خاطرات سفر به آلمان برلین (Berlin)
نکته جالب دیگه این بود که تو قطار واگن هایی هم علامتگذاری شده بود که امکان گذاشتن دوچرخه رو داشتند. مثل واگن ما که پسر جوونی هم که کلی با میوه خوردنش دل ما رو آب کرده بود دوچرخه اش رو با خودش تو واگن آورده بود و ته واگن گذاشته بود.
بگذریم، وقتی از قطار پیاده شدیم دنبال i گشتیم و به زحمت پیداش کردیم. نکته مهم اینه که اکثراً i ها شما رو به توریست اینفورمیشن پاس میدن، پس بهتره از اول دنبال توریست اینفورمیشن باشین. آدرس هتلو نشون دادیم و اونم یه صفحه پرینت شده از مترو ایی که باید سوار شیم و ایستگاههاش با مدت زمان سفر بهمون داد که همه به زبان آلمانی بود! ما نمی دونیم چرا این اطلاعاتو به زبان انگلیسی نداشتن، چون قاعدتاً توریستها از کشورهای دیگه هستند.
برای حمل و نقل داخل شهری و احتمالا برخورداری از تخفیف های موزه ها بهتره که کارتهای توریستی روزانه رو خریداری کنید. تو برلین دو تا شرکت رقیب این کارت ها رو ارائه می دن که قیمت یکیشون ۱۵٫۹ و اون یکی ۱۶٫۹ یورو برای ۴۸ ساعت هستش و تفاوتش تعداد جاهایی هست که تخفیف دارن.
خلاصه برلین ولکام کارت (Berlin Welcome card) دو روزه برلینو به قیمت ۱۶٫۹ یورو که باهاش می تونستیم دو روز از تمام وسایل نقلیه عمومی استفاده کنیم و خریدیم و با نقشه ای که از برلین و متروش داشتیم راه افتادیم و با دنبال کردن تابلوها و پس از ولید کردن کارت های حمل و نقلمون یه ایستگاه رفتیم و پیاده شدیم تا مترو رو عوض کنیم، اما امون از درد بی زبونی و بدتر از همه رودروایسی برای پرسیدن! خلاصه هرچی گشتیم علامتی که نشون بده مترو بعدی کجاست و پیدا نکردیم و فکر کردیم شاید مترو بعدی جای دیگه ای بیرون باشه برای همین چمدونمون و با سختی از پله ها بالا بردیم و از چند نفر پرسیدیم S2 کجاست، اونها هم یا نمی دونستن یا گیج میشدن. نهایتا یه نفر یه ساختمون تو دور دست رو بهمون نشون داد و گفت اونجاست، ما هم با بار و بندیلمون به طرف اون ساختمون راه افتادیم. حدوداً ۵۰۰ متر با ما فاصله داشت. وقتی نزدیک شدیم تازه متوجه شدیم که همون ساختمونیه که ازش اومدیم (ایستگاه قطار)! خلاصه کلی ضایع شدیم و رفتیم دوباره پرسیدیم، اینبار مسوول مربوطه یه راه جدید رو پیشنهاد کرد و نهایتا فهمیدیم که خط بعدی هم از همونجا (همون سکویی که قطارمترو پیاده کرده بود)ر د میشده و فقط باید صبر می کردیم تا قطار بعدی از راه برسه! ( یعنی برخلاف مترو ایران از یک ریل چندتا خط مترو عبور می کنن!) مترو برلین واقعا سیستم پیچیده ای داره، اولش با اون همه خط S و U و اسمهایی عجیب غریب آلمانی ایستگاهها ممکنه گیج بشین (ما که برق سه فازمون پرید!) ولی کم کم دستتون میاد که چی به چیه. S-BAHN خط هاییه که نزدیکتر به سطح زمینه و U-BAHN خطهاییه که در عمق بیشتری قرار دارند. خلاصه وقتی منطق خطوط دستمون اومد تونستیم خیلی سریع به مقصد برسیم. سیستم حمل و نقل برلین واقعا عالیه. سریع و بسیار مرتب و آنتایم. به واقع بهترین امکان حمل و نقل داخل شهری محسوب میشه! و از استفادش لذت می برید.خلاصه پس از اونکه وسطای مسیر یکی دوبار چپ و راست زدیم و اینبار هم یه پسر جوون آلمانی مارو تا سکوی مورد نظرمون راهنمایی کرد، آخرین قطار مترو مورد نظرمونو هم ترک کردیم، نهایتا در نزدیکی خیابون پستدام پیاده شدیم و وقتی ساک کشون چندبار نقشه رو چپ و راست کردیم، به یکباره توجهمون به خانم کهنسالی که به سبک ایرانیها مانتو و روسری پوشیده بود افتاد و تشخیص دادیم ایرونیه. اونم پس از چاق سلامتی راهنمیمون کرد و این شد که راحت به هتل آپارتمانی که از طریق بوکینگ رزرو کرده بودیم. فقط مشکل این بود که نمی دونستیم کدوم زنگو بزنیم! که اونم مشکلی نبود چون همه زنگها رو زدیم و منتظر شدیم! بالاخره در باز شد و وارد آپارتمان شدیم. آپارتمان بزرگی به سبک ساختمونهای اروپای شرقی بود و یه دفتر و یه سالن غذاخوری کوچیک تو حیاطش بود. مسوول آپارتمون که مردی حدود ۴۰ ساله بود آدم باحال و حوصله ای بود. و یکی دوتا نقشه رو هم نشون گذاری کرد و گفت که دسترسی های منطقه چجوریه. بعدشم آپارتمانو نشونمون داد و کلیدشو و پسورد اینترنتو بهمون داد. ماهم وسایلمونو گذاشتیمو با سرعت هرچه تمامتر برای رسیدن به گشت فری تور سانس آخر که ساعت ۴ بود به سمت محل فری تور در محل دروازه براندنبرگ راه افتادیم.
تور رایگان گشت شهری برلین و از این سایت رزورو کرده بودیم.
http://www.newberlintours.com/daily-tours/free-tour.html برای رفتن این بار اتوبوس رو انتخاب کردیم و بازم آلمانیهای مهربون که خدارو شکر تو روزهای اقامتمون تعداشون کم هم نبود (اینبار یه دختر جوون) ما رو برای پیدا کردن ایستگاه درست راهنمایی کردن. وقتی دوان دوان به محل تور که جلوی دروازه براندنبرگ بود رسیدیم، دیدیم که عده زیادی جمع شدن منتظر لیدر اصلی تور هستند. دروازه براندنبرگ که بهش برادنبرگ تور میگن. بالاخره لیدر که یه دختر عجیب غریب انگلیسی بود اومد و دسته جمعی حرکت کردیم.
اول در مورد دروازه براندنبرگ و سفارت آمریکا که کنار اون قرار داره توضیح داد که این دروازه (Brandenburg Gate) در ابتدا در سال ۱۷۹۱ به عنوان یکی از ۱۸ دروازه شهر ساخته شده بوده. اما دروازه فعلی همزمان با ساخت دیوار برلین در سال ۱۹۶۱ ساخته شد. این دروازه در نیمه شرقی شهر واقع شده و بسیار زیبا و بزرگ است. بعد در مورد هتلی به نام هتل ادلون (Adlon) که خیلی قدیمیه و آدمهای معروفی مثل چارلی چاپلین و مایکل جکسون توش اقامت داشتند. ظاهراً این همون هتلیه که یه بار مایکل جکسون بچه شو از بالکنش آویزون کرده بوده!
با یه پیاده وری کوتاه رسیدیم به یادبود یهودیهای اروپا (Memorial to the Murdered Jews of Europe)، این یادبود ظاهراً به قیمت ۲۵ میلیون یور در این مکان ساخته شده و مخالفان زیادی داشته. ولی ایده کلی جالبی داره. در فضای ۱۹۰۰۰ متر مکعب ۲۷۱۱ مکعب با ابعاد مختلف ساخته شده که از بیرون تقریبا همه یکسان به نظر می رسند. ولی وقتی واردش میشی می بینی که بعضیهاشون خیلی غول آسا هستند و یه جاهایی حتی از قد آدمها بلندتر میشن و خیلی عظیم به نظر می رسند. فکر کنم منظور این اثر اینه که اینکه بگیم این تعداد آدم در جنگ کشته شدن کافی نیست چون هر کدوم از این آدمها می تونستن خیلی بزرگ و مهم بوده باشن، شاید هر کدوم می تونست یه انیشتن باشه. خلاصه هر کی می تونه یه نتیجه ای از این اثر بگیره.
از اونجا همینطور پیاده رفتیم به محل پناهگاه هیتلر (Führerbunker) که نهایتا در سال ۱۹۴۵ کمی بعد از ازدواجش با معشوقش اوا براون، با هم خودکشی کردند. راهنمای تور می گفت که در مهمانی که برای عروسیشون برپا کرده بودند در مورد بهترین نحوه خودکشی صحبت می کردند و اینکه بالاخره هیتلر تصمیم می گیره با کپسول سیانور خودشو بکشه ولی وقتی اونو می خوره نمی تونه زمانی رو که طول میکشه تا کپسول اثر کنه رو تحمل کنه و بالاخره خودشه با گلوله به درک واصل می کنه. این محل تقریباً روبروی بنای یادبوده.
از اونجا به سمت دیوار برلین به راه افتادیم که قسمتی از دیوار برلین به صورت نمادین در اونجا حفظ شده. شاید کسی فکر نمی کرد که دیوار منفوری که سالها بین مردم آلمان کشیده شده بود، تبدیل به جاذبه گردشگری بشه! اما الآن بخشهای محدودی که از این دیوار باقیه و هنوز خراب نشده، تبدیل به جاذبه گردشگری شده که روی تمام قسمت های اون پر از نقاشی های هنرمندانی از کشورهای مختلف دنیاست. دیوار برلین اصلیترین نماد جنگ سرد بود که به پردهٔ آهنین مشهور شد و به مدت ۲۸ سال شهر برلین را به دو منطقهٔ شرقی و غربی تقسیم کرد. پس از جنگ جهانی دوم و در سال ۱۹۴۵، چهار کشور اصلی پیروز جنگ یعنی متفقین شامل آمریکا، بریتانیا، فرانسه و شوروی، کشور اشغالشدهٔ آلمان را به چهار بخش که هر کدام تحت کنترل یکی از آنها بود تقسیم کردند. بنابر این با وجود این که تمام شهر برلین در قسمت تحت نفوذ شوروی قرار داشت میان متفقین تقسیم شد. البته قسمت تحت کنترل نیروهای شوروی به مراتب بیشتر از سایر قسمتها بود و شامل بخش شرقی شهر میشد. در اولین ساعات روز یک شنبه سیزدهم آگوست ۱۹۶۱، نیروهای نظامی آلمان شرقی در مرز مشخص شده مشغول ساختن دیوار شدند. با ایجاد این حصار که ارتفاع آن به دو متر میرسید، ارتباط بین بخشهای شرقی و غربی شهر کاملاً قطع شد. احداث این دیوار چنان شتابان انجام گرفت که بسیاری از خانوادهها که در مناطق مختلف شهر زندگی میکردند برای مدت ۲۸ سال از یکدیگر جدا شدند و سرنوشتهای ناگواری را برای بسیاری از خانوادههای آلمانی رقم زد. زنان از شوهران، فرزندان از والدین، برادران و خواهران از یکدیگر برای سالها جدا شده و بسیاری از آنها تا آخر عمر موفق به دیدار دوباره یکدیگر نشدند. گروهی از آنها آنقدر زنده نماندند که فروریختن دیوار برلین را شاهد باشند و امکان دیدار دوبارهٔ خانوادههای خود را پیدا کنند. در ۲۰ سپتامبر ۱۹۶۱، کار ساخت حصار موازی با فاصلهای در حدود ۹۱ متر از سوی هر دو آلمان آغاز شد. تمام خانههایی که در فاصلهٔ بین این دو حصار قرار داشتند، تخریب شدند و بین دو حصار، محدودهای به وجود آمد که به آن نوار مرگ میگفتند. این نوار که خاک آن کاملاً کوبیده شدهبود، با شن پوشیده شد تا ردپای کسانی که قصد فرار از این حصارها را داشتند براحتی مشخص شود. فاصلهٔ زیاد بین دو حصار این امکان را به نگهبانان مرزی میداد تا در صورت لزوم بتوانند به فراریان شلیک کنند. در پاییز ۱۹۸۹، تظاهرات اعتراضآمیز مردم موجب شد تا دولت جدید آلمان شرقی تصمیم گرفت به ساکنان برلین شرقی اجازه دهد تا برای سفر به برلین غربی تقاضای ویزا کنند. با اعلام این مطلب از سوی دولت دهها هزار نفر از ساکنان برلین شرقی خود را به محلهای مشخص شده رساندند تا از مرز عبور کنند و به برلین غربی بروند. هجوم این جمعیت به کنار مرز ماموران و نگهبانان را دچار مشکل کرد. سرانجام ماموران مرز را گشودند و مردم توانستند از آن عبور کنند. در آن طرف مرز، اهالی برلین غربی برای استقبال از همشهریان سابقشان جمع شده بودند. به این ترتیب نهم نوامبر ۱۹۸۹ به روز فروپاشی دیوار برلین تبدیل شد. این دیوار ظرف روزها و هفتههای بعد و توسط کسانی که از دیگر نقاط آلمان شرقی خود را به برلین رسانده بودند به تدریج خراب شد. فرو ریختن دیوار برلین، اولین قدم در راه اتحاد مجدد دو آلمان بود که سرانجام در سوم اکتبر ۱۹۹۰ صورت گرفت. (منبع ویکی پدیا)
از بقایای دیوار برلین به سمت چک پوینت چارلی رفتیم که جاییه که سربازی به نام چارلی جان خودشو از دست داده و کیوسکی که اون درش نگهبانی میداده رو به صورت محلی برای بازدید حفظ کردند. نزدیکی اون محل یه شیرینی فروشی بزرگ بود که تمام نمادها و ساختمونهای شهر رو با شکلات درست کرده بود. شکلاتهایی بزرگ حتی به اندازه ۱ متر یا بیشتر. به زحمت ازشون عکس گرفتیم چون راهنما داشت با سرعت میرفت باید بهش می رسیدیم.
ایراد تورهای گروهی هم اینه که هیچ وقت بهت وقت کافی نمی دن که تو اونجاهایی که دوست داری وقت بذاری. و زیاد هم از عکس گرفتن استقبال نمی کنن. بهترین راهنما، راهنمای خصوصیه که اونم خیلی گرونه یا اگه یه دوستی داشته باشین که اطلاعات خوبی در مورد محل داشته باشه. و یا اینکه خودتون قبلا همه چیو از اینترنت درآورده باشین و دقیقا هم به محل و هم به تاریخچه اونجا آشنا باشین. ما که تنهایی بیشتر حال می کنیم! بعد از چک پوینت راهنما ما رو برد به یه کافه اون نزدیکی که باهاش قرارداد داشتند و اجازه داد دستشویی بریم و هرچی خواستیم بخوریم. البته یه تکه شیرنی کوچیک ۱٫۵ یورو آب خورد!
بعد از حدود ۴۰ دقیقه به طرف ساختمونهای مهم برلین راه افتادیم. و واقعا تو برلین ساختمونهای قدیمی واقعا زیبایی خیره کننده ای دارن.
به طوری که ما هرچی عکس می گرفتیم سیر نمی شدیم. چون از هر زاویه ای واقعا قشنگ بودن. رسیدیم به دانشگاه برلین. روبروی دانشگاه توی زمین یه جایی مثل یه اتاق توی زمین درست کرده بودن که روشو با شیشه پوشونده بودن و می شد از بالا به اون پایین نگاه کرد. داخلش کلی قفسه خالی بود که راهنما برامون توضیح داد که نشان دهنده کتابهای خطیه که تو جنگ سوزونده شده و می خواد نشون بده که هیچی دیگه نمی تونه جای خالی اونها رو پر کنه. توی این سفر دیدیم که ظاهراً تنها آسیایی ها و آمریکای لاتینی ها یا شاید جهان سومی ها هستند که علاقه شدیدی به عکس گرفتن، به خصوص از خودشون دارند. اروپایی ها و آمریکاییها خیلی راحت از کنار زیبایی ها می گذشتند یا به گرفتن عکسی از اون بسنده می کردند. ولی ما تا با کلی فیگور از خودمون و اون منظره عکس نمی گرفتیم ول کن نبودیم!
بهترین عکاسها آسیای جنوب شرقیا بودند. هروقت می خواستیم عکس دونفره بندازیم دنبال یه چشم بادومی می گشتیم و ازش می خواستیم ازمون عکس بگیره. نمی دونین این چشم بادومیا چه تلاشی برای عکس گرفتن می کنن. می شینن، کج میشن، حتی می خوابن رو زمین که عکسو با زاویه مورد نظرشون بگیرن! خوشبختانه دو سه تا مکزیکی هم بودن که مثل ما علاقه به عکس گرفتن داشتن و ما و اونا همش برای گرفتن عکس از گروه جا می موندیم. یه دفعه این مکزیکیه یه ایرانی بازی نشون داد! به ما اومد گفت می خواین براتون عکس بگیرم؟ مام گفتیم نیکی و پرسش؟! بعد که عکسمونو گرفت گفت حالا نوبت شماست!!!
بعد از گذر از چند تا ساختمون و کلیسای واقعا زیبا در حالیکه هوا دیگه تاریک شده بود رسیدیم به محوطه برلین دام. برلین دام، کلیسای جامع برلینه که واقعا یه شاهکار بی نظیره. از هر زاویه ای زیباست. ما که از عکس گرفتن ازش و باهاش سیر نمی شدیم!
روبروی اون یه محوطه چمن بزرگه که زیبایی اونو صد چندان کرده و البته ساختمون موزه قدیمی برلین.
راهنما ما رو برد رو پله های کلیسا نشوند و شروع کرد به تعریف کردن داستان خراب کردن دیوار برلین. وقتی از سیر تا پیاز خراب شدن دیوارو برامون تعریف کرد. یه کم قیافه متاثر گرفت و شروع کرد به روضه خوندن! ما رو میگی، فکر می کردیم این چیزا فقط تو ایران پیدا میشه. بعد کلی روضه خوندن گفت که بعله شرکت به من برای این تور پولی نمیده (خب حقم داره آخه فری تور گفتن) ولی شما اگه دوست داشتین می تونین هرقدر خواستین کمک کنید!!! همه یه نگاهی به هم کردن و کم کم هر کی بلند شد و مثل فیلمهای جیمز باندی موقع دست دادن یه پولی گذاشت کف دستش!!! بعدا تو پاریس دیدیم که بعضی تورها هستند به نام انعام محور که بر اساس انعام دلبخواهی مشتری ها می گردن ولی خب این تور از اول قرار بود رایگان باشه برای همینم تو سایت نوشته بودن که شرکت هیچ مسوولیتی در قبال ثبت نام شما نداره و اگه تور به هر دلیل برگزار نشد به خودمون مربوطه! بعد از رها شدن از دست راهنما، یه کم بی هدف به طرفی که همه می رفتن رفتیم و از کنار رودخانه برلین رد شدیم و بالاخره بعد از پرسیدن از یکی دو نفر آلمانی که انگلیسی هم بلد نبودند تونستیم بفهمیم روی نقشه کجاییم و اینکه با چی می تونیم برگردیم خونه. نهایتا تونستیم اتوبوس مورد نظر و که دو طبقه هم بود سوار شیم و خسته و کوفته به هتلمون برگشتیم.
خاطرات سفر به- آلمان – برلین (Berlin)
روز بعد صبح زود بلند شدیم و صبحانه خوردیم و حاضر شدیم. از مسوول هتل مسیر مترو رو برای رسید به ZOB پرسیدیم. از شب قبل راجع به شیوه های رسیدن به هامبورگ از اینترنت اطلاعات کسب کرده بودیم و به این خاطر می دونستیم که بهتره این مسیر ۲٫۵ ساعته رو با اتوبوس بریم. برای این دو راه داشتیم. یکی ZOB یا Zentraler Omnibusbahnhof Berlin-Internationale Omnibusbahnhof Betreibergesellschaft یکی دیگه هم یه ترمینال دیگه بود که تو منطقه C بود. ما هم ZOB رو انتخاب کردیم که نزدیکتر بود و به یه مترو دسترسی مستقیم برامون داشت.
مترو سوار شدیم و ایستگاه Kaiser-damm پیاده شدیم و بعد از چند دقیقه پیاده روی به ایستگاه رسیدیم. دو تا بلیط اتوبوس به قیمت ۲۲ یورو برای فردا صبح زود گرفتیم. تا از این نظر خیالمون راحت باشه و دیگه فردا درگیر بلیط پیدا کردن نباشیم! از اونجا که بیرون اومدیم و پس از بررسی نقشه متوجه شدیم که نزدیک قصر شارلوتنبرگ هستیم برای همین تصمیم گرفتیم روزمون رو با بازدید اون قصر شروع کنیم. با یه اتوبوس به قصر رسیدیم. دو تا ایستگاه بیشتر نبود. موقعی که تو ایستگاه منتظر اتوبوس نشسته بودیم. ساختمونهای روبروی ایستگاه رو نگاه می کردیم. تموم ساختمونها از تمیزی می درخشیدن. رو تراس اکثر پنجره پر از گلهای ریز و قشنگ قرمز و صورتی بود. بعضیها هم کنار گلها فرفره گذاشته بودند. فرفره های رنگی در نسیم ملایم می چرخیدند و منظره خیلی قشنگی رو بوجود می آوردند. یه پیرزن آلمانی تو طبقه دوم یه آپارتمان داشت بالکنشو جارو میزد. تمیزی و وسواسشون برامون خیلی تازگی داشت. اونم اهمیت زیادی که به تمیزی و زیبایی نمای ساختمونهاشون میدادند. این وسواس و تمیزی رو در اکثر کشورهای بلوک شرق دیدیم. شیشه های خونش از تمیزی برق میزد و گلهای لب پنجره و گلدونهایی که پشت پنجره از سقف آویزون کرده بود زیبایی خاصی به نمای اون ساختمون می دادند. یاد ساختمونها و آپارتمانها تو ایران افتادیم که یا بارون نماشون رو کثیف کرده بود و یا یه منظره همیشگی از لباسهای شسته شده روی بند یا منظره شلوغ بالکنی که تبدیل به انباری شده اکثرا زینت بخش ساختمونهاست!
بالاخره به قصر رسیدیم. قصر شارلوتنبرگ در قرن ۱۸ و توسط فردریش اول یکی از پادشاهان پروس برای همسر محبوبش سوفی شارلوت ساخته شده (آقایون یاد بگیرن!). اینم شارلوت خانوم که شوهرش این قصر رو براش ساخته!
قصر دو قسمت داشت که قیمت بلیطهاشون متفاوت بود. یکی بخش قدیمی و یکی بال جدید که بعدا ساخته شده بود. محوطه روبروی قصر که شامل یه باغ بزرگ و دریاچه بسیار زیبایی بود بدون ورودی بود.
هر کدوم از بخش های موزه بلیطش جداگونه و حدود ۹ یورو بود و البته کارت دانشجویی بین المللی و تراول کارت برلین هم تخفیفاتی رو شامل می شد. نکته جالب اونکه برای اجازه عکس گرفتن هم می بایست ۳ یورو می دادیم!!! ما بلیط قصر قدیمی رو گرفتیم و بعد از گرفتن راهنمای صوتی که به رایگان و به اکثر زبانها غیر از فارسی وجود داشت وارد قصر شدیم.
قصر پر از اتاقهای زیبا و نقاشی های رنگارنگ بر روی دیوارها و مهمتر از همه سقف ها بود. جالبترین اتاقها یکی آپارتمان شارلوت بود که راهنما توضیح میداد چون شارلوت علاقه بسیار زیادی به گلها و گیاهان داشته تمام جزئیات این اتاق هم شامل عکس گلها بود حتی روکش مبلها و تابلوهای روی دیوار همه چی!
در آپارتمان خود پادشاه هم همه جا تصاویر جنگل بود. ظاهرا به دلیل علاقه پادشاه به جنگل و دار و درخت از این تصاویر برای تزیین اتاقها استفاده شده بود. اتاق جالب دیگه اتاق پرسلان بود که روی در و دیوار اتاق پر از ظرفهای چینی بود.
قصر بزرگی بود و دیدن همه نقاط اون حداقل یه روز وقت می خواست. بعد از دیدن اتاقها وارد محوطه زیبای روبروی قصر شدیم. یه فضای بسیار بزرگ بود پر از گل و چمن که در انتها می رسید به یه دریاچه کوچک زیبا و بعد هم باغ.
کمی در اون فضای زیبا قدم زدیم و عکس گرفتیم، راستش منظرش بی نظیره و اگه وقت داشتیم جا داشت یکی دوساعت اونجا پرسه بزنیم اما به ناچار قصر رو به مقصد مرکز شهر ترک کردیم. مرکز شهر برلین یه باغ وحش بزرگ وجود داره که وسط یه پارکه. خیلی گشنمون بود اول هوس کردیم که سوسی های کاری دار آلمانی رو امتحان کنیم اما وقتی زن فروشنده ساندویج رو آماده کرد، ما پرسیدیم که خوک نباشه اما اون گفت همشون خوکن! ما که انگار یه سطل آب سرد رو سرمون ریخته بودن جا خوردیم و به ناچار پول یکیشو حساب کردیم اما مستقیم انداختیمش تو سطل آشغال.
نهایتا تو مک دونالد نزدیک باغ وحش ناهار خوردیم و بعد چون کلیسای شکسته همون نزدیکی بود اول از اون بازدید کردیم.
کلیسای شکسته یا کلیسای یادبود رایش، کلیسای زیباییه که در دوران جنگ به سختی صدمه دیده. حتی الان هم داشتند بازسازیش می کردن. هرچند شنیدیم که تو اروپا همیشه شما می بینید که دارن اماکن تاریخیشونو بازسازی می کنن. ما اینو خیلی جاها دیدیم. و اکثراً برای اینکه نمای شهر رو خراب نکنن یه پلاکارد بزرگ با عکس همون نما روی داربستها می کشن که نمای واقعی اون بنا رو خراب نکنن و توریستها بتونن ازش استفاده کنن. اینقدر راه رفته بودیم که حس اینکه بریم و باغ وحشو هم ببینیم نداشتیم، خصوصا اینکه به جهت تعمیرات در اصلیش بسته بود و باید کل باغ رو دور می زدیم. این بود که تصمیم گرفتیم بریم مرکز شهر رو ببینیم. البته قبلش یه عروسک خرسی که نماد شهر برلین محسوب می شد رو خریدیم. با مترو رفتیم و مرکز شهر پیاده شدیم. میدون الکساندر که مرکز مارکهای معروف بود و دیدیم و بعد به طرف برلین دام که عاشقش شده بودیم به راه افتادیم. سر راه رت هاوس (Rathause) یا تالار اجتماعات شهر و میدون کنار اون رو دیدیم که منظره قشنگی داشت.
یه کم تو میدون زیبای الکساندر توقف کردیم و استراحت کردیم. بالاخره به برلین دام رسیدیم که دیشب تو تاریکی ازش عکس انداخته بودیم. توی روز خیلی قشنگتر بود. از همه زوایا! خصوصا گنبد سبزرنگش تو نور آفتاب می درخشید. بعدش از کنار موزه جزیره که بنای زیبایی داشت هم رد شدیم.
مجبور بودیم به دیدن نمای بیرونش بسنده کنیم چون فرصت زیادی نداشتیم و باید ساعت ۶ به هتل برمی گشتیم تا در اونجا به استقبال دوستمون کریستن، می رفتیم که برای دیدن ما قرار بود بیاد و ما رو برای دیدن شهر ببره. هرچند دلیل دیگه این بود که زیاد از موزه خوشمون نمیاد. ما فقط عاشق قصر و کلیساییم! یعنی معماری های بزرگتر و فضای باز رو بیشتر می پسندیم. سعی کردیم با اتوبوس برگردیم که تو مسیر برگشت هم بتونیم خیابونها رو ببینیم! خیلی جالبه که اتوبوسهاشون دوطبقن! اون بالا طبقه دوم جای راننده می شینی و کلی حال می کنی! ( یاد اتوبوس دوطبقه زمان بچه گی هامون تو تهران بخیر!). اما از شانس ما بعد از ۲۰ دقیقه اتوبوس نیومد. تازه به فکر پرسش افتادیم و بعد که خانمی با موبایلش از اطلاعات اتوبوسرانی سئوال کرد گفت که اتوبوس نمی یاد چون به جهت سفر پاپ به آلمان یه عده بیکار دارن تظاهرات مسالمت آمیز می کنن و به این خاطر خیابون های اون محدوده بسته است! بالاجبار مسیر تا میدون الکساندر رو پیاده گز کردیم و از اونجا با مترو به خونه برگشتیم. وقتی رسیدیم خونه، کریستن اومده بود و داشت دوچرخشو جلو در پارک می کرد. چیزی که خیلی تو آلمان تو چشم میزد همین دوچرخه ها بود. انگار تعدادشون از ماشینها بیشتر بود. (البته فکر نکنیم تعدادش از ترک تبارهای برلین بیشتر باشه چراکه به جرعت از هر ۱۰ نفر عابر خیابون ۳ یا ۴ نفر ترک بودن!!! فکر کنم اگه هیتلر که برای پاکسازی نژاد به قول خودش برتر، اینهمه یهودی رو کشت، میدونست که یه روز ترکها آلمان رو میگیرن زودتر خودکشی می کرد!) تمام خیابونا خط مخصوص دوچرخه داشت و تمام چهار راهها چراغ مخصوص دوچرخه سوارها. در واقع برلین شهر دوچرخه ها بود. کریستن بعدا بهمون گفت که خیلی باید مراقب دوچرخه ها باشیم و تو خط اونا نریم، می گفت شما باید مواظب اونا باشین چون اونا مواظب شما نیستند و براتون نمی ایستن! یاد موتوریای خودمون افتادیم! بعد از یه استراحت کوتاه تو هتل در حالی که کریستن از دیدن اون همه عکس که گرفته بودیم تعجب کرد! گفت مطمئنین دو روزه اومدین اروپا؟! با کریستین راه افتادیم و رفتیم تا جاهایی رو که ندیده بودیم نشونمون بده. ساختمون پارلمان، خیابون آندر دن لیندن و برلین دام و براندنبرگ تور، کاخ آنجلا مرکل و یه سری سوراخ سنبه های برلین که فقط خود برلینیا می دونن و بهمون نشون داد. البته تو جلوی خیابون برلین دام ناخواسته جمعیت تظاهر کننده که به سفر پاپ اعتراض داشتنو هم زیارت کردیم که البته با دیدن گاردهای ویژه پلیس یکم ترس ورمون داشت و به کریستین گفتیم بابا نکنه پلیس به ما گیر بده که اون گفت نه بابا عادیه، خیالتون راحت باشه. بعدش از خیابون های پشتی برلین دام (اونطرف رودخونه) یه جایی رفتیم که مثل بازارهای تهران تو در تو بود و بعد رسیدیم به یه مغازه که هرچی که عکس آدمک چراغ راهنمایی برلین شرقی روش بود و می فروخت. آخه تو برلین شرقی آدمک چراغ قرمز و سبز با اون چراغ تو برلین غربی فرق داره. خیلی جالبه نه؟
کریستین بنده خدا از صبح ساعت ۴ بیدار شده بود و تا اون موقع یه بند داشته کار می کرده آخه خونشو عوض کرده بود و اساب کشی داشت و به این خاطر کلی هم عذرخواهی کرد که مارو بجای اقامت در هتل به خونه اش دعوت نکرده! بیچاره فردا هم مهمون داشت ولی اینقدر معرفت داشت که تا همه جاهایی رو که ندیده بودیم بهمون نشون نده از پا ننشست! ( قابل توجه بعضی دوست های ایرونی مقیم خارج کشور که وقتی برنامه سفر پیش میاد کلا از دسترس خارج میشن!) جالبه که راه رفتن اینقدر که برای ما سخته برای اون زیاد نبود. مسیرهایی که اگه تهران بودیم حتما با تاکسی یا مترو می رفتیم و با کریستین پیاده گز کردیم! این قضیه رو تو ورشو هم زیاد دیدیم. خیابونها وسیع و پهن بودن و اکثر مناطق تاریخی به روی ماشینها بسته بودن در نتیجه مردم خیلی راه می رفتن. شاید به همین دلیل هم بود که همه خوش هیکل بودن. توی مترو که میرفتی برعکس ایران که سر صندلی دعواست، کسی اصلا به صندلی خالی توجهی نمی کرد. زیاد میدیدی که صندلی خالیه ولی همه ایستادن! بالاخره خسته شدیم و به کریستین گفتیم که دیگه بهتره برگردیم دیروقته! خوب نیست دختر تا این وقت شب بیرون باشه. اما اون گفت که برلین شهر امنیه و نگرون نباشید. خلاصه آخرش رضایت داد و به طرف خونه رفتیم و بعد از خوردن یه چای داغ که کریستین نخورد (چون گفت شب خوابم نمی بره اگه چای سیاه بخورم!! ماهم در عوض بهش سریل دادیم و بیچاره تو رودربایستی خورد!) و نهایتا اونو با دوچرخش راهی کردیم و خودمون به سرعت ساکهای فردا رو بستیم.
خاطرات سفر به آلمان- هامبورگ (Hambourg)
فردا صبح که دیگه خستگیمون تا حدود زیادی برطرف شده بود، آماده شدیم تا با بهره گیری از فرصتی که سایت http://www.newhamburgtours.com و تورهای یکروزه مجانی فراهم می کرد با گوشه و کنار شهر آشنا بشیم. این شد که با ماشین دوستمون تا ایستگاه قطار اومده و با خرید دو بلیط مترو ۱٫۳ یورویی امکان استفاده از وسایل نقلیه برای یکساعت برامون فراهم شد. البته تو آلمان کسی از آدم در ترن و اتوبوس بلیط نمی خواد اما بازرس های مخفی یه دفعه کنارت سبز می شن و اگه بلیط نخریده باشی بار اول ۴۰ یورو جریمه داره و بدتر از همه سابقه ات خراب میشه و شاید تو گرفتن ویزاهای بعدی هم تاثیر داشته باشه!
بگذریم خلاصه ما با پسردوستمون در محل تجمع توریست ها که در سالن اجتماعات شهر با نام رات هاوس Rathaus بود حاضر شدیم.
خوشبختانه این بار هم سر موقع رسیدیم و تازه جمعیت تکمیل شده بود و آماده حرکت بودند. در میدان اصلی بخش قدیمی شهر ساختمان زیبایی قرار داره که ساعت و مجسمه های زیبای آن توجه هر بیننده ای رو به خودش جلب می کرد.
لیدرمون که دختر جوانی با سیمای چینی اما ظاهرا با ملیتی آمریکایی بود ما رو اول لب رودخونه برد و همه رو رو پله ها نشوند و از تاریخچه میدون و هامبورگ صحبت کرد. ظاهراً اولین بار در این شهر همبرگر رو اختراع کردن!
در این حین تماشای رودخانه و چشم انداز قشنگش و از همه جالبتر پرندگانی که بدون هیچ ترسی از دست مردم و به خصوص بچه ها تکه نون می خوردند در نوع خودش جالب بود.
بعدش میدون رو دور زدیم و در حالیکه وسط میدون چادرهای نمایشگاه سیار محصولات BIO برقرار بود، بدون توجه به اونها لیدرمون مختصری از تاریخچه تالار بزرگ شهر که تو همون میدون بود برامون گفت، تالاری که داخلش بسیار زیبا و قشنگ بود اما بدی این تورها این هستش که خیلی به شما وقت نمی دن داخل اماکن رو تماشا کنی و یه دل سیر عکس و فیلم بگیری!
دقایقی بعد با دور زدن میدون، از جاده کناری مسیرمونو با جمعیت توریست ها ادامه دادیم.
جالب اینکه در فاصله ای کمتر از ۵۰۰ متر کلیسای بزرگی قرار داشت که ما کنجکاو از داخل و خارج همه چیز رو برانداز کردیم.
درست پشت کلیسا ماشین لامبورگینی زیبایی برای تبلیغ پارک شده بود و جالب آنکه در کنارش سایه بونی علم شده بود که برای تبلیغ ساک های کاغذی کوچکی که حاوی شکلات و خودکار بود می داد. البته دختر مسئولش وقتی که ازش پرسیدیم می تونیم ساک هارو برداریم اولش شوخی کرد که ۴ یورو قیمت داره اما بعد با خنده و خوشرویی به هر کدوم یه ساک داد!
بعد از گذر از چندین خیابون کوچه فرعی و ایستادن در برخی جاها که حداقل خیلی هم از نظر ما دیدنی محسوب نمی شد و گوش دادن به توضیحات لیدر به ناگاه خودمونو جلوی بانک ایران – اروپا هامبورگ یافتیم و اینکه خوشبختانه مسیرمون از اینطرف افتاد سورپرایز شدیم.
در ادامه بازهم با کمی پیاده روی اینبار به کلیسای قدیمی تری رسیدیم که بخش هایی از آن خراب شده و سوخته بود. ارتفاع کلیسا و چشم انداز بیرونی آن بسیار جالب بود.
در ادامه مسیر لیدرمون جمعیت رو به کافی شاپ استار باکس برد اما ما چون دوست نداشتیم خودمون معطل جمعیت کنیم با کمک پسر دوستمون از جمعیت وداع کرده و خودمون به سمت رودخانه و بندر کشتی ها و البته موزه قایق ها حرکت کردیم. با عبور از جاده اصلی به رودخانه رسیدیم و با گذر از پلی که روی آن بود به ناگاه با منظره ای آنچنانکه در ونیز انتظار داشتیم مواجه شدیم! آره اینجا ونیز آلمان بود. ساختمانهایی در داخل آب که کوچه های آن را رودخانه تشکیل می داد و جالبتر از آن قایق های کوچکی که در مسیر می گذشتند.
در نرده های اطراف پل نیز قفل های عشاق که به نشانه پایداری عشق به نرده های کناری بسته شده بود نیز منظره جالبی رو متصور می ساخت. راستش بیان احساس لحظاتی که در رودخانه هامبورگ و اطراف آن سپری می شد چندان ساده نیست اما باید اعتراف کرد که حس بسیار شیرینیه.
خلاصه با قدم زدن کنار ساحل و درحالیکه به جهت تعطیلی روز شنبه مردم زیادی هم کنار ساحل بودند به سمت پایین حرکت کردیم. جالب اینکه در آلمان به طور مشخص گدا ندیدیم و تنها چند نفری با ارائه هنرشون که یا نواختن موسیقی بود و یا ایستادن به شکل مجسمه ها به صورت بی حرکت و با ظاهری رنگ شده و بدون هیچ گفتاری و تنها با نگاه، تقاضای کمک مادی داشتند. جالب اونکه یکی از این مجسمه ها که خانمی با لباسهای قرن ۱۹ بود، هنگامیکه قصد داشتیم ازش عکس بگیریم، روش رو برگردوند و و اجازه نداد بدون پول ازش عکس بگیریم!
در حالیکه یکم خسته شده بودیم، این بار سوار بر اتوبوس دریایی که هر ۲ طبقه اش تا خرخره پر مسافر بود بازهم مسیر پایینی رودخونه رو ادامه دادیم و این بار در بازار ماهی فروش ها که اون روز تعطیل بود پیاده شدیم، با اصرار پسر دوستمون که می خواست یه منظره قشنگ بهمون نشون بده باز هم با پای پیاده مسیر رو ادامه دادیم و به سمت ساختمان کشتی شکل شیله هاوس حرکت کردیم. در مقصد جمعیتی رو دیدیم که در حال بالا رفتن از پله هایی بودند که از قرار چشم انداز زیبایی از شهر و رودخونه و شهر رو متصور می ساخت. درست وقتی خواستیم از پله ها بالا بریم متصدی اونجا در فاصله چند متری ما نرده های کشویی را بست که به معنای اتمام زمان بازدید بود. راستش ماهم خیلی ناراضی نبودیم چونکه بالارفتن صدها پله تو اوج خستگی کار ساده ای نیست.
عصر هم به گشت و گذار در اطراف دریاچه هامبورگ اختصاص دادیم، دریاچه ای که در وسط شهر خودش هم به دو نیم تقسیم شده و یجورایی نگین شهر زیبای هامبورگ به حساب می یاد. در جلوی دریاچه ها فروشگاههای بزرگ و رستورانهای شیک قرار دارند و نکته جالب همه فروشگاه بسیار بزرگ چند طبقه ای apple بود که با سیب گاز زده اش، توانایی های استیو جابز فقید رو به رخ می کشید. نکته جالب اینکه در داخل فروشگاه صدهها دستگاه لب تاب مارک اپل وجود داره که اونجا پیر و جوون به طور مجانی فرصت استفاده از اینترنت پرسرعت رایگان رو پیدا می کنند و می تونید هرچقدر که دلتون می خواد محصولات جدید شرکت اپل رو امتحان کنید. که البته اکثر جوونها داشتند تو فیس بوک چرخ میزدند!
غروب برای شام با اصرار دوستان رفتیم یه رستوران ترکی و کباب دونر (ترکی سفارش دادیم). جاتون خالی کبابش تومنی ۵ زار با کباب ترکی های ایران فرق داشت. همش گوشت های رشته رشته شده خوشمزه بود و که با کمی برنج و سبزیجات تزئین شده بود. کنارشم نون هایی شبیه نون بربری خودمون بود که با توجه به دوری از وطن خیلی چسبید.
در مسیر برگشت هم که دیگه هوا تاریک شده بود اولش کنار دریاچه زیبای هامبورگ رفتیم و بعد هم مسجد بزرگ هامبورگ که بسیار خوش ساخت بود رو دیدم. می گن بزرگترین مسجد شیعه ها در کل اروپاست!
و بعدم هم به دلیل خستگی مفرط و هم بستن ساک و رزرو هتل های شهرهای دیگه به خونه برگشتیم. هنوز رزرو شهرهای فلورانس و رم رو تموم نکرده بودیم که یکدفعه هنگام پرینت کارت پرواز هواپیمای هامبورگ تا پیزا که توسط رایان ایر رزرو کرده بودیم، به ناگاه شک ورمون داشت و یجورایی با دیدن دوباره فرمهای مقررات سفر نگران شدیم که نکنه هنگام چک کردن ویزامون در فرودگاه، مهر خروج رو پاسمون بزنند و ویزای یکبار سفر شینگنمون باطل بشه و دیگه نتونیم سفرمونو ادامه بدیم. راستش خیلی درمونده شده بودیم و در اونوقت که تنها چند ساعتی به پرواز باقی نمونده بود راه چاره ای سراغ نداشتیم! یکدفعه به ذهنمون رسید که موضوع رو از نکیسا نورایی بپرسیم. دوستی که اولاً معمولا ایمیل هاشو آن لاین جواب می داد و همچنین تجربه سفر با رایان ایر رو هم داشت. خدا رو شکر ایمیلمونو خیلی سریع جواب داد و با دلداری به ما گفت که نباید نگران چیزی باشیم و به خصوص در آلمان همه چی رو نظم انجام میشه و کلا پروازهای بین المللی سیستمشون جدا است و … .
خلاصه بعد از اونکه یکم خیالمون راحت شد حالا نوبت بستن ساکمون بود. چون از ابتدا قصد گردش دور اروپا و اقامتهای کوتاهمدت رو داشتیم، کلا خیلی سبک سفر کردیم و جز وسایل ضروری چیز زیادی همراه نداشتیم. به خاطر اینکه نه حس و حال کشیدن ساکهای سنگین در کوچه و خیابون و ترن رو داشتیم و از طرف دیگه برای استفاده از هواپیماهای ارزون قیمت محدودیت بار شدیدی اعمال می شد و این شد که با وسواس همه چی ساک رو بیرون ریختیم تا وسایل سبک و پر حجم رو داخل ساک بزرگ و وسایل کوچک و سنگین رو به کولمون منتقل کنیم. چراکه ما پول حمل یک ساک ۱۵ کیلویی داخل هواپیما رو داده بودیم و اگه حتی نیم کیلو هم بارمون بیشتر میشد می بایست جریمه سنگینی رو به رایان ایر بدیم. خوشبختانه از ایران یک نیروسنج کوچیک هم خریده بودیم که آخر کار با وزن کردن ساکمون و عقربه ای که حدود ۱۴٫۵ کیلو رو نشون داد خیالمون راحت شد.
راستش داستان این هواپیماهای ارزون قیمت اروپا خیلی جالبه که شاید بد نباشه یکم بیشتر توضیح بدیم. باید اعتراف کنیم ما که عاشقش شدیم و فکر کنیم بهترین امکان سفر در داخل کشورهای اروپایی هستش. چون اگه با اروپا آشنا باشید می دونید که قیمت وسایل حمل و نقل بین شهری (علی الخصوص از یک کشور به کشور دیگه) سرسام آوره. برای مثال برای رفتن بین ۲ شهر با مسافتی در حدود ۲۰۰ کیلومتر باید بیش از ۱۰۰ یورو کرایه قطار بدید و یا مسافتی در حدود ۴۰۰ یا ۵۰۰ کیلومتر قیمت بلیط بیشتر از ۲۰۰ یا حتی ۲۵۰ یورو می شه و اصلا به صرفه نیست. هواپیماهای عادی دیگه هم قیمتاشون اگه بیشتر از قطار نباشه قطعا کمتر نیست. اما شرکت های هواپیمایی که چند سال اخیر تو اروپا راه افتاده خیلی شرایط مناسبی دارن. مثل رایان ایر، ایزی جت، ویز ایر و …. برای مثال ماکه از هامبورگ برای پیزا بلیط گرفتیم و مسافتش بعید می دونم کمتر از ۱۰۰۰ کیلومتر باشه برای بلیط یکسره با اجازه حمل یک ساک کوچک داخل هواپیما با سقف ۱۰ کیلوگرم حدود ۶۰ یورو شد و برای ساک ۱۵ کیلوگرمی هم ۱۵ یورو هزینه بار دادیم. البته برای استفاده از ویزا کارت حدود ۴ تا ۵ درصد هم هزینه عوارض در نظر بگیرید اما در مجموع خیلی به صرفه است. ما حدود ۲ هفته قبل از پرواز اقدام کردیم و گرنه قیمت ها هرچه به زمان پرواز نزدیکتر بشه بالاتر می ره و برای پروازهای پرطرفدار در روزهای آخر به بالاتر از ۲۰۰ یورو هم می رسه.
اما مکانیزم سودآوری این شرکت ها چجوریه؟ اول اینکه رایان ایر سعی کرده هزینه ها رو به شدت کاهش بده یعنی اولا از طریق اینترنت بلیط می فروشه، پس نیاز نیست هزینه پرسنلی آژانس ها رو بده. ثانیا خدمه داخل فرودگاه و داخل هواپیماها کمتر میشن ثالثا فرودگاههایی که این شرکت انتخاب می کنه معمولا فرودگاههای کوچیکتری هستند و طبیعتا تعرفه خدماتشون در مقایسه با فرودگاههای بزرگ کمتره رابعا در داخل هواپیما هم غذای مجانی سرو نمیشه و … . دوم درآمدهای جانبی این شرکت هاست اولیش از محل کامل کردن ظرفیت صندلی ها و پر بودن مسافر و البته افزایش تعداد صندلی ها. دومیش از محل خدمات فروش، حق اولویت سوار شدن، سومیش خدمات جانبی نظیر بار و … . چهارم از محل تبلیغات محصولات شرکتها و فروش محصولات داخل هواپیما، پنجمی درآمد ناشی از جرایم ناشی از سهل انگاری و عدم اطلاع مسافرها، فرضا اگه پرینت کارت پرواز رو همراه نداشته باشی حدود ۴۰ یور باید بپردازی و یا عدم رعایت سایز چمدون داخل هواپیما و یا بار اضافی بیش از حد مجاز خرید. و نهایتا ارائه سایر خدمات اضافه نظیر ترانسفر مسافر از فرودگاه تا داخل شهر که معمولا یه فاصله ۴۰ تا ۷۰ کیلومتری داره و خدماتی چون رزرو هتل، کرایه ماشین سواری و … . در هر حال این شرکت ها الان خیلی موفق هستند بطوریکه رایان ایر سال گذشته حدود ۵۰ درصد سود آوری داشته در حالیکه شرکت های بزرگ هوایی اروپا ضرر های هنگفتی رو تجربه کردند و در طرف مقابل مسافران هم با پرداخت کمتر هزینه سفر بهره جستند.
صبح زود در حالیکه تمام شب یکم استرس داشتیم، بیدار شدیم، و با اینکه اتوبوس پیشنهادی رایان ایر برای پرواز پیزا ساعت ۷٫۳۰ صبح بود، اما ما به هیچ وجه مایل نبودیم که تنها یکساعت قبل از پرواز برسیم و احیانا با استرس و عجله اعصاب خودمونو داغون کنیم. این شد که قبلا از اینترنت چک کرده بودیم که ساعت ۶٫۱۰ صبح هم اتوبوس مربوط به پرواز کیف اوکراین حرکت می کنه و به همین خاطر در تر مینال ZOB هامبورگ ساعت ۶ صبح حاضر شدیم. و خوشبختانه جلوی سکو تابلو پرواز کیف و فرودگاه لوبک به روشنی مشخص شده بود و با خرید بلیط ۱۰ یورویی از راننده در آخر اتوبوس نشسته و مسیر حدود یکساعته تا فرودگاه لوبک رو با آرامش نسبی طی کردیم.
در فرودگاه لوبک که فرودگاه کوچکی بود، کانتر مربوط به رایان ایر هنوز باز نشده بود و اینطور که نوشته بودند، کانترش ساعت ۸٫۲۰ باز می شد. جالب آنکه در سالن ترازویی هم قرار داشت که مسافرها می تونستند با پرداخت سکه، از شرایط وزنی ساکشون قبل از مراجعه به کانتر مطمئن بشن تا احیانا جریمه نشن! برای ساکهای مجاز داخل هواپیما نیز محفظه ای فلزی قرار داشت که اگه ساکتون در داخل محفظه قرار می گرفت، مشکلی نبود، اما اگه ابعادش بیشتر بود (۵۵*۴۰*۲۰) باید جریمه سنگینی رو بپردازید. ما هم سریع کوله پشتیهامونو در داخل محفظه امتحان کردیم و خیالمون راحت شد. غافل از اینکه موقع عبور حتی کسی از ما نخواست که اونا رو از نظر ابعاد یا وزن چک کنه! با باز شدن کانتر، جزو نفرات اولی بودیم که جلو رفتیم. متصدی مربوطه پرینت کارت پرواز رو چک کرد و پس از آنکه پاسپورت و ویزامونم یه نگاه سطحی انداخت، مهر تائید ویزا رو به همین سادگی رو کاغذ کارت پرواز زد و ما که دیگه خیالمون راحت شده بود، به سمت سالن ترانزیت بسیار کوچک فرودگاه حرکت کردیم. پس از دقایقی داخل سالن پر شد از مسافرهایی که البته اکثرشون ایتالیایی بودند. با توجه به تجربه که از یادداشتهای قبلی سایرین داشتیم، وقتی حدود نیم ساعت قبل از پرواز گیت باز شد سریع پریدیم همون اول صف که ظرف یه چشم به هم زدن یه صف بزرگ تشکیل شد، اما صف کناری که مربوط به مسافرایی بود که نفری ۵ یورو اولویت سوار شدن رو داده بودن، کلا از ۱۰ نفر متجاوز نبود که همه هم ظاهرا آلمانی هایی بودن که دلشون نمی خواست با این ایتالیایی های بی کلاس تو یه صف بایستن!
و این شد که بعد از اون ۱۰ نفر ما هم به همراه جمعیتی که با سرعت راه رفتنی شبیه دویدن حرکت می کردند، به سمت هواپیما راه افتادیم و خوشبختانه همون ردیف های اول صندلی مناسبی نصیبمون شد. راستش خیلی هم لازم نیست حرص بزنید معمولا اگه وسطهای صف باشی جای نسبتا خوب گیر می یاد. هرچند همه جاها تقریباً خوب بودند. برخلاف شنیده های قبلی، فاصله صندلی ها بسیار استاندارد تر از هواپیماهای داخلی ایران بود و همه چیز نسبتا شیک و مرتب. جالب اونکه هواپیما که از نوع بوئینگ بود سر ساعت مقرر ( در کمال تعجب ما حتی یکی دو دقیقه زودتر) از زمین جدا شد و بسیار آرام در مسیر حرکت کرد. تنها با این تفاوت که ۲ یا ۳ مهماندار هواپیما، بجای ارائه سرویسهای خوراکی مجانی، هرچند دقیقه یکبار با چرخ هاشون با اجناس مختلف از خوراکی گرفته، تا کارت قرعه کشی و حتی سیگار و لوازم آرایشی، در سالن می گردوندن تا بتونن جنساشونو بفروشن. حس می کردی تو اتوبوسهای بین راهی سوار شدی! البته برخوردشون با مسافرها بسیارخوب و مشتری مدارانه بود.
در پایان اینکه، ما از آلمان خیلی خوشمون اومد. آلمان کشوری بسیار تمیز و مرتب و منظم بود. همه چی روی نظم و قانون و مقررات بود.
وقتی خونه دوستمون بودیم دیدیم که سطل آشغالشون سه قسمت داره: آشغال تر، فلزات و شیشه، و مواد پلاستیکی. اونا کاملا آشغالهاشون رو تفکیک می کردند و می گفتند که اگه اینکارو نکنیم جریمه میشیم.
نکته جالب دیگه فاضلابشون بود. توی حمام ها و روشویی ها توی آلمان چاه وجود نداره. یعنی غیر از چاه حمام که توی وان حمام هست و چاه دستشویی چاه دیگه ایی وجود نداشت. یعنی شما نمی تونستی حموم و آشپزخونه یا هر مکان دیگه ای رو با آب بشوری. این یعنی اونا سعی می کنن تا حد امکان فاضلاب رو کم کنن و آبهای زیر زمینی رو آلوده نکنن. این موضوع البته برای خانومهای ایرانی که عاشق آب کشیدن هستند شاید چندان خوشایند نباشه ولی برای دوستداران محیط زیست خبر خوبیه.دوستمون گفت دو برابر هزینه آب مصرفی، هزینه فاضلابشونه.
یه چیز دیگه لامپهای کم مصرف بودن. اونا موظفند از لامپهای کم مصرف استفاده کنن وگرنه جریمه میشن. خیلی خوبه که قانون اینقدر دقیق تو کشورشون اجرا میشه و همه حتی شده از ترس جریمه ها قانون رو رعایت می کنن کاش یه روزی ایران هم اینطوری باشه