سفرنامه یزد قسمت هفتم

سفرنامه یزد قسمت هفتم

آب انبار شش بادیگیری یزد

برای پیدا کردن آب انبار شش بادیگیری یزد باید در کوچه پس کوچه هایش راه بروید و سر از محلی به همین نام در آورید.بعد اگر نتوانستید شش بادگیرش را خوب ببینید تعجب نکنید که سر در رودی آب انبار حسینیه! شده و داربستهای فلزی حسینیه دید آب انبار را از بین برده است.ناامید نشوید و مثل ما انقدر دور آب انبار طواف کنید تا بالاخره یک نقطه را برای عکاسی بیابید که هر شش بادگیر در کادر شما جای گیرد.ما خوش شانس بودیم که متولی حسینیه و نگهبان آب انبار در را به روی ما گشود و ما را به درون راه داد.

در ادامه با سفرنامه یزد به نویسندگی سمیرا منفرد با نگارشی خوب از سایت سفرنامه همراه باشید.

این اب انبار تنها آب انبار شش بادگیره جهان است که امیدوارم روزی به ثبت یونسکو برسد. از این شش بادگیر ۱۰ متره ۳ تا قدیمیتر است و با نگاهی دقیق به آنها میتوان تفاوتشان را از ۳ تای جدید تر پیدا کرد.این شش بادگیر روی یک هشت وجهی ساخته شده اند.معمولا بادگیرها رو به جهت باد ساخته میشوند در هر منطقه با توجه به اینکه باد به کدام طرف و از چند طرف میوزد تعداد و جهات بادگیرها را مشخص میکنند.

اجداد ما در مناطق کویری خشک برای داشتن آبی تمیز و زلال از مهندسی بادگیر و کاریز و آب انبار استفاده میکردند.معمولا آب انبار حوض بسیار بزرگ و عمیقی بوده که از زیر به کاریز مرتبط میگشته و آب درون ان ذخیره میشده است.بالای این آب انبار نیز گنبد وسیع آجری میساختند .گاه پوشش این گنبد دو پوسته ای بود تا گرمای کمتری را از خود عبور دهد و به خنکی و زلالی آب کمک کند.

آقای مهربان نگهبان در اب انبار را برای ما میگشاید و ما به سختی پای به زندان سرد و تاریک آب میگذاریم. حالا ما زیر گنبد قرار گرفته ایم و با وحشت به درون این حوض بزرگ زیر پایمان نگاه می کنیم که ارتفاعی ۱۲٫۵ متره دارد و با ۵۰ پله سنگی از سطح زمین جدا میشود.

آب انبار چون دهانی گشاده آماده بلعیدن ماست.این آب انبار بالغ بر ۲۰۰۰ متر مکعب گنجایش دارد پس میتوانید حدس بزنید چه حجمی از آب را روزگاری در خود نگه میداشته گرچه امروز دیگر خالی خالیست!برای من جالب است که با چه انگیزه ای هنرمند کویری پوسته داخلی گنبد را نیز با هنرمندی آراسته است گرچه دیده نمیشود.گویا برای دل تنهایش روزها این پایین و بی نور آفتاب پنجه در خاک ساییده.

اما بادگیرها در آب انبار به چه کار میایند؟

وقتی پای به درون زمین میگذاریم سوال پیش میاید که این آب در این عمق چگونه خنک و پاک میمانده و نمیگندیده.جواب را در سازه های بادگیری باید جست.وقتی باد میوزد و از هرسو به بادگیرهای آجری برخورد میکند جریان هوای زنده ای از درون برجهای بلند به سوی گنبد آجری و انبار آب سرازیر میشود. این جریان هوا آب را به حرکت در میاورد و در عین خنک کردن باعث تلاطم  وجلوگیری از سکون و گندیدگی آب میوشد.پس اینگونه پدران و مادران ایرانی در زمانهای دور در این سرزمینهای خشک و کویری همیشه ابی گوارا در اختیار داشته اند.

اما چگونه از این آب انبار آب برداشته میشد؟

معمولا تمام آب انبارها پاشویه و راه پله ای دارند که ما را به آن راه دهد.از این بیست و خرده ای پله که پایین میرویم به هن و هن افتاده ایم.اما تصور اینکه زنان و مردانی  هر روز  با سطل و کوزه و دلو و مشک این مسیرها را برای داشتن آبی زلال میپیمودند شرمزده مان میکند.

انتهای پله ها پاشیر قرار دارد.اینجا دیگر محل برداشت آب است.جاییکه برای راحتی و جلوگیری از ازدحام آدمها گاه تا سه شیر هم قرار میدادند.این شیرها را در یک متری کف منبع نصب میکردند تا مواد ته نشین شده آب با آب خارج نشود.گرچه یادم میاد پدربزرگم میگفت :هنگام برداشتن آب “خاک شیر” هم نصیبمان میشد!!!!

در یزد معمولا آب انبارها دو راه پله داشته اند یکی برای همشهریان مسلمان یزدی و دیگری همشهریان زرتشتی یزدی.(چه کار بیهوده ای)

رستوران تالار یزد یا همان رستوران “حاجی آشپز”

وقت نهار رسیده و ما گرسنه ایم.راهی تالار یزد یا همان رستوران “حاجی آشپز” محبوبمان میشویم تا باز هم مثل همیشه فسنجان معروف یزدی بخوریم.اینجا پاتوق همیشگی ماست.هر زمان به هر دلیلی از یزد عبور میکنیم وقتمان را طوری تنظیم میکنیم که به غذای حاجی آشپز برسیم.

فردا باید راه رفته را برگردیم.بی سوقات که نمیشود.پس باید راهی خریدن شیرینیهای معروف یزدی شد.

وقتی صحبت از باقلوا-پشمک-قطاب و لوز میشود همگی یاد شیرینیهای مرغوب یزدی میفتیم که از دیرباز سفره های ایرانی را رنگین میکردند.در یزد به هر طرف که رو کنید دکان و مغازه ای را میبینید که عنوان “خلیفه” بر بالای آن دیده میشود.خلیفه در زبان یزدی معنی شیرینی پز را میدهد و یکی از قدیمی ترین و مشهور ترین آنها “حاج خلیفه رهبر” است.

شیرینی پزی حاج خلیفه رهبر

شیرینی پزی حاج خلیفه رهبر در  در ضلع شرقی میدان امیر چخماق یزد، مغازه دو نبش ساده ای است که روی آن نوشته شده:«بنگاه شیرینی پزی حاج خلیفه رهبر و شرکا». خود حاج خلیفه رهبر که مرده عکسش اما با نگاهی کمی ترسناک بر دیواره مغازه اش جا خوش کرده است و ده ها سال است که با نگاهی نافذ بر بازماندگان خود و کار و بار آنها نظارت میکند. من که حس میکنم روح حاجی خلیفه دوروبر مغازه بزرگ و سینیهای شیرینی اش مدام در رفت و آمد است.این را میشود از نوع نگاهش در قاب عکس فهمید.

اما این شیرینی پزی در سال ۱۲۹۵ توسط خود حاج خلیفه بزرگ راه اندازی شد.بعدها سه نسل چرخید و امروزه به دست نوادگانش اداره میشود.او که ابتدا شاگرد قناد بود بعدها به فکر راه انداختن اولین مغازه اش در بازار حاجی قنبر افتاد و کارش را با سه -چهار شاگرد آغاز نمود.به خاطر عشقش به شیرینی پزی بود که طعمهای به یادمادنی در پخت شیرینیها ابداع نمود.روز به روز محبوبیت این شیرینیها بین مردم افزایش یافت و نام حاجی خلیفه رهبر حتی به آن سوی آبهای ایران هم رفت تا جاییکه امروزه تنها در همین شعبه یزد ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفر مشغول کارند که ۵۰ نفر آنها را خانومها تشکیل میدهد و روزانه ۵ تا ۱۰ تن شیرینی تولید میکنند.

بببینید عشق به کار آدمیزاد را تا کجاها خواهد برد.

نزدیک غروب سری زدیم به کافی شاپ معروفی در یزد که شعبه امیر چاکلت تهران است. چیزکی نوشیدیم و کیکی خوردیم و راه افتادیم تا با دوست یزدیمان بام شهر تفت را از نزدیک ببینیم.

بام تفت

برای رسیدن به بام تفت که در نزدیکی شیرکوه واقع شده است باید به شهر تفت رسید. شهر تفت درون دره ای زیبا قرا گرفته که اطرافش را کوه های شیرکوه احاطه کرده اند. میتوان مسیر بام آن را پیمود و راهی جاده ای کوهستانی شد.درواقع به دل کوه های شیرکوه زد و بالا رفت.

منطقه نمونه گردشگری بام تفت در مجاورت جاده یزد – شیراز واقع شده است که فاصله منطقه از این مسیر حدود ۷ کیلومتر می باشد که حدود ۶ کیلومتر از این راه در مسیر تفت- ده بالا آسفالت و حدود ۱ کیلومتر آن خاکی میباشد. لازم به ذکر است که در سطح منطقه نمونه گردشگری حدود ۳ کیلومتر راه خاکی وجود دارد.

حالا فکرش را بکنید که شب شده است و سرمای پاییزی حاکم بر کویر تفتیده تفت. هیچ کس جز ما در این کوه های سربلند دیده نمیشود/گاه عبور غزالی از کنار ما ما را به وجد و هیجان میاورد و گاه در نور ماشین خرگوشی به سرعت از ما میگریزد. ما در طبیعت رازآلوده تفت به پیش میرویم.

آسمان کویری هزاران چراغ روشن دارد.ستاره هایی که در دل پهنه محدبی سیاهی گویا هر لحظه به ما نزدیک تر میشوند.جاییکه دیگر فکر میکنیم اگر دست دراز کنیم خوشه ای ار آنهارا خواهیم ربود.

جایی در آن بالاهای بالا را برمیگزینیم و از ماشین پیاده میشویم.چراغهای ماشین را خاموش میکنیم و تنها از نور ستاره ها نور میگیریم و خیره به جاده طلایی افق میشویم. جاده ای که نوید میدهد آن پایینهای پایین زندگی در جریان است.آنجا تفت است.

امیدواریم از مطالعه این مطلب در سایت سفرنامه لذت برده باشید و نظر خود را در خصوص این مطلب بیان فرمایید.

باتشکر

آبان 90

ادامه سفرنامه یزد قسمت هشتم

 

منبع:وبلاگ بیا تا برویم

حتما ببینید

سفرنامه هند

سفر معنوی هندوستان

سفر معنوی هندوستان     قسمت اول (سفر به درون یا بیرون!) تا جایی که …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *