سفرنامه اردبیل قسمت دوم
خلخال به اسالم
کجا بودیم؟آهان اردبیل.از مقبره شیخ صفی که بیرون آمدیم گرسنه راهی رستوران ضیافت شدیم.بد نیست همینجا بگویم که ما در خیلی از شهرها چگونه رستوارنها را انتخاب میکنیم.
در ادامه با سفرنامه اردبیل به نویسندگی سمیرا منفرد با نگارشی خوب از سایت سفرنامه همراه باشید.
ابتدا باید زاجع به کتاب “lonley planet ” (سیاره تنها)حرف بزنم.این نام انشاراتی مهمی در دنیاست که تقریبا تمام گردشگران حرفه ای و نیمه حرفه ای آن را میشناسند.تمام کتابهای این نشر مربوط به راهنمایی مسافرت است و در تمام دنیا یافت میشود که به زبانهای مختلفی ترجمه میگردد.معمولا در هر کشور یک کتاب لونلی پلنت وجود دارد که اطلاعات جامع و کاملی از سفر به آن کشور را ارایه میدهد.از آنجاییکه به نظر من در ایران ما هنوز کتابی به کاملی آن نداریم پس من ترجیح میدهم نسخه انگلیسی آن را تهیه کرده و ایران را با گامهای آن کتاب بپیمایم.معمولا سلیقه لونلی پلنت سفرهای ارزان با کوله پشتی است که در هر شهر بهترین کیفیتها و ارزان ترین جاها را معرفی میکند. این دفتر نشر که در حومه ملبورن قرار دارد اکیپهایی هرساله به نقاط مختلف دنیا میفرستد تا اطلاعات کتابها را به روز کنند.
من و محمد امین در انتخاب رستورانهای شهرهایی که اطلاعاتی از آنها نداریم به این کتاب مراجعه میکنیم.خلاصه در اردبیل به سراغ رستوران ضیافت رفتیم تا غذای محلی آنجا یعنی “پیچاق قیمه”را بخوریم. این غذا تا حدودی شبیه همان خورشت قیمه خودمان است که به جای خلال سیب زمینی در آن از خلال بادام استفاده میشود که در کنارش هم تخم مرغ به صورت نیمرو قرار میدهند.خورشت خوشمزه و چرب و چیلی و لذیذی است که حتما باید آن را امتحان کنید.
سالهای سال قبل من اردبیل را با رمان معروف “سمفونی مردگان” عباس معروفی شناختم. بارها این رمان را خوانده ام و تقریبا تمام آن را از حفظم.دریاچه شورابیل بخشی از این رمان بود که همیشه در ذهن خودم آن را مجسم میکردم پس بعد از صرف نهار رهسپار دیدنش شدم تا لحظه هایی را با قدمهای عباس معروفی همراه گردم.جالب است بدانید که نام شورابیل به این دلیل برای این دریاچه انتخاب شده که در گذشته آب این دریاچه بسیار شور بوده است.بعدها با افزودن آب شیرین به آن از شوری آن کاسته و آن را تبدیل به محل پرورش قزا آلا کرده اند.دریاچه شورابیل در مرکز شهر اردبیل واقع شده است.
از اردبیل بیرون میاییم و به سمت دریاچه نئور میرویم.جایی که سالهای قبل با دوستان به دیدنش آمده بودیم و این بار قصد دیدار دوباره آن را داشتیم.۴۰ کیلومتر که از اردبیل به سمت خلخال پیش رویم به ده “بودالالو” میرسیم.سپس جاده ای آسفالت شده را در کوه پیش میگیریم و بالا و بالاتر مرویم تا اینکه ناگهان دریاچه را پیش خود میبینیم.دریاچه ای که محل زندگی ماهیهای پر جست و خیز قزل آلاست.زمستانهای سرد نئور و یخ زدگی سطح دریاچه باعث میشود که هرسال نزدیک زمستان این ماهیها را جمع آوری میکنند و به جای دیگری منتقل ساخته و دوباره با فصل گرما و تابش زندگی بخش آفتاب آنهارا به محل زندگی اصلیشان برمیگردانند.
پس از نوشیدن فنجانی چای و دمی استراحت زیر نور خورشید راهی خلخال میشویم.جاده های این منطقه را میتوان به جرات بخشی از زیباترین مناظر بکر ایران به حساب آورد.این منطقه -کوهستانی و بخس سردسیر اردبیل است که رشته کوه های تالش و بارانهای دریای خزر آن را به زمینهای سرسبز زیبایی بدل کرده است.با وجود تابستان باد خنکی میوزد که پوست آفتاب سوخته مارا مینوازد.وجود بارندگیهای مناسب دامنه های کوهستان را تا دوردست به تابلوهای آبستره رنگارنگی تبدیل کرده است.هرطرف را که بنگرید سرسبزی و طراوت را خواهید دید.
وقت کافی برای دیدار از خلخال نداشتیم پس راهی اسالم میشویم.اگر به من بگویند که زیباترین جاده ایران کجاست فریاد میزنم:خلخال به اسالم….
گردنه های پیچ در پیچ تالش که با زمینهای سبز و گله های گوسفند پوشیده شده است. هر طرف را که بنگرید تا دوردستها رمه ها را میبینید که روی تپه ها سرگرم چرایند و نقطه های سفیدی بر تن علف ایجاد کرده اند.مه پایین میاید و مارا در بر میگیرد و نسیم که خنکی نابی دارد با بوی تن گوسفندها و علف باران خورده میامیزد و مشام ما را تازه میکند.اینجا یک تکه از خاک بهشت است کافیست دمی بیاسایی تا زنده تر شوی.
سر هر پیچ خانه و کلبه ای و زنی روستایی است .کودکانی میدوند و با ما دست تکان میدهند.سبدهای پر از تمشک و شاتوت به سوی ما دراز میشود.دستهای این کودکان سرزمین من بوی خوش میوه میدهد.پوست گلگون آنها را آفتاب مادری کرده است و باران هر روز بر آن بوسه زده است.این کودکان فرزندان طبیعتند.
و اما بخشی از جاده اسالم-خلخال که با بوی کباب و دود و آتش آمیخته است.اینجا دیگر باید حتما ایستاد و پیاده شد و یک کباب دبش تازه گوسفندی را به رگ و پی زد. این بخش جاده انگار پاتوق کباب دوستان شده.هرطرف را که بنگری در کنار کلبه های روستاییان شقه های تازه گوسفند آویزان است و بساط دود و کباب و دوغ و آش محلی به راه.خودت گوشت را انتخاب میکنی و به سیخ میکشی و کباب میکنی و دیگر نوش جانت باد لذت یک عصرانه دلپذیر.
دیگر غروب شده است که به آستارا میرسیم و راهی هتل میشویم تا شبی را خوب بخوابیم و فردا راهی تهران شویم.
صبح فردا راه میفتیم به سمت تهران.در کنار بهشت گیلان یعنی املش زیبا نیش ترمزی میزنیم و پیاده میشویم.دریا بسیار شکوهمند است و سواحل این نقطه از شمال بکر و تمیز. میتوان کفشها را درآورد و آسوده از آشغال و زباله در کنار ساحل راه رفت و از ماسه های نرم آن لذت برد بی ترس اینکه خرده شیشه ای در پایمان فرو رود.
به تالش میرسیم.اینجا منطقه سرسبز استان گیلان است که تماما از جنگل و زمینهای شالیزار پوسیده شده است.خانه باغها در تمام منطقه پراکنده اند و کوه های تالش و جلگه دریای خزر آنها را در بر گرفته است.تالش یکی از بخشهای زیبای گیلان است که دیدار از آن خالی از لطف نیست.اما یکی از جاذبه های جدید شهر تالش “سورتمه سواری” است.
در پارک جنگلی سیاهداران تالش با کمک کشور آلمان به تازگی پروژه جالبی به بهره برداری رسیده است که به جذب گردشگران تالش کمک زیادی میکند.این پروژه سورتمه سواری که ساخت آن حدود ۲ سال به طول انجامید شامل ۴۰ کیلومتر ریل سورتمه در دل جنگلهای تالش است.هر نفر سوار یک سورتمه شده و به راحتی سر میخورد و از کوه پایین میاید و دوباره به جای اول خود برمیگردد.این وسیله بیخطر برای همه سنین قابل استفاده است و تنها با یک ترمز میتوان سرعت خود را کنترل کرد.مسیر مناسبی برای این پروژه انتخاب شده و سرعت هر سورتمه ۴۰ کیلومتر در ساعت است که با خم و قوسها، سربالایی و سرپایینیهای فوقالعاده هیجانانگیز است .در این مسیر با توجه به وجود درختان بسیار، نقشه مسیر ریلگذاری سورتمه طوری طراحی شده که درختی برای اجرای پروژه قطع نشود.(خدا را شکر)
به سمت جنگل زیبای گیسوم راه میفتیم.اینجا شاهکار طبیعت گیلان است.دالانی سبز که از دل جنگلهای انبوه میگذرد و در آخر به ساحل دریا میرسد.فکر کنید که چشمها را میبندید و تنها بوی سبزه را حس میکنید تا جاییکه بوی شور دریا به مشامتان میرسد و قتی چشم بگشایید دریای آبی تا بیکران مقابل شماست.این منظره باشکوه را مگر چند جای دنیا میتوان دید؟؟؟؟
حیف و صد حیف که دست غارتگر بشر تمام این مسیر را با زباله پوشانده است.واقعا جای سوال برای من مانده که چرا ما ایرانیها یاد نمیگیریم که زمین جای زباله ریختن نیست. اگر هر خانواده زباله های خود را در کیسه ای جمع کند و با خود برده و در سطل زباله بیندازد دیگر چشمهای ما از دیدن تل زباله ها کنار جنگلهای سرسبز آزار نخواهد دید.آخر مگر چقدر این کار سخت است که ما نمیخواهیم آن را یاد بگیریم.
دلم بدجور میگیرد و میسوزد وقتی میبینم که دالان سبز گیسوم با بطریهای آب و کیسه های پلاستیکی و تل زباله ها زخمی شده است.
حیف از ایران زیبای ما که اینگونه تنش آزار ببیند.حیف!
امیدواریم از مطالعه این مطلب در سایت سفرنامه لذت برده باشید و نظر خود را در خصوص این مطلب بیان فرمایید.
باتشکر
تیر ۹۰
منبع:وبلاگ بیا تا برویم