سفرنامه زوریخ قسمت سوم
در راه آبشارهای راین
پیشنهاد میکنم این موسیقی را دانلود کنید.گوش دهید و همزمان این پست را بخوانید.
صبحی مه آلود است که ما سوار اتوبوس میشویم و به سوی کانتون Schaffhausen رهسپار .دیشب همان یک نمه باران کافی بود که هوارا از ۳۶ درجه به زیر بکشد و صبحی دل انگیز و خنک برایمان بسازد.قرار است از آبشارهای راین دیدن کنیم که حدود ۴۵ دقیقه با زوریخ فاصله دارند.پس فرصت خوبی است که جاده ها و مزارع و خانه ها و روستاهای سوییسی را سرراهمان ببینیم.
قبل از راه افتادن از ما میخواهند که کمربندهای خود را در اتوبوس ببندیم.قانون است و خلاف آن برای راننده مسئولیت به همراه دارد.بالاترین سرعتی که میشود در بزرگراه های سوییس رانندگی کرد حداکثر ۱۲۰ کیلومتر است و بالاتر از آن جریمه های سنگین به همراه دارد.خود سوییسی ها میگویند وقتی میخواهند به مرز آلمان نزدیک شوند دچار دلهره رانندگی میگردند چون در آلمان همان طور که میدانید سرعت محدودیت ندارد خصوصا در جاده های خارج از شهر.
در ادامه با سفرنامه زوریخ سویس به نویسندگی سمیرا منفرد با نگارشی خوب از سایت سفرنامه همراه باشید.
در اینجا هم برای عبور از جاده ها باید عوارضی پرداخت کرد اما نه به شکلی که در کشور ما وجود دارد.استیکرهایی هست که راننده ها سالیانه پول داده و آنها را میخرند.۴۵ فرانک برای ۱۴ ماه تردد در اتوبان.این استیکرها را روی شیشه هایشان میچسبانند که وقتی از زیر گیتهای عوارضی رد میشوند خود به خود توسط دستگاه ها این مبالغ خوانده شود.این روش تازگیها در اتوبانهای ایران هم باب شده و راه حلی است که صف پشت عوارضی دیگر تشکیل نشود.اگر کسی استیکر نداشته باشد ۱۰۰ فرانک جریمه میشود.
دورتادور اتوبانها حفاط هایی کشیده شده تا از ورود حیوانات به جاده جلوگیری شود.
به سمت برن باید راند که پایتخت شمالی سوییس است و در این مسیر تو بگو انگار داریم کارت پستالهای قدیمی را نگاه میکنیم.همان کارتهایی که از کشوهای خاک گرفته پدربزرگ مادربزرگهایمان بیرون میامد و مهری از سرزمینی ناشناخته پشت آن بود و دست خطی جوهری که پس داده بود با جمله هایی که بوی زمان میداد و از جایی و آدمی در دوردست حرف میزد.برای من همیشه این کارتهای پستال پر رمزو راز بودند و نمیدانم چرا در این جاده های مه آلود یاد همان ادمهای خاک گرفته دیروزی مرا انداخت.
واقعا زیباست.سوییس را اگر میخواهید بیشتر ببینید باید پای در همین جاده بگذارید.تا چشم کار میکند مزارع گل آفتاب گردان است که با سرهایی خمیده به زمین ناز میفروشند و راز میبافند.اکتبر نزدیک است و فصل برداشت این گلهای آفتابی و حالا آنها بار سنگین دارند و تا بارشان را زمین نگذارند همینگونه خاموش و سربه زیر چشم به نامحرم نمیدهند!
مزارع ذرت برای خوراک دام و البته تاکستانهای مو برای تولید یکی از بهترین شرابهای سوییسی البته نه به کیفیت شراب ژنو-از آنجاییکه این محصول تنها در سوییس مصرف شده و به خارج صادرنمیشود در دنیا خیلی شهره نیست اما کیفیت آن چیزی از بهترینهای جهان کم ندارد.(میگویند ما فقط نقل قول میکنیم ها)
بچه های کوه آلپ را به خاطر میاورید.؟آنت را میگویم که در دنیای کودکی من خشن بود و بی رحم و بخشی از خاطره های دردناک کودکی را وقتی میساخت که دست دوستی لوسین را رد میکرد.دنی و آن همستر سفید بامزه را به خاطر میاورید؟ ما در روستایی قدم گذاشته ایم که تیپیکال روستای نوستالوژیک “بچه های کوه آلپ” است…
اینجا منطقه مارتاول است.روستایی با مردمانی کشاورز و بوی اصطبل و گاو و طویله و البته بوی اصیل سوییس.اینجا دیگر میشود چشمها را بست… یادم میاید انگار این تصاویر را دیده ام و همیشه به آن آدم ناشناخته ای اندیشیده ام که در این دورهای دور جایی که فقط در خیال میگنجد زندگی میکند و در خیال آرزومند بودم روزی به سرزمین خانه های شیروانی و پنجره های چوبی و مزارع سبز و پر علف گام بگذارم و حال اینجا هستم در یک روستای سوییسی…
این خانه های سه گوش با حیاط های پر از گل و گیاه و مترسکهاییی که بیشتر دوست کلاغها هستند تا دشمن آنها نمونه محلی معماری این کشور محسوب میشوند.و ما فکر میکنیم پا در دوره سلتیها و حالا کمی بعدتر گذاشته ایم.اینجا جنگل فراوان است و چوب در دسترس.پس دور از ذهن نیست که خانه ها عموما چوبی هستند و سقفها شیروانی.از بس که باران با اینها سردوستی دارد.چوب ماده سبکی است برای خانه سازی و البته در زمستانهای سرد کوهستانهای آلپ مصالح خوبی برای نگه داشتن گرما در خود و البته خنکایی مفرحی در تابستان…
از پنجره های خانه هایشان گلهایی شبیه شمعدانی آویزان شده است.همه پنجره ها انگار با این گلها نقاشی شده اند.گیاه جانیوس گیاهی است که در این منطقه آن را زیر پنجره ها میکارند تا در فصل تابستان دفع حشرات کند.جالب است من را یاد پنجره های خانه های شمالیمان میندازد.یاد وطن…
اما این مردمان به ظاهر کشاورز چقدر هنرمندند و خلاق.باورش سخت است با تکه های فلز زنگ زده چنین اثر هنری بدیعی خلق کرده است صاحب این خانه روستایی و ان را برای زیبایی روی دیوار خانه اش آویخته…لک لکی که به فرزندش غذا میدهد و عنکبوتی که آنها را نظاره گر است و همه روی دسته یک بیل زنگ زده…
اصلا سلیقه و خلاقیت ربطی به پول و امکانات ندارد.مردم این روستا همه خوش سلیقه اند و با ذوق.ببینید چگونه با چند گلدان و سه چهار وسیله تزیینی چنین گلخانه زیبایی را خانم خانه دار کنار در خانه اش ایجاد کرده است.
و اما…و اما این حیوان عجیبی که به حیوان نمیماند یک گوسفند اصیل سوییسی است . از نوع همان گوسفندهایی که شیرش ان شکلاتهای خوشمزه را میسازد.به نظر من که این جانور بیشتر در مایه های شتر-گاو-پلنگ است تا یک گوسفند مامانی…
اینجا درختان میوه اش نیز خارق العاده اند.درخت کوتاه سیبی که از سیب منفجر شده است.انقدر شکر خدا این درخت کوچک بار داده که هر لحظه در حال شکستن است و نه تها این درخت بلکه سر راهمان درختان گیلاس- آلبالو و میوه های دیگر نیز…
هوا دیگر دارد صاف میشود که ما کم کم از کانتون زوریخ خارج شده و نزدیک مرزهای آلمان میشویم.تابلوهای جاده مدام هشدار میدهد که هنگام عبور از مرز مواظب سرعت بالای ماشینها باشید.انگار داریم به یک فیلم ترسناک وارد میشویم…هیجان دارد…
درست از روی این پل که بگذریم کانتون زوریخ به پایان میرسد و کانتون “شف هازن” شروع میشود.شهری مرزی کنار مرزهای آلمان.از انجاییکه آلمان کشور ارزان تری نسبت به سوییس محسوب میشود مردم عموما برای خرید مایحتاج خود به آلمان رفته و خرید کرده و برمیگردند.البته در خرید مواد غذایی یک سری محدودیتهایی است.مثلا بیشتر از یک کیلو گوشت نمیتوانند از آلمان وارد سوییس کنند.اما برای تهیه پوشاک میتوانند آزادانه هرچقدر خواستندخرید کنند.
(البته کسی گونی گونی جنس نمیخرد که بیاورد این ور مرز و کاسبی راه بیندازد)
بیشتر مردم ترجیح میدهند در شهرهایی حاشیه شهرهای بزرگ زندگی کنند.به علت اینکه در شهرهای بزرگی چون زوریخ گرانی بیداد میکند.اما میشود شرایط زندگی راحتی را در این شهرهای کوچکتر با قیمتی پایین تر فراهم کرد.از آنجاییکه حمل و نقل ریلی در سوییس بسیار منظم و با کیفیت انجام میشود مردم میتوانند هرروز از راه اهن استفاده کرده و خود را به شهرهای بزرگ که عموما محل کار آنهاست رسانده و شب دوباره به خانه هایشان برگردند.
اینجا شف هازن است با قلعه قدیمیش که شاخصه شهر محسوب میشود.این قلعه “مونو” (Munot)نام دارد با دیوارهایی به ضخامت ۴ متر که در قرن ۱۶ میلادی برای حفاظت شهر بر بلندی مشرف به شهر ساخته شد.امروز به نماد شف هازن و جاذبه گردشگری ان تبدیل شده است.
همان طور که گفتم اینجا یک شهر مرزی است.در جنگ جهانی دوم آمریکاییها اشتباها فکر میکنند اینجا جزو خاک آلمان است و آن را بمباران میکنند.در این بمباران ۴۰ نفر کشته میشوند و این ماجرا به عنوان خاطره دردناک کشور صلح و آرامش در یادها باقی میماند.
اما شف هازن به شاخصه دیگری هم شناخته شده است.رودخانه راین.همان راین زیبایی که برای من همیشه یادآور اثر بزرگ سینمایی حاتمی کیاست.”از کرخه تا راین”… و حالا ما کناره راین را در پیش گرفته ایم تا به دیدن زیباترین آبشارهایش برویم…
امیدواریم از مطالعه این مطلب در سایت سفرنامه لذت برده باشید و نظر خود را در خصوص این مطلب بیان فرمایید.
باتشکر
مرداد 91
منبع:وبلاگ بیا تا برویم