آرامستان گردی یا گردشگری جنگ در خوزستان – ۵ فروردین ۹۳
جل و پلاس را از خرمشهر جمع میکنیم و راهی میشویم بر طبق نقشه …
میخواستم زیر عکسها بنویسم : بدون شرح
اما دیدم شرح دارد این شهر درد کشیده، اینجا هنوز خرمشهر است حتی اگر مانند
برخی کشورها، به آن رسیدگی نکنند.
اینجا هنوز خرمشهر است حتی اگر اعراب را در آن تحدید و تهدید کنند.
اینجا بوی رفاقت میداد، اینجا همه عرب بودند مانند من ولی با هیچکس دشمنی ندارند
آقای روحانی، خرمشهر هنوز ترکش در بدن دارد، به دادش برسید.
مسجد جامع خرمشهر را میتوان از دیگر سو هم دید، پشت او را خالی کرده اند.
و البته این جای گلوله ها، یادگاری است از آرزوی دیکتاتور عراق.
به طرف غرب میرویم. جاده مملو از آثار جنگ است.
وقتی پایت روی مین برود، تکه بزرگه آدم دمپایی او میشود و نه گوش او.
اینجا شلمچه است.
رزمنده ای در کنار ما بود، به اینجا گفت: حوض ماهی.
گفت: در عملیات کربلای ۵، خیلی از دوستانش را در همین استخر پرورش ماهی از
دست داده است، او گریه میکرد و ….
مزار شهدای گمنام
در رثای شهدای میهن چه میتوان گفت؟
به اهواز بازمیگردیم، به همت شهرداری اهواز مضیف بر پا شده است. مضیف یعنی
مهمانخانه اعراب. عربها به قدمت تاریخ مهمان نوازند.
مهمان علی حیدری هستیم، بنیانگذار مضیف گردشگری.
گپ و گفت میکنیم از دوستان مشترک، از تلخ و شیرین.
اقوام را هم مانند ادیان جز اقلیت میدانند، کج اندیشان.
میتوان در مضیف بروی و قهوه عربی ننوشی؟
این قهوه، با اون قهوه کافی شاپ خیلی فرق داره، قهوه تلخ داغ، ولی خوش طعم.
چای گس مزه را هم باید نوش جان کنی در استکان کمر باریک.
آماده رفتن میشویم، دوباره بر میگردم تا طعم تلخ در کامم باقی بماند.
یادتان نرود، نوشیدن چای و قهوه در اعراب، آدابی دارد که بایستی به جا آورد.
از اهواز به سمت سوسنگرد میروم، اینجا هور العظیم است.
(راستی روستای بردیه و مضیف علی حیدری در این جاده است)
آب دارد ولی خیلی کم.
مثل اینجا که خشک است. این تالاب نقش مهار ریزگردها را به واسطه وجود رطوبت
داشته است و هم اکنون به علت خشکی، خودش هم منبع ریزگرد شده است.
اینها را از خودم نمیگویم، در ریزگردها اثرات پلانکتونهای آب شیرین یافت شده است.
به مقالات دکتر حسین آخانی و دکتر علیرضا زراسوندی مراجعه کنید.
از سوسنگرد بیرون می آییم و بعد از بستان به چزابه میرسیم
به یاد فیلم سفر به چزابه
باز هم خطر مین است.
به فکه میرسیم.
غربت اینجا، خیلی مرا گرفت.
سینه آدمی سنگین میشود.
جاده را مستقیم که بروی یک دو راهی میشود، دست راست شوش و مستقیم
موسیان. مستقیم از روی پل رد میشویم و علیرغم اعلام نقشه که جاده آسفالت است
وارد جاده خاکی میشویم و میرویم. دژبان ارتش جلو ما را میگیرد و متوجه میشویم
اینجا جاده دسترسی مرزی است و ۵۰۰ متر آن طرفتر، کشور ملتهب عراق.
تذکر به عدم عکاسی میدهند و اینکه تا شب نشده سریع خارج شویم.
مرزبانان دلاور اعم از سرباز و کادری در شرایط بدون آب(آب تانکر موجود است) و
بدون برق از مرزها پاسداری میکردند و با روی خوش، میزبانمان بودند.
واقعا خدا قوت، اگر آنان نبودند الان داعش در تهران بود.
دست یکا یک آنها را میبوسم.
به جایی میرسیم که جلویمان بسته است، مشخصات را میپرسند و متوجه میشویم
ادامه مسیر تا موسیان، جاده خاکی با کیفیت ناناسب دارد و پیشنهاد میشود که برویم
دشت عباس. میرویم و با زحمت خود را به دهلران میرسانیم.
نویسنده: محمد صادق سبط الشیخ انصاری
منبع : وبلاگ خیم