خاطرات سفر به آسیا(۲۰۱۴)– نووارا الیا (سریلانکا)، مسیر بهشت، دهکده انگلیسی و دریاچه
یکشنبه ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
با خروج از دهکده های اطراف کندی کم کم وارد منطقه کوهستانی شدیم و هرچی جلو می رفتیم زیبایی ها به طور تصاعدی افزایش می یافت! واقعا حیف نیست؟! این شهر به همراه سیگیریا زیبا تو فهرست هیچکدوم از تورهای گروهی که ایرونی ها می برن قرار نداره! یعنی تورهای ایرانی فقط می رن کنار دریا و حداکثر یکی دو روز هم کندی رو نشون می دن!
مزارع و باغات چای رو سطح شیبدار تپه ها جلوه ویژهای داشت و انگار تو این سرزمین که مشکلی به نام کم آبی وجود نداره، همه طول سال این محصول با کیفیت رو برداشت میکردن!
جدا از کارگرهایی که کپه کپه کیسه چای کنار جاده دپو می کردن تا ماشین حمل بار برسه و محصول رو به کارخونه ببره،
این کارخونه های چای هم با خلق فرصت پذیرایی گروههای گردشگری و با نمایش فرایند تولید چای، عرضه مستقیم محصولاتشون رو داخل کارخونه فراهم می کردن.
مقصد بعدی ما یکی از این کارخونه ها به انتخاب پراسانا بود!
با ورود به یکی از این کارخونه ها بعد از شرح کامل فرایند از زبون متصدی مربوطه و یه گردش نیمه کامل از دستگاه ها و تجهیزات ما رو به سالن چای خوری هدایت کردن و یه خانوم از قشر ضعیف سریلانکایی با یه سینی چای با چند طعم مختلف ازمون پذیرایی کرد.
وای طعم چای ها فوقالعاده بود!
اینجا بود که دیگه دست به جیب شدیم و یه انعام کوچولو به خانومه دادیم که موجب شد چهره اش باز بشه و بعد کلی دعامون کرد!
بطورکلی تنوع چای در این کارخانهها خیلی زیاده و هر نوع سلیقهای رو راضی میکنه. اسمگذاریهاشون هم بسیار متنوعه:
انواعی چون چای BP، BOP، BPS، BOPF، BOPFD و …
در این زمینه توضیحاتی از این سایت آوردیم که اطلاعاتمون بیشتر بشه.
حرف Pلاتین که در رقم بندی چای مشاهده میشود، از واژه « pekoe » است که خود از یک واژه چینی به معنی موی نوزاد میباشد و در رقم بندی چای منظور جوانه آخر برگ چای میباشد.
حرف Oلاتین نیز از واژه Orangeمی باشد که نام خاندان سلطنتی هلند (اورانژ ناسو) بود و هیچ ربطی به رنگ یا طعم چای ندارد.
حرف لاتین B برگرفته از Broken به معنای شکسته است یعنی برگهای چای درسته و کامل نیستند. دم کرده آن قویتر و تیره تر و زمان دم کشیدن آن کمتر میباشد.
سپس انواعی از چای را قبل از اینکه مرحله تخمیرشان به پایان برسد، پودر میکنند. دو نوع اصلی این نوع چای وجود دارد:
الف – F (fannings) : با تکه های کوچک برگ حدود ۱٫۵ میلیمتر؛ دم کرده آن بسیار تند و پررنگ است.
ب – D (dust): یا خاکه، چای با برگ خاک شده که درون کیسه مورد استفاده قرار میگیرد.
اما چی بگیم از منظره بیرون سالن! هرچی نگاه می کردیم سیر نمیشدیم!
تو دلمون گفتیم ایکاش سیریش نشن و هی بگن بفرمایید داخل فروشگاه! و بزارن یه دل سیر این مناظر رو از اون بالا تماشا کنیم!
بعدم دقایقی بعد تا حواسشون به مشتریهای دیگه گرم بود پیچوندیم و زدیم بیرون تا با پراسانا به ادامه مسیر بپردازیم! از شما چه پنهون این بار دلمون میخواست چایی بخریم ولی چون چند تا پرواز بین کشوری و بین شهری داشتیم بهتر دیدیم که سبک بار باشیم. پس پا رو دلمون گذاشتیم و همراه پراسانا به سمت نووارا الیا درحرکت بودیم.
از اینجا به بعد انگار وارد بهشت شدیم!
آره واقعا انگار اینجا یه تیکه از بهشته! واسه همینم تو سریلانکا کوهی وجود داره که به آدامز پیک (قله حضرت آدم) معروفه! البته اهمیت این کوه نه به دلیل ارتفاع آن (بلندترین قله سریلانکا کوه پدرو با ارتفاع ۲۵۲۴ متر است) بلکه اهمیت دینی و اعتقادی آن است، در قله این کوه جای پایی وجود دارد که برای پیروان هر یک از ادیان این کشورمعنای خود را دارد، مسلمانان این جای پا را جای پای حضرت آدم در هنگام انتقال از بهشت به زمین می دانند و از اسم آن هم پیداست، مسیحیان آن را جای پای سنت توماس و بودائی ها آن را جای پای بودا می دانند، هندو ها هم از قافله عقب نمانده اند و می گویند این جای پا متعلق به شیوا است.
ما که فکر میکنیم خدا وقتی آدم رو از بهشت روند دلش نیومد اون و از همون اول کار ناامید کنه و واسه همینم اول تو سریلانکا پا گذاشت که بیشترین شباهت رو به بهشت داره!
وقتی از کنار قله آدم میگذشتیم خیلی دلمون میخواست ازش بریم بالا و اونجا رو هم ببینیم ولی پراسانا رای مونو زد و گفت الان فصل مناسبی برای بالا رفتن نیست! بارون شدید بود و پراسانا میگفت جاده خیلی لغزندس و بالا رفتن خطرناکه. حالا نمیدونیم به خاطر خستگی میگفت یا واقعا اینطوری بود! در هر صورت این قله ۲۲۴۳ متر ارتفاع داره و اگه میخواستیم بالا بریم حداقل باید یه روز اونجا توقف میکردیم که ما هیچ برنامهای برای این قضیه از قبل نداشتیم.
ولی باور کنین تو کل عمرمون تا بحال چنین مناظر زیبایی رو تجربه نکرده بودیم!
گردنههای خطرناک و باریک جاده یکم ترس آور بود اما اونقدر محو زیبایی های اطراف بودیم که ترس رو از یاد بردیم.
چندتا آبشار کوچیک و یه آبشار بزرگ هم در طول راه قرار داشتن که ما هم اولین توقف رو در آبشارهای کوچک داشتیم و اونجا بود که این دختر کوچولوی شیطون با اصرار دستبند بدلی شیما رو ازش گرفت!
در ادامه یه هتل مجهز و بزرگ با بهترین ویوی آبشار بزرگ نووارا الیا خودنمایی کرد!
منظره اونجا هم هم یکی دیگه از مناظر رویایی بود که در این سفر دیدیم.
توقف چند دقیقهای هم راضیمون نمی کرد اما پراسانا اصرار داشت که حیفه وقتی برسیم نوواراالیا دریاچه اش تاریک باشه!
حوالی عصر بالاخره دروازه های نووارا الیا نمایان شد. یه شهر یا بهتر بگیم روستای زیبا با ترکیبی متفاوت از ساختار معماری تیپیک سریلانکایی!
معماری سنتی انگلیسی با همون پست آفیس و شیروونی و آجر نماهای قرمز انگلیسی بیشتر از همه به چشم میاومد. واسه همینم هست که به اینجا می گن انگلیس کوچک!
وسط شهر که فقط یه خیابون اصلی نصف و نیمه داشت پراسانا وایساد ماهم گفتیم یکی دو ساعتی این اطراف می گردیم و تو هم تو حال خودت باش! که میدونستیم برا خودش استراحت میکنه و دمی به دود میزنه. این پراسانای طفلکی اینقدر مودب بود که با اینکه اهل دود و دم بود اصلا جلوی ما سیگار نمیکشید و خیلی رعایت میکرد.
نماد اولیه این معماری همون ساختمون پست آفیسه که داخلش با کاربری متفاوت رستوران شده بود!
یه خیابون نه چندان عریض هم داشتن و چندتا ساختمون با سبک انگلیسی دو طرفش قرار گرفته بودن و مشابه کشورهای اروپایی ایستگاه مرکزی قطار و ترمینال اتوبوس رانی درست همون قلب شهر قرار داشت!
واسه دقایقی مسیر رفت و برگشت خیابون رو طی کردیم و بعد هم داخل یه رستوران که با علائم بزرگش معلوم بود واسه مسلمون هاست و نسبتاً شلوغ بود شکممونو با غذاهای خوشمزه سریلانکایی صفا دادیم.
جالب اونکه آخرش هم واسه اشانتیون گارسون چای محلی سرو می کرد اما استانداردهای پایین تمیزی و عدماطمینان از شسته بودن استکان ها ما رو از خوردن چایی بعد غذا برحذر داشت!
ساعتی بعد با پراسانا از مرکز شهر خارج شدیم و هنوز تو کف طراحی ویلاهای زیبای روی دامنه کوه بودیم که به یکباره دریاچه زیبای نووارا الیا با ترکیب رنگ استثنائیش ظاهر شد.
انگار این بهشت سریلانکا تمومی نداره!
کنار دریاچه هم فضایی برای تاخت و تاز اسب ها قرار داشت تا پیش زمینه دریاچه را رویاییتر کنه!
پراسانا حق داشت که حیفه تاریکی هوا مانع دیدن زیباییهای کامل دریاچه بشه!
دور دریاچه رو یجورایی پارک ساحلی کرده بودن و حدود ۳۰۰ روپیه ورودی میگرفتن!
هوای نیمه ابری و بارشهای پراکنده و نم نم هم طراوت خاصی به دریاچه بخشیده بود اما هوا داشت سردتر میشد. قبلا بهمون گفته بودن که نوورا الیا نسبت به بقیه جاها یه چند درجهای سردتره.
تراکم ابرها مناظر اطراف دریاچه رو رویایی تر جلوه می داد.
ساعتی بعد در حالیکه هوا داشت کم کم تاریک می شد از دریاچه دل کندیم و پراسانا ما رو به سمت محل اقامتمون هدایت کرد.
عمارتی زیبا و اشرافی که با معماری خاصش از مزایای شیب هم بهره جسته و دو درب یکی از کوچه بالایی و دیگری از کوچه پایینی در اون تعبیه شده بود.
ظاهر ساختمون هیچ شباهتی به هتل نداشت! بیشتر یه خونه ویلایی تریپلکس لوکس بود که غلط نکنیم پراسانا با هماهنگی سرایدار ما رو در یه اتاق بزرگ با ویوی زیبا که تراس اختصاصی هم داشت جا داده بود!
مضافا که تنها مسافرش هم ما بودیم و از رسپشن و لابی و … هم خبری نبود! انگار اینجا هم مثل شمال خودمون ملت خونههاشون رو کرایه میدادن!
ساختمون های ویلایی اطراف هم یجورایی یادآور شمال خودمون و رقابت انسان ها برای تخریب طبیعت البته با تراکمی کمتر بود!
در هر حال ما که ناراضی نبودیم! منظره اتاقی فوقالعاده با یه چشم انداز قشنگ!
دقایقی بعد گفتیم بزنیم بیرون تا هوا تاریک نشده اطراف رو یه شخمی بزنیم!
اگه این سگ های ولگرد بزارن آدم با خیال راحت از این مناظر رویایی لذت می بره اما چه کنیم که همش باید زیر چشمی حرکات اونا رو بپاییم و آماده و فرز قبضه چتر رو تو دستمون فشار بدیم و فکر کنیم که در صورت نزدیک شدنشون چیکار باید کرد!
البته انصافا سگها مثل مردمشون بی آزار بودن و مشکل ما بودیم که فوبیای سگ داشتیم!
دقایقی بعد به یه جادهی روستایی در دل مزارع رسیدیم! و لحظاتی بعد با کمال تعجب صدای اذان از بلندگوی نه چندان قوی ساختمانی در دل روستا شنیده شد!
با کنجکاوی تا ساختمون مسجد پیش رفتیم و جلوی درش خواستیم یه نگاه بندازیم تو که دیدیم ای بابا درش بسته است! همین لحظه مرد مسنی سر رسید و در حالیکه زبون انگلیسی بلد نبود از ظاهر و نگاههای ما فهمید که مسلمونیم و واسه همینم هدایتمون کرد داخل و یجورایی اشاره کرد که بفرماید اگه می خواین نماز بخونین!
ما هم خواستیم بهش احترام بزاریم واسه همین مشغول نماز خوندن شدیم و اون آقا هم که حالا یکی از دوستاشم بهش اضافه شده بود کمی اونورتر زیرچشمی داشت مدل نمازخوندن متفاوت ما رو می پاییدن!
بازهم به قدرت معجزه ارتباط قلبی بین آدم ها ایمان آوردیم چون با اینکه ارتباط کلامی رسمی چندانی نمی شد باهاشون برقرار کرد اما با چند کلمه صحبت و زبان اشاره متوجه شدیم که اکثر ساکنان این روستا مسلمون سنی هستن و ما هم براشون شرح دادیم که از ایران می یایم و تازه یارو دوزاریش افتاد که علت این تفاوت چه بوده!
ساعتی بعد هوا اونقدر تاریک شده بود که خستگی رو بهانه کنیم و به ویلای مجللمون برگردیم!
اما امان از سردی هوا! بی خود نیست اینجا ییلاق سریلانکایی هاست و پولدارای ساکن کلومبو و کندی ویلاهای مجلل تفریحیشونو اینجا ساختن تا آخر هفته ها و تعطیلات این مسیر ۳-۴ ساعته رو بیان و حال کنن!
برخلاف شهرهای دیگه سریلانکا که آدم همش از گرمی شکایت داره، نووارا الیا شباش اونقدر سرد میشه که ما تا صبح با وجود یکی دوتا پتوی نه چندان نازک حسابی لرزیدیم!
خاطرات سفر (شیما و علی) – خاطرات سفر به آسیا(۲۰۱۴)–روز هفتم- هیکادوا (سریلانکا۶)، گشت سافاری
یکشنبه ۱۳۹۴/۱۱/۰۴
هیکادوا (سریلانکا)، گشت سافاری
اول صبح با صدای بارش شدید باران چشم از خواب گشودیم، وای چه منظره ای داشت بیرون!
وقتی پایین رفتیم رو میز نهارخوری آشپزخونه واسمون یه صبحانه مختصر چیده بودن و آقای سرایدار به دور از تجملات و تزئینات ذاتی هتل ها یکم کره و مربا و تخم مرغ واسمون آماده کرد و بعدش با تستر چند تیکه نون داغ تحویل داد و از اینکه به جهت بارون شدید نتونسته بره بیرون آبمیوه بخره عذرخواهی کرد!
با ترک ویلا وقتی سوار ماشین شدیم از پراسانا خواستیم تا مارو ببره هورتن پلین رو ببینیم. هورتون پلین در واقع یه منطقه حفاظت شده برای نگهداری برخی حیوانات است و یه مسیر پیاده روی زیبا داره که می گن پرتگاه آخر دنیا هم اونجا قرار داره! اما پراسانا با شنیدن نام هورتون پلین یکدفعه با تعجب گفت می دونین اون مسیر تو این بارون سیل آسا چقدر خطرناکه! خلاصه با چند جمله تکمیلی که احتمالاً پیاز داغشم یکم زیاد کرده بود رأیمونو زد و نهایتاً با او در مسیر بازگشت به کلمبو و گاله قرار گرفتیم.
در نزدیکی نووارا الیا روستای الا (Ella) و کمی دورتر از اون شهر تسا با پارک ملی یالا (Yala) قرار داره که اگه فقط یک شب بیشتر وقت داشتیم اونجا رو هم به برناممون اضافه می کردیم و اینجوری تقریبا یه دور نیمه کامل تو سریلانکا زده بودیم! اما متاسفانه برناممون فشرده بود و میبایست بخش انتهایی سفر یعنی نوار ساحلی سریلانکا رو از گاله تا نگمبو در می نوردیدیم! واسه همینم پراسانا مسیر رو با بازگشت به کلومبو انتخاب کرد که طبیعتاً نزدیکتر هم بود.
اما در عوض تا دلتون بخواد منظره زیبا و منحصر به فرد دیدیم که هرکدوم می تونست عکاسش رو برنده جایزه انتخاب بهترین منظره سال کنه!
در بین راه پراسانا اصرار زیادی داشت که یه تور رافتینگ در رودخونه خروشان رو تجربه کنیم اما راستش به جز هزینههای گزاف این تور که احتمالا پورسانت پراسانا رو هم شامل می شد به دلیل عدم اعتماد لازم به استانداردهای ایمنی چنین تورهایی عملا عطای اون رو به لقاش بخشیدیم.
طرفهای ظهر در طول مسیر در نزدیکی کلومبو رسیدیم به یه استوپا با گنبدی سفید و بزرگ!
به نقل از دوست خوبمون هانیه از وبلاگ گذرگاه استوپا به جایی گفته میشه که بودا اونجا سخنرانی کرده یا معجزه ای داشته که به خاطرش استوپا رو بنا کردن. بزرگترین آن هم در سرنت نزدیک شهر واراناسی هند هستش، جاییکه بودا دفعه اول پیامبر شد و اولین سخنرانیش رو کرد و البته محل تولد بودا!
راستش از اونجا که برای ورود باید بازم پابرهنه می شدیم اونم تو اون زمینهای بارون زده حسابی کل و کثیف و …، قید ورود رو زدیم و از همون بیرون به تماشای این بنای زیبا پرداختیم!
ساعت بیولوژیک شکمامون یادمون انداخت که وقت نهاره! واسه همین تو همون حوالی کلومبو تو یه رستوران فست فودی با برند محلی P&S توقف کردیم.
از ظاهر غذاها که عمدتا ساندویچ هایی سمبوسه شکل بر پایه گوشت مرغ و ماهی با کلی ادویه خوش طعم بود، با اعتماد به توضیحات اضافه فروشنده چند تا تیکه رو انتخاب کردیم که خدا رو شکر فوق العاده به مذاقمون سازگار بود و چون قیمتشونم مناسب بود- هر تیکه حدود ۵۰ تا ۸۰ روپیه که بطور متوسط معادل کمتر از نیم دلار آمریکاست- بازم سفارش دادیم!
جالب اونکه خیلی از قوانین مذهبی سریلانکاییهایی که بودایی هستن با بوداییهای هندوستان فرق داره! فرضاً پراسانا رانندمون که بودایی بود مرغ هم می خورد و فقط گوشت قرمز نمی خورد!
بعد از نهار پراسانا نکته ای رو بهمون یادآور شد که اگه می خواین زودتر به مقصدمون در هیکادووا در نزدیکی گاله برسیم شما باید عوارض ۳۰۰ روپیه ای آزاد راه رو پرداخت کنین و گرنه مجبوریم از وسط شهرها عبور کنیم! ما که عجله ای نداشتیم و از خدامون بود نوار ساحلی رو ببینیم گفتیم نه بهتره همون راه عادی رو بری! ظاهراً یکم ناراحت شد اما چیزی نگفت!
کمی بعد شاهد بازاریابی گرم پراسانای عزیز برای سافاری دریایی بودیم و اینکه حیف از دستش بدینو و …! با اینکه می دونستیم اون دنبال پورسانتای خودشه و رقم نفری ۳۰۰۰ روپیه منطقی نیست اما اولش با کلیات موضوع موافقت کردیم تا او با انگیزه مضاعف ما رو ببره یکی ازون جاهای نه چندان اسم و رسم داری که از این تورها برگزار می کردن!
ظاهراً باجه بلیط فروشی بسته بود اما یه آقای جوون با چند تا نوچه اومد و با چندتا کاتالوگ و تعریف برنامه مفصل ۹۰ دقیقه ای تور همون ۶ هزارتا رو برای تور عنوان کرد اما ما که میدونستیم داستان چیه گفتیم حداکثر ۴۰۰۰ تا بیشتر نمی دیم و یارو بهش و برخورد و معامله داشت بهم می خورد که نهایتاً با وساطت پراسانا و احتمالا چشم پوشی از بخشی از پورسانتش قرار شد با ۵۰۰۰ روپیه واسمون یه تور اختصاصی بزارن!
بعدهم با سلام و صلوات ما رو سوار قایق کردن و با گذر از دل نیزارها و بعدم درختهای حرّای منحصربه فرد و جذاب بین راه بهترین حس ممکن رو تجربه کردیم!
لحظاتی بعد به اولین توقفگاه که حوضچه ماهی های ماساژور پا بود رسیدیم اما راستش نه حس ماساژ رو داشتیم و نه دیگه حاضر بودیم ۳۰۰-۴۰۰ روپیه اضافه بدیم!
با ترک اونجا پسربچه ای میمون به بغل اومد تا شاید ماهم بخوایم بچه میمون بغل کنیم و عکس یادگاری بگیریم که بهش گفتیم برو عمو خدا روزیت رو جای دیگه حواله کنه! کلاً به هر بهانهای میخواستن پول بگیرن!
با این تغییر برنامه زمانمون برای لذت بردن از مناظر طبیعی زیبای اطراف بیشتر شد و حتی راننده با انصاف قایق تو وقت باقیمونده ما رو تا محل ورود آب رودخونه به دریا هم پیش برد!
در طول مسیر تو یه جزیره کوچیک هم توقف داشتیم و با درخت دارچین و نحوه آماده کردن پوستش برای فروش آشنا شدیم. بعدهم یه بومی محلی یه سبد از برگ درختها درست کرد و کلی بازاریابی تا محصولاتشونو بخریم که البته ما که مشتری خوبی نبودیم!
ساعتی بعد درحالیکه از این تور سافاری تا حد زیادی رضایت داشتیم در کنار پراسانا نوار ساحلی رو پیش می رفتیم و مثل شمال خودمون که یجورایی شهرهای کوچیک کنار دریا عملا به هم متصل شدن اینجا هم همون حال و هوا رو حس کردیم.
یه جایی هم پراسانا توقف کرد و تندیس یادبودی رو نشون داد که به احترام سونامی چند سال قبل ساخته شده بود. پراسانا تعریف کرد که تو سونامی بخش اعظم خونههای نزدیک دریا تخریب شدن و کلی قربانی گرفته که خدا دیگه اونروزها رو واسه هیچکی پیش نیاره!
۵و ۶ عصر بود که به هیکادووا رسیدیم. یه شهر زیبای توریستی با حال و هوایی متفاوت که به برکت وجود توریست های زیاد حسابی حال و هوایی زنده داشت. اونم با یه ساحل رویایی!
در انتهای شهر پراسانا وارد یه جاده فرعی شد و کمتر از ۲۰۰ متر پایین تر و پس از گذر از ریل راهآهن سرانجام مزرعه زیبای متل محل اقامتمون هویدا شد.
یه اتاق زیبا و نسبتا تمیز با امکاناتی مناسب که لبخند رضایت رو بر لبامون نشوند! صاحبخونه و همسر و مادرش رو بعداً اونجا دیدیم و جابهجای اتاقمون هم هنرهای دستشون رو میشد دید که فضا رو گرم و خونگی کرده بود.
هنوز یکی دو ساعتی تا تاریکی هوا فرصت باقی بود واسه همینم بدون معطلی زدیم بیرون!
اولین برخورد رو سوزنبان کنار ریل با احوال پرسی گرمش داشت و بعد از اینکه فهمید ایرانی هستیم گفت چند هفته قبل چند تا مسافر دیگه ایرونی رو هم زیارت کرده!
با جدا شدن از اون نوار ساحلی رو پیش رفتیم. خیابونی که سمت دریا بود تا ساحل معمولاً به هتلهای لوکس اختصاص داشت و طرف مقابل بیشتر مسکونی بود!
وسطای شهر بازار روز میوه رو دیدیم که حسابی سورپرایزمون کرد.
خرید و تست میوه های استوایی یکی از مهمترین برنامه های این سفر بود که تو این بازار به یه خانوم خوش اخلاق و با حوصله میوه فروش برخوردیم که دیگه پر و پا قرص مشتریش شدیم و با حوصله ویژگی های تک تک میوه ها از ستاره دریایی تا پشن فروت و آواکادو و … رو برامون شرح داد و چند تا خوبشو برامون سوا کرد و همونجا پوست کند و بهمون داد!
وقتی موقع خرید هر میوه که چندباری موجب رفت و برگشت ما هم شد باهاش چونه زدیم ازخنده روده بر شد و گفت آخه مگه میوه رو هم چونه می زنن!
چندتا از میوه ها مثل آناناس رو همون کنار ساحل تموم کردیم و باقیش رو به عنوان شام تو اتاق هتلمون خوردیم که جاتون خالی تجربه ای فوق العاده ای بود.