سفرنامه تبریز قسمت ششم
ایل ارسباران
در سیاه چادرهای ایل
صبح روز سوم سفر فرا رسیده و ما راهی دیار بابکانیم.میخواهیم به دیدار از قلعه قهرمان ایرانی -بابک خرمدین – برویم.از تبریز راه سمت شمال شرق و شهرهای خواجه-خونیق-اهر -یوزبند و کلیبر را در پیش گرفته ایم.راه هایی سراسر کوهستانی در دل پیچ و خمهای سرسبز آذربایجان.استان همیشه سبز و تاریخ ساز ایران.کلیبر تقریبا در انتهای استان واقع شده و ما راهی طولانی در پیش داریم.
در ادامه با سفرنامه تبریز به نویسندگی سمیرا منفرد با نگارشی خوب از سایت سفرنامه همراه باشید.
قره داغ
حول حوش ظهر است که به منطقه زیبا و سرسبز قره داغ میرسیم و از دور متوجه سیاه چادرهای ایلیاتی میشویم.میدانید که شاهسون و ارسباران دو ایل مهم آذربایجانند و اینجا حوالی کلیبر و قره داغ و دشت مغان در فصل بهار و تابستان ییلاق مردمان ایل ارسباران است و ما چه خوش شانسیم که امروز میتوانیم سیاه چادرهای آنها را از نزدیک ببنیم و گپی و سرسلامی با آنها داشته باشیم.
ایل ارسباران
ایل کوچ نشین ارسباران سالهاست که در ییلاقش سیاه چادرهایش را در این سرزمین و اطراف کلیبر میگستراند.در این دامنه های سبز و کوههای ستبر میزید دامهایش را به چرا میبرد و همچون قبایل دیگر ایلیاتی با زندگی نبرد میکند.ایل همیشه برای من یک مفهوم واحد دارد: سرسختگی و ایستادگی..و همین ایلیاتی را برای من بزرگ میکند.آن قدر بزرگ که سر خم کرده پای به سیاه چادرش مینهم و در سادگی بی غل و غش زندگیش مفتون میشوم.
زندگی در ایل آسان نیست.این را با یک شب خوابیدن در کنار انها و یک روز سرسپردن به نوع زندگی و معاش آنها میشود فهمید.برای ما شهرنشینهای دنیای وازده صنعت اما ماندن همان یک شب در دل طبیعت و پیوند با ریشه های وجودی بشر به اندازه عمری جذابیت دربردارد.
گرچه سگ گله شان دل خوشی گویی از ما ندارد و با پارسهایش میخواهد ما عنصر شهری را هرچه زودتر از آنجا بیرون کند.گویی حیوان خوب میفهمد که ما بوی طبیعت نمیدهیم اما زن ایلیاتی ما را به درون میزبان است و با مهربانی و خشوع پیاله ای چای تعارفمان میکند که در خنکای کوه های قره داغ سیاه مستمان میسازد.
قالیچه ای خوش رنگ بر تن سیاه چادر نشسته که آن را “ورنی” مینامند.گویی یکی از هنرهای دختران و زنان ارسباران “ورنی” بافی است.قالیچه ای که نه به قالی میماند و نه به گلیم.ترکیب خوش رنگی است از زندگی هزار رنگ ایل با نقوشی که ما را در طبیعت جاری میسازد و رنگین کمان را بر نگاهمان تحدب میدهد.
ورنی شعر دختر ایل است که میبافد و میخواند.اگر بر یکایک نقشهایش خیره شوی کلمات را می یابی که در قالب تارو پود متجلی گشته اند و چه هنرمندانه با دستهای سخت کار کشیده دخترک ایلیاتی هم خوانند.
اصلا کوچ نشینی یعنی هنر زندگی.در یکایک اجزای ایل میشود ظرافتی را یافت که جز با قدرت تخیل و نگاه طبیعت گونه نمیتوان ان را ایجاد کرد.نمونه زیبای آن سیاه چادرهای ایل است.همان خانه هایی که با پشم بز میبافند.و چه زیباست آرمیدن و نفس کشیدن در فضایی از جنس زندگی و نه از جنس سیمان و میلگرد.
موی بز یک خاصیت شگفت دارد که همان ان را مناسب سرپناه میسازد.موی بز در سرما و گرما منقبض و منبسط میشود به گونه ایکه در فصول باران خیز و سرد روزنه های بافته شده از پشم بز جمع شده و مانع نفوذ باران به خانه های ایلی میگردد و برعکس در فصل گرما پشم بزر منبسط و روزنه های باز شده باعث عبور و مرور هوا و خنک شدن فضای چادر میگردند.این هم شعری از طبیعت است.مگر نه!
و در آخر خیره در آرامش این مادر و کودکان سرخوش در کنار ظرف آبی که از باران لطیف شده است…
امیدواریم از مطالعه این مطلب در سایت سفرنامه لذت برده باشید و نظر خود را در خصوص این مطلب بیان فرمایید.
باتشکر
خرداد 91
منبع : وبلاگ بیا تا برویم