سفرنامه سنندج قسمت سوم
مریوان-اورامانات
روز سوم سفر به کردستان که رسید قرار شد راهی اورامانات شویم.سالها بود که دیدن این منطقه جزئی ار آرزوهای سفر ما محسوب میشد.در این سفر ۴ روزه فرصت خوبی پیش آمد که سری به این منطقه باستانی و زیبای کردستان بزنیم.برای رسیدن به اورامان باید تا جایی مسیر پیچ در پیچ مریوان را در پیش بگیرید و از یک نقطه به بعد راهی اورامان شوید.فاصله بین سنندح و مریوان جاده ای کاملا کوهستانی با صدها پیچ در دل طبیعت بکر کردستان است.بی اغراق باید بگویم راهی کوتاه را در عرض ۳ ساعت باید پیمود تنها به این دلیل که جاده مدام پیچ میخورد و دل ما پیچ در پیچ! از قبل بهتر است صبحانه کمی میل کنید و قرص ضد تهوع هم با خود به همراه داشته باشید.اینها را گفتم تا به عرض برسانم از بخت بد در همان روز که باید چنین مسیر ناهمواری را طی میکردیم من دچار گرما زدگی و مسمومیت شدم!!! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل….
در ادامه با سفرنامه سنندج به نویسندگی سمیرا منفرد با نگارشی خوب از سایت سفرنامه همراه باشید.
سر راه رسیدن به مریوان روستایی وجود دارد به نام “نو گل” که در لحجه مردم کرد زبان Negel خوانده میشود.این روستا که در ۶۰ کیلومتری جاده سنندج-مریوان واقع شده به علت وجود نسخه ای از قرآن به دست آمده به خط کوفی مشهور شده است که آنرا در مسجد روستا نگهداری می کنند. قدمت این قرآن به ۱۰۰۰ سال پیش بر گشته و در رحل بزرگ و بر پوست آهو نگاشته شده است.جلد قهوه ای و ضخیمی دارد که برخی از حروف و کلماتش با طلا مزین یافته ند.گویی این قرآن یکی از ۴ قرآنی است که در زمان خلافت عثمان نگارش شده و به ۴ اقلیم دنیا فرستاده شده است.
این قرآن بزرگ و نفیس که امروز در محفظه ای شیشه ای و ضد گلوله نگهداری میشود داستانها و افسانه های زیادی را به همراه دارد.پیران روستا معتقدند که این قرآن در دوران صفویه و توسط یک چوپان کشف شده است.از قرار در همین محل روزی-روزگاری چوپانی میگذشته که گلی زیبا توجهش را جلب میکند.او سعی در کندن گل میکند که متوجه میشود ریشه های گل در عمق خاک به جایی گیر کرده اند.با جستجو صنوقچه ای بزرگ را از دل خاک بیرون میکشد و درون آن این قران قدیمی و نفیس را میابد.به حرمت کتاب خدا اینجا را نوگل مینامند و همینجا مسجدی به پا میدارند.سال ۱۳۱۲ رضاشاه دستور میدهد قران را به موزه ای در تهران منتقل کنند.مردم روستا با تجمع در مقابل مسجد مانع از بردن قرآن میشوند.انها این کتاب قدیمی را معجزه و برکت روستای خود میداستند.در سالهای بعد ۲ بار قرآن دزدیده میشود اما هربار به معجزه ای پیدا میگردد و به خانه اصلی خود بازگردانده میشود.
راه را ادامه میگیریم تا کم کم از دور روستای پله کانی و بسیار قدیمی اورامان تخت دیده میشود.روستایی که به دوران ساسانیان باز میگردد و بین سنی های ایران زمین از اعتبار خاصی برخوردار است. به این کوه ها “تخت” میگویند و این روستا با شیبی تند روی دامنه آنها قرار دارد.خانه ها پله کانیند.پس میتوانید با قدم زدن در میان روستا ار بین حیاط-پشت بامهای همسایه ها رد شوید و خود را دمی از آنها بدانید که با مهربانی میزبان شمایند و درهای خانه های سنگیشان به روی شما گشوده.تمام خانه ها از سنگ ساخته شده اند بی آنکه ملاتی بین سنگها قرار گیرد.سنگها طوری هنرمندانه روی هم چیده شده اند که در هم چفت گشته اند.
این روستا به لحجه خود کردزبانان “هورامان” تلفظ میشود که از زمانهای قدیم وجود داشته و مرکز حکومت سلاطین بوده و به همین دلیل اینجا را “تخت” مینامند.یعنی مرکز حکومت… وجود آتشگاه های قدیمی نشان میدهد که گویی این مردم کوه نشین روزگاری دور زرتشتی بوده اند و همین میرساند که قدمت روستا به ساسانیان برمیگردد.
اما وجود یک مکان دیگر به نام “ریارتگاه پیر شالیار” این روستا را مکانی زیارتی و مذهبی هم کرده است.شالیار در زبان کردی همان “شهریار” خودمان میباشد که گویی پیرمردی عارف از این خطه بوده که از دین زرتشت به اسلام میگرود و پس از آن مریدان زیادی میابد و یکی از مردان طریقت نشین کردستان میگردد.هرساله در بهمن ماه در جوار مقبره او مراسم خاصی به پاسداشت مقام بزرگش انجام میگردد که گردشگران زیادی را در زمستان و سرمای کوهستان به اینجا میکشاند.نمیدانم فیلم “نیوه مانگ” اثر بهمن قبادی را دیده اید یا نه؟ بخشی از این فیلم در این منطقه تهیه شده خصوصا صحنه ای که زنان در شب با فانوسهای روشن کنار پنجره های خانه های روستایی پلکه کانی دف میزنند آن خانه ها در همین روستاست!
بعد از دیدار از اورامان به سراغ مریوان میرویم.شهری مرزی که به دریاچه زیبایش (زریوار) معروف شده .اما متاسفانه سالهاست که به علت نزدیکی به مرز عراق محل قاچاق کالا هم بوده است.وجه تسمیه نام این شهر شاید برگردد به میترائیسم ایرانی.گویند که نام مریوان در اصل “مهروان” بوده که معنی جایگاه مهر را میدهد. این شهر بارها مورد تاخت و تاز و تهاجم قرار گفته شاید همین دلیلی باشد برای وجود ده ها قلعه نظامی که هنوز ویرانه آنها در اطراف شهر باقیست.
بعد از صرف نهار به کنار دریاچه زیبای زریوار در نزدیکی مریوان میرویم جایی که یکی از زیباترین مناطق طبیعی ایران میباشد که به علت وجود اکو سیستم خاصش سالیانه محل مهاجرت هزاران پرنده از مناطق مختلف دنیاست.داخل دریاچه هم موجودات آبزی مختلفی دیده میشوند.از هزاران قورباغه گرفته که صدایشان دریاچه را برداشته است تا ده ها لاک پشتی که لابلای نیها بازی میکنند و مارهای آبی که گاهی سرو کله شان از لابلای خزه ها بیرون میزند. اینجا طبیعتی بکر و چشم اندازی رویایی دارد که متاسفانه دست مزاحم بشر آب پاکش را به تلی از زباله آلوده است.
جای دوست وبلاگی عزیزم “آقای مجید” خالیست.اینجا عده ای در آرامش سرگرم ماهیگیریند.البته من که با هرنوع شکاری مخالفم.اما قسمی از ماهیگیری وجود دارد که ماهی را پس از گرفتن دوباره در آب رها میکنند.انگار دوباره به او زندگی میبخشند.نمیدانم ماهی قدر این آزادی دوباره را میفهمد یا نه اما فکر میکنم به ماهیگیر حسی از بخشش میدهد و روح او را بالا میکشد.من یک بار این کار را کردم و به علت ناشی بودن ماهی را لت و پار ساختم و دیگر دنبال این نوع حیات بخشیدن را نگرفتم!!!!
زریوار یک تالاب آب شیرین است که به هیچ رودخانه ای راه ندارد و آبش با چشمه های طبیعی که از سطح زیر دریاچه میجوشند و یا آب برف و باران تامین میگردد.در زمستانها سطح روی دریاچه یخ بسته و محلی برای تردد ماشینها میشود.
غروب نزدیک است.در کنار دریاچه لم میدهیم و چای مینوشیم و به افق خیره میمانیم. دیگر نوبت آرامش رسیده است.مردم هم کم کم بار سفر را بسته اند و دریاچه را با شبش تنها میگذارند.ما هم ترجیح میدهیم حرفی نزنیم و دقایق آخر را با دریاچه خلوت کنیم.شاید در این دم آخر ماندن زریوار حرفی برای گفتن به ما داشته باشد که نمیخواهد در جمع بگوید.
وقتی خورشید خود را به تن زریوار میسپارد ماهیها خوابشان میگیرد.نیها لالایی میگویند و لاک پشت ها سر در خانه هایشان فرو میبرند.دریاچه خمیازه میکشد تا به ما بگوید که خسته است.دیگر باید برویم تا شب او را آشفته نسازیم.بار و بندیل بسته ایم و رو به سوی سنندج گذاشته ایم.راه زیادی در پیش است.دوباره باید هزار پیچ رفته را پشت سر بگذاریم تا ما هم به خانه برسیم.فعلا شب شما و شب دریاچه بخیر باد!
خرداد ۹۰-حرکت به سمت تهران
صبح زود قرار بود راه بیفتیم به سمت تهران که حال و روز من بدتر از قبل شد به طوریکه با محمد امین تصمیم گرفتیم بلیط هواپیما تهیه کنیم و خودمون جداگانه به سمت تهران بیاییم که پیدا نشد.پس بهترین کار رفتن به یه درمانگاه تو شهر سنندج بود تا حداقل با یک آمپول فعلا خودمو سرپا کنم تا بعد…(تجربه دکتر رفتن تو شهرستان رو نداشتم.خیلی جالب بود که بگم با هزینه درمانی یک سوم نسبت به تهران ۳ سوته حالم خوب شد.و راه افتادیم سمت تهران.البته طبق معمول یک راست که نه! اول قصدمان دیدن غار قوری قلعه بود تا …..
به غار قوری قلعه رسیده ایم که در ۸۶ کیلومتری کرمانشاه در مسیر جاده پاوه و در شمال شهر جوانرود واقع است. در محوطه غار عده ای از زنان محلی نشسته اند و سرگرم فروش صنایع دستی و غذاهای محلی هستند.از معروفترین غذاهای محلی این منطقه کلانه که که ترکیبی از نان و پیاز با روغن یا کره حیوانی است و همچنین کولیره که نوعی شیرینی مرکب از آرد ذرت یا گندم، شکر و تخممرغ میتوان، نام برد.بچه ها سرگرم خریدن و تست کردن این شیرینی میشوند در ابتدا چند دونه میخریم تا فقط مزه آنهار ا چشیده باشیم اما به قدری لذیذند که تقریبا تمام ماهیتابه را خریده و سفارش میدهیم باز هم برایمان درست کند تا در برگشت از غار آنهارا با خود ببریم!!!!
و اما غار قوری قلعه که بزرگترین غار آبی خاور میانه است ۶۵ میلیون سال قدمت دارد.فکرش را بکن!!!!! هوش از سر آدم میپرد وقتی به عمر این سنگهای پیر فکر میکنیم. نام عجیب این غار از روستای همنامش که در مجاورت آن قرار دارد گرفته شده است در قدیم گویا اطراف این روستا قلعه هایی بوده که یکی از اینها شبیه قوری بوده و به همین دلیل روستا را “قوری قلعه” نامگذاری کرده اند. اما روایتهای دیگری هم وجود دارد که به دوره ساسانیان باز میگردد که درآن دوره دژی بزرگ و مستحکم در اینجا وجود داشته که کردزبانان آن را “گورا قلا” مینامیدند.گورا در زیبان کردی یعنی بزرگ و قلا هم یعنی قلعه بعدها این کلمه گورا قلا به قوری قلعه تبدیل شده است!
درازای این غار ۱۲ کیلومتر و ژرفای آن ۳۱۴۰ متر است.ژرفای حوضچههای این غار به ۱۴ متر میرسد یعنی اگه توش بیفتید فاتحه تان خوانده است.هم چنین دمای درون غار ۷ تا ۱۱ درجه است و در همگی فصل های سال ثابت است. این اثر طبیعی دارای تالارهای زیبا به نامهای تالار مریم، تالار کوهان شتر، تالار مسیر برزخ، تالار بلور و تالار عروس میباشد این نامها به دلیل شکل استلاکمیتهای غار است علاوه بر آن مجسمه های باشکوهی که دست طبیعت آنها را تراشیده در گوشه و کنار غار دیده میشوند مجسمه هایی شبیه فردوسی، امیرکبیر، بابانوئل، شیرسنگی، ماهی، مارکبری، قارچ، برج پیزا، نیم رخ شیر، فیل، قلب، گل کلم، بستنی، کشتی، گردن غاز، آبشار، لاک پشتو نام حضرت محمد (ص).
در عمق هزار متری غار تالاری وجود دارد که زیباترین حوضچه آبی جهان در آن توجه همه را به خود جلب می کند. در این محوطه قندیل هایی به شکل پرده ای وجود دارد که با دست زدن به هرکدام از آنها صدایی شبیه یکی از آلات موسیقی به گوش میرسد به همین دلیل این محوطه را تالار بتهوون نامگذاری کرده اند.
درعمق هزار و ۵۰۰ متری غار، تالار عروس قرار دارد که زیبایی آن قابل توصیف نیست، جنس سنگهای این محوطه از کریستال سفید و براق است و اگر کسی بخواهد از روی آنها گذر کند جای پای او در این قسمت باقی می ماند.ازسقف این محوطه قندیل هایی شبیه میله خودکار که جنسشان از رسوبات آهکی و حالت کریستال است به ارتفاع دو تا هشت متر پایین آمده است، این قندیل ها آنقدر نازک و شفاف است که با زدن یک دست هشت متر از آن فرو می ریزد.
در عمق دو هزار و ۷۰۰ متری غار، چهار آبشار به ارتفاع ۱۰ تا ۱۲ متر وجود که در این عمق وجود چنین آبشار زیبایی باور پذیر نیست وهر بیننده ای را مسحور خود خواهد کرد.
در بخش دیگری از این غار تونلی با نام تونل برزخ وجود دارد که به وحشتناکترین مکان این غار معروف شده است، طول این تونل ۲۲۰ متر است که با عرض سه متر نیمی از آن را آب فرا گرفته است.
البته محوطه هایی که ذکر آن رفت، قابل بازدید برای عموم نیست و هم اکنون تنها ۵۰۰ متر از این غار آماده سازی و نورپرداری شده و قابل بازدید است.
این غار در طول تاریخ به عنوان جان پناهی امن و دور از دسترس مورد استفاده قرار گرفته که کشف آثاری همچون کاسه، بشقاب و تعدادی ظروف و سکه از دوران یزد گرد سوم، حاکی از قدمت و استفاده از آن در دوران باستان است
از غار قوری قلعه که بیرون میاییم هنوز مسحور دست هنرمند طبیعتیم.سکوت میکنیم و به احترام شکوه خالق هیچ نمیگوییم تا به کرمانشاه میرسیم.هنوز مست بیخبری هستیم که شاخ و برگ عظیم درختی بسیار کهنسال و باشکوه چشم مارا میگیرد.درخت چناری که میگویند دومین چنار کهنسال ایران با ۷۰۰ سال سن اینجا بالای سر ما سایه گسترده است.خیره میمانم به موجودی که قرنها سرپا ایستاده و شاهد و ناظری است بر تاریخ گذشته در این سرزمین.تنها خدا و خودش میداند چه حوادثی دوروبر او رخ داده ست. چه آدمهایی اینجا زیر سایه او لمیده اند و چه آدمهایی آمده اند و رفته اند.درخت هویتی است که به سادگی نمیشود از آن گذشت خصوصا اینکه در اسطوره های ایرانی همیشه جایگاه خاصی داشته است.
در فرهنگ ایران زمین همیشه درختان چنار از قداست خاصی برخوردار بوده اند.که به خاطر پوست اندازی هرساله آن را نماد سرزندگی میدانند و در گذشته بسیاری از انسانهای مومن را زیر درختان چنار دفن میکردند.خیلی از این درختان را مردمان ایران زمین مظهر رحمت مینامند و بر آنها دخیل بسته و نذر میکنند.پای آنها خون قربانی میریزند و ازآنها طلب یاری میجویند.اینها بخشی از اسطوره های سرزمین مادری ماست که باید پاس بداریمشان.نباید تنها به چشم خرافات به آنها نگاه کنیم.بلکه بهتر است آنها را به عنوان میراث فرهنگی و سنتی خود پاس بداریم..
به طاق بستان رسیده ایم.یادمانی سنگی بر پیکره کوه که نمادی از شکوه ساسانیان است.در آن روزگار اینجا سر راه جاده ابریشم قرار داشت.منطقه ای پرآب و علف و سرسبز که روح زندگی را در کاخهای شاهی به جریان مینداخت.پس همینجا را برگزیدند برای حجاریهای شکوهمند تاریخشان.چند صحنه تاریخی از جمله تاجگذاری خسرو پرویز، تاجگذاری اردشیر دوم، تاج گذاری شاهپور دوم و سوم و همچنین چند سنگنوشته (کتیبه) به خط پهلوی در آن کندهکاری شده است.
خسرو پرویز را که میشناسید حتما؟همانکه قصه عشقش به شیرین زبانزد قصه های قدیمی مادربزرگهایمان است.بچه که بودم کتابش را خوانده بودم و در خیالم خسروپرویز همان شاهزاده رویاهایم بود که دوست داشتم روزی به سراغم بیاید! درواقع من عاشق دلخسته شاه فقید ساسانی بودم و در آرروی او میسوختم(کودکی ۹ ساله عجب بیش فعالی بوده است).خلاصه اینجا یادمان همان عشق قدیمی خسرو پرویز است.او یکی از شاهان قدرتمند ساسانی بود که توانست در دوران سلطنتش ایران را تقریبا به شکوه گذشتگان برگرداند در دوران او آثار معماری چشم گیری در ایران شکل گرفت که یکی از آنها همین غار -حجاری طاق بستان است.
طاق بستان شامل ایوانی فراخ و گسترده در دل غارمانند کوه است که داستانهای تاریخی ساسانی بر آن حک شده است.
مهمترین حجاریهای طاق بستان مربوط به طاق میانه و بزرگترین آنهاست که تاجگذاری خسروپرویز را نشان میدهد و در ارتفاع ۱۱ متر بسیار باشکوه و چشمگیر است.میتوانید بر بدنه خارای سنگها نقوش فرشتگان بالدار-درخت زندگی-مجالس شکار و کلا مراسمی از بزم و شادی آن دوره ساسانی را ببینید.
در زیر این نقوش خود خسروپرویز – زره پوش با کبکبه و دبدبه سوار شبدیز(اسب محبوبش) دیده میشود که دارد از دست فروهر حلقه فرایزدی را دریافت میکند و در سمت چپ شاه هم خدای مهر (میترا) قرار دارد.
قسمت تاسف برانگیز این طاق جاییست که دست ابلهانه بشر نقش فتحعلیشاه بی مغز را بر تنه کوه کنده است.آخر این شاه قاجار چه فکر کرده که دستور داده با رنگهای زشت در کنار خسروپرویز شاه شاهان و حجاری ۱۰۰۰ ساله طاق بستان نقش چهره خودش را بر پیکره کوه زخم بزنند!!!خدایا حماقت این شاهان قجری حد و اندازه ای نداشته است؟
یکی دیگر از زیباترین حجاریهای طاق بستان دیواری است که تاجگذاری اردشیر دوم نهمین شاه ساسانی را نشان میدهد. در این صحنه، شاه ساسانی به حالت ایستاده با صورتی سه ربعی و بدنی تمام رخ در مرکز صحنه نقش شده که دست چپ را بر روی قبضه شمشیر گذاشته و با دست راست حلقه روبان داری را از زرتشت میگیرد. زیر پای اردشیر دوم، ژولیان امپراتور روم که در جنگ اسیر شده است قرار دارد. شاه ساسانی چشمانی درشت و ابروانی برجسته دارد. ریش او مجعد و موهای سرش به صورت انبوه بر روی شانهها آویخته شدهاست. وی گوشوارهای بر گوش و گردنبندی در گردن و دستبندی در مچ دارد. گوشواره او به شکل حلقه مدوری است که گوی کوچکی به آن آویزان است. گردنبند او نیز شامل یک ردیف مهرههای مرواریدی درشت است.
….
به عنوان آخرین پروژه در کرمانشاه و این سفر نهار لذیذی در یکی از کبابیهای طاق بستان خوردیم که شامل غذای محلی کرمانشاه میشود یعنی “دنده کباب” مبادا به آنجا بروید و خود را از لذیذ ترین طعم کباب محروم کنید ها…..خلاصه سفر ما به کردستان هم به پایان رسید و به خاطره هایمان پیوست.به زودی با سفر دیگری باز خواهم گشت .خدا نگهدارتان باشد تا بعد.
امیدواریم از مطالعه این مطلب در سایت سفرنامه لذت برده باشید و نظر خود را در خصوص این مطلب بیان فرمایید.
باتشکر
خرداد ۹۰
منبع:وبلاگ بیا تا برویم