سفر به آلاچاتی
در خیال خود یک شهر را تصور کنید: آرام، شاد و پر از نور آفتاب؛ سرشار از رنگ، با در و پنجرههایی که فقط دیدنشان هم آدم را سر ذوق میآورد… شهری پر از گل؛ شمعدانی و کاغذی و پیچک…شاخههایی که با در و دیوار و آسمان عشق میورزند و شعر میگویند… یک شهر با چهار آسیاب بادی قدیمی… شهری پر از موتور وسپا… یک شهر که نمادش را بتوان جغدی زیبا در نظر گرفت… شهری با کیفیت و خلاق با مردمی میهماننواز… یک شهر پر از سگ و گربههای غریبنواز و دوستداشتنی… به تمام این تصورات، هتلهای زیبا و تعداد بیشماری کافه روباز خیابانی اضافه کنید و البته غذاهای لذیذ دریایی و بستنیهای رنگارنگ… چنین شهری در دنیای واقعی وجود دارد؛ در جنوب غرب ترکیه و با سبکی کاملا یونانی… بهشتی به نام آلاچاتی… درنگ جایی میان آبی آبهای اژه و مدیترانه…
پیدا کردن آلاچاتی را مدیون استفاده از شبکه اینستاگرام هستم. کسی که میخواهد عکس خوب بگیرد، لاجرم باید عکسهای زیادی ببیند تا ذهنش نسبت به زوایا و اشیا حساستر شود. از همین رو، به محض وارد شدن به اینستاگرام، تعدادی عکاسـ سیاح بینالمللی را پیدا کرده و ده دقیقه وقتی که روزانه صرف این دنیای جدید میشد را به آموزش عملی عکاسی اختصاص دادم. حدود شش ماه پیش، اولین تصویر آلاچاتی را دیدم. یک دهکده رویایی آرام با پنجرههای گلباران شده و پرتو زنده خورشید. تصویر از یک عکاس ترک بود. بعد از فراگیر شدن استفاده از هشتگ، پا به دنیای زیبایی نهادم که تنها تماشای عکسهایش نیز میتوانست شاد و آرامم کند… آخرین تصویر تاثیرگذار را عکاس فرانسوی مورد علاقهام گذاشت… دیگر درنگ جایز نبود… باید آلاچاتی را مییافتیم… سفر به ترکیه را مدیون سعید هستیم. پیشنهاد داد که در آذر ماه یکدیگر را در قونیه ملاقات کنیم. دنبال بلیت ارزانی برای آن تاریخ میگشتیم که بلیت ارزانتری به مقصد کایسری یافتیم. رفتن به کایسری فرصت سفر به کاپادوکیا را ایجاد میکرد که مدتهای مدید رویای دیدنش را داشتیم. تاریخ را تغییر دادیم و راهی شدیم. بعد نوبت زیارت دوباره حضرت دوست بود و بعد از آن به ازمیر پرواز کردیم تا به آلاچاتی برویم…
ادامه دارد…