سفرنامه سنندج قسمت دوم

سفرنامه سنندج قسمت دوم

موزه سنندج

و اما این چهره های معلوم الحال چه کسانی هستند؟اینها که اینگونه ماسک زده اند تا شناخته نشوند؟اینها که چهره های خطرناک دارند و شاید عامل تروریسم باشند.یعنی چه کسانی میتوانند باشند؟؟؟؟

آقا این خبرا نیست چرا جو سازی میکنی…هوای سنندج از بخت بد ما به شدت در آن چند روز آلوده شده بود.توده هوای غبارآلودی از سمت عراق به سنندج رسیده و آسمان یک سر خاکستری بود.کار به جایی رسیده بود که هنگام پیاده روی در خیابانهای شهر نفس کم میاوردیم و به شدت خسته میشدیم.چاره ای نداشتیم که از داروخانه ماسک تهیه کرده و به دهان مبزنیم بلکه بتوانیم این هوای خاکی را تحمل کنیم.فکرش را بکنید ما از هوای همیشه آلوده تهران به سنندج پناه آورده و در هوایی آلوده تر گرفتار شده بودیم…این هم از بخت خاکستری ما!

در ادامه با سفرنامه سنندج به نویسندگی سمیرا منفرد با نگارشی خوب از سایت سفرنامه همراه باشید.

وارد موزه سنندج میشویم یکی دیگر از خانه های قدیمی شهر که به عمارت “سالار سعید” هم شناخته میشود.ساخت بنا به دستور «ملا لطف الله شیخ الاسلام» انجام گرفت که بعد ها به دوبخش تقسیم شد و توسط نوادگانش به فروش رسید.یک بخش خانه که امروز به موزه سنندج تغییر کاربری داده در تملک «عبدالحمید خان سنندجی(سالار سعید)» در آمد.

معماری زیبای بنا متعلق به دوران قاجاریه است.همان طور که حتما خودتان میدانید در دوران قاجار ایران بیشتر و بیشتر تحت نفوذ کشورهای غربی درآمد.این مراوده با دنیای بیگانه بر معماری ایران زمین هم تاثیر گذاشت.المانهای غربی خصوصا در ساخت در و پنجره ها نمودار شد.تزیینات بیشتر و گچ بریها و آیینه کاریها پرکارتر شدند.مقرنس کاری و ازاره کاری وارد معماری خانه ها شدند.سالنهای بزرگی در سرسراها با اشکال هندسی  تزیین شدند و سقف چوبی خانه ها آیینه کاری و نقاشی شد.

وارد موزه که میشوید در ابتدا بخش باستان شناسی آن را میبینید.مربوط به عصر مفرغ و آهن و دوره های باستان شناسی ایران.در میان این اشیا :قطعه زیورآلات زنانه، اشیا سفالی، انواع ظروف سفالی به رنگ‌های خاکستری، قرمز و نخودی(که زیباترین آنها تنگ کوچک لعابدار منقوشی است که لعاب آن فیروزه‌ای و سفید و زرد بوده و نقش گل‌های آن به شکل گلچه است) اشیا مفرغی شامل ظروف، انواع تبر، سنجاق‌های تدفینی، سوزن‌های دوخت و حلقه‌ها، اشیایی از جنس استخوان و عاج، شامل قطعات تصاویری از شکار و نبرد نقش‌های اسطوره‌ای، گل‌های رزت، نقوش هندسی و سرپیکان و اشیا سنگی: شامل سردوک‌ها، حلقه‌ها و مهره‌ها. علاوه بر اشیا زیویه مجموعه‌ای از اشیای فلزی و سفالی دیگر شامل انواع سرنیزه، خنجر، حلقه‌های گوناگون، مجسمه‌های کوچک و ظروف سفالی با اشکال مختلف و بعضاً با نقوش کنده یا ترسیم شده به رنگ‌های قرمز، خاکستری، نخودی و همچنین ظروف شیشه‌ای شامل انواع پیاله و عطردان وجود دارد.

جالبترین بخش موزه دیدن اسکلتهای قدیمی است که شاید به عصر آهن برگردند.این اسکلتها که نقریبا سالم مانده اند به همراه اشیای شخصیشان به همان شکلی که دفن شده اند یعنی به شکل جنینی_چمباتمه)درون محفظه شیشه ای قرار گرفته اند.در دست یکی از آنها هنوز زیورآلاتش دیده میشود.او صورت غمگینی دارد نپرسید از کجا فهمیدم حسم بهم میگوید!

بخشی دیگر از موزه به اشیای دوره هنر اسلامی تعلق دارد.که شامل کاسه، قدح، بشقاب و مجسمه و ریتون که به طرز استادانه‌ای ساخته شده و با لعاب و نقوش و خطوط تزئین یافته‌اند میباشد.دیدن این اشیا میتواند الهام بخش هنرمندان نقاش و مجسمه ساز باشد برای گرفتن طرح ها و نقوش اکسوتیگ ایرانی.

اما شاید زیباترین بخش بنا زیرزمین آن باشد که در واقع حوض خانه ساختمان بوده و امروز نمایشگاه موقت اشیای قدیمی خارجی است که در طی سالها توسط افراد سرشناس گردآوری شده است.این اشیای اروپایی شامل ظروف و چراغ و آیینه و شمعدان و…است که ارزش زیادی دارند و بسیار زیبا و نفیسند.اما از اشیای این بخش که بگذریم دیوارهای آبی رنگ و سقف نقاشی شده ان است که هوش از سر میبرد.سقفی که با گچ بریها و آیینه کاری های بسیار ظریف تصویر ما را در خود انعکاس میدهد و مارا در آبی بیکرانه ای غرق میکند.

اینجا شبیه یک “جمعه بازار” است.جمعه بازاری نفیس با اشیای عتیقه و گران قیمت که بر طاقچه های حوضخانه چیده شده اند.پارچه های اطلس و حریر فیروزه ای طبقات آن را زینت داده اند و ده ها ظرف چینی با رنگ و لعاب دلنشین بر آنها غنوده اند.اینجا هوش از سر زنان خانه دار میبرد.

و بالاخره غم انگیز ترین بخش گشت و گزار ما دیدن ناگهانی کبوترهای نیمه جانی بوند که زیر پله کانها از شدت آلودگی هوا بیهوش شده و رو به مرگ پرپر میزدند و مایی که با تاسف تنها نظاره گر مرگ غم انگیز انها بودیم و هیچ کاری از دست ما برایشان برنمیامد.روزگاری پیش سالهای دور این شهر و همه شهرهای سرزمین من با خانه های زیبا و طبیعت پاک و آسمان ابیش جولانگاه پرنده هایی بود که پر میگشودند و زیر سقف خانه ها و لای آجرها و ناودانها و شاخ و برگ درختان برای خود آشیانه میساختند و زادوولد میکردند و بخشی از هویت شهری ما محسوب میشدند.امروز لاشه بیجان ان پرنده ها در گوشه و کنار این شهرهای خاکستری افتاده است بی آنکه کسی دلش بسوزد و حداقل برای این موجودات بیزبان کاری انجام دهد.دلمان عجیب میسوزد.

از موزه سنندج که بیرون میاییم به سوی رستورانی که متاسفانه نامش را فراموش کرده ام میرویم(دوستانی که بودند کمک کنند نامش را به خاطر بیاورم).این رستوران محیط جالبی دارد.همه در و دیوارش با اشیا و ظروف و مجسمه و تابلو و هرچییزی که به ذهنتان برسد پر شده است.غذای دلچسبی دارد خصوصا ته چین گوشت بسیار لذیذی که با ته چینهای عادی فرق دارد و پیشنهاد میدهم حتما ان را امتحان کنید….

گشت شهر سنندج هنوز تمام نشده است با من بمانید.

عمارت خسروآباد

پیاده راه میفتیم در خیابانهای شهر سنندج تا هم با بافت شهر آشنا تر شویم و هم با مردم و فرهنگ این سرزمین.به نظر من در هر سفر بودن میان مردم و با آنها دمخور شدن و همنشینی داشتن در درک بیشتر آن سفر کمک زیادی میکند.سفر تنها این نیست که ما مدام از این موزه به ان سایت دیدنی بدویم بیآنکه فرصتی برای اندیشیدن به خود بدهیم.وقتی مدعی هستیم “سفر پخته کند خامی را” پس باید گشت و دید و معاشرت کرد و اندیشه….

لابلای خیابانها  که میگشتیم دیدیم بیشتر مردم لباس محلی کردستان را به تن دارند.حتی جوانهایی که به نظر امروزی تر میرسیدند حداقل شلوارهای کردی را به پا داشتند.دست فروشهای زیادی هم کنار خیابان مشغول به فروختن این شلوارها بودند.یکهو به سر بچه ها زد که همگی  از این شلوارها بخرند و بپوشند.همان طور که در عکس میبینید تمام آقایان جمع یکی یکدونه شلوار کردی خریدند و تا آخر سفر اون رو به پا کردند.تجربه جالبی بود.این هم میتونه بخشی از یک سفر باشه .تجربه پوشیدن پوشاک مردم هر مرزو بوم !)

راه خیابان شبلی را در پیش گرفتیم تا به دیدن عمارت “خسروآباد” برویم.این ساختمان که روزگاری مرکز حکومت اردلان و  به ویژه خسروخان بوده یکی از اشرافی ترین بناهای شهر سنندج محسوب میشود که متاسفانه امروز به حال خود رها شده است.مقابل این عمارت یک ورودی سرسبز و باصفا قرار دارد.کوچه ای که جوی آبی از میانش میگذرد و خیابان را به بولواری سرسبز با درختان کهن تبدیل کرده است.دور تا دور عمارت ۴ باغ وجود دارد و بدین ترتیب اینجا به چهارباغ خسروآباد هم معروف است.محیط بیرونی آن از محیط درونی بسیار زیباتر است.خصوصا اینکه میشود روی چمنهای بیرون ساختمان دراز کشید و به صدای آب گوش جان سپرد و خیره ماند به نمای باشکوه این قصر سلطنتی !!!

وارد آن میشویم.متاسفانه همه چیز به حال خود رها شده است.آثار گذشت زمان زخمی بر پیکره باغ و ساختمان زده.در و پنجره ها در حال فروریختن است.باغ پر از نخاله ساختمانی است و تنها حوض پر آب و چند اردک و مرغابی شناور در آن این عمارت را هنوز زنده نگه داشته اند.

انگار دارند اینجا را تعمیر میکنند.امیدوارم دفعه بعد که به سنندج میایم ببینم که اینجا مکان تمیز و آبرومندی شده برای جلب بازدید گردشگر.فقط من مانده ام که چرا بعضی ها انقدر کج سلیقه هستند.نمونه اش این مجسمه ای است که هنرمندانه و زیبا در میان باغ در حال ساخت است.خود شکل و شمایل مجسمه خیلی قشنگ است اما اصلا حال و هوای بومی ندارد.گویی این خانوم که اینگونه با طنازی گوشه لباسش را در دست گرفته تندیس یک زن کرد است اما تنها چیزی که به بازدید کننده منتقل نمیشود همین حس کرد بودن این خانوم است.بیشتر شبیه زنان اروپایی و مسیحی ساخته شده است و در میان این عمارت قدیمی و در شهر سنندج خیلی نامتجانس به نظر میرسد.

مجموعه عمارت ۲ بخش دارد.بخش اصلی که همان فصر سلطنتی با ورودیهای ستون دار است و در غرب باغ قرار دارد و بخش شرقی که محل رفت و آمد و زندگی کنیزان و غلامان محسوب میشده. تزئینات معماری این بنا شامل گچبری، آجرکاری، اروسی‌های زیبا و حوض چلیپا شکل داخل عمارت است .

حوض بسیار بزرگ صلیبی شکلی نیز در وسط این مجموعه بر زیبایی آن افزوده است که در نوع خود بی نظیر است. طاق بزرگ سر درب اصلی باغ خسرو اباد که روبروی مقبره شرف الملک قرار داشت تخریب گردیده است درب اصلی بنا رو به حوض مرمری مربع شکل عمارت واقع گردیده و از ۴ تکه بزرگ تنه درخت گردو به سبک دروازه‌های قلعه‌های حکومتی ساخته شده است نمای شرقی بنا از آجر و گچ بری‌های زیبا تزیین شده است اما دیگر بخش‌ها از آجر و به شکل ساده تری ساخته شده اند. آب این مجموعه جاری و شرب و از مجموعه قنات‌های تعبیه شده در روی کوه آبیدر نشات می گیرد. از دیگر بخش‌های قابل توجه کاخ خسرو آباد وجود حوض و فواره با آب جاری در طبقه سوم قصر می باشد.

از عمارت که بیرون میاییم سوار اتوبوس میوشیم و به سمت پارک آبیدر راه میفتیم. اینجا به نوعی بام شهر سنندج محسوب میشود.جایی که باید راهی پیچ در پیچ در کوهستانم را پیمود و بالا و بالاتر رفت.اینجا تفرجگاه و محلی برای پیک نیک مردم شهر محسوب میشود.تا جایی که اتوبوس میتواند بالا میرود اما کم کم راه باریک و باریک تر میشود و مجبور میشویم بقیه مسیر را پیاده طی کنیم.از این بالا کل شهر دیده میشود و میشود فهمید که چه توده غبار آلوده ای شهر را فرا گرفته است.خدا به داد مردم غرب ایران برسد که هرازگاه ی چنین دربند توده هوای غبارآلود عراق میشوند.

در آن بالا قهوه خانه ای را میبینیم.گرد میزی مینشینیم تا از هوای بهتری استفاده کنیم  و هم اینکه گپی بزنیم و بازی دست جمعی هم بکنیم.تا حوالی عصر همینجا اطراق میکنیم.بماند که انقدر سروصدا کرده تا سرانجام صاحب قهوه خانه مارا با عصبانیت از اینجا بیرون میکند…

امیدواریم از مطالعه این مطلب در سایت سفرنامه لذت برده باشید و نظر خود را در خصوص این مطلب بیان فرمایید.

باتشکر

خرداد ۹۰

 

منبع:وبلاگ بیا تا برویم

حتما ببینید

سفرنامه هند

سفر معنوی هندوستان

سفر معنوی هندوستان     قسمت اول (سفر به درون یا بیرون!) تا جایی که …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *