خاطرات سفر به هندوستان(۲۰۱۳)- روز اول- دهلی نو- در مسیر راه و گشت انفرادی معبد آکشارداهام
با وجود پرواز زود هنگام هند در ساعت ۵٫۳۰ صبح چاره ای جز شب زنده داری و حضور در نخستین ساعت های صبح در فرودگاه نداشتیم. با این وجود چون طبق معمول تا آخرین ساعت های روز قبل هم کار بستن ساک و مقدمات سفر به طول کشیده بود یجورایی خسته و نیمه جون تو صف دریافت کارت پرواز قرار گرفتیم.
نکته ای که از همون قدم اول برامون جالب اومد دیدن مسافرهای مختلفی که ظاهر هندی داشتن و جالب اونکه هم پاس ایرونی دستشون بود و هم فارسی رو عالی صحبت می کردن! حالا این آدم ها کی و کجا ایرونی شده بوده الله و اعلم!
با تحویل بار اولش خواستیم از اینترنت فرودگاه استفاده کنیم و در نتیجه ناچارا باید یه SMS می زدی تا براتون پس وورد استفاده نیم ساعته از اینترنت رو فراهم کنه. هرچند چون هواپیما حدود ۴۵ دقیقه قبل از پرواز شروع کرد به سوار کردن مسافرها عملا از اینترنت هم بهره ای نبردیم!
بعد از عبور از گیت بازرسی که این بار با دیدن صحنه گیر دادن به موبایل اپل یه بدبخت بیچاره ای، که گیر داده بودن که این می تونه انفجار زا باشه و نباید تو هواپیما ببریش یکم سورپرایز شده بودیم، سرانجام سوار هواپیما شدیم!
خوشبختانه پرواز سر وقت انجام شده و در حالیکه حداقل ۲۰ درصد صندلی ها هنوز خالی بودن به سمت هندوستان شگفت انگیز و خارق العاده ای که تو تصورمون بود روان شدیم.
از فرط خستگی چشامون تازه گرم شده بود و یجورایی زمان پریدن رو اصلا حس نکرده بودیم که به یکباره مهماندار عزیز مثل اجل معلق بالاسرمون ظاهر شد و یه فرم داد که باید در زمان ورود به هند تحویل افسر گذرنامشون بدیم. حالا نمی دونیم اگه این با معرفت ها ما رو بیدار نمی کردن و یکساعت دیرتر این فرم بی صاحاب رو می دادن چه اتفاقی رخ می داد!
ساعتی بعد با صرف صبحانه که دیگه خوابمون پریده بود آروم آروم به انتهای سفر ۳٫۵ ساعتمون نزدیک می شدیم و اینجا بود که برخلاف انتظار به جای دیدن شهری متراکم و شلوغ مثل تهران و سایر شهرهای بزرگ دنیا از بالا دهلی رو شهری وسیع با فضای سبز و وسعتی باز و فراخ با ارتفاع نه چندان زیاد و البته همراه با دودی نسبتا غلیظ که آسمون این شهر ۱۸ میلیونی رو پوشونده بود. حالا اینکه این ۱۸ میلیون رو کجا جا داده بودن ما که تا انتهای سفر هم نفهمیدیم!
فرودگاه بین المللی دهلی بسیار بزرگ و زیباست که با معماری قشنگش می تونه به راحتی چند ساعتی مسافرها رو سرگرم کنه. جالب اونکه حتی برای اقلیت ۱۵ درصدی مسلمونشونم احترام قائل شدن و یه نمازخانه نسبتا مرتب و تمییز رو مهیا کردن.
با عبور از مسیر به گیت بازرسی رسیدیم که خوشبختانه به تناسب تعداد زیاد مسافرها، تعداد اونها هم چندان کم نبودن.
از اونجا که هموطنای عزیزمون معمولا تو پرکردن فرم ها خیلی دقت می کنن و از اون بالاتر متاسفانه زبان انگلیسی اکثرشونم درحد دیس ایز ا بلک بورد هست، بیچاره افسرهای گذرنامه بعد از کلی پرسش بی نتیجه آخر کار مجبور می شدن برای اکثر مسافرهای ایرونی خودشون فرم رو تکمیل کنن و از اون بدتر با ایما و اشاره برخی سئوالات رو در جهت تکمیل فرم از اون مسافرها سئوال کنن و مسافرها هاج و واج بمونن و فکر کنن یه مشکلی تو کارشون هست که باید جواب بدن! غافل از اینکه افسر بنده خدا فقط پرسیده بود تاریخ بازگشت؟! یا کجا اقامت خواهید کرد؟!
بعد از اتمام کار بازرسی و معطلی که لاجرم در نتیجه این حس همکاری پلیس هاشون با هموطنای عزیزمون رخ داد طبیعتا باید چمدونها رو سرگردان در وسط سالن می یافتیم. با برداشتنشون متصدی مربوطه مثل اجل معلق سر رسید و با چک کردن رسید ساک ها مهر تائید خروج رو روشون زد و ما در حالیکه هنوز چپ و راستمونو در سالن درست برانداز نکرده بودیم از سالن اولیه به سالن انتظار وارد شدیم.
به راحتی با دیدن تابلوی Go India راهنمای تورمونو پیدا کردیم و بعدش اولین ملاقات با لیدر هندیمون که ایرونی ها دوروبرش جمع شده بودن رخ داد. احسن رضا مردی بود حدود ۳۰ تا ۳۵ ساله تقریبا سیاهچرده که آفتاب حسابی صورتشو ورز داده بود و با لهجه ای هندی سعی می کرد فارسی صحبت کنه. تو این مواقع معمولا همیشه افرادی هستن که یکم دیر می یان یا اصلا نمی یان پس دقایقی انتظار ناگزیر بود و این شد که ما هم از فرصت استفاده کرده و به سرعت مشغول شناخت گوشه و کنار فرودگاه شدیم.
بر اساس تجارب قبلی اول از همه کانتر توریست اینفورمیشن رو پیدا کردیم و خوشبختانه به راحتی نقشه شهر دهلی رو که نقشه مترو رو هم داشت ازش گرفتیم. بعد یک نیم نگاهی به صرافی فرودگاه داشتیم اما همانطور که انتظار می رفت نرخش ترکمنچایی بود و با اینکه در سایت ها نرخ تبدیل هر دلار ۵۳٫۵ تا ۵۴ روپیه بود اون نامردها برای هردلار فقط ۴۹٫۵ روپیه پرداخت می کردن!
بعد از اون نوبت سیم کارت بود اما وقتی دیدیم از اینکه قیمت حداقل برای سیم کارت و شارژ اولیه حدود ۱۱۰۰ روپیه است و کلاً باید یه قطعه عکس هم تحویل بدیم تا رجیستر بشه، قید اونو کلا زدیم.
ساعت دهلی حدود ۲ ساعت با تهران اختلاف داره و در این شرایط دیگه حوالی ساعت ۱۲٫۳۰ ظهر بود که تقریبا کار جمع کردن مسافرها تموم شده بود با راهنمایی احسن رضا به سمت محوطه بیرونی فرودگاه حرکت کردیم.
در محوطه بیرونی برای سوارشدن به اتوبوس جمع شدیم و همون اول کار ما کلی سئوال تو ذهنمون گیر کرده بود از احسن رضا پرسیدیم که چون تو سرچ های ما چند تا هتل با نام کلارکس این Clarks inn تو دهلی هست بالاخره کدومش مال ماست و اونم که همون اول کار یکم جا خورده بود که چه مسافرهای سمجی رو پیش رو داره با احتیاط گفت که نمی دونه چجوری باید توضیح بده چون ما شهر رو نمی شناسیم اما غافل از اینکه ما با کمک جی پی اسمون و سایر اطلاعات حاصل از سرچ اینترنتی منتظر بودیم با مشخص شدن نقطه اقامت و تکمیل پازلمون به سرعت ایستگاه مترو و سایر دسترسی های محلی رو کشف کنیم!
سرانجام بعد با دقایقی انتظار و اومدن اتوبوس کوچک توریستی سوار بر اتوبوس به سمت شهر دهلی راهی شدیم.
همانطور که از قبل انتظارش رو داشتیم در همون دقایق اولیه مراسم خوش آمد هندی ها با انداختن تاج گل به گردنمون شروع شد و بعد از دقایقی احسن رضا برنامه اصلی تور رو که چند صفحه بود به هر کدوم از مسافرها داد و جالب اونکه در صفحه اول نام یکسری از تورها با عنوان اجباری قید شده بود که منظورشون گشت هایی بود که ترانسفرش توسط تور رایگان انجام میشه و ما فقط باید ورودیه ها رو بپردازیم. بعد هم برای معبد آکشاردام ۳۰ دلار و شوی فرهنگی آگرا ۱۷۰۰ روپیه اعلام کرده بود و برای پروموشن اگه کسی کل تورها رو ثبت نام می کرد می تونست با پرداخت ۱۰۰ دلار از ۴ یا ۵ دلار تخفیف برخوردار بشه!(البته بگذریم که ایشون ادعا می کرد اینجوری ۱۰ دلار تخفیف می دن اما عملا با نرخ واقعی تبدیل دلار به روپیه همون ۴ یا ۵ دلار صحیح تره!)
اما ما که کلی دست پر به هند اومده بودیم و اطلاعاتمون نسبتا کامل بود به این راحتی ها حاضر به تسلیم نبودیم و برخلاف اکثر مسافرها که همون اول کل پول رو جرینگی پرداخت کردن گفتیم ما ممکنه فقط چند تا تور رو با اونا باشیم. هرچند از انصاف نباید خارج شیم که اونم واکنشش بد نبود و گفت مشکلی نیست و شما هرکدوم رو خواستید بیاید آخر کار حساب کنید!
در ادامه احسن رضا پرسید که می خواید نهار ببریمتون بیرون و یا اونکه برسونیمتون هتل و چون اکثر مسافرها خسته بودن فقط خواستن یکم پول چنج کنن و بدون نهار زودتر به هتلشون برسن.
برای چنج پول همونطوری که انتظار می رفت اتوبوس در جایی از شهر توقف کرد و صراف هایی که قطعاً هماهنگی کاملی با آژانس و لیدرمون داشتن با نرخ های نه چندان خوب نظیر ۵۱٫۵ پول چنج می کردن اما چون چاره ای نبود و ما مصمم بودیم تا عصر امروز اولین بخش گردشمون رو شروع کنیم به ناچار خواستیم تنها نیمی از ۱۰۰ دلاریمون رو چنج کنه که اون گفت ۵۰ دلاری نداره اما خوشبختانه چون یکی از مسافرها ۴۰ دلار پول چنج کرد ما هم از فرصت استفاده کردیم و فقط ۶۰ دلار رو چنج کردیم.
با ورود به داخل شهر دهلی کنجکاوانه در پی کشف شهر و مقایسه اون با تصورات نه چندان مثبت قبلیمون بودیم اما راستش در نگاه اول سر و وضع خیابون ها و حتی مردم و ماشین ها علی رغم ایرادات فراوانی که داشتن حداقل از تصورات ذهنی قبلیمون یکم بهتر بودن!
دهلی رو شهری یافتیم که به جای رشد عمودی بیشتر در سطح توسعه یافته و در این میون برخی خونه ها هم از وضعیت تاحدودی قابل قبول برخوردار بودن. تو این بین طبیعتا در همون دقایق اولیه منظره فقرای شهر با دیدن دختر بچه ای که با به آغوش داشتن نوزادی از پشت پنجره ماشین تقاضای پول و خوراکی می کرد نشان از سیمای واقعی شهر بود.
در گذر از خیابون های نسبتا پرترافیک دهلی مهمترین چیزی که در هر خیابونی حداقل یکیش به چشم می خوره معابد هستن!
معابدی که سردرشون خدایانی نشستن و یک فروشنده هم نارگیلهای مقدس رو میفروشه. این نارگیل هم روش استفاده خاصی داره. صبح ها که مردم برای عبادت به معبد میرن اول دم در یک نارگیل میخرن که این نارگیل داخل یک کیسه است همراه با کمی گل بعد نارگیل رو می برن داخل معبد و عبادتشون که تموم میشه می روند پیش اون اقایی که جلوی بت میشینه و ماده مقدسی کنارش گذاشته بعد نارگیل رو اون آقا براشون می شکند و آبش رو میریزه کنار پای بت یه جوری مثل قربانی بعد هم خود نارگیل رو توش رو پر از گل میکنه و به شخص بر میگردونه بعد هم دستش رو توی اون مایع مقدس می کنه و روی پیشونی شخصی که عبادت کرده میزنه که این نقش روی پیشونی تا شب روی پیشونی باقی میی ماند و نشان می دهد که اون شخص صبح به عبادت رفته بوده!(منبع nsun.blogfa.com).
در ادامه مسیر هنگام عبور از رودخانه یامونا معبدی باشکوه در دور دست خودنمایی می کرد. از احسن رضا پسیدیم اونجا کجاست؟ اون هم گفت یک معبده و توضیح دیگه ای نداد! اما ما که از قبل می دونستیم اونجا معبد آکشارداهامه در دل از اینکه اینقدر به هتلمون نزدیکه خوشحال شدیم و سریع تصمیم گرفتیم همون بعد از ظهر بازدیدمون از هند شگفت انگیز رو با دیدن این معبد زیبا افتتاح کنیم.
بعد از عبور از روی رودخانه یامونا که دومین رود مقدس هندوها محسوب میشه احسن رضا گفت که حالا دیگه نزدیک شدیم. در این هنگام بیکباره با انبوهی پرنده سیاه رنگ که اطراف تپه عظیمی در همون حوالی چرخ میزدند روبرو شدیم. اول فکر کردیم کلاغن ولی وقتی بیشتر دقت کردیم متوجه شدیم که اکثرشون عقابن! احسن رضا با سوال یکی از مسافرا در مورد تپه ای که سمت راستمون بود با فارسی لهجه دارش گفت اینجا جاییه که عاشقا رو جمع می کنن! ما که کلی تصورات زیبا در مورد اون تپه به ذهنمون اومده بود خیلی سریع با شنود بوی تند زباله و مشاهده دودی که از اون تپه بلند میشد فورا فهمیدیم که منظورش از عاشقا همون آشغالها بوده! اونجا بود که متوجه شدیم هتل ۵ ستاره تاپ رادیسون بلو که مسافرهای محترم کلی پول بابتش داده بودند در فاصله بسیار نزدیکی از محل سوزاندن زباله هاست!
خیلی عجیبه که زباله ها رو در محلی داخل شهر می سوزونن. چون هوای اون منطقه بوی نامطبوع زباله و دود میداد. از اون عجیبتر ساختن هتلهای بسیار زیبا و شیک کنار این محلهاست که متاسفانه تورها هم به خاطر کاهش هزینه ها و بالا بردن سودشون از اونها استفاده می کنن.
حوالی ساعت ۲٫۵ عصر بود که به هتل خودمون رسیدیم و خوشبختانه در فاصله حدود یک کیلومتری هتلمون با دیدن ایستگاه مترو سورپرایز شدیم! در اطراف هتلمون که در منطقه صاحیب آباد بود و تا حدی بافت صنعتی هم داشت مثل بیشتر جاهای شهر دیدن چادرهای ژنده و محل زندگی بی خانمان که در کنار حیواناتی که بی رمق و بی حال بودن حکایت از ورود به اولین بخش از عجایب شهر هند داشت. خوشبختانه بوی سوزوندن زباله ها به هتل ما نمی رسید ولی دودی که ناشی از کارخونه های اطراف بود هوا رو حتی از هوای تهران هم آلوده تر کرده بود. چاره ای نبود باید با این واقعیت عریان در هند اینطوری مواجه می شدیم!
هتلمون که اصطلاحاً ۴ستاره عنوان شده بود در خیابون اصلی بر چندان بزرگی نداشت اما در طرف مقابل ماشالله هرچقدر که دلتون بخواد عرض داشت. ظاهرش تمیز و پرسنل آنکارد و مرتب بودن و مثل همه هتل های هند هنگام ورود باید از گیت اسلحه یا شایدم بمب یاب عبور می کردی.
به نظر می رسید بخش هایی از هتل در دست تعمیرات و بازسازی است و درنتیجه فقط بخش هایی از طبقه پنجم برای پذیرایی از مهمون ها آماده شده بود. اما انصافا داخل اتاق بسیار تمیز و امکاناتش قابل قبول بود. روی میز آب جوش ساز به همراه چای و نسکافه و از اون مهمتر ۲ بطری آب هم گذاشته بودن. اما وقتی پرده رو کنار زدیم تا منظره بیرون رو ببینیم با شیشه هایی غیر شفاف مواجه شدیم که علی رغم عبور نور تا ارتفاع حدود ۲ متر نمی شد بیرون رو دید. جالب اینکه یه ته صدای همهمه و شلوغی هم از بیرون میومد این شد که ما هم کنجکاو شدیم تا بیرون رو کشف کنیم و با کلک و استفاده از دوربین کاشف به عمل اومد که هتل درست جنب یه کارخونه بزرگ قرار دارد.
بعد از ارضاء حس کنجکاوی حالا نوبت شکم رسیده بود این شد که سریع نهار آماده ای که همراه داشتیم خوردیم و از اونجا که نگران تاریکی هوا و یجورایی ترس روز اول از محیط رو داشتیم سریع قبل از ساعت ۴ عصر به مقصد معبد آکشارداهام زدیم بیرون.
در طول مسیر تا ایستگاه مترو که ترجیح دادیم پیاده بریم از همون ابتدا چندین سایکل ریکشا جلومون وایسادن و پیشنهاد کردن تا ما رو به مقصد برسونن اما راستش طول مسیر هتل تا ایستگاه مترو اولین تجربه مون از هند با اون همه پیش زمینه نسبتاً منفی از کثیفی های هند بود اما خوبیش این بود که اینجوری همون اول کار ترسمون می ریخت. مثل آدمای تازه کار تو شنا که اول می برنشون تو ۴ متری تا ترسشون بریزه!
در کنار جاده دیدن زاغه نشینان فقیری که همه خونه زندگیشون تو همون بساط کوچیکشون جمع شده بود و مسالمت آمیز در کنار هم و پهلوی سایر حیوانات مثل سگ، میمون و سنجاب و … زندگی می کردن، علی رغم بوی بد، فضا تاثرمونو برانگیخت.
جالب اونکه حیوونها هم بیچاره ها بخاری ندارن و از فرط گرسنگی بیشتر یه گوشه بی حال افتادن! بعدا خیلی جاها دیدیم که سگها توی آفتاب روی زمین از حال رفتن. خب مسلمه جایی که آدمهاش مشکل گرسنگی دارن چی دیگه گیر سگها میاد!
صحنه های ادرار در گوشه و کنار دیوار و بوی تعفن ناشی از اون تا حدودی همون اول کار تو ذوقتون می زنه اما چون قبلا خودمونو برای این چیزها آماده کرده بودیم خیلی زود همه چیز برامون عادی شد. اما جالب اونکه اصلا تصور نکنید این موضوع به قشر فقیر و بی خانمونشون اختصاص داره بلکه متاسفانه این موضوع براشون فرهنگ شده و حتی شاهد بودیم یارو با ماشین فورد کنار جاده زد کنار و پس از انجام کارش دوباره سوار ماشین شد و رفت!!!
هتل کلارکس این، در نزدیکی ایستگاه مترو کوشامبی قرار داره که باتوجه به اونکه عمده ریل متروشون بجای زیر زمین رو هواست و شبیه مونو ریله. جالب اینکه عمر مترو دهلی خیلی زیاد نیست و حدود ۱۰ ساله و از آخر سال ۲۰۰۲ به بهره برداری رسیده اما توسعه شبکه خیلی سریع جلو رفته و الان ۶ خط با طول بیش از ۱۹۰ کیلومتر تقریبا کل شهر رو پوشش داده. بازم مثل اکثر کشورهای دنیا این خط ها با رنگ های مختلف مشخص شدن تا کار مسافرها و توریست ها برای پیدا کردن آدرس ساده باشه.
با بالا رفتن از پله ها و پس از دیدن باجه فروش بلیط مترو به سمت اونجا رفتیم با اینکه ۲ یا ۳ نفر بیشتر تو صف نبودن اما انگار برای برخی هندی ها مفهوم صف وایسادن هنوز جا نیفتاده چون یه دختره یکدفعه خودشو چپوند جلوی ما تا زودتر بلیط بخره اما بعد وقتی بهش چپ چپ نگاه کردیم از رو رفت و وقتی نوبت رسید با لبخندی خودش کنار رفت و گفت بفرمائید!!!
بلیط قطار های مترو داخل شهر از ۸ تا ۳۰ روپیه متغیره و بسته به ایستگاه مقصد فرق داره. پس بهتره نام ایستگاه مقصد رو به خاطر داشته باشید. بعد که پول رو دادید یه ژتون پلاستیکی بهتون می دن که برای خروج در ایستگاه مقصد باید ازش استفاده کنید.
بعد از اون نوبت به عبور از گیت بازرسی و دستگاه بود که البته همه این ها خیلی سریع انجام شد و راحت وارد سالن شدیم. با کمک علائم راهنما که به زبون انگلیسی بود خیلی راحت سکو رو پیدا کردیم و جالب اونکه در راهرو هشدار داده بودن که تف کردن جریمه مالی داره و … !
خوشبختانه از اونجا که ایستگاه نزدیک هتل ایستگاه دوم خط مترو بود، واگن ها تقریبا خالی بودن و ما به راحتی جای نشستن پیدا کردیم. اما چند ایستگاه بعد تقریبا کل واگن پر بود. با عوض کردن خط و در حالیکه گوینده به دو زبان هندی و انگلیسی نام ایستگاهها رو اعلام می کرد خیلی راحت به سمت معبد آکشارداهام حرکت کردیم. البته این بار واگن تا حدودی شلوغ بود هرچند هنوز نسبت به تجربه مترو سوار شدن در تهران شرایط تا حدودی بهتر بود. جالب اونکه اونجا هم واگن های اول برای خانم ها اختصاص داده شده بود و با اینکه هیچ میله یا مانع جداکننده ای نداشت، هیچ کس وارد واگن اونا نمی شد.
با خروج از ایستگاه مترو به یکباره بازم راننده های سایکل ریکشا هجوم می یارن و این بار با فقط ۱۰ روپیه پیشنهاد رسوندن تا ورودی معبد رو می دادن. ما اولش یکم گیج بودیم که آیا ورودی معبد دوره یا نه؟ هرچند پیشنهاد ۱۰ روپیه نشون میداد زیاد دور نیست پس دل به دریا زدیم و به سمت تابلوهای راهنما حرکت کردیم. خوشبختانه ورودی فاصله چندانی با ایستگاه نداره و ۳ یا ۴ دقیقه بعد با گذر از دل دست فروش هایی که عمدتا به عرضه مواد خوراکیه نه چندان استاندارد و بهداشتی اما جالب و وسوسه انگیز مشغول بودن، وارد محوطه معبد شدیم.
از اونجا که می دونستیم تو معبد اجازه فیلم و عکس نداریم از همون ابتدا چشممون دنبال محل امانت وسایلمون گشت که خیلی زود هم پیداش کردیم. با ورود به محوطه امانت اولش یه فرم کوچیک می دن تا محتویات کیفت مثل دوربین و موبایل رو اعلام کنی و بعد اسم و آدرست رو می نویسی و از دریچه مربوطه با چک کردن متصدی به اونا تحویل می دی. البته می تونی پول و پاسپورت رو همراه ببری.
بعد وارد گیت بازرسی می شید و با یک بازرسی نسبتا کامل شبیه فرودگاهها به محوطه اصلی معبد پا می ذارین.
این داستان معبد آکشارداهام (به معنیه سرزمین الهی همون بهشت موعود) هم در نوع خودش جالبه پسر کوچک ۷ ساله ای که یکدفعه متحول میشه و خانوادش رو بی خبر ترک می کنه و تنها با یک عصا و یک ظرف آب به دل طبیعت پناه میبره و با مراقبه و ریاضت به قدرت های خارق العاده ای دست پیدا می کنه و… (بعدا در مورد این معبد و خالقش یه پست جداگانه میذاریم چون خیلی مفصله!)
این بنای زیبا به طور رسمی از سال ۲۰۰۵ برای بازدید آماده شده و ۴۳ متر ارتفاع و ۹۶ متر عرض داره که کنار رود مقدس یامونا ساخته شده است و بر اساس آمار حداقل ۷۰ درصد از توریستهایی که به دهلی می یان از این معبد بازدید می کنن. جالب اونکه در داخل معبد پسر نوجوونی با یک لیست مراجعه می کنه و ازتون ملیتتونو می پرسه و تو فرمش یاداشت می کنه.
پس از ورود به محوطه اصلی آدم با دیدن مجسمه های پر نقش و نگار سفالی رنگ سورپرایز میشه. اولش تصور می کردیم که شاید از جنس گل باشن اما بعد دیدیم نه این همه تصاویر و مجسمه های زیبا از جنس سنگ تراش خورده است. با ورود به حیاط اصلی به یکبار عظمت معبد بیشتر خودشو نشون می ده و در نهایت معبد اصلی که یجورایی روی دوش فیل ها ساخته شده که برای ورودش باید کفشتونو دربیارین جلوه گر میشه. با سپردن کفش به کفشداری پای برهنه از پله ها بالا می رید و با دیدن ریزه کاری های این بنای عظیم که ساختنش تنها در ۵ سال انجام شده آدمو مبهوت می کنه.
محوطه حیاط هم با آب نماها و حوض های زیباش طراحی جالبی رو داره و درگوشه هایی از اون کار ساخت مجسمه ها و نقاشیشون بی وقفه ادامه داره.
از اونجا که سر ساعت ۶ برنامه شو آبنمای رنگی آغاز می شد با پرداخت ۳۰ روپیه برای هرنفر بلیط اونجا رو خریدیم و وارد محوطه حیاطی شدیم که مجسمه بزرگی از سوامینارایان رو داره. مردم گوش تا گوش روی سکوها نشسته بودن و البته پایین و دور حوض جو امنیتی با وجود پلیس های ویژه که سگ های تربیت شده بزرگی هم همراه داشتن اداره می شد. تو این حین توجهمون به چندخانوم فارسی زبان جلب شد که از قرار یکیشون که فارسی رو با لهجه صحبت می کرد احتمالا از پارسی های هند به شمار می اومد. دقایقی صرف احوال پرسی با اونا شد و اونا از اینکه شجاعت داشتیم و تو همون ساعات اولیه رسیدن به هند به تنهایی رهسپار دیدن معبد شدیم سورپرایز شده بودن!
برخلاف انتظار شو آبنمای رنگی چیز چندان خاصی نبود. حداقل ما چندین بار مشابه اونرو تو جاهای دیگه دنیا مثل گرجستان، ارمنستان و حتی پارک ملت تهران دیده بودیم. شاید ما یکم خسته بودیم که دیگه داشت خوابمون می گرفت!
تو معبد ۳ تا برنامه دیگه و از جمله موزه بود که جمعا باید ۱۷۰ روپیه براش پرداخت می کردی. اما چون برای بازدیدش حداقل ۲ ساعت وقت لازم بود ما فعلا قید دیدن اونو زدیم و اون رو به آخرین روز اقامتمون موکول کردیم.
حوالی ۷ بود که دیگه شو تموم شد و ما با گرفتن وسایلمون به سرعت به سمت ایستگاه مترو حرکت کردیم. در مسیر برگشت برخلاف رفت تاحدودی مترو شلوغ بود اما مردمش اون قدر معرفت داشتن که برخلاف ایران خودشونو یکم جمع کنن تا حداقل خانومها تو مترو احساس راحتی بیشتری داشته باشن. تو این حین یکی از مترو ها چون شلوغ بود رو سوار نشدیم و خواستیم منتظر بمونیم تا قطار بعدی بیاد اما متصدی مترو با لهجه ای جالب از واژه فارسی خالیه(!) استفاده کرد و واگن های جلوتر رو نشون داد که معطل نشیم!
با ورود به خیابون اصلی نزدیک هتل و با توجه به تاریکی هوا که ساعت حدود ۸ شب بود یجورایی حس بیشتر بیرون موندن رو نداشتیم و از اون مهمتر کلا خسته تر از اون بودیم که بخوایم مسافت حدود یک کیلومتری تا هتل رو پیاده بریم این شد که به سراغ سایکل ریکشا ها رفتیم. فضای گرفتن ریکشا خیلی رقابتی هست و تقریبا با هرقیمتی که پیشنهاد کنید بالاخره یکی پیدا میشه که موافقت کنه. اول همشون ۳۰ روپیه رو پیشنهاد می کردن و بعد ۲۰ روپیه اما حتی وقتی ما ۱۰ روپیه رو برای چندبار تکرار کردیم یکیشون قبول کرد و سوار شدیم. اما راستش از بس اینا بد رانندگی می کنن و ماشین ها با بوق های بلند نزدیکتون می شن آدم یجورایی می ترسه. اما به هر حال تو اون وقت شب بهتر از پیاده رفتن بود. بیچاره از بس پا زد دلمون براش کباب شد و هنگام پیاده شدن بجای ۱۰ روپیه ۲۰ روپیه دادیم!
در هتل دیگه اونقدرخسته بودیم که تقریبا بعد از خوردن شامی مختصر بیهوش شدیم
خاطرات سفر به هندوستان(۲۰۱۳)- روز دوم- دهلی نو – گشت شهری دهلی با تور
کله سحر ساعت ۵ و ۶ صبح بود که یکدفعه از بیرون اتاق سر و صدای آهنگهای هندی ما رو از خواب پروند. نگو برخی فرقه های هندو مثل مسلمونها عبادت صبحگاهی دارن و به این خاطر نامردی نکرده بودن و با صدای بلند موسیقی رو که جزء لاینفک مراسم عبادیشونه از بلندگوهاشون پخش می کردن! با اینکه از خواب پریدیم اما راستش از بس خسته بودیم نای تکون خوردن نداشتیم و تا همون حوالی ۷/۵ تو جامون باقیموندیم!
از اونجا که قرار بود لیدر ساعت ۹ بیاد دنبالمون برای صرف یه صبحونه عالی وقت کافی داشتیم. خوشبختانه تنوع صبحونه هتل بسیار زیاد بود و یجورایی مارو سورپرایز کرد اما چون حجم مطالب روز دوم سفر خیلی زیاده شاید بهتر باشه با اجازه دوستان شرح مفصل صبحونه و سایر غذاهای هندی رو به روز سوم سفرمون موکول کنیم!
اگه با تور سفر می کنید هیچی بالاتر از اون نیست که همسفراتون وقت شناس باشن که خوشبختانه مال ما بودن و تقریبا همشون سر ساعت تو لابی حضور داشتن و با اضافه شدن احسن رضا با مینی اتوبوس توریستی که بعدا فهمیدیم قراره تا آخرین روز سفر ما رو همراهی کنه به سمت هتل ۵ستاره رادیسون بلو برای سوار کردن سایر همسفرامون راه افتادیم. خوشبختانه اونا هم وقت شناس بودن و دقایقی بعد همگی با هم در مسیر گشت روزانه دهلی که در واقع آفر مجانی تور بود راه افتادیم.
احسن رضا اول کار سعی کرد تا با پرسش از تک تک مسافرها درخصوص اینکه دیروز عصر رو چیکار کردن سر صحبت رو باز کنه! اما وقتی به ما رسید و به ناچار ما هم پاسخ دادیم که معبد آکشارداهام رو دیدیم به یکباره جا خورد!!! تو این حین مسافرهای دیگه هم یجورایی هاج و واج مونده بودن که چجوری ما تو این فرصت کم و درحالیکه هنوز با ظاهر یکم ترسناک هند آشنا نشدیم اینطور بی پروا برنامه گشت رو آغاز کردیم. از اون بدتر با شنیدن هزینه کمتر از ۳ دلاری این بازدید در مقایسه با ۳۰ دلاری که تو لیست تور بود بیشتر جا خوردن!
در این هنگام که احسن رضا دیگه دید اوضاع داره زیادی خراب میشه از همه خواست تا پول های تور کل هفته رو یکجا بدن و با این آپشن که کل برنامه های اجباری (یا همون گشت رایگان) و گشتهای اختیاری تور برای یک هفته حدود ۱۱۰ دلار میشه که اگه کسی الان پول بده باهاش ۱۰۰ دلار حساب می کنیم یجورایی بازار گرمی کرد. هرچند بعد وقتی ما پیش خودمون حساب کردیم کل هزینه ها با نرخ روپیه واقعی حدود ۱۰۴ دلار می شد!
با این حال باید از انصاف خارج نشیم که بعد وقتی نوبت ما شد گفت که شما می تونید خودتون مستقلا هرجا که رسیدیم بلیط بخرید و اجباری نیست که پکیج به ظاهر اجباری رو پرداخت کنید!
دقایقی بعد پس از تحمل ترافیک نه چندان سبک دهلی و توضیحات لیدر که داشت در مورد تقسیم بندی به منطقه دهلی نو و دهلی قدیم و … توضیح میداد به محل بازدید اولین بخش تور که همون مقبره گاندی بود رسیدیم. باغی بزرگ و زیبا در وسط شهری پرترافیک و شلوغ که آرامشش در مقایسه با استانداردهای پر سر و صدای دهلی آدمو مبهوت می کنه!
در بدو ورود، توجه مردم و شایدم دولت به نگهداری خوب مجموعه و گروهی از زنان که داشتن به گل و گیاه می رسیدن برامون جالب بود و بعد هم دسته دسته دانش آموزهای یونیفرم پوشی که با صف های منظم وارد محوطه باغ و بعد بخش نمادین یادبود رهبر فقید هند مهاتما گاندی می شن.
منظره ورود این دانش آموزان و خوش و بش کردنشون با توریست ها خودش نمادی از فرهنگ باز و و مهمانپذیری مردم دوست داشتنی هند هست.
برای ورود به محل یادبود اصلی که خاکستر گاندی هم همونجا نگهداری میشه باید کفشها رو کند و روی نوارهای سبزرنگی به مسافت حدود ۱۰۰ متر پابرهنه راه رفت. جلوی بنای یادبود که متشکل از سکوی چهار گوش سادهای از مرمر سیاه هست، جمعیت زیادی از توریست های خارجی با فیگورهای مختلف مشغول عکس گرفتن بودن. بوی انواع عود هندی در هوا استشمام می شد.
درهنگام خروج با تعجب کفش داری ازمون پول خواست که البته احسن رضا هم نمی دونیم از بدجنسیش بود یا نه موضوع رو تائید کرد و گفت آره یه ۵۰-۶۰ روپیه بهش بدین!!! به هر حال ما هم ۱۰ روپیه دادیم تا یارو دلش خوش باشه!
بعد از مقبره گاندی طبق برنامه می بایست به دیدن مسجد جامع و ردفورت می رفتیم. البته لیدر از همون ابتدا گفت که منظور از دیدن ردفورت همونجا از داخل اتوبوسه که یکم ما جا خوردیم!
حتی خیلی هم تلاش کرد که برنامه مسجد جامع رو بی خیال شیم اما ما و اغلب مسافرها سمج تر از اون بودیم که زیربار بریم! هرچند بعد وقتی به جلوی ردفورت که یجورایی ورودی خیابون مسجد جامع رسیدیم با نشون دادن ترافیک و اینکه مسجد جامع چیزی نداره و فقط یه مسجد کوچیکیه و … گفت خیلی ترافیک سنگینه و باید قیدش رو بزنیم و …! چاره ای نبود! ماهم به ناچار به همراه بقیه مسافرها تسلیم شدیم و اتوبوس به سمت مقصد بعدی حرکت کرد. هرچند در روز آخر سفر به طور مفصل این دو جا رو بازدید کردیم که انشالله در آینده شرح این مشاهداتمونو هم خواهیم نوشت.
تو این حین ما که هنوز از حرفهای احسن رضا راجع به مسجد جامع دهلی قانع نشده بودیم به سراغ نقشه ها و یاداشتهامون رفتیم. تو نقشه اصلی جمله ای رو پیدا کردیم که در وصف مسجد جامع نوشته بود که بزرگترین مسجد کل هندوستان و یکی از اصلی ترین نقاط دیدنی هند به شمار می یاد و …! این شد که شروع کردیم به غرولند و موضوع رو با زوج میانسالی که پشت سرمون بودن درمیون گذاشتیم. نگو طرف که آدم حسابی بود و رئیس دپارتمان حقوق (!) یکی از دانشگاههای معتبر اروپا، بهش برخورد و سریع لیدر رو صدا کرد که اونجا بیاد و بهش گفت برخلاف گفته شما اصلا این مسجد کوچک نیست و … و اینکه ما اصلا برای دیدن این جور جاها اومدیم هند!!! ما هم پشتش رو گرفتیم و یکم پیاز داغش رو زیاد کردیم و اینجا بود که احسن رضا کم آورد و اعتراف کرد که نه منظورش این نبوده که مسجد جامع قشنگ نیست و … . بعد هم برای اینکه موضوع رو جبران کنه گفت که درعوض شما رو برای دیدن یکی دیگه از دیدنی های خاص شهر دهلی که معبد قشنگیه و تو برنامه تورها نیست می برم! این شد که ما هم رضایت دادیم و فعلا کوتاه اومدیم!
مقصد بعدی ما دروازه هند بود. با ورود به محوطه میدان یا دروازه هند و ترک اتوبوس این بار فرصت خوبی برای مسافرها بود که با عکس و فیلم در فیگورهای مختلف خودشونو سرگرم کنند. اینجا هم خوشبختانه از ورودیه خبری نبود و مجانی می شد همه محوطه رو بازدید کرد که تشکیل شده بود از بنایی طاق دار که یجورایی شبیه مقبره حافظ در اشلی به مراتب پایینتر بود.
و کمی اونطرف تر بنای اصلی دروازه هنده که یجورایی آدم یاد طاق نصرت پاریس در مدخل خیابون شانزلیزه البته بازم در اشلی بسیار کوچیکتر می اندازه.
دورتادور بنا با زنجیر محصور شده بود و به شدت حفاظت می شد و البته جلوش هم با گل و تزئینات رنگی زینت داده شده بود. اونجور که می گن این بنا که ۴۲ متر ارتفاع داره، توسط معمار انگلیسی برای یادبود ۹۰ هزار سرباز هندی که در جنگ جهانی اول کشته شدهاند در سال ۱۹۳۱ ساخته شده. نام این سربازان بر دیوارهای این بنا حک شدهاست. هرچند ما که نشمردیم اما بعیده ۹۰ هزار تا اسم اونجا جا بشه!
در این مکان با مفهوم سریش شدن دستفروش های هندی برای اولین بار آشنا شدیم. از همون لحظه ترک اتوبوس به صورت دست جمعی آدمو احاطه می کنن و با خواهش تمنا می خوان جنس های بنجلشونو غالب کنن. شگردهای خاصی هم دارن برای مثال برای بافتن دستبندی با نام دلخواه شما اولش مبلغ ناچیز ۲ روپیه (حدود ۱۶۰ تومان) رو پیشنهاد می کنن اما بعد که کارشون تموم شد می گن که نه منظورشون هر حرف ۲ روپیه بوده و در نتیجه ۲۰ تا ۳۰ روپیه درخواست می کنن. از اون بدتر زنای کولی هستن که بدون توجه به ممانعت شما تو یه چشم بهم زدن رو دست خانومها حنا می ذارن و …!
مقصد بعدی تورمون بازدید از محوطه کاخ ریاست جمهوری و پارلمان هند بود. هرچند بازم منظورشون از بازدید فقط دور زدن تو محوطه اصلی با اتوبوس بود چون می گفت امکان پارک ماشین وجود نداره!
این مجموعه، بخش اصلی از معماری انگلیسی دهلینو است. کاخ ریاست جمهوری دارای تالارهای بزرگ و اتاق های متعدد است. باغ زیبا و معروف مغول گاردن در انتهای غربی محوطه این کاخ قرار دارد که سالی یک ماه، برای بازدید عموم باز است. (هرچند ما که ندیدیمش!)
معماری این منطقه دهلی که کار انگلیس ها بود تفاوت زیادی با بخش های دیگه شهر داشت و از اونجا که بیشتر محل سکونت دیپلمات ها و سیاستمدارهای شهر بود، بافتی زیبا با خیابون های منظم و ویلاهایی خوش ساخت رو داشت. نکته دیگه ای که برامون جالب بود تابلوهای راهنمای خیابون های مرکز شهر دهلی با نگارش ۴ زبان بود که خدا رو شکر یکیش همون اردو با الفبای فارسی بود که در نتیجه عملا کار هموطنای فارسی زبونمونو راحت کرده بودن!
ساعتی بعد با گذر از مناطق مرکزی شهر به سمت جنوب شهر دهلی رفتیم که بنای معروف قطب منار رو در دل خودش جا داده بود. این بخش از شهر که تا مرکز فاصله نسبتا زیادی داره با مترو هم قابل دسترسی هست. در بدو ورود که خیابون جلوش یکم شلوغ و باریک بود احسن رضا به ما دو تا اشاره کرد که خودتون بلیط بخرید و این شد که ما پرداخت نفری ۲۵۰ روپیه دقیقا مبلغی معادل اون چیزی که در جدول تور قید شده بود به همراه بقیه وارد محوطه اصلی شدیم.
در همون ابتدا احسن رضا با جمع کردن همسفرامون از گذشته پر ماجرای این منار بلند ۷۲٫۵ متری که بلندترین بنای شهر هم محسوب میشه و ۳۹۹ پله داره سخن راند و اینکه سلطان محمود غزنوی هم هنگام فتح هند به بنای یادبود حاکم هندی، که یه منار فلزی بود، احترام گذاشت و اونو خراب نکرد.
در واقع این بنای ۵طبقه که می گن از منار جام افغانستان اقتباس شده بلندترین بنای آجری دنیاست. این بنا در کنار مسجد قوه الاسلام در قرن دوازده میلادی توسط قطب الدین ایبک بر روی خرابههای معابد مربوط به آئین جینیسم ساخته شده است. از ویژگی های این مسجد وجود همون ستون مرموز از فلزی ناشناخته در صحن اصلی است که از آلیاژی خاص ساخته شده که زنگ نمیزند و رنگ هم عوض نمیکند. جالب اینکه برخی از عوام مردم با حلقه کردن دستشون از پشت به دور این ستون اون رو خوش یمن میدونند.
بطورکلی محدوده قطب منار تشکیل شده از محوطه بزرگی از بناهای نیمه ویران که حکایت از بخشی از تاریخ مصور هند داره. البته بسیاری از بخش ها ویران شده و از ستون ها و طاق ها چیز زیادی به یادگار نمونده. منظره تجمع کفترها و پرواز دستجمعیشون درکنار سنجاب های کوچک و زیبایی که تو محوطه می چرخند از مهمترین نکات جالب اونجا به حساب می یاد.
بعد از بازدید درحالیکه ساعت حدود ۲ ظهر بود اما همه همسفرهای تور درمقابل پرسش احسن رضا برای صرف نهار پاسخ منفی دادن. البته تعجبی هم نداشت چون با اون صبحونه های پر و پیمون حالا حالا ها دیگه نمی شد نهار خورد!
از اینجا بود که حالا نوبت وعده احسن رضا و بازدید از معبد زیبا فرا رسیده بود. اما احسن رضا که دیگه تو این فرصت با مدیران آژانس هم هماهنگی کرده بود اول از همه خواهش کرد که تو رو خدا به مسافرهای تورهای ایرونی و خصوصا مسافرهای اتوبوس های دیگه شرکت نگید که ما رو این معبد بردن چون براش مشکل ایجاد میشه و ما هم برای احترام به قولی که به اون دادیم تا پایان هیچ اسمی از نام معبدی که ما رو برد نمی بریم! لطفا شما هم زیاد کنجکاوی نکنید!!!
در طول مسیر با یک پدیده جدید و یا بهتر بگیم حرکات اکروباتیک بچه های کوچیک ۵ یا ۶ ساله در بیرون اتوبوس و درست در زمانیکه ماشین تو ترافیک معطل می شد مواجه شدیم. حرکاتی بسیار پیچیده نظیر سیرک بازهای حرفه ای مثل پرش ها و چرخشهای معلق درفضا، ردکردن بدن از دستهای حلقه شده و …. تو این حین اونا عاجزانه درخواست پول می کردن اما راستش چون ماشین پنجره نداشت می بایست پول رو از طریق راننده بهشون می دادیم که این طبیعتا خیلی به مذاق راننده ها خوش نمی اومد!
با رسیدن به معبد و درحالیکه می بایست از یک گیت بازرسی امنیتی هم عبور می کردیم وارد محوطه باغ اصلی شدیم. در باغ هم توریست های خارجی از همه جای دنیا به چشم می اومدن و بعد از طی مسافتی کمتر از ۲۰۰ متر در هنگام ورود به بنای اصلی می بایست بدون کفش و پابرهنه وارد شیم. قدمت این بنا به حدود ۳۰ سال برمی گرده و در بخش داخلی اون عملا امکان عکس گرفتن فراهم نبود. وقتی وارد بنا میشدی هنگام ورود بهتون تذکر میدادن که سکوت و آرامش داخل معبد رو حفظ کنید برای همین داخل معبد فقط صدای زمزمه های آروم بازدید کننده ها شنیده میشد.
به هر حال چون به احسن رضا قول دادیم اخلاقاً نمی تونیم هیچ اسمی از این بنا یا معبد ببریم که به همین خاطر عذر ما رو صمیمانه بپذیرید!!!
درحالیکه ساعت حدود ۴ عصر بود دیگه حالا عملاً برنامه های تور به پایان رسیده بود و این شد که می بایست برای خوردن نهار مجانی تور از رستوران های زنجیره ای مک دونالد اقدام می کردیم. خوبی رستوران های مک دونالد هند اینه که هم برای خارجی هایی که از خوردن سبزیجات با ادویه های تند خسته شدن امکان خوردن ساندویچ مرغ یا ماهی رو فراهم می کنه و هم مسلمونهایی که اساسا به غذای حلال حساسن می تونن غذای مورد علاقشونو که از جنس گیاه خوارانه اونجا پیدا کنن. هرچند همونطور که قبلا گفتیم به نسبت قیمتها خیلی ارزون نیستن و برای یه ساندویچ کوچک با سیب زمینی و نوشابه باید حدود ۱۵۰ روپیه یا حدود ۳ دلار پرداخت کنید تازه زیاد هم سیر نشید! هرچند وقتی تو هند وعده غذایی آدمهای تو کوچه و بازار رو میبینید از این همه شکمو بودن خودتون شرمنده میشید!
دور و بر رستوران بازارچه کوچکی بود که ما هم از فرصت استفاده کرده و دوری اونجا زدیم. از اون مهمتر صرافی درب و داغونی هم وجود داشت که با نرخ ۵۲٫۷ برامون ۱۰۰ دلار چنج کرد که دیگه نگران بی پولی نباشیم.
تو این فرصت برخی از همسفرامون مخ لیدر رو کار گرفتن و راضیش کردن تو مسیر برگشت یکسر به مقبره همایون هم بزنیم که دیگه تو دهلی آرزو به دل نمونده باشیم. اونم قبول کرد و خوشبختانه توقفی کوتاه هم اونجا داشتیم. هرچند چون ساعت ۵ بود دیگه عملا در مرحله تعطیلی قرار داشت و ارزش نداشت نفری ۲۵۰ روپیه (حدود ۲۰ هزارتومان) برای دیدن این بنا هزینه کنیم.
داستان این آقای همایون هم جالبه چون که حدود ۵۰۰ سال پیش پس از اونکه پانزده سال در دربار ایران پناهنده بود به کمک شاه طهماسب اول تاج و تخت خود را پس می گیره اما چند ماه بعد به طور ناگهانی و بر اثر سقوط از پلههای کتابخانهاش فوت کرد. این آرامگاه با شکوه به دستور همسر وی حمیده بانو بیگم که در ایران با معماری ایرانی آشنا شده بود ساخته شد.
غروب پس از تحمل ترافیک دهلی در حالیکه هوا رو به تاریکی می رفت جلوی فروشگاه نزدیک هتل که با نام پاسیفیک شناخته می شد پیاده شدیم و این بار هم پس از گذر از گیت بازرسی فلزیاب که تو همه جای هند خیلی طبیعیه وارد اونجا شدیم. اما راستش تو طبقات مختلف خیلی چیز زیادی پیدا نکردیم و همه چیز حداقل ۲۰ تا ۴۰ درصد گرونتر از تهران بود. فقط خوشبختانه تو فروشگاه اپل از فرصت استفاده کرده و چون اینترنت هتل برای هر ساعت ۳۰۰ روپیه (۲۴ هزارتومان) هزینه داشت، اونجا مجانی به بهانه تست تبلتاشون یکم با اینترنت کار کردیم. هرچند آخرش تابلو شد و متصدی فروش خیلی محترمانه بهمون تذکر داد!
شب وقتی جلوی هتل رسیدیم دیدیم ای دل غافل چه نشسته ایم و کجا بی خود معطل شدیم که همه چی همونجاست! حسابشو کنید بساط شنبه بازار با وجود صدها دست فروشی که گوشه خیابون و در پیاده رو ها زیر چادر یا فضاهای موقت بازار راه انداختن بهترین جا برای دیدن زندگی واقعی مردم هند بود.
هرچی که تصورش رو بکنید می شد پیدا کرد از ادویه های رنگارنگ تا برنج و ظروف پلاستیکی. حتی پارچه فروشی ها با ساری های رنگارنگشون هم حضور فعال داشتن!
از اون جالبتر چرخ هایی بود که سینی های حاوی شیرینی تر رو همونطوری بدون یخچال و با داد و فریاد می فروختن! بچه ها هم دورش جمع می شدن و با علاقه به شیرینیها نگاه می کردن!
تو این حین ما هم علی رغم خستگی یکی دو ساعتی چرخیدیم و البته آخر کار چند تا موز کوچیک رنگ و رو رفته اما خوشمزه به قیمت ۱۰ روپیه (۸۰۰ تومان) خریدیم و به هتل برگشتیم تا با استراحت برای فردا و سفر به شهر زیبای آگرا آماده بشیم.
خاطرات سفر به هندوستان(۲۰۱۳)- روز سوم- در مسیر آگرا و نمایش سنتی تاج محل
صبح روز بعد خوشبختانه این بار دیگه از ساز و آواز بیرون هتل خبری نبود و ما راحت همون حوالی ۷ از خواب پاشدیم. حالا نوبت یه صبحونه عالی بود که خوشبختانه منوی مفصل هتل می تونست حسابی انتظارات ما رو برآورده کنه. حالا این شد که شکم خالی ما و تست غذاهای تند هندی با هم مچ شدن!
تو صبحونه هم چند مدل غذای رنگ و وارنگ داشتن و مهمتر اونکه هیچ کدوم گوشت نداشت! واقعا جالبه که بدون گوشت می تونن اینقدر تنوع به غذاها بدن!
از نگاه ما غذاها یجورایی شبیه سمبوسه و کتلت و برنج های رنگی قاطی و سوپ و نون های مختلف بودند که با توجه به طعم ادویه و تندی بیش از حد بعضیهاشون نسبتا خوش خوراک و حتی خوشمزه بودن!!!
فرضا یه چیزی شبیه سمبوسه های کوچولو داشتن که خیلی خوشمزه و خیلی هم تند بود. دوست داشتی بخوریش و بعد بسوزی! جالبه که این سوزش از انتهای زبان شروع و چند لحظه بعد به معده می رسید! حتی لبهات هم تا دقایقی می سوخت! با اینحال این سوزش اینقدر مطبوع بود که هی دوست داشتی بخوری و بسوزی!
یه نونی بود شبیه پنکک که ظاهراً با آرد برنج و دال آشپزه همونجا جلو روت درست می کرد و وسطش سبزیجات تند و خوشمزه ای می ریخت و لوله می کرد میذاشت تو بشقابت! اینم خوشمزه بود. بعدا فهمیدیم اسمش دوساست (Dosa) این دوسا انواع و اقسام داره که اونی که ما خوردیم احتمالا باید Pepper Masala Dosa باشه.
عکس از اینترنت
یه شیرینی خوشمزه هم داشتن به نام راسگولا (Rasgulla) که خیلی خوشمزه بود. مزه این شیرینی هایی که شبیه توته رو میداد که تو شربت بخوابونن. البته طبق گفته ویکی جون (Wikipedia) ترکیبی از یه نوع پنیره که از شیر گاومیش درست شده و آرد سمولینا و شکر!
یه نوع نون برنجی داشتن به نام ایدلی (Idli) که بخارپز میشد و هیچ مزه ای هم نمیداد! البته ظاهراً باید با چاتنی خورده میشد و ما چون خالی خوردیم خوشمون نیومد در عوض چاشنی شو با برنج خوردیم خوشمزه شد!
نکته جالب دیگه تغییر کاربری برخی لوازم بود. خیلی جالبه که رو میز صبحونه نمکدونش یه سوراخ داشت و فلفل پاشش ۳ تا سوراخ!
Kaju katli هم یه دسر هندیه که ما تو یه عروسی تونستیم امتحانش کنیم. درواقع یه دسر گرون قیمت هست چون یه روکش از نقره روش داره! هرچند مدلهاییش که ارزونتر هست ممکنه روکشش آلومینیومی هم باشه بنابراین بهتره تا مطمئن نشدین نخورین! این دسر از بادوم زمینی و شکر و روغن حیوانی و هل تهیه میشه و به صورت لوزی بریده میشه. تقریبا شبیه لوز بادوم خودمون هست. البته لوز بادوم قطعا خوشمزه تره!
عکس از اینترنت
Masala chai همون شیر چایی معروف هندیهاست. شیر رو می جوشونن و تی بگ توش می زنن با همون انواع ادویه هایی که دارن. ادویه هاش هم معمولاً هل سبز، زنجبیل، میخک، فلفل سیاه، رازیانه و ادویه های ناشناخته دیگس!
چند مدل نون که بیشترشون در روغن سرخ می شد هم داشتند. جالبه که به نونی شبیه نون تافتون نان میگن. البته Chapati/Roti ،Bhatura و Paratha و … هم یه مدل هایی از نون هستند
Palak paneer یه نوع غذا هست که با اسفناج، پنیر و سس کاری درست میشه و معمولا با نون، روتی یا کته خورده میشه.
عکس از اینترنت
Kadhi یک نوع غذای هندی هست که شبیه سوپه و با ماست ترش و آرد نخودچی درست میشه و خیلی خوشمزه بود.
Kadhi – عکس از اینترنت
Sambhar
یه نوع پلو داشتن برنج پرک شده بود که توش انواع ادویه رو استفاده کرده بودن و کمی هم تند بود. البته خیلی طعم دار و مثل پلوهای مخلوط ما نسبتا خوشمزه بودن.
هندی ها یه نوع جوجه کباب دارن که توی ماست و انواع ادویه خصوصاً فلفل قرمز و چیلی و زردچوبه و ماسالا و خیلی چیزهای دیگه مزه دار می کنن و رنگش قرمز میشه بعد می کشن به سیخ و تو تنور میپزن که متاسفانه ما نتونستیم تستش کنیم و یه جا هم که رستورانی بود که داشت مال وگانها بود و با پنیر درست کرده بودن یعنی پنیر رو طوری مزه دار کرده بودن که دقیقا مزه جوجه کباب میداد! فکر کنید؟!
کنار هر غذایی یه سس بود به نام چاتنی (Chutney) که همون چاشنی خودمونه که خیلی با احتیاط باید استفاده می کردی چون اکثرا می تونست به عنوان آتش زنه مورد استفاده قرار بگیره! یعنی اکثرشون یه سس تند بود که یا با انواع سبزیجات و یا با نارگیل و میوه های مشابه تهیه شده بود. بعضیشون هم مثل ترشیهای خودمون بودن. فقط گاهی مشکل این بود که نمی دونستی چیو با چی بخوری! البته معمولا چاشنی ها کنار ظرف همون غذا بودن ولی وقتی یه کم جابجا میشدن تشخیص سخت میشد!
یه دوستی تعریف می کرد که دوستای خارجی شو دعوت کرده بوده و آش رشته و قرمه سبزی و … براشون درست کرده بعد تا میره بقیه غذاها رو بیاره میاد می بینه این خارجی های بخت برگشته آش رشته رو ریختن رو پلو و یه قاشق قرمه سبزی هم روش و دارن میخورن!!! خلاصه حکایت مام وقتی نپرسیده خودمون میخوایم غذاهای ناآشنا رو کشف کنیم احتمالا همینه!
از اینا که بگذریم ساعت ۹٫۳۰ صبح بازم احسن رضا مثل اجل معلق تو لابی هتل ظاهر شد و در نتیجه با توجه به وقت شناسی مسافرای تورمون خیلی زود به سمت جاده آگرا در حرکت بودیم. تو همون اول کار یکی از همسفرا که مردید میانسال و مطلعی بود به احسن رضا گفت که اخبار محلی دیشب خبر داده که امروز یکی از اعیاد بزرگ هندوهاست و از او خواست اگه میشه سر راه تو مسیر به ما اون مراسم رو نشون بده. احسن رضا اولش سعی کرد از راننده بپرسه و بعد با یه لحن عاقل اندر سفیه گفت ببینید چه عید بزرگیه که این راننده هم که خودش هندو هست نمی شناسدش!!! اما لحظاتی بعد کمک راننده اومد و بهش توضیح بیشتری داد و اونوقت بود که او گفت آره انگار یه فرقه ای از هندوها امروز رو جشن می گیرن اما اونا می رن رودخانه گنگ و لخت می شن و می رن تو آب. اما اون محل صدها کیلومتر دور از دهلیه و قابل رفتن نیست!
دقایقی بعد دیگه به حومه دهلی رسیده بودیم. در اینجا شکل شهر یکم عوض و مدرنتر می شد و اونطور که احسن می گفت پارک بزرگی هم در اطراف خیابون با معماری زیبا در حال ساخت بود که هنوز افتتاح نشده است.
خبر جالبی که احسن رضا داد این بود که همین چند هفته پیش آزاد راه بزرگ دهلی-آگرا افتتاح شده و ما اکنون از همونجا به سمت آگرا می ریم. هرچند با محدودیت سرعت ۶۰ کیلومتری برای اتوبوس ها (برای سواری ها ۱۰۰ کیلومتر) و جاده چند بانده خالی مسیر، باز هم نمی شد امید داشت قبل از ساعت ۲ برسیم آگرا!
در طول مسیر برخلاف انتظار همه جا سرسبز بود و بازم به هیچ وجه شاهد بافت مسکونی متراکم که بتونه شاهدی برای جمعیت ۱٫۲ میلیاردی هند باشه پیدا نشد. مزارع زیبا در کنار تک و توک واحدهای کوچک و محقر روستایی همه و همه از زیبایی های این کشور شگفت انگیز حکایت داشت. به همه این ها باید رستوران تمیز بین راهی با سرویس بهداشتی رایگانش رو اضافه کنیم که امیدواریم رستورانهای بین راه وطنیمونم یاد بگیرن!
عروس خانوم هندی که تو توقف بین راهیمون دیدیم.
معابد کوچک در دهات های بین راه
حدود ساعت ۲ بود که وارد آگرا شدیم. منطقه ورودی شهر بافتی بسیار کهنه و فرسوده تر نسبت به دهلی داشت بطوریکه فقر از همه جای آن هویدا بود. تعدد حیواناتی چون سگ و میمون در گوشه و کنار خیابون بر کثیفی های شهر بیشتر می افزود و اینجا بود که احسن رضا گفت طبق قانون فروش حیوانات در هند ممنوعه و از اون بدتر کشتن گاو هم مجاز نیست و جریمه داره و فقط برخی از مسلمونها اونم پنهانی گوشت گاو می خورن. البته ما یک قصابی هم دیدیم که تو یه کوچه پس کوچه ای بود و یه پرده انداخته بودن جلوی درش!
دقایقی بعد به منطقه توریستی شهر که بافتی به مراتب بهتر داشت رسیدیم. اینجا ورودی تاج محل و قصر آگرا قرار داشت و در امتداد جاده نیز با وجود هتل های متعدد که برخی از اونها لوکس بودن بافتی به مراتب بهتر از قبل داشت.
در این هنگام احسن رضا با بازار گرمی خاص مدعی شد که برای دیدن نمایش فرهنگی آگرا ساعت ۴ عصر می یاد دنبال مسافرها تو هتل و این تور اختیاری که ۱۷۰۰ روپیه قیمت داره بسیار زیبا و یونیکه و حیفه که نیایید!!! (هر روپیه اون موقع حدود ۸۰ تومان بود البته الان حدود ۷۵ تومانه!) اما ما که تسلیم پذیر نبودیم و گفتیم حتی تو همین وقت کم هم حتما می شه یه راه حل بهتر پیدا کرد واسه همین در مقصد اول که هتل ۵ستاره تاپ بود ما هم همراه مهمونها پیاده شدیم و تو همون فرصت چند دقیقه ای از رسپشن در خصوص محل برگزاری این نمایش فرهنگی آگرا پرسوجو کردیم و اونم برامون تو یه برگه نقشه محلشو علامت زد.
هتل ۵ ستاره تاپ در آگرا
دقایقی بعد احسن رضا اومد و این بار نوبت ما بود و ما رو به هتل ۴ ستاره رسوند. هتلی که در بهترین نقطه درست جلوی پاساژ بزرگ و رستوران مک دونالد قرار گرفته بود و البته ازون مهمتر طبق اطلاعات ما تا محل نمایش فرهنگی آگرا کمتر از ۴۰۰ متر فاصله داشت!!!
در بدو ورود خدمه هتل با احترام جلوی در بهمون خوش آمد گفتن و با رنگ برای هر کدوممون یه خال رنگی هندی گذاشتن!
خال هندی یا “بیندی” که در مذهب هندوها نشان دهنده چشم سوم یا چاکرای ششم است در واقع برای خوش یمنی گذاشته می شود که البته معناهای متفاوتی هم دارد:
۱- خالی که موقع ازدواج می گذارند که روی فرق سر هست.
۲- خالی که زنهای متاهل میگذارند و به رنگ قرمز هست.
۳- خالی که راهب در معبد برای کسانی که به معبد برای عبادت رفته اند می گذارد و نشانه این است که تازه از عبادت بازگشته اند و تا چند روز هم باقی می ماند.
۴- خالهای رنگی که زنها با لباسهاشون ست می کنند و رنگهای مختلف داره.
بعد از تحویل اتاق که بازم کیفیتش در مقایسه با هند و امکاناتش بسیار مناسب به نظر می اومد، خیلی سریع نهارمون که باقیمونده غذاهای آماده تهران بود رو صرف کردیم و بعد هم با نیم ساعت استراحت برای تجدید قوا برای شناسایی اولین بخش برنامه گشت شهری آگرا که از قضا همون نمایش فرهنگی آگرا بود گام گذاشتیم.
درست در نزدیکی رستوران مک دونالد و مسیر منتهی به گیت شرقی تاج محل، ساختمان زیبای بنای نمایش فرهنگی آگرا قرارداره که شهرت این شهر رو بیش از پیش پرآوازه کرده. از هتل چند دقیقه طول نکشید که به اونجا رسیدیم. با مراجعه به باجه مسئولش که دوتا پسر جوون بودن گفتن که قیمت بلیط اصلی ۱۵۰۰ روپیه است و بعد هم پرسید چرا با تور نمی یاید؟ ما شنیدن این قیمت یکم وا رفتیم و پرسیدیم نرخ ارزونتر نداره؟ اینجا بود که گفت که قیمت بلیط های لژ ۷۵۰ روپیه است و ما هم که انگار جون تازه ای گرفته بودیم به سرعت ۲تا بلیط خریدیم. از اونجا که برنامه ساعت ۶٫۱۵ شروع می شد و نزدیک ۲ ساعتی وقت باقی بود این شد که دوباره زدیم بیرون و در امتداد مسیر جاده به سمت گیت شرقی تاج محل حرکت کردیم.
در طول مسیر با عبور از فروشگاههای نه چندان مدرن در استانداردهای حتی ۱۰۰ سال قبل ایران و بعد هم برخی هتل های ۵ ستاره با کلاس که اصلا هارمونی مناسبی با این فضا نداشتن به بازارچه نزدیک گیت تاج محل رسیدیم. در اینجا فضایی شبیه ترمینال توریستی که پر از توریست های خارجی بود توجهمونو جلب کرد و ما هم وارد شدیم و نا امیدانه پرسیدیم که آیا دفتر اطلاعات توریستی هم اونجا پیدا می شه؟ از خوش شانسی ما درست به هدف زده بودیم و یکی از غرفه ها راهنمای توریستی بود. هرچند داشت در داخلش تعمییرات انجام می شد اما متصدی که مردی میانسال بود با خوشرویی پذیرای ما شد و بهمون یه نقشه کامل از آگرا داد. حتی وقتی ازش درخواست کردیم برامون یه نقشه کامل از جیپور هم بعد کلی گشتن پیدا کرد که ما کلی سورپرایز شدیم. بعدهم دفتر نظرات مراجعین رو جلومون گذاشت و ماهم به پاس زحماتش کلی تعریف براش نوشتیم!
بعد از اون نوبت رسید به گشتی کوتاه در بازارچه و دیدن صنایع دستی و توریستی آگرا که بیشتر به مجسمه های سنگی تراش خورده نظیر فیل و یا بنای تاج محل و … و همچنین دمپایی و کفش های خوشرنگ اختصاص داشت. بازهم تو این حین بساط تخفیف و چونه زنی گرم بود و فروشنده با تخفیف های ۵۰ تا ۶۰ درصدی قصد داشت تا ما رو به خرید ترغیب کنه!
حوالی ساعت ۶ دوباره به محل نمایش آگرا برگشتیم و این بار در ساختمون جلویی دقایقی برای گشت و گذار در فروشگاه خوش آب و رنگ و مدرن فروش صنایع دستی وقت بود.
تو این حین سنگ تراش های هندی که برای تبلیغ اونجا کار می کردن سعی کردن با التماس و زاری البته دور از چشم فروشندگان رسمی مقداری پول درخواست کنن.
طبقه بالا هم به فروشگاه لباس های زیبا اختصاص داشت. در اونجا وقتی از نگهبان ساعت شروع نمایش رو پرسیدیم گفت که هنوز دقایقی وقت مونده. بعد هم بیچاره از بس وظیفه شناس بود خودش دنبالمون اومد و ما رو سر ساعت به محل سالن هدایت کرد.
با ورود به سالن اصلی خبر بد این بود که عکس و فیلم رو باید بی خیال بشیم و همونجا باید همه چیز رو تو یه کمد امانت می ذاشتیم. حسابشو بکن این همه پول بدی و نتونی عکس بگیری؟!! به هر حال چاره ای نبود و با بالا رفتن از پله ها تو همون ردیف اول لژ با سلام و صلوات نشوندنمون. جاش انصافا عالی بود و دقیقا وسط سالن محسوب می شد. همون اول کار هم نفری یه بطری آب معدنی دادن و برامون گوشی آوردن که با چند زبون می شد نمایش رو که به زبون های مختلف ترجمه شد گوش کرد.
دقایقی بعد نمایش شروع شد نمایشی موزیکال و زیبا همراه با رقص دهها جوون خوش آب و رنگ هندی که مدام لباسهای زرق و برق دارشونو عوض می کردند و ترکیب رنگی بسیار قشنگی بوجود می آوردن. این نمایش تاریخچه ساخت تاج محل رو به نمایش می کشید. داستان با دیالوگ های عاشقانه شاه جهان و ممتاز بیگم ادامه می یافت و نهایتا پس از مرگ ممتاز بیگم، شاه جهان براش این قصر عظیم رو با خرج هنگفت چندین سال خراج مملکتش بنا می کنه.ماکت زیبایی از تاج محل درست کرده بودند که با نورپردازی زیباش دل آدم رو که نمی تونست از دوربینش استفاده کنه کباب می کرد!
نکته جالب تعداد زیاد کلمات و لغات فارسی در زبون محاوره ای قدیمی هند بود که فهم حدود ۲۰ تا ۳۰ درصد از جملات رو با کمی دقت برای فارسی زبانان فراهم و ما رو از مترجم بی نیاز می کرد!
بعد از نمایش ۱٫۵ ساعته وقتی از پله ها پایین اومدیم همسفرهای تورمون با دیدن ما سورپرایز شدن. باورشون نمی شد که ما هم اونجا باشیم. با شنیدن قیمت ۷۵۰ روپیه ای بلیط در مقابل ۱۷۰۰ روپیه ای که اونا پرداخت کرده بودن خیلی وا رفتن و اینجا بود که دلمون برای احسن رضا بیچاره تو اون هجمه و فشار نگاههای سنگین مسافرها سوخت!
در این زمان نوبت گرفتن عکس با هنرپیشه ها بود که می شد با یکم پرداخت پول به صورت انعام رو صحنه رفت و باهاشون همراه با ماکت تاج محل عکس گرفت. بعد هم عکساشو رو بهتون می فروختن.
پس از ترک سالن نمایش و درحالیکه هوا دیگه کاملا تاریک بود و ما هم با توجه به خستگی رغبت زیادی برای گشت و گذار بیشتر نداشتیم و این شد که پیاده تا خیابون اصلی که هتلمونم همونجا قرار داشت حرکت کردیم. دقایقی بعد با چرخی کوتاه در فروشگاه روبروی هتل به سمت هتل بازگشتیم اما تو این حین این راننده های ریکشا مثل سریش می چسبن و سعی می کنن با بازار گرمی مسافرها رو تور کنن!
نهایتا شب بازهم از فرط خستگی طولی نکشید که با صرف شامی مختصر به خواب رفتیم
خاطرات سفر به هندوستان(۲۰۱۳)- روز چهارم- تاج محل و قلعه سرخ آگرا
استراحت خوب شب گذشته حسابی سرحالمون آورده بود و حالا صبحونه متنوع هتل ما رو کاملا شارژ می کرد. همونطور که انتظار می رفت سر ساعت مقرر هم احسن رضا و سایر همسفرها تو لابی حاضر بودن و این شد که بی معطلی راهی اولین مقصد گردشگری آگرا و شاید بهتر بگیم هندوستان یعنی بنای زیبای تاج محل شدیم.
نزدیکی هتلمون به ورودی شرقی تاج محل موجب شد خیلی سریع به اونجا برسیم و از اینجا به بعد می بایست مسافتی حدود ۵۰۰ متر رو پیاده و یا با ماشین های خاص توریستی تا ورودی داخلی طی کنیم. تو این حین بازار دست فروش های سریش که اصرارداشتن جنساشونو قالب کنن هم داغ بود. البته رضا هم تاکید کرد که در هنگام ورود اجازه داخل بردن کیف های بزرگ و کوله و … رو ندارید و به همین خاطر هرچی می خواید بخرید بذارید برای برگشت!
کارگران در حال ترمیم بنا
در طی گذر از مسیر نه چندان کوتاه تا ورودی اصلی شاهد همراهی حیوانات نسبتا بی آزاری چون میمون و شتر بودیم تا سرانجام رسیدیم به محل خرید بلیط. این بار هم رضا برای همه بلیط خرید و به ما هم گفت که اگه می خواید خودتون بلیط بخرید اما ما راستش گفتیم گناه داره جوون مردم و بزار این بار حداقل دلش خوش باشه و در نتیجه با پرداخت نفری ۷۵۰ روپیه که قیمت بلیط بود این کار رو به خودش واگذار کردیم. جالب اونکه قیمت بلیط برای خود هندی ها بسیار ارزونتر و کمتر از ۲۵ روپیه بود! (به این می گن تبعیض نژادی واقعی!!!) البته به همراه بلیط نفری یه بطری آب و یه کاور پلاستیکی برای کشیدن روی کفش هم می دادن و نکته مهم هزینه ۲۵ روپیه ای استفاده از دوربین فیلمبرداری بود. هرچند دوربین عکاسی مجانیه و خوشبختانه ما با همون کل فیلم و عکسمون رو ساپورت کردیم!
اما داستان ساخت تاج محل- از ویکی پدیا
“داستان عشق «شاهجهان» و «ممتاز محل» بسیار معروف است. شاهجهان و ممتازمحل در سال ۱۶۱۲ ازدواج کردند و ۱۸ سال با یکدیگر زندگی کردند و ثمره این ازدواج ۱۴ فرزند بود که هفت تن از آنان زنده ماندند و بزرگ شدند. گفتهاند شاه جهان همسرش، ممتاز محل را بسیار دوست میداشت و در همهٔ سفرها حتی سفرهای جنگی نیز او را به همراه خود میبرد. تقریباً یک سال پس از به سلطنت رسیدن شاه جهان در یکی از این سفرهای جنگی ارجمند بانو که باردار بود سخت دچار درد و کسالت شد. شاه جهان فوراً خود را به او رساند. ممتاز محل پیش از مرگ از شوهرش خواست که پس از وی زنی نگیرد و برای او آرامگاهی بسازد که با آن جاوید بماند. شاهجهان هر دو وصیت را با جان و دل اجرا کرد. نوشتهاند که شدت علاقه شاهجهان به همسرش چنان بود که تمامی موی سرش طی دو سال سفید شد. “
از اینا که بگذریم این عاشق سینه چاک بعد از دو سال سوگواری با گردآوردن بهترین معماران اون زمان از ایران و سایر کشورها و تامین مصالح مرغوب که اصلی ترینش فقط برای گنبد بنا ۱۲ هزارتن سنگ مرمر درجه یک بود، عمارت تاج محل رو بنا کرد. حتی روایت شده برای زیبایی بیشتر بنا مسیر رودخانه مقدس یامونا رو تغییر داد تا چشم انداز بنا بیش از پیش رویایی بشه! گفته میشود برای ساخت این بنا بیست هزار کارگر، استادکار، معمار، سنگتراش، نقاش، فلزکار و جواهرتراش بهمدت بیست و دو سال کار کردهاند. البته در مورد تعداد سالهای ساخت هم در اینترنت اختلاف نظر وجود داره! در هر صورت روایت ها بین ۱۱ تا ۲۲ ساله !
اینم ممتاز محل خانوم که یک پادشاه رو چنان شیفته خودش کرده بود که در تاریخ در مورد عشقشون نوشتن. نسبت به زنهای ناصرالدین شاه خودمون بخوای حساب کنی نسبتاً خوشگل بوده!
البته شاه جهانم بد نبوده!
جالبه بدونید که این ممتاز محل نصب ایرانی داشته البته کل گورکانی ها اینطوری بودن و ظاهراً زبون رسمی دربارشون هم فارسی بوده. توی تزئینات قصرها جابجا شعرهای فارسی می دیدید و اسم بیشتر محلها فارسی بودن.
داستان ساخت تاج محل و اینکه شاه جهان به عشق همسرش خراج هفت سال مملکتش رو صرف این بنای زیبا کرد رو شرح دادیم. اما راستش حالا این سئوال مطرح می شد آیا اساسا ساخت چنین بنایی ارزش این کار رو داشت یا نه؟ حداقل تو اون زمان که پسر شاه جهان (اورنگ زیب) به همین بهانه که پدرش قصد داشت خراج هفت سال مملکت رو برای ساخت یه بنای دیگه شبیه تاج محل اما به رنگ مشکی در طرف مقابل رودخونه یامونا صرف کنه بر پدر شورید و اونو زندونی کرد! اما الان بعد از گذشت سال ها این سرمایه گذاری عظیم جواب داده و درآمدی که مردم این شهر و حتی کل هندوستان از بابت این بنای زیبا کسب می کنن صدها و بلکه هزاران برابر اون سرمایه گذاری رو برگردونده! البته ۳۰۰-۴۰۰ سال بعد!
حالا تصورش رو کنید اگه بنایی در اون طرف رود به صورت متقارن و اونم با رنگ مشکی ساخته می شد و این دو بنا با پلی به هم متصل می شدن تا نشانه پیوند همیشگی بین شاه جهان و همسرش باشه چقدر این بنا می تونست زیبا و یونیک تر بشه!!! در این صورت دیگه این هندی ها دیگه خدا رو بنده نبودن! چون همین الان هم ادعا داشتن تمام اختراعات مهم جهان از کشور اونها شروع شده!
از اینا که بگذریم در سر در ورودی اصلی باید از گیت امنیتی خاصی عبور کنید و اینجا بود که متصدی بلیطمونو پانچ کرد و احسن رضا بعدش تک تک بلیطامونو با وسواس جمع کرد. الله اعلم ما گناهش رو نمی شوریم اما یکی می گفت دیده که همین بلیط ها رو دوباره برای ورود به قلعه آگرا داده و دیگه اونجا پول ورودی نداده! اون بنده خدا هم نونش تو همین تخفیفها و پورسانتها بود دیگه مام زیاد گیر ندادیم!
با ورود به بنای اصلی تاج محل از سر در ماسه سنگی اصلی که وارد می شوید به یکباره ابهت این بنای زیبا در هاله ای از نور با حاشیه ای تاریک شما رو مجذوب می کنه.
مسافت ۲۰۰ تا ۳۰۰ متری تا بنای اصلی که با حوض های طراحی شده زیبا تزئین شده فرصت سرگرم کردن هزاران توریست رو در گوشه های مختلف بنا فراهم می کنه تا هرکدوم با عکس گرفتن از زاویه های مختلف بنا که در بخش هایی با افتادن تصویر بنا در آب زیباییش دوچندان هم می شه، دیگه شاهد ازدحام اون همه آدم فقط تو یه نقطه خاص نیستیم.
با رسیدن به بنای اصلی می بایست کاورهای کفش رو پا کنید و سپس از پله ها وارد بنای اصلی که دارای چهار گلدسته و یک گنبد بزرگ وچهار گنبد کوچک است بشید. تمام بنا از جنس سنگهای مرمر سفید ساخته شده است. در داخل هم مزار شاه جهان و همسرش ممتاز بانو در کنار هم قرار گرفته اند.
راستش برخلاف نمای بنا که فوق العاده و بی همتاست، این بنای سنگی در داخل چیز زیادی برای جذب حداقل ما گردشگرای ایرانی که عادت کردیم داخل بناها تزئین و آینه کاری های فوق العاده داشته باشه نداشت. حتی نمای نزدیک بنا برای ما که مسجد شیخ لطف الله و یا حتی مسجد محلمون رو دیدیم جذابیت زیادی نداره! خیلی کار نشده فقط از دوره که خیلی رویایی و زیباست خصوصاً در کنار رود یامونا و مهی که در هوا پراکنده بود از دور مثل تصاویر قصرهای افسانه های شرقی به نظر میومد.
نمای تاج محل از محل قلعه قرمز یا رد فورت یا همون لعل قلعه
گفته میشه این کتیبه ها در پایین ریزتر و در بالا درشتتر نوشته شده تا از دور همه به یک اندازه دیده بشن.
در داخل اجازه عکسبرداری نمی دادن هرچند که این قانون خیلی جدی رعایت نمی شد. وجود چند تا کفتر که تو تاریکی داخل پرواز می کردن هم یجورایی جالب توجه بود. اما نکته عجیبتر تاریکی نسبی داخل بود و این سئوال رو پیش می آورد که چرا برخلاف سایر بناهای ایرونی که همیشه رو نورپردازی خیلی حساسیت به خرج می دادن، نور داخلی این بنا اصلا مناسب نبود! هیچ روزنی در سقف تعبیه نشده بود.
در دو طرف بنا یک مسجد و یک مهمانسرا قرار دارن که معماریشون تاحدودی مورد توجه گردشگرای خارجی قرار می گیره و پشت مقبره نیز رودخانه یامونا که همون دومین رودخونه مقدس هندوهاست قرار داره.
گفته میشه زیباترین چشم انداز بنای تاج محل از سمت اونور رودخونه در “مهتاب باغ” قابل مشاهده است که البته حداقل از اونجا راه نداشت که این چشم انداز رو تجربه کنیم و می گن در شبهای مهتابی تصویر تاج محل در آب رودخانه بسیار دیدنی است. هرچند ما که فرصت نشد تو شب ببینیمش!
در بخش های دیگری از محوطه موزه ای کوچک از آثار بجا مونده از گذشته شهر به نمایش دراومده بود.
درگوشه نزدیک جلوی در خروجی هم یه دستشویی قرار داشت که این بار برخلاف روال معمول دستشویی برای خارجی ها رایگان اما برای خود هندی ها ۲ روپیه هزینه داشت!
با جمع شدن همسفرهای تور به سمت درب خروجی حرکت کردیم و در طول مسیر این بار دستفروش ها با انرژی مضاعفی تلاش برای فروش کالاهاشونو می کردن بطوریکه کل مسافتو باهات همراه می شدن و فرضا با تداوم چون زدن یه جنس ۱۰۰ روپیه ای رو می شد با ۲۵ تا ۳۰ روپیه خرید و جالبتر اونکه بازم ممکن بود همون کالا رو یه جای دیگه ارزونتر پیدا کنید!
این بنده خدا تو فاصله ای که منتظر بقیه بودیم یه ساعتی مخ ما و بقیه همسفرا رو بکار گرفته بود!
جلوی در خروجی تاج محل که میدونگاهی کوچیکی هم محسوب میشه همسفرها جمع شدن تا سوار اتوبوس بشیم اما یکدفعه متوجه عدم حضور خانواده ای که بچه داشتن شدیم و یجورایی نگرانشون! یک ساعتی اونجا معطل شدیم و نهایتاً ناامید از اومدن اونها سوار اتوبوس شدیم که اما خوشبختانه دقایقی بعد به احسن رضا زنگ زدن که ما با یه ریکشا پشت سرتونیم نگه دارین! نگو وقتی گم میشن یه ریکشا موتوری میگیرن و دنبال ما همه خیابونهای اطرافو میگردن! شانس آوردن نهایتاً پیدامون کردن! حالا دیگه همگی به سمت قلعه آگرا حرکت کردیم.
این کاخ آگرا که از بیرون شباهت هایی هم به قلعه سرخ دهلی داره در واقع محل اصلی حکمرانان هند در بازه ای از زمان محسوب می شده که دارای عظمت و معماری منحصر به فردیه. نمای قرمز رنگ اون نام رد فورت آگرا رو هم براش به ارمغان آورده.
ورودی ردفورت
تاریخ این قلعه زیبا به زمان حکمرانان مسلمان هندوستان و اکبر شاه بزرگ می رسه که در واقع همون پدربزرگ شاه جهان به حساب می یاد.
پس از گذر از ورودیه شیبدار قلعه به محوطه زیبای چمن کاری شده وارد شدیم و اینجا بود که احسن رضا یکسری اطلاعات کلی از تاریخچه این بنا و حکمرانانی که تو این محل زندگی می کردن ارائه کرد.
در بخش های بعدی عمدتا محوطه ها کوچیکتر بودن و معماری خاص هندی در کنار معماری اسلامی رو می شد در دیوارها و ستونهای کنگره ای شکل قصر بیشتر ملاحظه کرد.
تو این حین دیدن توریست های خارجی که برخیشون لباس های محلی هند رو هم پوشیدن خالی از لطف نیست. جالبه ما ایرانیها به کشورهای دیگه میریم تا اونجا ها رو از نزدیک ببینیم و گاهی هم غذاشونو یه تستی می کنیم ولی این اروپایی آمریکاییها وقتی به یه کشور دیگه میرن سعی می کنن تو بافت اون کشور حل بشن، غذای اونها رو می خورن و لباسشونو می پوشن و حتی باهاشون زندگی می کنن تا کاملا اون کشور رو درک کنن! رندی می گفت برای اینکه زبان کشوری رو خوب یاد بگیری باید یه زن (همسر) از اون کشور بگیری و خودش هم در هر کشوری همسری داشت و به تمام زبانهای زنده دنیا مسلط! این هم روشیه!
در ادامه به اتاق های اصلی سلاطین و اتاقی که در واقع زندان شاه جهان در سالهای پایانی عمرش بود رسیدیم. احتمالا دیدن چشم انداز زیبایی از تاج محل از پنجره این زندان کار هر روز و شب شاه جهان تو این زندان مجللش محسوب می شد.
بعد هم تخت تابستانی شاه از جنس سنگ مرمر قرارداره، این تخت مشرف به حیاطی زیبا و سرسبزه و یجورایی بار عام شاه محسوب میشده.
میگن در همین جا بود که شاه جهان برای اولین بار ممتاز بانو رو در قصر می بینه و عاشق میشه که همه این بساط تاج محل به بهانه این عشق ساخته شده بود!!!
نهایتا در بخش انتهایی قلعه هم مقبره ای به سبک انگلیسی ها وجود داشت که انگار به فرماندار انگلیسی شهر اختصاص داشت و جالب اینکه تو فرهنگ این مردم حتی مقبره دشمنان و متجاوزین هم خراب نشده بود.
با اتمام بازدید از این بنا که دیگه ظهر شده بود نوبت صرف نهار در مک دونالد به خرج شرکت رسید و نهایتا همین جا گشت نیمروزی هم به پایان رسید.
برای عصر خودمون برنامه گشت رو ابتدا از صدر بازار طراحی کردیم و GPS موبایلمون و نقشه ای که از شهر داشتیم کمک می کرد تا مسیر رو نه چندان دشوار پیدا کنیم اما راستش هنوز از هتل خارج نشده بودیم که این راننده های ریکشای سمج با کمک چند تا کلمه فارسی که یادگرفته بودن هی می گفتن که شما رو به بازار برسونیم و …
با یکم پیاده روی بعد از اینکه فهمیدیم طول مسیر بیش از ۳ کیلومتره و البته به دنبال تلاش های ریکشا سوارها یه ریکشا با قیمت نازل ۱۰ روپیه گرفتیم. غلط نکنیم یارو احتمالا نقشه کشیده بود تا ما رو به فروشگاههایی که پورسانت بهشون می دن ببره اما غافل از اینکه ما با GPS مون تیزتر از اون بودیم و وقتی یجا پیچید تا از راه منحرف بشه و با هشدار ما دوباره به مسیر برگشت و این بار ما رو تو خود بازار صدر پیاده کرد و حتی پلیس رو نشون داد و گفت اگه می خواید بپرسید و مطمئن بشید.
کلا این راننده های ریکشا خیلی غیر قابل اعتمادن از قرار برای برخی از همسفرای تورمون هم همین مساله اتفاق افتاده بود و یارو اونا رو جایی دیگه برده بود و حتی مغازه دارهای اونجا هم گفته بودن که اینجا صدر بازار اما بعد پس از تهدید همسفرمون که پلیس رو صدا می کنه یارو ترسیده و اونا رو به مقصد رسونده.
اما با همه این اوصاف این صدر بازار چیز زیادی برای دیدن و حتی خرید نداشت. ما هم بعد پشیمون شدیم که چرا وقتمونو اونجا هدر دادیم. در خیابون نزدیک این بازار هتل کلارک شیراز قرار داره که خیلی از مسافرهای ایرانی اونجا اقامت دارن.
بعد از نا امید شدن از این بازار این بار هرچی چونه زدیم نتونستیم ریکشایی با کمتر از ۳۰ روپیه پیدا کنیم که ما رو به دروازه شرقی تاج محل که بازار قدیمی هم داشت برسونه.
تو بازار قدیمی که یجورایی خیلی زرق و برق هم نداشت و کلی درب و داغون بود بالاخره مغازه ای رو پیدا کردیم که چند تا صنایع دستی سنگی رو بالاخره با چونه بسیار با قیمتی نسبتا مناسب (حدود یک سوم قیمت پیشنهادیش) بهمون داد و اینجوری خیالمون از بابت خرید تا حدودی راحت شد.
اما در مسیر برگشت و در حالیکه هوا داشت رو به تاریکی می رفت هرچی جلو می رفتیم راه تموم نمی شد و خلاصه وقتی به هتل رسیدیم که دیگه نایی برای راه رفتن نداشتیم.
خاطرات سفر به هندوستان(۲۰۱۳)- روز پنجم- قلعه فاتح خان سیکری-درمسیر جیپور
بستن ساک برای ترک هتل و صرف صبحانه ای مفصل و انتظار در لابی برای رفتن به سمت جیپور اولین بخش از فعالیت امروزمون رو تشکیل می داد. تو این بین فرصتی دست داد تا با بنیانگذار هتلمون در آگرا که خانومی بود که با تلاش خودش این هتل رو بنا نهاده بود و مصاحبه هایی که تو روزنامه با او داشتن آشنا بشیم.
با اومدن ماشین توریستی، بازم همون داستان تکراری جابجایی مسافرها و تلاششون برای داشتن صندلی های دونفره البته به صورت محترمانه و خیلی جالب ادامه داشت. هرچند این بار به جهت آفتاب تندی که در جهت مخالفمون بود عملا از اینکه تو صندلی های تک نفره سمت چپ می نشستیم قلبا خوشحال بودیم.
حدود ۴۰ کیلومتری شهر آگرا قلعه زیبای فاتح خان سیکری قرار داره که خوشبختانه سفر با تور این امکان رو هم فراهم می کرد که تو مسیر جیپور توقفی هم اونجا داشته باشیم.
احسن رضا در حال خرید بلیط
با ترک اتوبوس در پایین قلعه می بایست ابتدا از بازارچه ای کوچک عبور می کردیم و تو این حین بازهم تلاش فروشنده ها برای جذب مشتری! سپس دوباره سوار اتوبوس مخصوص اونجا شدیم و در دله تپه کشون کشون بالا رفتیم!
با دیدن چشم انداز قلعه همه چیز از عظمت این بنای تاریخی و تاریخ پرفراز و نشیب اون حکایت داشت. تو این بین احسن رضا شروع کرد به شرح تاریخ این بنا و گفت که ساخت این بنا به زمان اکبر شاه که از نوادگان بابرخان مغول بود بر می گرده. و این اکبر شاه که همون پدر بزرگ شاه جهان خودمونه ظاهرا برای ایجاد وحدت بین فرقه های مختلف هندوستان سه تا زن مختلف مسیحی، مسلمان و هندو داشته که البته از هیچ کدومشون هم پسر دار نمیشد تا بالاخره پس از اومدن به این تپه و دعاهایی که راهب مستقر در این تپه براش می کنه از زن هندوش پسردار میشه و … . بعد هم تصمیم می گیره همینجا قصر بزرگ خودش رو بنا کنه و برای مدتی اونجا پایتخت کشور به شمار می ره.
معماری این بنای زیبا بازم شباهت بسیاری به سایر بناهای مقارن هندی داشت و رنگ قرمز و آجری تقریبا در همه جا رعایت شده بود.
نکته جالب تفاوت و تمایز مشخص خوابگاه زنان شاه بود که بطور مشخص اقامتگاه زن هندو که ولیعهد رو به دنیا آورده بود بسیار متمایز از زنان دیگر شاه به چشم می یومد. البته احسن رضا میگفت ولی اتاق زن مسلمون به پادشاه نزدیکتر بود!
نقاشی دیواری در خوابگاه همسر هندوی اکبر شاه
از دیگر بخش های زیبای قلعه میشه به بنای چندطبقه پنج محل اشاره کرد که به نوعی گل سرسبد بناهای این قلعه به حساب می یاد و با جایگاه مرتعش چشم انداز زیبایی رو برای شاه و همراهانش از بالای قلعه فراهم می کرد که به نوعی به همه جای قصر اشراف داشت و شاه از اون بالا گاهی با مهره های زنده شطرنج بازی رو هدایت می کرده!
خانه های شطرنج روبروی پنج محل
بعد از ساعتی چرخیدن در گوشه و کنار قلعه و با خروج از اونجا بازم احسن رضا با شیوه ای زیرکانه خواست مارو بپیچونه و از دیدن مسجد بزرگ کنار قلعه که مسجد بلند نام داره محروم کنه! او گفت که این مسجد چیزی نداره و حتی مجبورید کفشاتونو دربیارید و …! اما خوشبختانه بازم همسفرهای باحال تور ما زیر بار نرفتن و عمدشون برای دیدن این مسجد زیبا عزم رو جزم کردن.
خوشبختانه مسجد ورودیه نداشت و رایگان بود البته داخل مسجد می بایست کفشامونو در می آوردیم و کفشدارای داوطلب به این بهونه کاسبی راه انداخته بودن. سپس وارد حیاط بزرگ و زیبای آن می شدیم که دورتادور به سبک میدونهای بزرگ مساجد ایرانی با مساجد و گنبد و مناره های زیبا زینت داده شده بود.
اون وسط هم کلی از مسلمونها که ظاهرا زائرین از سایر جاها بودن تو وسط سکویی در حیاط بساط پهن کرده بودن و یجورایی فضای معنوی بیشتری به این بنای زیبا داده بودن، قسمتی از مسجد هم یه قبرستون بسیار قدیمی بود که سرپوشیده بود و زیرزمینهایی داشت که یه پسر هندی که ادعا می کرد راهنماست میگفت که راهروهای طولانی ای داره و به قلعه راه داره. تو این حین یه پسر سمج هم کلید کرده بود که ازش خرید کنیم و حتی تلاشش رو تا آخرین لحظات خروج ما از مسجد ادامه داد!
با جمع شدن همسفرامون دوباره سوار بر اتوبوس این بار بطور جدی به سمت جیپور راه افتادیم. البته در مسیر راه بازهم ظهر در اقامتگاه بین راهی که امکان صرف نهار رو هم فراهم می کرد توقف کوتاهی داشتیم اما تقریبا هیچکدوم از همسفرها پایه غذا خوردن نبودن و با گشتی کوتاه در فروشگاه لوکسش بار دیگه در مسیر جیپور قرار گرفتیم.
حدود ساعت ۴ و ۴٫۵ عصر بود که بالاخره این حرکت لاک پشت وار اتوبوس های توریستی در اتوبونهای سه بانده خالی از ماشین هند ما رو به جیپور رسوند.
از همون ابتدا نمای کلی شهر به مراتب لوکس تر از آگرا و حتی دهلی بود بطوریکه خیابون های نسبتا تمیزتر (البته با استاندارد هند) و خونه های ویلایی و میدونهای زیبای شهر که با مجسمه هایی خوش رنگ تزئین شده بود همه و همه حکایت از تفاوت ماهوی این شهر با سایر شهرهای هند داشت.
ساعتی بعد به محل اقامتمون در بخشهای نه چندان مرکزی شهر رسیدیم و از ظاهر هتل پارادایز مشخصا کیفیت نسبتا مناسب و استاندارد ۴ ستاره ایش پیدا بود. اتاق ها هم تمیز و چشم انداز آن از بالای طبقه دهم بسیار تماشایی بود. تو این میون دسترسی به اینترنت مجانی در لابی هتل شاید بزرگترین موهبتی بود که اقامت تو این هتل برامون فراهم کرده بود.
ساعتی بعد ما که نمی خواستیم وقتمون رو الکی از دست بدیم و از اونجا که می دونستیم فاصله هتلمون تا مرکز شهر چندان کم نیست ترجیح دادیم تا در قدم اول به خیابون بزرگ منتهی به خیابون هتل در یک کیلومتری اونجا بریم که مال بزرگی رو هم درخودش جا داده بود و اینجوری فرصت خوبی برای خرید و شایدم یکم گشت و گذار فراهم می کرد.
با ترک هتل ترجیح دادیم تا بازم پیاده این مسیر رو گز کنیم. در طول مسیر از کنار یه ساختمان زیبا گذشتیم.
تو این حین بازم گوشه و کنار دیوارهای اطراف خیابون بی نصیب از قضای حاجت هندیهای حتی به ظاهر آنکادره و رسمی نبود. هرچند این روش غیرمتمدنانه و نکوهیده حداقل این حسن رو برای خودشون به همراه داره که احتمالا بیماری های کلیوی تو هند باید آمار کمتری نسبت به جاهای دیگه داشته باشه!
در فروشگاه هایپرسیتی طبقات مختلف رو به امید یافتن چیزی بدردبخور گشتیم اما بازم نتیجه ای حاصل نشد. دکه های داخل پاساژ هم یکسری خوراکی های هندی عرضه می کردن که البته ما جرات نکردیم تستشون کنیم.
در طبقه فوقانی رستوران بزرگی که عمدتا فست فود سرو می کرد قرار داشت که ما رو تحریک کرد شام رو اونجا به صرف پیتزا بگذرونیم. این شد که با کلی وسواس منو ها و مدل های نمونشونو وارسی کردیم اما آخر کار پسرجوون متصدی گفت که بابا چی می خواید و ما هم گفتیم تو رو جون مادرت فلفل زیاد نزن و اونم نامردی نکرد و کلا اصلا به پیتزامون فلفل نزد!
طریقه پرداخت پول هم جالب بود اول کار باید می رفتید یه کارت می گرفتید و توش پول شارژ می کردید در ادامه از هر غرفه ای خرید می کردید باید کارت می کشیدید که فرضا ما حدود ۲۲۵ روپیه برای پیتزا و نوشابه دادیم و آخر کار با بازگردوندن کارت کل ودیعه رو بهتون بر می گردوندن.
غروب که دیگه هوا تاریک شده بود بازم سماجت راننده های ریکشا باعث شد که با پرداخت رقم نه چندان زیاد ۱۰ روپیه با یک ریکشا به هتل برگردیم.
خاطرات سفر به هندوستان(۲۰۱۳)- روز ششم- جیپور- شهر صورتی
با اولین تلؤلو خورشید از پنجره مرتفع اتاقمون از خواب برخواستیم و پس از پذیرایی از خودمون با صبحونه پر و پیمون هتل، حالا دیگه نوبت گشت و گذار در جیپور، مرکز ایالت راجستان بود. احسن رضا از دیروز کلی تاکید کرده بود که چون صف فیلها شلوغ میشه حتما صبح یکم زودتر بریم .
با حرکت اتوبوس گردشگری دقایقی بعد به محدوده توریستی شهر که ملقب به شهر صورتیه وارد شدیم. این بخش از شهر که قدمت بیشتری داره با بناهای آجری و صورتی رنگش جلوه ویژه ای داره ظاهراً مهاراجه ای که این شهرو ساخته علاقه خاصی به این رنگ داشته، هرچند به نظر ما که بیشتر آجری بود تا صورتی ولی جالب بود که همه در و دیوار شهر یک دست به همین رنگ بود!
اولین توقف در خیابون نه چندان عریض جلوی بنای معروف هوامحل بود. هوا محل یه عمارت خاص ۵ طبقه است که ۹۵۳ تا پنجره کوچیک در اون تعبیه شده به نحوی که در هوای گرم تابستانهای هندوستان تهویه مطبوع این ساختمان بوده. روایت دیگه هم میگه که این پنجره ها در واقع برای این بودن که زنان حرم بتونن بدون دیده شدن زندگی روزمره مردم رو تماشا کنند!
در اینجا یه مرد میانسالی با سر و شکل مهاراجه ها به عنوان لیدر به اتوبوس ما اضافه شد و احسن رضا گفت که طی قوانین جیپور تورهای گروهی این شهر حتما باید با همراهی یه لیدر محلی انجام بشه. هرچند تا آخر تور یارو لام تا کام حرف نزد و فقط دکوری بود!
با خروج از شهر به سمت قلعه قدیمی آمبر در نزدیکی جیپور حرکت کردیم. تاریخ ساخت این قلعه که بالای تپه بنا شده به بیش از ۴۰۰ سال پیش برمی گرده، هرچند تکمیل اون در طول زمان حدود ۱۳۰ سال طول کشید!
قلعه آمبر
با نزدیک شدن به ورودی قلعه از همون پایین عظمتش به چشم می یاد اما از اون بیشتر صف فیلها برای سوار کردن توریست ها و در طرف مقابلش صف چندکیلومتری توریست های منتظر، بیشتر آدمو سورپرایز می کنه.
صف فیل
با اینکه قیمت فیل سواری برای مسیر ۳ کیلومتری تا بالای تپه ۹۰۰ روپیه (هرنفر ۴۵۰ روپه) چندان ارزون نیست اما ما و چند تا دیگه از همسفرها دلمون نمیومد از فیل سواری بگذریم! اما با تبلیغات منفی احسن رضا که باید ۲ ساعت تو صف وایسید و ظهر نوبتتون میشه و نگاههای چپ چپ بقیه مسافرها ناچارا ما هم قید فیل سواری رو زدیم!!!
ترمینال فیلها هم منظره جالبی داشت. جایی که فیل ها ردیفی منتظر وایسادن و یکی یکی منظم جلو می رن. هرچند بوی تاپاله های غول آسای اونها به قدری وحشتناک بود که زیاد نشد اونجا دووم بیاریم و بعد از چند تا عکس یادگاری با فیلها فرار و بر قرار ترجیح دادیم.
برای بالا رفتن از تپه راه دوم استفاده از ماشین جیپ بود. که برای این مسیر ۳ کیلومتری هزینه توسط خود تور پرداخت می شد.
جیب ها که هرکدومشون ۲ نفر جلو و ۴ تا ۶ نفر عقب می نشوندن به دنبال هم در جاده شیب دار و پر پیچ و خم کنار قلعه بالا می رفتن. در کنار جاده هم باز بساط فروشگاههای مختلف پهن بود.
جیپها دارن از تپه بالا میرن
با رسیدن به بالای قلعه با چشم انداز زیبایی از کوههای اطراف و بناهای ساخته شده توسط دست بشر مواجه می شید.
این بار هم با ورود به محوطه اصلی قلعه که البته تا اونجا مجانی بود احسن رضا به ما اشاره کرد که شما دو تا واسه خودتون بلیط بخرید و ما که قبلا از امکان تخفیف دانشجویی بلیط قلعه آگاه شده بودیم از این موضوع استقبال کردیم!
جلوی گیشه با دیدن شرایط خرید بیشتر سورپرایز شدیم چون اونجا امکان خرید بلیط ۳۰۰ روپیه ای بود که با اعتبار ۴۸ ساعت تقریبا اکثر جاهای توریستی شهر رو می شد با اون گشت و جالبتر اونکه همین بلیط با کارت دانشجویی بین المللی فقط ۱۵۰ روپیه(هر روپیه حدود ۷۵ تومان) قیمت داشت!
با بالارفتن از پله ها به بخش اصلی قلعه وارد شدیم. باز هم معماری شبیه سایر قلعه های هندی که تو این چند روز دیده بودیم. البته در بخش هایی آیینه کاریهای زیبایی میشد دید که از قرار این آیینه ها نقش قابل توجهی در نورپردازی برای شب ها داشته.
در وسط حیاط کوچک هم حوضی قرار داشت که کانال های اون به اتاق ها راه داشت و برای روزهای گرم می تونست هوای مطبوع و خنکی رو برای ساکنین اون بخش قلعه به ارمغان بیاره.
مانند بیشتر حکام مسلمان، زنان حرمسرا به سادگی نمی تونستند محوطه حرمسرا رو ترک کنند. به همین خاطر در بالای دیوار مشرف به محوطه اصلی دیواری مشبک ساخته بودن تا از درون روزنه ها امکان دیدن مراسم برای زنان پادشاه و اهل حرامسرا هم فراهم بشه.
در بالا هم ایوان اصلی محل اقامت پادشاه قرار داشت که می تونست با چشم انداز عالی قلعه و اطراف اون رو برانداز کنه.
در ایوان مشرف بر تپه های اطراف قلعه، منظره زیبایی از محوطه پایین به همراه جاده عبور گله فیل ها در سینه کش تپه رو میشد دید که البته افسوس از اینکه نشد از این مسیر وارد قلعه بشیم!
تو این حین دیدن زبون زیبای فارسی که زبان رسمی اون دوره هند بود هم خالی از لطف نیست!
با ادامه مسیر در دالان های پر پیچ و خم قلعه، مواجه با مرتاض های مارگیر هندی و درکنارش دست فروش های سمجی که تا چیزی قالبتون نکنند دست از سرتون بر نمی دارن شدیم.
مارگیر هندی
در همین حین به یکباره با صحنه ای متفاوت مواجه شدیم. یک خانم جوان هندی که به یکباره رو زمین شیرجه می رفت و سینه خیز خودشو به سمت جلو هل میداد و داشت به سمت بخشی از قلعه حرکت می کرد. از احسن رضا پرسیدیم این داره چیکار میکنه چرا اینجوریه؟ گفت هیچی مشکل راه رفتن داره! کلا این رضا همیشه سعی می کرد از زیر جواب دادن در بره و چیزی رو توضیح نده! چون بعدا کسایی که زیاد فیلم هندی دیده بودن گفتن این یه مدل نذره که باید طرف خودشو افتان و خیزان به درگاه محل نذر برسونه! خلاصه الله اعلم!
بعد از اتمام بازدید قلعه باردیگه با جیپ های نه چندان راحت تا پایین قلعه اومدیم و در محوطه نسبتا شلوغ و پرترافیک، راهی مسیر بازگشت شدیم.
در نزدیکی قلعه رضا ما رو به فروشگاه بزرگی برد که مخصوص ساری و جواهرات نه چندان ارزون بود. این فروشگاهها دولتی بودن و برخلاف بقیه جاها قیمت ها فیکس بود و امکان چونه زدن وجود نداشت.
ما که خرید خاصی نداشتیم به محوطه حیاط رفتیم و در همین حین یه زوج هندی که تازه نامزد کرده بودن با خانوادشون برای خرید به اونجا اومدن و یه جعبه شیرنی محلی که یجورایی شبیه حلوای هویج بود رو به حاضرین در حیاط و از جمله ما تعارف کردن.
درست روبروی این فروشگاه دریاچه بزرگی قرار داشت که در وسطش بنای زیبای جال محل خودنمایی می کنه.
این بنای زیبا که در دل دریاچه واقع شده ظاهرا ۵طبقه است که سه طبقه اش زیر آب قرار داره و به جا مونده از قرن ۱۸ میلادیه.
در اطراف دریاچه هم محوطه پارک گونه ای هست که با وجود چند تا دستفروش صنایع دستی هند برای توریست ها چندان کسل کننده نیست. کمی اونجا گشت زدیم تا بقیه همسفرها هم اومدن و دوباره سوار اتوبوسمون شده و مسیر رو ادامه دادیم.
دوباره به منطقه قدیمی شهر صورتی برگشتیم و در محوطه مرکزی اون تقریبا بخش اعظم دیدنی های شهر نظیر جنتر منتر، هوامحل، سیتی هال و آلبرت هال قرار گرفته.
اولین بخش از برنامه بازدید به رصدخانه “جنتر منتر” اختصاص داشت که این مرکز علمی حدود ۳۰۰ سال قدمت داره و با اسباب و تجهیزاتی که ازسنگهای محلی و مرمر ساخته شده و در طول این مدت تکمیل هم شده نقش قابل ملاحظه ای در پیشرفت علم نجوم در هندوستان داشته جنتر به معنی ابزار و منتر به معنی محاسبه یا فرمول هست درواقع جنتر منتر به معنی ابزار محاسبه هست. حالا اینکه وقتی ما میگیم منو منتر خودت کردی چه ربطی به این قضیه داره دیگه خودتون پیدا کنید پرتقال فروش را!؟
احسن رضا تلاش کرد تا با توضیحاتش شیوه سنجش زمان رو با اون ادوات یکم عجیب و غریب شرح بده. او می گفت چهارده ابزار هندسی برای اندازه گیری زمان، پیش بینی کسوف و خسوف و … در این محل وجود داره و بعضی از اونها به قدری دقیق هستن که زمان محلی رو با دو ثانیه خطا نشون میدن.
از داخل محوطه نسبتا بزرگ جنتر منتر دورنمای زیبایی از قصر هوا محل به چشم می اومد و شاهد بودیم که توریست ها رو پشت بام هوا محل دارن هوا می خورن! بعداً وقتی از احسن رضا پرسیدیم گفت که تو تور برنامه برای بازدید از هوا محل نداریم و فقط همون دو یا سه دقیقه ای جلو خیابونش نگه داشتن کافیه!
بعد از اون نوبت سیتی پالیس بود که در واقع عمارتی به رنگ صورتی بود که بیشتر جنبه موزه داشت. جلوی در وقتی بلیط پکیجمونو ارائه کردیم طرف گفت که این بلیط شامل اونجا نمیشه و باید دوباره بلیط بخریم. ما هم به این بهانه قید دیدن این موزه رو زدیم و مشتاقانه زمان رو برای دیدن هوا محل که حالا بلیطش رو مجانی داشتیم اختصاص دادیم. البته هماهنگی لازم با احسن رضا رو کردیم و اونم گفت حداقل نیم ساعت وقت دارید.
با اینکه ارتفاع هوامحل به قدری بلند بود که از همونجا هم دیده می شد اما پیدا کردن راه ورودیه اونجا یکم گیجمون کرده بود. نهایتا با ورود به کوچه و پس کوچه ها اولش به خیابون اصلی رفتیم اما راه ورود از جلوی ساختمون نبود. تو این حین یکی از فروشنده ها که درموندگی ما رو متوجه شده بود به ورودی کوچیکی اشاره کرد که داخل بازار میرفت و ما رو به پشت ساختمون می رسوند البته از دل ساختمونهای قدیمی و یکم ترسناک به جهت ترس از خفت گیری با ترس و لرز داخل رفتیم در حالی که به راستگویی فروشنده اعتماد نداشتیم اما بنده خدا درست آدرس داده بود و به درب ورود هوا محل رسیدیم!
هوامحل بیش از ۲۱۰ سال قدمت داره و با معماری خاص و طراحی منحصر به فردش در ۵ طبقه و با ترکیب رنگهای صورتی و آجری بنا شده و تقریباً بلندترین بنای اون منطقه هست.
سیستم راه پله های بنا هم بسیار جالب بود چون اصلا پله ای در کار نبود و با یک سطح شیبدار ملایم به راحتی و بدون خستگی می شد طبقات رو بالا رفت.
هر طبقه هم برای خودش کلی اتاق و پنجره داشت.
بالاترین بخش بنا چشم انداز فوق العاده زیبایی از کل محوطه اطراف و حتی شهر رو به همراه داشت. تو این حین با دو تا خانوم مسن انگلیسی هم به بهانه عکس گرفتن همکلام شدیم و چون اونروز ولنتاین بود کمی در مورد صحبت کردیم و براشون جالب بود که تو ایران هم ولنتاین میگیرن بعد در مورد قلعه آمبر پرسیدن که راهنماییشون کردیم که اگه فردا قلعه آمبر می رن حتما صبح زود برن که بتونن فیل سوار شن!
با توجه به محدودیت وقت سریع به محل پارک اتوبوس برگشتیم و درست همزمان کار بازدید همسفرامون هم تموم شده بود و این شد که سوار بر اتوبوس شدیم.
یه خیابون پایینتر از جلوی موزه آلبرت هال گذشتیم و با اینکه بلیط اونجا رو هم داشتیم اما احس رضا گفت که دیگه بازدید ها تموم شده و ما رو به سمت مک دونالد هدایت کرد. این موزه آلبرت هال در واقع موزه دولتی شهر به حساب می یاد و بیشتر شامل یکسری ادوات جنگی، آلات موسیقی و ظرف و ظروف قدیمیه. البته یه مجسمه مومیایی هم داره. در هر حال قسمت نبود ما اونجا رو ببینیم.
احسن رضا در طول مسیر از وجود یک برنامه شوی بسیار زیبای فرهنگی خبر داد که البته خارج شهر قرار داره اما چون خودش دنبالمون نمیومد و با توجه به ورودی و هزینه کرایه اش خیلی نمی صرفید اونجا بریم.
بعد از صرف غذا در مک دونالد دیگه کارخاصی باقی نمونده بود و بازم ما رو به هتل رسوند.
جلوی هتل متوجه ساز و آواز جمعی شدیم که داشتن ساز می زدن و می رقصیدن. موضوع به نظرمون جالب اومد و دقایقی هم به تماشای اون پرداختیم ظاهرا قسمتی از یه مراسم عروسی بود.
عصر پس از کمی استراحت دیگه خستگیمون در رفته بود اما باتوجه به اینکه هتلمون تقریبا از مرکز شهر فاصله داشت بازم بهترین انتخاب رو دیدن فروشگاه هایپر مارکت و کمی خرید دیدیم.
در سر خیابون اصلی نزدیک هتل ایستگاه اتوبوسی بود که چندین خط مختلف به سایر نقاط شهر داشت اما با دیدن وضعیت سوار شدن مسافراشون کلا سوار شدن به هرچی اتوبوس رو بی خیال شدیم!
جنس ها تو فروشگاه خیلی گرون بودن و حداقل ۳۰ تا ۴۰ درصد بالاتر از قیمت های تهران در می اومد. یه جا تو فروشگاه بهمون یه نوع سوپ خاص رو دادن تا امتحان کنیم که حسابی تند بود جالبترین جا تو این پاساژ فروشگاه ساری بود. فکر کنید یه فروشگاه بزرگ که طاقه های ساری رو رنگ و وارنگ خیلی با نظم و ترتیب روی هم چیده بودن و برای مشتریها صندلی گذاشته بودن که بتونن راحت بشینن و ساعتها از بین اون همه رنگ و طرح و پارچه انتخاب کنن. تنوع رنگها و طرحها و خصوصا قیمتها دیوانه کننده بود این بود که یکیمون مجبور شد کشون کشون دیگری رو مات و مبهوت اونهمه پارچه های زیبا شده بود از اونجا دور کنهحالا شما حدس بزنید کی کدومه؟ !
با کمی خرید به هتل برگشتیم و این بار بیشتر به سراغ اینترنت رفتیم تا تلافی این چند روزه رو دربیاریم!
خاطرات سفر به هندوستان(۲۰۱۳)- روز هفتم- بازگشت به دهلی- مراسم عروسی هندی
اول صبح روز هفتم سفر، بازم باید بار و بندیل رو می بستیم و در مسیر جاده های نه چندان دلچسب هندوستان راهی می شدیم. عدم دلچسبیش به این دلیل بود که علی رغم وسعت و کیفیت بخش عمده ای از جاده ها به جهت قوانین محدودیت سرعت تا سقف ۶۰ کیلومتر برای اتوبوس ها این سفرهای جاده ای یکم فرسایشی هستن.
با وداع از جیپور دوست داشتنی دیگه حوالی ۹٫۳۰ صبح بود که تو جاده اصلی افتاده بودیم و از قرار مسیر جیپور_دهلی یکم طولانی تر از دو مسیر قبلیمونه و بدتر اونکه بخش هایی از جاده هم هنوز کیفیت مناسبی نداره.
در طول مسیر از دل مزارع سرسبز و روستاهای نه چندان آباد هند گذشتیم. حین گذر از کنار جاده و دکه های محقری که کنار جاده بودن دیدیم که برخیشون یکم مجهزتر بوده و ماهواره هم داشتن!
اول صبح تو جاده و دهکده های بین راه چیزی که خیلی توجهمون رو جلب کرد دیدن پسرها و مردهای هندی بود که هر گوشه و کنار یه چاه یا استخر آب واسه خودشون پیدا کرده بودن و مشغول حموم کردن همون کنار خیابون بودن. جالب بود با اینکه خیلی تو دستشویی رفتن هپلی بودن ولی این تعدد صحنه های حمام گرفتن نشون داد که هندیها اونقدرهام کثیف نیستن و به نظافت اهمیت میدن ولی متاسفانه این روش مبارزه منفی که گاندی بهشون یاد داده بود که برای بیرون انداختن انگلیسی ها شهر رو کثیف کنن و بوق بزنن یجورایی جزو فرهنگشون شده و هیچجوری جبران پذیر نیست.
حدود ۷-۸ ساعت بعد در حالیکه همهمون یجورایی کلافه بودیم و حتی صحبت های گروهی هم رنج سفر رو کم نکرده بود سرانجام به حوالی دهلی رسیدیم.
برخلاف انتظار شهر کوچک نزدیک دهلی و مسیر باقیمونده تا خود شهر نسبتا آباد بود و بیشتر ماهیت صنعتی داشت و کارخونه های متعددی بین راه قرار گرفته بودن.
ورودی شهر نیز برخلاف تصویر قبلی که از دهلی به یاد داشتیم نو نوار تر بود و فروشگاههای بزرگ و خیابون های یکم مدرنتر به هیچ وجه سنخیتی با شهری که چند روز قبل ترک کرده بودیم نداشت. انگار وارد یه شهر دیگه شدیم! ظاهراً سمت مدرن و تمیز شهر بود.
اما دقایقی بعد طولی نکشید که بازم چهره کثیف شهر خودش رو نشون داد .
حدود ساعت ۵ بود که بازم به هتل “کلارکس این” پا گذاشتیم و اینجا بود که احسن رضا پس از تحویل اتاقامون با ما خداحافظی کرد و گفت که فردا غروب یکی دیگه برای بردن ما به فرودگاه می یاد .
عصر اونقدر از سفر طولانی خسته شده بودیم که دیگه جز استراحتی کوتاه گزینه ای نداشتیم. غروب هم یه شام مختصر صرف کردیم و داشتیم فکر می کردیم این آخرین شب اقامتمون در هند رو چجوری برنامه ریزی کنیم که یکدفعه از بالای بالکن طبقه ۵ هتل متوجه نورپردازی محوطه باغ مانند روبروی هتل شدیم که حالا دیگه پر از جمعیت بود. از نگهبان هتل پرسیدیم که جریان چیه و با شنیدن پاسخ چشمامون از خوشحالی برق زد.
آره اشتباه نکرده بودیم بالاخره در آخرین شب اقامتمون در هند دست تقدیر یه مراسم عروسی رو سر راهمون گذاشته بود.
بی معطلی لباس قشنگامونو پوشیدیم و پایین رفتیم و جلوی در باغ به نگهبان که کارتها را می گرفت توضیح دادیم که ما توریستیم و خیلی دوست داریم مراسم سنتی عروسی هندی ها رو ببینیم. اما نگهبانه گفت که او کاره ای نیست و به ما یه مرد میانسال موقر و باکلاسی تقریباً تو مایه های آمیتا باچان رو که همون موقع هم جلوی در رسیده بود نشون داد و گفت من نمیدونم بهتره با اون آقا صحبت کنید.
ما هم بی معطلی و خیلی مشتاقانه از علاقمون برای دیدن مراسم واسه اون آقاهه توضیح دادیم و اونم خدا خیرش بده گفت که اونم فقط یکی از مهمون هاست و از قرار دوست پدر عروسه اما گفت بعید می دونه مشکلی باشه و ما هم می تونیم به همراه او وارد باغ بشیم.
وای اما چجوری وصفش کنیم! یه فضای باز چمنکاری شده با نور پردازی و چراغونی عالی با ترکیب رنگهای مختلف که بیشتر طلایی بود به نحوی که همه چیز خیلی رویایی و سلطنتی به نظر میومد. تازه فهمیدیم این جایی که همسفرها تا قبل از این فکر می کردن معبد بوداییاس در واقع محل برگزاری عروسیه!
بعد از چند لحظه ضمن تشکر از اون آقا خواستیم اگه میشه بابای عروس رو به ما نشون بده تا رسما ازش اجازه حضور در مراسم رو بگیریم اون بنده خدا هم با ما همراه شد و کل باغ رو گشت تا سرانجام آقای پدر رو جلوی در اصلی و درحالیکه مشغول گرفتن عکس های یادگاری با مهمون ها بود پیدا کرد و بعد هم لطفش رو کامل کرد و خودش جریان ما رو برای پدر عروس شرح داد و اینجا بود که پدر عروس با خوشحالی از ما استقبال کرد و حتی ما رو جلوی دوربین برد تا یه عکس یادگاری هم باهامون بگیره!
از اینجا به بعد ما حکم پیشونی سفید جمع رو پیدا کردیم! اونم میون اون همه هندی که با لباس های محلی و ساری های رنگ و وارنگ احاطمون کرده بودن.
فیلمبردارها هم نامردی نمی کردن و هر وقت سوژه کم میاوردن دوربین رو زوم می کردن روی ما و رو پرده های بزرگ چهار طرف باغ کلوزآپ ما رو نشون میدادن!
نحوه پذیرایی واقعا اشرافی بود. راه به راه گارسون ها با انواع نوشیدنی های میوه ای و سرد و گرم جلوت سبز می شدن.
و دورتا دور باغ هم ۳۰-۴۰ تا غرفه با ۴۰-۵۰ تا آشپز از اول مراسم تا آخر مراسم برای مهمون ها انواع غذاهای مختلف رو جلو روشون آماده و سرو می کردن.
یعنی برخلاف عروسی های ایرونی که سر یه تایم خاص شام سرو میشه تو این عروسی از همون ابتدا تا انتها خوراکی سرو می شد.
و جالبتر اونکه حتی نون و شیرینی های محلی هم به صورت تازه تازه همونجا جلوی مهمون ها میپختن!
خوراکی های رنگارنگ هندی آدم وسوسه می کرد که به هرکدوم یه ناخونک بزنیم اما راستش چون تازه شام خورده بودیم عملا دیگه جایی برای پرخوری نبود. از طرفی نمی خواستیم طرف فکر کنه که برای شکم چرونی اومدیم تو عروسی این شد که کلاس گذاشتیم و یه گوشه نشستیم و بقیه رو زیر نظر گرفتیم.
از شیر مرغ تا جون آدمیزاد میشد پیدا کرد. می گید نه اینم بستنی آلاسکا!
تو این حین چندتا گارسون هی به ما که تنها خارجی های اون جمع بودیم گیر داده بودن که بابا شما چرا چیزی نمی خورید و بعدش یکیشون رفت و برامون یه بشقاب از دو سه مدل حلوای مغزدار رنگارنک آورد و رو میز گذاشت.
اولش گفتیم بابا یارو چه با معرفته اما بعد از اینکه شربت هم آورد حالا هی با لهجه هندی که اولش متوجه نمی شدیم چی میگه دوزاریمون افتاد که انعام می خواد! ما هم بهش یکم پول دادیم که بره دنبال کارش بعد اون طرف رفته بود برای بقیه دوستاش معرکه گرفته بود و جریان حرف زدنش با ما رو توضیح میداد و همه هم با هیجان بهش گوش میدادن!
اون وسط یه غرفه بود که انواع نوشیدنی گرم مثل شیرچایی، نسکافه، شیرکاکائو و … داشت ما هم که کمی تو اون فضا سردمون شده بود یه شیرچایی خواستیم. منتها به هر زبونی گفتیم پسره بنده خدا نفهمید ما چی میخوایم تا اینکه خسته شدیم و گفتیم بابا چای چای! پسره خوشحال گفت اوه یو مین چای!!! اوکی اوکی! و خوشحال از اینکه زبون ما رو فهمیده دو تا شیر چایی دبش خوشمزه بهمون داد که تو اون فضا خیلی چسبید!
حدود ۱۰ شب بود که تازه آقای داماد که روبند هم داشت با سلام و صلوات و طی مراسمی مفصل که شامل رقص و آتیش بازی و ترقه بازی و شاباش دادن و … بود از در باغ وارد شد و جالب اونکه عروس باهاش نبود. ایشون رو با کلی تشریف و ساز و دهل تا بالای جایگاه بدرقه کردن.
تو این حین آتیش بازی و نورپردازی آسمون همه رو به هیجان آورده بود.
نیم ساعت بعد حالا نوبت عروس بود که بازم با مراسمی مشابه با مراسم داماد تشریف بیاره. تو این حین بطور اتفاقی با یه خانوم جوونی که رنگ زیبای ساریش و کلاسش متمایز با بقیه بود و از قرار برای دقایقی زیرچشمی می پاییدمون جلو اومد و یجورایی سر صحبت رو باز کرد و یکم مراسم رو شرح داد.
جلوی جایگاه یه سکوی گرد بزرگ که غرق گل و تزیینات بود، تعبیه کرده بودن که عروس و داماد با کلی تشریفات از اون بالا رفتن و بعد هم عروس با کلی تلاش و تقلای سمبولیک حلقه گل که نشان عشق و پیوندشون بود و به گفته اون خانومه “یرملا” نام داشت رو به گردن داماد انداخت داماد هم یکم ناز می کرد و نمی ذاشت تا تاج به گردنش بیفته.
بعد هم داماده تاج گل رو به گردن عروس انداخت و نهایتاً در میان جشن و شادی حاضرین این سکوی مدور شروع کرد به چرخیدن و با آتیش بازی و نورپردازی منظره ای زیبا بوجود آورد.
آخر مراسم که دیگه ساعت از ۱۲٫۳۰ گذشته بود دوست جدید هندیمون که خودش معلم و شوهرش تو کار املاک بود با روحیه مختص هندی ها اصرار کرد که برای شب مهمون اونها در منزلشون باشیم و حتی وقتی گفتیم که هتلمون همونجاست باز هم برای فردا نهار پیشنهادش رو تکرار کرد که البته ما به دلیل برنامه فشرده فردامون تشکر کرده و دعوتش رو رد کردیم. بعد در حالیکه خستگی و خواب آلودگی داشت بر ما غالب می شد و از طرفی نگران خستگیمون برای گشت شهری فردا بودیم، دیگه جای موندن نبود و با خداحافظی از اونا به هتلمون که فقط ۲۰ متر با در باغ فاصله داشت برگشتیم و بی معطلی درحالی که لبخند رضایتی بر لب داشتیم به خواب رفتیم!
خاطرات سفر به هندوستان(۲۰۱۳)- روز هفتم- بازگشت به دهلی- مراسم عروسی هندی
اول صبح روز هفتم سفر، بازم باید بار و بندیل رو می بستیم و در مسیر جاده های نه چندان دلچسب هندوستان راهی می شدیم. عدم دلچسبیش به این دلیل بود که علی رغم وسعت و کیفیت بخش عمده ای از جاده ها به جهت قوانین محدودیت سرعت تا سقف ۶۰ کیلومتر برای اتوبوس ها این سفرهای جاده ای یکم فرسایشی هستن.
با وداع از جیپور دوست داشتنی دیگه حوالی ۹٫۳۰ صبح بود که تو جاده اصلی افتاده بودیم و از قرار مسیر جیپور_دهلی یکم طولانی تر از دو مسیر قبلیمونه و بدتر اونکه بخش هایی از جاده هم هنوز کیفیت مناسبی نداره.
در طول مسیر از دل مزارع سرسبز و روستاهای نه چندان آباد هند گذشتیم. حین گذر از کنار جاده و دکه های محقری که کنار جاده بودن دیدیم که برخیشون یکم مجهزتر بوده و ماهواره هم داشتن!
اول صبح تو جاده و دهکده های بین راه چیزی که خیلی توجهمون رو جلب کرد دیدن پسرها و مردهای هندی بود که هر گوشه و کنار یه چاه یا استخر آب واسه خودشون پیدا کرده بودن و مشغول حموم کردن همون کنار خیابون بودن. جالب بود با اینکه خیلی تو دستشویی رفتن هپلی بودن ولی این تعدد صحنه های حمام گرفتن نشون داد که هندیها اونقدرهام کثیف نیستن و به نظافت اهمیت میدن ولی متاسفانه این روش مبارزه منفی که گاندی بهشون یاد داده بود که برای بیرون انداختن انگلیسی ها شهر رو کثیف کنن و بوق بزنن یجورایی جزو فرهنگشون شده و هیچجوری جبران پذیر نیست.
حدود ۷-۸ ساعت بعد در حالیکه همهمون یجورایی کلافه بودیم و حتی صحبت های گروهی هم رنج سفر رو کم نکرده بود سرانجام به حوالی دهلی رسیدیم.
برخلاف انتظار شهر کوچک نزدیک دهلی و مسیر باقیمونده تا خود شهر نسبتا آباد بود و بیشتر ماهیت صنعتی داشت و کارخونه های متعددی بین راه قرار گرفته بودن.
ورودی شهر نیز برخلاف تصویر قبلی که از دهلی به یاد داشتیم نو نوار تر بود و فروشگاههای بزرگ و خیابون های یکم مدرنتر به هیچ وجه سنخیتی با شهری که چند روز قبل ترک کرده بودیم نداشت. انگار وارد یه شهر دیگه شدیم! ظاهراً سمت مدرن و تمیز شهر بود.
اما دقایقی بعد طولی نکشید که بازم چهره کثیف شهر خودش رو نشون داد .
حدود ساعت ۵ بود که بازم به هتل “کلارکس این” پا گذاشتیم و اینجا بود که احسن رضا پس از تحویل اتاقامون با ما خداحافظی کرد و گفت که فردا غروب یکی دیگه برای بردن ما به فرودگاه می یاد .
عصر اونقدر از سفر طولانی خسته شده بودیم که دیگه جز استراحتی کوتاه گزینه ای نداشتیم. غروب هم یه شام مختصر صرف کردیم و داشتیم فکر می کردیم این آخرین شب اقامتمون در هند رو چجوری برنامه ریزی کنیم که یکدفعه از بالای بالکن طبقه ۵ هتل متوجه نورپردازی محوطه باغ مانند روبروی هتل شدیم که حالا دیگه پر از جمعیت بود. از نگهبان هتل پرسیدیم که جریان چیه و با شنیدن پاسخ چشمامون از خوشحالی برق زد.
آره اشتباه نکرده بودیم بالاخره در آخرین شب اقامتمون در هند دست تقدیر یه مراسم عروسی رو سر راهمون گذاشته بود.
بی معطلی لباس قشنگامونو پوشیدیم و پایین رفتیم و جلوی در باغ به نگهبان که کارتها را می گرفت توضیح دادیم که ما توریستیم و خیلی دوست داریم مراسم سنتی عروسی هندی ها رو ببینیم. اما نگهبانه گفت که او کاره ای نیست و به ما یه مرد میانسال موقر و باکلاسی تقریباً تو مایه های آمیتا باچان رو که همون موقع هم جلوی در رسیده بود نشون داد و گفت من نمیدونم بهتره با اون آقا صحبت کنید.
ما هم بی معطلی و خیلی مشتاقانه از علاقمون برای دیدن مراسم واسه اون آقاهه توضیح دادیم و اونم خدا خیرش بده گفت که اونم فقط یکی از مهمون هاست و از قرار دوست پدر عروسه اما گفت بعید می دونه مشکلی باشه و ما هم می تونیم به همراه او وارد باغ بشیم.
وای اما چجوری وصفش کنیم! یه فضای باز چمنکاری شده با نور پردازی و چراغونی عالی با ترکیب رنگهای مختلف که بیشتر طلایی بود به نحوی که همه چیز خیلی رویایی و سلطنتی به نظر میومد. تازه فهمیدیم این جایی که همسفرها تا قبل از این فکر می کردن معبد بوداییاس در واقع محل برگزاری عروسیه!
بعد از چند لحظه ضمن تشکر از اون آقا خواستیم اگه میشه بابای عروس رو به ما نشون بده تا رسما ازش اجازه حضور در مراسم رو بگیریم اون بنده خدا هم با ما همراه شد و کل باغ رو گشت تا سرانجام آقای پدر رو جلوی در اصلی و درحالیکه مشغول گرفتن عکس های یادگاری با مهمون ها بود پیدا کرد و بعد هم لطفش رو کامل کرد و خودش جریان ما رو برای پدر عروس شرح داد و اینجا بود که پدر عروس با خوشحالی از ما استقبال کرد و حتی ما رو جلوی دوربین برد تا یه عکس یادگاری هم باهامون بگیره!
از اینجا به بعد ما حکم پیشونی سفید جمع رو پیدا کردیم! اونم میون اون همه هندی که با لباس های محلی و ساری های رنگ و وارنگ احاطمون کرده بودن.
فیلمبردارها هم نامردی نمی کردن و هر وقت سوژه کم میاوردن دوربین رو زوم می کردن روی ما و رو پرده های بزرگ چهار طرف باغ کلوزآپ ما رو نشون میدادن!
نحوه پذیرایی واقعا اشرافی بود. راه به راه گارسون ها با انواع نوشیدنی های میوه ای و سرد و گرم جلوت سبز می شدن.
و دورتا دور باغ هم ۳۰-۴۰ تا غرفه با ۴۰-۵۰ تا آشپز از اول مراسم تا آخر مراسم برای مهمون ها انواع غذاهای مختلف رو جلو روشون آماده و سرو می کردن.
یعنی برخلاف عروسی های ایرونی که سر یه تایم خاص شام سرو میشه تو این عروسی از همون ابتدا تا انتها خوراکی سرو می شد.
و جالبتر اونکه حتی نون و شیرینی های محلی هم به صورت تازه تازه همونجا جلوی مهمون ها میپختن!
خوراکی های رنگارنگ هندی آدم وسوسه می کرد که به هرکدوم یه ناخونک بزنیم اما راستش چون تازه شام خورده بودیم عملا دیگه جایی برای پرخوری نبود. از طرفی نمی خواستیم طرف فکر کنه که برای شکم چرونی اومدیم تو عروسی این شد که کلاس گذاشتیم و یه گوشه نشستیم و بقیه رو زیر نظر گرفتیم.
از شیر مرغ تا جون آدمیزاد میشد پیدا کرد. می گید نه اینم بستنی آلاسکا!
تو این حین چندتا گارسون هی به ما که تنها خارجی های اون جمع بودیم گیر داده بودن که بابا شما چرا چیزی نمی خورید و بعدش یکیشون رفت و برامون یه بشقاب از دو سه مدل حلوای مغزدار رنگارنک آورد و رو میز گذاشت.
اولش گفتیم بابا یارو چه با معرفته اما بعد از اینکه شربت هم آورد حالا هی با لهجه هندی که اولش متوجه نمی شدیم چی میگه دوزاریمون افتاد که انعام می خواد! ما هم بهش یکم پول دادیم که بره دنبال کارش بعد اون طرف رفته بود برای بقیه دوستاش معرکه گرفته بود و جریان حرف زدنش با ما رو توضیح میداد و همه هم با هیجان بهش گوش میدادن!
اون وسط یه غرفه بود که انواع نوشیدنی گرم مثل شیرچایی، نسکافه، شیرکاکائو و … داشت ما هم که کمی تو اون فضا سردمون شده بود یه شیرچایی خواستیم. منتها به هر زبونی گفتیم پسره بنده خدا نفهمید ما چی میخوایم تا اینکه خسته شدیم و گفتیم بابا چای چای! پسره خوشحال گفت اوه یو مین چای!!! اوکی اوکی! و خوشحال از اینکه زبون ما رو فهمیده دو تا شیر چایی دبش خوشمزه بهمون داد که تو اون فضا خیلی چسبید!
حدود ۱۰ شب بود که تازه آقای داماد که روبند هم داشت با سلام و صلوات و طی مراسمی مفصل که شامل رقص و آتیش بازی و ترقه بازی و شاباش دادن و … بود از در باغ وارد شد و جالب اونکه عروس باهاش نبود. ایشون رو با کلی تشریف و ساز و دهل تا بالای جایگاه بدرقه کردن.
تو این حین آتیش بازی و نورپردازی آسمون همه رو به هیجان آورده بود.
نیم ساعت بعد حالا نوبت عروس بود که بازم با مراسمی مشابه با مراسم داماد تشریف بیاره. تو این حین بطور اتفاقی با یه خانوم جوونی که رنگ زیبای ساریش و کلاسش متمایز با بقیه بود و از قرار برای دقایقی زیرچشمی می پاییدمون جلو اومد و یجورایی سر صحبت رو باز کرد و یکم مراسم رو شرح داد.
جلوی جایگاه یه سکوی گرد بزرگ که غرق گل و تزیینات بود، تعبیه کرده بودن که عروس و داماد با کلی تشریفات از اون بالا رفتن و بعد هم عروس با کلی تلاش و تقلای سمبولیک حلقه گل که نشان عشق و پیوندشون بود و به گفته اون خانومه “یرملا” نام داشت رو به گردن داماد انداخت داماد هم یکم ناز می کرد و نمی ذاشت تا تاج به گردنش بیفته.
بعد هم داماده تاج گل رو به گردن عروس انداخت و نهایتاً در میان جشن و شادی حاضرین این سکوی مدور شروع کرد به چرخیدن و با آتیش بازی و نورپردازی منظره ای زیبا بوجود آورد.
آخر مراسم که دیگه ساعت از ۱۲٫۳۰ گذشته بود دوست جدید هندیمون که خودش معلم و شوهرش تو کار املاک بود با روحیه مختص هندی ها اصرار کرد که برای شب مهمون اونها در منزلشون باشیم و حتی وقتی گفتیم که هتلمون همونجاست باز هم برای فردا نهار پیشنهادش رو تکرار کرد که البته ما به دلیل برنامه فشرده فردامون تشکر کرده و دعوتش رو رد کردیم. بعد در حالیکه خستگی و خواب آلودگی داشت بر ما غالب می شد و از طرفی نگران خستگیمون برای گشت شهری فردا بودیم، دیگه جای موندن نبود و با خداحافظی از اونا به هتلمون که فقط ۲۰ متر با در باغ فاصله داشت برگشتیم و بی معطلی درحالی که لبخند رضایتی بر لب داشتیم به خواب رفتیم!
خاطرات سفر به هندوستان(۲۰۱۳)- روز هشتم(بخش پایانی)- گشت شهری واقعی
آخرین روز اقامتمون در هند و دهلی نو در حالی آغاز شد که به جهت خستگی ناشی از دیرخوابیدن دیشب خیلی میزون نبودیم اما چاره ای نبود و نمی بایست این روز پر ارزش رو که خوشبختانه تور هم برنامه نداشت از دست می دادیم!
این بار وقتی برای صبحونه به رستوران رفتیم برخلاف روزهای اول اقامتمون در دهلی انگار لشگر گشنه های دهلی و اطرافش حمله کرده بودن و یجورایی نصف دیس ها خالی بود! و جمعیتی که بهشون می خورد کارمندای شرکتی چیزی باشن بخش قابل توجهی از سالن رو به اشغال خودشون درآورده بودن!
با این حال هرجوری بود خیلی شرمنده شکممون نشدیم و بی معطلی با ترک هتل بازم در مسیر ایستگاه مترو کوشامبی راه افتادیم و خوشبختانه در حالیکه شلوغی مترو تو اون ساعت تا حدودی قابل تحمل بود دقایقی بعد به ایستگاه اولین مقصدمون که مسجد جامع بود پا گذاشتیم.
جالب اونکه در داخل واگن مترو وقتی دوربینمونو برای عکس درآورده بودیم پسرجوونی محترما تذکر داد که تو مترو عکس گرفتن ممنوعه! با اینکه ما ناراحت نشدیم و این قانون در بسیاری از شهرهای دنیا هم دنبال میشه اما پسره یکی دو دقیقه بعد بازم عذرخواهی کرد و گفت که منظوری نداشته و فقط خواسته کمک کرده باشه تا مشکلی برامون پیش نیاد. ما هم گفتیم که بابا بی خیال مشکلی نیست!
از ایستگاه مترو مسجد جامع که خارج شدیم یکدفعه خودمونو تو یکی از کوچه های شلوغ و پلوغ و نسبتا باریک مرکز شهر یافتیم که با توجه به بازی درآوردن GPSموبایلمون راستش اولش یکم تو پیدا کردن جهت درست مسجد جامع سردرگم بودیم و به این خاطر به یه سمت همینطوری حسی رفتیم اما بعد از چند دقیقه از پسر جوونی آدرس مسجد رو پرسیدیم و او گفت که یکم دوره و بهتره ریکشا سوار شید و ما هم مثل دو تا بچه خوب گوش کردیم و با پرداخت ۲۰ روپیه سوار بر ریکشای کوچکی به سمت جهت مخالف حرکت کردیم. اما چشمتون روز بد نبینه از عجله به کیفیت و مدل ریکشاه توجه نکردیم و از اون سر بازاش سوار شدیم که هر آن ممکن بود ازون بالا بیفتیم پایین یا مفتی مفتی بین راه تصادف کنیم که خوشبختانه به خیر گذشت و الان زنده ایم که براتون این مطالب رو سرهم کنیم! (البته راستش به این شوریها هم نبود ها اما به هر حال این ریکشا سواری کلا خیلی خطرناکه!!!)
به هر حال تو مسیر سربالایی کوچه های پشت مسجد هم طفلکی راننده کلی پا زد و نهایتا ما رو به جلوی در اصلی مسجد رسوند.
مسجد جامع دهلی در واقع بزرگترین مسجد کل هندوستان به شمار می یاد که توسط شاه جهان معروف که قبلا مفصل شرح دادیم تو همون وسطای قرن هفده میلادی ساخته شده و بالای تپه ای قرارداره که مشرف بر منطقه و چشم انداز زیبایی بر قلعه سرخ (ردفورت) داره.
با این حال عظمت مسجد با اینکه گفته میشه ۲۰ تا ۲۵ هزار نمازگزار رو می تونه در خودش جا بده و نام بزرگترین مسجد جهان رو به خودش گرفته در مقابل مساجد منحصر به فرد ایران در اصفهان و حتی مساجد مشهد و ری و …، چیز زیادی برای گفتن نداره و سه گنبد ساخته شده از مرمرهای سیاه و سفید و حتی دو منار ۴۰ متری اش ساده تر از اون بود که چشم های پرتوقع ما رو راضی کنه!
در بدو ورود از هریک از درهای اصلی مسجد متصدی با لباس معمولی مندرس و قبض های کوچک کاغذی حضور داره که برای توریست های خارجی نفری ۳۰۰ روپیه (در اون زمان هر روپیه ۷۰ تومان بود) نه چندان ناقابل طلب می کنه و البته در مقابل کفشاتونم نگه می داره. علاوه بر این اگه پوششتون مناسب نباشه گیر می ده و نمیذاره احیاناً با شلوارک یا لباس های نامناسب حرمت مسجد رو بشکونید!
ورود به محوطه و اجبار برای پیاده روی در سنگفرش های نه چندان نو و تمیز حیاط مسجد که بخش هایی از اونم توسط کبوترهای پر تعداد داخل حیاط مورد عنایت قرار گرفته بود در اول کار خیلی راحت نبود اما به هر حال چاره ای هم نبود استاندارد همه چیز تو هند متفاوته!
داخل حیاط چیز خاصی هم نداشت و بازم همون سبک آشنای معماری هندی در بخش های مختلف و محراب ها و گنبدها رعایت شده بود.
آخر کار نوبت بالا رفتن از پله ها و پشت بام پر از خاک مسجد بود که نهایتاً با بالارفتن از کلی پله دوار به بالای منار ۴۰ متری اون می رسیدید.
اما جلوی پله های انتهایی دوتا از مسلمونهای هندی که ظاهرشون یادآور طالبان بود قبض به دست نشسته بودن و بازم درخواست نفری ۱۰۰ روپیه برای بالارفتن کردن. ما که دیگه خیلی زور داشت پول بدیم قبض قبلی رو نشون دادیم اما اونا گفتن که قبض اونجا جداست. بعدش پسره پرسید که اسمتون چیه و ما گفتیم علی و … . اینجا بود که پسره لبخند زد و گفت الحمدالله مسلمونن و گفتش بفرمایید برای شما مجانیه! جالب اینکه مسلمونهای هند اصلا به شیعه و سنی حساس نیستن و از بس دور و اطرافشون هندو پر شده همون مسلمونی از هر طایفه براشون قابل قبوله. هرچند این مسلمونی اصلا برای ورود مجانی به خود مسجد کافی نیست و از همه خارجی ها ۳۰۰ روپیه پول زور می گیرن!!!
دور و اطراف مسجد جامع هم ظاهرا منطقه فقیر نشین و قدیمی شهره که عمدتاً مسلمون نشین هم بود از بلندای صحن مسجد می تونستید این مناظرو ببینید.
تو صحن مسجد با یه زن و شوهر جوون از همسفرهامون که هردو پزشک هم بودن روبرو شدیم و بعد از بازدید از مسجد همگی با هم به سمت ردفورت حرکت کردیم.
با خروج از در اصلی مسجد و گذر از بازارچه محقر و داغون جلوی مسجد که ماشالله همه چی هم توش پیدا می شد از طبیب مداوا کننده گوش تا سلمونی و خلاصه هرچی که بخواین.
با رسیدن به خیابون اصلی که قلعه ردفورت طرف دیگرش قرار داشت این بار از زیرگذر عابر پیاده برای رفتن به طرف مقابل خیابون استفاده کردیم و همانطور که انتظار می رفت اینجا هم از الطاف هندی های بیگانه با نظافت و بهداشت بی نصیب نبود.
با ورود به محوطه جلوی قلعه ردفورت، نمایی زیبا از سردر قلعه با دیوارهای بلندش پدیدار بود که بیشتر از سایر جاهاش مورد توجه توریست ها برای ثبت تصاویر یادگاری قرار می گرفت. اما ورودی با تعداد زیادی سرباز مسلح کنترل می شد و یجورایی شرایط جنگی رو به ذهن متبادر می کرد.
اولش خواستیم با گذر از گیت بازرسی وارد قلعه بشیم اما نگهبان گفت که باید بلیط رو از گیشه روبرو خریداری کنید و این شد که با پرداخت نفری ۲۵۰ روپیه جواز ورود به این قلعه قدیمی رو پیدا کردیم. البته دوستامون با یه حساب سرانگشتی به این نتیجه رسیدن که دیدن یه قلعه قدیمی ارزش این همه پول ورودی رو نداره و ترجیح دادن به جای اون برن خرید برای همین از ما جدا شدن.
این قلعه قدیمی بازم مثل سایر جاهای دیدنی منطقه مرکز و شمال هند دستپخت شاه جهان و خاندانشه و در اواسط قرن ۱۷ میلادی ساخته شده. این بنای زیبا در اکثر راهنماهای گردشگری دهلی جاذبه اول گردشگری شهر دهلی شمرده میشه که بجز روزهای دوشنبه، همه روزه پذیرای خیل عظیم توریست های سرتاسر جهان هستش.
برخلاف توضیحات احسن رضا که گفته بود این قلعه کاملا مشابه قلعه سرخ آگراست و بخش اعظمش هم خراب شده راستش این قلعه به جز نام و لقبش هیچ شباهتی در معماری و ساختار با قلعه آگرا نداره.
مهمتر اونکه بیشتر بخش هاش کاملا سالمه و ساختار معماریش هم برخلاف قلعه سرخ آگرا که به نوعی بر بلندی قرار داره، با دست و دلبازی در سطح وسیعی از باغ های زیبا گسترش پیدا کرده.
جالب اونکه هریک از بخش های قلعه شناسنامه و هویتی مستقل با نام خاص خودش رو داشت. فرضا دروازه های ورودی با نام های زیبایی مزین شده بود مثل دروازه لاهور (Lahore Gate)، دروازه دهلی (Delhi Gate)، دروازه فیل (Elephant Gate).
با ورود از دروازه های ورودی که محوطه سرپوشیده اش یجورایی الان کاربری بازار سنتی و صنایع دستی رو پیدا کرده به حیاط اول که چندان بزرگ نیست پا گذاشتیم و در ادامه با عبور از اون محوطه اصلی حیاط قلعه که بسیار بزرگ و زیبا هم طراحی شده بود ظاهر شد.
بناهای زیبا با طراحی منحصر به فردشون که کاملا از سایر بناهای هندی که تا حالا دیده بودیم متمایز بودند و با طراحی زیبایی در کنار هم قرار گرفته بودند و هرکدوم با نام های فارسی از هم جدا می شدند. جلوی هر بنا هم تابلویی نصب شده بود که به چند زبون اطلاعات کاملی از محل ها رو ارائه می کرد. این بنا ها عبارت بودن از نقارهخانه (Naqqar Khana) یا نوبت خانه Naubat Khana)، دیوان عام (Diwan-i-Am)، دیوان خاص (Diwan-i-Khas)، خاص محل (Khas Mahal)، نهر بهشت (Nahr-i-Behisht)، کرسی (Qursi) یا تخت شاهی، لال پرده (Lal Pardah) یا پرده قرمز، باغ حیات بخش(Hayat Baksh Bagh) ، ظفر محل (Zafar Mahal)، حمام (Hammam)، زنانه(Zenana)، رنگ محل (Rang Mahal) و …
معماری زیبای بناهای اصلی بنحوی بود که از وسط اتاق ها کانال های آب جاری می شد تا در گرمای تابستان، تا حدی هوای اتاق ها را تعدیل نماید.
در یکی از سالن های اصلی که با طناب محصور شده بود محل تخت طاووس که نادرشاه آن را از هند به ایران انتقال داد نیز مشخص شده بود که البته ما این بخش رو به لطف همزبانی با هیات بلندپایه افغانی که همزمان اونجا بودن و یجورایی مهمون خاص محسوب می شدن تشخیص دادیم.
رو تابلو حکایت شده بود که بنا بر یک شعر معروف امیر خسرو دهلوی “اگر فردوس بر روی زمین است همین است و همین است و همین است”. ما که مشتاقانه دنبال این شعر می گشتیم با کمک راهنمای افغان ها سرانجام آن را روی قسمتی از سقف یافتیم.
بعد هم بار دیگر به لطف هیات محترم افغان ها در موتی مسجد (Moti Masjid) یا مسجد خاص یا مسجد مروارید که یجورایی با رنگ سفیدش بنای تاج محل رو یادآوری می کرد برامون باز شد و ما هم قاطی اونها تونستیم از این بخش از قلعه دیدن کنیم! جالبه که افغانها تا وارد مسجد شدن پریدن تو محرابو دو رکعت نماز خوندن. راهنما همینطور ماتش برده بود!
نمای مسجد سفید
با ادامه مسیر در محوطه بزرگ قلعه که ماشالله با دیوار ۵ کیلومتری محصورش خودش یجورایی یه شهر محسوب میشه به قسمت حوض های بزرگی رسیدیم که یجورایی شاهگلی تبریز رو تو ذهنمون تداعی کرد. هرچند حوض ها به جهت تعمیرات خالی از آب بودن و حسشون نمی تونست کامل باشه!
بعد از ساعتی با اینکه دل کندن از این باغ زیبا چندان ساده نبود اما محدودیت وقت به ناچار ما رو به سمت درب خروج هدایت کرد و با خروج از قلعه این بار در خیابون روبروی درب اصلی قلعه به سمت بازار چندی چوک که از همون جا شروع می شد حرکت کردیم.
این بازار طراحی جالبی داره و توسط کانالهایی از آب به دو بخش اصلی تقسیم شده است و اونطوری که گفته میشه قدیما وقتی پر آب بوده هنگام شب در زیر نور ماه تلؤلو نقره ای زیبایی داشته.
با ورود به بازار از همون ابتدا فروشنده های لباس و به خصوص ساری فروش ها ما رو احاطه کرده بودن و با بازار گرمی سعی داشتن ما رو برای خرید اجناسشون ترغیب کنند اما راستش اکثر ساری هاشون در عین قشنگی خیلی گرون بود و از ۳ یا ۴ هزار روپیه پایینتر نمی اومد. ضمن اینکه وقتی از یه فروشنده خواستیم برامون نحوه پوشیدن ساری رو توضیح بده نهایتا با نمایشی که اون اجرا کرد متوجه شدیم این ساری یه پارچه ۶-۹ متریه که دور بدن پیچیده میشه و کلا هیچگونه دوختی نداره حتی ظاهراً آخرش هم فقط زیر لباس جاسازی میشه و خلاصه اینکه برای آدمهای غیرحرفه ای مثل ما پوشیدنش کمی چالش برانگیز به نظر میرسه!
اینم لینک مربوط به نحوه پوشیدن ساری!
در شلوغی های بازار مسیرمونو ادامه دادیم و نهایتا بازارگرمی فروشنده ها و البته علاقه ما و چند روپیه باقی مونده در ته جیبمون موجب شد تا پس از کلی چونه زدن یک دست پارچه سه تیکه پنجابی خوش رنگ رو با قیمت ۳۰۰ روپیه خریداری کنیم لازم به ذکره که پنجابی یه لباسیه که خانومهای هندی به جای ساری می پوشن و معمولا دخترها قبل از ازدواجشون فقط میتونن پنجابی بپوشن. که پیراهنی بلند است به نام کورتا با یک شلوار و یک شال که روی شونه هاشون میندازن این پنجابی کلا لباس راحتیه و برای ایرانیها بیشتر توصیه میشه!
در ادامه مسیر از کنار معبد هندوها گذشتیم که این بار با دیدن مناظر چندش آور تبرک کردن آب های جاری روی زمین توسط زائرین کلی از این حال به اون حال شدیم. یه لحظه تصورشو کنید که آب کف زمین که با پاهای برهنه هندوها و تف هاشون کثیف شده حالا توسط زائرها به عنوان تبرک نوشیده بشه!
از اونجا که دیگه وقتی برای تلف کردن نداشتیم به سرعت دنبال پیدا کردن ایستگاه مترو بودیم که نهایت با یکم پرسجو این ایستگاه محقر مترو چندی چوک پیدا شد و ما هم بدون معطلی به سمت ایستگاه معبد آکشارداهام به خاطر نصفه موندن بازدید قبلیمون حرکت کردیم.
در طول مسیر بازم نظم خاصی بر مترو حکمفرما بود و حتی در ایستگاه مرکزی که ظاهرش یکم شلوغتر بود، با حضور متصدی مترو و نوار کشی مسافرا جلوی هر در صف تشکیل داده بودن و با رعایت نوبت سوار می شدن.
در ایستگاه آکشارداهام دیگه کاملا با محیط و ورودی ها آشنا بودیم و به سرعت با تحویل کوله پشتی به سمت ورودی اصلی حرکت کردیم. بازم با عبور گیت بازرسی به حیاط اصلی وارد شدیم.
اما در مورد معبد آکشارداهام:
سوامینارایان اسم فرقه جدیدی در دین هندوست. مبلغ این دین پسری به نام بوده به نام Ghanshyam Pande که بعدها سوامینارایان نام می گیره. هندوها او رو تجسم خدا روی زمین می دونن. طبق اونچه بعدا تو ویکیپدیا در موردش خوندیم
http://en.wikipedia.org/wiki/Swaminarayan
او در سال ۱۷۸۱ متولد میشه و تا سن ۷ سالگی روی متون مقدس اون زمان تسلط پیدا می کنه. و ظاهراً در سن ۱۱ سالگی بعد از فوت پدر و مادرش منزل رو ترک می کنه و به جستجوی استادی برای تعلیم دادن خودش به سفری ۷ ساله در سرزمین هندوستان میره و در تمام این مسیر به مراقبه و مکاشفه می پردازه.
او اصلاحات زیادی در خصوص مسائل زنان، فقرا و حیوانات انجام داد. برای مثال مراسم ساتی که در آن زنان هندو پس از مرگ همسر همراه جنازه او خود را می سوزاندند را تقبیح کرد و گفت این کار فرقی با خودکشی نداره و نباید انجام شود چون جان را خدا به انسان میدهد و فقط اوست که می تواند آنرا باز ستاند. او گفت که کشتن نوزادان دختر از ترس نداشتن جهیزیه هم گناهی بزرگ است. او همچنین یکی از پیشگامان آموزش و پرورش دختران در هند بوده و معتقد بوده روح زن یا مرد در برابر خداوند یکسان است. سوامینارایان با قربانی کردن حیوانات برای مراسم مذهبی هم مخالفت کرد.
از او معجزات زیادی هم ادعا شده. پس از مرگش ۱/۸ میلیون نفر پیرو او بودند که این تعداد در حال حاضر بین ۵ تا ۲۰ میلیون نفر تخمین زده می شود! (چه تخمین دقیقی!)
لازم به ذکر است پیروان او گیاهخوار لاکتو هستند یعنی گوشت و تخم مرغ نمیخورند ولی لبنیات مصرف می کنن.
اطلاعات از سایت: ۰۶مهر ۱۳۹۰ http://www.lastsecond.ir/news/Akshardham/
به هر حال سالها پس از مرگ سوامینارایان یعنی در سال ۲۰۰۵ معبد آکشاردام (آکشاردهام) توسط پیروان سوامینارایان در حاشیه رود یامونا بنا میشه.
در این معبد بسیاری از سنت های مردم هند، فرهنگ آیین هندو، روحانیت و معماری هندی به نمایش درمیاد. این معبد توسط ماهاراج پراموخ سووآمی بنا شد که در آن ۳۰۰۰ نفر داوطلب به همراهی ۷۰۰۰ صنعتگر توانستند ساخت آن را طی ۵ سال به اتمام برسانند. این معبد دارای ۲۳۴ ستون و ۹ گنبد است. همچنین نمایشگاه هایی از زندگی سووآمینارایان و تاریخ هندوستان، یک فواره ی موزیکال و باغات بسیار وسیعی دارد.
فیلم معرفی این معبد رو می تونید از اینجا ببینید البته یه فیلم مفصلتر هم داره که حجمش بیشتره اون رو می تونید از اینجا ببینید. نوای شیپورهای اول فیلم همون مراسم صبحگاهی شونه که ما هر روز تو هتل میشنیدیم.
برای دیدن تصاویر بیشتر از این معبد زیبا می تونید به سایت خود مجموعه مراجعه کنید.
ساختمان اصلی مستقر در وسط معبد بر اساس علم جهت یابی و معماری هندی ساخته شده که تماما از جنس سنگ است. در ساخت بنای اصلی از هیچگونه فلزی استفاده نشده و ساختمان بر اساس اصول معماری باستانی هند بنا شده است.
توی ساختمون معبد بهتون اجازه نمیدادن دوربین و موبایل با خودتون ببرین. برای همین ما هیچ عکسی از این معبد زیبا نتونستیم بگیریم. فقط یه جا می تونستین با دوربین خودشون عکس بگیرین و براتون همونجا چاپ می کردن.
اما عکسهای بسیار زیبایی از اینترنت تونستیم پیدا کنیم:
نمای درب ورودی معبد
ورودی معبد از زاویه ای دیگر
نمای فواره ها در شب
در دوم جولای ۲۰۰۱ اولین سنگ بنای این معبد نهاده شد. اعضای آن تیم ۸ نفره نیز مهندسین خبره ای در معماری هندی و حکاکی های مذهبی بودند که نه تنها بر بنای سنگی نظارت می کردند بلکه بر روی معماری بناهای هندی در بین قرن های ۸ تا ۱۲ میلادی نیز تحقیق می کردند.
۷۰۰۰هزار استادکار به همراه ۳۰۰۰ داوطلب بر روی بنای معبد آکشاردام کار کردند و بیش از ۶۰۰۰ تن سنگ رس از راجستان به این معبد فرستاده شد. در بین استادکاران، تعدادی کشاورز و ۱۵ هزار زن محلی نیز دیده می شد که از قحطی رنج می بردند و به واسطه ی انجام این کار توانستند درآمد مناسبی کسب کنند .اولین برش های سنگ معبد توسط ماشین انجام شد اما حجاری و تزئینات بعدی همگی با دست صورت گرفت. هر شب حدود ۱۰۰ کامیون مصالح به این معبد وارد می شد و ۴ هزار کارگر و داوطلب بر روی بنای ساختمان کار می کردند.
این بنا شامل ۱۴۸ فیل در سایز واقعی است و دور تا دور بنا با مجسمه گیاهان، فیلها، داستانهای خدایان و جانوران دیگر تزیین شده است.
مجسمه سوامینارایان که زیر گنبد اصلی واقع شده است پیام او صلح، هارمونی، تواضع، خدمت به دیگران و ارادت به خدا بوده است.
فواره های معبد که هر روز ساعت ۶ بعد از ظهر داستان موزیکال سوامینارایان را روایت می کنند.
با این توصیف ما با عجله ای که داشتیم با ورود به محوطه اصلی با سرعت به سمت بخش موزه و نمایش حرکت کردیم. بعد هم برای خرید بلیط به گیشه مربوطه رفتیم و متصدی مربوطه توضیح داد که بلیط این ۳ بخش که شامل یک بخش نمایش سنتی، یک فیلم و موزه است رو باید در قالب یه پکیج و با پرداخت ۱۷۰ روپیه برای هر نفر خرید و امکان اینکه جداگانه اونها رو بخرید وجود نداره. ما با نگاهی به ساعتمون و با توجه به اینکه وقت زیادی نداشتیم و نمی تونستیم همه پکیج رو ببینیم و ضمن اینکه دیگه موجودی روپیه داخل جیبمون ۳۱۰ روپیه بیشتر نبود که حداقل ۱۰ تاش رو برای ریکشای نزدیک هتل لازم داشتیم یکم جا خوردیم. اینجا بود که متصدی پرسید مشکل چیه و وقتی براش توضیح دادیم که امشب پرواز برگشتمونه با بزرگواری تمام گفت همون ۳۰۰ روپیه رو بدید و در مقابلش ۲ تا بلیط کامل پکیج رو بهمون داد!
ما که از این همه بزرگواری اونم تو هندوستان به وجد اومده بودیم به سرعت به سمت اولین سالن که نمایش سنتی تاریخ شکل گیری داستان این آقای “سوامی نارایان (Swaminarayan) بود حرکت کردیم اما متوجه شدیم برای شروع برنامه باید حدود ۲۰ دقیقه صبر کنیم و خود برنامه هم ۴۰ دقیقه است و این درحالی بود که کل وقت ما کمتر از ۱/۵ ساعت بود.
با توضیح موضوع به متصدی مربوطه ایشون گفت که بهتره به سالن دوم برید که همین داستان رو به صورت فیلم پخش می کنه و سانسش ۵ دقیقه دیگه است. با حضور در سالن دوم متصدی اونجا بهمون دوتا هدفون داد که به چند زبون بین المللی فیلم رو ترجمه می کرد. از اون بابا پرسیدیم فیلم چقدر طول می کشه و نمایش موزه کی شروع میشه اونم گفت که فیلم حدود ۵۰ دقیقه است اما سانس بعدی برنامه موزه حدود نیم ساعت دیگه است و گفت اگه بخواید می تونید وسط فیلم زودتر بلند شین و به سالن مجاور برید تا به برنامه موزه برسین و برای این کار بهتره جلوی در بشینید.
فیلم دوم هم یه تور بازدید از معبد هست هم قسمتی از فیلم زندگینامه سوامینارایانان را می تونید ببینید. این فیلم توسط یه کمپانی هندی و در شرکت آیمکس تولید شده.
فیلم رو داخل یه سالن نمایش بزرگ با یه صفحه نمایش ۲۰*۲۶ متری با صدای دالبی نمایش میدن که با توجه به کیفیت خاصش یجورایی آدم رو مبهوت می کرد. داستان از همون بچگی سوامینارایان شروع شد و …
حدود نیم ساعت بعد متصدی با معرفت خودش اومد و صدامون کرد و تا دم در راهنمایمون کرد. ما که مجذوب فیلم شده بودیم دل کندن برامون سخت بود ولی چاره ای نداشتیم و بلند شدیم.
حالا نوبت به موزه مخصوص معبد بود. جلوی در بازم مردم رو به دو گروه تفکیک می کردن که برای یک گروه توضیح به زبان هندی و گروه دیگر که طبیعتاً خارجی ها بودن به زبون انگلیسی پخش می شد.
با ورود به محوطه غار مانند و سوار شدن به قایق های زیبا بر روی کانال های آب در داخل تونل و در حالیکه دوطرفمون با مجسمه و روباتهای فوق العاده و نورپردازی زیبا تاریخ چند هزارساله هند به تصویر کشیده بود حرکت کردیم.
البته تو این بین تو این تعریف تاریخ هندوستان، این هندی های نه چندان صادق یکم هم غلو می کردن و تقریبا تمام اختراعات مهم دنیا رو به دانشمندای قدیمی هند نسبت می دادن.
از ماجرای گالیله و گردش زمین بگیرید تا نیوتن و جاذبه زمین و حتی ساخت زیردریایی و حتی عمل های پیشرفته پزشکی و … که انگار دانشمندهای قدیمی هندی همه کارها رو انجام داده بودن! خودمونیم ما ایرانیها هم تقریبا همین اعتقاد رو داریم!
بیست دقیقه بعد دیگه این نمایش زیبا هم به پایان رسیده بود و از اونجا که دیگه ما وقتی نداشتیم حالا دیگه بدون توجه به محیط اطراف به سمت ایستگاه مترو با سرعت در حرکت بودیم.
در ایستگاه مترو کوشامبی به سرعت تا سر خیابون هتل پیاده اومدیم. حالا تازه مشکل این بود که چجوری ریکشایی پیدا کنیم که با ۱۰ روپیه ما رو به هتل برسونه! راستش مطمئن بودیم که حتما تو اون فضای رقابتی یکی پیدا میشه که جوابش مثبت باشه که همینطور هم شد اما واقعا خودمون دلمون نمی اومد با اون زحمتی که بیچاره ها می کشیدن اینقدر کم پول بدیم. آخر کار کل جیبامونو زیرو رو کردیم و یه سکه ۵ روپیه ای رو به عنوان انعام بهش دادیم که بیچاره کلی تشکر هم کرد.
در لابی هتل بقیه همسفرامون جمع بودن و همونطور که انتظار می رفت بازم همشون از این همه جایی که ما تو یک روز دیده بودیم شاخ درآورده بودن! سر ساعت ۵٫۳۰ یه پسر شیک پوش هندی از طرف آژانس اومد و گفت که قراره ما رو به فرودگاه برسونه. تو این فاصله خیلی اصرار داشت تا به عنوان نظر سنجی یه چیزی براش بنویسیم و چون هیچ داوطلبی نبود ما هم یه صفحه انگلیسی کامل از مشکلات تور براش نوشتیم که یارو هم کلی تشکر کرد.
این بار با اتوبوسی بزرگ و مجهز در مسیر راه به سمت فرودگاه حرکت کردیم اما چشمتون روز بد نبینه تازه فهمیدیم این ترافیک مزخرف دهلی چه چیز وحشتناکیه چون حدود ۲ ساعت طول کشید تا به فرودگاه رسیدیم.
در فرودگاه مجهز دهلی چندین کانتر کار صدور کارت پرواز مسافرها رو صادر می کرد. البته بازم باید یه فرم مخصوص گمرک رو پر می کردیم و جالب اونکه گوشه سالن سکوی مناسبی هم برای پر کردن فرم طراحی کرده بودن تا مسافرها خیلی به زحمت نیافتن .
برای ورود به سالن ترانزیت گیت، بازرسی بسیار سفت و سخت و با دقت مسافرها رو بازرسی می کرد که این صف مسافرها رو به خصوص تو بخش خانومها طولانی تر می کرد.
فرودگاه دهلی انصافا فرودگاه بزرگ و مجهزیه که علاوه بر فری شاپ بزرگ و البته گرونش برای اقلیت مسلمون هم نمازخونه تمیزی رو پیش بینی کرده.
تو فرودگاه امکان استفاده از اینترنت مجانی هم بود البته فقط برای کساییکه سیم کارت داشتن و اینطوری پسورد براشون اس ام اس می شد.
سرانجام در آخرین ساعات شب و با تاخیر ۲۰ دقیقه ای پرواز ما هم به سمت وطن انجام شد با این امید که بازم فرصت تجربه ای منحصر به فرد از سفرهای خاطره انگیز به گوشه و کنار دنیا رو داشته باشیم.