خاطرات سفر ۱۷روز دور اروپا (۲۰۱۲)– بوداپست – قسمت اول- قلعه بودا و فیشرمن
اما به هر صورت به صراحت اعتراف می کنیم که عاشق شرق اروپاییم. از لهستان با مردم خونگرم و شیک پوشش، خیابون های تمیز و ساختمونهای خوش تراشش تا براتیسلاوا با صمیمیت، کوچکی و آرامش خاصش و مسکو با اصالت و معماری بی نظیرش و صد البته بافت خالص جمعیتی این کشورها که دیگه چندان از مهاجران رنگین پوست ناخوانده که به شدت ترکیب شهر رو به هم زده بودن و یا نژادپرست های از خود راضی سفید پوست خبری نیست! (البته به جز مسکو!!!).
اگه قرار باشه بازم در آینده نزدیک به اروپا برگردیم، این بار هم قطعا حضور در شهر رویایی پراگ جزء لاینفک سفرمون خواهد بود که البته نمی دونیم کی و چجوری این آرزو محقق خواهد شد!!!
با این اوصاف از همون لحظه فرود در شهر بوداپست که توسط رود دانوب به دو تیکه تقسیم شده، حس دلچسبی نسبت به این شهر زیبا داشتیم و با ورود به سالن فرودگاه با برخورد نسبتا گرم مجارهای زیبارو نیز مواجه شدیم! اما با توجه به نزدیک بودن به غروب آفتاب و ترس از تاریکی هوا می بایست خیلی سریع به سمت هتلمون حرکت می کردیم.
از اونجا که واحد پول مجارها به جای یورو، فورینت (HUF) است و هر دلار معادل ۲۱۵ فورینته. قدم اول چنج پول بود اما از تجارب قبلی و مطابق با عرف همه فرودگاههای دنیا با توجه به نرخ ترکمنچایی چنج پول به تبدیل تنها ۲۰ یورو اکتفا کردیم تا با توجه به تفاوت حدود ۱۵ درصدی قیمت خرید و فروش یورو و دلار در فرودگاه خیلی ضرر نکرده باشیم!
مثل همیشه قدم بعدی پیدا کردن دفاتر راهنمای توریست بود که بازم خیلی سریع انجام شد و با گرفتن نقشه، متصدی مربوطه برامون مکان هتل بوداپست که هتل معروفی هم بود رو نقشه نشون داد اما با توجه به دوری اونجا و اینکه ساعت از ۸ غروب گذشته بود پیشنهاد کرد که بجای مترو از شاتل های اختصاصی فرودگاه استفاده کنیم. اما با شنیدن قیمت ۱۲ یورویی شاتل که اصطلاحا دور تو دور (Door to Door) نامیده می شد برق از سرمون پرید و گفتیم چرا باید ۲۴ یوروی بی زبونو اینجا هدر بدیم!!!
فرودگاه در ۲۰ کیلومتری شهر قرار داره و متاسفانه از اونجا مستقیم مترو یا ترنی به شهر وجود نداشت، اما بازم جای شکرش باقی بود که بیرون محوطه اتوبوسی قرار داشت که تا شهر و ایستگاه مترو می رفت. به هر حال چاره ای نبود و می بایست با همین اتوبوس مسیر رو طی کرد و این شد که جلوی دستگاه اتوماتیک فروش بلیط وایسادیم تا بلیطمونو بخریم. درست همین موقع یه خانوم جوون انگلیسی هم داشت با دستگاه ور می رفت که بعد از چند دقیقه با پرسش ما به دستگاه فحش داد و گفت که متاسفانه دستگاه خرابه! خانومه که حسابی عصبانی شده بود گفت که حالا چاره ای نیست و باید بلیط رو تو داخل اتوبوس از راننده خرید اما یکم گرونتر! (یعنی بجای ۳۲۰ تا ۴۰۰ تا فورینت!). ما که از مژده امکان خرید بلیط تو اتوبوس خوشحال شدیم با بهت به خانومه زل زده بودیم که آخه واسه حدود ۳۰ سنت ناقابل (۰٫۳ دلار) مگه آدم اینجوری اعصابشو خورد می کنه! اینه که میگن انگلیسی ها خسیسن!!!
دقایقی بعد اتوبوس اومد و ما هم به مانند بقیه مسافر ها سوار شده و بلیط رو از راننده خریدیم. خوشبختانه بازم محفظه وسط اتوبوس جای ساک بود که کارو یکم راحت می کرد اما کلا اتوبوس نسبتا شلوغ بود و چند نفری هم مشابه تهرون همون وسط وایساده بودن!
از اونجا که این بار هم به آدرس گوگل اعتماد کرده بودیم و قاعدتا باید در ایستگاه مترو میدون اورش وزرتره پیاده می شدیم. اما راستش فهموندن موضوع در قالب پرسش از سایر مسافرها با توجه به ضعف زبون انگلیسیشون کار چندان راحتی نبود!
بوداپست مثل تهران دارای سه خط مترو قرمز، زرد و آبی هست که البته مترو قرمز طولانی ترین خط مترو است و از سمت پست با حرکت در زیر رودخانه دانوب به قسمت بودا وارد میشه که اتفاقا ما هم باید از همین خط به منطقه بودا و هتلمون که اونجا بود می رسیدیم.
با بالا رفتن از پله ها که با ساک خیلی هم ساده نبود یکدفعه یه خانوم میونسال که متصدی مترو بود جلمونو گرفت و بلیط خواست. ماهم بر حسب تجارب شهرهای قبلی اروپا که معمولا بلیط های اتوبوس اعتبار زمانی داشت همون بلیط های اتوبوس رو نشونش دادیم اما خانومه با زبون مجاری بهمون فهموند که اون بلیط ها تک سفره است و باید دوباره بلیط بخریم و اونطرف خیابونو با دست نشون داد. ولی بعد وقتی دید ما با دیدن پله ها وا رفتیم! و ساکمونوم دید دلش سوخت و گفت مشکلی نیست و شما می تونید بدون بلیط سوار شید! ما هم به زبون بی زبونی کلی دعاش کردیم و سریع به سمت سکو دویدیم و دقایقی بعد با مترو و واگن های نه چندان مدرنش به سمت مقصد حرکت کردیم.
با تعویض مترو در ایستگاه مرکزی حدود ۲۵ دقیقه بعد به ایستگاه مورد نظرمون رسیدیم و از اونجا که ساعت از ۹٫۳۰ شب هم گذشته بود بدون فوت وقت از پله های برقی طولانی که وجه مشترک شبکه مترو کشورهای شرق اروپاست بالا رفتیم.
سرعت این پله برقی ها به قدری زیاده که در مقایسه با سرعت پله برقیهای تهران مثل مثل مقایسه خرگوش و لاک پشته! حالا تصور کنین کسایی (معمولا مسن ترها) که سرشون گیج میره نمی تونن پله برقیهای تهرانو سوار شن اونجا چیکار می خوان بکنن چون اونجا اصلا پله معمولی نداره!
در خیابون جلوی ایستگاه به کمک نقشه سعی در پیدا کردن جهت داشتیم اما چون دیرهنگام بود از پسر جوونی آدرس رو پرسیدیم و خوشبختانه او که به خوبی انگلیسی رو صحبت می کرد ایستگاه تراموا رو نشون داد و گفت یک ایستگاه دیگه باید پیاده شیم. اما بعد بهش گفتیم که باید بلیط بخریم و بیچاره با ما دوباره به ایستگاه مترو اومد تا بلیط بخریم. متاسفانه باجه بسته بود و دستگاه هم خراب! اینجا بود که او گفت که اصلا ناراحت نباشید و کلا به احتمال ۹۹ درصد کسی در تراموا بلیط رو چک نمی کنه و اگه هم چک کرد گفت که بهتره نصف و نیمه لاشه بلیط های قبلی رو نشونشون بدیم و …! (خوب شد که گیر نیافتادیم ها چون جریمش ۱۶۰۰ فورینت یا معادل ۷ دلار برای هر نفر بود!!!)
خداجونشو سالم کنه که آدرس خوبی داد و ما کمتر از ۱۰ دقیقه بعد نزدیک هتل پیاده شدیم و با صدمتر پیاده روی، نمای استوانه ای زیبای هتل بوداپست نمایان شد.
از همون محوطه جلوی هتل و لابی همه شواهد حکایت از کیفیت بالای اون داشت و از همه مهمتر قیمت مناسب اون یعنی حدود ۴۱ یورو برای هرشب بود که در مقایسه با سایر شهرها بسیار مناسب بود. اونم این هتل ۴ ستاره با کیفیت عالی اش!
مرد جوون رسپشن هم بسیار گرم بهمون خوش آمد گفت و در مقابل درخواست ما برای دادن اتاق خوش منظره یک اتاق با منظره عالی رود دانوب در طبقه ۱۳ بهمون داد که با دیدن امکانات و منظره اش خستگی سفر از تنمون در رفت!
منظره ای که از پنجره اتاقمون دیده می شد!
صبح از ساعت ۵٫۳۰ تلؤلو خورشید از لابه لای پرده ها اتاق رو روشن کرده بود و این شد که نهایتاً حدود ۷ صبح دیگه از خواب بیشتر دل کنده بودیم و چون تنها ۲۴ ساعت طلایی رو برای دیدن شهر زیبای بوداپست در اختیار داشتیم دیگه نمی شد بیش از این معطل کرد.
با صرف صبحانه ای مختصر و با هدف کشف منطقه اطراف هتل بیرون زدیم و مسیر یک کیلومتری تا ایستگاه مترو رو پیاده گز کردیم. تو این فاصله چنج یه مقدار یورو به HUF و همچنین خرید کارت حمل و نقل ۲۴ ساعته با پرداختHUF 1550 ما رو برای شروع گشت فشرده شهری آماده کرده بود.
شهر بوداپست با قدمتی بیش از ۷۰۰ سال شامل دو قسمت بودا و پست میشه که دو طرف رودخانه دانوب قرار گرفتن. از اونجا که هتل ما در منطقه بودا قرار داشت که از ارتفاع بیشتری نسبت به پست برخوردار بود تو برنامه دیدن اماکن دیدنی بودا رو در بخش اول گردشمون تو دستور کار داشتیم.
اولین مقصد منطقه بالای کوه و قصر بودا بود که از قرار خیلی با اونجا فاصله نداشت اما حالا مشکل پرسیدن شماره ترنی که ما رو اون بالا می رسوند، از مردم عادی بود که قربونشون بریم کلا انگلیسیشون تعطیل بود. آخر کار پس از یکی دو جواب مبهم یه شیر پاک خورده ای پیدا شد و حالیمون کرد که با ترن نمیشه اون بالا رفت و بهتره با اتوبوس شماره ۲۵ که همون جلو توقف داره به اون سمت حرکت کنیم. خدا رفتگونشو بیامرزه که ما رو از سردرگمی نجات داد و چند دقیقه بعد به راحتی با اتوبوس شماره ۲۵ سینه کش تپه رو بالا رفتیم.
همون اول راه با دیدن خیل عظیم توریست ها و میدون کوچیکش و البته کلیسای زیبای ماتیاس سریع پیاده شدیم و از اونجا به کشف اولین بخش دیدنی های شهر زیبای بوداپست پرداختیم.
جلوی کلیسا بازم مشابه عادت زیبای اروپایی ها ماکت فلزی بنا رو برای تجسم نابیناها طراحی کرده بودن که واقعا جا داره ماهم این عادت پسندیده رو اقتباس کنیم.
این استفان در واقع اولین پادشاه مجارها محسوب میشه. در منتهی علیه میدون کنگره های دوطبقه ای مشرف بر چشم انداز زیبای دانوب قرار داشت که البته برای رفتن به طبقه دوم باید یه چند یورویی پیاده می شدی که چون مشخصا چیز جالب و متفاوتی از طبقه پایینش به نظر نمی اومد ما قید دیدن طبقه دو رو زدیم.
بعد هم در گوشه میدون و درست کنار کلیسا دروازه با پله کان هایی با طراحی زیبا که به سمت پایین تپه منتهی می شد قرار داشت.
بعد از دقایقی و با یادآوری محدودیت زمانیمون، چاره ای جز ترک اونجا نبود و این شد که بازم با اتوبوس شماره ۲۵ به سمت بالای تپه که محل قصر بودا بود حرکت کردیم. اما برخلاف انتظار تنها ۲ یا ۳ دقیقه بعد به اونجا رسیدیم.
در کنار دروازه ورودی قصر چشم انداز بسیار زیبایی از بالای شهر بوداپست به همراه رود دانوب قرار داشت.
وجود پل های متعدد بر روی دانوب زیبا به فاصله های نه چندان زیاد بر ابهت این رودخانه می افزود و به نوعی برای توریست ها منظره ای زیبا جهت ثبت خاطراتشونو فراهم می کرد. اما سوگلی این پل ها به واقع پل بزرگ با زنجیره ای از آهن و پایه ای از سنگ است که با ابهتی بسیار حدود ۲۰۰ سال است که منطقه بودا را به پست متصل ساخته است. از بالای تپه شبکه تله کابینی هم احداث شده که توریست ها را از آن بالا به پایین تپه و برعکس انتقال می دهد.
با گذر از دروازه قصر و پایین رفتن از پله های اون اولش یکم شک کردیم که آیا واقعا اینجا همون قصر بودا است؟ چرا که محوطه جلوی قصر نسبتا ساده است و به جز حوضچه و مجسمه ای کوچک چیز خاصی نداشت.
در داخل ساختمون هم به جز موزه اشیاء قدیمی چیز دیگه ای پیدا نمی شد. البته بنای قصر به خصوص از دور و همچنین گنبد سبز مدورش بسیار زیبا بود.
با خروج از قصر اولین چیزی که توجهمونو جلب کرد بازارچه صنایع دستی بود که دهها مغازه و دکه مسقف اشیاء دست ساز هنرمندان مجاری رو با قیمت هایی نه چندان گزاف در مقایسه با قیمت های رایج اروپای غربی برای فروش عرضه کرده بودن. انواع عروسک های زیبا و جعبه های شطرنج و … و جعبه رمزدار زیبایی که کلید اون به شکلی بسیار ماهرانه در دیواره جعبه تعبیه شده بود و یجورایی معماگونه، هوش آدمو به چالش می کشید.
تو این بین وجود فلفل های قرمز خشک شده که رو در و دیوار آویزون بودن و یا به صورت پودر عرضه می شد هم در نوع خودش جالب بود. اونطور که دوست خوبمون سمیرا منفرد هم نقل کرده اگر روی ظرف فلفل عکس یک زن باشد یعنی این فلفل شیرین و اگر عکس مرد باشد یعنی این فلفل تند است (و بسیار هم تند است!!!).
به هر حال ما هم که دیگه مقاومت نکردیم و یک جعبه رمزدار مجاری رو به همراه عروسک چوبی زیبایی به عنوان یادگار شهر خریدیم.
خاطرات سفر ۱۷روز به دور اروپا(۲۰۱۲)-بوداپست-قسمت دوم- سیتادلا، کلیسای استفان و شهر قدیمی
دیگه کم کم داشت آفتاب به وسط آسمون می رسید و ظهر بوداپست کامل می شد که اجبار محدودیت زمانی ما رو از پله های نزدیک قصر قدیمی تا پایین تپه هدایت کرد. بعد هم با عبور از دل بناهای اصیل و قدیمی شهر که هرکدوم حکم موزه ای زنده رو داشتن، این بار مسیرمونو به سمت بالای تپه های گلرت یا سیتادلا Citadella تنظیم کردیم اما چون هیچ جوری نمی خواستیم خودمونو خسته کنیم و انرژیمون تموم بشه با کمک تراموا که با توجه به کارت پس ۲۴ ساعتمون دیگه مجانی بود یکی دو ایستگاه تا منطقه Dabrentel که دروازه ورود به اونجا بود رسیدیم.
تازه از تراموا پایین پریده بودیم و داشتیم نقشه ها رو ورنداز می کردیم که یکی دو نفری از عابرین مجارهای مهربون جلو اومدن و داوطلبانه پیشنهاد راهنمایی کردن! تو این حین مرد جوونی گفت که می تونید با اتوبوس خیابون پشتی به بالای تپه بریم اما مرد میانسال دیگه ای گفت که حیفه بابا شما جوونید و بهتره در امتداد کوچه های شیب دار و پله های مقابل پیاده به سمت تپه ها بالا برید!
این فکر کنم یکی از کارهای اون بافتنی باف انگلیسی باشه. تن میله راهنما لباس کرده!ا
راستش اولش دودل بودیم اما بعد با یادآوری زمان محدود که دیگه نزدیک های ظهر بود و البته فهرست جاهایی که هنوز نرفته بودیم و از همه مهمتر مقدار انرژی محدود ما گزینه اتوبوسی رو بیشتر پسندیدیم و این بار با صرف ساندویج مختصری تجدید قوا کرده و با اتوبوس در کشاکش و سینه شیب دار تپه های بودا به سمت سیتادل حرکت کردیم.
نام این تپه گلرت هم هست و اونطور که دوست خوبمون سمیرا منفرد نقل کرده از قرار این گلرت اسقفی ایتالیایی بوده که حدود هزارسال پیش به این شهر می یاد تا شاید مردم رو به دین مسیح ارشاد کنه اما مردم بجای ارشاد اونو از همین تپه ها پایین می اندازن! هرچند بعدا به پاس قدردانی نام این تپه به گلرت تبدیل می شه!
سیتادلا برای بوداپست همون جایگاهی رو داره که تپه های مون جویی برای بارسلون، میدون میکل آنژ برای فلورانس و یجورایی مونت ماغت برای پاریس داره. البته نباید نمونه های مشابه وطنی اش مثل بام سبز لاهیجان، آبیدر سنندج، صفه اصفهان و یا حتی تپه های کرمان و بام تهران رو فراموش کنیم!
اما الحق این تپه های سیتادلا واقعا یک چیز دیگه بودن! یک لحظه تجسم کنید چشم اندازی تماشایی از کل شهر بوداپست رو که جریان جواهر گونه دانوب آبی از وسط اون عبور کرده و نسیم خنک و هوای تازه که آدمو مست می کنه! به همین خاطرم اگه ادعا کنیم کسی که اینجا رو نبینه و بوداپست رو ترک کنه انگار هیچی از بوداپست ندیده، خیلی گزاف نگفتیم!
از اون بالا ساختمون پارلمان در کنار رود دانوب جلوه ای خاص داشت و البته پل روی رودخونه هم به شکلی نمایشی می درخشید. تو این میون دیدن نمایی از هتل بوداپست که محل اقامتمون بود هم این حس قشنگمونو کامل می کرد.
با اینکه سر ظهر بود اما حس و حال سیتادلا قابل وصف نیست و این شد که با دقایقی پیاده روی به سمت بالا هنوز عطش این حس زیبا فروکش نکرده بود اما چه کنیم که وقت تنگ بود! مثل همیشه! اگه موقع رزرو و خرید بلیط هواپیما فقط ۱۰ دقیقه زودتر می جنبیدیم و بجای پرواز شب بروکسل تا بوداپست، پرواز اول صبح (که قیمت ارزونش زود پر شد) رو می گرفتیم دیگه عملا حداقل ۱۰ تا ۱۲ ساعت برای گردش در این شهر زیبا وقت بیشتری داشتیم! هرچند شاید اینجوری دیدن بروژ زیبا رو از دست می دادیم که اونم واقعا حیف بود!
بعد از یکساعت در هنگام بازگشت دوباره به میدون Dabrentel برگشتیم. تو این حین وقتی پشت چراغ عابر منتظر علامت سبز برای عبور از خیابون بودیم، توجهمون به کودکی ۷ یا ۸ ساله جذب شد که نگاهش بر علامت چراغ میخکوب شده بود و علی رغم عدم توجه بسیاری از عابرین در عبور از خیابون، این کودک تا قبل از سبز شدن رنگ چراغ از جای خود قدم برنداشت و موجب شد که به فرهنگی که از این سن کودکان را بدین نحو آموزش می دهد از ته دل درود بفرستیم!
با اتمام برنامه های بازدیدمون از بودا حالا نوبت منطقه پست بود و به این خاطر با سوار شدن بر تراموا و عبور از پل رودخونه دانوب وارد منطقه بزرگ توریستی- تجاری پست شدیم. اولین توقف در بلوار Andrassy بود که یجورایی شانزه لیزه این شهر زیبا به شمار می یاد بعد هم نوبت فروشگاه SPA بود که با خرید و خوردن ۲ عدد بستنی فرد اعلی تجدید قوا کردیم.
ساختمون زیبای اپرای شهر با معماری بی نظیرش مقصد بعدیمون رو شکل می داد که با کمی پیاده روی به اونجا رسیدیم. نمای بیرونی این بنا مارو میخکوب خودش کرد و بعد هم با ورود به آن، نقش و نگارهای دیوارها، سقف و حتی کف بنا آدمو یجورایی سحر می کنه.
در همون طبقه همکف بخش فروش صنایع دستی و عکس ها و تصاویر ساختمون وجود داشت و البته اگه می خواستید وارد سالن اصلی اپرا بشید و یک هنرمند با گیتارش ۳ یا ۴ دقیقه قطعه نوازی کنه باید حدود یکساعتی صبر می کردید تا موقعش بشه و البته حدود ۹ یورو ناقابل هم پرداخت کنید!
با ترک ساختمون اپرا این بار به سمت خیابون Jozsel Attila و کلیسای جامع سن استفان حرکت کردیم. در همون حوالی وسط کوچه مجسمه زیبایی از یک پلیس چاق قرار گرفته بود که به عنوان جاذبه های شهر برای توریست ها جذاب بود.
بعد از اون به یکباره نمای زیبایی از کلیسای استفان ظاهر میشه. کلیسایی عظیم با چشم اندازی زیبا. واقعا زیبا و تاثیر گذار! این آقای استفان عزیز در واقع بنیانگذار مجارستان در هزار سال قبل محسوب میشه!
در این زمان وقتی به ساعتمون نگاه کردیم عقربه ها نزدیک ساعت ۴ بود. به این خاطر یک آن به ذهنمون رسید که نکنه ساختمون پارلمان بسته بشه! به این خاطر بدون وارد شدن به کلیسا و با پای پیاده به سمت پارلمان دویدیم.
چند دقیقه بعد به جلوی محوطه پارلمان رسیدیم که صف نسبتا عظیمی از توریست ها جلوش وایساده بودن. ما هم اولش وایسادیم اما بعد با پرسیدن از چندتاشون متوجه شدیم که دیگه چون نزدیک ساعت تعطیلی موزه است فقط کسانیکه دارای بلیط اینترنتی هستن و یا با تور اومدن می تونن از موزه بازدید کنن. با شنیدن این موضوع خیلی غصه خوردیم اما انگار قسمت نبود! اولش خواستیم یکم ایرونی بازی درآریم و وسط تورها یجوری بریم تو اما با نگاه تیز لیدره که داشت مارو می پایید و از اون مهمتره یادآوری شخصیت شخیص خودمون (!) از این فکر منصرف شدیم!
به این خاطر تنها بازدید از محوطه بیرونی پارک و ساختمونهای اطراف اون که خودشون به اندازه کافی جذابیت داشتن بسنده کردیم و دوباره به سمت کلیسای استفان راه افتادیم.
بنای یادبودی در محوطه بیرونی پارلمان
بازهم در طول مسیر ابتکارهای جالب شهرداری بوداپست در خلق مجسمه های فانتزی در گوشه و کنار خیابون ها توجهمونو به خودش جلب کرد. برای مثال مجسمه یکی از رهبران سیاسیشون که علیه دولت کمونیست مبارزه می کرده با یک ژست قشنگ روی پل!
فواره های رندومی زیبا که بچه ها و بعضاً بزرگترها رو سر کار گذاشته بوده!
و یا معماری خونه های زیبای محله قدیمی شهر!
با ورود به کلیسای استفان دومین شوک موقعی واقع شد که متوجه شدیم آسانسور کلیسا که امکان بازدید طبقه فوقانی اون رو فراهم می کرده درست چند دقیقه قبل بسته شده بود. یعنی ما این بار هم بد آورده بودیم! با چهره ای مغموم وارد این کلیسای جامع با قدمتی حدود ۱۵۰ سال شدیم که محراب و دیوارهاش با تصاویری زیبا و رنگهایی شاد تزئین شده بود. تو این حین مراسمی هم در کلیسا برگزار می شد!
گنبد زیبای کلیسا با نقش و نگارهای خوش رنگش دل ما رو بیشتر آب می کرد!
همچنین در داخل کلیسا مچ دست استفان فقید هم که تنها تکه باقیمانده از جسدش هست نگهداری میشه و داخل محفظه شیشه ای قرار دادنش.
با خروج از کلیسا حالا دیگه نوبت به میدون قهرمانان رسیده بود. این بار با مترو مسیر رو پیمودیم. مترو بوداپست از لحاظ قدمت دومین متروی قدیمی اروپا به شمار می یاد و حدود ۱۱۵ سال قدمت داره!
نکته جالب اونکه بر خلاف سایر شهر های اروپا درجه اعتماد به فرهنگ خرید بلیط تو مجارستان پایینه و به این خاطر تو هر ایستگاه در کنار سکو بازرسین ویژه حضور داشتن و بلیط مسافرها رو قبل از ورود چک می کردن!
میدون قهرمانان در امتداد بلوار Andrassy قرار گرفته و قدمت این میدون به بیش از ۱۱۰ سال قبل برمی گرده که در اون زمان مجارها هزارمین سال تشکیل کشورشونو با ساخت این بنا گرامی داشتن. در وسط این میدون مجسمه ی جبرئیل با تاجی در دست و ستون یادبود هزاره قرار داره و در اطراف آن مجسمه های قهرمانان مجار ساخته شده است.
در گوشه ای از میدون موزه هنرهای زیبا قرار داره که آثار کلاسیک هنری رو نمایش داده و در طرف مقابل گالری هنرهای مدرن استقرار پیدا کرده است. جلوی این موزه نیز تشک های بزرگ رنگی نمی دونیم به چه منظوری قرار داده بودن که خیلی وسوسه بر انگیز بودن و دلت می خواست روشون ولو بشی و خستگی در کنی !
با عبور از میدون قهرمانان در امتداد مسیر پیش رفتیم. این بار با عبور از پل روی رودخانه شاهد چشم انداز زیبایی بودیم که وصف اون در کلام نمی گنجد!
بعد هم به پارک زیبایی رسیدیم که از همون سردرش که شبیه درهای قلعه نشون می داد که دارای اصالت و زیبایی خاصی هست. با ورود به باغ توجهمون به معماری زیبای بناهای قدیمی و چشم انداز منحصر به فرد فضای سبز طراحی شده اونجا جلب شد.
تو این حین گیتاریست دوره گردی با دیدن ما تلاش کرد تا ملیتمونو حدس بزن و خیلی زود به فارسی گفت سلام علیکم و حالت چطوره؟
با ترک پارک باز هم با مترو این بار به منطقه خیابون های اطراف ساحل دانوب در منطقه پست که پر بود از توریست های رنگ و وارنگ خارجی قدم گذاشتیم. مغازه های رنگارنگ در کنار تزئینات زیبا و البته کوچه هایی با سنگ فرش های قدیمی که اصالت اون رو به رخ بازدید کننده ها می کشید موجب شد تا ما دقایقی رویایی رو اونجا سپری کردیم.
تو این حین وارد مک دونالد شدیم تا امکان استفاده از دستشویی رایگان هم فراهم بشه. اما این بار دیگه خبری از دستشویی رایگان نبود و جلوی اون متصدی شیک پوشی نشسته بود که برای استفاده اون قبض ۲۵۰ HUF صادر می کرد. البته راه حل ساده ترش خرید از مک دونالد و ارائه قبض بود. (شاید اینجوری ارزونترم تموم می شد!) حال اینکه کلا این پولها حقوق متصدی مربوطه رو کفاف می داد یا نه بماند! خلاصه اینکه فهمیدیم این مجارها هم مثل ما ایرانیها تمام عوامل دور زدن رو شناسایی کردن و نمی ذارن کسی دست از پا خطا کنه! دیگه خبری از اعتماد خوشبینانه و البته رعایت کورکورانه قوانین نظیر اروپای غربی نبود!!!
آخرین بخش گردش در شهر بوداپست به سواحل زیبای دانوب و پل تاریخی Chain اختصاص داشت. تو اون هوای دلچسب برای ساعتی کنار ساحل قدم زدیم و البته حسرت خوردیم که چرا دیگه زمانی برای رفتن به جزیره مارگارت و یا کشتی سواری در ساحل نداریم!
در آخر کار تلاش کردیم تا شاید کنار رودخونه پست یادمان کفش های کنار رودخونه یا همون یادمان یهودیان رو که ژاله ابراهیمی ازش یاد کرده بود رو هم پیدا کنیم. اما متاسفانه هرچی بیشتر گشتیم کمتر یافتیم!
بعد از اون فقط برای اونکه آخرین پولهای مجاری باقیمانده در ته جیبمونو خرج کرده باشیم در فروشگاه زنجیره ای SPA یکم خرید کردیم و نهایتا با بازگشت به ایستگاه مترو نزدیک هتلمون در بودا و خوردن کباب ترکی بشقابی خوشمزه کنار ایستگاه به عنوان شام، بازدید نهاییمون در این روز پر کار از شهر بوداپست به پایان رسیده بود.
فردا صبح برای اطمینان خیلی زود هتل رو ترک کردیم و از اونجا که یکبار مسیر تا فرودگاه رو البته بطور معکوس تجربه کرده بودیم بدون هیچ مشکلی حدود ۵۰ دقیقه بعد به فرودگاه رسیدیم. هوا بارونی بود و از اینکه خوشبختانه دیروز بارون نیومده بود خیلی خدا رو شکر کردیم!
تو سالن شماره ۲ فرودگاه به راحتی کانتر پرواز هلندی Transavia که بلیط مسیر ۲ ساعته به مقصد آمستردام رو با احتساب هزینه بار و مالیات به قیمت حدود ۴۵ یورو ازش خریده بودیم پیدا کردیم. (هزینه این مسیر با قطار قطعا بیش از ۲۵۰ یورو آب می خوره!) تو این حین صف مسافرا نسبتا طولانی بود که علت اصلیش کندی متصدی جوونش بود. بازم یک محفظه فلزی جلوشون گذاشته بودن که تقریبا ساک اکثر مسافرها رو از نظر ابعاد و وزن توش امتحان می کردن. اما وقتی نوبت ما شد خانومه خیلی خوب برخورد کرد و حتی برخلاف انتظارمون که یجورایی به رنگ پاسمون هم ارتباط داشت بدون امتحان کردن ساکمون کارت پرواز رو بی معطلی صادر کرد!!!
با ورود به سالن ترانزیت هنوز یک ساعتی تا پرواز وقت داشتیم. بعد از چرخی در سالن مشغول کار با اینترنت بودیم که یکدفعه خانوم میانسالی با چهره ای خندان نزدیکمون شد و پرسید که انگلیسی بلدید؟ بعد از پاسخ مثبت ما گفت که چند تا سئوال داره و در مورد ملیت، انگیزه سفر و مقاصد گردشگری ازمون سئوال کرد که به نظر یکجور نظر سنجی از طرف سازمان گردشگری مجارستان بود!
خلاصه این بود پایانی بر خاطرات به یادماندنی ما از شهر زیبای بوداپست که گرچه خیلی کوتاه بود ولی حداقل تب دیدن این شهر زیبا رو اندکی فرو نشوند! که البته امیدواریم در آینده دست تقدیر بار دیگه امکان بازگشت به این شهر دوست داشتنی و تکمیل گردش در جاهایی که دوست داشتیم ببینیم رو فراهم کنه. حالا دیگه سوار بر هواپیما عازم آمستردامیم!
شمام با ما دارید میاید هلند دیگه؟!
نوشته شده توسط شیما و علی در ۶:۳۲ ب.ظ
منبع وبلاگ شیما وعلی
کلمات کلیدی: اروپا,سفربه اروپا,سفرنامه اروپا,کشور های اروپا