خاطرات مسکو – قسمت اول – ترافیک و سرما
درست در آخرین ساعتهای شب قبل از سفرم، فردی که از طرف شرکت طرف قراردادم می بایست همسفرم به مسکو باشه تماس گرفت و گفت که متاسفانه نمی تونه منو تو این سفر همراهی کنه !حالا با تجسم اینکه می بایست تنهایی چنین سفری رو تجربه کنم تمام بدنم رو می لرزوند. بدتر از همه اونکه در آخرین ساعت ها متاسفانه نتونستم بطورکامل ارز مورد نیاز سفر رو تحویل بگیرم. با این حال حدود ۶ صبح در فرودگاه مهرآباد با یک دنیا ترس آماده رفتن به این سفر ناشناخته با پرواز ساعت ۸ ایران ایر بودم. این اولین سفر تنهایی ام محسوب می شد و یجورایی ماهیت کاری داشت چراکه می بایست روی یک پروژه مطالعاتی تحقیق می کردم.
پرواز سرساعت انجام شد و پس از حدود ۳٫۵ ساعت که در طول این زمان ۲بار شاهد پذیرایی گرم با غذاهای ایرانی بودیم به مقصد رسیدیم. منظره مسکو از بالا باتوجه به رودی که از وسطش می گذره چشم انداز رویایی رو تصویر می کنه که نمیشه به راحتی وصفش کرد.
با فرود در فرودگاه شرمیتوا از پنجره می شد نم نم بارش برف رو دید و با دیدن لباس پرسنل فرودگاه که کاپشن های کلفتی پوشیده بودن همه چیز حکایت از سردی هوا داشت. با اینکه روز قبلش در تهران (در اواخر مهر ماه )مردم لباس آستین کوتاه می پوشیدند.
با ورود به سالن اصلی همون اول کار، یه فرم دادن که می بایست پر می کردیم و کلی سئوال راجع به محل اقامت، تعداد روزهای اقامت و احیانا کالاهایی که همراه داشتیم پرسیده بودن. بعدش در زمان ورود افسر مربوطه که خانم میانسالی بود با دیدن پاسپورت ایرونی گفت که فعلا منتظر بمونید! اما بعد وقتی مسافرهای سایر ملل رو عبور دادن، پاسپورت ماروهم مهر زدن و این شد که وارد خاک روسیه شدیم.
با پیدا کردن ساکم، خیلی سریع به سمت گیت خروجی رفتم و در میون خیل زیاد استقبال کننده ها به راحتی تونستم تابلویی که اسمم روش نوشته بود رو پیدا کنم. از قرار از ایران کارم هماهنگ شده بود و پسری ایرانی که امیر نام داشت و دانشجوی رشته سینما بود دنبالم اومده بود. همراهش مرد میانسال روسی بود که سعی می کرد با لبخند توجهم رو جلب کنه و این شد که نهایتا ما رو سوار یه تاکسی کردن و به رانندگی اون مرد روس به سمت شهر حرکت کردیم.
حوالی ظهر بود که به هتل محل اقامتم در شهر رسیدیم که به نوعی در مناطقی خارج از حلقه اداری و مرکزی مسکو قرار داشت . هتلی که ارتفاع بلندی داشت و اطرافش رو زمین های پارک مانند احاطه کرده بودن و یجورایی فاصله اش تا سایر ساختمونها حداقل ۵۰۰ تا ۶۰۰ متر می شد. در هنگام پیاده شدن راننده تاکسی قبضی رو نشونم دادکه ۶۰ دلار نوشته بود و از من خواست امضا، کنم. من راستش اولش برق از چشم پرید و با اینکه تقریبا مطمئن بودم می بایست پول کرایه رو نقد بدم، به جهت محدویت منابع ارزی، چیزی به روی خودم نیاوردم و اینطور شد که با امضاء ما فعلا پرداخت کرایه به بعد موکول شد. ( البته ۳ روز بعد کل کرایه رو دادم ها !)
با ورود به هتل و دیدن کرایه ۹۲ دلاریش ترس بیشتر وجودمو گرفت و برای اولین بار در زندگی حس آدم های ندار رو تجربه کردم. آخه من بیچاره ۷۵۰ دلار بیشتر همراه نداشتم ( اونم از جیب مبارک خودم تامین کرده بودم!)و متاسفانه در آخرین لحظات به جهت بدقولی شرکت طرف حسابم ۱۰۰۰ دلار پول هزینه ماموریت به دستم نرسیده بود! ( چون ویزام هم ۸ روز بیشتر اعتبار نداشت و دیگه چاره ای بجز رفتن نداشتم و یا باید کل سفر رو بی خیال می شدم!)با این وجود با یه محاسبه سرانگشتی متوجه شدم با توجه به تاریخ بلیط برگشتم می باید ۸ شب در مسکو اقامت کنم کل موجودیم پول اجاره هتلم هم نمیشد! این شد که به امیر گفتم خیلی از این هتل (۴ ستاره معمولی) خوشم نیومده و فعلا فقط یکشب اجاره می کنم و پول یکشب اونم بدون غذا رو دادم!
اتاقم تو طبقه ۱۲ بود که چشم انداز بدی نداشت. اما اول هرچیز می بایست یه تلفن پیدا می کردم و قضیه رو به مدیران شرکتی که اسپانسر سفرم بودن اطلاع می دادم که یجورایی پول به من برسونن و این شد که با پیشنهاد امیر بجای تلفن هتل که نرخش بالابود از موبایل اون استفاده کردم و با دادن شماره های اتاقم خواستم که برام کاری کنند. البته با اصرار پول تلفن رو با امیر حساب کردم و بعد چون فهمیدم درصورت اضافه موندن امیر با من باید پول یک روز کامل اجرت مترجمی اونم بدم که راستش با این وضعیت دیگه از توانم خارج بود همه چیز رو به روزهای آتی موکول کردم. اما در این موقع از فرصت استفاده کردم و با امیر که قصد داشت عازم ایستگاه مترو بشه همراه شدم.
سیستم مترو مسکو خیلی جالب که سعی می کنم در ادامه بیشتر راجب اون توضیح بدم. اما کلا باید بگم تقریبا همه شهر به شبکه مترو وصله و از هر ایستگاه هم چندین دستگاه ون مسیرهای مختلف محلی رو پوشش می ده. در ایستگاه با کمک امیر اولش یه کارت تلفن خریدم تا بتونم تماس هامو ساپورت کنم. هرچند بعد متوجه شدم که تو مسکو شرکت های مختلف مخابراتی وجود داره که هرکدوم می بایست از تلفن عمومی خودش استفاده بشه. فرضا تو تلفن عمومی که هتل ما داشت این نوع کارت قابل استفاده نبود! باتوجه به برنامه فشرده کاری که داشتم، از بودن امیر استفاده کردم و با یکی از افرادی که قراربود ملاقات داشته باشم تماس گرفتیم و برای همون عصر قرار گذاشتیم. طرف از من خواست که با مترو برم اونجا اما من که یکم اولش به هم برخورده بود گفتم که با شبکه مترو آشنا نیستم و اون بیچاره هم گفت که رانند ه اش رو می فرسته دنبالم اما حدود ۲ ساعت دیگه می رسه هتل!
با خداحافظی از امیر سوار ماشین ونی شدم که سمت هتل ما می رفت. خوشبختانه کارت ویزیت هتل رو همراه داشتم. چون تازه اونجا بود که به عمق فاجعه پی بردم چون متاسفانه هیچکدوم از مسافرها که عمدتا هم میانسال یا مسن بودن نمی تونستند انگلیسی صحبت کنم و تنها با نشون دادن کارت تونستم در ایستگاه نزدیک هتل پیاده شم. راستش باینکه چندلایه لباس گرم پوشیده بودم بازم سرمای سوزناک مسکو بی تابم کرده بود و تا استخون این سرما تو تنم نشسته بود.
حوالی ساعت ۴ بود که راننده شرکت مورد نظر که ولادمیر نام داشت به هتل رسید و نهایتا با گذر از کوچه و خیابون های عریض اما پر ترافیک مسکو به دفتر اون شرکت رسیدیم. راستش تازه اونجا بود که تو دلم گفتم صد رحمت به ترافیک تهرون! این روسهای تازه به دورون رسیده با انواع ماشین های گرونقیمت و یا حتی لاداهای قراضه افتاده بودن تو خیابون های مسکو و همه می بایست ساعت ها تو ترافیک وقت تلف کنن.
حدود ۸ شب بود که با تحمل ترافیک سنگین دوباره به هتل برگشته بودم و راستش هوا به قدری ابری و قرمز بود و سوز سردی می اومد که به خودم می لرزیدم. تو این شرایط دیدن افرادی که برای خوردن نوشیدنی وارد لابی هتل می شدن و زوزه های سگ از بیرون و … جرات خروج از هتل حتی برای صرف شام رو ازم گرفته بود. یک لحظه با خودم فکر کردم تو این شرایط اگه چند نفر بریزن سرم و حتی بکشنم، آب از آب تکون نمی خوره و هیچ کی نمی تونه نشونی ازم پیدا کنه. این شد که ترجیح دادم در اتاق هتل بمونم و به خوردن اندک کیک و کلوچه ای که از تهرون آورده بودم قناعت کنم!و البته کلی فحش به حس ماجراجویی و اومدن به این سفرم دادم!
شب نهایتا آخرین تماس هام با تهران رو داشتم و قرار شد فردا به کمک برخی دوستان از ایران در مرکز شهر هتلی با قیمتی مناسبتر پیدا کنم و با این شرایط علاوه بر دسترسی بهتر به سایر مکان ها، در هزینه های هتل هم صرفه جویی کنم. صبح روز بعد پس از آنکه بیدار شدم بار دیگر نگرانی های مربوطه به سراغم آمد. با توجه به انتظار تلفن از ایران جرات ترک اتاق رو نداشتم و این شد که تا حدود ظهر چشم انتظار موندم.
ظهر بالاخره خبر نسبتا خوشی درمورد امکان رزرو هتل در یکی از میادین اصلی شهر با نام میدون اکتبر با قیمتی مناسبتر رو دریافت کردم و این بار پس از تحویل اتاق با پرداخت ۸۰۰ روبل (حدود ۲۸ دلار) با تاکسی هتل که یک لادی قدیمی بود به سمت اونجا حرکت کردم. مقصد آکتیابرسکایا ( تلفظ درستش Oktyabrskaya ) بود که راستش فهموندنش به راننده روس میانسال با توجه به اینکه انگلیسی نمی فهمید و لهجه من در مورد اسم میدون خیلی درست نبود با دشواری ممکن شد.
پس از حدود ۴۰ دقیقه که بازم قسمت عمده اش به ترافیک مربوط می شد به زحمت هتل مربوطه رو پیدا کردیم و در اونجا بود که خوشبختانه مترجمی که به کمک دوستی که در یکی از نمایندگی های شرکتهای دولتی ایران در مسکو مشغول بود معرفی شده بود رو ملاقات کردم و در اینجا بود که با پرداخت ۶۵ دلار تونستم تنها اتاق باقیمونده هتل رو اجاره کنم. اما چشمتون روز بد نبینه ! ظاهر هتل از بیرون بد نبود. اما وقتی از آسانسور بالارفتم متوجه شدم که طبقات دوم و سوم انگار اداریه و از طبقه ۳ به بعد اتاق های هتل قرار داشت.
هتلشم سبک کمونیستی ها بود و اتاقش شامل ۲ اتاق بزرگ تو در تو بود . در یکی از اتاق ها تخت قرار داشت و در اتاق مجاور یه یخچال و یه مبل کوچک زوار در رفته و کمدی چوبی با آینه قدی که مشابه اون رو سال ها قبل فقط تو روستاهای ایران دیده بودم. البته انصافا ملافحه هاش تمییز بود و تختش از نظر راحتی چندان بد نبود. و تلویزیون کوچک ۱۴ اینچی هم تو همین اتاق گذاشته بودن. اما خوشبختانه موقعیت هتل بی نظیر بود چراکه علاوه بر فاصله چندقدمی تا ۲ خط اصلی ایستگاه مترو ، به ساختمون دفتر هواپیمایی هما کمتر از ۱۰۰ متر فاصله داشت و این یجورایی به من آرامش می داد که بالاخره هموطنی نزدیکمون پیدا میشه!
مترجمم این بار جوونی روس تبار بود که سوتلانا نام داشت و دانشجوی سال آخر زبون فارسی بود. از اونجا که می بایست برای کارش هر روز ۵۰ دلار (تازه اونم با چونه زیاد) پرداخت می کردم ازش خواستم که کار را از فردا شروع کنیم. فقط چون ساعت حوالی ۵ بود و از گشنگی ضعف کرده بودم ازش خواستم تا در میدون رستورانهای فست فود که غذاهای مناسب قابل خوراک با قیمت مناسب داشته بشه رو به من معرفی کنه. اونم بنده خدا معرفت به خرج داد و همون نزدیکی یه فست فود بزرگ اما بسیار شلوغ شبیه مک دونالد رو به من نشون داد و خوشبختانه حتی توی اونجا هم اومد و بعد با دیدن اینکه حتی اسم غذاها به روسی نوشته شده بیچاره روی یک صفحه کاغذ برام چندتا غذای قابل خوراک ما رو نوشت تا بتونم با نشون دادن اونها به صندوق دار غذای موردنظرم رو سفارش بدم. تو همین حین با دیدن غذایی شبیه جوجه کباب که برخی مشتری ها سفارش داده بودم ، اسمشو از او پرسیدم و او گفت که این غذا شاشلیک نام داره! با تاکید قرار فردا صبح سوتلانا منو ترک کرد و من هم با خرید غذا در میز کوچکی در گوشه سالن به خوردن مشغول شدم. راستش این فست فودهای مسکو که نعدادشون کم هم نیست فوق العاده شلوغن و جای سوزن انداختن ندارن. دلیلش هم روشنه چون برای خوردن غذا تو یه رستوران معمولی ۴۰ تا ۵۰ دلار باید هزینه پرداخت کنید. البته تو مک دونالد و رستورانهای مشابه هم کمتر از ۷ تا ۱۰ دلار نمیشه چیزی پیدا کرد.
تو همین حین جوونی که یک دستش کتاب بود نزدیکم شد و با گفتن جمله روسی که فهمیدنش با توجه به شلوغی سالن و نبود میز خالی سخت نبود، به من نگاه کرد و من هم با لبخند و جمله کوتاه انگلیسی گفتم که می تونه رو میز بشینه و غذاش رو بخوره. ماشا ا … این روس ها انگار با کتاب متولد می شن . اونقدر خوره کتابن که همه جا یه کتاب دستشونه. این بار هم جوونه کاملا سرگرم کتاب خوندن بود و هرچند لحظه تکه کوچیکی غذا تو دهنش می گذاشت.
دیدن کتابفروشی های مسکو هم خیلی جالبه. ما شا … جمعیت توشون که نسبتا بزرگ هم هستن موج میزنه و برای خرید باید جلوی صندوق صف وایسدی. تو این موقع دل به دریا زدم و با نامیدی پرسیدم که انگلیسی بلده یا نه؟ با پاسخ مثبتش انگار دنیار رو به من دادن و به سرعت سر صحبت رو باز کردم و از اینکه از دیروز تا حالا نتونستم هیچ روسی که انگلیسی بلد باشه رو پیدا کنم گله و شکایت. اما اون پاسخ داد که احتمالا جای مناسبی نبودم و اگرنه تو مرکز شهر نظیر اینجا و …، خیلی از جوونهای نسل جدید انگلیسی بلدن. بعد متوجه شدم که ۲۱ سال داره و دانشجوی پزشکیه. البته او می گفت که اوضاع درآمدی پزشک ها تو مسکو خیلی خوب نیست و درآمدشون حدود ۵۰۰ دلار در ماهه که تقریبا تنها کفاف اجاره یه آپارتمان نقلی رو می ده و .. . سپس در مورد فرهنگ مردم در دو کشور ایران و روسیه صحبت کردیم و نهایتا با خشرویی بر روی نقشه ای که داشتم برخی از مسیرهای جاهای دیدنی و … رو نشون داد. بیچاره تو یکساعتی که مشغول صحبت بودیم غذاش سرد شد اما دم نزد و با خشرویی جواب سئوالات منو می داد! با بیرون اومدن از رستوران حس خیلی خوبی داشتم و علاوه بر رفع گشنگی برای اولین بار نسبت به محیط احساس آرامش پیدا کردم. تازه اونجا بود که تونستم میدون نزدیک اکتبر اسکابا که اسمش میدون اکتبر بود و بسیار بزرگ و قشنگ بود رو درست ببینم. میدونی که با مجسمه بزرگ استالین یادآور انقلاب اکتبر بود و جالبتر اینکه پس از تغییر شرایط روسیه و فروپاشی شوروی به هیچ وجه آسیب ندیده بود.
در گوشه ای از میدون کلیسای کوچکی هم قرار داشت که زیبایی اونجا رو بیشتر جلوه می کرد.
نکته جالب که به چشم می اومد سیستم مسیر عابر پیاده خیابون ها به صورت زیرگذار بود و در هیچ کجا پل عابر پیاده ای مشاهده نمی شد. زیرگذرها هم بسیار پهن و فراخ بودن و جالبتر آنکه با وجود مغازه ها یا همان دکه های کوچک، بازار بسیار پر رونقی در زیر زمین شکل یافته بود که با توجه به طبیعت سرد منطقه ، بسیار با استقبال مردم مواجه بودند.
با گشت و گذاری در خیابان های اطراف میدون و دیدن ویترین مغازه های نسبتا لوکس و برخی ساختمونهای قدیمی با معماری زیبا و در حالیکه هوا تاریک شده بود حس خوبم به مسکو را تازه تجربه می کردم. اما سعی کردم قبل از ساعت ۹ به هتل برگردم چرا که با خلوت شدن خیابون ها و جمع شدن جوانهایی که دور هم جمع شده بودن و به جهت سردی هوا به بطری های مشروب روی آورده بودن، یکم نگرانم کرده بود! البته بغل هتل هم یه سوپرمارکت خوب بود که یکم خوراکی با یه بطری ۵ لیتری آب خریدم که حداقل خیالم از این بابت راحت بشه.
خاطرات مسکو – قسمت دوم – مترو
بنابراین پس از کلی فکر بالاخره با پیشنهاد سوتلانا به راه حل بچه های ۴ تا ۶ ساله بیسواد رو آوردم یعنی از روی نقشه دو زبانه ای که داشتم نقاشی حروف روسی رو رو تابلو های راهنما دنبال کنم. هرچند با وجود سیستم پیچیده مترو مسکو این کار هم خیلی راحت نبود!
از اینها که بگذریم در بدو ورود به ایستگاه با کمک سوتلانا یک کارت ۱۰ سفره مترو که نسبت به کارتهای تک سفره حدود ۵۰ درصد تخفیف داشت خریدم. ( قیمت بلیط تک سفره ۵ روبل یعنی حدود ۱۵۰ تومان بود) در اون ساعت مترو فوق العاده شلوغ بود. مردم به سرعت با ثبت کردن کارت در دستگاه وارد دالان ها می شدند و متصدی های مترو هم که عمدتا بسیار مسن بودن به دقت کارت زدن مسافرها رو زیر نظر داشتن. پلکان برقی بسیار طولانی و سرعت آن زیاد بود. نکته جالب آنکه وقتی کنار سوتلانا ایستاده بودم چند نفری پشت سرم غرولند کردم و تازه با توضیح او فهمیدم که می بایست مثل قوانین خیابان سمت چپ را خالی نگه داشت تا افرادی که عجله دارن با سرعت روی پله ها بدوند.
پس از رسیدن به پایین و کنار سکو ها متوجه شدم که برخلاف مترو تهران که اقتباسی از روش چینی هاست و ۲ ریل کنارهم قرار دارند. مترو مسکو منو ریل است و برای مسیر های رفت و برگشت دو دالان مجزا وجود دارد. راستش سیستم مترو مسکو که در مقایسه با سایر اقلام هزینه اش هم مناسب است فوق العاده است. نقشه آن با خطوط متعدد به نحوی طراحی شده که همه جای شهر به شبکه مترو راه دارد و جالبتر آنکه یک رینگ مرکزی هم طراحی شده تا بین خطوط با کمترین زمان و مسافت ارتباط برقرار کند.
با اینکه واگن ها نسبتا قدیمی بودن اما سرعت و زمانبندی اش بی نظیر بود . به طور متوسط هر ۱٫۵ دقیقه قطار جدید می آمد و به همین خاطر کمتر صندلی برای مسافرین در ایستگاه تعبیه شده بود. در داخل قطار نیز فرهنگ مردم به نحوی بود که اکثرا می ایستادند تا صندلی ها برای سالخوردگان و معلولان خالی باشه! و جالب اونکه حتی ایستاده هم کتاب می خوندن!
نقش و نگارهای مترو نیز بسیار دیدنی است و در نوع خود موزه ای عالی به شمار می ره. نقاشی ها و مجسمه های زیبا همه و همه در نوع خود بی نظیره. ساعت ها وقت می خواد تا بشه حتی گوشه ای از زیبایی ها رو مشاهده کرد.
حتی یک موزه بسیار دیدنی در مسکو بانام موزه مترو وجود داره که آدرسش مترو اسپارتیونایا(metro “Sportivnaya”) – خیابان خامونیچسکی وال (khamovnicheski val) –هستش. از قرار مترو مسکو در زمان جنگ جهانی نقش پناهگاه رو به خوبی ایفا می کرده. بعد از جنگ هم روس ها با همین الگو برای پراگ, بوداپست و … مشابه این نوع مترو را ساختن.
با ورود به میدون به یکباره جو اونجا آدم رو میگیره منظره مقابل دیوارها و سردر کاخ عظیم کرمیل با نمای آجری رنگش قرار داره و سمت چپ کلیسای سن باستیل و سمت راست نیز کمی آنطرفتر (سمت شمال)موزه دولتی تاریخ مسکو. قسمت شرقی میدون فروشگاه بزرگ بنام گوم قرار دارد که بنا آن در سال ۱۸۹۳ به اتمام رسید و در سال ۱۹۵۷ تغییرات کلی در آن داده شد. سرخ در فرهنگ کهن مردم روسیه به معنی زیبا بوده است. میدان سرخ حدود ۷۲۵۰۰ متر مربع وسعت داشته و در اوایل قرن پانزدهم بعنوان بازار ساخته شد این میدون محل گردهمایی های بزرگ در دوران شوروی بود. راستش تا آدم اونجا نباشه نمیشه درست وصفش کرد حال و هواش منحصر بفرده.
چون بعدا یک نصفه روز کامل رو به گشت و گذار در میدون سرخ اختصاص دادم, سر موقع بطور مفصل به شرح کامل میدون می پردازم. از اونجایکه تو اون ساعت دیگه وقت زیادی نداشتم، بازدید بیشتر از میدون سرخ رو به زمانی دیگه ای موکول کردم و این شد که به سرعت دنبال کارهای اداری و کاریمون رفتم و عملا تا عصر درگیر این کار بودم. هرچند عصر فرصت کوتاهی رخ داد که در کنار مسیر از کلیسای زیبایی با نام پاکروف که یجورایی مدل کلیساهای دیگه روسی بود را برای دقایقی کوتاه دیدم. نکته جالب پس از ورود به کلیسا مراجعه پیرزن روسی به من بود که با کشیدن صلیب رو سینه می پرسید آیا مسیحی هستم که من برای اینکه بتونم چند دقیقه ای داخل کلیسا رو ببینم جوری نشون دادم که متوجه منظورش نمی شم! دو روز بعدی سفر آنقدر درگیر کار بودم که کمتر فرصتی رخ داد تا از شهر زیبای مسکو بازدیدی داشته باشم شاید تنها خبر خوب رسیدن ۱۰۰۰ دلار از ایران به دستم بود که یجورایی مشکل مالی ام را تا حدودی حل کرد!
موضوع مهم دیگه ای که می بایست در مورد مسکو اشاره کنم, سیستم شدید امنیتی اونه و البته شیطنت برخی پلیس هاش. فرضا تو مدت ۸ روز اقامت حداقل ۳ یا ۴ بار تو خیابون پلیس جلوم گرفت و پاسپورت رو چک کرد. یعنی می بایست همیشه و همه جا پاسپورت همراهتون باشه و گرنه باید رشوه داد!
خاطرات مسکو – قسمت سوم – بازارها و سیرک قدیم
ودنخوا در بخش شمال شرقی مسکو در واقع مرکز اصلی نمایشگاههای تجاری مسکو هستش که با بیش از ۲۰ سالن مجموعه ای عظیم رو رقم زده در داخل مجموعه پارک تفریحی، دریاچه و شهربازی نیز وجود داره و برخی سالن ها عرضه کنده لوازم صوتی و … است. معماری ودنخواه نیز بی نظیره. آدرس اونو میشه دقیقا در ایستگاه مترویی با همین نام ( ودنخوا) پیدا کرد.
درواز ورودی ودنخوا تاحدی شبیه دروازه براندنبرگ در برلین هستش. با معماری خیره کننده اش همه رو مسحور خودش می کنه. جلوی ورودی نیز برخی دست فروش ها بساط پهن کردن و جالب آنکه چند تا پیرزن هم در داخل پالتوشون گربه داشتن که برای فروش عرضه می کردن. (حیف که نمیشه از ایران گربه صادر کرد و گرنه درآمدش می تونست عالی باشه!)
پس از ورود ساختمان های زیبایی در اطراف میدون اصلی قرار دارن که هرکدوم یادگار یکی از جمهوری های قدیم شوروی بودن (ارمنستان، گرجستان و … ). وسط میدون هم حوض زیبایی قرار داشت و جالبتر اونکه دور تا دور حوض مجسمه هایی طلایی رنگ با لباس های محلی هریک از جمهوری های شوروی سابق بود که منظره زیبایی رو نمایان ساخته بود. در محوطه ودنخواه هوایمای توپولفی هم برای نمایش گذاشتن!
در ودنخوا از موزه فضایی هم دیدن کردیم. اونجا نمونه هایی از وسایل فضانوردان به ویژه وسائل شخصی یوری گاگارین به نمایش گذارده شده است .
داخل محوطه که بسیار بزرگه حتی رستوران های بزرگی هم وجود داره. البته باید حواستون باشه چون این روسها خیلی راحت آدمو تلکه می کنن. فرضا قیمت غذا رو پایین می گن اما کنارش چند تا مخلفات بی ارزش بدون سفارش شما می ذارن و اینجوری ۲ برابر پول می گیرن!
ظهر با توجه به برنامه فشرده ای که داشتم عزم رو جذم کردیم و این بار راهی چرکیز یا ایزمایلوفسکی شدیم. این بازار در واقع بزرگترین بازار غیر مسقف مسکو است که البته برخی جاهاش هم سرپوشیده است. این بازار حد فاصل ۲ ایستگاه مترو اصلی است (۲ ایستگاه مترو چرکیزوفسکایا و ایزمایلوفسکی ).
نکته قابل توجه این بازار قیمت های نسبتا مناسب و رقابتی ترش در مقایسه با فروشگاههای مجلل مسکو است. در کنار این بازار، و نزدیک مترو ایزمایلوفسکی بازار صنایع دستی روسیه قرار داره که برخی از آثار صنایع دستی روسیه رو میشه با قیمت های نسبتا مناسب و البته با یکم چونه تهیه کرد. فروشنده ها عمدتا از سایر جمهوری های روسیه نظیر ازبکستان و … هستن.
زیباترین صنایع دستی روسیه عروسک ماتروشکا است. عروسکهای ماتروشکا حتی کوچکترین سایزش یه چیزی حدود ۱۰۰-۳۰۰ هزار تومن در میومد! ولی خیلی خوشگل بودن!
“ماتریوشکا یا عروسک تودرتوی روسی، مجموعهای از عروسکهای کوچک شونده است که به ترتیب داخل دیگری قرار میگیرد. ماتروشکا عروسکهای چوبی درونتهی معروف روسی است که از چوب درخت زیرفون (کُپ) و در تعداد ۵ یا بیشتر یا کمتر و به صورت تو در تو با تزیینات و رنگ آمیزی متنوعی ساخته میشود . ماتروشکا از اواخر سدهٔ نوزده میلادی به عنوان نماد و هدیه یادگاری روسیه درآمدهاست. واژهٔ «ماتروشکا» برگرفته از اسمهای روسی ماتریونا (Matryona) و ماتریوشا (Matriosha) است که برای دختران روس به کار میرود. حرف «ک» در ماتروشکا، «ک» تصغیر است.” منبع ویکی پدیا
از اینها که بگذریم دیگه خیلی از ظهر گذشته بود و می بایست فکری برای نهار کنیم. در این زمان بود که یکدفعه چشمم به سیخ های گوشت بزرگی افتاد که ۲ مرد ازبک مشغول کباب کردن آن ها بودن. در کنارش تنور کوچکی داشتن که نان های گردی شبیه بربری اما بسیار کوچکتر می پختند. باید اعتراف کنم بعد از ۴ تا ۵ روز خوردن غذاهای آماده، انگار دنیارو به من داده بودن. آنقدر کباب گوسفندی با گوشت حلال که مشابه کباب های درجه یک ایرانی بود به من چسبید که نمی توانم وصفش کنم. به خصوص نون بربری گرمی که کنارش بود!
غروب در واقع ساعت کار امیر تموم می شد و می بایست منو ترک کنه اما راستش دلم می خواست بیشتر با او باشم. پس از درخواست ازش ابتدا کمی تعارف کرد اما بعد پیشنهاد داد که تنها مشکل کوچکی دارد و اون اینکه دوست همسرش از سن پترزبورگ میهمان آنها بود و می خواستند او را در شهر بگردونن. از اینرو پیشنهاد داد که اگر مایل باشم می توانم همراهیشون کنم. من هم راستش خیلی خوشحال شدم، چون واقعا نمی خواستم تو هتل بمونم و در و دیوار رو وجب کنم.
با اضافه شدن اونها با همسرش ناتاشا و دوست همسرش اولگا آشنا شدم. هردو دختر حدود ۲۲ سال داشتند و اولی دانشجوی طراحی بود و دومی دانشجوی روانشناسی. زبان انگلیسی هردوشون نم می کشید. البته اولگا تا حدی تسلط بیشتری بر زبان داشت. جالب اونکه فرهنگ خودساختگی و کار در جوونهای خارجی و به خصوص روس نهادینه شده است. فرضا از الگا شنیدم که برای تامین هزینه های تحصیلش می بایست ۳ روز هفته به صورت ۱۲ ساعته در رستوران چینی ها کار کند و متاسفانه مادرش امکان ارسال کمک مالی به او رو نداره!
غروب برنامه رفتن به سیرک مسکو رو در دستور کار گذاشتیم و این شد که بلیط اون رو برای طبقات بالاتر که قیمتش هم نسبتا مناسب بود تهیه کردیم. جالب اونکه در فرهنگ اونا (روس ها) به هیچ وجه اجازه ندادن که مهمونشون کنم و حتی برای شام هم هرکی پول غذای خودش رو پرداخت کرد.
سیرک قدیمی مسکو در مرکز شهر قرار داره . جلوی سیرک مجسمه ای از اسطوره دلقک روسیه نیکولین کنار یک اتومبیل قرارداره .
پس از ورود ابتدا باید به طبقه زیرین رفته و مانند لردها با احترام پالتوها رو تحویل داده تا در قفسه ها قرار گیرند و بعد با لباس راحت وارد سالن بشید.
بر طبق مقررات گرفتن عکس و فیلم ممنوع هست اما برخلاف ایران برخوردشون خیلی محترمانه است و به یکی دو نفری که عکس گرفتن، فقط محترمانه تذکر دادن و به هیچ وجه دوربین رو ضبط نمی کردن.
نمایش شامل دلقک بازی، بند بازی و آکروبات و زیباتر از همه نمایش حیوانات بود که واقعا آدمو رو صندلی میخکوب می کرد. طی ۲ ساعت واقعا تجربه جالبی رو شاهد بودم که بعدا هیچ کجا تجربش نکردم. نکته جالب دیگه این بود که در ابتدا و انتهای مراسم، حیوانات در غرفه هایی به نمایش در می اومدند که با پرداخت پول میشد باهاشون عکس یادگاری گرفت. تصور کنید عکس با یه ببر بزرگ!
خاطرات مسکو – قسمت چهارم – میدان سرخ ، خیابان آربات و …
با توجه به آشنایی که با سیستم مترو مسکو پیدا کرده بودم، رفتن تا میدون سرخ کارچندان سختی برام نبود. در زمان خروج از ایستگاه منظره ای دیدم که تحسینم رو برانگیخت. جریان از این قرار بود که وقتی خانم مسنی بر روی پله ها زمین خورد، ۲ تا جوون در ظرف کمتر از یک ثانیه به سرعت بازوهاشو گرفتن و تا پایان پله ها همراهیش کردن!
همونطور که قبلا عنوان کردم با ورود به میدون به یکباره جو اونجا آدم رو میگیره منظره مقابل دیوارها و سردر کاخ عظیم کرمیل با نمای آجری رنگش قرار داره و سمت چپ کلیسای سن باستیل و سمت راست نیز کمی آنطرفتر (سمت شمال) موزه دولتی تاریخ مسکو. قسمت شرقی میدون فروشگاه بزرگ بنام گوم قرار دارد که بنا آن در سال ۱۸۹۳ به اتمام رسید و در سال ۱۹۵۷ تغییرات کلی در آن داده شد. سرخ در فرهنگ کهن مردم روسیه به معنی زیبا بوده است. میدان سرخ حدود ۷۲۵۰۰ متر مربع وسعت داشته و در اوایل قرن پانزدهم بعنوان بازار ساخته شد این میدون محل گردهمایی های بزرگ در دوران شوروی بود.
کلیسای جامع سنت باسیل مقدس که در قرن شانزدهم بنا شده و در جنوب میدان قرار دارد این کلیسا بعنوان یاد بود تصرف خان نشین قازان توسط ایوان مخوف در اواسط قرن ۱۶ میلادی بنا گردید. هشت کلیسا – کلیساهایی که شکل ظاهری شان به خیمه شباهت داشت– با گنبد های افسانه ای و رنگارنگ ، دور تا دور کلیسای چادری شکل مرکزی حلقه زده اند. می باشد. هر برج که خود یک کلیسای کوچک است، دارای ترکیب و الگوی رنگی منحصر بفردی است که بی شک در زیبایی کل مجموعه تاثیر بسزایی بر جای گذاشته است.
طراحی داخلی این کلیسا مجموعه ای از برج های مجزاست که هر یک با تصاویر و شمایل های زیبا، دیوارهای منقوش به سبک قرون وسطا و آثار هنری متنوع پوشیده شده اند. در مقایسه با کلیساهای غربی که معمولا متشکل از سالن های وسیع بوده و همگی به یک شکل واحد هستند.
جلوی کلیسای سنت باسیل مجسمه یاد بودی قرار داره که بنای آن ۲۰۰ سال قبل ساخته شده و مکانی مدور سنگی در نزدیکی کلیسا قرار دارد که قبل از پتر کبیر اعدام گاه بود. راستش افسانه ای وجود داره که اگه سکه ای رو اونجا بندازی دوباره به شهر مسکو بر می گردی و من که واقعا دلم می خواست این موضوع تکرار بشه ۲ بار سکه انداختم!
کرملین در واقع خود شهری است با حدود ۲۸ هکتار مساحت که چندین قصر بزرگ و کلیسای مجلل و ۲۰ برج رو در دلش جاداده دیوار کرملین ضخامت ۳ تا ۶ متر داره و ارتفاع اون از حدود ۱۰ تا ۲۱ متر متغییره.
برج اصلی کرملین اسپاسکایا نام داره و بر روی این برج که بیش از ۶۷ متر ارتفاع دارد، ساعت معروف کرملین نصب شده که هر ۱۵ دقیقه یکبار زنگ می زند.
جلوی دیوار کرملین و همون وسط میدون سرخ مقبره لنین قرارداره. در مدخلش سنگ های مرمرین سیاه رنگ که با چراغ های کم نور آدم رو به زیر زمین راهنمایی می کنند و یجورایی حالت یک مقبره زیر زمینی دارد .قبر استالین هم در همان بیرون مقبره به همراه سایر مقامات و شخصیت های روسی است که بالای سر هر قبر مجسمه ان ها قرار داده شده است . جنازه لنین را با ماده خاصی مومیایی کرده اند و داخل یک محفظه شیشه ای نگهداری می کنند که صورت و دستاش شبیه انسانیه که خوابیده !
راستش ورود به مقبره خیلی هم آسون نیست! علاوه بر صف طولانی و سیستم امنیتی که باید ازش عبور کنید، می بایست کل ساک و بار و بندیلتونم تحویل ساکداری اونم پشت کاخ بدین. تازه پولم بابت این کار می گیرن!
در ضلع شرقی میدون بازار گوم قرار داره. که از گرانترین بازارهای مسکو و مرکز مد به شمار می ره!
با اضافه شدن امیر و همراهاش، برنامه گشت دوم روزانه من شروع شد. اولین جایی که قرار بود بریم خیابان آربات بود. خیابان آربات شامل ۲ بخش جدید و قدیم هستش. خیابان آربات قدیم دست نخورده و قدیمی ترین بافت سنتی مسکو به حساب می یاد که مربوط به قرن سیزدهم میلادیه هرچند تا بحال چندبار آتیش گرفته و خیابون فعلی عمدتا از قرن ۱۹ ساخته شده. با این حال تیر چراغ برق ها و سنگفرش و کلی کار های هنری، نقاشی و تابلو های زیاد و صنایع دستی اونجا خیلی جالب بود.
اولین خونه در سمت راست این خیابون خونه گورکی است که تا سال ۱۹۰۵ اونجا زندگی می کرده. در کنار این خیابون مجسمه الکساندر پوشکین بزرگترین شاعر روسی که خونش قبلا اونجا بود هم قرار داره. مجسمه ای از وی و همسرش در آربات نصب شده که در نوع خودش جالبه. نکته جالب افرادی بودن که با ترغیب عشاق جوون و با قلممویی که داشتن در ازای اندکی پول نام اونها را با تصاویری چون قلب و … بر روی سنگفرش رسم می کردن.
کلا این خیابان در روزهای یکشنبه محل تجمع گروه های نمایشی نوازندگان، آکروبات ها وغیره است که هزاران نفر از آن بازدید می کنند. همچنین رستورانی در خیابان آرابات بود که دکور آن مجموعه کلکسیونی از آلات موسیقی و صفحات قدیمی از خوانندگان معروف بود. جالب اونکه در گوشه و کنار خیابون جوونهایی بودن که مشغول نواختن آلات موسیقی بودن.
از اونجا با پیشنهاد دوستان عازم کلیسای عیسای منجی شدیم. ( ایستگاه مترو کروپوتکینسکایا). این کلیسا در سال ۱۸۱۲ الکساندر دوم به پاس پیروزی روسیه بر ناپلئون ساخته شد. کلیسای بسیار بزرگیه که از فاصله نسبتا دورهم میشه دیدش. البته چون در حال تعمیر بود نتونستیم داخلش رو ببینیم.
بعد به بازدید از پارک پیروزی (ایستگاه پاکلوناگارا) و پارک الکساندر که به نشانه پیروزی روسها در جنگ بنا شده و فضای باز و جالبی دارد با یک طاق سر به فلک کشیده به ارتفاع ۱۴۲ متر که در بالای آن فرشته پیروزی در حال نواختن شیپور است پرداختیم. روایت شده در سال ۱۸۱۲ ناپلئون در آنجا منتظر ماند تا اهالی مسکو تسلیم شوند. و در نهایت با بازدید از دانشگاه مسکو که یکی از ۷ ساختمانی است که استالین دستور ساخت آنرا داد.
همچنین در این پارک سه محل به یاد شهدای مسلمان و مسیحی و یهودی که در جنگ جهانی در دفاع از روسیه کشته شده اند ساخته شده .یک مسجد ،یک کلیسا و یک کنیسه که هر سه تا فوق العاده زیبا است. همچنین برج های بسیار بلندی در یادبود کشته شدگان جنگ ساخته اند و برای میلیون ها کشته روسیه در این جنگ بسیار احترام قائلند و اهمیت می دهند. در قسمت دیگر هم ۶ سالن وجود دارد که تصاویری از صحنه های مهم جنگ در پطرزبورگ و جاهای دیگر رو به صورت سه بعدی با استفاده از نقاشی و وسایل واقعی جنگی که منهدم شده بود قرار داره و نام شهدای هر جنگ بر روی دیوار های ان با ظرافت طراحی شده است.جالب که روس ها تا اونجا مقاومت کرده اند که آلمان ها تا حدود ۱۵ کیلومتری مسکو اومدند اما آخرش نتونستند پس از ۳ سال محاصره لنینگراد (سن پترزبورگ)این شهر رو اشغال کنند. در سالن دیگری از طبقه دوم مجسمه یکی از فرماندهان ارشد جنگ جهانی ساخته شده و اسامی ۹۰ هزار از کشته شدگان در داخل سالن نوشته شده بود.
غروب درحالیکه واقعا رمقی برتن نداشتم با اینحال به پیشنهاد امیر قبل از بازگشت به هتل تا ایستگاه مرکزی قطار که می خواستیم اولگا را بدرقه کنند همراهشان رفتم. قطارها نسبتا قدیمی بود اما جالب آنکه برخلاف ایران تا دم در قطار می شود مسافرین رو بدرقه کرد.
شب در مسیر برگشت که امیر و همسرش نیز مرا همراهی می کردن، شاهد ایجاد مزاحمت جوانی مست برای خانمی بودم. هرچند موضوع فقط کلامی بود و نهایتا پس از ۲ یا ۳ دقیقه موضوع با پیاده شدن آن پسر خاتمه یافت. البته امیر توصیه می کرد که سعی کنم شب ها کمتر بیرون باشم چون گروهی از افراطی های روس در مواجه با خارجی ها یا اصطلاح آنها کله مشکی ها، برخوردهای بسیار بد و خطرناکی دارن و کلا در مسکو امنیت کامل نیست!
خاطرات مسکو – قسمت پنجم – روز پایانی
صبح یکی از آخرین روزهای اقامت در مسکو، می بایست برنامه فشرده ای که از قبل طراحی کرده بودم رو به پایان می بردم. به این خاطر برای صبح حداقل می بایست سری به سفارت ایران در مسکو می زدم تا شاید کمک موثری بتونه به تحقیقاتم بکنه و البته در این بین با توجه به نزدیکی شعبه بانک ملی مسکو یکسر هم آنجا می رفتم.
سفارت ایران در مسکو در خیابان پاکروفسکی قرار داره که نزدیکترین ایستگاه مسکو به اونجا نامش چیستی پرودی. جالب اونکه وقتی از ایستگاه خارج می شین چشمتون وسط میدون به مجسمه بزرگ و قشنگی می افته که برای توریست ها هم جلب توجه کننده است. وقتی نزدیکتر شدم با خواندن نام مجسمه بهتم زد! مجسمه همون گریبایدوف روس که حدود ۱۰۰ سال پیش در ایران به شکل فجیعی کشته شد. اما اینکه چرا نزدیکه سفارته؟ والا من نمی دونم. هرچند عمر سفارت ایران در اونجا هم به حدود ۱۰۰ سال می رسه و چون محله با کلاسی هست و تا حدودی آبرومنده.
در سفارت چیزی که بدردم بخوره رو پیدا نکردم به این خاطر مستقیما به شعبه بانک ملی که حدود ۳۰۰ متر بالاتر در خیابون فرعی و تقریبا نزدیک بلواری که یه حوض بزرگ و زیبا داشت رفتم. مدل بانکهای روسی با تجربه ایران خیلی فرق داره و اولا ورودش معمولا تشریفات امنیتی خاصی داره و باید از دستگاه عبور کنید و دیگه اینکه باجه ها عمدتا در طبقه همکف نیستن. نکته خنده دار یا شاید گریه دار این بود که بانک ملی خودمون هم راضی نشد پول ایرونی رو تبذیل به دلار یا روبل برام کنه و گفت ریال قبول نمی کنن! و در نتیجه اونجا هم کار خاصی انجام نشد.
تا قبل از ظهر تلاش کردم تا یکی دو کار باقیمونده ای که داشتم رو سر و سامان بدم و حوالی عصر بود که این بار هم برنامه بازدید سایر اماکن دیدنی مسکو رو در آخرین ساعات اقامتم در مسکو در دستور کار قرار دادم. از جمله این مکان ها ساختمون دانشگاه مسکو که تحت نام ساختمون های ۷ خواهران مسکو یادآور خاطرات دوران استالینی است.
پارک الکساندر، پارک فرهنگ (کولتری) و پارک گورگی رو در حالیکه باران بسیار شدیدی می بارید و حتی چتر هم جوابگو نبود رو به سرعت گشتم، چراکه حیف بود دیدن چنین فضاهای زیبایی رو از دست بدهم.
شب درحالیکه آخرین شب اقامتم در روسیه رو سپری می کردم با کمک مترو به فروشگاه رامستور ترک که بسیار معروف و مورد استقبال است نیز سر زدم. راستش دیدن چنین فروشگاههایی با توجه به همبستگی و حمایتی که تجار ترک از هموطنان خود به عمل می آورند، آدم رو به میزان تفاوت در این فرهنگ و فرهنگ تجار داخلی خودمان آشنا می کنه!
صبح روز آخر اقامتم در مسکو ساعت ۷ بود که امیر در لابی منتظرم بود و این بار به کمک مترو و بخشی هم با سوار شدن بر ماشین ون، مسیر نسبتا طولاتی تا فرودگاه رو رفتیم . البته با هزینه ای بسیار پایینتر از تاکسی.
و این هم پایانی بود بر یکی از سفرهای خاطره انگیزم که همیشه در ذهنم جایگاه ویژه ای خواهد داشت.