سفرنامه اروپا – افسانه ای به نام فلورانس
بعضی شهرها را هرچه بخوانی، بشنوی یا ببینی، سیر نمی شوی، فقط باید از لحظه لحظه درکشان حظ ببری. بعضی شهرها، هوای خاصی دارند، دل می برند، پاگیرت می کنند و اسیر؛ چنان که در خواب هم نمی دیدی…
فلورانس چنین شهری است…روح افسونگری دارد این شهر… نه تنها به واسطه شاهکار میکل آنژ و یا کلیسای سانتا ماریا دل فیوره و یا جاذبه های دیگر، که اگر چنین بود، میکل آنژ و هنرمندان دیگر، اینجا گرد هم نمی آمدند!
پیش تر گفتم که پس از سپری کردن روزی طولانی و پرماجرا به فلورانس (یا به قول ایتالیائی ها فیرنزه) رسیدیم. رزرو هتل نداشتیم و بخاطر یک کنسرت، شهر حسابی شلوغ بود و این یعنی توفیق اجباری برای پیاده پیمودن نیمی از شهر با کوله پشتی به دنبال هتلی با اتاق خالی و قیمت مناسب! در همین گشت و گذار رسیدیم به کلیسای سانتا ماریا دل فیوره… برای چند لحظه مبهوت بر جای ایستادیم… حتی توان گرفتن عکس هم نبود، با اینکه می دانستیم فردا شب سوار بر قطار عازم ونیز خواهیم بود و فرصت گرفتن عکس در شب را از دست می دهیم. کمی که چشممان سیراب شد باز جستجوی هتل را از سر گرفتیم تا از حمل کوله پشتی رها شویم و برگردیم برای شناختن شب فلورانس… هرچه بیشتر می گشتیم کمتر می یافتیم و عاقبت خسته از جستجوی بی نتیجه تصمیم گرفتیم اولین پیتزای ایتالیایی را امتحان کنیم. نزدیک کلیسا یک رستوران دنج بود و اولین خوش آمد گویی فلورانس از زبان دختری هموطن بود که در آن رستوران کار می کرد. مژگان… هنر می خواند و بهترین پیتزای سبزیجات را برایمان آورد.
تیرامیسو
بالاخره پس از یک ماجراجویی شبانه هتلی پیدا کردیم و مستقر شدیم، هرچند به دلیل شرایط اجباری، قیمت بالاتری پرداختیم. خسته بودیم اما مگر خواب به چشممان می آمد؟ از شوق دیدن “داوود” بیقرار بودیم. صبح زود بیرون زدیم، وقتی برای تلف کردن نبود. چون کلیسای جامع دوئومو یا همان سانتا ماریا دل فیوره نزدیک هتلمان بود از همان جا شروع کردیم… و انگار همه ی توریست های اروپا آنجا بودند… گروه گروه صف بسته بودند برای ورود به کلیسا… اولین پیشنهادم برای دوستانی که برای اولین بار به فلورانس می روند این است که بدون توجه به صف طولانی گردشگران کلیسا ابتدا بدون وجود ترافیک و با انرژی کامل به بالای گنبد بروند بعد برای بازدید از کلیسا برگردند، اینگونه از ایستادن در دو صف طولانی معاف خواهید شد! از آنجا که ما چنین اطلاعات ذی قیمتی نداشتیم منتظر شدیم تا در کلیسا باز شود… و در همین حین شروع کردیم به دیدن نمای زیبای کلیسا…
برج جیوتو ( برج ناقوس ) با ۴۱۴ پله ؛ تعدادی از گردشگران برج جیوتو را برای دیدن نمای فلورانس انتخاب می کنند.
بعد از گذشت حدودا یک ساعت بالاخره وارد کلیسا شدیم.
شاید برای سلامتی فرزندش دعا می کرد…
این ساختمان بابتیستری است. محل غسل تعمید، دانته در این ساختمان غسل تعمید داده شده است.
این توریست های کوچک به اطلاعات صوتی این سایتهای تاریخی گوش می کردند… در اکثر شهرهای اروپایی مخصوصا موزه ها به دفعات شاهد استفاده این سیستم برای بچه ها بودیم. اطلاعات مفید با زبان ساده برایشان شرح داده می شود. اگر مفهوم چنین اقدامی به درستی درک شود آنوقت می توان به جذب توریست بیشتر امیدوار بود.
بعد از کلیسا، این بار نوبت ایستادن در صف سقف گنبد بود. نیمی از گردشگران به برج ناقوس می روند و صف کوتاه تر است اما، به دلیل خرید بلیت و ترافیک راه پله ها، جلو رفتن صف بیشتر طول می کشد. بالاخره وارد شدیم و حرکت به سمت بالای گنبد آغاز شد. ۴۶۴ پله… می روی و می روی و می روی. هر قسمت، بنا به ساختار طراحی مختلف، پله های متفاوتی دارد… انرژی ما تمام شد و پله ها تمام نمی شدند… راه بازگشت هم نبود…
اولین نمای شهر از پشت پنجره
نقاشی زیبای سقف گنبد
بالاخره به پشت بام رسیدیم…آنهمه تلاش به آنچه چشم می دید عجیب می ارزید… در یک لحظه سراپا چشم شدیم. فلورانس شهد شیرینی است که کامت را گوارا می سازد. شهری آجری رنگ و به غایت زیبا. انگار روح هنر در تک تک سفال ها جاریست.
مردمی را می بینید که از برج ناقوس بالا رفته اند.
از کلیسا که خارج شدیم چشممان به جمال پینوکیو افتاد – پینوکیو اهل ایتالیاست – عجیب هم به ایتالیائی ها می آید!
نوبت موزه آکادمی بود و دیدار از شاهکار میکل آنژ… داوود
این عکس را رضا پنهانی گرفت، اجازه عکاسی نمی دهند… اما مگر می شود عکس نگرفت و از دیدنش دل کند و رفت؟!
برای توصیف داوود کلمه بی نظیر حق مطلب را ادا نمی کند. آن همه ظرافت و نکته سنجی نه در وهم می گنجد، نه به وصف می آید. ساعتی بهت زده به تماشایش نشستیم و میکل آنژ را تحسین کردیم… سیر نشدیم اما، وقت رفتن بود.
راه افتادیم به سمت رودخانه آرنو، برای دیدن پل قدیمی معروفش، پل پونته وکیو…
به میدان سیگنوریا رسیدیم… یکی از شاگردان میکل آنژ داوودی ساخته که اینجا در این میدان و در آسمان آبی شهر خودنمایی می کند.
توریست های خسته اینجا نشسته بودند دور تا دور هنرمندی که گیتار می نواخت و آلبوم هایش را برای فروش عرضه می کرد.
این پل پونته وکیو است… پل عشاق، عشاق به نرده های این پل قفل می زنند و کلیدش را به آب می سپارند به نیت اینکه عشقشان جاودانه باشد…
جهان سوم جایی است که به ندرت چنین صحنه هایی در آن دیده می شود… اروپائیان، در هر سن و در هر شرایطی که باشند به هنگام فراغت یا رفع خستگی بی وقفه مطالعه می کنند… بارها وقتی مردم را ایستاده با کوله ای سنگین بر دوش و کتابی قطور در دست دیدم، از خودمان، از غفلت و بی سوادیمان خجالت کشیدم…
نمایی دیگر از رودخانه آرنو
مقصد بعدی بازیلیکای سانتا کروچه ( کلیسای صلیب مقدس ) بود… هنرمندان زیادی در این کلیسا دفن شده اند.
مقبره میکل آنژ
مقبره گالیله
مقبره دانته
مقبره ماکیاولی
بدون شرح!
حسن ختام گزارش فلورانس: گلهایی که سر از آستان پنجره ها بیرون آورده اند تا به زیبایی این شهر دامن بزنند…
پی نوشت: متن زیر را در موزه آکادمی نوشتم، هنگامی که محو تماشای داوود بودم؛ موقع نوشتن گزارش از قلم افتاد…
میکل آنژ؛ هنرمندی که اسطوره شد… خالقی که شاید سیمرغ افسانه ها باشد؛ چنان که در ۲۹ یا شاید ۳۰ سالگی، اثری پدید آورده که دیدنش تو را از عمق وجود می تکاند… مجسمه ای حدودا ۲ برابر انسان عادی که حتی وقتی از نزدیک نگاهش می کنی، به رویا می ماند…
چنان با ظرافت شکل گرفته که در باور نمی گنجد که این انسان از جنس سنگ باشد… سنگ، بدون روح قادر نیست با نگاهش تو را بفریبد، سنگ، بی قلب نمی تواند دل تو را به لرزه بیاندازد… بی شک معجزه ای رخ داده… بی شک.
جمعه ۱۹ خرداد ۱۳۹۱
مطابق با ۸ ژوئن ۲۰۱۲