خاطرات سفر به دور اروپا (۲۰۱۲) – مادرید – شهر قدیمی
در طول مسیر برای آخرین بار از شهر زیبای بارسلون که خاطرات قشنگی رو برامون رقم زد خداحافظی کردیم و خوشبختانه دقایقی بعد به فرودگاه بزرگ شهر بارسلون رسیدیم. از اونجا که چند روز قبل شبی رو اونجا گذرونده بودیم، آشنایی نسبتا کاملی از محیط داشتیم. با اینحال دقایقی طول کشید تا کانترهای مربوط به خطوط هوایی AirEuropa پیدا کردیم و در اونجا نیز جالب اونکه سیستم مثل ترکیش ایر بود و بدون نام مقصد همه کانترها کارت پرواز رو صادر می کردن.
بطور کلی فرودگاه چندتا سالن ترانزیت جهت سوارشدن به هواپیما داشت که با نام های A, B, C نام گذاری شده بود بر روی کارت پرواز نام سالن مربوطه درج شده بود. با پیدا کردن سالن مورد نظرمون خلاصه بعد از طی مسیر نسبتا طولانی و عبور از دهها گیت خروجی پرواز سرانجام دقایقی بعد گیت پروازمونو پیدا کردیم. تو این فاصله نیم نگاهی هم به فروشگاههای واقع در سالن داشتیم که یجورایی گذر زمان را آسانتر می کرد.
اتفاق جالب مراجعه خانمی اسپانیایی زبان و پرسش به زبان اسپانیولی بود. بیچاره فکر کرد ما هم اسپانیایی هستیم. و البته به واقع شباهت ظاهری ایرونی ها به اسپانیایی ها بسیار زیاده و نمی شه خیلی خانومه رو سرزنش کرد.
سرانجام با دقایقی تاخیر زمان سوار شدن به هواپیما فرا رسید و صف تشکیل شد. متصدی مربوطه هم با وسواس کارت شناسایی و یا پاسپورت افراد رو چک می کرد و اگه ساک دستیشون ابعاد استانداردی داشت، اجازه ورود می داد. در این میون به ساک مسافری که ابعاد بزرگی داشت گیر دادن و یارو یجورایی درمونده شد که چکنه.
در طول پرواز که حدود یکساعت طول کشید، بازهم پذیرایی پولی بود. البته مثل بقیه ایرلاین های پولی خیلی سخت نمی گرفتن و خانواده ای که کنارمون بودن ۲ تا کرواسان از کیفشون درآوردن و دادن بچه هاشون بخورن! در کل یجورایی این ایرلاین مارو یاد پروازهای شرکت آسمان انداخت. البته کیفیت هواپیماش خیلی بهتر بود. به هر حال با توجه به قیمت حدود ۴۵ یورویی بلیطش در مقایسه با هزینه های سرسام آور قطار و مهمتر از همه صرفه جویی در زمان رسیدن، حداقل واسه ما ارزشمند بود.
با فرود در فرودگاه بین المللی باراخاس، خیلی راحت چمدونها رو تحویل گرفته و بدون هیچ بازرسی وارد سالن اصلی شدیم. از قبل شنیده بودیم که این فرودگاه بزرگ معماری بی نظیری داره، اما راستش حداقل ما که چیزی ندیدیم! از روی تابلوهای راهنما مسیر مترو رو پیدا کردیم و بعد از پایین رفتن از پله ها مسئول اینفورمیشن، آدرس درست هتل رو سئوال کردیم و اونم به سرعت رو نقشه مترو پیچ در پیچ مادرید ایستگاه موردنظر نزدیک هتل رو علامت زد.
اما راستش یکم گیج شده بودیم. چون می بایست از دستگاه بلیط بخریم و با توجه به شلوغی مسافر ها یجورایی تحت فشار و استرس بودیم که خیلی جلوی دستگاه معطل نکنیم. اما چون بلیط مترو از فرودگاه تا شهر کلا سیستمش جدا بود و قیمتش حدود ۴٫۵ یورو بود، بالاخره درست متوجه نشدیم که بلیط های زمان دار یا چند سفره قابل استفاده تو اونجا هستن یا نه! این شد که از مرد میانسالی که پشتمون صف وایستاده بود پرسیدیم اما اون با طنز و البته شاید یکم هم غرور گفت که انگلیسی نمی دونه و اینجا اسپانیاست و باید اسپانیایی صحبت کرد و بعد به اسپانیایی شروع به صحبت کرد که ما خیلی حرفاشو نفهمیدیم. بعد رفت تا برای خودش بلیط بخره که البته شاید بخاطر دست انداختن ما بود که دستگاه پولشو خورد و نهایتا یارو کلی معطل شد تا متصدی بیاد و دستگاه رو باز کنه و نهایتا سکه اونو بهش پس بده!
ما که نباید به این زودی ها از میدون به در می رفتیم نهایتا پس از کمی ور رفتن با دستگاه بلیط مترو منطقشو پیداکردیم اما چون شناخت درستی از تعداد سفرهای داخل شهرمون نداشتیم، فعلا به خرید تنها یک بلیط تک سفره از فرودگاه تا شهر اکتفا کرده و به سرعت پایین رفتیم.
در مادرید کارتهای توریستی با نام مادرید کارت وجود داره که ۴۸ ساعته اون ۴۶٫۵۵ یورو قیمت داره اما قیمت کارت مترو و اتوبوس ۱۰ سفره ۹٫۳ یورو و تک سفره ۱٫۵ یورو بود که یجورایی به نظر باصرفه تر بود.
ترن مترو خیلی سریع اومد و با سرعت قابل ملاحظه اش و البته علائم خوب راهنمایی اش به سادگی تونستیم خط ۸ و ۱۰ مترو که برامون علامت زده بودن رو پیدا کرده و به منطقه مورد نظرمون برسیم.
با بالا رفتن از پله ها، اسم خیابون مورد نظرمونو همونجا تو چندمتری پیدا کردیم و جالب اونکه با ۴۰ یا ۵۰ متر پیاده روی خودمونو جلوی ساختمون بزرگی دیدیم که شماره پلاک هتل رو داشت. شاید اگه قبلا تو فلورانس هتل هایی به این سبک رو تجربه نکرده بودیم، یکم گیج می شدیم. اما حدسمون درست بود این بار هم هتل فقط برخی طبقات میانی ساختمون رو تشکیل می داد.
با آسانسور بالا رفتیم و هنگامیکه در رو باز کردیم از پنجره ورودی اتاق پسر جوونی صدامون کرد و این شد که خیلی راحت و بدون دردسر اتاق شبی ۴۳ یوروییمونو تحویل گرفتیم. البته رسپشن لطف کرد و نقشه شهر رو هم بهمون داد و با اصرار ما جاهای قشنگ و دیدنی رو روش علامت زد که خوشبختانه گفت که ما تو مرکز توریستی شهر قرارداریم و همه جا با چند دقیقه پیاده روی در دسترس است.
بطورکلی تو طبقه حدود ۱۵ تا ۲۰ تا اتاق قرار داشت که مال ما آخریش ته سالن بود. اتاق ما نسبتا کوچک اما تمیز بود و حتی تو کمدش سیوباکس هم داشت. به هر حال با توجه مجموع شرایط، تا حدودی انتظاراتمونو برآورد می کرد. اما راستش بعد که از موقعیت ممتاز لوکیشن هتل مطلع شدیم، به واقع برامون این هتل نعمتی منحصر به فرد تلقی می شد.
به هر حال با صرف نهار مختصری و یکی دو ساعت استراحت عملا انرژی لازم برای ارضای کنجکاویمون از منطقه اطراف هتل و جاهای توریستی شهر رو پیدا کرده بودیم و این شد که حوالی ساعت ۵ عصر زدیم بیرون. هوای بیرون یکم گرم بود. حداقل گرمتر از بارسلون. جلوی هتل مانند سایر شهرهای اروپا رو پیاده روهای اطراف میز و صندلی های کافه ها قرارداشت که کلا همه روز و شب توسط مردم اشغال شده بودن.
با ادامه مسیر در خیابونهای نسبتا باریک مادرید به سمت قلب شهر حرکت کردیم. اولین مقصد میدان دروازهی خورشید یا پوئرتا دِل سول بود. از حدود ۲۰۰ متری میدون عملا کوچه ها پر از توریست های جورواجور خارجی اند و حال و هوای قشنگی رو به تصویر می کشن. با رسیدن به میدون اولین چیزی که جلب توجه می کنه وجود دو مجسمهی معروف اونه: اولی که نسبتا بزرگه و درست وسط میدون قرارداره مجسمهی پادشاه کارلوس سوم
و دومی در گوشه ای از میدونه مجسمه خرس و درخت که نماد خانوادهی سلطنتی کشور و یجورایی حتی نماد شهر مادرید به شمار میره.
دورتادور میدون هم با ساختمونهای زیبای قدیمی احاطه شد و وسط اون هم هنرمندان مختلفی که با رنگ کردن خودن و پوشیدن لباس های مختلف و گاها ایستادن به سبک مجسمه برا خودشون از میون توریست ها مشتری دست و پا می کردن تا با عکس گرفتن چند سکه ای رو کاسب بشن.
با ادامه دادن مسیر وارد میدون زیبای مایور شدیم. میدونی که به جهت محبوبیتش از شلوغترین میدانهای شهر به شمار میاد. اینمیدون محل اصلی گردهمایی های شهر مادریده. دورتادور میدون توسط ساختمانهایی قدیمی به سبک معماری بسیار زیبا با نقش و نگارهای قشنگی احاطه شده و البته گوشه و کنار هم رستورانها، کافهها متعددی قراردارن.
اونطور که نقل شده ساخت این میدون توسط پادشاه اسپانیا فیلیپ سوم از قرن ۱۷ آغاز شده که البته مجسمهی فیلیپ سوم هم اکنون در وسط میدان قرار گرفته و خوراک خوبی برای توریست های خارجی به حساب می یاد.
یا اینکه اون موقع روز هوا نسبتا گرم بود و آفتاب تندی هم بالای سرمون حکمرانی می کرد، تعداد توریست ها کم نبودن. اون وسط چندین هنرمند مجسمه نما که با ابتکارات جالبشون این بار سرهای بریده، بزغاله و یا حتی عروسک های محبوبی چون میکی موس رو نمایش می دادن هم توریست ها رو سرگرم می کردن.
پس از دقایقی با خروج از میدون وارد بازارچه سرپوشیده ای شدیم که بازهم غرفه داران با عرضه انواع خوراکی ها، مردم و توریست ها رو به خودشون مشغول کرده بودن. فرضا در بخش خشکبار پسته ایرانی ۱۸ یورو قیمت خورده بود. تو این میون ماهم برای تنوع بستنی ماست رو با قیمت ۲ اسکوپ حدود ۲ یورو امتحان کردیم که با توجه به گرمی نسبی هوا چسبید!
با خروج از بازار این بار حس کنجکاویمون مارو به سمت کاخ سلطنتی پیش برد. البته در طول مسیر و همچنین درست جلوی در ورودی کاخ بنای زیبای کلیسای جامع (کتدرال) شهر قرار داره، که سبک معماریش برای توریست ها میتونه جالب باشه.
از اونجاکه کاخ سلطنتی بسته بود تماشای اون رو به فردا صبح موکول کردیم و تو این فاصله برای دقایقی ساختمون بیرونی کاخ رو با معماری قشنگش برانداز نمودیم.
درست جلوی در اصلی ساختمون کاخ سلطنتی، میدون اورنته که یجورایی شبیه پارک قرارداره. مجسمه زیبا با حوض کوچیکش که البته پس زمینه قصر رو هم میتونه همراه داشته باشه، از ویژگی های این میدونه.
با عبور از این میدون در طرف مقابل کاخ، دوباره وارد محدوده کوچه های قدیمی و توریستی شهر شدیم. اولین چیزی که همون ابتدا توجه آدمو جلب می کنه، ساختمون تئاتر سلطنتی شهره.
از اونجا که بگذریم در امتداد خیابون نسبتا باریک Arenal که تنها پیاده ها می تونن از اون عبور کنن تا میدون دروازه خورشید پیش می ریم. البته این خیابون حس و حال خوبی داره و با تاریک شدن هوا و افزوده شدن بر تعداد توریست ها، جذابیت اونم بیشتر میشه.
وسطای خیابون بود که برگه تبلیغ رستورانی با نام استانبول رو به دستمون دادن و از اونجاکه که یه پرس کباب ترکی با سیب زمینی و نوشابه جمعا ۳٫۵ یورو بود، وسوسه شدیم که اولین کباب ترکی این سفرم تجربه کنیم. که جاتون خالی خیلی حال داد!
شب حدود ساعت ۱۰ بود که هوا تازه تاریک شد و این بار فضای میدون دروازه خورشید که یجورایی جای سوزن انداختن نداشت بسیار دیدنی بود. این وسط نواختن موسیقی توسط گروههای کوچک در گوشه و کنار میدون و تشویق توریست ها آدمو به وجد می آورد.
حدود ساعت ۱۱ بود که علی رغم اشتیاقمون برای موندن در اون منطقه، به جهت خستگی و یکم هم احتیاط ویژه، به سمت هتل محل اقامتمون حرکت کردیم. هرچند در طول مسیر هم داستان نوازندگان آماتور و جمعیت توریست ها ادامه داشت.
با رسیدن به هتل و چک کردن ایمیل ها، اولین چیزی که نگرانمون کرد، ایمیل بازگشتی از بوکینگ برای هتل سوئیس بود.
خاطرات سفر به دور اروپا (۲۰۱۲) – مادرید- قسمت دوم– کاخ سلطنتی و استادیوم سانتیاگو برنابئو
با طلوع آفتاب که البته تو شهرهای اروپایی نسبتا زود هنگام اتفاق می افته، بازم یه روز تازه دیگه ای شروع شد. روزیکه با توجه به اونکه تنها روز کاملی بود که برای دیدن مادرید داشتیم، طبیعتا برناممون هم فشرده بود. از اینرو بدون درنگ از هتل زدیم بیرون.
همونطور که بارها و بارها تاکید کردیم، مکان و لوکیشن هتل، خیلی موضوع مهمی هست که خوشبختانه ما از این موهبت تو مادرید خیلی بهره بردیم، چراکه عمده جاهای دیدنی شهر در نزدیکی هتلمون قرار داشتن.
با گذر از کوچه های اطراف و از اونجائیکه دیشب کاملا با منطقه آشنا شده بودیم، خیلی زود خودمونو جلوی قصر سلطنتی رسوندیم. جالب اونکه با اینکه ساعت حدود ۹ بود اما چندتایی از هنرمندای مجسمه نما بساطشونو همون حوالی پهن کرده بودن. فرضا یکیشون خودشو با گل پوشونده بود و انگار از قبر اومده بیرون یا یکی دیگشون کلی خودشو پوشونده بود تا مثلا سرش بریده شده باشه و … ! آدم تازه می فهمه این فرنگی ها بیچاره ها حتی گداهاشونم باید کلی زحمت بکشن تا یک لقمه نون حلال دربیارن!
جلوی در کاخ سلطنتی نیز یه صف نه چندان طولانی تشکیل شده بود. ماهم پشت صف وایسادیم اما آفتاب تند و یکم حرکت کند صف به داخل یجورایی کلافمون کرده بود.
تو صف ما که دوست نداشتیم میخ وایسیم، سرمون به گوشه و اطراف گرم بود و یجورایی چندتا عکسم گرفتیم. درست همین موقع ۲تا توریست با ذوق مالزیایی که پشت سرمون بودن، مودبانه پیشنهاد کردن که از مون عکس بگیرن و انصافا عکس با حالی هم گرفتن .
بعد از دقایقی وارد ساختمون شدیم و با کمی جلو رفتن صف بالاخره نوبت خرید بلیط شد که این بار دیگه کارت دانشجویی حداقل برای افراد بالای ۲۶ سال فایده ای نداشت و بالاجبار نفری ۱۰ یورو پیاده شدیم.
با عبور از فروشگاه داخلی وارد حیاط و محوطه اصلی قصر شدیم. که نمای زیبایی از عظمت این کاخ زیبا رو برامون تصویر می کرد.
از قرار گذشته کاخ سلطنتی مادرید به حدود هزار سال قبل و مسلمونهای حاکم در اسپانیا بر می گرده. هرچند کاخی که الان با حدود ۲۸۰۰ اتاق وجود داره، قصری هست که حدود ۲۵۰ سال قبل پس از آتش سوزی ساخته شده.
در بدو ورود به ساختمون اصلی، مثل خیلی از ساختمونهای قدیمی می بایست کاور کفش پاتون کنید و بدتر از همه وقتی از پله ها بالا رفتیم، متصدی مربوطه گوشزد کرد که اجازه عکس گرفتن ندارید!
آدم یجورایی حرصش درمی یاد، آخه این همه پول بده و بعد نتونه عکس بگیره! در هر حال چاره ای نبود و در نتیجه سعی کردیم با شرایط بسازیم و این بار اتاق به اتاق و سالن به سالن مسیر رو در میون خیل عظیم توریست های خارجی دنبال کنیم.
نقش و نگارهای داخل اتاق از سقف تا کف بی نظیر بودن اما راستش این سبک معماری اروپایی ها که زیاد با نور خورشید و پنجره های بزرگی که بتونه اتاق رو بطور طبیعی روشن کنه، سازگار نیست یجورایی کلافمون کرده. آخه بابا چرا اینقدر بی ذوقین و اتاق هاتون تاریک اند!
بعد از ساعتی دیگه نمایش داخل کاخ تموم شده بود و ماهم دوباره برگشتیم سرجای اولمون. با خروج از کاخ دوباره به محوطه رسیدیم و به سمت مقابل که قاعدتا می بایست باغ کاخ باشه حرکت کردیم، اما وقتی به پله کان رسیدیم، متوجه شدیم که راه مسدوده و ظاهرا برای ورود به باغ باید کل قصر رو از پشت سر دور بزنیم.
تو این بین ناخودآگاه متوجه ساختمون گوشه محوطه شدیم که توریست ها از اون خارج می شدن. با دنبال کردن مسیر به در اصلی ساختمون رسیدیم که از قضا اونم موزه ادوات جنگی و لباس و زره های مختلف زمان شوالیه ها بود.
پس از خروج از محوطه کاخ نهایتا نیم نگاهی کوتاه به کلیسای زیبای کاتدرال آلمودنا که همون جلوی قصر قرار داره انداختیم اما در ورودیش برای بازدید باز نبود .
در ادامه به محوطه پشت قصر رفتیم تا یجورایی از باغ قصر که وصفش رو تا حدودی خونده بودیم دیدن کنیم، اما پارکی که ما دیدیم بسیار محقر تر از چیزی بود که انتظار داشتیم و به جز حوض و آبنمای با پشت زمینه کاخ، چیز خاصی نداشت. البته بعید می دونیم که اون باغ بزرگ کاخ باشه!
جلوی کاخ هم چندتا فروشگاه که صنایع دستی و سوغاتی های شهر رو عرضه می کنن، وجود داشت که سرانجام ما هم این بار یک مجسمه کوچک فلزی از خرس و درخت نماد شهر به قیمت ۴ یورو خریدیم.
در ادامه مسیر پیاده به سمت میدون اسپانیا حرکت کردیم و چند دقیقه بعد با پارک کوچک اما زیبایی که مجسمه فانتزی فوق العاده قشنگی از قهرمانان داستان دن کیشوت سوار بر اسب و الاغ معروف آن داشت سورپرایز شدیم و بدون درنگ تبسم شیرینی برلبانمون نقش بست. نام این پارک از قرار بنام نویسنده معروف سروانتس نامگذاری شده بود.
از اونجاکه تصمیم داشتیم این بار دیگه تماشای استادیوم سانتیاگو برنابئو رئال مادریدی ها رو از دست ندیم، وارد ایستگاه مترو شدیم، چون ایستگاهی با همین نام وجود داشت که اتفاقا در امتداد همون خط مترو نزدیک هتلمون قرارداشت.
اما پس از خرید بلیط ۱٫۵ یورویی تک سفره از دستگاه، از بس عجله داشتیم بدون داشتن نقشه مترو وارد محوطه ایستگاه شدیم. حالا تازه گیج شدیم که بالاخره جهت صحیح اون ایستگاه کدوم سمت هستش؟ از طرفی به جهت ترس از سوخت شدن بلیطمون جرات خروج از ایستگاه و گرفتن نقشه از بلیط فروش رو هم نداشتیم! تو این گیر و ویر سعی کردیم تا از یکی دو عابر موضوع رو بپرسیم اما مثل مترو خودمون مسافرها معمولا عجله دارن و بدتر اونکه این اسپانیایی ها عمدتا زبون انگلیسی نمی فهمن!
اما نهایتا بالاخره یه خانوم جوون مهربون پیدا شد و با اینکه انگلیسی نمی فهمید تونست منظور ما رو بفهمه که می خواهیم استادیوم رئال مادرید بریم. بیچاره چندقدمی هم باهامون اومد و ایستگاه درست رو نشونمون داد.
پس از خروج از ایستگاه مترو، عملا با نمای ورودی استادیوم روبرو شدیم. اما راستش ظاهرش کوچیکتر ازون بود که بتونه یه استادیوم ۸۰ هزارنفری رو حداقل از بیرون نشون بده. با این حال یکم که جلو رفتیم باجه بلیط فروشی مشخص شد و چندنفری هم سرگرم خرید ورودی بودن.
این بار برای ورود ۱۶ یورو پرداخت کردیم و از تخفیف دانشجویی هم خبری نبود. با بالارفتن از پله کان نسبتا طولانی اولش به بالاترین نقطه استادیوم وارد میشید. شاید یجورایی با این کار می خوان عظمت ورزشگاه رو به آدم نشون بدن. که البته واقعا هم موفق می شن.
با اینکه طرفدار رئال مادرید نبودیم اما راستش با دیدن سبز پر رنگ چمن زیبای استادیوم و سکوهای هرچند خالی از تماشاگر از بالا آدم یجورایی هول میشه.
با ادامه مسیر از دالانی که با طناب و علامت یجورایی برای بازدید توریست ها فراهم کردن و البته یکم پایین رفتن از پله ها وارد موزه افتخارات باشگاه رئال میشید. موزه ای که تاریخ بیش از یکصد سال قدمت این باشگاه رو به تصویر کشیده. ویترین هایی که پر شده از لباس ها و پیراهن های بزرگان قدیم و جدید رئال مادرید.
در این میون دیدن کفش های قدیمی تیکه شده و یا توپ های کج و ماوج هم در نوع خودش جذابه.
به همه این ها دهها کاپ ریز و درشت و رنگارنگی که باشگاه طی سالها موفق به کسب اون شده رو هم اضافه کنید.
تو این بین موضوع جالبی توجهمونو جلب کرد، پسری با موهای بلند که لباس بارسلون به تن داشت به یکباره از کوله پشتیش، یه پیرهن رئال درآورد و رو پیرهن بارسا پوشید و جلوی کاپ بزرگ ایستاد و از مون خواست تا براش عکس بگیریم!
در بخش پایانی موزه هم کاپ بزرگی قرار داشت که احتمالا آخرین کاپ باشگاه بود و متاسفانه اجازه نمی دادن باهاش عکس بگیرید و فقط می شد با دوربین خودشون عکس گرفت. ( البته ما گرفتیم!)
پس از گذر از اونجا تو اولین پیچ چندتا دختر خانوم جوون جلوتونو می گیره و می پرسه کدوم بازیکن رئال رو بیشتر دوست دارید؟ بعد هم ازتون می خواد تا جلوی پرده بایستید و عکس بندازید!
در ادامه بازم چشم انداز زیبایی از داخل استادیوم تو مسیر بود که این بار از وسط سکوهای میانی می شد کل استادیوم رو از یه زاویه دیگه ورانداز کرد و البته برخی از مردم هم همونجا نشسته بودن و انگار تصوراتشون از استادیوم پر و کهکشونی های رئال مرور می کردن!
بازهم با دنبال کردن مسیر و پایین رفتن از پله ها این بار به زمین چمن استادیوم رسیدیم که در ادامه با طی مسافتی ۴۰ تا ۵۰ متری در کنار چمن ، به محوطه نیمکت ذخیره ها وارد می شدید و این امکان رو داشتید تا روی نیمکت نشسته و یجورایی حس بزرگانی چون مورینیو رو تجربه کنید.
سپس در کنار نیمکت ذخیره ها دالان ورود به رختکن قرار داشت که با پایین رفتن از اون وارد محوطه رختکن باشگاه رئال شدیم. فکرشو بکنید رو صندلی های این رختکن تو این سالها چه کسایی که ننشستن! راستش حس جالبی بود و آدمو تا دقایقی مسحور خودش می کرد.
پس از بازدید از رختکن مجهز و حتی امکانات رفاهی و بهداشتی اون، حوس کردیم تا دوباره یکسر بالا بریم و برای آخرین بار چمن زیبای باشگاه رو از نزدیک ورانداز کنیم، اما این بار دیگه راه برگشتی وجود نداشت و نگهبان مربوطه گوشزد کرد که جاده یکطرفه است و می بایست از در خروجی، خارج بشیم.
سرانجام به فروشگاه بزرگ محصولات رئال مادرید وارد شدیم که از پیرهن باشگاه تا انواع محصولات تبلیغاتی با نام باشگاه رو به همراه داشت و با قیمت های گزاف به فروش می رسوند. ناگفته نمونه که تو همین محل هم بود که می تونستید عکس مونتاژ شده دو نفره با بازیکن مورد علاقتونم تحویل بگیرید.
با خروج از محوطه استادیوم، درحالیکه ساعت از ۲ گذشته بود، عزم بازگشت به هتل و یکم استراحت و تجدید قوا رو کردیم. این بار خوشبختانه مسیر و جهت مترو رو بلد بودیم و به راحتی دقایقی بعد به هتل رسیدیم.
خاطرات سفر به دور اروپا (۲۰۱۲) – مادرید – قسمت سوم – میدون سیبلس و پارک ال رتیرو
عصر بازم نوبت گردش باقیمونده جاهای دیدنی مادرید بود و ما که از موقعیت جاهای دیدنی شهر در اطراف هتلمون در پوست خودمون نمی گنجیدیم این بار هم پیاده در امتداد خیابون ژنو به سمت میدون کولون ( PL.de Colon) راهی شدیم. درست هنگام ورود به میدون توجهمون با مجسمه زیبایی که زن چاقی رو به صورت خوابیده نشون می داد جلب شد و از اونجا که کلا مادرید شهر مجسمه های ریز و درشت زیبا در گوشه و کنار خیابوناست، بیشتر به این نکته واقف شدیم که مادرید شهر مجسمه هاست!
با ادامه دادن مسیر در امتداد خیابون PASSEO DE RECOLETOS به سمت میدون زیبای سیبلس (Plaza De CIBELES) حرکت کردیم. در طول مسیر که پیاده روی زیبایی با چمن کاری قشنگی هم اونو پوشنده بود، مردم محلی نشسته بودن و البته حوض آب کنار اون یجورایی برای بچه ها محل بازی شده بود. تو این وسط یه خانوم جوون هم از سگ کوچیکش می خواست تا بپره تو آب و بطری خالی آبشو که ظاهرا انداخته بود تو آب براش بیاره، اما سگه که مزه سردی آب رو چشیده بود خیلی بامزه با تکان دادن سرش امتناع می کرد!
میدان سیبلس که مجسمه زیبای اون در نوع خودش اولین چیزی بود که توریست ها رو جذب می کنه در واقع با داشتن کلید شهر می تونه نمادی از شهر زیبای مادرید به حساب بیاد. در واقع محل گردهمایی مردم شهر به مناسبت های مختلف شمرده می شه. میگن این میدون رو باید موقع بازیهای حساس رئال مادرید دید؛ که یجورایی تمام طرفداران رئال اینجا جمع میشند و اگر تیمشون ببره تا صبح به جشن و پایکوبی می پردازن!
هنگامیکه ما وارد میدون شدیم یکدفعه متوجه بستن میدون توسط ماشین های پلیس شدیم و دقایقی بعد خیل عظیمی از مردم که راهپیمایی مسالمت آمیزی رو برگزار می کردن وارد میدون شدن و این شد که عملا شکل میدون بطور کامل تغییر کرد و پلیس اونجا رو تحت کنترل داشت. البته همه چیز آروم بود و به هیچ وجه حس ناامنی نداشتیم.
در گوشه ای از میدون ساختمان تالار بزرگ شهر قرار داره که می گن نورپردازی بینظیرش در شب بسیار زیباست.
با ادامه مسیر به سمت میدون استقلال یا PL. de la INDEPENDENCIA رفتیم. میدونی که یه چیزی شبیه تروم بود.
در گوشه ای از میدون دروازه ورود به پارک بزرگ و زیبای ال رتیرو DE EL RETIRO با وسعت بیش از ۱۴۰ هزار هکتار قرار داشت. از قرار در قرن ۱۶ میلادی در ابتدا تنها برای خانواده سلطنتی ساخته شده بود و فقط اونا بودن که می تونستن ازین پارک زیبا استفاده کنن! پارکی که با جاده های خاکی در مرکز به یک دریاچه زیبا منتهی می شد. داخل دریاچه پر بود از انواع قایق های پارویی و پدالی که مردم و توریست ها به شدت مشغول لذت بردن بودن.
در این زمان مادری با ۳ بچه قد و نیم قد که بزرگه ۷ یا ۸ سال و کوچیکه کمتر از ۱٫۵ سال بود و در حالیکه ۲ پسر بچه با سن حدود ۶ تا ۸ سال به زحمت پارو می زدن به سمت کنار دریاچه که ما وایساده بودیم نزدیک شدن و تو این حین بچه ها کیه قدرت کنترل قایق رو نداشتن اونو به بدنه دریاچه زدن و اینجا بود که مادره بچه کوچیکه رو ول کرد و پارو رو برای کنترل قایق در دست گرفت و درست همین لحظه بچه ۱٫۵ سالش با کله وسط قایق پخش شد! اما مادره انگار نه انگار و اصلا به گریه بچه توجه نکرد و چند ثانیه بعد گریه بچه هم قطع شد و اونا به مسیرشون ادامه دادن!
در ضلع دیگه ای از دریاچه بنای زیبایی با مجسمه آلوفونسوی هفتم قرار داره که معماری رومی و یونانی اش برای مردم می تونه جذاب باشه.
بعد از یکی دو ساعتی چرخیدن در این پارک زیبا و بزرگ نهایتا از ضلع دیگه اون خارج شدیم. این بار در مسیر حرکت از کنار موزه پرادو گذشتیم. موزه ای که می گن یکی از بزرگترین مجموعههای آثار و تابلوهای هنری هنرمندای اسپانیا رو در خودش جا داده. خیلی جاها تعریفشو شنیده بودیم اما راستش بعد از دیدن موزه لوور دیگه کمتر موزه ای تو دنیا تونسته مارو جذب کنه. این بود که به جهت کمبود وقت و یکمم خستگی قید دیدن اونجارو هم زدیم.
در ادامه مسیر از خیابونهای اطراف که نهایتا به مرکز شهر قدیمی منتهی می شدن عبور کردیم و در این دیدن تزئینات برخی ساخنمونهای شهر هم در نوع خودش جالب بود.
گذر از ساختمون زیبای پارلمان و درست روبروی اون مرد متحصنی با زدن چادر و اقامت در اون اعتراض خودش رو برای موضوعی که با توجه به عدم آشنایی با زبون اسپانیولی نتونستیم ازش سر در بیاریم اعلام کرده بود. جالب اونکه جلوی چادر تابلویی گذاشته بود و تعداد روز مورد نظرش جهت تحصن رو هم اعلام کرده بود (۹۰ روز) و روی روزهایی که گذشته بود خط کشیده بود! و جالبتر اونکه کسی هم به اون کاری نداشت!
با گذر از کوچه و پس کوچه های سرزنده مرکز شهر قدیمی مادرید و درحالیکه هوا در شرف تارک شدن بود بازهم به سمت میدون دروازه خورشید حرکت کردیم.
اما این بار در میدون با خیل جمعیتی مواجه شدیم که یجورایی جای سوزن انداختن برای نشستن نداشت.
در کوچه پس کوچه های اطراف چندباری به سرمون زد که بالاخره خوردن تاپاس رو امتحان کنیم اما راستش با دیدن ظاهر غذا و در مواقعی هم قیمتهای آنچنانی اون، آخرش به اون نتیجه رسیدیم که خوردن همون کباب ترکی و سیب زمینی و نوشابه شاید بیشتر برامون دلچسب باشه!
در آخرین ساعت های اقامتمون در مادرید دلمون نیومد که یکبار دیگه کوچه پس کوچه های اطراف و به خصوص میدون مایور زیبا رو نبینیم و نهایتا در حالیکه از محیط سیر نمی شدیم ناچارا بازم به میدون دروازه خورشید برگشتیم تا عازم هتل بشیم اما نمایش زیبایی از هنرمندان دوره گرد که رقص فلامینگو را بسیار زیبا برگزار کردن برای دقایقی میخکوبمان کرد!
در کوچه های اطراف منتهی به هتلمون باز هم شاهد هنرنمایی هنرمندان دوره گرد بودیم. در ادامه هم در جلوی یکی از فروشگاهها که بیشتر گل های تزئینی مصنوعی می فروخت با خوشامدگویی خانوم فروشنده و دعوت به داخل مغازه؛ بر هرکدوممون هم یک شاخه کوچک گل مصنوعی بسیار خوشبو هدیه دادن! (مجانی!)
شب در حالیکه ساعت از ۱۱ گذشته بود و با اینکه به هیچ وجه حس ترک اونجا رو نداشتیم ناچارا به هتل برگشتیم تا با بستن ساک برای ترک زود هنگام هتل در صبح فردا جهت پرواز به سمت سوئیس آماده بشیم.