سفر به باتومی با ماشین شخصی
«سفر مثل ازدواج است، بزرگ ترین اشتباه در آن، این است که فکر کنی همه چیز تحت کنترل توست.» «جان اشتاین بک»
تو یکی از روزهای آخر خرداد ۹۶ پشت فرمون ماشین توی ترافیک همت ( اتوبانی در استان تهران ) بودم، هوس جاده های خلوت ترکیه و مسیرش به گرجستان رو کردم، آرامش وصف نشدنی رو از اعماق دلم می خواستم.
جاده های خلوت با چشم انداز زیبا، از این زندگی شلوغ شهری و سر و صدا و البته پر استرس هم خسته شده بودم، تابستون هم که داره شروع می شه، بچه مدرسه ای من هم که تعطیل شده، تعطیلات عید فطر هم که نزدیکه، دو روز تعطیل رسمی داریم، فکر کنم همه چیز مهیاست که دوباره روحی جلا بدم.
اما باید دقیق برنامه ریزی می کردم، دو دوتا چهار تا می کردم ببینم حدود چقدر خرج داره؟
بار اولم نیست، این دفعه هشتمی هستش که با خودروی شخصی مسافرت خارج از ایران میرم. (بد عادتی شده برام)
ده روز مهلت برنامه ریزی داشتم تا بتونم استارت این سفر ارزان قیمت رو بزنم، ماشین که کاپوتاژ بود و گواهینامه و کارت ماشین بین المللی و پلاک داشتم، پس از این هزینه ( ۵۰۰ هزار تومانی ) در امان بودم. باید بیمه بین المللی و بیمه مسافرتی رو می گرفتم.
استارت رو زدم، بدون اینکه به همسر جان اطاع بدم، سورپرایز بود دیگه.
بیمه ۱۵ روزه برگ سبز (بیمه ایران) ۷۵۰۰۰ تومان از نمایندگی مطهری تهران تهیه کردم، بیمه مسافرتی رو هم از بیمه ملت به مبلغ ۲۵ هزار تومان برای سه نفرمون تهیه کردم.
بابت اقامت هم با دوستی که بومی شهر باتومی هستش و منزل ویلایی داره تماس گرفتم و اعلام کردم دارم میام باتومی، خونت رو به کسی اجاره نده. پنج شب میام و توش میمونم. از قرار شبی ۱۳ دلار. یعنی بابت اقامت توی باتومی به مدت پنج شب باید ۶۵ دلار به صاحبخانه می دادم. هزینه ناچیزی بود، از طرفی هم من و هم همسرم علاقه ای به تجمل در سفر نداریم، چون تجمل آفت سفر و خاطره خوبه (این نظر منه). زیاد سفر میرویم و البته با هزینه کم.
اتاق مورد نظر ما توی باتومی دارای آشپزخانه مشترک و سرویس بهداشتی و حمام مشترک با صاحبخانه بود، تمام وسایل پخت و پز و شست و شو اعم از ماشین لباسشوئی و غیره هم موجود بود.
یک خونه با وسایل کامل که یک اتاقش رو به ما اجاره می داد، با همون قیمت که گفتم، صاحبخونه هم خیلی آدم تمیز و خوبی بود، خیلی مهربان و خاکی و دوست داشتنی، از قشر متوسط جامعه گرجستان هستند.
یه کم باید خرید تو راهی رو می کردم و تمام.
سه شب مونده به سفر به خونواده گفتم، عشقی کردند که بیا و ببین، هشت روز مسافرت باحال در پیش بود.
بالاخره انتظارا به سر رسید و حرکت ما راس ساعت ۱۲ ظهر روز پنج شنبه یک تیر ۹۶ به سمت مرز بازرگان کلید خورد.
حدودای ساعت نه شب رسیدیم به بازرگان، پروسه رد شدن با خودرو از مرز در صورت خلوتی گمرک حدود ۲۰ دقیقه زمان میبره و شما به خاک ترکیه میرسید، از طرفی قصد داشتم مرز رو رد کنم و خودم رو برسونم ایغدیر و هتل لطیف، دوست قدیمی که همیشه میرم پیشش، هتلش سه ستاره هستش و خوش قیمت، شبی ۶۰ لیر.
اما پشیمان شدیم و گفتیم شب رو در ماکو بمانیم و صبح فردا به طرف مرز و خروج از ایران رو انجام بدیم. چون هوا گرگ و میش بود و من قصد نداشتم شب رو در جاده های ترکیه باشم.
رفتیم هتل جهانگردی ماکو، یک اتاق دو تخته با صبحانه برای سه نفر جمعاً ۱۴۹ هزار تومان.
شب رو در هتل استراحت کردیم و صبح ساعت ۱۰ پس از صرف صبحانه به سمت گمرک حرکت کردیم، باک بنزین رو تا خرخره پر کردم، اما چقدر گمرک شلوغ بود چه غلطی کردم دیشب موندم ماکو، کاش رد کرده بودیم مرز رو، از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۵ درگیر رد کردن گمرک و صف طولانی و بعضاً حق خوری و عدم اعتقاد به صف توسط عده کثیری از هموطنان عزیز تر از جان.
نمیدونم چرا این حق کشی و ضایع کردن حق دیگران را عده ای زرنگی می دانند، امیدوارم این انرژی های منفی به خودشون برگرده تا حالش رو ببرند.
بعد از کلی حرص خوردن از دست یک سری از هموطنان که هیچ پایبندی به صف نداشتند بالاخره راس ساعت ۱۵ به وقت ایران توی جاده های ترکیه بودم، به سمت شهر ایغدیر.
مسیر انتخابی ام خروج از مرز ترکگوز و حرکت به سمت باتومی در خاک گرجستان بودتقریباً باید ۳۶۰ کیلومتر در خاک ترکیه میرفتم تا به گرجستان برسم و از اونجا برم سمت باتومی.
تقریباً ساعت های هشت غروب جمعه رسیدیم مرز واله (مرز ترکیه با گرجستان در شهر ترکگوز ترکیه و شهر واله گرجستان)
تشریفات خروجمون از ترکیه و ورود به گرجستان در کمتر از یک ربع ساعت انجام شد.
سمت گرجستان از نظر بردن دارو خیلی حساس هستند و شما خواننده گرامی این سفرنامه در نظر داشته باش که اگر قصد سفر به گرجستان داشتی به هیچ وجه دارو همراه خودت نبری.
درسته اینجا ایبوبروفن و استامینوفن کدئین مثل نقل و نباته، اما یک برگش اونجا میتونه سفر رو زهر مارت کنه و خاطره بدی برات بذاره، منم که اینو از سفر های قبلی ام میدونستم، هیچ دارویی همراه خودمون نداشتیم.
پلیس گرجستان در پنج دقیقه، وسایل ماشینم رو از ایکس ری رد کرد و مجوز ورود به جاده های گرجستان داده شد.
فکر می کردم که از شهر واله تا باتومی رو دو یا سه ساعته طی می کنم و آخرای شب میرسم باتومی، اما زهی خیال باطل .
یه توضیحی رو باید اینجا خدمت خواننده گرامی عرض کنم:
در دو بار سفری که سال ۹۵ با خودرو شخصی به گرجستان (تفلیس یکبار و یکبار هم باتومی) داشتم و سفرنامه اش هم در همین سایت موجوده :
http://lastsecond.ir/itineraries/S95484-s95-Gorgia-6
هم مرز سارپی رو از نزدیک دیده بودم و هم مرز ترکگوز یا واله، چون قیمت بنزین در ترکیه بالاست قصد من ورود زودتر به خاک گرجستان بود، تا با خیال راحت مسیر رو بریم و اگر نیاز به بنزین داشتیم توی گرجستان با هزینه کمتری اون رو دریافت کنیم.
مسیر مرز بازرگان ایران تا مرز شهر هوپا ترکیه با شهر سارپی گرجستان ۶۴۰ کیلومتره.
مسیر مرز بازرگان تا مرز شهر ترکگوز ترکیه با شهر واله گرجستان حدود ۳۴۷ کیلومتره.
پس انتخاب من شد مسیر دوم که کیلومتر کمتری رو در خاک ترکیه پیمایش کنیم.
از طرفی هم هیچ مطالعه ای روی جاده شهر واله گرجستان به شهر باتومی نداشتم و به یک نقشه دستی اعتماد کردم، که کار فوق العاده اشتباهی بود.
خلاصه ، ساعتای ۹ غروب بود که از واله اولین خروجی رو که تابلو زده بود به سمت باتومی پیچیدیم، یک تابلو دیدیم که نوشته بود تا باتومی ۱۲۰ کیلومتره و خوشحال شدیم زود میرسیم.
۱۵ کیلومتر اول همه چی خوب بود و ما هم شاد و شنگول بودیم از رادیو آهنگ های گرجی شاد پخش می شد و ما هم لذت می بردیم، اما یهو جاده خاکی شد، من که فکر کردم اشتباه اومدم برگشتم عقب یک خورده و از محلی ها با زبان بی زبانی، پرسیدم باتومی از کدام طرفه؟ و اونها دوباره به من همین جاده رو نشون دادند.
جاده ای خلوت، بدون گاردیل، جنگلی، خاکی، با چاله و چوله های فراوان اما بکر.
طفلک گوگل هم توی پیشنهاد هاش این جاده رو نذاشته بود که من این رو انتخاب کردم. همین جاده که با قرمز مشخص کردم.
تو ایران من به شخصه همچین جاده خرابی تا به حال ندیدم.
چون اوایل جاده آسفالت بود و ما حس میکردیم که باران جاده را شسته و برده، پس به مسیر ادامه دادیم به امید آسفالت شدن دوباره جاده.
وای، ای داد بیداد، دو تا خونه از بنزینی که ایران زدم دارم ( ۱۵ لیتر )، هوا داره تاریک میشه، جاده هم که نا آشنا و غیر اصلی.
نزدیک ترین پمپ بنزین به ما در شهر khulo بود که ۴۰ کیلومتر با ما فاصله داشت ، ۴۰ کیلومتر خاکی اونم با دنده یک.
بچه عقب ماشین خوابش برد و من و همسرم از ترس داشتیم میترکیدیم. هیچ ماشینی هم از این جاده عبور نمیکرد. هر یک ساعت یه ماشین میدیدیم.
یادمه اولای ماه رمضون توی برنامه ماه عسل احسان علیخانی یک سری جوان آورده بود که توی کویر قم، اگر اشتباه نکنم دریاچه نمک گرفتار شده بودن و دو نفرشون از فرط گرسنگی و گرما و تشنگی فوت می کنه، منم که اون برنامه رو با همسرم دیده بودم، به همدیگه حرفی نمیزدیم، اما قشنگ معلوم بود داریم اون برنامه تلویزیونی رو توی سرمون مرور می کنیم، قشنگ انرژی اش تو فضا بود.
خیلی خیلی ترسیده بودم، اما دیدم اگر خودم رو ببازم دیگه حتی نمیتونم رانندگی کنم، بالاخره این چالش که توش گیر کرده بودیم در آینده به یکی از بهترین خاطراتم تبدیل میشه که شد، خداروشکر.
ادامه دادیم تا رسیدیم به یک سد خیلی بزرگ، از نگهبانش پرسیدم چقدر دیگه این جاده خرابه ؟ گفت : ۳۰ کیلومتر دیگه، همونجا کیلومتر رو صفر کردم تا ببینم این ۳۰ کیلومتر لعنتی کی تموم میشه.
یک خونه دیگه بنزینم هم رفت.
تو مسیر یک سری روستا بود که از هر خونه یکی دو تا چراغ بسیار کمسو روشن بود، اصلا و ابداً با روستاهای پر نور خودمون قابل مقایسه نبود.
تازه این جاده خاکی بعضی وقتها دو راهی یا سه راهی می شد که تشخیص اینکه مسیر اصلی کدومه، اون هم توی اون موقع شب کار سختی بود، هر جا دوراهی یا سه راهی می شد، از ماشین پیاده می شدیم و چشمی اندازه جاده ها رو در میاوردیم تا بفهمیم کدوم اصلی هستش و کدوم فرعی ، آخرای کار دیگه حرفه ای شدیم و از ماشین هم پیاده نمی شدیم.
تو همین جاده خاکی دو یا سه بار صدای آبشار شنیدیم، بله درست حدس زدید، آب همین آبشار از وسط جاده رد میشد و ما باید از توی آب با ماشین رد می شدیم. عمقی نداشت، اما ترس که داشت.
بالاخره بعد از طی سی کیلومتر رسیدیم پمپ بنزین، باک رو پر کردم و ساعت رو نگاه انداختم دیدم ساعت ۱ بامداد شده، همونجا توی ماشین، توی پمپ بنزین خوابیدیم تا ساعتای ۷ صبح.
۶۰ کیلومتر مانده بود تا باتومی. اما وقتی صبح شد، دیدیم عجب جاده قشنگیه، چقدر زیبا و بکر هستش، اکثر مکانهای توریستی هم توش هست مثل دریاچه، پل معلق، رفتینگ و … .
بعداً فهمیدم تورهای یک روزه رو بیشتر از شهر باتومی به اینجا می آورند، البته با خودروهای مجهز شاسی بلند، نه با سواری ال نود.
راس ساعت ۱۱ صبح رسیدیم باتومی، مستقیم رفتیم خونه دوستمون توی خیابان میلیکیشویلی. گرفتم خوابیدم تا یک بعداز ظهر.
روز شنبه اولین روز ما بود توی شهر زیبای باتومی، چون پارسال تقریباً بیشتر مناطق این شهر رو دیده بودیم، گفتیم این دفعه جاهای جدیدتری رو برویم.
ساعت دو بعداز ظهر روز شنبه اولین روز به اتفاق پسرم، دو نفری رفتیم پارک آبی باتومی و تا ساعتای ۹ غروب اونجا بودیم. (هر نفر ۴۰ لاری)
پارک آبی روباز در کنار بلوار ساحلی قرار دارد، سه تا سرسره پیچ در پیچ داره، سه تا سرسره آبشار و یک عدد سرسره یو مانند، به همراه دو تا استخر و استخر بازی کودکان.
سرجمع این پارک آبی قابل قبول بود، اما قابل مقایسه با پارک های آبی ایران نیست، از لحاظ تجهیزات و هیجان سرسره ها حتی پارک آبی گرمدره هم از این پارک آبی مجهز تر بود.
رستوران هم توی پارک آبی وجود داشت ، اما قیمتها زیاد مناسب نبود، خوبیش این بود مثل پارک های آبی ایران از ایکس ری رد نمیکنن تا ببینند چیزی همراه داری یا نه؟
هر چی دوست داری ببر تو پارک آبی نوش جان کن.
یک ماه قبل به همراه گل پسر رفتیم پارک آبی اتوبان تهران کرج، دو تا سه بار ما رو گشتند و حتی از ایکس ری هم وسایلمون رو رد کردند.
شام هم رفتیم مک دونالد و جای همتون خالی یه دل سیر همبرگر و سوخاری + سیب زمینی نوش جان کردیم ( هر نفر ۱۳ لاری شد)، بعد از شام هم رفتیم بلوار ساحلی و موتور برقی سواری (کلاً ۱۰ لاری شد).
بلوار ساحلی باتومی خیلی زیبا و تمیزه و شما از دیدن اون لذت میبری ، به لطف تعطیلات عید فطر تو اون تاریخی که ما باتومی بودیم، تقریباً همه توریستها به زبون فارسی با هم صحبت می کردند. لهجه های شیرین اصفهانی، شیرازی و جنوبی به وفور شنیده می شد.
نرخ برابری لاری به دلار ۲٫۳۹ بود.
نرخ خرید دلار در زمان انجام این مسافرت ۳۷۶۰ تومان بود.
پس نرخ هر لاری ۱۵۷۰ تومان می شد.
هر صد دلاری رو تو تاریخ مسافرت ما ۲۳۹ لاری تبدیل می کردند. توی سطح شهر صرافی ها فراوان هستند و از این بابت هیچ مشکلی نیست.
یادمه پارسال نرخ برابری ۲٫۱ بودش و این یعنی واحد پول لاری گرجستان کمی سقوط داشته.
برای روز یکشنبه یک تور یک روزه به کوتایسی و تنگه مارتویلی خریدیم به قیمت سه نفر ۱۳۰ لاری. البته با چونه و تخفیف.
راس ساعت ۸ صبح ون توریستی آمد درب منزل دنبال ما و تور یک روزه ما شروع شد، مسیر بسیار زیبا که توی مسیر پر بود از کشاورز های محلی، محصولاتشون رو بساط کرده بودند توی جاده و می فروختند، از خیارشور گرفته تا نوشیدنی های دست ساز خانگی، میوه های تازه و صیفی جات.
کلاً توی خرید این تور توافق کردیم که ما رو ۴ جای توریستی در مسیر با همین هزینه ببرد.
بهترینش همون تنگه مارتویلی بود، که هم زیبا بود و هم چشم نواز. در ضمن امکان قایق سواری در تنگه با پرداخت هزینه جداگانه مهیا بود. (۱۵ لاری)
در مسیر برگشت هم دو کلیسای بسیار زیبا و قدمت دار رو به ما نشان داد .
کلاً هر چقدر که در ایران عزیز ما امام زاده داریم، شما در عدد دو ضرب کن، به این تعداد در گرجستان کلیسا می بینی.
حدودای ساعت ۸ شب با همون ون توریستی برگشتیم به محل اقامتمان، خسته بودیم، اما زمان گرانبها رو نباید از دست می دادیم، پس رفتیم دوباره لب دریا و بلوار ساحلی.
سوار چرخ و فلک باتومی شدیم ( هر نفر ۳ لاری ) و کلی لذت بردیم.
کمی هم کنار سمبل عشق ( علی و نینو ) نشستیم.
همون موقع دیدیم چند تا از هواپیماهای جنگی دارن تو راسته آسمان بلوار ساحلی حرکتهای نمایشی انجام میدن، تو آسمان قلب درست کردند.
شام به یک رستوران زیبا با موسیقی زنده گرجی به همراه هنرنمایی گروه گرجی رفتیم (جمعاً شام و ورودی رستوران شد ۱۰۰ لاری)
من خاچاپوری و خینیگالی به همراه بادریجانی سفارش دادم (گشنه ام بود خوب) خانمم هم یک کباب مخصوص و پسرم هم کباب.
با سالاد و مخلفات و نوشابه. خیلی چسبید، جای همه خوانندگان خالی.
روز دوشنبه با ماشین خودمون به سمت بندر پوتی و کابولتی حرکت کردیم و از زیبایی های جاده و دریا لذت بردیم، نهار رو هم تو مسیر صرف کردیم.
در اواخر تیر ماه یک فستیوال موسیقی در شهر ساحلی آنکالیای گرجستان برگزار می شه و تبلیغات محیطی اون رو در جای جای این جاده میشد دید.
اکثر جوانان مطلع و اهل دل های ایرانی هم به این فستیوال دی جی می روند، نزدیکترین جشن و فستیوال به ایران عزیز و قسمت مسلمان نشین ترکیه.
دولت گرجستان هم که از این موضوع اطلاع داره، خوب میدونه چکار کنه که رونق بیشتری نصیبش بشه.
از یکماه پیش توی ایران، اخبار این فستیوال رو که دنبال می کردم، متوجه شدم تمام مردم از روستاهای اطراف آنکالیا در نشستی که مسئولان برگزاری این فستیوال با مردم محلی داشتند، ضمن تشکر از مسئولان، خواستار برپایی هر ساله این فستیوال شاد در این محل شدند.
رونق بازارهای محلی و کسب و کار، در تاریخ یک ماهه برگزاری این فستیوال به خوبی برایشان مشهود بوده، آقا توریست پول میاره، چه بخواهی و چه نخواهی. قابل توجه دوستان مسئول.
بالاخره این حجم جوان و پرانرژی شکمش باید سیر بشه و جای خواب هم داشته باشه دیگه …
حوصله رانندگی ۱۲۰ کیلومتری تا آنکالیا رو نداشتم (تنبل شدم) از طرفی خیلی دوست داشتم برم یه سر و گوشی آب بدم ببینم محیط برگزاری فستیوال چه جوریاست؟
بیخیال شدم و یه کمپ کوچیکی توی پوتی زدم و نزدیکیای غروب دوباره راهی شدیم به سمت باتومی.
شام کجا بریم؟ مک دونالد، دوباره ؟ آره دیگه، ایران گیرمون نمیاد، باشه، بزن بریم.
روز سه شنبه هم به گشت و گذار در سطح شهر و سرک کشیدن به این ور و اون ور شهر گذشت.
رفتیم بازار محلی، جایی که کمتر توریست ایرانی به اون سر می زنه، یک بازار قدیمی کنار ریل راه آهن، تو سفرنامه های تصویری دوستان به تایلند دیده بودم که یک قطار از وسط بازار رد می شه و برام جالب بود، همین رو توی باتومی ما دیدیم، یک قطار باری از جلوی بازار رد می شد و مردم خیلی عادی از جلوش رد می شدن و جیغ و سوت و بوق اون قطار رو در میاوردن.
کلی خرید های باحال کردیم، کشمش و گردو و عسل در گرجستان قیمت و کیفیتی خوب دارد، هر کیلو عسل مرغوب تقریباً ۱۵ لاری.
هر کیلو مغز گردوی سفید و با کیفیت ۱۰ لاری.
انواع سس های دست ساز و ادویه های مخصوص هم در همین بازار موجود بود. آدرس این بازار محلی: روبروی ورودی تله کابین باتومی رو پانصد متر پیاده به سمت بندر پوتی بروید متوجه بازار می شوید.
بازار از دو بخش بیرونی و درونی تشکیل شده، عکس داخل بازار رو نداشتم، اما حتماً داخل بازار بروید و از خرید توش لذت ببرید، توریست های خارجی زیاد بودند داخل این بازار.
یک تفاوت فرهنگی: در بازار های ما انواع و اقسام برنج رو شما مشاهده می کنی با قیمتها و کیفیتهای مختلف، چون قوت غالب مردم ایران برنجه، اما اینها قوت غالبشون آرده، بله آرد. چرا ؟ چون اکثر غذاهای محلیشون با آرد درست می شه. آرد فروشی ها در بازار، بازاری داشتند.
خیلی جالب بود برای من به شخصه، از دیدن این تفاوتها لذت می بردم.
کمی هم چای گرجستان خریداری کردیم، به همراه سوغاتی های محلی و سس های دست ساز و انواع لواشک ترش محلی.
نزدیکای غروب دوباره برای آخرین بار کنار دریا رفتیم و با شنا در آب دریای سیاه از این محل خداحافظی کردیم.
چهارشنبه باید برمیگشتیم سمت ایران، راستی یادم رفت بگم، خانم روز جمعه امتحان پایان ترم داشت و من موقع برنامه ریزی ها اصلاً یادم نبود، پس یک روز رو از دست دادم و باید چهارشنبه برگردیم.
صبح چهارشنبه به سمت ترکیه راه افتادیم، از کدوم مسیر؟ بله از مسیر مرز سارپی، من غلط بکنم دوباره برگردم توی اون جاده خراب.
از باتومی تا مرز سارپی بیست دقیقه هم راه نیست، کلا ۱۵ کیلومتر، نزدیکای مرز سارپی باک رو با بنزین ۱٫۷ لاری پر کردیم.
توی همون پمپ بنزین بقیه لاری های موجود رو با لیر ترکیه مبادله کردیم، برعکس ایران که صرافی باید از n جای مختلف مجوز بگیری، توی گرجستان اینطور نیست و تقریباً اکثر مغازه ها تابلوی اکس چنچ یا دوویز رو دارند و واحد های مختلف رو به هم تبدیل می کنند.
من توی سیگار فروشی هم دیدم داشت پول تبدیل می کرد. شایدم صرافی بود که سیگار هم میفروخت.
سریع رسیدیم به مرز و بعد از یک ساعت و نیم مرز رو رد کردیم و راس ساعت ۱۰ صبح اول جاده هوپا به ترابزون.
به به، به محض اینکه مرز گرجستان رو رد می کنی و به ترکیه میای یک بازار بزرگ هستش به نام استانبول بازار.
صد البته که تمام برند های ترکیه در اون بازار حضور دارند. با تخفیف های وسوسه انگیز.
تو همون بازار مقداری دلار به لیر تبدیل کردم و در اختیار بچه ها قراردادم. خودم هم جلوی بازار نشستم بر روی این صندلی ماساژ و با یک سکه یک لیری کلی ماساژ گرفتم.
د وساعت برای این بازار از لحاظ زمانی وقت گذاشتیم، حوله و لباس و سوغاتی خریدیم.
حوله فروشی های جلوی درب ورودی بازار قیمت های خوبی دارند، یک حوله یک و نیم متری حمام به قیمت ۱۵ لیر .
ما که پارسال از این حوله ها خریده بودیم و کلی هم از کیفیت و جذب آب اون راضی بودیم، این دفعه هم دو سه تایی حوله خریدیم.
ادامه مسیر دادیم به سمت شهر زیبای ارزروم.
نهار رو در شهر زیبای ارزروم ترکیه میهمان یکی از نمایندگی های اصلی کاچ کباب بودیم، خیلی لذیذ، گوشت گوساله رو بصورت یک سیخ بزرگ بر روی ذغال قرار دادند و برای مشتری از روی همون سیخ های بزرگ با چاقو برش می دهند و در سیخ های کوچکی روی میز مشتری سرو می کنند .
ما سه نفری دوازده سیخ خوردیم به همراه سالاد ، نوشابه ، یک سالاد مخصوص ترکیه ای که قرمز بود و اصل جنس بود جمعاً شد ۱۰۸ لیر ترکیه.
نرخ برابری دلار به لیر تقریباً ۳٫۴۵ بود، یعنی هر صد دلاری با ۳۴۵ لیر تعویض می شد. هر لیر تقریباً ۱۰۹۰ تومان ایران می شد.
ادامه مسیر دادم تا مرز ایران با ترکیه (مرز بازرگان)، ساعت ۱۰ شب رسیدیم به مرز و از ترس اینکه فردا تو شلوغی گیر نکنیم شبانه مرز رو رد کردیم، دو ساعتی در گیر و دار کارهای گمرکی و رد شدن از مرز بازرگان گذشت و ساعت یک بامداد ما در شهر ماکو بودیم.
هیچ جایی برای خواب گیر نیاوردیم و مجبور شدیم به سمت خوی حرکت کنیم، واقعاً خواب داشت پوستم رو میکند. بچه ها که داشتند چرت مرغی میزدند، توی مسیر با چند تا از هتل ها و میهمان پذیر های خوی تماس گرفتیم و دیدیم همه پر هستند و جای خالی ندارند. پس مجبور شدم شب رو در یک پمپ بنزین توراهی بخوابم، خستگی رو از تن به در کنم و صبح ادامه مسیر بدم.
به لطف دولت تدبیر و امید، چند وقتی است که سرویس های بین راهی خیلی تمیز و مجهز شدند و این برای من که زیاد اهل سفر هستم به عینه مشهود است.
این پمپ بنزین علاوه بر داشتن سرویس های بهداشتی تمیز، مجهز به دوش حمام هم بود.
بعد از یک هفته به سرویس بهداشتی رسیده بودیم که هم شلنگ داشت و هم آب گرم، دوباره تکرار می کنم: آب گرم ، آقا این چه وضعشه ؟ تو ترکیه با یه پارچ آب باید رفع حاجت کنی، توی گرجستان همون یه پارچ آب هم نیست و فقط یه دستمال کاغذی نازک می بینی، این موضوع خیلی روی اعصاب من بود.
یک نگاهی انداختم دیدم درب نمازخانه بازه و خواب توی ماشین خستگی این راه طولانی رو به در نمی کنه، از بچه ها خواستم توی ماشین باشند و من یه چهار ساعتی رو روی زمین بخوابم.
به محض اینکه سر رو بر بالین گذاشتم رفتم تو یه عالم دیگه، صبح هم سرحال از خواب بیدار شدم و بعد از یک آبی به دست و صورت ادامه مسیر دادیم، صبحانه بین راه سیب زمینی تنوری تبریزی + تخم مرغ آب پز با افزودنی های مجاز میل کردیم و ادامه مسیر دادیم.
ساعت هفت غروب پنج شنبه هشتم تیر ۹۶ هم رسیدیم منزل و پرونده این سفر هم با خاطرات شیرینش بسته شد.
سرجمع از درب منزل تا درب منزل ۲۹۸۲ کیلومتر رانندگی و جاده نوردی کردیم.
و اما در این سفر جمعاً ۴۶۶ دلار خرج شد. ( اقامت ، خورد و خوراک ، ورودی ها و… )
خرید های قبل از سفر و هزینه بیمه ها و بیمه خودرو هم ۳۰۰ هزار تومان شد که در ایران انجام شده بود.
هزینه بنزین هم توی همون ۳۰۰ هزار تومان و ۴۶۶ دلار می باشد.
این دفعه هم هزینه قابل قبولی شد. اگر همین سفر رو داخلی انجام میدادم تو این تاریخی که عید فطر هم داخلش بود، معلوم نبود چقدر میشد.
نرخ برابری دلار به لاری گرجستان و لیر ترکیه هم که توی سفر نامه گفتم.
سعی کردم توی این سفرنامه نکته های جدیدی رو انتقال بدم، خیلی ریز و زیرپوستی.
از شما خواننده گرامی هم تقاضا دارم با نظرات سازنده و نقد هاتون من رو خوشحال کنید.
بابت لحن نگارش عامیانه و غیر کتابی هم از دوستان معذرت خواهی می کنم.
به امید سفر های بیشتر
با احترام
نویسنده : عماد نوری
نوشته شده در لست سکند