آرمان و دلبر- بخش اول
خوانندگان محترم این “تارنما” می دانند که چند وقت پیش نوشته ای دریافت کردم از یک پسر هشت ساله. “آرمان” برایم نوشته بود که می خواهد به همراه یکی از چیتبال ها به سفر برود.
می توانید متن نوشته او را در این آدرس بخوانید: http://nooraghayee.com/?p=26166
حالا “آرمان” سفرش را شروع کرده. در زیر سفرنامه او را از زبان “دلبر” بخوانید:
من یک شب پیش از سفر به آلمان مهمون آرمان بودم و برای اینکه احساس تنهایی نکنم آرمان یک کتاب کودکانه درباره حیوانات ایرانی به من داد. من در این کتاب درباره خانوادهام چیزهایی خوندم و یک عکس از اونها دیدم. یه کم دلم گرفت. دوست داشتم من هم الان پیش اونها بودم.
این عکس، آخرین دقایقی رو نشون می ده که من در خونه آرمان هستم و بعد از اون رفتیم فرودگاه. همون شب بازی آلمان و برزیل بود. قدم من به آلمان اینقدر خوب بود که آلمان ۷ تا گل به برزیل زد! حیف که هوا اینقدر بارونی بود که مردم نتونستن بریزن تو خیابون برای شادی. خدا کنه تو بازی نهایی هم آلمان ببره و ما اینجا حسابی خوش بگذرونیم.
من از پنجره کوچک هواپیما دریاچه بزرگ اما خشکیده ارومیه را نگاه میکنم و دلم می سوزه. به فاصله بسیار کمی دریاچه وان ترکیه پیداست، آبی و زیبا و درخشان. به آرمان میگم این دو دریاچه را خطی فرضی به نام مرز از هم جدا میکنه. اما این مرز میان دو خاک نیست. مرزی است میان درک، شعور، توانمندی، مدیریت و تدبیر انسان ها!
فروشگاه مرکزی آدیداس در شهر نورنبرگ آلمان
آرمان و دلبر در فروشگاه مرکزی آدیداس در دومین روز سفر به نورنبرگ
آدیداس و ربوک به ازای هر گل آلمان در جام جهانی ۵ درصد تخفیف گذاشتن. اما امروز به خاطر ۷ تا گلی که دیشب آلمان به برزیل زد ۲۰ درصد هم تخفیف اضافه در نظر گرفتن. فروشگاه آدیداس فوقالعاده شلوغ بود و البته من و آرمان کلی خرید کردیم. برعکس فروشگاه مرکزی پوما و نایک در همسایگی آدیداس پرنده پر نمیزد و من چقدر دلم برای پوما سوخت. راستی ما گربه سان ها چقدر مظلومیم!
من و آرمان و پوما
باز هم مقابل فروشگاه پوما
بسیاری از ماشین ها به مناسبت جام جهانی و پیروزی های آلمان این شکلی هستن.