سفرنامه یزد قسمت هشتم
خداحافظ شهر ایزدان!
صبح روزی رسیده که ما دیگر باید شهر ایزدان را ترک کنیم.روز پایانی سفر همیشه برای من یکی از پربارترین روزهای سفر خواهد بود.این بار نیز چنین است خواهید دید که که چه دیدنیهایی را با هم در این روز آخر کویر نوردیمان در خواهیم نوردید.فکر نکنید که آخرین پست این سفر رسیده است ها.حاشا که این طور باشد ما مرد رفتن و رفتنیم.پس دنبال من بیایید….
بعد از خوردن صبحانه و تسویه حساب با هتل لاله گلشن به حیاط و فضای زیبای آن آمدیم تاآخرین گپ و گفتمانمان را نیز با این خانه قدیمی کرده و راهی دیارهای دیگر شویم.یکی از کارمندان خوش ذوق هتل وقتی علاقه ما به عکاسی و نگاه کنجکاومان به معماری هتل را دید پیشنهادی کاملا دوستانه داد.که دنبال او راه بیفتیم و زوایای دیگری از هتل را ببینیم که در آن بخشها به روی مسافران بسته است و یک جورهایی اندرونی هتل محسوب میشود. ما هم از خدا خواسته با دوربینی بر دوش و نگاه هایی حاضر به یراق برای تاختن و دیدن به دنبال این یزدی مهربان راه افتادیم.
گشت درون هتلی ما از پشت بام آغاز شد.جایی که باید پله های سنگی و باریکی را گرفته و بالا میرفتیم و ناگهان خود را در فضایی روشن میدیدیم.آسمانی به شدت آبی بر ما سایه انداخته بود و تا دورهای دور خانه هایی از جنس خاک و رس و کویر در دیدرس ما. حالا میشد از بالا خانه های قدیمی یزد را در دل محله های خاکی رنگ دید با صدها بادگیر بلند و گنبدهای آجری رنگ که در تلاقی آبی آسمان کویری تونالیته زیبایی ساخته بودند بسیار هنرمندانه و جذاب. در این بالا میشد خدا را هم در شهر ایزدان نزدیک تر دید.حس خوبی داشت.
در ادامه با سفرنامه یزد به نویسندگی سمیرا منفرد با نگارشی خوب از سایت سفرنامه همراه باشید.
فقط اگر زمان را کمی به عقب میبردیم شاید مردان ما با سنگ به پایین پرت میشدند که داشتند از بالای پشت بامی خانه های مردمانی با غیرت را میدیدند که این از نظر یزدیهای متعصب گناه کمی محسوب نمیشد.
از بالای پشت بام بهتر میشود پلان یک خانه قدیمی را فهمید.و ما از این پشت بام آجری خم شده ایم به روی حوضی به شدت آبی که در این صبح پاییزی با جهش آب فواره فضای حیاط اندرونی را تلطیف میسازد.قبلا هم گفته بودم که خانه های قدیمی ایران معمولا بعد از عبور از در اصلی ما را به یک هشتی میرساند که آن هشتی با درهایی بین یک تا هشت در ما را به حیاطهای مختلف عمارت وصل میکنند.
حیاط مرکزی قلب ساختمان است که در هرسمت آن ایوانهایی روبه حوض وسط حیاط باز میشوند.در عکس به راحتی میشود آنها را دید.هریک از این ایوانها مجموعه اطاقهای عمارت را در خود جای داده اند.میتوان تصور کرد که در رزوگاران گذشته در هر خانه ای اینچنینی چند خانواده پیوسته امکان سکونت داشتند.یاد سریال “پدر سالار” میفتم…
معمولا دور تا دور حیاط باغچه هایی قرار میدادند که با توجه به اقلیم آن منطقه درختان سرسبز و زیبایی آن را میاراسته و معمولا در مناطق کویری چون یزد درختان انار و گلدانهای گل محمدی و شمعدانی عناصر زینت دهنده آن هستند. اما یکی از این حیاطها که سرسبزتر و زیباتر است به حیاط نارنجستان خوانده میشود.در کتاب فرهنگ مهرازی ایران، نارنجستان چنین تعریف شده است: میان سرایی که می توان آنرا سر پوشیده کرد و در باغچه ی آن در ختان نارنج و غیره پرورش داد.
این حیاط نقلی در مجموعه اندرونی عمارت علاوه بر تامین نور فضاهای اطراف امکان نگهداری گیاهان حساس به فصول سرد را ایجاد میساخته.اما چون کوچک بوده در شبهای زمستانی کویر هم هوایی گرمتر را در دل خود نگهداری میکرده.کاربرد این حیاط های نارنجستان خیلی جالبه.از آنها درمهمانیها ی بزرگ عروسی معمولا استفاده میشده و این نارنجهای روی درختان چون گویهای چراغهای نورانی درختان را آرایش میداده اند.
میدان مارکار
بالاخره دل از هتل-عمارت قدیمی- گلشن میکنیم و راهی مقاصد بعدیمان میشویم.سر راه باید از میدان مارکار عبور کنیم.یکی از میادین قدیمی و زیبای یزد با برج ساعتی در وسط. مجموعه این میدان، مدرسه مارکار و پرورشگاه مارکار با هزینه پشوتن جی دوساباهای مارکار که از زرتشتیان ساکن هند بود ساخته شدهاست و هنوز برای هزینههای جاری آنها از محل وقف این شخص ِ درگذشته استفاده میشود.
این شایعه میان مردم وجود دارد که مقداری طلا برای بازسازی ساعت در صورت تخریب آن در پی ِ ساختمان این ساعت مخفی شدهاست.اااله اعلم!یک ادعای دیگر هم وجود دارد که میگویند این بنا شبیه obselic نماد فرقه ماسونری است.واقعا صحت یا عدم صحت این را نمیتوانم ثابت کنم گرچه برج مارکار شباهت بسیار زیادی به این نماد فراماسونری دارد.
دروازه قرآن
و بالاخره لحظه خروج از شهر یزد .عبور از دروازه قران آن است.چه سنت جالی است که در بالای دروازه های شهرها از قدیم قرآنی قرار میدادند تا مسافر به سر سلامتی از زیر آن بگذرد و به مقصد برسد بی آنکه در میانه راه گرفتار دزدان سرگردنه گردد!
از یزد که بیرون میشویم برخلاف اینکه به سمت تهران راه بیفتیم مسیری دیگر را در پیش میگیریم. قصد داریم قبل از برگشت به خانه و کاشانه خود به دیدار از خرانق برویم و چک چکو و اردکان و شاید میبد و …..(همه اینها در یک روز؟ ما حالمان خوش است؟)
برای رسیدن به خرانق باید پای در کویر مرکزی ایران گذاشت.منطقه ای در ۱۲۵ کیلومتری شمال شرقی شهر یزد که جز شهرستان اردکان محسوب میشود. خرانق بزرگترین بخش کشور است و وسعت آن به تنهایی از کل استان آذربایجان شرقی وسیع تر است.باور نکردنی است این کویر بی سرو ته ایران….
یادتان هست در کتابهای جغرافی میخواندیم معدن چادرملو؟در همین خرانق واقع شده و البته معادن اورانیوم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ما به سمت جاده های طبس میرانیم.جاده هایی که دیدنش مانند خواب و رویاست.جاده هایی کفی که تا انتهای افق را در خود نشان میدهد.فکر میکنیم داریم در جام جهان نمای جمشید مینگریم وقتی چشم میدوزیم تا آخرهای دور جاده های طبس.
دوطرف ما رملهای شناور با باد میرقصند.هیچ کس جز ما در جاده نیست.انگار پا در یک داستان کهن ایرانی گذاشته ایم.حس میکنیم گم شده ایم و برای دقایقی وقتی ماشین را متوقف میسازیم ما واقعا در تاریخ گم میشویم.در جاده هایی ۴۰۰۰ ساله که جز هوهوی باد و گامهای ما هیچ صدایی در آن شنیده نمیشود.
خرانق یعنی زادگاه خورشید.و ما فکر میکنیم “طرقه” ای گشته ایم در آسمان تاریخی سرزمین کهن ایران زمین که بال گشوده ایم به سمت خورشید .یا میسوزیم یا میرسیم.
یا حق!
امیدواریم از مطالعه این مطلب در سایت سفرنامه لذت برده باشید و نظر خود را در خصوص این مطلب بیان فرمایید.
باتشکر
آبان 90
منبع:وبلاگ بیا تا برویم