خاطرات سفر به دور اروپا-استکهلم۲(سوئد)- جزیره Djurgarden و اسکانسن
با طلوع آفتاب نه چندان گرم استکهلم از اول صبح برنامه فشرده مون با بازدید از جزیره Djurgarden و پارک موزه اسکانسن Skansen شروع می شد.
این جزیره زیبا با کشتی های مسافری از منطقه گاملاستون قابل دسترسه. واسه همینم با بهره گیری از تجربه شب قبل، با اتوبوس شماره ۳ تا گاملاستون پیش رفته و در ادامه با کمی انتظار از اسکله کشتی های مسافربری -یا همون اتوبوس های دریایی- به سمت جزیره در حرکت شدیم.
جاتون خالی هوای مطبوع دریایی بر روی عرشه -هرچند که یکم هم سرد باشه!- با پس زمینه ای از چشم انداز زیبای جزایر اطراف حسابی سرحالمون آورد.
تو این بین یه تعداد بچه دبیرستانی هم کنارمون سوار شده بودن که با شیطنتاشون حسابی سر به سر هم می ذاشتن و یجورایی عرشه رو روسرشون گذاشته بودن!
کشتی در دریای زیبای استکهلم پیش می رفت و آهسته آهسته از ساحل دور می شدیم! دقایقی بعد پارک تفریحی یا همون شهر بازی “گرونالوند” نمایان شد که انگار به دلیل سردی هوا بسته شده بود. اونجوری که گفته می شه این پارک معمولا از ماه آوریل هر سال شروع به کار می کنه و تا آخر تابستون یا به عبارتی آخرای سپتامبر هم که هوا تا حدودی گرمه فعالیت داره! اما در اون روزها که اوایل اکتبر بود همه چیز حکایت از تعطیلی کامل پارک داشت!
جالبیش اینکه گرونالوند با طراحی در کنار آب واقع شده که این موضوع حس تفریح با ماشین های عظیم الجثه بازی رو بیشتر جلوه گر می کنه! یعنی آدم رو ترن هوایی حس می که انگار داره می ره تو دریا!
قبل از مقصد اصلی کشتی توقفی کوتاه در اسکله ای دیگر داشت و با سوار و پیاده شدن مسافرا نهایتا به سمت مقصد مون حرکت کردیم.
از کشتی که پیاده شدیم با دنبال کردن تابلوهای راهنما پیدا کردن ورودی پارک اسکانسن کار سختی نبود. پارکی جنگلی-تفریحی که بر اساس آمار سایت های راهنمای گردشگران در صدر فهرست دیدنی های شهر استکهلم قرار داشت! واسه همینم حتی ورودیه گرون ۱۰۰ کرونیش که هیچ نوع تخفیفی رو هم شامل نمی شد مانع از تصمیم ما برای بازدید از اونجا نشد!
لحظاتی بعد نقشه در دست وارد محوطه اصلی پارک شدیم و در قدم اول از تنبلی ترجیح دادیم تا گروه دانش آموزان دبیرستانی که تو کشتی همراهمون بودن رو دنبال کنیم. چون با خودمون گفتیم حتما اینا رو آوردن گردش، پس جاهای تاپ پارک رو نشونشون می دن!
در طول مسیر ابتدا همش خونه های سنتی سوئدی قرار داشت اما چون اول صبح بود هنوز پرنده پر نمی زد و خلاصه هیچ تحرکی ازشون به چشم نمی خورد! واسه همینم ماهم بهتر دیدیم تا به تعقیب گروه دانش آموزی ادامه بدیم. لحظاتی بعد با اونا به محوطه ای رسیدیم که در هر گوشه اش حرفه ای به صورت کار عملی طراحی شده بود.
نگو انگار اینجا محل طرح کاد بچه ها بود! و اونا با تقسیم به گروههای مختلف چند نفری مشغول کار شدن! از بنایی و آجر چینی گرفته تا نجاری و حتی نقاشی کردن دیوار و کاغذ دیواری و … ! یادش به خیر! دوستان هم سن و سال ما حتما مفهوم طرح کاد دبیرستان های ایران رو به خاطر می یارن که چه کویتی بود!
از اینجا به بعد با توجه به اینکه تیر اولمون به سنگ خورده بود، به ناچار دستمونو گذاشتیم رو زانومون و با تکیه بر نقشه ها و مهارت خودمون جلو رفتیم!
تو این حین یه گروه از بچه های مهدکودکی که کاورای رنگی پوشیده بودن توجهمونو جلب کرد! جالب اونکه پشتشون شماره موبایل مربی شون درج شده بود تا اگه احیانا گم شدن راحت بشه پیداشون کرد!
لحظاتی بعد پس از گذر از یه برج کوچیک شبیه کلیسا به اولین بخش از باغ وحش پارک که حیونای خونگی و یه جورایی مزرعه تیپیک سوئدی رو در برداشت رسیدیم.
در کنار این محوطه یه کلبه بزرگم بود که داخلش بازم یه چیزایی واسه بازدید گذاشته بودن.
اما نقطه اوجش دستگاهی بود که برای ترک پستونک بچه ها طراحی شده بود و اونجا یه شرحی داده بودن. یکی از بچه کوچولوهای خردسال با آب و تاب داشت برای دوستش می گفت که پیشی کوچولو که تو اتاق بغلی بود پستونک نداره و با تکیه بر احساسات بچه ها اونا رو تشویقشون می کرد که پستونکشون رو از سوراخ روی شیشه بندازن توی دستگاه و در یک حرکت چند مرحله ای که کلی میل لنگ و چرخ و زنجیر می چرخیدن بعد پستونکه میفتاد تو سبد جلوی دوچرخه یه خرگوشه اونم پا میزد پا میزد تا میرسید به مخزن اصلی بعد سبدشو خالی می کرد تو مخزن نهایتا پستونک با عبور از دالان مخصوص به اتاق بغلی می رسید و در سطل مخصوصی جمع می شد!
جالب اینکه برای اینکه این کارها انجام بشه لازم بود که نی نی کوچولو حاضر بشه پستونکشو تو این دستگاه پیچیده بندازه تا ببینه چی میشه! نی نی های طفلکی هم کنجکاویشون به عقل معاششون غلبه می کرد و مینداختن تا ببینن چی میشه! نهایتاً وقتی می فهمن چی شده که کار از کار گذشته بود و پستونک از دهنشون رفته بود تو سطل مخصوص! وقتی رفتیم اونطرفتر تو اتاق بغلی دیدیم یه سطل تا خرخره پر از پستونکهای رنگ و وارنگه! اینقدر دلمون برای اون نی نی های گول خورده سوخت که نگو! فکر کن! آدم باید یه لحظه خودشو بذاره جای اونا! ما که اگه بودیم خیلی غصه می خوردیم!
از اونجا که گذشتیم دقایقی بعد در محوطه دیگر پارک به دیدن یکسری حیوانات دریایی مثل فوک پرداختیم!
و بعد هم با دور زدن باغ و عبور از دل مزرعه های کوچکی که به سبک روستاهای قدیمی سوئد طراحی شده بودن دوباره به بخش ابتدایی پارک رسیدیم.
تو این بین چشم انداز زیبای شهر از بالای تپه ها برای عکس منظره زیبایی رو به وجود آورده بود!
به خصوص که به شیوه زیبایی می شد کار طراحی هنرمندان رو هم تو مسیر دید!
در این زمان دیگه خونه های سنتی و کارگاههای قدیمی آغاز به کار کرده بود و تو هر یک از این خونه ها و فروشگاه چند نفر با لباس محلی نشسته بودن و به طور نمادین شرح فعالیت حرفه های قدیمی مردم رو بطور عملی نشون می دادن.
از خیاطی و آهنگری گرفته تا نونوایی و شیشه گری!
و حتی فضای داخلی خونه آدمهای فقیر که هر کدومش با جزئیات کامل طراحی شده بود!
با این حال فضای نمور و تاریک داخل خونه ها حسابی حس دلتنگی ناشی از کمبود نور آفتاب رو در مقایسه با خونه های روستایی کشور ما که عمدتا آفتاب محور هستن نشون می داد.
یکسری خونه هم بود که زندگی قدیمی مردم روستاها رو به نمایش می کشید فرضاً تو یه اتاق کوچیک یه خونواده ۸ نفره که ۶ تا بچه داشتن رو به تصویر کشیده بودن.
در هر صورت این کوچه و پس کوچه های تنگ و تاریک واسه توریست ها جذابیت زیادی داشت!
یکی دو ساعت بعد دیگه چیز زیادی برای دیدن نمونده بود و به همین خاطر ما هم که یکم خسته شده شده بودیم ترجیح دادیم تا بعد از صرف ناهار سبکی اونم روبروی منظره زیبای دریا، اونجا رو ترک کنیم تا در ادامه راه بازم شاهد سایر دیدنی های این جزیره زیبا باشیم.
خاطرات سفر به دور اروپا- استکهلم۳(سوئد)- گاملاستون و مترو گردی
راستش اونجا فقط چندتا خونه ویلایی بود! البته منظره کنار دریا مثل بقیه جاهای جزیره جذاب و قشنگ بود!
کمی بعد سوار بر تراموا شماره ۷ در داخل جزیره Djurgården پیش رفته و مسیر رو تا انتهای غربی جزیره که موزه نوردیک Nordic Museum قرار داشت ادامه دادیم.
بنای زیبای این موزه که قدمتش به اواخرقرن ۱۹ میلادی بر می گشت، با مجسمه های زیبا و معماری قشنگش حسابی آدم مجذوب می کنه!
تو این حین یه زوج کره ای هم اومدن و خواستن براشون عکس دونفره بگیریم. در واقع تو این جور جاها با وجود این توریست های آسیای جنوب شرقی آدم احساس خجالت نمی کنه چون اونا خیلی بیشتر و بهتر از ما فرهنگ عکس گرفتن با ژست های آنچنانی اونم از زوایای مختلف رو درک می کنن! درحالیکه این موضوع برای خود اروپایی ها خیلی قابل لمس نیست!
اما سورپرایز این بخش چشم انداز زیبای محوطه سرسبز جلوی این موزه با یک پس زمینه زیبایی از دریا بود!
جایکه به واقع حتی از خود بنای موزه هم زیباتر بود و در اون حس خستگی ما رو حسابی سر حال آورد!
کمی اون طرفتر و درست پشت موزه نوردیک هم موزه واسا قرار داره. واسا در واقع یک کشتی با قدمت سیصد ساله است که در اون زمان برای شاه ساخته بودن اما وقتی انداختن تو آب بلافاصله رفت زیر آب و غرق شد!
واسه همینم یه توفیق اجباری شد تا در این اواخر کشتی رو به صورت سالم از زیر آب بیرون کشیدن و براش یه موزه درست کردن و کلی از خلق الله پول می گیرن تا برن داخل و این کشتی رو ببینن!
عصر دیگه کار خاصی تو جزیره نداشتیم که پاگیرمون کنه! واسه همینم با تراموای شماره ۷ دوباره به اسکله برگشتیم و نهایتاً دقایقی بعد اتوبوس دریایی اومد و با یه سفر جذاب دریایی دیگه ما رو برد گاملاستون.
همون منطقه قدیمی جذاب دیشبی! اما از اونجا که شب قبل خیلی فرصت نکرده بودیم تا این محله قدیمی رو بگردیم حالا فرصت مناسبی بود تا بازدیدمون رو تکمیل کنیم.
کوچه و پس کوچه های قدیمی حال و هوایی دیگه داشتن و البته در کنارشون فروشگاههای صنایع دستی و رستوران ها بیشتر از همه به چشم می اومدن!
تو این حین ناخداگاه به یه فروشگاه صنایع دستی رسیدیم که آثاری متفاوت و جذاب عرضه کرده بود که البته با یه تابلوی بزرگ خواسته بود تا کسی ازشون عکس نگیره!
داخل که رفتیم با شنیدن ته نوای آشنای موسیقی ایرونی سورپرایز شدیم! فروشنده یه خانوم ایرونی میانسال بود که از لهجه اش معلوم بود خیلی وقته از ایران دوره! با این حال خیلی گرم برخورد کرد و گفت خوشحال میشه بتونه کمکی بهمون بکنه! ما هم ازش پرسیدیم آیا می دونه تور متروگردی شهر چه ساعتی و از کدوم ایستگاه حرکت می کنه؟ که البته متاسفانه اطلاع نداشت و حتی تو اینترنت هم نتونست اطلاع دقیقی پیدا کنه!
دقایقی بعد با پیش روی در کوچه پس کوچه های قدیمی به یه محوطه میدونگاهی مرکزی محله رسیدیم که یک سمتش موزه نوبل بود.
در واقع هر سال در ماه دسامبر مراسم جایزه نوبل در ساختمون سیتی هال شهر استکهلم برگزار میشه و در اون مراسم اعطای جوایز از دست خونواده سلطنتی سوئد در طی مراسمی بسیار مجلل و با شکوه به برندگان اهدا میشه!
واسه همین هم در این موزه کل تاریخ برگزاری این مراسم از سال ۱۹۰۱ تاکنون با حدود ۷۸۰ جایزه نوبلی که به دانشمندان اهدا شده است رو به نمایش گذاشتن.
دکوراسیون هر بخش به ترتیب تاریخی و موضوعی به نحوی بسیار زیبا چیده شد و شما به راحتی می تونین از تابلوهای الکترونیک هر بخش نام و شرح حال هریک از برندگان جایزه نوبل رو مشاهده کنید.
بخشی از موزه هم به آثار به جا مونده از خود آقای آلفرد نوبل شیمیدان بزرگ و مخترع دینامیت اختصاص داره که در یک نورپردازی خاص و مدرن ارائه میشه. طبق وصیت نامه آلفرد نوبل جوایز باید به کسانی اهداء شود که در شاخه های علمی منتخب بیشترین خدمت را به نوع بشر کرده باشند. تا شاید اینجوری عذاب وجدان مخترع دینامیت کم بشه!
در واقع ساعت نزدیک چهار بود که ما رسیدیم اونجا و موزه هم فکر کنیم ساعت ۴ یا ۴٫۵ تعطیل می شد. با این حال کسی جلوی در ازمون بلیط نخواست و ما هم که دروغ چرا بیشتر برای استفاده از دستشویی رایگان رفته بودیم اونجا یه نگاه گذرا هم به این موزه انداختیم و به نظرمون اومد که لابد چیز خاصی نداره که مجانیه! جالبه که روز بعد که مجدداً برای قضای حاجت به اونجا سر زدیم خانومه دم در جلومونو گرفت و گفت باید بلیط تهیه کنید! مام با تعجب گفتیم واقعاً؟ حالا چند هست؟! اونم گفت ۱۰۰ کرون(حدود ۱۲ یورو)!!! ما با تعجب!!! نگاهش کردیم و گفتیم باشه شاید وقتی دیگر!!! و تو دلمون گفتیم چی ۱۰۰ کرون! بدیم این چیزهایی که تو اینترنتم میشه دید و ببینیم! تازه دیروزم همش رو دیدیم! خلاصه زدیم بیرون!
در بیرون ساختمون هم، طراحی زیبا و خوش رنگ بناهای قدیمی که شبیه ساختمونهای تاجدار بلژیک بودن بیشتر از همه جلب توجه می کرد!
و البته وسط میدون هم یه مجسمه خوش تراش گذاشته بودن که تزئینات میدون تکمیل بشه!
در ادامه مسیر به قصر سلطنتی شهر رسیدیم که دفتر کار روزانه پادشاه و دیگر کارمندان دربار سلطنتی نیز در همین قصر قرار دارد.
این قصر دارای هفت طبقه و بیش از ۶۰۰ اتاقه. باز هم مثل سایر قصرهای اروپایی گارد ویژه با لباس های سنتی به طور نمادین نگهبانی می دادن. با این حال باید اعتراف کنیم حداقل از بیرون معماری قصر جذابیت زیادی برای ما نداشت!
اگه به فهرست جذابیت های گردشگری استکهلم نگاهی بندازین، همیشه تور مترو گردی شهر در فهرست ۱۰ جاذبه اول گردشگری این شهر به حساب می یاد! واسه همینم غروب از اونجا که طبق بررسی های قبلی می دونستیم تور مترو گردی از ساعت ۶٫۳۰ عصر از ایستگاه مرکزی شروع میشه به سرعت اونجا رفتیم اما ماشالله از بس این ایستگاه مرکزی بزرگ و بی در و پیکره که آدم گم میشه توش! واسه همین چاره رو در پرسش از کیوسک راهنمای مسافر دونستیم و وقتی پرسشمونو از متصدی اونجا پرسیدیم در کمال تعجب آقاهه که یه آقای مسن مهربون بود به فارسی پاسخ داد کجا می خواین برین و بعدشم کلی سرچ کرد و گفت که تور امروز از ایستگاه دیگه ای شروع میشه و اگه الان بجنبید احتمالا بهش می رسید! ما هم بی معطلی راه افتادیم و خوشبختانه دقایقی بعد روی راه پله های برقی ایستگاه جمعیت مشتاق رو شناسایی کرده و بهشون ملحق شدیم.
اما لیدراشون که یه زن و مرد مسن بودن و از دیدن ما تعجب کرده بودن، گفتن چون تابستون تموم شده تورهای مترو دیگه فقط به زبون سوئدی ارائه میشه! با این حال می تونید با ما بیاید و حتی آقاهه تلاش کرد که یه بروشور انگلیسی زبون هم واسه ما پیدا کنه! جالب اونکه ایشون که نقش دستیار لیدر تور رو داشت یه مرد مهربون حدوداً ۷۰ ساله بود، تو هر ایستگاه معمولا پشت جمعیت راه می افتاد تا احیاناً کسی از گروه جا نمونه و بعد با یه انگلیسی در حد I am a blackboard برامون توضیح می داد که خانوم لیدر چی داره میگه! خیلی هم مقید به این کار بود و بنده خدا تمام تلاششو کرد که به ماهم تو این تور خوش بگذره و حتی تا آخرین لحظه هم اصلا از ما نپرسید کجایی هستین و چرا اومدین!
این پیرمرد مهربون هم یکی دیگه از آدمهای خاص این سفر بود، از اون آدمهایی که شاید چند دقیقه بیشتر باهات نباشن ولی حس نزدیکی و دوستیشون باهات باقی می مونه مثل اون خانومی که تو فرودگاه ملاقات کردیم!
در هر حال در یه نگاه کلی ساخت متروی ۱۰۸ کیلومتری استکهلم که به سال ۱۹۵۰ میلادی بر می گرده، الان شامل هفت خط در سه گروه آبی، قرمز و سبزه میشه.
بخش غالب شبکه متروی استکهلم با بیش از ۹۰ درصد ایستگاههاشون امروزه به یکی از جاذبه های اصلی گردشگری شهر تبدیل شده و به نام «The world’s longest art exhibition» معروف شده است و هرکدومشون دارای طراحی و معماری منحصر به فرد خودشونن و عمدتاً از سبک های مدرن و ساده استفاده کردن تا با بقیه ایستگاهها متفاوت بشن!
ساعتی بعد یکسری از این ایستگاهها رو گشته بودیم اما راستش این سبک ساده و مدرن که اونا حسابی با آب و تاب تعریفش می کردن خیلی با سلیقه سنتی ما سازگاری نداشت و حسابی تو ذوقمون خورده بود که حالا که چی!
تو دلمون گفتیم بیان مترو تهران رو ببینن و آثار هنری یاد بگیرن!
حوالی غروب از پیرمرد مهربون خداحافظی کرده و به سمت هتلمون حرکت کردیم تا با استراحت شبانگاهی برای فردا صبح آماده باشیم!
خاطرات سفر به دور اروپا- استکهلم۴(سوئد)- سیتی هال و قصر دروتینگهلم
نمی دونیم تا حالا شده تجربه کنین هوای بیرون گرمتر از داخل اتاقه! به خصوص واقعا اگه یه آفتاب دلچسب هم تو آسمون خودشو نمایان کنه!پس اینجوری نباید از بیرون رفتن نگران بود!واسه همین اول صبح بازم خانوم موبور رسپشن رو سئوال پیچ کردیم تا اطلاعات مربوط به کاخ سلطنتی که در خارج از مرکز شهر قرار داشت رو بگیریم و اونم گفت راست و پیغمبری خودم تا حالا اونجا نرفتم!(مثل خیلی از ماها که هنوز مراکز دیدنی مهم شهر خودمونو ندیدیم!) اما طبیعتا میشه با فری اونجا رفت اما این فری ها با کارت حمل و نقل شهری رایگان نیستن!
اینجا بود که مثل همیشه به گوگل دایرکشن پناه بردیم و کاشف به عمل اومد راه حل دیگه استفاده از مترو و بعد هم اتوبوس های شماره ۱۷۶ و یا ۱۱۷ بود که تا جلوی قصر پیش می رفتن. اما از اونجا که قبلش تو اینترنت چک کرده بودیم و می دونستیم ناسلامتی اونجا خونه پادشاهه و تازه از ساعت ۱۰ صبح باز میشه، برای استفاده بهینه از وقت اولین مقصد رو ساختمون سیتی هال City Hall (ساختمان شهرداری) قرار دادیم. این ساختمان زیبا با طراحی خاصش با دو برج تیره بلند با ارتفاع بیش از ۱۰۰ متر که همجوار با دریاست چشم انداز زیبایی به کنار دریا داده و بازهم همون نزدیکی گاملاستون قرار داره!
خوشبختانه برای ورود به محوطه اش کسی جلومونو نگرفت و ورودی نداشت! در نتیجه با عبور از حیاط سنگفرش شده بنا به کنار رودخونه رسیدیم که باز هم مجسمه های زیبا و محوطه تزئین شده با یک پس زمینه ای از این بنا آدمو مجذوب خودش می کرد.
با این حال شهرت جهانی این بنا نه به جهت معماری زیباشه و نه قدمت اون که حتی به ۱۰۰ سال هم نمی رسه! بلکه اینجا جایکه ۱۰ دسامبر هر سال میزبان برندگان نوبل از سراسر دنیاست و خوشا بحال دانشمندانی که به مهمونی شب این روز بزرگ دعوت بشن!
بنای سیتی هال شباهت بسیاری با معماری سبک آشنای اروپایی داره! بازم برج های بزرگ و مرتفع که گنبدشون در تلولو خورشید می درخشن.
دوست خوبمون آرش نورآقایی داستان تاج های طلایی بالای برج رو به خوبی وصف کرده:
“در بالاترین نقطه این برج، سه تاج طلایی رنگ را مشاهده می فرمایید. این سه تاج نمادی است برای Three Wise Men یا همان سه مغ که زاده شدن مسیح را بشارت دادند و بنده بارها در این مورد نوشته ام، مقبره این سه مغ (ایرانی – زرتشتی) در کلیسای جامع شهر کلن قرار دارد.”
نکته جالب در حیاط این ساختمون این بود که یه مجسمه بود که همه توریستها باهاش عکس مینداختن چون منظره پس زمینه خیلی قشنگی داشت! اما متاسفانه این مجسمه حجاب اسلامی نداشت و با کمال شرمندگی یکی از دوستان ایرانی این نکته رو به مجسمه یادآوری و یه فحش ناموسی روی بدنش حکاکی کرده بود تا در هر حال فرهنگ غنیمون رو به اونجا هم صادر کرده باشه!
برای ورود به داخل بنای سیتی هال هم بلیط می فرختن اما راستش با توجه به فشردگی برنامه هامون ترجیح دادیم که زودتر به سمت قصر دروتینگهلم بریم.
برخلاف انتظار با استفاده ترکیبی از مترو و اتوبوس راحتتر از اون چیزی تصور می کردیم به مقصد رسیدیم!
با ترک اتوبوس از همون ابتدا دورنمای زیبایی از معماری هنرمندانه قصر با پیش زمینه دریاچه و ترکیب رنگی عالی آبی سرمه ای دریا و سبزی جنگل سورپرایزمون کرد.
Drottningholm palace که الان اقامتگاه خصوصی خانواده سلطنتی هم هست به خاطر مناظر زیبایی که داره یکی از مکانهایکه بسیار مورد توجه توریستهاست.
قصری زیبا که یادگار قرن هفدهم میلادی است و در طول زمان هر سال به زیبایی اون افزوده شده!
طراحی محوطه چمنکاری شده میدون گاهی ورودی قصر اصلی با نمای دریاچه در همون نگاه اول آدم رو مجذوب می کرد!
با ورود به محوطه اصلی و عبور از نگهبان وارد ساختمون کاخ شدیم و تا طبقه دوم پیش رفتیم اما از اونجا به بعد باید بلیط ۱۰۰کرونی رو می خریدیم. اما با کمال تعجب بازدید از طبقه همکف و از همه مهمتر باغ و محوطه زیبای قصر کاملا رایگان بود!
بازم همون سبک آشنای دکوراسیون اروپایی!
دقایقی بعد پس از خروج از ساختمون قصر اصلی با عبور از کنار نگهبانان گارد سلطنتی با رژه و منظم و لباسای قشنگشون داشتیم وارد باغ می شدیم که به یکباره از فاصله ای حدود ۱۰۰ متر اونورتر ولیعهد و همسرش رو دیدیم که در معیت چند نفر از ساختمون دیگری در محوطه قصر دراومدن و با طی ۲۰-۳۰ متر وارد ساختمون دیگه شدن! خیلی جالب بود هیچ محافظت خاصی در کار نبود و ما بدون هیچ نوع بازرسی تا حدودد ۱۰۰ متری و حتی نزدیکترشون هم میتونستیم پیش بریم!!! (متاسفانه اونقدر همه چیز سریع اتفاق افتاد که نتونستیم حتی عکس بگیریم!)
هرچقدر از زیبایی باغ سلطنتی بگیم کم گفتیم! باغی بزرگ و فراخ با طراحی حساب شده و باغبونایکه مدام به زیبایی اون می رسیدن و البته خلوت چون کلا کمتر از ۱۰ نفر آدم می شد تو این باغ پیدا کرد!
محوطه طراحی شده پشت قصر با آب نمای بزرگش بسیار زیبا بود!
بعد هم یه جاده پیاده روی نسبتا دور و دراز برای قدم زدن!
هرچی نگاه می کردیم چشامون سیر نمیشدن!
ساعتی بعد از بخش دیگه باغ مسیر حرکتمونو ادامه دادیم و این بار چشم انداز زیبای دشت سرسبز کنار دریاچه ای کوچک که پر از پرنده هایی زیبا بود که بی ترس از ما وجب به وجب زمین رو پر کرده بودن حسابی سورپرایزمون کرد.
آروم آروم وارد جمعشون شدیم و کنارشون رو یه نیمکت نشستیم. چند تا عکاس و رهگذر دیگه هم بهمون نزدیک شدن و اونا هم تلاش برای این هارمونی زیبای تصویری می کردن!
دقایقی بعد یکدفعه نمی دونیم چی شد که همشون همزمان از زمین بلند شدن و برای لحظاتی آسمون سیاه شد.
توصیف اون لحظه امکان پذیر نیست، این حرکتشون اینقدر ناغافل بود که حتی فرصت عکس گرفتن هم نبود! در واقع برای دقایقی مات و مبهوت ما رو تحت تاثیر قرار داده بود.
لحظاتی بعد چندتا پرنده پیش قراقول اومدن و کم کم به ارزیابی محیط پرداختن تا بعد از اطمینان از امنیت بقیشونم بیان پایین!
ساعتی بعد به محوطه اصلی قصر برگشته بودیم و این بار بیشتر به تماشای برخی آثار فرهنگی و سنتی به نمایش در اومده در ساختمون های کوچیک کناری بودیم!
آفتاب گرم و منظره زیبای دریاچه روبروی قصر بهمون اونقدر جرات داد تا بسط نهار مختصرمونو رو نیمکت کنار دریاچه بچینیم و تجدید قوا کنیم برای گردش عصرگاهی!
خاطرات سفر به دور اروپا-استکهلم۵(سوئد)-کلیسای قدیمی و فروشگاه ایکیا
درست روبری ساختمون سیتی هال در طرف دیگه دریاچه هلمن (Holmen) وقتی یه مسیر یکی دو کیلومتری رو نفس نفس زنان از پله ها بالا می ری به یکباره یکی از زیباترین چشم اندازهای شهر استکهلم ظاهر میشه!
یه پانارامای زیبا از دریاچه که با معماری زیبای بناهای اطرافش تزئین داده شده!
رنگ آبی زیبای دریاچه حسابی با محیط اطرافش هارمونی داشت! یه طرف ساختمون هایی به سبک نی هاون کپنهاگ و طرف دیگه سیتی و هال و کلیسای زیبای قدیمی شهر!
واسه همینم هست که این مسیر همیشه مورد استقبال توریست هاست و ما رو هم که عاشق اینجور مناظر هستیم برای ساعتی مات و مبهوت سرگرم تماشای مناظر زیبای شهر کرد.
با دل کندن از اون بهشت در ادامه با پای پیاده با عبور از دل کوچه پس کوچه های توریستی شهر بازم به سمت منطقه گاملاستون حرکت کردیم.
اما قبل از اون نمی شدن دیدن قدیمی ترین کلیسای شهر که قدمتش به قرن ۱۳ میلادی می رسید رو از دست داد!
کلیسای ریدارهولمن که با پای پیاده تنها سه – چهار دقیقه تا گاملاستون و قصر سلطنتی فاصله داره محل دفن پادشاهان سوئدی است و با معماری زیباش همیشه مورد توجه توریست های خارجی قرار می گیره!
در حدفاصل کلیسا تا گاملاستون که در واقع هر کدومشون تو دوتا جزیره مختلف قرار دارند، یه بازار با سبک آشنای اروپایی با کلی جمعیت که به گشت و گذار مشغولند قرار داره!
در ادامه وارد گاملاستون شدیم. انگار کوچه پس کوچه ها و بازارچه های قدیمی این منطقه تمومی ندارن چون بازم تا به خودمون اومدیم یکی دوساعتی گذشته بود و ما همچنان سرگرم گشت و گذار در اطراف اون منطقه بودیم!
آخر کار هم بالاخره یادگاری کوچیک شهر استکهلم رو که عبارت بود از یه بطری کوچولو که داخلش کشتی واسا بود انتخاب کرده و خریدیم.
دقایقی بعد با پیش روی در مسیرمون با عبور از کنار موزه ملی و یه پل نه چندان بزرگ به جزیره Skepps Holmen پا گذاشتیم.
جزیره ای بسیار کوچیک اما دوست داشتنی با یه چشم انداز رویایی از دریاچه و جزایر اطرافش!
به خصوص با طراحی های فانتزی و زیبای محوطه های عمومی که آدمو حسابی جذب خودش می کرد.
به نظر می یاد که این منطقه هم باید در زمره محله های با کلاس و گرون شهر باشه!
عصر به ایستگاه مرکزی قطار برگشتیم و اینجا بود که اختلاف نظرامون یکم بالا گرفت چون یکیمون(که بازم خودتون حدس بزنین کدوم یکی!!!) می خواست بره فروشگاه ایکیا و اون یکی دیگه می گفت هنوز تو فهرستمون کلی جای ندیده داریم و …!
خلاصه مطابق معمول همیشه به زودی صلح برقرار شد تا با حضور در محل ایستگاه اتوبوس های رایگان IKEA در نزدیکی ایستگاه مرکزی قطار، در مسیر حرکت این فروشگاه معروف که بزرگترین مرکزش در جهان در همین شهر بود قرار بگیریم.
حالا نگو تو این کش و قوس این اتوبوسه چه مشکلی براش پیش اومده بود که نیم ساعتی دیر کرد و کلی جمعیت شاکی تو اون سرمای هوا انتظار می کشیدن که ببین چه جای تحفه ای رو می خوان ببینن و یه چندتایی هم ول کردن و رفتن!
هیچ کس هم نمی دونست اتوبوسه بالاخره میاد یا نه و تو اون باد و سرما همه به امید هم وایساده بودن! حالا نگو که ساعت اتوبوسه تغییر کرده بود و از ۲-۳-۴-۵-۶ شده بود ۲٫۵-۳٫۵-۴٫۵-۵٫۵-۶٫۵!!! خلاصه فهمیدیم این ناهماهنگیا واسه اینا هم هست! خصوصاً واسه چیزایی که مجانیه!
حالا بد نیست بدونین ویکی پدیای عزیز فروشگاه ایکیا رو چجوری شرح داده:
“ آیکیا یا ایکِیا، به انگلیسی: IKEA شرکتلوازم خانگیسوئدیو چندملیتیاست، که در زمینه طراحی، تولید و فروشمبلمان آماده، تختخواب، میزو سایر لوازم اصلی و فرعی منزل فعالیت میکند.
این شرکت بزرگترین خردهفروش مبلمان در سطح جهان است. شرکت ایکیا در سال ۱۹۴۳ توسط اینگوار کامپرادزمانیکه ۱۷ ساله بود، در سوئدبنیان نهاده شد. نام شرکت از کنار هم گذاشتن حروف ابتدایی چهار کلمه نام، نام خانوادگی، نام مزرعهای که او در آن بزرگ شد و نام ناحیه محل اقامت او در سوئد تشکیل شده است.
دفتر مرکزی شرکت آیکیا در شهر دلفت، هلندقرار دارد. اولین فروشگاه آیکیا در سال ۱۹۵۸ در سوئد بازگشایی شد، همچنین اولین فروشگاههای آیکیا در خارج از سوئد، بهترتیب در سال ۱۹۶۳ در نروژو در سال ۱۹۶۹ در دانمارکآغاز بهکار کردند.
این شرکت هم اکنون با بیش از ۳۰۰ فروشگاه زنجیره ای بزرگ در جهان، درآمد سالانه و فروشی در حدود ۳۰ میلیارد دلار دارد.“
سرانجام با اومدن اتوبوس نیم ساعت بعد به محوطه فروشگاه بزرگ رسیدیم. فروشگاهی بزرگ که بیش از ۵۵ هزار متر مربع وسعت داره و تمام وسایل و لوازم مورد نیاز برای دکور کردن خانه و محل کار رو در خودش جا داده!
اینقدر بزرگ بود که ما تو اون فرصت کم فقط تونستیم چند تا سالن کوچیکش رو ببینیم. ولی همون هم کافی بود که کلی غصه بخوریم که چرا همچین چیزی بطور رسمی تو شهر خودمون نیست!
قیمت ها در مقایسه با قیمت های سرسام آور استکهلم و حتی تهران اینقدر پایین بود که کم مونده بود گریمون بگیره که چرا واسه شب آخر همه پول های سوئدیمون رو تو شهر تموم کردیم و بدتر اینکه یورو هم قبول نمی کردن!
هرچند بعداً یادمون اومد که مشکل بار هم داریم و بنابراین زیاد نباید غصه بخوریم اما فرض کنید که یه دست مبل راحتی خوشگل که ساخت ایکیا و طبعاً استاندارد اروپا بود که تو تهران مشابهشو شیرین ۷-۸ میلیون تازه اگه پیدا می شد می تونستی بخری اینجا راحت با دو میلیون می خریدی!
تازه دلیل قشنگی خونه ها و مغازه هاشونو فهمیدیم. خب نامردا میان ازین فروشگاهها چیزای قشنگ و ارزون می خرن خوب معلومه اینقدر خونه هاشون از پشت پنجره هاشون قشنگه!
اینقدر دلمون خواست که نگو!!! تازه بعضی چیزها هم آف خورده بود! این دیگه خیلی نامردیه!
همه جا یه سری متر کاغذی و دفتر یادداشت و مداد هم بود که می تونستی همه چیو اندازه بگیری و یادداشت کنی!
تازه یه عالمه کاتالوگ ایکیا هم بود که ما اول فکر کردیم رایگانه و گفتیم خوب حالا که نمی تونیم چیزی بخریم حداقل کاتالوگشو بر می داریم. اما وقتی از صندوق پرسیدیم گفت نه شما تنها می تونید اونها رو امانت بگیرید و وقتی اجناس رو انتخاب کردید پس بدید! ای خسیسها از یه کاتالوگ هم نمی گذرن!
جالب اینکه فروشنده های زیادی اونجا نمی بینید و کسی کاری به کارتون نداره برای همین ما هم تونستیم راحت از هرجا خواستیم عکس بگیریم!
یه اتاقهایی بود که خیلی جالب طراحی شده بودن. فرضاً بیرون نوشته بود یه فضای ۵۵ متر مربع و بعد تمام وسایل و لوازم موردنیاز یه خونه رو در اون کامل طراحی کرده بود و نشون داده بود که چطور میشه از فضاهای مرده استفاده کرد. خیلی ایده های جالب دکوراسیون می تونستی از اونجا بدست بیاری و کلا خیلی الهام بخش بود.
جالب اینکه هر وسیله ای یه کد داشت که اونو یادداشت می کردی و بعد موقع خروج باید از انبار رد می شدی و خودت اونو از قفسه های انبار برمی داشتی و می ذاشتی رو چرخ و می رفتی صندوق حساب می کردی. درست مثل سوپرمارکت!
بسته بندی همه چیز هم اینقدر باریک و سبک بود که هرکی راحت یه دونه یا چند تا زده بود زیر بغلش و می رفت خونه! مونتاژ تمام وسایل هم با خود مشتریه اینطوری مشتری احساس کفایت و اعتماد به نفس هم می کنه!!! شعار ایکیا: سادگی، کارایی و زیبایی هست و واقعا هم به شعارشون عمل می کنن.
اگه دوست داشتین می تونین اطلاعات کاملتر در مورد فروشگاههای ایکیا رو در لینک زیر بخونید.
غروب خسته و مرده قصد ترک فروشگاه رو داشتیم اما این بار دیگه امیدی به اتوبوس رایگان نبود! چون یک ساعت قبلش تو بلندگو یه چیزی به سوئدی اعلام کرد و دیدیم که ملت دوون دوون دارن میرن طرف در که فهمیدیم احتمالا باید آخرین دور اتوبوس رایگانش باشه! بنابراین مستقیم رفتیم سراغ اتوبوس های معمولی شهر و اونجا هم با کمک یه زوج سوئدی جوون که بنده خداها خیلی هم انگلیسی بلد نبودن متوجه شدیم که باید کدوم ایستگاه نزدیک مترو پیاده بشیم و بعدشم سوار بر مترو به سمت هتل راه افتادیم.
اما نزدیکای هتل که رسیدیم دلمون نیومد بریم اتاق و گفتیم حیف این شب آخری اقامتمون در اروپا رو اینجوری هدر بدیم! واسه همینم یکم اتوبوس سواری و گشت و گذار در خیابون های اطراف هتل بهترین انتخاب با وضعیت خستگیمون بود که ما رو سرگرم کرد.
چیز جالبی که خصوصاً شبها در استکهلم خیلی به چشم میاد پنجره های خونه هاست که هرکدوم یه آباژور زیبا پشتش نور ملایمی رو به بیرون می تابونه و اینجوری یه فضای گرم و زیبا و برای کسایی که بیرون هستند از درون اون خونه متصور میشه!
چون اون شب آخرین شب اقامتمون در اروپا بود ما هم اون شب رو با پیاده روی و دیدن آباژورهای زیبا که قاب عکسهای جذابی رو از خونه ها ساخته بودن، پر کردیم.
خاطرات سفر به دور اروپا- استکهلم۶(سوئد)- در مسیر بازگشت- بخش پایانی.
با روشن شدن هوا سرانجام آخرین روز اقامتمون در اروپا هم فرا رسید! اونم تو یه روز ابری با هوای بارونی! خلاصه از همون کله سحر خواب از چشممون پرید و با جمع کردن ساک هامون دیدیم ای بابا تا عصر که پروازمونه هنوز کلی وقت باقی مونده!
واسه همینم ترجیح دادیم بزنیم و بیرون و از این چند ساعت باقیمونده نهایت استفاده رو از استکهلم و معماری زیباش ببریم!
اولین مقصدمون جزیره Djurgarden بود البته این بار با تراموا! یعنی یجورایی تراموا گردی بهترین راه فرار از بارون بود!
جالب اونکه بازم مطابق رسم معمول آخرین روز سفرمون با بارون همراه شد و ما هم ناچار به اتوبوس و تراموا گردی قناعت کردیم! واقعا خیلی جالبه تو همه سفرهای اروپامون روز اول و آخر سفر بارون استقبال و بدرقه مون کرده! که اگه این بارون های به ظاهر دلچسب بقیه روزهای سفرمون هم سورپرایزمون می کرد احتمالا کل برنامه های گردش شهری تعطیل بود!
سیستم تراموای سوئدی ها هم جالبه و دیگه برخلاف اتوبوس هاشون بلیط رو راننده چک نمی کنه اما یکدفعه دیدیم یه خانوم جوون شیک و پیک با لباس عادی از صندلی پاشد و بلیط ما و بقیه مسافرها رو چک کرد!
تو ایستگاه مترو همه جا پر بود از نون و شیرینی رول دارچینی که حسابی اشتهامونو تحریک کرده بود اما راستش ما آخرین کرون های ته جیبمونم تموم کرده بودیم و دیگه با کمیسیون ترکمنچای صرافی ها اصلا حس و حالی واسه چنج پول نبود! واسه همینم گفتیم برسیم ایران اول همه یه شکم سیر شیرینی دارچینی می خوریم! (که اونم نخوردیم! نمی دونیم چه حسیه این هوسها فقط تو همون مکانها به سراغ آدم میاد. وقتی برگشتیم کامل از حس و حال شیرینی دارچینی بیرون اومدیم!)
ظاهراً این شیرینی مخصوص استکهلم بود چون همه مغازهها برای صبحونه می پختنش و حسابی عطر دارچین راه مینداختن! خلاصه ما هم که دیگه آهی در بساط نداشتیم مثل بچه یتیم ها تنها با بوش حال می کردیم!
نکته جالب اونکه نمی دونیم چرا تو ایستگاههای مترو بیشتر از هر چیزی یاد تور مترو گردی استکهلم و توضیحات مفصل لیدرهای مهربونشون می افتادیم!
قبل ظهر واسه ساعتی هم که شده باز هم این گاملاستون ما رو به سمت خودش کشوند!
انگار نمیشه از این بخش شهر دل کند!
بازم همون بناهای قدیمی و زیبا و به خصوص فروشگاههای سوغاتی فروشی پر زرق و برقش!
آخرین بخش از گشتمونم به بازدید از پاساژهای زیرزمینی نزدیک ایستگاه مرکزی قطار اختصاص داشت!
انگار یه دنیای زیر زمینی تو این بخش شهر ساخته بودن!
تعجبی هم نداشت! چون تو اون هوای سرد و برفی زمستونهای استکهلم حتما این پاساژها پاتوق خوبی واسه خلق الله است!
تا دلتون بخواد فروشگاه لوکس و ۵ ستاره!
طرف های ظهر به هتل برگشتیم و اسبابمونو جمع کرده و سوار بر مترو به سمت فرودگاه راه افتادیم!
اما ساعتی بعد درست نزدیکی های فرودگاه در حالیکه تقریبا کل واگن خالی از مسافر شده بود قطار وایساد و چند دقیقه ای از جاش تکون نخورد!
ما که یکدفعه نگران شدیم دلمون مثل سیر و سرکه می جوشید که چی شده؟ چرا قطار حرکت نمی کنه؟ آخرش مجبور شدیم از یه پسر جوون که تنها مسافر به جز ما تو واگن بود موضوع رو بپرسیم!
بیچاره هندز فریش رو درآورد و توضیح داد که چون یه قطار دیگه قراره از ریل بگذره این قطار واسه چند دقیقه ای باید انتظار بکشه!
دقایقی بعد بقیه مسیر رو با اتوبوس به سمت فرودگاه بزرگ استکهلم رفتیم. با این تفاوت که این بار فضای اتوبوس از زبون فارسی و فرهنگ ایرونی بیگانه نبود!
با ورود به سالن فرودگاه از همون ابتدای سالن چندتا صف طولانی از ایرونی ها و چمدونهای غول پیکرشون توجهمونو جلب کرد و اول کار یکی دوتا از مسافرها که بار کممونو دیدن یه نگاه خریدارانه بهمون انداختن و بعد وارد مذاکرات دوستانه شدن! اما راستش از بس داستان های خطرناک بار مسافرها و قاچاق رو شنیدیم جرات نکردیم پاسخ مثبت بدیم!
بعد از تحویل بار زمان ورود به سالن ترانزیت ایرانیها و داخل هواپیما هم خودش حکایتی داشت! همه سالنهای دیگه با نظم و ترتیب بودن اما این سالن که مخصوص پرواز ایران بود انگار محشر کبرا بود! قافله ایرونی ها که ماشالله هواپیما رو ترکونده بودن و بازم حکایت همون داستان تکراری بی نظمی و اضافه بار و …، سختگیری ماموران که اجازه حمل چمدون بزرگتر از سایز و وزن استاندارد رو ندارید و مسافران ایرانی که طبعاً برعکس ما نتونسته بودن تو فروشگاه ایکیا جلوی خودشونو بگیرن و دست هرکی یه پکیج ایکیا بود و مامور سوئدی مسوول کنترل کارت پرواز هم همه شونو دم در نگه داشته بود و می گفت هر نفر یه دونه چمدون با ابعاد مشخص بیشتر نمی تونه داشته باشه مسافرا هم بعضاً با پررویی بعضی هم با حلقه ای اشک در چشم دم در وایساده بودن و به فارسی چونه می زدن اونم می گفت من نمی فهمم شماها چی می گید! برید بارتونو درست کنید!
خلاصه ما رو یه بیست دقیقه ای معطل کردن تا پرواز انجام شد.
چند ساعت بعد آسمون نیمه ابری کیف آشکار شد! هرچند تو همون لابه لای ابرها هم می شد گوشه هایی از زیبایی های این شهر رویایی رو حس کرد!
بعد هم یه توقف کوتاه در فرودگاه کیف، اون هم به جهت سوخت گیری داشتیم که باید یک ساعتی توی هواپیما می موندیم! هرچند چون خودشونم می دونستن که خیلی خطر داره بهمون گفتن کمربنداتونو باز کنین!
اولین ساعات روز بعد آسمون وطن هویدا شد و به زمین نشستیم تا سرانجام پرونده سفر این بارمونم به اروپا بسته بشه اونم این سفرنامه دور و دراز که دیگه واسه شما هم فرسایشی شده بود!
به این امید که در آینده بازم این فرصت رو داشته باشیم که همراه شما بریم سفر اون هم به سرزمین های جدیدتر و شگفت انگیزتر!