سفرنامه هامبورگ قسمت سوم
به قول قیصر عزیزمان:
آیا رواست مرده بمانی
در بند آنکه زنده بمانی ؟
و من یاد این شعر افتادم وقتی پا به ویرانه های کلیسای نیکولاس گذاشتم و مبهوت ماندم به آجرهای سوخته -پنجره های شکسته-برجهای ریخته و ترسی که سالهاست در فضای اینجا انجماد یافته است و مورمورمان میکند امروز در تابستانی سبز…
در ادامه با سفرنامه هامبورگ آلمان به نویسندگی سمیرا منفرد با نگارشی خوب از سایت سفرنامه همراه باشید.
کلیسای St.Nicolai
اینجا کلیسای St.Nicolai نامیده میشود. یکی از کلیساهای مهم شهر و بنای یادبودی تاریخی که ساختمان اولیه آن در قرن ۱۲ میلادی گذاشته شدو بعدها در سال ۱۴۸۴ به سبک معماری گوتیک گسترش پیدا کرد.اما متاسفانه در آتش سوزی مهیب شهر ویران گشت تا اینکه در سال ۱۸۴۲ یک آرشیتکت بنام انگلیسی (Gilbert Scott) دوباره با الهام از تصاویر نقاشی که از شکل کیسای قدیمی موجود بود آن را بازسازی کرد.
اما انگار عمر این کلیسا به دنیا نبود!
سال ۱۹۴۳ فرا میرسد.دنیا در تراژدی بزرگ “جنگ جهانی دوم”در حال سوختن است و کبریت اول این آتش خانمان سوز در همین کشور کشیده شده است.
آخرین هفته جولای همان سال بزرگترین و وحشتناک ترین حمله جنگ باعث میشود ۳۷۰۰۰ انسان بیگناه در هامبورگ کشته یا زخمی و ۴۵۰۰۰ نیز بی خانمان گردند.انسانهایی که قربانی شهوت بی پایان قدرت خواهی دیوانه آلمانی میگردند.
قبل از شروع این آتش باران سنگین متاسفانه به مدت چند روزی باران درشهرنباریده بود و همه چیز خشک_خشک بود.هوایی که بسیار گرم گشته و زمینه را مساعد میکرد تا بمباران هوایی تمام هدفها را کاملا به اتش بکشد.و اینگونه بود که در این حمله وسیع ۲۵۰۰۰۰ خانه در شهر ویران میگردد.
شهر در آتش سوخت و بناهای زیادی رو به ویرانی نهاد. منجمله همین کلیسای نیکولای در قلب شهر هامبورگ.از آن به بعد دیگر این کلیسا ساخته نشد و دست نخورده به همان شکل تا به امروز باقی ماند و یادگاری شد برای آیندگان تا ببینند و عبرت بگیرند که جنگ با قربانیانش چه میکند و دستی که کبریت اول را بکشد خود به زودی در آتش آن خواهد سوخت…
امروز در حیاط کلیسا و کنار دیوارهای ویران آن میشود هنوز فریادهای در گلوی قربانیان را شنید و از ترس به خود لرزید.انگار لابلای دیوارهای فروافتاده و آجرهای سوخته ارواحی در رفت و آمدند که شولای سپیدشان در سیاهی خاکسترها باد میخورد و دلهای ما را تاب میدهد…
و درست وقتی ناامید و دلشکسته از اینهمه بی عدالتی – جنگ و خشونت جسم خسته خود را به دیوار تیکه میدهیم مجسمه “فرشته زمین”(The Angle Of Earth) بر ما سایه میندازد و ما در پناه دستهایی که اورا در برگرفته اند حسی از امنیت را تجربه خواهیم کرد.و بعد آوایی در گوشمان طنین خواهد افکند که:
“دست مرا بگیر تا من تو را به خودت بازگردانم.”
و اینگونه است که ما ایمان میاوریم یک نفر هم کافیست که در جهان بگردد کلمه حقیقت را بیابد و آن را محفوظ بدارد و کلمه حقیقت چیزی نخواهد بود جز صلح…
امیدواریم از مطالعه این مطلب در سایت سفرنامه لذت برده باشید و نظر خود را در خصوص این مطلب بیان فرمایید.
باتشکر
شهریور 91
منبع:وبلاگ بیا تا برویم