موز های گندیده را مشاهده میکنم و سوالی که در ذهنم ایجاد میشود این است که آیا مسافر بناهای تاریحی ما میکوید و اینجا میرسد و پله های پیچ در پیچ را بالا میاید تا به خشتهای چند صدساله تکیه کندو ساندویج گاز. بزند…و بعد این طور زباله ها را بالای گنبد رها کند زیر تیغ آفتاب تا بپوسند و کرم بزنند و بوی گند مدنیت را به جا گذارند؟؟؟؟؟
بگذریم شیروان قصه های زیبای زیادی دارد که حیف است نامش را به آلودگی آدمها اینگونه آلوده سازیم…مهمان آقای شیرمحمد زاده هستیم راهنمای شهر شیروان و یکی از مردمان خوب و مهمان نواز شهر و دوست آقا سید مهربان که میزبان ما شده است در این سفر.
قبل از اینکه پا درجاده های خراسان شمالی بگذارم یک آرزوی بزرگ داشتم و آن این بود که بتوانم از نزدیک در محضر یک بخشی بزرگ عاشقی کنم و این آرزو توسط دوست مهربان ما آقای شیرمحمدزاده براآورده شد وقتی دستمان را گرفت و سخاوتمندانه ما را به خانه استاد بخشی بزرگ برد تا مهمان خانواده اش شویم و مهمان مهمان نوازیش و مهمان مهربانی کلامش و مهمان چیره دستی سرپنجه هنرمندش…
کاریکاتور استاد در مسابقه جهانی کاریکاتور
استاد ولی نژاد یکی از بخشیهای هنرمند چیره دست دوتار نواز خراسان شمالی است که خود سازش را میسازد و مینوازد و خود آوازخوان موسیقی مقامی سرزمینش است.لقبی که مردم سرزمینش به او میبخشند و نه جایگاهی که به راحتی بدست بیاید و امروز خدا یاریمان کرده است که برای چند ساعت مفتخر به حضور در محضر استاد ولی نژاد دوازدمین نسل از خانواده بخشیهای این خانواده باشیم.بزرگ مرد دوتارنواز خراسانی.
از سمت راست استاد حسین ولی نژاد نشسته است و سپس دوست و رفیقمان آقای شیرمحمد زاده و سرانجام برادرزاده جوان استاد؛آقا داوود ولی نژاد…
استاد برایمان از بخشی بودن میگوید.لقبی برای هنرمندان بسیار چیره دست دوتارنواز این سرزمین.بخشی بودن کار راحتی نیست و تعداد بخشیهای این سرزمین هم اندک و رو به زوال.متاسفانه دیگر کمتر جوانی دل به اشعار بومی سرزمینش میسپارد و حافظه را گنجینه حفظ صدها کتاب شعر قدیمی میسازد.اشعاری که تماما تاریخ فرهنگی این مردم را در خود به یادگار دارند.اشعاری که نسلها فقط سینه به سینه از این بخشی به دیگری منتقل شده است تا یاد کسی نرود قصه های خراسان را…
و بخشی قرنها و قرنها و قرنها است که میراث دار این قوم کهن میباشد میراث دارد تاریخ شفاهی خراسان کهن و بخشی قرنها و قرنها و قرنها است که میسازد و مینوازد و میخواند گاه ساعتها و ساعتها بی خور و خواب در حالتی خلسه وار روی دو پا نشسته و ایستاده بی دمی نفس گرفتن یک سره آواز سر میدهد از عشق و عرفان و اسطوره…
استاد ولی نژاد منقبت خوان چیره است یعنی در مدح ائمه میخواند و ملقب به خادم امام رضا هم شده است اما اشعار او فقط منقبت خوانی نیست گاه شور عرفانی به پا میکند و از وحدت میگوید و سرمست باده توحید ما را میسازد گاه عاشقانه ای جانسوز میخواند و جوان شوریده حال را آشفته یار میسازد و گاه فقط مینوازد و مینوازد و مینوازد تا ما را گیج از نوای دوتار سازد…
آقای شیرمحمد زاده برایمان از دوتار میگوید و چشمهایش ؛چشمهای همه این مردان دوتازنواز؛برق میزند وقتی از دوتار میگویند و میشنوند.
خشک سیمی،خشک چوبی،خشک پوست…….از کجا می آید این آوای دوست؟
دوتار ساز دل است سازی هزاران ساله که میراث معنوی قوم خراسانی است.دو تار، دو تار دارد. تاری بم و مذکر و تاری زیر و مونث و چه ترکیب شگفتی است وقتی نوازنده زخمه بر تن دو تار میزند تا در هم آغوشی آن دو، صدای شکوه عشق را به گوش عالمیان برساند.دو تار ساز دل است وقتی زخمه بر جانت میزند وقتی “الله مزار” میخواند و “دوست محمد”.وقتی “نالش” میکند و “درنا”
مطرب این پرده عراق است بزن راه حجاز
دوتار ۱۲ پرده دارد و به قول بخشی پرده که عوض میشود راه عوض میشود. کاسه گلابی شکل دوتار را خود هنرمند به نیمه یک قلب تشبیه میکند تا آن را روی سینه بگذارد و نیمه گمشده قلب کامل شود.دوتار زن ،سازش را معشوقه هزارساله خود میداند که با گیسوانی آویخته ،در تارهای مویش دل او را اسیر کرده است.
تن دوتار از چوب درخت توت سفید است.درختی که برگ و ریشه و تنه اش همه برکت است و نعمت و دوتار اینگونه حرمت پیدا میکند زیرا از کالبد موجودی زنده پدیدار گشته است.دوتار نفس میزند وقتی دوتار زن با تن آن عشق بازی میکند.
داوود پسر آقا جمشید و برادرزاده استاد بخشی است.در ابتدا بزرگان رخصت به او میدهند تا ابتدا او ساز به دست گیرد و برای ما بنوازد و داوود چشم بسته دو تار را در آغوش میفشارد و برای ما آواز سر میدهد:
دختر بالا بند ابرو کمون مو گندمی
به خدا دوست دارم اگه که یار مو بشی
الهی قسمت بشه با همدیگه نومزد بشیم
تا برات خرید کنم چادر زری گل پری
شو بیام به خونتون ازتو کنم خواستگاری
تو بگو که مادرت با مو کنه سازگاری
کی میشه پاییز بیاد عروسیمون سر بگیره
مرغ عشق ما و تو به آسمون پر بگیره
در کنار یکدیگه گل بگیم و گل بشنفیم
قمریه ترانه خون ترانه رو سر بگیره
سائول پسر جوان ،سائول دوتار نواز ،سائول عاشق هنرمند
آقا جمشید ولی نژاد پدر آقا داوود است.برادر آقا بخشی بزرگ.استاد جمشید خود دوتاز نواز چیره دست خراسانی است که امروز در کنار برادر ما را مفتخر به شنیدن سازش میکند.مرحوم سلطان رضا بخشی پدر این دو فرزند هنرمند است که در ۳۲ سالگی از دنیا میرود و میراث گرانبهای دوتارش را در خانواده ولی نژاد به یادگار میگذارد حالا دو برادر به حرمت نام پدربزرگ نام او را بر نوه های خود میگذارند.اینجا ساز و پدر حرمتی بزرگ دارند.
استاد جمشید، ساز که به دست میگیرد دلم میخواهد تمام ابرهای عالم با من بگریند نمیدانم چرا انقدر دلم زخمه میخورد و انقدر دلم “های های” و “وای وای” میکند وقتی استاد فریاد میزند:
واااای امان امان امان امانه یار گلمه این باغ چمن
و من در خلسه ای فرو میروم که نمیدانم روحم دارد به کدام بخش تاریخ این طور میتازد و این طور در روح کدام اساطیر سرزمینم میرقصد و مینوازد و میخواند و دلم میخواهد سماع کنم….
نمیدانم تاتی میخواند یا کرمانج نمیدانم من فارسم اما شاید در گذشته ای دور روحم جایی در این سرزمین عاشق بوده است که این طور در کلمات اشعار محلی دارد خودش را و گذشته اش را پیدا میکند.نمیدانم خدایا این ساز دارد با من چه میکند ای وااای ای امان ای یار….
و سرآخر بخشی بزرگ،استاد حسین ولی نژاد دوتار را در دست میگیرد.
الله مزاره من غریب رهگذرم
استاد بخشی به کرمانجی، “الله مزار” میخواند.واقعه ی الله مزار مربوط به کرد های کرمانج شمال خراسان و آوای بلند فداکاری آنها است.در این دیار چون همه جای ایران عزیزوهر خاک هنرخیزدیگر، درپس نوای هرتار، حکایت و روایتی خفته است. حرکات موزون این مردم، تمرین رزم و حماسه است آن گاه که چوب به دست می گیرند وبه حرکت وچرخش در می آیند به گردباد می مانند به تندر و صاعقه ودر این میان عاشقی فصل مشترک همه این حماسه ها و اسطوره ها است و الله مزار قصه دلدادگی زنی است که معشوق را در جنگی نابرابر از دست داده و حالا با چشمانی کور دربدر خاکهای خراسان شده تا مزار معشوق را بیابد و سرانجام نه با چشم دیده که با چشم دل و بوییدن تن معشوق مزار غرق به خون او را میاید و از سوز جگر ناله سر میدهد که:
الله مزاره الله….خدایا این است مزار یار من؟
و استاد با سوز دل و از ته حنجره قوی و پرصلابتش میخواند : ای جاان من ای جان
الله مزاره ای جان….
و جان ما را در پرده های ساز میرقصاند و چشمهایمان را تر میسازد.
و اما جوان ترین عضو خانواده ولی نژاد که نوه استاد بخشی است و محمد امین نام دارد. کودکی با استعداد که با دستهای کوچکش دوتار در دست میگیرد و مینوازد گرچه هنوز دستهای کوچکش توانایی گرفتن پرده های دوتار را ندارد اما زخمه میزند و آواز میخواند شاید بخشی بعدی خانواده ،محمد امین باشد کسی چه میداند؟
دلمان نمیاد این خانواده هنرمند و ارزشمند را ترک کنیم اما وقت رفتن فرا رسیده است. نمیتوانم بگویم که چقدر این ساعات برای من عجیب و فراموش نشدنی بود.به جرات میگویم این ساعات پر بهاترین بخش سفرم محسوب میشود.تجربه ساعاتی گوش جان سپردن به نغمه باشکوه دوتار و و سیراب شدن از باده ناب قصه های این سرزمین تجربه ای نیست که به راحتی بتوان هرجایی به دست آورد.برای خانواده ولی نژاد آرزومندم که میراث گران بهای خانواده خود را حفظ کنند که تاریخ آینده این سرزمین چشم انتظار بخشیهای دیگر است.
و یک تشکر ویژه دارم از دوست عزیزمان آقای زکریا شیرمحمد زاده که اگر همراهی و میزبانی او نبود سفر به گونه ای دیگر شکل میگرفت.
منبع:وبلاگ بیا تا برویم