خاطرات کوش آداسی
خاطرات کوش آداسی – روز اول – قسمت اول- ورود به کوش آداسی
همیشه سفرهای خارجی با شور و هیجان و کمی نگرانی برای حوادث احتمالی همراه است، این بار هم شروع سفر همینگونه بود. اما چرا ترکیه و چرا کوش آداسی رو انتخاب کردیم؟ راستش اول اونکه از زمان تصمیم برای سفر تا تاریخ مورد نظرمون ۳روز بیشتر وقت نبود و تو این فاصله معدود کشورهایی پیدا میشند که بشه اونجارو برای سفر انتخاب کرد. کوش آداسی هم برامون جذابیت بیشتری داشت، به خصوص اینکه علی قبلا ۳ بار ترکیه اومده بود و با اونجا و فرهنگ و شرایط ترکها کاملا آشنا بود. کوش آداسی علاوه بر آثار تاریخی یه شهر کوچک توریستی که معمولا اروپایی ها اونجا می آیند و تو فرصت کم به کمک اینترنت و سایر راهنماهای گردشگری این اطلاعات رو پیدا کرده بودیم.
از طرف دیگه به دلیل اینکه تازه فصل گردشگری شروع شده بود (خردادماه) و پروازهای چارتر ایرانی هم هنوز با اضافه تقاضا مواجه نبودند، تونستیم با نرخ ویژه هتل ۴ ستاره آتینچ رو به قیمت ۵۴۵ هزارتومان برای هر نفر بگیریم، نرخی که تو ترکیه فهمیدیم حداقل با بقیه ۲۰۰ هزارتومانی فرق داره و از این بابت سایرینو یکم حسرت دادیم! 😉 پیرمردی کنارمون تو هواپیما نشسته بود که بچه هاش براش تور رو به قیمت ۱٫۲ میلیون خریده بودند. البته هتلش ۵ ستاره بود و بنده خدا چون اولین سفر خارجیش بود یکم نگرونی داشت. (حالا بگذریم از اینکه اولش به خاطر اینکه تو آخرین لحظات هتلمونو از تاتلیس به آتینچ تغییر داده بودند کلی شاکی بودیم اما به قول مثل معروف: عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد! چون بعدا فهمیدیم که هتل جدید با اینکه قدیمی تر بود ولی محیط خیلی صمیمی و دوستانه ای داشت، ضمن اینکه به دریا و بازار هم نزدیکتر بود. در واقع کاملا رو به دریا بود. رفتار کارکنان هتل هم واقعا گرم و دوستانه بود.
خلاصه دردسرتون ندیم، نیمه شب به فرودگاه رفتیم و خیلی سریع پس از تحویل کارت پرواز و البته پرداخت عوارض ۵۰ هزارتومانی (که از اوایل امسال دو برابر شده بود یعنی از ۲۵ به ۵۰ هزار تومان) خروج که خیلی هم زور داشت به سالن ترانزیت وارد شدیم. پس از کمی معطلی بالاخره با اتوبوس مارو به محل هواپیما رسوندن و ورودمون به هواپیما ترکیش ایرویز به منزله ورود به خاک ترکیه بود. مهموندارا با سر و وضع متفاوت که البته با گذشت چند دقیقه بیشتر مسافرا هم شبیه اونا شدند و بعدم در خواست های چپ و راست مسافرا که مهموندارا رو به تکاپو انداخت مارو به استقبال سفر ۲ ساعت و ۴۵ دقیقه ای برد. راستش در طول مسیر همه چیز خوب بود و حتی از نظر غذایی هم الحق و انصاف باید اعتراف کرد که مزه غذاهاشون با ذائقه ماهم سازگاری داشت.
بالاخره به فرودگاه ازمیر رسیدیم که برخلاف انتظار خیلی هم بزرگ و شلوغ نبود! با اینکه ازمیر صنعتی ترین شهر ترکیه است! راستش اونو میشه با فرودگاه یکی از شهرهای بزرگ مثل شیراز مقایسه کرد. به هرصورت خیلی سریع مراحل ورود انجام شد و اونجا بود که ساکامونو تحویل گرفتیم. ترکهای بی انصاف حتی چرخهای فرودگاه رو هم پولی کرده بودند و باید ۱ یورو می دادی تا چرخ حمل بار رو ورداری!
پس از عبور از خروجی لیدرهای SKY Group یکی یکی در طول مسیر همراهی کردند تا به محل اتوبوس ها رسیدیم. بعدم سوار بر اتوبوس راهی شدیم. لیدر اتوبوس که سهیل نام داشت، شروع کرد به معرفی ازمیر و کوش آداسی که معناش جزیره پرنده است و اینکه اونجا تنها ۷۰ هزار ترک زندگی می کنند و ۱۵۰ هزار توریست اروپایی در این شهر همواره حضور دارند و البته پس از مقدمات لیست تورهای گرون قیمت هفتگی رو رو کرد که ماشا ا… از ۴۰ دلار شروع می شد تا ۵۵ دلار! این شد که اصفهونی های اتوبوس که تعدادشون کم نبود شروع به غرولند کردند!
سرانجام پس از گذشت ۵۰ دقیقه به حدود ۱۰ کیلومتری شهر رسیدیم که هتل سورملی آنجا بود الحق و والانصاف هتل بسیار قشنگ و بزرگی بود. در واقع یه ریزورت بود یه مجموعه تفریحی بزرگ. البته اینم بگم که از مرکز شهر خیلی فاصله داشت.
همه اتوبوس به جز ما پیاده شدند و این شد که فقط ما در اتوبوس خالی با جوون محجوب مودبی که امین نام داشت و دانشجوی پزشکی بود و در واقع لیدر ما محسوب میشد، تا داخل شهر و هتل آتینچ رسیدیم. ظاهر هتل به نظر کوچک و قدیمی بود و لابی آن فقط یک دست مبل داشت و شاید ابتدا کمی تو ذوقمون خورد. 🙁
البته باید اشاره کرد که رو ستاره هتل های ترکیه خیلی نمیشه حساب کرد و حداقل همیشه یک ستاره از انتظار پایینترند. بنابراین به نظر منطقی نمی یاد که در ترکیه هتل کمتر از ۴ ستاره گرفت. اما انصافا داخل راهرو و امکانات اتاق های هتل نسبتا مناسب بود و با انتظارما از هتل ۴ ستاره مطابقت داشت. ما هم به سرعت ساکامونو باز کردیم و تازه یک ساعت گذشته بود که متوجه شدیم، کوله پشتی که حاوی کلی مدارک بود رو نیاوردیم. هردومون خشکمون زد و سریع پریدیم پایین و خوشبختانه روی صندلی لابی اونو پیدا کردیم تا خدارو شکر اول سفر ضد حال به این بزرگی نداشته باشیم. راستش خیلی ترسیده بودیم. چونکه وصف فرهنگ غیر قابل اعتماد ترک ها رو خیلی شنیده بودیم!
تو این حین امین هم گیر داده بود که بالاخره کدوم تور رو ثبت نام می کنید. ماهم راستش با توجه به قیمت تورها، زیاد راغب نبودیم و دوست داشتیم بیشتر خودمون بطور مستقیم تور سفارش بدیم. اما چون رفتار امیر خیلی خوب بود یکم رودروایستی داشتیم. هرچند آخرشم از اون تور نگرفتیم.
خاطرات کوش آداسی – روز اول – قسمت دوم- قلعه کبوتر
اولش مثل همه جاهای غریبه، آدم یکم نگرونی داره، چون هنوز محیط رو نمی شناسه، اما با توجه به موقعیت هتل که تو دل مرکز توریستی شهر قرار داشت، خیلی زودتر از اینکه فکر می کردیم، همه چیز برامون طبیعی شد. هوا نسبتا گرم و شرجی بود و باتوجه به اون موقع روز که ساعت حدود ۴٫۵ بود یکم آزارمون می داد. نوار و پارک ساحلی رو که چند تا کشتی تفریحی غول پیکر در اونجا لنگر انداخته بودند قدم زنان طی کردیم،
اما نهایتا خودمونو در کنار بازار قدیم و توریستی کوش آداسی و همچنین کاروانسرا یا به قول ترکها کاروانسرای یافتیم. کاروانسرای یک کاروانسرای قدیمی بازسازی شده است که توسط پادشاه عثمانی ( اکوز محمت پاشا ) حدود ۴۰۰ سال پیش بنا شده است و شب ها محل برگزاری کنسرتها و ترانه ها و موسیقی های سنتی ترکیه است.
اول همه بلیط ورودی کنسرت محلی ترک رو پرسیدیم. از اونجا که کوش آداسی ذاتا محل توریست های اروپایی است، نامردا همه چیشونو برحسب یورو قیمت گذشتند. خلاصه اینکه بلیط ورودی با شام ۴۵ یورو بدون شام ۳۵ یورو بود. ما هم که شام هتل رو داشتیم بدون شام رو می خواستیم که با کلی چونه زدن آخرش رضایت دادند با ما ۳۰ پورو حساب کنند اما بازم جا شکرش باقی که این رقم در مقایسه با ۵۵ دلار جدول پیشنهادی تورمون به صرفه تر بود!
در کوچه ضلع جنوبی کاروانسرای دفتر تلفن اینترنتی بود که تونستیم با هزینه ای حدود ۱ یورو با ایران تماس بگیریم. بعدهم با حرکت در امتداد ساحل( حدود ۲۰۰ متری کاروانسرای)، به دفتر اطلاعات توریستی (i) برخوردیم که ضمن دریافت نقشه کامل توریستی از خانوم میانسالی که متصدی اونجا بود کلی اطلاعات اضافی دریافت کردیم. خانوما گفت که پاییز قراره یه سفر ایران بیاد و به این خاطر ما هم سعی کردیم یکم اطلاعات مفید بهش بدیم!
از اونجا که بیرون اومدیم به توصیه خانوم راهنما به سمت قلعه کبوتر که اون هم چند صدسالی قدمت داشت و حدود ۷۰۰ متری اونجا بود حرکت کردیم. راستش قلعه کبوتر که تقریبا به صورت شبه جزیره در دریا قرار داشت از طریق یک جاده کوتاه با عرض حدود ۳ تا ۴ متر که به نوعی اسکله کشتی و قایق ها هم محسوب می شد به خشکی وصل بود. در این نوار باریک، چندین لنج و کشتی کوچک که عمدتا تفریحی یا صیادی بوده و به سبک کشتی های قدیم از چوب ساخته شده بود هم قرار داشت و از همون اول در جلوی کشتی ها تابلوهای تبلیغاتی که برنامه های تور روزانه و قیمتشونو زده بود خودنمایی می کرد. قیمن تورهای روزانه در حدود ۲۵ لیر بود و جالب اونکه برخی از کشتی ها، سعی می کردند با بازاریابی کلامی، مشتری ها رو به خودشون جذب کنند.
در این حین اتفاق جالب رخ داد و توجه مابه تشت آبی که جلوی یکی از قایق ها بود جلب شد که توش اوختاپوس و چندتا عروس و مرجان دریایی بود. صاحب اون تشت با دیدن ما جلو اومد و خیلی با حوصله از ما خواست که اون جونورا رو لمس کنیم و حتی اختاپوس رو با دستش گرفت که به ما بده. اما دردسرتون ندیم، هرچی او اصرار کرد، ما زیر بار نرفتیمو و به جز لمس مختصر پوستش از قید گرفتن اختاپوس گذشتیم.
پس از ورود به قلعه یا جزیره کبوتر، چیزی که بیشتر خودنمایی می کرد ماهیت پارک گونه این قلعه بود که به نوعی به جهت رایگان بودنش محلی برای تفرج محلی ها و توریست ها بود. چندین غرفه که در حال ساخت صنایع دستی و فروش اون بودند، بیشتر طبیعت و چشم انداز اونجا خودنمایی می کرد. منظره زیبای دریای آبی با تلالو خورشید.
البته نکته جالب دیگه رابطه دوستانه حیوانات و همزیستیشان بود که بازی سگ و گربه برایمان تازگی داشت. به هر صورت جاذبه های این قلعه کوچک که بیشتر چشم انداز دریایی خوبی داشت مارو برای ساعتی مشغول کرد تا در نهایت اونجارو ترک کردیم.
بیرون قلعه ۲ تا دستفروش خفتمون کردند، یکیشون با آب تاب موضوع هم دین بودنو پیش کشید و گفت که همکارش زن و ۳ تا بچه داره و از صبح چیزی نفروخته. راستش خیلی تلاش کرد تا اشکمونو در بیاره اما ما زیربار نرفتیم!
خاطرات کوش آداسی – روز اول – قسمت سوم- کاروانسرای
برخورد بولنت و مهمت هم خیلی خوب و دوستانه بود، به خصوص از اینکه ایرانی و مسلمونیم، خیلی استقبال کردند. حتی برامون چایی میوه و شربت آوردند و خلاصه خیلی نمک گیرمون کردند! در مورد پارک آبی هم ازشون پرسیدیم و با توجه به حساسیت ما و احتمالا مسئولین پارک آبی، اونا آدرس دادند که می تونیم مایو اسلامی رو که اسمش هاشیما هست رو از بازار بخریم.
در ادامه شهر گردی وارد گرند بازار که جنب کاروانسرا است شدیم که سنگ فرش قدیمی اون و ممنوعیت ورود ماشین به اونجا به نوعی فضای توریستی رو بیشتر کرده بود. در طول مسیر با توجه به آدرسی که بولنت داده بود وارد کوچه پس کوچه ها شدیم و البته مسجد قدیمی شهر هم در این راستا خودش حکایتی بود.
متاسفانه هرچی از مغازه ها دنبال مایو اسلامی (هاشیما) برای خانوما گشتیم، نتیجه زیاد امیدوار کننده نبود، البته شاید خیلی هم غیر منطقی نبود چرا که تو اونجا تقریبا همه اروپایی بودند و براشون این موضوع حل شده بود، بالاخره در حالیکه تقریبا نا امید شده بودیم، در فروشگاهی هاشما رو پیدا کردیم. اما قیمتش یکم بالا بود و آخرش با کلی چونه تونستیم اونو در حدود ۴۲ لیر بخریم. هاشما تقریبا شبیه بلوز و شلوار ورزشی هستش و جالب اونکه جنسش طوریه که آب به خودش نمی گیره و سنگین نمیشه. به این خاطر برای شنا بسیار مناسبه.
پس از بازگشت به هتل، برای صرف شام به رستوران رفتیم. راستش تنوع غذاها و مخلفات و دسر واقعا بی نظیر بود. ۴ یا ۵ نوع غذای اصلی که حداقل یک یا دوتاش بر پایه گوشت و مرغ بود به همراه انواع سالاد، دسر، میوه ها و کیک ها، واقعا هیچی نمی تونست مارو از خوردن بازبداره! این شد که تا خرخره خوردیم و با اینکه سنگین شده بودیم به سمت کاروانسِرای حرکت کردیم. ، البته باید به تیزی ترک ها هم اشاره کرد که از آب مجانی سر شام خبری نیست و باید آب رو به صورت جداگانه خرید کنی، اونهم به قیمت ۲ برابر!
خلاصه وقتی به کاروانسرای رسیدیم، نسبت به عصر همه چیز عوض شده بود. کل حیاط رو میز چیده بودند و البته حیاط هم تقریبا جای سوزن انداختن نداشت. با راهنمایی مدیریت اونجا در میز ۲ نفره ای که به اسم ما رزرو شده بود نشستیم و با اینکه هنوز برنامه شروع نشده بود، گارسون یک سبد بزرگ پاپ کورن گذاشت و پرسید نوشیدنی چی میل دارید. مام که اهل الکل نبودیم، آب هلو خواستیم و سریعا ۲ تا لیوان بزرگ آب هلو با طبیعی بی نظیر برامون رو میز گذاشتند. هنوز لیوان خالی نشده بود که سریع برامون دوباره آب هلو آوردند و ماهم که شام رو تو هتل مفصل خورده بودیم، دیگه جایی برای خوردن نداشتیم! جالبه که فقط چون اول آب هلو رو انتخاب کردیم، در ادامش بازم برامون آب هلو می آوردند! تا اینکه بالاخره صدامون دراومد و دفعه آخرش آب گیلاس خواستیم!
برنامه حدود ۹ شروع شد. اولش با نواختن ویلون به صورت موسیقی کلاسیک و بعد کم کم ریتم شادتر شد. در ادامه افرادی با لباس های محلی حرکات موزون محلی رو نمایش دادند که حداقل اسم ترکیش نایت رو به همراه داشته باشه و بعدشم رقص عربی که از حضار هم دعوت می کرد تا روی سن بیان. ما که اهلش نبودیم اما چندتا ایرانی که مست هم بودن رفتن رو سن و کلی شلنگ تخته انداختن! در آخر هم پیرمردی با همراهی زن میانسال شروع کردن به خوندن آهنگ ها با زبان های مختلف. به خصوص آهنگی که به اسپانیولی خوندن خیلی مورد توجه برخی از اروپایی ها که ملیتشون برامون روشن نبود واقع شد و البته آخرشم یه ترانه ایرونی را با لهجه ای نه چندان خوب برگزار کردند. راستش با توجه به خستگی راه و تفاوت ۱٫۵ ساعته زمانی، در اواخر کار دیگه چشامون بند نمی شد و این شد که پس از دیدن عکس هایی که اونجا گرفته بودند و برای فروش به ما عرضه کردند و پس از اتمام برنامه خیلی سریع به هتل برگشتیم.
خاطرات کوش آداسی – روز دوم – قسمت اول- در مسیر افسوس
حدود ساعت ۹ بود که مینی بوس جهانگردی اومد و از اونجا که تقریبا پر بود ما تا تهش رفتیم و اونجا بود که در میان سر نشینان خارجی با یه نگاه یه زوج ایرانی رو تو مسافرا تشخیص دادیم. خیلی زود با زوج جوان که رضا و هانیه نام داشتند، گرم گرفتیم و این شد که در مسیر سلجوق و افسوس به هیچ وجه احساس تنهایی نکردیم. رضا دانشجوی معماری در ایتالیا بود و متاسفانه از اونجا که نتونسته بود اقامت خانومش رو درست کنه، برای ملاقات با هم تو ترکیه قرار گذاشته بودند. از اونا شنیدیم که فقط بلیط هواپیمای خانومش از ایران حدود ۶۰۰ هزارتومان شده و هتلی که اونا از سایت رزرو کرده بودند در حد مسافرخونه و حدود شبی ۶۰ دلار بود که به مراتب هزینه اش از ما بیشتر تموم شده بود.
لیدر تور پس از معرفی خودش که اونور نام داشت، سعی کرد جو نسبتا دوستانه ای رو فراهم کنه، هرچند با لیدرهای آسیای جنوب شرقی که خیلی خونگرمند و دل می سوزونند از زمین تا آسمون فرق داشت، اما انصافا از اکثر لیدرهای سمبل کار داخلی بهتر بود.
اولین توقفگاه کارگاه سفال سازی بود . مسئول کارگاه پس از شروع مقدمه ای کوتاه مراحل ساخت سفال را که در اصطلاح محلی چینی می نامید شرح داد و بعد ما سرگرم مراحل کار از سفال کاری تا رنگ آمیزی های زیبای اون شدیم.
راستش رنگ آمیزی ها خیلی جذاب بود ولی برخلاف اروپایی ها، قیمت های یورویی اونها به هیچ وجه با گروه خونی ما سازگاری نداشت. قیمت ها از ۵ یورو به بالا بود و یه ظرف کوچیک حدود ۲۰ یورو آب می خوره!
بعد از اونجا به نزدیک خرابه هایی رفتیم که سر ستون های معبد قدیمی ۳ هزار ساله اونجا بود. تو این حین چندتا کوچیک و بزرگ ترک که می خواستند کتابها و کارت پستال هاشونو به ما قالب کنند دوره کرده بودن. اونور اولش زیر سایه درخت توت کلی از درخت توت و میوه اش برای خارجی ها تعریف کرد و اونا هم هاج و واج تماشا می کردند. راستش جوری از توت تعریف کرد که ماهم اون موقع هوس کردیم بخوریم! بعدشم از داستان معبد و حقه بازی کاهن ها که نذورات طلا و نقره مردم رو بالا می کشیدند، تعریف کرد.
خاطرات کوش آداسی – روز دوم – قسمت دوم- شهر تاریخی افسوس
بعد از اونجا نوبت شهر تاریخی افسوس بود. اونور گفت که هرکاری دارید، قبل ورود انجام بدید چون در محوطه افسوس خبری از دستشویی، آب و … نیست. راستی داشتن یکی، دو بطری آب در اونجا بد نیست. بالاخره با دادن بلیط ورودی به ما که ۲۰ لیره قیمت داشت، وارد محوطه شدیم. جالب اونکه لیدرهای مختلف توریست ها رو در سایه های اندکی که تک و توک درختان موجود فراهم کرده بودند بصورت پراکنده جمع کرده و داشتند تاریخچه ۳ هزار ساله اونجا رو شرح می دادند که نهایتا کل داستان به امپراطوری روم شرقی می رسید. اونور هم همه رو جمع کرد و کلی داستان از خرابه های موجود که از حموم دم در شروع می شد تا معماری سر ستون ها تعریف کرد. به نظر می یاد این شهر همون شهری است که داستان اصحاب کهف اونجا اتفاق افتاده، البته اینو اونور نگفت.
اولش ما فکر کردیم کل شهر همون چیزی که جلوی چشممونه، به این خاطر در محوطه دواری که به ظاهر برای گلادیوتورها و جشن ها ساخته شده بود، خودمونو با فیلم و عکس خفه کردیم اما وقتی از اونجا گذشتیم، تازه دیدیم ای دل غافل چه شهر بزرگی بوده. در بدو ورود به شهر اصلی اونور نشان نایکی رو روی دیوار یک سنگ نشون داد، سپس درمونگاه و نشان پزشکی شهر در سنگ های حکاکی شده را دیدیمو بعدهم از میان دروازه ورودی، خواست که تک به تک با آرزو کردن وارد بشیم.
شهر بزرگتر از انتظارمون بود و هرچی جلوتر می رفتیم، توضیحات مفصل او تمومی نداشت. حتی توالت ها را هم با آب و تاب فراوان نشون داد که البته برروی سنگ دراز سکویی به صورت توالت عمومی و بدون تفکیک برای ۱۰ تا ۱۵ نفر ساخته شده بود.
نهایتا نماد زیبای شهر که در قالب کنگره قصر زیبایی جلوگره بود و به نوعی نماد زیبایی افسوس شمرده می شود، را با حیرت تماشا کردیم.
هر چند بخش پشتی آن تا حدی آسیب دیده بود. در نهایت با دیدن اسکله شهر و چشم انداز دریایی، عملا فکر می کردیم که به پایان بازدید رسیده ایم.
اما تازه آمفی تئاتر اصلی شهر که بسیار زیبا و خیره انگیز بود خودنمایی کرد. از قرار اینجا محل اصلی نمایش های گلادیاتوری بود و حتی بقایای قفس شیرها هم خودنمایی می کرد.
در پایان عملا بازدید شهر افسوس به پایان رسیده بود و در اینجا بود که عده ای از همسفران که تور نیمروزی را ثبت نام کرده بودند از ما جدا شدند و ما به همراه سایرین به رستوران برای صرف نهار هدایت شدیم. از آنجا که نسبتا سیر بودیم و با توجه به کیفیت نه چندان مناسب غذاهای رستوران، در مقایسه با هتل محل اقامت، عملا چندان با اشتها نهار را نخوردیم
رات کوش آداسی – روز دوم – قسمت سوم- خانه حضرت مریم
در ادامه بخش دوم تور شروع شد که اینبار بازدید خانه حضرت مریم بود. به این خاطر با طی یک مسیر نسبتا پیچ دار، به محلی رسیدیم که منزل حضرت مریم در چندسال پایانی عمرش بود. گفته می شود که مزارش هم در همان نزدیکی است، لیکن کسی از جای آن خبر ندارد. در هر حال اونجا هر روزه زیارتگاه هزاران مسیحی معتقد است.
سرانجام ماهم به تبع سایرین پس از گذر از جاده زیبای آن، در مدخل ورودی منزل شمع برداشته و پس از ورود به آنجا و دیدن آن منزل تاریخی، در محلی که پشت منزل بود شمع ها را روشن کردیم. سپس در پایین آن محل به سراغ چشمه آرزوها رفتیم. چشمه ای که معتقدند، نوشیدن آب آن موجب برآورده شدن آرزوها می شود. ما مقداری از آب اون چشمه رو با خودمون به ایران آوردیم و واقعا عجیب بود که طعم و بوش حتی بعد از گذشت ۴-۵ ماه برنگشت.
جالب آنکه در کنار چشمه دیواری بود که مردم با گره زدن یه دستمال سفید به آن که آرزوهایشان رویش نوشته شده بود فضایی مثل امامزاده های ایران بوجود آورده بودند.
در این حین فرصتی دست داد تا با ۳ تن از همسفران تور بیشتر آشنا شویم. آنها که یک خانم میان سال و ۲ خانم جوان ترک بودند، تقریبا هیچ چیز از انگلیسی نمی دانستند. اما به هر حال با تلاش وافر توانستیم با دختر جوانتر که چند کلمه زبان می دانست صحبت کنیم. نکته جالب آنکه نام گیاهی که در ماست می ریزند و آن را معطر می کنند را پرسیدیم که گفت Semizotu ! که نهایتا فهمیدیم همان خرفه خودمان است! ولی واقعا ماست با خرفه مزه بی نظیری داره. در اکثر رستورانهای اونجا حتما ماست و خرفه رو می دیدین که چیزی شبیه بورانی اسفناج ما بود ولی خیلی خوشمزه تر! حیف که سبزی فروشهای ما این سبزی بسیار ترد و خوشمزه رو نمیارن. نکته دیگه در مورد این سبزی خواص بسیارش هست. بطوریکه سینوزیت شیما که از ایران شروع شده بود با خوردنش تقریبا برطرف شد!
چیز دیگه ای که با زحمت ازشون پرسیدیم در مورد گیاه بسیار سرسبز و زیبایی بود که تو اکثر رستورانها روی میز گذاشته بودند که بالاخره با پرسیدن اسمش (Fesleğen) و سرچ تو اینترنت فهمیدیم یه گونه ای از ریحونه!
در مسیر برگشت، مسجد دیگری که قدمت چند صد ساله داشت را هم بازدید کردیم، اونور خیلی تلاش کرد تا ادبیات ایدولوژی مسلمانان را برای همراهان خارجی تشریح کند. البته مسجدش در مقایسه با آثار داخلی و یا حتی مساجد خود ترکیه چندان جلوه زیبایی نداشت. نهایتا حدود ساعت ۳/۵ تور تمام شد و ما را به هتلمان رساندند.
عصر پس از استراحتی کوتاه و صرف شام، طبق قرار با رضا و هانیه، به کاروانسرای رفتیم. آنها کمی دیر آمدند، اما به هر صورتی بود، گشت جمعی برایمان جذاب تر بود. در کنار نوار ساحلی، نمایشگاه سربازی از ابتکارات بچه های نوجوان ترتیب داده بودند. برخی از ابتکارات و کاردستی ها بسیار جذاب بود. فرضا بخشی از آینه و شیشه به نحوی تنظیم شده بود که دو فرد در مقابل هم می ایستادند و ناخودآگاه هرکدام ترکیبی از از تصویر ادغامی را می دیدند. فرضا تصویر صورت خود با دماغ و دهن دیگری و … . اما نکته قابل ذکر این بود که نسل جدید ترک ها برخلاف بچه های ما چندان بلد نیستند انگلیسی صحبت کنند!
در نهایت آخر شب پس از قدم زدن در اطراف پارک ساحلی و بعدهم گراند بازار و پس از خداحافظی از رضا و هانیه که عازم بودروم بودند، در حالیکه خیلی خسته بودیم به هتل برگشتیم.
خاطرات کوش آداسی – روز سوم – پارک ملی
صبح شنبه دل به دریا زدیمو و قرار شد که خودمون مستقیم راهی تفرج گاه بشیم. مقصد این بار به توصیه آژانس راهنمای توریست ها پارک ملی بود که حدود ۳۰ کیلومتر با شهر کوش آداسی فاصله داشت. به این خاطر به سمت چهارراه و میدون اصلی که اسمش سوکه بود راه افتادیم. اونجا مرکز اصلی حرکت دولموش ها بود . در ابتدای رسیدن به ایستگاه از مرد میانسالی در مورد شماره دلموش ملی پارک پرسیدیم و اونکه آدم خوب و خون گرمی بود سریع ملیتمونو تشخیص داد و شروع کرد به شوخی کردن. بعدهم مارو به ایستگاه راهنمایی کرد و حتی به راننده سفارشمونو کرد. بعد هم در فاصله ای که انتظار حرکت ماشین رو می کشیدیم برامون گلابی آورد و خلاصه خیلی معرفت به خرج داد. راستش این فرهنگ نزدیک ترکها و کلا خونگرمی اونا مثل آسیایی های دیگه، باعث میشه آدم تو این کشورها احساس غربت نکنه!
خلاصه پس از حدود ۴۰ دقیقه حرکت با ماشین به ملی پارک رسیدیم. راننده برای ورودیه پارک نیز نفری ۳ لیر گرفت و علاوه بر اون حدود ۵ لیر هم کرایه دادیم. در نهایت وارد پارک جنگلی شدیم. توقف گاه اول پلاژ بسیار زیبایی بود که نسبتا شلوغ هم بود. منظره سبز در کنار ساحل زیبا، به نوعی وسوسه انگیز بود. اما ما چون با محیط آشنا نبودیم، تصمیم گرفتیم جلوتر بریم- هرچند بعدا مثل … پشیمون شدیم- توقف گاه بعدی در کنار ساحل و جنگل بود که این بار پیاده شدیم، در اینجا که مشابه پارک های جنگلی خودمون یکسری میز و صندلی چوبی نیز در مسیر ساحل ساخته بودند، آلاچیق و سایه بانهای چوبی هم داشت.
هوای گرم و آفتاب تند امانمونو بریده بود به این خاطر پس از کمی پیاده روی اطراق کردیم و با تعویض لباس، وارد آب شدیم. البته پوشش اسلامی هاشما کمی برای افراد گذری تعجب آور بود اما به هر حال ما کار خودمونو پیش بردیم. ساحل سنگی بود و به این جهت پاهامون زخمی می شد، اما آب بسیار خنک و زلال بود. اگه آفتاب تند مجال می داد شاید ساعت ها تو اون آب می موندیم، اما راستش خیلی زود بیرون اومدیم و مشغول جمع کردن سنگهای زیبا شدیم. سنگها ظاهرا از جنس سیلیس بودن چون مثل نقره زیر آفتاب می درخشیدن. شیما تونست سه تا سنگ با شکل قلب پیدا کنه که در سه سایز متفاوت بودن.
در این حین اتفاق جالب رخ داد و اون حمله گراز از داخل جنگل به سبد و یخدان غذای زوجی بود که حدود در ۱۰۰ متری ما استقرار داشتند. راستش منظره جالب و یکم ترسناک بود، بطوریکه اونا ۴ نفری و اونهم با چوب تونستند ظرف غذاشونو از گراز پس بگیرند. جنگل مجاور ساحل بود و حیوونهای مختلف بدون ترس به آدمها نزدیک می شدن. البته ما فقط گرازها رو دیدیم ولی شنیدیم که خرس هم داره.
بعد از ظهر یکم خسته شده بودیم و گرما کلافمون کرده بود. از طرف دیگه چون پارک بزرگ بود و ماهم وسیله ای نداشتیم، بالاجبار امکان دیدن همه جای پارک فراهم نبود و این شد که بالاخره عزم بازگشت کردیم. هرچند انتظار آمدن دلموش در اون گرما و به خصوص پشه ها خودش خیلی کلافمون کرد.
اما بعد از کمی استراحت و صرف شام زدیم بیرون، چونکه واقعا حیف بود فضا و هوای خوب پارک کناره ساحلی رو از دست بدیم. این بار به سمت مخالف ساحل رفتیم تا از فروشگاه میگروس که فروشگاه زنجیره ای معروفی در ترکیه است دیدن کنیم. البته چون حدود ساعت ۱۰ شب رسیدیم در شرف تعطیل شدن بودن اما بازم برای دقایقی کوتاه تونستیم یه چیزایی رو برای خرید نشون کنیم. فرضا استکان های کمر باریک ترک که خودشون چای رو تو اون می خورند خیلی ارزون بود و با حدود ۵ تا ۸ لیر می شد یه دست خرید -که واقعا چایی توشون یه طعم دیگه داشت چون گرماشو طوری از دست میداد که هنوز مطبوع بود نه داغ داغ نه یخ- و زیتون و … .
خاطرات کوش آداسی – روز چهارم – تور کشتی
اول صبح بازهم پس از خوردن صبحانه ای مفصل، عزم رو جزم کردیم، تا این بار به دریا بزنیم. البته این بار دیگه نخواستیم از آژانس ها استفاده کنیم چراکه تور کشتی بیش از ۴۰ دلار بود، در حالیکه ما با ۲۵ لیر (حدود ۱۸ دلار) تونستیم خودمون مستقیما به کشتی بریم. درست ساعت ۹٫۳۰ بود که کشتی کوچک که بیشتر به یه لنج چوبی شبیه بود حرکت کرد. این لنج ها عملا ۲ طبقه داشتند. طبقه پایین که دارای میز و صندلی بود و بیشتر به رستوران شبیه بود و طبقه بالایی که سرباز بود و مکان مناسبی برای آفتاب گرفتن روی تشک هایی که پهن شده بود.
اما که از آفتاب فراری بودیم همون پایین موندیم و درست مقارن همین زمان بود که بطور تصادفی ۳ زوج ایرانی دیگه هم به مسافرا اضافه شدند. از اونا شنیدیم که در هتل تاتلیس اقامت دارند و حدود ۷۰۰ هزارتومان تور براشون خرج برداشته! البته اونا تور کشتی رو با پرداخت ۳۰ یورو ثبت نام کرده بودند، که یک ذره از قیمت ما جا خوردند!
در دل دریای اژه پس از اونکه از مناظر زیبای ساحل کوش آداسی رفته رفته دور شدیم، هوای دریای صورتمونو نوازش می داد و نزدیک ظهر بود که به اولین توقف گاه که نزدیک ساحل صخره ای بسیار زیبایی بود متوقف شدیم.
برخلاف ما، همه کشتی به یکباره در آب پریدند تا بتونند از آب تمیز اونجا بیشتر استفاده کنند. راستش اینکه می شد در بخش های عمیق و بسیار زلال دریا شنا کرد برای ما کمی افسوس داشت که چرا لباس شنامون نیاورده بودیم. هرچند آفتاب تند تقریبا همه کسایی که مشغول شنا بودند رو سوزونده بود. البته اونها هم بسیار خوشحال بودن که برنزه شدن و ضدآفتاب زدن و فرار ما از آفتاب براشون خیلی عجیب بود.
تو کشتی خوردن نوشابه ها رایگان بود ولی ما فقط می تونستیم فانتا و کولا بخوریم. نهایتا ظهر نوبت نهار رسید. ناخدا از همه مسافرا دعوت کرد که بطور منظم روی میزا بشینند و بعدش هم با نظمی خاص هرمیزی به نوبت، سمت غذاها می رفت و برای هر نفر یکم تکه ماهی و یک تکه مرغ و کمی سالاد و برنج می ریختند. آخرش هم وقتی بشقاب همه پرشد، گفتند که هرکی غذای اضافه می خواد بیاد و برداره و این شد که عملا خیلی سریع دیگه چیزی برای خوردن باقی نمونده بود. اما انصافا غذا طوری بود که آدم سیر می شد. و کسایی که معده ضعیفی داشتن ترجیح دادن کمتر بخورن چون ممکن بود دریازده بشن!
عصر پس از کمی حرکت نوبت به توقف گاه بعدی رسید که اون هم در دل دریا و نزدیکی ساحل شنی زیبایی قرار داشت. راستش بازهم ما امکان شنا نداشتیم، اما انگار بقیه خسته نمی شدند. در ساحل که نسبتا شلوغ بود، مرد اسب سواری هم به همراه سگش یکم شلوغ کرده بود. سگ سیاه که نسبتا خوشگل هم بود تازه شوخیش گل کرده بود و با حمله به بچه ای که داشت شنا می کرد، یکم اونو ترسوند و موجب شد مادر بچه حسابی دعواش کنه.
کلا تور کشتی خیلی تور خوبی بود و ما به همه توصیش می کنیم. ولی حتما لباس و حوله و … با خودتون ببرین، چون خیلی حیفه تو اون دریای صاف و زیبا شنا نکنین.
در ساحل هوا خیلی گرم بود، چون هتل نزدیک بود، سعی کردیم مسیر تا هتل رو پیاده بریم که یکم نفسمون دراومد.
اما بعد از کمی استراحت و صرف شام زدیم بیرون، چونکه واقعا حیف بود فضا و هوای خوب پارک کناره ساحلی رو از دست بدیم. این بار به سمت مخالف ساحل رفتیم تا از فروشگاه میگروس که فروشگاه زنجیره ای معروفی در ترکیه است دیدن کنیم. البته چون حدود ساعت ۱۰ شب رسیدیم در شرف تعطیل شدن بودن اما بازم برای دقایقی کوتاه تونستیم یچیزایی رو برای خرید نشون کنیم. فرضا استکان ها کمر باریک ترک که خودشون چای رو تو اون می خورند خیلی ارزون بود و با حدود ۵ تا ۸ لیر می شد یه دست خرید و یا زیتون و …
خاطرات کوش آداسی – روز پنجم – آدالند
دوشنبه با فراغ بال صبح کمی دیرتر بیدار شدیم، چراکه ساعت ۹٫۴۵ به گفته آژانس مهمت می اومدند دنبالمون. راستش بازم برامون تور آدالند با چونه زدن با همکار مهمت ارزونتر تموم شد و اون حدود ۲۰ دلار دراومد در حالیکه قیمت اون توسط تور اصلی ایرانی ۴۰ دلار بود.
در حالیکه در لابی منتظر بودیم، انتظار داشتیم که مثل تور افسوس کسی بیاد دنبالمون اما ای دل غافل مثل اینکه تور آدالند فرق می کنه و کسی دنبالمون تو لابی نمی یاد این شد که از اتوبوس جاموندیم و غرغر کنان سراغ آژانس مهمت رفتیم. اما اون گفت که ما باید سر ساعت بیرون هتل وای می ایستادیم، تا با اتوبوسی که آرم آدالند رو داشت، راهی اونجا می شدیم. خلاصه دوباره اسممونو به آژانس اصلی داد و گفت که ۱۰٫۴۵ بیرون هتل منتظر باشیم.
این بار سر ساعت اتوبوس اومد و ما در حالیکه سرو وضعمون با سایر مسافرا که بیشتر مدل استخری لباس پوشیده بودند متفاوت بود، راهی آدالند شدیم. می گند اونجا بزرگترین پارک آبی اروپاست اما ما خیلی باور نمی کنیم چون چندان هم بزرگ نبود!
در ابتدای رختکن با پرداخت ۵ لیر تقاضای صندوق امانات کردیم ، چون ریسک نگهداری دوربین و سایر وسایل بالاست، به خصوص اینکه چند روز قبل از یه ایرونی حدود ۵۰۰ یورو زده بودند.
به جهت تابش آفتاب شدید زمین خیلی داغ بود و این کف پاها رو می سوزوند. البته هاشما (مایو اسلامی) کمک می کرد تا نور آفتاب کمتر اذیت کنه! هرچند این موضوع موجب شده بود تا بقیه با تعجب به ما نگاه کنند.
به هر حال اولش با بازی تیوپ های ۲نفره در مسیر خرطومی شروع کردیم و کم کم به سراغ سایر انواع روباز آن رفتیم. شاید اوج هیجان به بازی ذوزنقه مربوط باشه که در یک صفحه ذوزنقه ای با شیب تند از ارتفاع زیاد، پایین و بالا می ریم. انواع سرسره ها ، دوش سطل آب، استخره ها و … سرگرمی های دیگه ای بود که مارو به خودش برای ساعتی مشغول کرد.
اما نقطه اوج تفریحات اونجا به استخر موج دار بر می گرده که با توجه به ایجاد موج مصنوعی حالتی شبیه موج دریا رو تجربه می کنی. البته این موج ها فقط برای دقایقی کوتاه کار میکنه و بعد از ۱۰ یا ۲۰ دقیقه دوباره آب ساکن میشه و لطف خاصی نداره!
مقررات آدالند جوریکه نمی تونی با خودت هیچ نوع خوراکی ببری، البته همیشه خیلی سخت هم نمی گردند اما نباید خوراکی ها رو جلو دست گذاشت و یا جلوی کارکنانشون خورد. با این طریق بیشتر سعی می کنند مجبور شی اونجا پول خرج کنی! البته ما یکم کلوچه بردیم، اما با صبحانه توپی که خورده بودیم، خیلی مشکل نداشتیم.عصر در محوطه ای که شبیه پارک آب و آتش از زمین آب می زد بیرون، مراسم کوتاهی رو با پخش موسیقی داشتند ، اما چون جمعیت زیاد نبود، خیلی برنامشون پا نگرفت و این شد که خیلی سریع همه چیز تموم شد.
عصر حدود ۵ بود که با اتوبوس های آدالند که جلوی درش برای مسیر های مختف وامی ایستند به سمت شهر حرکت کردیم. با اینکه هتل ما همون اوایل شهر بود، هرچی به راننده گفتیم وایسه، نفهمید و این شد که ناخواسته کل شهر رو با بقیه مسافرا گشتیم. راستش بد هم نشد. برای مثال تونستیم نقاط دیگه شهر رو که از ساحل دورند ببینیم و هتل های درب و داغون ۲ یا ۳ ستاره ای که هم اتوبوسی های اروپایمون پیاده شدند رو با محل اقامت خودمون که بسیار بهتر بود مقایسه کنیم.
غروب خیلی خسته بودیم و شاید خیلی حس و حال گشتن نداشتیم. اما به هر حال موندن در هتل هم جذاب نبود، در نتیجه پس از صرف شام در هتل، این بار بیشتر به اطراف بازار قدیمی و فروشگاههایی که در اون اطراف قرار داشت سر زدیم.
خاطرات کوش آداسی – روز ششم – سوکه
سه شنبه صبح به سرمون زد که این بار هم خودمون با مینی بوس یا در واقع همون دولموش ترکها، بریم بیرون، این شد که با تعریفی که از مراکز خرید سوکه شنیده بودیم، تصمیم گرفتیم که بریم اونجا، بنابراین شال و کلاه کردیمو و بدون معطلی با پیاده روی به میدون ایستگاه مینی بوس ها رسیدیم. جالب اونکه این بار هم مرد ترکی رو که قبلا در مسیر پارک ملی دیده بودیم، همونجا سر ایستگاه ملاقات کردیم. اونم فوری مارو شناخت و خیلی گرم برخورد کرد، بعدشم مارو به ایستگاه سوکه راهنمایی کرد. بازم به راننده سفارشمونو کرد که مارو جای مناسب پیاده کنه و نهایتا ماهم سوار بر دلموش حرکت کردیم.
شهر سوکه به کوش آداسی فوق العاده نزدیکه و حدود یک ربع بعد اونجا رسیدیم. حدود ۲٫۵ لیر هم کرایه هر نفر بود. درست همین زمان مرد دیگری که تازه از صحبتش فهمیدیم ایرانیه نیز با ما پیاده شد. از قرار اون دیروز با خانواده اش اومد بود سوکه و حالا می خواست دوباره خرید کنه. اونجور که او راهنمایمون کرد مراکز خرید در مکانی خارج شهرند و باید با یک دلموش دیگه که ۱٫۵ لیر کرایش بود اونجا می رفتیم. خلاصه هرجوری بود اونجا رسیدیم.
برخلاف انتظار، در یک محوطه نسبتا کوچک در خارج شهر سوکه، تعدادی فروشگاه پوشاک که در ۳ ضلع یک مربع قرارداشتند، به عرضه محصولاتشان اشتغال داشتند. بیشتر فروشگاهها برخی از محصولاتشان را در قسمت هایی از فروشگاه با تخفیف می فروختند لیکن با دقت بیشتر، به نظر می رسید که برخی از این محصولات دارای زدگی هستند. البته قیمت البسه در مقایسه با سایر فروشگاههای داخل ترکیه نسبتا خوب بود و برای مثال با ۲۰ تا ۳۰ لیر ( حدود ۱۵ تا ۲۰ هزارتومان) می شد تی شرت های با کیفیت مناسب خریداری کرد.
البته ما چون چندان قصد خرید نداشتیم، خیلی اونجا نموندیم و در حالیکه هوا در ظهر بسیار گرم شده بود در مسیر جاده به انتظار مینی بوس شهر سوکه ماندیم. از آنجا هم به گاراژ اصلی رفته و به سمت کوش آداسی حرکت کردیم. در میدان اصلی پس از پیاده شدن به جهت گرمی هوا و البته کمی هم حماقت!، قید حداکثر ۱۰ دقیقه مسیر پیاده تا هتل را زدیم و سوار دولموشی شدیم که تصور می شد از مسیر جلوی هتل عبور کند. اما از شانس بد ما آن دولموش به لانگ بیچ که در خارج شهر بود رفت و ما ناگزیر کلی وقت و پول صرف کردیم (حدود ۹ لیر) که دوباره به نزدیکی هتل برگشتیم. در حالیکه هردومان بسیار خسته و گرمازده شده بودیم.
عصر پس از کمی رفع خستگی قصد خروج داشتیم که یاداشت آژانس را دریافت کردیم که فردا عصر ساعت ۶ منتظر اتوبوس فرودگاه باشیم. با توجه به این موضوع ابتدا تصمیم گرفتیم که برای فردا نیز تور یک روزه ای ثبت نام کنیم اما پس از دیدن برنامه تورها عملا متوجه شدیم که ریسک نرسیدن به موقع و تحمیل هزینه ۱۰۰ یورویی تا فرودگاه وجود دارد و این شد که عملا قید این کار را زدیم. در واقع شاید در برنامه ریزی تورها از ابتدای هفته کمی بی تجربه گی کردیم، چرا که برخی از تورها فقط روزهای خاصی برگذار می شوند و طبیعتا ما باید با برنامه ریزی صحیح به نوعی این موضوع را مورد توجه قرار می دادیم. این شد که بقول کارمند آژانس مهمت شاید سال دیگه برای ثبت نام باقی تورها زمان مناسبی باشه!
خاطرات کوش آداسی – روز پایانی– در مسیر بازگشت
چهارشنبه آخرین روز اقامت در کوش آداسی محسوب می شد و طبیعتا ما باید آماده بازگشت می شدیم. بدین جهت ابتدا سعی کردیم که کمی بیشتر استراحت کنیم. بعد از صرف صبحانه مفصل که به نوعی بتونه مارو تا عصر نگهداره به اتاق برگشتیم، چون باید ساعت ۱۲ اتاق رو تحویل می دادیم، عملا به جهت پرهیز از گرمازدگی سعی کردیم تو اتاق بمونیم و علاوه بر استراحت، آروم آروم ساکمونم بستیم.
در زمان خروج از هتل و پس از تحویل ساک ها، از رزپشن در مورد قیمت رزرو انفرادی هتل پرسیدیم و اون گفت که تو این فصل قیمت اتاق از ۷۰ یا ۸۰ پورو کمتر نیست. این شد که با توجه به آنکه قیمت تور ما خیلی کمتر از این حرفها بود، خیلیحس خوبی داشتیم.
در هر حال پس از خروج از هتل، چیزی که زیاد داشتیم وقت بود. بخصوص اینکه هواهم فوق العاده گرم بود و ما خیلی حس پیاده روی رو نداشتیم. این شد که تو خیابون بغل هتل که به بازار مرکزی وصل می شد شروع کردیم به گشت و گذار در مغازه ها.
در فروشگاهی که نسبتا شلوغ بود، (LC WALKIKI) چشم مون برخی اجناسی که تخفیف خورده بود را جذب کرد، این شد که در طبقات مختلف شروع به جستجو برای خرید نمودیم. نکته دیگری که جذبمان کرد، ارائه یک کلاه در صورت خرید بیش از ۴۰ لیر به مناسبت روز پدر بود و این شد که ما حدود ۷۵ لیر خرید کردیم. اما وقتی برای حساب کردن به صندوق رفتیم، عملا فروشنده اعلام کرد که فقط برای اجناس مردانه در صورت خرید بیش از ۴۰ لیری جایزه می دهند . در حالیکه اجناس مردانه ما ۳۹٫۵ لیر بود، اما بازهم فروشنده قبول نکرد. ابتدا کمی بهمون برخورد. بعد گفتیم نباید اجازه دهیم که ترکها به ما رکب بزنند و این شد که پس از پرسجو از مسئول صندوق، با خرید ۲ جفت جوراب به قیمت ۳٫۵ لیر عملا متصدی صندوق رو از رو بردیم و آنها هم مجبور شدند کلاه را به ما تحویل دهند. فقط کلی عملیات بروکراسی را برای اصلاح خرید انجام دادند!
عصر در حالیکه هوای بیرون خیلی گرم بود و ما عملا جایی برای موندن نداشتیم، تصمیم گرفتیم از ساعات باقیمانده، نهایت استفاده رو ببریم. این شد که اول به قلعه کبوتر رفتیم تا نهار رو اونجا بخوریم و برای آخرین بار از اونجا دیدن کنیم. بعدهم سری به بازار مرکزی زدیم و پس از کلی گشت و گذار، مطابق قراری که باهم داشتیم، یک قطعه یادگاری اون شهر رو که کشتی صنایع دستی کوچکی بود، خریداری کردیم. بعدهم با باقیمانده پولمون چند بسته باسلوق ترکی خریدیم، هرچند بعد از باز کردن فهمیدیم علی رغم بسته بندی بزرگ و زیباش، محتویات جعبه خیلی کم بود!
غروب هر طوری بود سر ساعت ۶ در لابی هتل منتظر موندیم، اما متاسفانه مسئولین تور خیلی بدقول بودند و درحالیکه دیگه از اومدنشون نا امید شده بودیم و یجورایی فکر برنامه ریزی برای رفتن تا فرودگاه ازمیر رو تو سرمون می چرخوندیم که سر ساعت ۸ اتوبوس اومد و ما پس از کلی شکوه، سوار شده و راهی فرودگاه شدیم.
در فرودگاه، تنها مسافرای ایرونی ۲ خط هوایی ترکیش و پگاسوس حضور داشتند که پرواز پگاسوس حدود نیم ساعت زودتر از ما بود. مسئول ترکیش ایر با دیدن بلیط های ما دلمونو لرزوند و گفت که بلیط ها اشتباه صادر شده، اما پس از اینکه فهمیدیم مال همه همینجوره، خیالمون یکم راحت شده و با اومدن مسئول تور و صحبت با اونا، قضیه حل شد. از اونجائیکه در فاکتورای خرید فروشگاههای ترک، نوشته بودند که خارجی ها می تونند، مبلغ مالیات رو پس بگیرند،در سالن با کلی زحمت قسمت مربوطه رو پیدا کردیم. اما یارو آب پاکی رو ریخت رودستمون و مارو پیچوند و هیچی هم بر نگردوندند!
خلاصه همراه مسافرای خسته و بی حال ما هم تقریبا سرموقع سوار هواپیما شدیم و این شد که این سفرهم خیلی زودتر از اینکه انتظار داشتیم به پایان رسید و فقط خاطراتش رو برامون به یادگار گذاشت. تو هواپیما از بس ایرونی ها از مهماندارا آب خواستند، بیچاره ها دیگه بریده بودند!
نهایتا این سفر هم با خاطرات خوبش به پایان رسید و مارو در حسرت این روزهای تکرار نشدنی باقی گذاشت. نمی دونیم کی دست تقدیر دوباره شرایط رو مهیا می کنه که به اونجا برگردیم، اما امیدواریم در طول سالهای آتی فرصت تجربه سفرهای خاطره انگیز بیشتری رو داشته باشیم.