روز جمعه دوم جولای دومین روز سفر من این طوری شروع شد که خستگی های دیروز باعث شد که دیر بیدار شم. وقتی هم که بیدار شدم، تا دوش گرفتم و اومدم بیرون، حدود ۱۲ بود. صبحانه و ناهار رو یکی کردم. یه ساندویچ هایی اونجا هست به نام “پیتا” که مواد اولیه اش درست مثل کباب ترکی دور یک میله چرخان پخته میشه. اما ساندویچش متفاوته. چون هم نون خاصی رو استفاده می کنن که هم نرم و هم خوشمزه است؛ هم شکل بستنی قیفی درستش می کنن، بالاش پهنه و پایینش کوچیک. البته کلا سایزش خیلی کوچیکه. قیمتش برای خریدن و بردن ۲ یورو بود و برای همونجا نشستن و خوردن، ۲ یورو و ۵۰ سنت که من حالت دوم رو تجربه کردم.
روبروش هم یه مغازه بستنی فروشی بود که خیلی با حال بود و بدجوری صدات میزد. یکی از دوستان تاکید کرده بود که حتما بستنی یونانی ها رو تجربه کنم. رفتم و در موردش پرسیدم، اسمش اِک مِک بود و یک ظرف کوچیکش ۱ یورو و ۸۰ سنت قیمتش بود. به هرحال باید تجربه میشد!
بعدا فهمیدم که یه نوع شیرینی هم به همین اسم دارن که توی ظرف های یک بار مصرف درست می کنن و توی شیرینی فروشی ها می فروشن. پلمبیر رو به خاطر بیارین، نه مثل اون، اما بی شباهت بهش نیست.
معبد زئوس
اولین جایی که رفتم، معبد زئوس بود. زئوس که معرف همه هستن، خدای خدایان یونانی ها. اگه به خاطر داشته باشین، هر کدوم از خدایان، خدای یه چیزی بودن و زئوس خدای همه خدایان بوده.
راستی یه چیزی که جالبه، تکرار یه سری چیزا بین فرهنگ ها و البته ادیانه. آرش توی پی نوشت بخش اول نوشت که پانتئون معادل قلعه دختر خودمونه، چرا که هر دو بر اساس اسطوره دختر باکره شناخته میشن. اما من الان می خوام از مشابهت عددی (نه مقایسه) بین ۱۲ امام اسلام شیعی و ۱۲ خدای یونانی ها بگم که همون لحظه اول شنیدن تعدادشون، توی ذهنم تداعی شد. اسطوره هایی مثل قلعه دختر و پانتئون و یا تقدس اعداد رو میشه در بسیاری از جاها پیدا کرد که خارج از حوصله این نوشتاره.
از معبد زئوس، چند ستون شرقی اش باقی مونده. لازم به ذکره که تقریبا با کمی ملاحظه میشه گفت که همه معابد در جهت شرقی غربی ساخته شده ان و از زئوس یکی دو ستون از سمت غربی بنا باقی مونده و چندین ستون ایستاده شرقی. از لحاظ ظاهری میشه گفت که معابد باستانی یونان در کل از یک قالب کلی تبعیت می کنن و تقریبا همه به پانتئون شبیه هستن. تفاوتشون در تعداد ستونها، تزئینات، سایز و ارتفاع و این جور چیزاست.
استادیوم المپیک
خیلی حس خوبی ایجاد میشه وقتی توی استادیومی قدم میزنی که زادگاه المپیک بوده. (البته نه زادگاه ۲۰۰۰ سال پیشش، زادگاه صد و خورده ای سال پیش منظورمه). ظاهر استادیوم تداعی کننده تعداد محدود رشته های ورزشی مسابقات است و نشون میده که چند رشته بسیار محدود برای مسابقات وجود داشته که پایه همشون دو میدانی بوده.
اما اصلی ترین نکته اینه که یه سری هدفون اونجا هست که دم درب ورود بسته به زبان انتخابی بهت میدن. اونها رو که روی گوش ات میذاری، حس ات چند برابر میشه، چرا؟ چون همون اول که صدای تماشاگرا رو میشنوی، خودت رو در سالها قبل و در داخل استادیوم پر از تماشاگر حس میکنی. روی دستگاه پخش این صدا چند تا عدد هست. در بخش های مختلف استادیوم هم اعدادی رو میبینی. وقتی توی هر بخش استادیوم قدم میزنی؛ باید عدد مربوط به اون بخش رو روی دستگاه فشار بدی تا توضیحات مرتبط با اون بخش رو شنید.
من موندم که واقعا چرا نباید این کار برای تخت جمشید انجام بشه؟ تصور کنید علاوه بر برنامه نور و صدا که فقط در ساعت هایی خاص در روزهای خاصی از هفته و در ماه های خاصی از سال انجام میشه، این برنامه هم همیشه باشه و باردید کننده بتونه صدای شبیه سازی شده قدم زدن داریوش در کاخ تچر رو بشنوه…
من توی بدترین ساعت استادیوم رو دیدم و از شدت گرما و عرق کردن، خیس خیس بودم! اونجا خیلی از بازدید کننده ها میرفتن و یک دور به دور زمین – مثل دونده های مسابقات المپبک – می دویدن که خیلی حس نوستالژیکی داشت. بازار عکس هم که در حالت دونده و پرش و … داغ داغ بود.
پارک ملی (باغ ملی)
درست غرب استادیوم، نشنال پارک آتن قرار داره که قدم زدن در اون خالی از لطف نیست. از نظر مکانی، این پارک جایی واقع شده که پایین میدان سینتاگما است. شرقش استادیومه و غربش هم همون محله پلاکا. جنوبش هم پارک زاپیون و جنوب ترش هم سایت معبد زائوس هست.
توی مسیر عبور از پارک (از شرق به غرب)، ساختمان زاپیون رو هم دیدم که مربوط به سده های اخیر بود.
پارلمان
۲ تا سرباز و چند تا حرکت خاص، شده جاذبه گردشگری! داستان اینه که جلوی پارلمان دو تا سرباز با لباس های خاص ایستادن که جز پلک زدن، هیچ کار دیگه ای نمیکنن. تکون نمیخورن اصلا. مردم هم میان و کنار این مجسمه های زنده که اتفاقا تفنگ به دست هم هستن، عکس میگیرن. وقتی این سربازها خسته میشن، با یک حرکات خاص، خستگی پاهاشون رو در می کنن. من زمان عوض شدن شیفتشون رو هم تجربه کردم که خیلی جالب بود. بالغ بر ۱۰۰ نفر توریست اونجا جمع شده بودن که این تعویض شیفت رو ببینن.
محله اومانیا
از ساعت ۳ تا ساعت ۵، دقیقا دو ساعت توی تمام کوچه ها و خیابونای این محله چرخیدم و بخش های دیگه ای از فرهنگ مردم رو دیدم. مغازه های مختلف، بازارهای تخصصی، سینما ها، هتل ها، بانک ها، تابلوها، باز هم کافه ها و…
اونجا مغازه عطاری هم بود. بازار گوشت فروش ها یه اتفاق جالب داشت. وقتی یک یونانی فهمید که من ایرانی هستم، منو برد پیش یه نفر که توی یه قصابی بود؛ آقای اختیار عبدی که ۲۰ سال بود ایران نیومده بود و عکس اسکناس ۵۰۰ تومانی خودمون رو چسبونده بود روی صندوقشون. همکارش هم که یک زن یونانی بود، تا فهمید که من ایرانی ام، شروع کرد به صدا زدن: بیا همشهری، بیا همشهری! فکر کنم این تنها چیزی بود که از فارسی بلد بود.
به هر حال بعد از اکتشافات محله اومانیا، رفتم که برم سایت کرامیکوس رو ببینم. داشتم از کوچه های محله رد میشدم که یهو این تابلو نظرم رو جلب کرد: Athena By Bic و این دقیقا همون چیزی بود که میخواستم. درسته که دیر پیداش کردم، اما هنوز وقت بود. سریع یه دوچرخه گرفتم برای ۳ ساعت و دوچرخه سواری رو شروع کردم. اول رفتم سراغ کرامیکوس.
سایت کرامیکوس
این سایت خیلی بزرگه و من اول تلاش کردم یه دور، دورش بچرخم تا درکش کنم. همین یه دور چرخیدن ۱۰ دقیقه طول کشید. به هر حال وارد سایت شدم و یک فضای کاملا متفاوت رو تجربه کردم. اول سایت یه موزه است، رفتم یه نگاهی به اشیا بندازم. من زیاد اهل موزه نیستم و معتقدم که همه چیز رو باید سر جای خودش تجریه کرد؛ به جز موارد خاص که توضیحش مفصله! بگذریم.
توی موزه چیزای خیلی جالبی کشف کردم. یکی اش نماد یک سنگ قبر بود که در حاشیه کنارش ۲ تا گل کار شده بود که یکی اش برای ما خیلی آشنا بود: گل لوتوس! البته با ۱۸ پر، ۹ تا نیمه بالا و ۹ تا نیمه پایین. سال این سنگ طیق نوشته ها مربوط به ۵۵۰ تا ۶۰۰ سال پیش از میلاد بود. یعنی حدود ۲۶۰۰ سال پیش و هم زمان با هخامنشیان. مسئول موزه رو صدا زدم و ازش در مورد اسم این گل پرسیدم که اظهار بی اطلاعی کرد. رفت یه نفر دیگه رو صدا زد. یه مرد بود، اومد دید و گفت اسمش “لوتو” است! ازش در مورد این پرسیدم که خونه افلاطون کجای سایت کرامیکوس بوده؟ ناچار شد برای توضیح دادن همراهم بیاد توی سایت. تاکید کرد که اینجا نبوده. توضیح داد که کرامیکوس درب ورودی آتن بوده و چون توی این مکان پر از فروشگاههای سرامیک بوده، به سرامیکوس یا کرامیکوس معروف شده. یه مسیر یا راه رو نشون داد که از آتن به یه جایی به نام سِمِتری میرسیده که قبرستان بوده و اتفاقا این قبرستان، الآن در همین سایت کرامیکوس واقع شده و میشه بقایای قبرها رو دید. به هر حال در این تردیدی نبود که افلاطون در این راه قدم زده و راه رفته. واجب بود که اونجا راه برم.
صحبت در مورد تاریخ یونان و ایران بین من و اون فرد مسئول در موزه که اسمش جرج بود، طولانی شد. اونقدر که برای هر دوتامون انگیزه شد بیشتر با هم صحبت کنیم. پیشنهاد داد که ساعت ۸ با هم بریم یه قهوه بخوریم. منم با کمال میل پذیرفتم.
بعد از جرج جدا شدم و رفتم در بخش های دیگه سایت قدم زدم. این دفعه با یه مسئول دیگه سایت سر صحبت باز شد که یه دختر جوان بود. وقتی بحثمون به همزمانی ساخت این شهر و پرسپولیس رسیدیم و براش از کوروش گفتم، گفت که مجسمه یک نفر در همین موزه هست به نام کوروس! داشتم شاخ در میاوردم! توضیح دادم که شماها کوروش رو به نام Cyrus (سایروس) میشناسین. اما اون تاکید کرد که یه مجسمه به نام Kouros در موزه هست! سریعا به موزه برگشتم و دنبال اسمش گشتم. درست بود! کوروس بود. دوباره دنبال جرج گشتم و موضوع رو گفتم. توضیح داد که اونها کوروش ما رو کیروس تلفظ میکنن و کوروس خودشون به معنای پسر جوان یا همون تینیجر خودمونه! یه چیز دیگه هم گفت که معادل دختر جوان بود، ولی یادم رفت چی بود…
از کرامیکوس بیرون اومدم و رفتم هاستل تا EurailPass ام رو بردارم. رفتم دفتر رزرو superfast که باید یا اون از یونان به ایتالیا میرفتم. با پاس اروپایی (یوریل پاس) که قبلا توی ایران خریده بودم، هرینه کشتی شد ۲۷ یورو که اون هم به دلیل های سیزن بودنش بود. اگه نه باید مجانی می بود.
ساعت نزدیک ۸ بود. به سرعت رفتم دوچرخه رو تحویل دادم و رفتم میدان موناستیراکی که با جورج قرار داشتم.
جورج
جورج اونجا منتظر بود. من رو که دید از ATM پول برداشت و من رو به یک قهوه در کافه ای با نمای آکروپولیس و آگورا دعوت کرد. نشون به این نشون که از ساعت ۸:۱۵ تا ۱ شب نشستمون و گپ و گفتمون طول کشید و کلی از فرهنگ هم برای هم تعریف کردیم. جمعه شب ها اینجا مثل چهارشنبه شب های خودمونه که فرداش خیلی ها تعطیل اند و تا دیر وقت بیرون می مونن.
چند تا چیز یگم شاخ دربیارین! یونانی ها این چیزا رو دارن: کوفته – دلمه – باقلوا و کلی خوراکی های دیگه که درست به همین نام میشناسن!
به هر حال ساعت ۱ برگشتم هاستل، تا ۴ صبح تجاربم رو نوشتم و بعد در یک حرکت تاریخی همشون پرید!
روز بعد
شنبه سوم جولای اما اتفاق تاره ای نداشت و همش توی راه بودم. صبح همه چی رو جمع کردم. دوش گرفتم و اتاق رو نزدیکای ظهر تحویل دادم و رفتم ترمینال اتوبوس های آتن. با یک تاکسی که راننده اش زن بود رفتم و ۱۰ یورو هزینه اش شد. یه بلیط گزفتم از آتن به پاترا که حدود ۱۷ یورو بود و ۳ ساعت توی راه بودم. بعد از ظهر رسیدم به بندر پاترا و بعد از دو ساعت انتظار سوار کشتی سوپرفست شدم که از بندر پاترا در یونان به بندر باری در ایتالیا می رفت. من کابین نگرفتم و توی بخشی موندم که مثل صندلی های هواپیما بود. لابی خیلی خوبی داشت و تا دیر وقت نشستم مطلب نوشتم و از اینترنت وسط دریا لذت بردم!
صبح یکشنبه چهارم رسیدم باری که یک ساعت از نظر زمانی با یونان اختلاف داشت و اینجا یک ساعت عقب بود. برنامه ام این بود که برم ناپل. اما بنا به دلایلی ناچار به تغییر مسیر به رم شدم که حالا توضیح میدم.
پی نوشت:
– من الان در روز پنجم سفرم هستم و از دیشب تا الان رم هستم. اینجا شدیدا مشکل اینترنت و مشکل محدودیت زمان دارم. اما تلاشم رو میکنم که شرمنده تون نشم.
– واقعا هنوز نرسیدم که عکس ها رو تغییر سایز بدم. جز ۳ – ۴ تا که توی فیس گذاشتم. اما چشم…
– نمیدونستم که کریستین یعنی مسیحی. ضمنا اونا یه واسطه بین خدای آسمان و نماینده زمین میگن مسیاس که از لحاظ ظاهری به کلمه مسیح ما شبیهه.
– نوشتن یه مطلب با همچین حجمی، ۳ ساعت طول میکشه!
– حدودا یک روز از نوشتن آنلاین عقب هستم. باید بیشتر تلاش کنم که به روزتر بشم…
– رم هم خیلی گرمه. اینجا یه B & B گرفتم که بد نیست. هزینه اش ۴۵ یورو برای هر شبه. از لحاظ محله مثل میدان راه آهن خودمونه. حالا یه پوست بهتر!
– یه دوست دیشب توی رم پیدا کردم که خیلی خوبه. اسمش فرانچسکو است و حالا باهاش آشنا میشین.
– من خوبم، از همه ممنون. فقط مشکلم زمانه…
نوشته شده توسط : وبلاگ سفر مجید عرفانیان
کلمات کلیدی: یونان , ایتالیا , ایتالیا , یونان , ایتالیا , یونان ,