خاطرات سفر به دور اروپا (۲۰۱۲) -آمستردام–قسمت اول-شهرقدیمی،میدون دام و …
سرانجام با نزدیک به ۲ ساعت پرواز و عبور از دل ابرهای تا حدودی تیره و تار که از اونا به خوبی بوی بارونهای رگباری بهاری به مشام می رسید به یکباره دشت سرسبز و یکنواختی بدون تپه و پستی بلندیهای طبیعی با مه ای رویایی در زیر پامون هویدا شد. شبکههایی از رودهای کوچیک و بزرگ داخل این دشت سرسبز رو مثل تار عنکبوتی زیبا نقاشی کرده بود.
کم کم زمان فرود فرا می رسید. در نگاه اول انگار ارزشش رو داشت که تقریبا کل عرض اروپا رو از شرق تا غرب دوباره طی کنیم تا مقصد نهایی سفرمون آمستردام و هلند سرزمین گل ها باشه! حالا بگذریم که این روزها بیشتر به خاطر آزادیهای بیحد و حصرش معروف شده!
دوست خوبمون نکیسا نورائی هلند رو اینطور وصف کرده:
از اینا که بگذریم با آروم گرفتن هواپیما در فرودگاه Schiphol آمستردام، دیگه می بایست با پروازهای ارزونقیمت اروپایی که در حین سرعت و نظم، راحتی و امنیت مسافر رو هم در کنار جیبشون در نظر میگرفتن وداع می کردیم و سلام میکردیم به هواپیماهای نه چندان خوشنام وطنی که البته خوبیش این بود که دیگه حداقل محدودیتها و سختگیریهای هواپیماهای ارزون قیمت رو نداشت!
عقربه ساعت دقایقی بعد از ۱۰ صبح رو نشون می داد که با ورود به سالن اصلی فرودگاه، طبق معمول می بایست بخش راهنمای توریستی رو پیدا می کردیم. همونطور که بارها و بارها اشاره کردیم گرفتن اطلاعات اولیه و به خصوص چگونگی رفتن به هتل مورد نظر از طریق این راهنماها بسیار ارزشمند و کار راهاندازه.
مطابق معمول چند نفری صف وایساده بودن و وقتی نوبت ما شد خانوم متصدی با گرفتن پرینت مسیر، چگونگی رسیدن به هتل رو برامون توضیح داد اما این بار دیگه هلندیهای خسیس نقشه مجانی به کسی نمی دادن و برای خرید نقشه باید چند یورویی پیاده می شدیم که طبیعتا با مذاق ما خیلی سازگار نبود!
همچنین خانومه پیشنهاد کرد که بهتره کارتپس حمل و نقل یک یا دو روزه رو هم بخریم تا هر دفعه ۲ یورو بابت ایاب و ذهاب ندیم و این شد که با پرداخت نفری ۶ یوروی ناقابل یک کارت پس ۴۸ ساعته رو خریدیم. اما با توجه به فاصله فرودگاه تا شهر امکان استفاده از این کارت ها برای رفتن تا شهر وجود نداشت و می بایست نفری ۴ یورو دیگه هم برای قطار از فرودگاه تا شهر پرداخت می کردیم.
هفته قبل در هنگام رزرو هتل هرچی سایت بوکینگ رو زیر و رو کردیم تا قیمت مناسبی پیدا کنیم متاسفانه ثمری نداشت و نرخ هتل های فری کنسلیشن -که با توجه به عدم موجودی کارت اعتباریمون و امکان پرداخت به صورت نقد برامون قابل استفاده بودن- به طور متوسط حدود ۲۰ تا ۲۵ درصد بالاتر از رزروهای قطعی بود! به همین خاطر دیگه مثل ژنو ریسک نکردیم و با پرداخت شبی ۱۰۱ یورو برای هرشب (جمعا ۲۰۲ یورو) گرونترین هتل کل سفرمون به اروپا رو اونم یک هتل ۳ ستاره که تا حدودی تا منطقه مرکزی شهر فاصله داشت رو رزرو کردیم. (شاید اینجوری حداقل دل برخی از دوستانمون که تو این مدت همش می گفتن بابا چجوری این هتل های ارزون رو پیدا می کنید یکم خنک بشه!!!).
دقایقی بعد با عبور از مناطقی از شهر زیبای آمستردام که انگار بافتی باغ شهری داشت و کمتر شاهد تمرکز ساختمونهای فشرده بودیم، به ایستگاه مترو رسیدیم.
شبکه مترو آمستردام در مقایسه با سایر کشورهای اروپایی کلا قدمت زیادی نداره و عمرش در حدود ۳۵ ساله که با ۴ خط سبز و نارنجی و قرمز و زرد تقریبا بخش قابل ملاحظه ای از شهر رو پوشش داده. البته یک خط دیگه در حال ساخته که تحت عنوان خط آبی در سال ۲۰۱۷ به بهره برداری می رسه!
و بعد هم با اتوبوس شماره ۴۷ به سمت هتلمون در منطقه گاسپر پالاس حرکت حرکت کردیم. حتما اسم این گاسپر رو شنیدید همون روح سرگردون فانتزی که تو کارتونها نقش یه روح مهربون رو داره و جالب اونکه درست کنار محدوده هتلمون باغ پارک بزرگی با چشم اندازی رویایی با همین نام قرار داشت که ارزش این هتل رو چند برابر کرده بود.
خوشبختانه ایستگاه اتوبوس و مترو تا هتلمون کمتر از ۵۰ متر فاصله داشت و از اینکه با وجود کارتپسمون و شبکه مترو به کل شهر دسترسی مستقیم داریم خیالمون راحت شد.
با ورود به هتل اولش یه پسر جوون با شمایل آمریکای لاتینیها بهمون خوش آمد گفت اما کلا یکم گیج و دستپاچه بود! با پیدا کردن رزرویشنمون و تکمیل فرم مربوطه همکارش که دختر جوونی دورگه سیاه بود رو صدا کرد و بعد وقتی ما یه ۲۰۰ یورویی رو با ۲ یورو بهش دادیم دختره جا خورد و یجورایی بلند گفت که پول خرد نداره و … . ماهم جواب دادیم بابا حواست رو جمع کن ما برای دو شب اقامت داریم! که نهایتاً عذرخواهی کردن و پولو گرفتن! تو این حین دو تا خانوم فرانسوی هم اومدن و وقتی رسپشن فرم ها رو برای تکمیل داد یک دفعه داغ کردن و گفتن چرا فرم ها انگلیسیه و باید فرمشون فرانسوی زبون باشه و … . ما هم که هاج و واج اونا رو تماشا می کردیم گفتیم نیگاه کن اینا دیگه چه خنگایی هستند! حتی مردم معمولی ما هم در حد یه فرم انگلیسی بلدن!!!
از اینا که بگذریم انصافاً اتاق هتل تمیز و مرتب بود. روی میز هم نفری یه دونه چای کیسه ای و نسکافه و کراکتهای کوچولو گذاشته بودن و جالب اونکه تو سایت بوکینگ اون رو با کلی آب و تاب تبلیغ کرده بودن که چای و نسکافه مجانی می دن! ای ندید بدیدها! بیاین ایران اینقدر چای و نسکافه مجانی بهتون بدیم که چشم و دلتون سیر شه!!!
عصر بعد از کمی استراحت دیگه حالا نوبت بخش اول گشت شهریمون بود. خوشبختانه تو لابی هتل نقشه کاغذی کوچیکی گذاشته بودن که منطقه مرکزی شهر رو پوشش می داد. یک عالمه کارت کوچیک تخفیف که با ارائه شون می شد چند یورویی از موزهها و سایر مکانهای دیدنی تخفیف گرفت هم بود که اولش ما طبق معمول ایرونی ها هول زدیم و کلی برداشتیم اما بعد خیلی مورد استفاده قرار نگرفت!
بعد از اون از مسئول رسپشن که این بار مردی میانسال و بسیار جدی و رسمی پوش احتمالا از شرق آسیا بود (اگه می خواید تصورش کنید چهره بابای سریال هانیکو که حدود ۲۰ سال پیش از شبکه ۲ پخش می شد رو تجسم کنید!) در مورد معرفی جاهای دیدنی شهر سئوال کردیم و اونم با نگاهی به ما نمیدونیم چی با خودش فکر کرد و دست روی رد لایت گذاشت و اونجا رو به عنوان جاذبه اصلی شهرشون معرفی کرد!
از اینا که بگذریم با سوار شدن به مترو که ایستگاههای اولش که رو زمینی بود به سمت ایستگاه مرکز شهر حرکت کردیم. با اینکه شبکه متروشون چندان قدیمی نیست اما واگن ها خیلی نو نبودن. رو تابلوی دیجیتالی داخل واگن هم مدام ادعا میکردن این تنها شهری از دنیاست که مهاجرانی از حدود ۱۸۲ ملیت در اون سکونت دارن! اولین نمودش رو تو همون دقایق اولیه دیدیم. مردی سیاه چرده با هیکل درشت در ایستگاه دوم وارد شد و بدون توجه به سایر مسافرین سیگار روشنش رو تا آخر تو همون واگن کشید! حالا کی جرات داشت بهش چیزی بگه!
شهرهایی مثل آمستردام دیگه هویتشونو از دست دادن و تقریبا به ندرت میشه مردم واقعی اون شهر یا سفید پوست هایی با موهای بلوند رو تو خیابون دید. در مقابل تا دلتون بخواد سیاه پوست های غول پیکر که بیشترشون شبیه رود گولیت موهاشونو بافته بودن! حالا به همه اینا آزادی مواد مخدر رو هم اضافه کنید!
واقعا چه دلی دارن این مردم! ما که متاسفانه نتونستیم میزبان خوبی برای مهاجران آواره افغانی باشیم که بندهخداها با تلاششون حق بزرگی به گردن ما حداقل در ساخت منازلمون و یا سایر پروژههای بزرگ عمرانی مثل مترو و بزرگراه و … دارن! تازه تو برخی از شهرها مثل اصفهان و شمال کشور اونا رو به جاهای تفریحی و دیدنی شهر هم راه نمی دیم!!!
از اینا که بگذریم با ترک مترو و بالارفتن از پله ها خودمونو روی پل خیابونی یافتیم که در مرکز شهر قدیمی آمستردام قرار داشت. از این پلها بر روی کانال های متعدد شهر زیاد یافت میشه اما همون اولش نزدیک بود بیتوجهی کاردستمون بده و با دوچرخههایی که از چپ و راست محاصرهمون کرده بودن تصادف کنیم. جالب اونکه حتی تو واگنهای مترو هم از شر دوچرخه ها در امون نبودیم!
اونجا بود که فهمیدیم آمستردام شهر دوچرخههاست و بجای ماشین باید حواسمونو بیشتر معطوف دوچرخه ها کنیم!
پس از اونکه از شوک دوچرخهها بیرون اومدیم اول همه نماد شهر که عبارت از یه تاج و یه سپر و ۳ ضربدر بود مارو متوجه خودش کرد. اما بجز اون آمستردام نماد دیگهای که کفش بزرگی بود هم داشت که این یکی بدجوری توجهمونو جلب کرد . اینجاست که می گن آدم نباید پاشو تو کفش بزرگترا کنه! هرچند که ما کردیم!!!
در بخش اول گردش شهری با مرور کارتهای تخفیفی که داشتیم مقصد اولمونو بوتانیک پارک انتخاب کرده بودیم. اینجوری می خواستیم همون اول با دیدن گلهای زیبای هلندی و استشمام بوشون مست بشیم. اما راستش با چندبار آدرس پرسیدن و چپ و راست زدن دست تقدیر ما رو به سمت دیگهای راهنمایی کرد و کلا ما هم چون بچه های سربه راهی هستیم با تقدیر کنار اومدیم.
در داخل کوچه پس کوچه های شهر قدیمی مرکز آمستردام که بازم مشابه سایر اروپا با سنگ فرشهای خوشنقش تزئین شده تا دلتون بخواد جهانگرد رنگ و وارنگ می بینید. از همه جای دنیا که البته با بالارفتن درآمد سرانه چشم بادومی ها، دیگه این روزها سهم اونا هم تو جهانگردی مثل بقیه چیزها رشد کرده. از بادوم که گفتیم تازه یاد خوراکی های خوشمزه آمستردام افتادیم.
پنیرهای قالبی سخت با طعم های مختلف و بیسکویت های خوشمزه شون که آب دهن آدمو راه میاندازه!
اما نگران نباشید تو اکثر مغازه ها می تونید هر چقدر که می خواید از تکه های پنیر و بیسکویت با طعم و رنگ های مختلف که برای تست گذاشتن لذت ببرید. پنیرهای میوهای ، فلفلی تند، زنجبیلی و … . بازم اگه سیر نشدید ناراحت نباشید تو ادامه مسیر کلی فروشگاه دیگه هست! تعارف نکنید زیاد هست. مهمون ما باشید!!!
با ادامه مسیر با عبور از بناهای قدیمی تاج دار زیبای شهر به انتهای خیابون رسیدیم که درست وسط چهارراه بنای زیبای در کنار بازار گل توجهمونو جلب کرد.
کلا آمستردام شهر جالبیه که از هر کوچه و خیابونی که می گذری یجورایی رودخونه و پل های قشنگش و یا بناهای زیبای قدیمی جلوتون ظاهر میشه!
بعد از اون با ادامه دادن مسیر به سمت دل شهر قدیمی حرکت کردیم. تو این حین دیدن چند تا فروشگاه که لوازم و صنایع دستی نماد شهر رو عرضه می کردن یجورایی مشغولمون کرد. نکته جالب وجود بروشورهایی بود که ادعا می کرد بلیط جاهای توریستی رو میشه از این دفاتر با تخفیف ویژه خریداری کرد و جالب اونکه آپشن های مختلفی داشت که فرضا کشتی سواری روی کانال به تنهایی یا به همراه موزه مادام توسو و … با قیمت های مختلف. ماشالله تو منطقه قدیمی شهر هر چند قدم یکی از این دفترها به چشم می خورد!
دقایقی بعد نمای زیبایی از ساختمون قصر قدیمی توجهمونو جلب کرد. اینجا بود که وارد میدون دام شدیم. گوشهای از میدون به ساختمون موزه مادام توسو اختصاص داشت که از همون بیرونش می شد فهمید توش چه خبره! انشالله در قسمت بعدی از داخلش و مجسمه های زیباش خواهیم نوشت.
از بد حادثه بخش هایی از میدونو بسته بودن و داشتن تعمیر میکردن. البته یه بخش هاییش هم زمین فوتبال سالنی شده بود. انگار این عطش فوتبال و مدرسه فوتبال هلندیها تمومی نداره!
اما واقعا چه حکایتی داره منظره میدون دام از بالا و خیابونهای اطرافش!
ساختمون قصر قدیمی در مقایسه با سایر قصرهای اروپایی چیز برجسته ای نداشت. شاید سطح انتظار ما زیادی بالا رفته بود! به هر حال قدمت این بنا به قرن ۱۶ میلادی برمی گرده و اونطوری که مشخص بود اگه وقت یاری می کرد شاید برای بازدید یکی دو ساعته چندان هم خالی از لطف نباشه. به هر حال به قول دوستان دیگه بعد از دوهفته گشتن تو اروپا که همش یجورایی موزه است، دیدن اشیاء تاریخی داخل موزه چندان لطفی نداره!
به هر حال دقایقی بعد مسیرمون رو ادامه دادیم. این بار با ساختمونی بزرگتر و حتی با معماری قابل توجهتر مواجه شدیم که اولش تصورمون این بود که موزه است اما بعد کاشف به عمل اومد که ساختمون بورس آمستردام !
در ادامه به کوچه های پشتی ساختمون بورس وارد شدیم و این بار خواسته یا ناخواسته وارد منطقه ردلایتی شدیم که رسپشن هتل تو صدر فهرست جاذبههای آمستردام ازش یاد کرده بود!
این منطقه ردلایت یا همون نور قرمز خودش حکایت جالبی داره که چون نکیسا خیلی قشنگ تعریف کرده همون تعریفش رو بدون کم و کاست براتون نقل می کنیم:
به هر صورت دقایقی کوتاه رو به بهانه پیداکردن مسیر و شایدم از سر کنجکاوی از گوشه ای از اون به سرعت عبور کردیم. نکته مهم اونکه تو این مکان اصلا به فکر گرفتن عکس و فیلم نباشید چون ممکنه با واکنش بدی مواجه بشید!
با بازگشت به میدان دام و خیابون های اطراف که مملو از توریست بود دقایقی رو به گشت و گذار پرداختیم و نهایتا از اونجا که با وجود آزادی مواد مخدر و مهاجران با چهره هایی نه چندان متعارف حضور در خیابون های خلوت خارج از مرکز بعد از ساعت ۹ شب چندان عقلایی نبود، درحالیکه هوا هنوزم روشن بود به سمت هتل حرکت کردیم.
خاطرات سفر به دور اروپا (۲۰۱۲) -آمستردام –قسمت دوم- موزه مادام توسو و قایق سواری کانال
دیگه فرصت چونه زدن نبود و از اونجا که امروز کلی برنامه برا خودمون چیده بودیم با یه ته بندی مختصر حوالی ۹:۱۵ زدیم بیرون. خوبی ایستگاه مترو دم هتل هم این بود که دیگه زیاد دردسر نکشیدیم و حدود ۲۰ دقیقه بعد در ایستگاه مرکزی شهر پیاده شدیم و وقتی بالا اومدیم با دیدن آسمون آبی و نسیم خنک که تا اعماق پوست آدم نفوذ می کرد همه چیز نوید یک روز قشنگ آفتابی رو می داد! انگار خدا خیلی هوامونو داشت چون تو کل سفرمون در اروپا به جز روز اول و آخر همیشه هوا آفتابی بود!
از اونجا که با خرید بلیط جاذبه های توریستی به صورت پکیج امکان برخورداری از تخفیف بیشتری فراهم بود و با توجه برنامه قبلی که موزه مادام توسو و قایق کروز تفریحی روی کانال رودخونه رو تو صدر فهرست دستور کارمون داشتیم بجای پرداخت ۲۲ یورو برای موزه مادام توسو و ۱۴ یورو برای کروز روی کانال که جمعا ۳۶ یورو می شد، با پرداخت فقط ۲۶ یورو نه چندان ناقابل بلیط هر دو رو از یکی از دفاتر فروش بلیط که ماشالله به تعداد زیاد تو همون منطقه یافت می شه خریدیم. جالب اونکه برخی از این دفاتر به جز فروش صنایع دستی و …، امکان رزرو هتل رو هم فراهم می کنن! هرچند نفهمیدیم قیمتاشون در مقایسه با بوکینگ چجوره؟ ایکاش می پرسیدیم!!!
در میدون دام جلوی موزه مادام توسو یه صف به چه بزرگی کشیده شده بود که اولش با دیدن اونا وحشت کردیم! اما بعد دیدیم یه صف کوچولوی دیگه هم هست و با پرسش و اطلاع از اینکه چون ما بلیط داریم می تونیم تو همون صف کوچیکه که چند نفری بیشتر نبودن وایستیم از خوشحالی بال در آوردیم!
اینم مزیت خرید بلیط از اون دفاتره که اولا صف نداشتیم و ثانیا بلیط ۲۲ یورویی رو تنها با پرداخت ۱۸ یورو خریدیم. فقط یک نکته ظریف تو این بلیط های تخفیف دار بود که بهمون نگفته بودن و اون اینکه این بلیط ها در ساعت ۱۲ تا ۲ ظهر که زمان پیک بازدید هست قابل استفاده نیستن! هرچند این موضوع برای ما که همون ساعت ۱۰ رفتیم اونجا اصلا موضوعیت نداشت!
مادام توسو Madame Tussauds نام بنیانگذار سالن نمایشی با همین نام در بیش از ۲۰۰ سال پیش است که تا سن ۸۹ سالگی این موزه را به همراه فرزندانش اداره می کرد و جالب اونکه آخرین تندیسی که او پیش از مرگ به اتمام رساند پرتره ای از خودشه!
تندیس های مومی از افراد مشهور از سرتاسر دنیا، چنان به واقعیت شبیه اند که حیرت همه رو به دنبال داره و تا فاصله ۲ متری تشخیص اصل یا بدل بودن برخی مجسمه ها بسیار دشواره! این موفقیت موجب شد تا در طول این سالها پس از شعبه مرکزی لندن یک به یک شعبه های این موزه زیبا در گوشه و کنار دنیا افتتاح بشه و حالا شهرهای آمستردام ، برلین، لاس وگاس، نیویورک، هنگ کنگ، شانگهای، واشینگتن دی سی هرکدومشون یک شعبه ای از این موزه زیبا رو در خودشون جا دادن و از قرار اخیرا شعبه دیگری از اون در شرق آسیا و این بار در تایلند افتتاح شده!
از اینا که بگذریم بعد از ورود به موزه اول همه به جایی هدایت می شید تا با مجسمه اوباما جلوی کاخ سفید و نماد موزه یه عکس یادگاری ازتون بگیرن. اینجا تنها جاییکه اجازه ندارید خودتون عکس بگیرید و اون عکس رو خودشون در آخر بهتون می فروشن!
بعد ازون با توجه به ظرفیت محدود موزه در گروههای ۱۰ تا ۱۵ نفره سوار بر آسانسور به سمت طبقه های زیرین حرکت کردیم و برای جلوگیری از ازدحام هر گروه رو به فاصله حدود ۱۰ دقیقه راهی می کردن تا جمعیت با حجم منطقی جریان پیدا کنه!
در بدو ورود با دیدن اون همه شخصیت مهم و رویایی آدم سورپرایز می شه! برای مایی که تو عالم واقعیت امکان دیدن حتی یکی از این شخصیت ها وجود نداره حال حسابشو بکنید دست انداختن گردنشون و گرفتن عکس یادگاری چه حسی داره!
ملکه هلند
احتمالاً فک و فامیل ملکه هلند!
شاید برخی از دوستان خرده بگیرن که بابا اینا مجسمن و نفس ندارن! شاید ما هم قبلا همینطور فکر می کردیم اما با دیدن مردمی از سرتا سر دنیا که با ژست های مختلف با یکی یکی اونا عکس می گیرن آدم جو گیر میشه و در نتیجه بهمون حس قشنگی رو القا کرد و به جرات اعتراف می کنیم بهترین خاطرات ما در آمستردام به دیدن همین موزه مادام توسو بر می گرده! و مهمتر اونکه دیگه از این به بعد هر شهری بریم که این موزه رو داشته باشه به احتمال بسیار قوی مشتری پر و پا قرصشیم!
نمی دونیم کی؟! هر کی می دونه بگه!!
سالن اول بیشتر مجسمه های آدمهای معروفتر موزه هست. از ملکه هلند گرفته تا هنرپیشه های قدیم و جدید. اشخاص معروفی مثل پرنسس دایانا، نیکلاس گیج، جولیا رابرتز، جنیفر لوپز، آنجلینا جولی و برد پیت، چارلی چاپلین، الیزابت تیلور، مرلین مونرو، تام هنکس و خلاصه هرکی رو که تصورشو بکنید. اونم روی فرش قرمز!
پرنسس دایانا
جولیا رابرتز
معرف حضورتون هست دیگه!
بعد در طبقه های بالاتر با شخصیت های سیاسی چون نلسون ماندلا، گاندی، مادر ترزا و … روبرو می شید.
دالایی لاما و گاندی
مادر ترزا
در طبقه ۴ منظره زیبای میدون دام از بالا بسیار رویایی است.
حالا نوبت موزیسین هاست.
و بعدهم البته دانشمندها.
و حتی ورزشکارانی چون دیدید بکام و آرمسترانگ.
حتی از مونا لیزا و لبخند ژکوند هم نگذشتن. حتی میشد دست انداخت دور گردن مونالیزا عکس گرفت!
یه بخش ابتکاری خیلی جالب هم داشت که قد هنرپیشه ها و آدم های معروف رو روی یک دیوار کشیدن و شما می تونید با وایسادن اونجا قدتون رو با این افراد مقایسه کنید.
و جذابتر اونکه تو یه بخش دیگه مراحل ساخت این مجسمه های مومی رو از گذشته تا حال و شکل قالب گیری اونو به تصویر کشیدن.
آخر کارم در جلوی درب خروجی یک نمای بسیار زیبا از بالای آسمون خراش های نیویورک گذاشتن که اگه جایی که مشخص کردن بایستی و خوب ژست بگیری عکست جوری در می یاد که انگار مثل مرد عنکبوتی از اون بالای آسمون خراش ها دارای پایین رو نگاه می کنی! این بخشش فوق العاده بود!!!
هنگام ظهر با ترک موزه مادام توسو به سمت بازار Bloemen Market که با پای پیاده حدود ۵۰۰ متری با میدون دام فاصله داشت حرکت کردیم. بازاری که یک طرف فروشگاههای پنیر و طرف مقابلش گل فروشی های بزرگ بود. دیدن دسته های گل زیبا در رنگهای مختلف آدمو وسوسه می کرد که حداقل یه چندتایی از پیازچه گل ها رو با خودمون به ایران بیاریم. اما بازار غیر شفاف پیازچه های بسته بندی شده که واقعا آدم نمی تونست بدونه بالاخره چه نوع گلی را داره می خره و مهمتر از اون قیمت های نه چندان انعطاف پذیر اونا که حداقل یک بسته اش ۶٫۵ تا ۸ یورو واسه آدم آب می خورد یجورایی آدمو مردد می کرد.
عکس از اینترنت. (خودمون اونجا اینقدر محو شده بودیم یادمون رفت عکس بگیریم!)
هرچند آخرش بالاخره تسلیم شدیم و یک بسته خریدیم تا ببینیم تو ایران عمل می یاد یا نه؟ البته در هنگام ورود به ایران شانس آوردیم که متصدی مربوطه متوجه اونا نشد چون رو دیوار فرودگاه تابلو زده بودن که ورود هر گونه گل و گیاه به دلیل ناقل بیماری بودن ممنوعه!
بعد از بازار گل و البته تو اون میون یکم ناخنک زدن به پنیرهای خوشمزه ای که برای تست گذاشته بودن، برای قایق سواری در کانال با ترن به سمت ایستگاه اصلی که تو همون ایستگاه مرکزی بود حرکت کردیم. نکته قابل ذکر در استفاده از ترن و یا اتوبوس های شهری اینه که در هر بار سوار شدن باید کارتتونو رجیستر می کردید. یعنی حتی ما که کارت پس ۴۸ ساعته داشتیم هم باید مدام این کار رو تکرار می کردیم.
در میدون ایستگاه مرکزی به راحتی دفتر شرکت قایق های روی کانال رو پیدا کردیم و اونجا دوباره خانوم متصدی بلیط ها رو از ما گرفت و یه بلیط مخصوص قایق سواری برامون صادر کرد و بعد ما رو به سمت ایستگاه سوار شدن هدایت کرد.
جمعیت ۱۰ تا ۱۲ نفری اونجا منتظر بودن و دقایقی بعد قایقی کروزی با ظرفیت ۲۵ تا ۳۰ نفره کنار اسکله پهلو گرفت و ما هم مثل بقیه پریدیم و یه جای خوش منظره کنار پنجره رو در دو طرف میز اشغال کردیم. دقایقی بعد یه زوج عرب که نوزاد کوچیکی همراه داشتن به جهت محدودیت جا کنارمون نشستن و در اینجا بود که با دیدن ساندویج دست اونا ماهم از کوله مون نهار رو درآورده و ضمن قایق سواری جاتون خالی ساندویچهامونم نوش جان می کردیم.
در حین حرکت مسئول قایق به تشریح مناظر اطراف می پرداخت که اولیش پارکینگ طبقاتی ۲۵۰۰ تایی دوچرخه ها بود که ماشالله واسه خودش عظمتی داشت!
در دل کانال های نه چندان عریض آمستردام حرکت می کردیم و گاهی اوقات اونقدر فضای زیر پل ها باریک می شد که قایق میلیمتری از زیرش عبور می کرد.
تو این وسط دیدن رستورانهای زیر آبی و یا حتی خونه هایی که پنجره اشون تو آب باز می شد شگفت انگیز بود!
در طول مسیر که حدود نیم ساعتی طول کشید راننده خیلی تلاش کرد تا چندتا ساختمون، پل و کلیسا رو به عنوان جاذبه های دیدنی شهر بهمون قالب کنه اما راستش مایی که هفته قبل در دل کانال زیبای بروژ بلژیک قدم به قدم معماری های عالی و فضای سبز رویایی اون رو تجربه کرده بودیم خیلی از کانال های آمستردام راضی نبودیم!
خاطرات سفر به دور اروپا (۲۰۱۲)-آمستردام –قسمت سوم-گشت شهر قدیمی
عصر هنگام بازم نوبت به گردش در میدون ایستگاه مرکزی بود که با نمای زیبای بیرونیش خودش یکجور معماری زیبای شهر محسوب میشه. اینجا همونجاییه که نماد معروف شهر یا همون I amsterdam رو دربر داره. هرچند وقتی ما اونجا بودیم اونا در دست تعمیر بودن!
از اونجا که روز یکشنبه بود و روی تابلوی جلوی کلیسای نبش میدون ساعت ۵ رو زمان سرودهای مذهبی اعلام کرده بودن، ترجیح دادیم که دیدن این برنامه رو هم حداقل برای یبارم که شده تجربه کنیم. اما هنگام ورود به کلیسا کشیشی میانسال جلو اومد و خیلی محترمانه خواست که داخل کلیسا عکس نگیریم! و یه برگه هم که روش متن سرودها نوشته شده بود دستمون داد.
کلیسای زیبا با پنجره های مشبک بازم مشابه سایر کلیساهای اروپا با گنبدی بلند و مرتفع زیبایی این کلیسا رو جلوه گر می کرد.
برنامه شروع شده بود و آهنگ ها یکی یکی با پیانو نواخته می شدن و ما هم حدود نیم ساعتی با گوش دادن به اون موسیقی زیبا حال و هوای عرفانی و آرامش رو تجربه کردیم و تو این فاصله خستگی های تمام روز رو هم در می کردیم.
بعد از کلیسا حالا نوبت آسیاب های بادی بود که رو نقشه به عنوان جاذبه های شهر مشخص کرده بودنش و این شد که با تراموا به اون سمت حرکت کردیم. اما راستش شهر بروژ زیبا و رویایی با آسیاب بادی بالای تپه های سرسبز و چشم انداز رویایی اش دیگه آسیاب بادی های معمولی آمستردام رو از چشممون انداخته بود! حالا بگذریم که کلی وقتمون تلف شد تا اونجا برسیم!
تو این حین با توجه به کارت های پس ۴۸ ساعتمون، تراموا و اتوبوس سواری داخل شهر هم خالی از لطف نبود! هرچند بازم تاکید میشه که یادتون نره تو هر بار سوارشدن کارتتونو رجیستر کنید!
بعد از همه این حرف ها ساعت ۷ و ۸ بود که بازهم ترجیح دادیم تا حد فاصل میدون دام و میدون ایستگاه مرکزی رو بچرخیم. هرچند هنوز خورشید وسط آسمون بود. تو این گشت و گذار اول همه دیدن ابتکارات جالب برخی از فروشگاهها که با کاغذ کاردستی زیبایی رو با جزئیات کامل درست کرده بودن خیلی برامون جالب بود!
بعد هم کار دستمون دادیم و این بار دلمون طاقت نیاورد و گفتیم جهنم یه بارش که چاق نمی کنه!!! در نتیجه جلوی مغازه سیب زمینی با پرداخت ۲ یورو یه پاکت کوچیک سیب زمینی سرخ کرده گرفتیم. اما یارو واسمون پنیر نریخت! پرسیدیم بابا پنیرش کو؟ که معلوم شد پنیر خودش یه یوروا! و خلاصه با پرداخت یک یورو اضافه با اشتهای فراوون به سیب زمینی های پنیری حمله ور شدیم. البته اینم بگیم خیلی دلتون نخواد چیز خاصی نبود خیلی بهتر و خوشمزه ترشو می تونید تو همین تهرون خودمون با یک پنجم قیمت یا حتی کمتر بخورید! این خارجیا اصلا آشپزی بلد نیستند که! نمونش همین پیتزاهاشونه! بیان ایران بفهمن پیتزا یعنی چی! تا یه کم کمتر دستشون بلرزه وقتی ملات پیتزا رو می ریزن!!!
در آمستردام به موضوع جالب اختلاف بین هلندی ها و بلژیکی ها هم که حسابی با هم کرکری دارن پی بردیم. اونطور که شنیدیم هلندی ها به همسایه های بلژیکیشون میگن سیب زمینی خورهای احمق و در طرف مقابل بلژیکی ها هم برای هلندی ها عبارت پنیر خورهای کله پوک رو انتخاب کردن!
غروب باردیگه به خیابون زیبای Nieuwndijk که یجورایی حد فاصل میدون دام تا ایستگاه مرکزی منتهی می شد برگشتیم. اینجا بهترین پاتوق توریست ها بود. برای تصورش می تونید خیابون سپهسالار تهران و یا ولیعصر تبریز رو البته با عرضی یکم کمتر و طولی بیشتر تصور کنید. بازم سنگفرش های زیبا و ممنوعیت ورود اتومبیل!
موزه تاریخ آمستردام هم تو یه بن بست فرعی کوچک تو همین منطقه قرار گرفته که اگه وقتش رو داشتید دیدنش خیلی خالی از لطف نیست.
در این رابطه بازم دوست خوبمون نکیسا نورائی خیلی قشنگ همه چیز رو توصیف کرده. بد نیست یه نگاهی به توصیف اون بندازیم:
در ادامه مسیر بالاخره بعد از کلی وسواس یک جفت کفش چوبی نماد شهر رو به عنوان سوغاتی خریداری کردیم و بعدهم با گشت و گذار تو مغازه ها یجورایی خودمونو تا شب سرگرم کردیم.
تو این حین از قرار امشب بازی تیم ملی هلند با ایرلند بود و این بازی دوستانه موجب شده بود که این هلندی های خوره فوتبال بدون اغراق حداقل ۳۰ تا ۴۰ درصد مردمشون با لباس تیم ملیشون در کافه ها در کنار تک و توک ایرلندی که با لباس سبز حضور داشتن کری خوندنشونو ادامه بدن!
از اینا که بگذریم بازم باید از این محله قشنگ بنویسیم! جالب اونکه تو این خیابون حتی دستشویی ها هم باکلاسن! فرضا یکی از فروشگاه با موقعیت عالی تغییر کاربری داده و تبدیل به دستشویی شده بود!
بعدا فهمیدیم این مغازه لوازم و خدمات مربوط به توالت رو ارائه می ده و توالتهای بسیار تمیز و مرتب با چشم انداز هنری داره و چند تا شعبه هم تو کل اروپا زده!
در آخرین بخش از گردش روزانه این بار به جهت خستگی ترن سواری و گشتی در شهر رو بر همه چیز ترجیح دادیم. تو این حین ایستگاه سوم یا چهارم بود که با دیدن بنای زیبایی توقف کردیم. از قرار این هم بنای معروفی بود. خونه نویسنده داستان خاطرات یک دختر جوان یعنی آنه فرانک. که یه دختر یهودیه که زمان نازیها همراه خونوادش چند سال در این ساختمون پنهان شده بود و آخرش گیر می افته و اعدام میشه!
بعد از همه این داستان ها با اینکه ساعت از ۹ شب هم گذشته بود اما انگار از تاریک شدن هوا خبری نیست! ما دیگه بریده بودیم اما راستش تو این موقعیت ها مگه آدم دلش می یاد بی خیال بشه و بره تو گوشه اتاق هتل خودش رو حبس کنه! نمی دونیم تا حالا این حس رو تجربه کردید یا نه! مثل اینکه یه عالم خوراکی خوشمزه جلوتون بذارن که برق از چشاتون بپره اما تو اون لحظه اونقدر سیر باشید که نتونید لب به اونا بزنید. از طرف دیگه یجور فشار روانی از دست دادن این همه خوراکی و عدم دسترسی به اون برای فردا و روزهای بعد دیوونتون کنه!!!
اما راستش ما بعد از یک روز پرکار دیگه واقعا نای تکون خوردن نداشتیم و این شد که بعد از دقایقی خیابون گردی نهایتا با برگشت به هتل گشت روزانمون به پایان بردیم!
شب برای شام با کلی اشتیاق به سراغ کنسرو گوشت غازی که از مجارستان خریده بودیم رفتیم. اما چشمتون روز بد نبینه با گذاشتن اولی لقمه از معجون میکس شده ای که تحت عنوان گوشت غاز بهمون قالب کرده بودن، ترجیح دادیم با همون نون و پنیر شکممونو سیر کنیم! یعنی ما دیگه تا آخر عمر طرف گوشت غاز هم – حداقل از این نوعش- نمی ریم! اهههههههه!
خاطرات سفر به دور اروپا (۲۰۱۲)-آمستردام –قسمت پایانی-پارک جنگلی کاسپر و در مسیر بازگشت
سرانجام صبح آخرین روز اقامتمون در هلند و یا در حقیقت در اروپا فرا رسید. با صدای بارش قطره های بارون که به شیشه می خورد چشم از خواب گشودیم. شاید این وداعی رومانتیک بود با سرزمین سرسبز اروپا! چه زود این سفر ۱۷ روزه با همه نشیب و فرازهاش تموم شد و دیگه باید همه چیز بر می گشت سرجای اولش! اما نه! با کوله بار تجربه این سفر که هر ساعت و روزش حکایتی جدید رو برامون رقم زد دیگه ما اون آدم های قبل نبودیم!
با احتساب سفرهای قبلی حالا دیگه تقریبا کل قاره سبز اروپا رو زیر پا گذاشتیم (هرچند هنوزم حسرت رفتن به پراگ رویایی و حتی کشورهای اسکاندیناوی تو دلمون مونده!!!) و بازم یه عالمه خاطره رنگی و سیاه سفید رو با خودمون یدک می کشیم که هر بار با یادآوریشون و یا حتی هر خبر کوچکی که از اون شهرها در تلویزیون یا وبلاگ هایی که می بینیم، همه چیز دوباره زنده میشه و فیلمون یاد هندستون می کنه!
اینه که باعث شده تا آلوده وبلاگ نویسی و وبلاگخوانی بشیم چرا که اینجوری حداقل با ثبت خاطره های نزدیکترمون یجورایی همه چپز رو تو ذهنمون طبقه بندی می کنیم!
از اینا که بگذریم با توجه به اینکه پروازمون عصر هنگام بود و حداقل تا ظهر کلی وقت داشتیم. از قبل قرار گشت و گذار در پارک جنگلی کاسپر (همون روح سرگردون فانتزی!) که بغل هتلمون بود رو با خودمون گذاشته بودیم. به این خاطر بدون ملاحظه زیر بارون از هتل زدیم بیرون!
با ورود به محوطه زیبای پارک و فضای سرسبز و رایحه سبزه های بارون خورده آدم مست می شد اما چه فایده که شدت بارون در کنار خلوتی این پارک جنگلی بزرگ که توش پرنده پر نمی زد موجب شد در عزممون برای جلو رفتن بیشتر در پارک تجدید نظر کنیم. به هر حال تو اون روز تعطیل خلوت احتیاط شرط عقل بود! اونم آخرین ساعات اقامتمون در اروپا نباید به استقبال خطر می رفتیم!!!
بعد از اون به این نتیجه رسیدیم که شاید تو این هوای بارونی یکم اتوبوس یا ترن گردی در سطح شهر انتخاب مناسبی باشه. به هر صورت این آخرین ساعتهای اقامتمون در اروپا بود و نباید تلفش می کردیم! حالا بازم جای شکرش باقیه که این بارون دیروز نیومد وگرنه کار ما زار بود! خلاصه رفتیم و سوار تراموا شدیم.
نکته جالبی که تو تراموا و اتوبوس ها به چشم می یاد، تلاش اونا برای فرهنگسازی شهروندانه! تصویر زیر خودش می تونه گویای همه چیز باشه که امیدواریم یکم هم ما یاد بگیریم!!!
با گردش نهایی در سطح شهر بازم ساختمون های زیبای شهر آمستردام و البته خیابون های خالی از عابر که با ترکیب تعطیلی آخر هفته و بارون چندان غیر عادی نبود یکی دو ساعتی رو سپری کردیم. از میدون ایستگاه مرکزی گرفته تا تراموای مرکزی شهر. هرچند چون برنامشونو دقیق بررسی نکرده بودیم تو آخر ایستگاه یکم وایسادیم تا خانوم ترامواران با کشیدن سیگارش در فضای خارج از تراموا و حرکتی دوباره بازم ما رو به نقطه اول برسونه.
این اروپاییها ذوق عجیبی در تزیین پشت پنجره هاشون دارن. اصلا انگار جزو اصولشونه. خیلیها حتی مجسمه و آباژور پشت پنجره شون بود. این باعث میشد که خونه ها نمای زیبا و چشم نوازی داشته باشن. توی هلند و بلژیک هم گلدونهای زیبای گل ارکیده پشت پنجره ها خیلی مرسوم بود که ما عاشقش شدیم.
راستش بارون شهرهای اروپا هم حکایت جالبیه. اولش یکم قشنگ و با طراوته اما بعد یجورایی آدمو اسیر می کنه و قدرت تحرک رو از آدم می گیره. اینکه می گن نمیشه خدا و خرما رو با هم داشت! با این حال هیچ جور راه نداشت از ساختمونهای زیبای شهر بگذریم!
هنگام ظهر با تحویل دادن هتل محل اقامتمون با اتوبوس جلوی هتل و بعدهم ترن ۴ یورویی مخصوص فرودگاه مستقیم به سمت فرودگاه حرکت کردیم. البته این بار تو ترن کنارمون چند تا بچه کوچیک خوشگل هلندی هم نشسته بودن و بدون توجه به حساسیت پدر و مادرشون تو سر و کله هم می زدن! به خصوص یکی از بچه ها که یکم بزرگتر بود زیر چشمی ما رو می پایید و از اونجایی که یجورایی حس سرپرستی نسبت به بقیه داشت هر چند لحظه یکبار به سایر بچه ها نهیب می زد که مواظب رفتارشون در مقابل ما باشن!!!
استادیوم بزرگ آژاکس هم در کنار جاده بهمون یادآوری کرد که متاسفانه هنوز خیلی جا هاست که تو آمستردام ندیدیمشون!
نهایتاً دقایقی بعد به فرودگاه اسکیپول رسیدیم. فرودگاهی که مقصد نهاییمون در دل خاک اروپا بود.
در طبقه دوم کارت پرواز هواپیمایی ایران ایر توسط متصدی های هلندی KLM به سرعت انجام شد و اونجا بود که بعد از چند هفته تعدادی از هموطنای ایرانیمونو با شمایلی آشنا دیدیم! روسری های بلاتکلیف مسافرهای آشنا ما رو به گیت مربوط به پرواز ایران راهنمایی کرد و البته همراه با زمزمه هایی از کلام زیبا و شیرین فارسی در گوشمان!
بازهم دقایق واپسین ترک خاک اروپا و گذر از گیت خروجی است و وقتی پاسمون مهر خورد که از اعتبار ویزامون تنها چند ساعت بیشتر باقی نمونده بود! تنها نکته قشنگش استشمام بوی وطن و دیدار عزیزان است که حس جدایی از این خطه سرسبز رو برامون آسون می کنه!
سالن ترانزیت فرودگاه اسکیپول با توجه به وسعت و تنوعش می تونه حداقل چند ساعتی آدم رو مشغول خودش کنه. به خصوص که یکی از اونا پنیر فروشی با طعم های مختلفش اونم با بشقاب تست مجانیش باشه!
ساعتی بعد به سمت سالن خروج هدایت شدیم و اینجا دیگه جمعیت ایرونی کنارمونم هم حس وطن رو تداعی می کرد. زمزمه های فارسی مسافرین در مورد موضوعات مختلف از سخت شدن قوانین مهاجرت تا حس خوب بازدید اقوام و فرزندان ساکن هلند و یا کسایی که برای بیزینس سفر می کردن همه و همه به گوشمون می خورد و ما رو که تازه داشت خستگی ۱۷ روز سفر به دور اروپا یادمون می اومد رو با تصوراتی در مورد اینکه دیگه کی و کجا بتونیم چنین سفرهایی رو دوباره تجربه کنیم به فکر فرو برده بود!
با سوار شدن به هواپیما خبر خوب این بود که خوشبختانه مشکل سوخت رسانی هواپیما برای هلند موضوعیت نداره و انشالله ۶ ساعت دیگه بدون توقف تو ایران فرود می یایم. از اون بهتر غذای ایرونی با برنج های زعفرونی و عطر دارش بود که تو این هفته ها کلی حسرتش رو کشیده بودیم! هرچند کیفیت پروازای الان هما کجا و پروازهای چند سال قبلش!!!
نهایتاً در آخرین ساعتهای شب، هواپیما در فرودگاه بین المللی به زمین نشست و این هم پایانی بود بر تجربه ای ارزشمند از سفر به دور اروپا!
بازم از همه عزیزانی که با بیان نظرات ارزشمندشون و انرژی مثبت این بار هم به ما انگیزه و امکان ثبت تجربیات سفرمون رو هدیه دادن صمیمانه سپاسگذاریم. در بخش های آتی شرح جزئیات هزینه های سفر اخیرمون به اروپا رو ارائه کرده و بعد هم اگه عمری بود به شرح سفر آخرمون به گرجستان (باتومی و تفلیس)خواهیم پرداخت.