سفرنامه اروپا – برلین
فکر می کنم قبل از گزارش باید برداشت کلی ام را بگویم و بنویسم که بعد از گذراندن ۴ روز در برلین، این شهر را چگونه یافتم:
در نگاه اول، خشن به نظر می رسد، از بس که بزرگ است و همه چیز در اوج نظم و ترتیب، اما خیالتان را راحت کنم؛ برلین شهر بی روحی نیست، هرگز… در واقع اگر فرصت بیابی جوانان این شهر را ساعتی زیر نظر بگیری و حس کنی هیجان و شور و شوقشان را، آنوقت شاید برلین برای همیشه نه در ذهن، که در قلبت جای بگیرد….
برلین در ابتدای ورود از شدت تمیزی و انضباط آدم را گیج می کند… آنقدر کار برنامه ریزی شده دارد که فرصت دلبری پیدا نمی کند اما اگر بدون پیش داوری و با حوصله به تماشایش بنشینی، قصه فراوان دارد… در نهایت می بینی که با تو ارتباط برقرار کرده و سر صحبت را باز می کند. برلین با شنیده ها خوانده نمی شود برای شناختن، باید به برلین پا گذاشت و دل به دلش داد…
برلین عجیب است؛ شهری است که از بطن تاریخ می آید، از جنگ جهانی دوم، آلمان نازی، هیتلر، هولوکاست و بسیاری اتفاقات دیگر، به خاک و خون کشیده شده، بغض کرده، وقتی دو تکه اش کردند از درد دوری نالیده اما زنده مانده… برلین ظلم انسانهای به زعم خودشان نژاد برتر را بر مظلومان و بی گناهان پشت سر گذاشته و شاید از تاریخ شرمسار باشد اما رُخش را پشت صورتک پنهان نکرده و به بهانه خریدن آبرو، تاریخ را انکار نمی کند؛ و این مرا تحت تاثیر قرار داد…
و اما گزارش تصویری:
قبل از سفر اروپا، بسیار شنیده بودیم از نحوه برخورد اروپائیان و اینکه مهربان و میهمان نواز نیستند و… اما در این یک ماه جز یک مورد استثنائی هرچه دیدیم لطف بود و مهربانی…
در برلین میهمان پسری آلمانی بودیم با روحیه ای به شدت آلمانی – از آدرس دادنش گرفته که سمت راست و چپ پله برقی و خیابان و پیاده رو را توضیح داده بود تا نظم شدید حاکم بر خانه و قوانینی که باید رعایت می کردیم و در ۵ دقیقه اول ورودمان توضیح داده شد. اما در کمال تعجب، روز چهارم او هم همانقدر به ما علاقمند شده بود که ما به او… مارتین، میزبان نازنین ما گفت که برای مرتبه بعد فقط باید روز ورودمان را به او اطلاع بدهیم و همیشه در خانه او به رویمان باز است و برای بدرقه مان تا دم در آمد، کاری که فکر کنم تا به حال انجام نداده بود…
صبح اولین چیزی که در تمام شهر دیدیم پرچم های آلمان بود که از در و دیوار و ماشین ها آویزان بود… جام ملت های اروپا و یک بازی حساس برای آلمان… حریف، هلند بود. شهر تب کرده بود… و ما راه افتادیم تا قبل از فرا رسیدن شب و دیدن بازی، ابتدا خود برلین را تماشا کنیم.
دروازه برَندِنبورگ اولین نقطه بازدید ما بود، پس سوار مترو شدیم تا به میدان پاریزر برویم. نکته ای که باید به آن اشاره کنم این است که برلین را پیاده نمی توان دید، شهر بزرگی است و باید از وسائل نقلیه عمومی کمک گرفت. برای توریست ها بسته به تعداد روز حضور، کارت هایی عرضه می شود که با آن می توان از اتوبوس و مترو استفاده کرد. اولین چیزی که در مترو به چشممان خورد این تصویر بود.
چیزی که در اروپا بسیار ملموس است، احترام به حقوق فردی است… شاید برای معلولین در جهان سوم گاهی امکانات محدودی در نظر گرفته شود اما، ورود دوچرخه، چمدان یا کالسکه به مترو یا اتوبوس اگر هم دیده شود، خودتان می توانید تصور کنید خودخواهی ما چه به روز دیگران می آورد… اینجا نیازها تعریف نشده اند…
میدان پاریزر و دروازه برَندِنبرگ ، این دروازه تنها دروازه ایست که از ۱۸ دروازه شهر باقی مانده و نشانگر یگانگی آلمان شرقی و غربی و نماد اتحاد است.
مجسمه گودریگا – ارابه چهار اسبه – که توسط الهه پیروزی رانده می شود.
چند شرکت خدمات توریستی هستند که در اروپا تورهای پیاده روی رایگان به توریست ها ارائه می کنند… نیو یوروپ یکی از آنهاست، نمی دانم در رقابت، چه سطحی دارد اما، برای ما که در چند شهر با آنها همگام شدیم، قابل قبول و دوست داشتنی بود. از آنجا که اکثر سایت های توریستی هر شهر در فاصله های کوتاهی از همدیگر قرار دارند، گروه هایی ۲۰ تا ۳۰ نفره تشکیل می شوند و حدود ۳ الی ۴ ساعت قلب تاریخی شهر را زیر پا می گذارند… هزینه ای بابت راهنما و تور پرداخت نمی شود اما رسم بر این است که گردشگران اگر از توضیحات راهنما و منش او در طی گردش راضی باشند در انتهای مسیر به او انعام می دهند. زبان این تورها معمولا انگلیسی و اسپانیایی است. من این روش آشنایی با شهر را بسیار پسندیدم، اگر فرصت بسیار کوتاه باشد می توان نکات برجسته هر شهر را در کمترین زمان ممکن دید و اگر فرصت بیشتر باشد این تور پیش درآمدی می شود برای شناخت بیشتر شهر؛ راهنماها برای جلب رضایت گردشگران اطلاعات مفیدی را ارائه می دهند و داستانهای جالبی روایت می کنند که جز از زبان راهنمای محلی نمی توان شنید؛ همچنین سپری کردن چند ساعت با توریست هایی از سراسر جهان که ساده و ارزان سفر می کنند حس خوبی ایجاد می کند و گاهی در این جمع دوستان نازنینی می توان یافت.
در اروپا، با کمی خلاقیت می توان کسب درآمد کرد. فرقی نمی کند حرفه ات چه باشد – فروشنده باشی یا هنرمند – خلاقیت که داشته باشی، شب با جیب خالی به خانه نخواهی رفت.
این آقا هم به گردشگران حباب های زیبا می فروخت! با کمی ابتکار جمعیتی وسط میدان دور خودش جمع کرده بود، دیدنی! ساختمانی که در تصویر مشاهده می کنید، معروف ترین هتل برلین است – هتل آدلون، هزینه اقامت برای یک شب حدود ۲۵۰۰ یورو است و تا به حال میهمانان سرشناس زیادی را به خود دیده، میهمانانی نظیر چارلی چاپلین، دالای لاما، باراک اوباما و … مایکل جکسون هم از بالکون همین هتل بچه اش را آویزان کرده بود…
نام این آدمک، اَمپلمن است، به یاد داشته باشید تا بعد…
با یک گروه ۲۰ نفره توریست از ۴ قاره راه افتادیم برای دیدن سایت های تاریخی. لئو، راهنمای ما اهل لندن بود.
این قبرستان نمادین، یادبود قربانیان هولوکاست است. یک معمار امریکایی، ۲۷۱۱ قطعه بتون را به شکل گور اینچنین کنار هم گذاشته تا بازدید کنندگان را مسافر زمان کند… قبرهایی کوچک و بزرگ، کوتاه و بلند، تا بتوانی تخیلت را به کار اندازی و مرد و زن و کودک و سالمند را تصور کنی که به گناه بی گناهی از نفس کشیدن محروم شده اند…
نمی توان روی سنگ ها ایستاد اما اجازه نشستن می دهند.
این پستی بلندی ها که در راهروها تعبیه شده اند، دلهره رفتن و برنگشتن را به جان می نشانند…
فضای عجیبی بود. دعای این پسر آن چنان از عمق وجود بود که ناگاه به یاد کسانی افتادم که هولوکاست را انکار می کنند. غم در وجودم ته نشین شد از فکر انسانهایی که قربانی خودکامگان تاریخ بوده اند و به وحشیانه ترین شکل ممکن…
با گرسنگی دادن، کار اجباری، شکنجه، اعدام با گلوله و اتاق های گاز بزرگ ترین نسل کشی تاریخ صورت گرفته است. گرچه بیشترین قربانیان این نسل کشی را یهودیان تشکیل می دهند اما، اسلاوها، کولی ها، معلولین و همجنس گرایان هم از دیگر قربانیان نژاد برتر بوده اند… گرچه کسانی که هولوکاست را انکار می کنند می گویند که در تعداد قربانیان اغراق شده، اما، از نظر من حتی اگر یک نفر بدین شکل جان داده باشد هم جنایت منفوری رقم خورده است. فقط خدا می داند مرز خودخواهی انسان، این جاندار دوپا تا کجاست که می تواند به جای خدا بنشیند و برای زندگی آدمهای دیگر تصمیم بگیرد…
امروزه، به دلیل جلوگیری از انکار تاریخ، یهود ستیزی و پرهیز از سوء استفاده طرفداران حزب نازی و نژادپرستان، انکار هولوکاست در کشورهایی نظیر آلمان، فرانسه و اتریش جرم محسوب می شود.
این زمین، روزی جای ساختمان ضد بمبی بوده که هیتلر در روزهای پایانی میهمانش بود و ۳۰ ساعت بعد از ازدواج با اِوا براون و به همراه او در آن دست به خودکشی زد. برای آن که این ساختمان زیارتگاه نئونازی ها نشود، آن را تخریب کرده اند…
این عکس یادبود مردمی است که هنگام فرار از آلمان شرقی جان باختند. این محوطه قبلا متعلق به یکی از ساختمان های اداری نازی ها بوده است.
بدون شرح
و سرانجام دیوار برلین، دیوار منفوری که هزاران هزار خانواده را برای همیشه از هم جدا کرد… این سمت دیوار را برای حفاظت حصار کشیده اند اما از سمت دیگر می توان به دیوار نزدیک شد.
تکه هایی از دیوار که بر روی آنها نقاشی کشیده اند.
لئو داشت از روی نقشه مرز برلین شرقی و غربی را نشانمان می داد.
تکه هایی از دیوار را بر روی کارت پستال چسبانده اند و به عنوان سوغات می فروشند؛ به گمان من تکه ای از یک دیوار که رد دنیایی اشک و خون را بر خود دارد، سوغات خوشایندی نیست…
در نزدیکی چک پوینت چارلی که یادبود جنگ سرد است، به کافه ای رفتیم تا نیم ساعت استراحت کنیم و پیاده روی در برلین را از سر بگیریم.
میدان معروف گِندارمِن مارکت، کلیساهای دوقلوی روبروی هم و سالن کنسرت برلین
اوج زیبایی و نظم در بی نظمی
اینجا دانشگاه هومبولت است.
آلبرت انیشتین در این دانشگاه تدریس می کرده است.
روبروی این ساختمان، کف زمین یک پنجره شیشه ای نصب شده که وقتی به زیر زمین نگاه می کنی، قفسه های خالی کتاب را می بینی؛ یادبودی ست برای ۲۰,۰۰۰ جلد کتابی که نازی ها به آتش کشیدند…
بدون شرح
موزه آلتِس، یکی از ۵ موزه جزیره موزه ها
کلیسای جامع برلین – ظاهرش طوری طراحی شده که قدیمی تر از آنچه هست به نظر برسد.
زیبای برلین…
و انتهای تور پیاده گردی برلین.
تور که تمام شد، هنوز چند ساعت به آغاز بازی فوتبال زمان باقی بود؛ چند جای شهر در فضاهای باز، تلویزیون های بزرگ شهری نصب کرده بودند. تصمیم گرفته بودیم برای تماشای فوتبال به پشت دروازه برَندِنبرگ برویم. پس شروع کردیم به پرسه زدن در شهر.
اینجا پاتوق اهالی برلین و توریست هاست. برای گردش، رفع خستگی، بازی و حتی گرفتن عکس به اینجا می آیند و ساعتها می نشینند. رضا به این ژست بامزه مهمانم کرد.
ابتدا فکر کردیم یک آدم معروف است، سیاستمداری، بازیگری، چیزی؛ پرسیدم و دانستم همه عکاس بودند و آن دو، مدل! از یک سایت اینترنتی فروش عکس آمده بودند برای تبلیغ سایتشان عکس بگیرند؛ بهترین عکس برای تبلیغ سایت انتخاب می شد. مرا هم به همکاری دعوت کردند!
برلین مثل بیشتر شهرهای توریستی اروپایی، پر است از اتوبوس های دو طبقه توریستی روباز، اما اگر از اتوبوس های شهری کمک بگیرید، احتیاجی به هزینه کردن برای آنها نخواهید داشت. کافی است در ایستگاه اول صندلی های جلو طبقه بالا را انتخاب کنید و سر حوصله از اتوبوس سواری و نگاه به برلین از بالا لذت ببرید. خط شماره ۱۰۰ از جلوی بیشتر سایت های توریستی عبور می کند.
اروپائیها یک ضرب المثل دارند: می گویند پاریس همیشه پاریس خواهد ماند، اما برلین هرگز برلین (قبلی) نخواهد بود؛ و این یعنی هر زمان دوباره به برلین بازگردی، شهر تغییرات زیادی کرده… این لوله های آب را همه جای برلین می توان یافت، ساخت و ساز و تغییر پایان نمی پذیرد، این شهر هر روز و دائما لباس خود را عوض می کند…
اولین سمبل برلین خرس است و اَمپلمن، آدمک چراغ راهنمایی، دومین نماد به شمار می رود.
در عکس بالا روی تی شرت ها پیداست اما واضح نیست. به عکس زیر دقت کنید:
این آدمکها ابتدا برای چراغهای راهنمایی برلین شرقی طراحی شدند اما حالا تقریبا همه جا می توان آنها را یافت.
کلیسای قدیمی مارین کرشه نزدیک میدان الکساندر
این مغازه بسیار دوست داشتنی بود – هم دکور زیبایی داشت هم رایحه فوق العاده ای به مشام می رسید. این گلوله های رنگی زیبا، چیزی نیستند جز صابون های گیاهی معطر و کف وان.
برج تلویزیون برلین و روتِس رات هاوس – تالار شهرداری
تالار شهر با آجرهای قرمز زیبایش از نمایی دیگر
باز اروپا – باز گل
این کافی شاپ از فضای خالی و بلا استفاده دیوار کناری استفاده کرده بود، نه فقط برای تبلیغ که برای گلکاری هم.
در قید زمان و مکان نبود این مجسمه انگار…
با دقت برانداز می کردند برلین را…
و سرانجام موقع تماشای فوتبال رسید…
اهالی برلین این گونه مهیای دیدن فوتبال می شدند.
از بچگی عِرق ملی را یاد می گیرند…
به خاطر جمعیت زیاد و کنترل امنیت راه ها را بسته بودند اما، با توریست ها کاری نداشتند و ما به راحتی وارد محوطه شدیم.
نبض برلین اینجا پرقدرت می تپید…
شانس با ما یار بود که برای بازی آلمان – هلند در برلین بودیم… از این بهتر نمی شد روح جوان این شهر را شناخت…سر و صورتهای مزین به پرچمشان جو نبود که مرا بگیرد… این خلوص وطن پرستی چنان در گوشت و پوستشان جاری بود که منِ توریست را به تشویق تیمشان وا می داشت… با شادی شان شاد شدم و در لحظه های دلهره شریکشان بودم… چه جایی بهتر از یک خیابان عریض و پشت دروازه برَندِنبرگ برای درک آن همه هیجان؟ بیش از ۱۲ هزار نفر فقط اینجا گرد هم آمده بودند… حس یک ورزشگاه تمام عیار را داشت، آن هم برای منی که در کشور خودم حق ورود به ورزشگاه را ندارم… یک دل سیر فوتبال تماشا کردم، تماشا کردنی…
چند عکس ببینید از فضای آن روز…
و بعد از یک برد شیرین، مصاحبه گزارشگر تلویزیون با تماشاگران.
پی نوشت: از آلمان غیر از برلین، شهر کلن را هم دیدیم… شهر فوق العاده ای ست و عجیب به دل می نشیند – در مجموع بعد از سپری کردن ۴ روز در برلین و ۲ روز در کلن به این کشور و مردمانش حس خوبی دارم… برای خواندن سفرنامه کلن کمی منتظرتان می گذارم چون می خواهم ترتیب زمانی سفر را حفظ کنم، کما اینکه در سفرنامه ایتالیا جای رم تا آخرین پست سفرنامه اروپا، خالی خواهد ماند…