سفر به آمریکای جنوبی – برزیل – سائوپائولو
خانمی که مسئول چک کردن پاسپورتها بود گذرنامه من رو گرفت و با تعجب گفت ایران! تو دلم گفتم خدا باز شروع شد. ولی ظاهرا تعجب اون خانم یه تعجب امنیتی نبود. فقط یه تعجب معمولی بود. بدون هیچ سوالی مهر ورود رو زد. خدایا شکرت. تا بارها رو تحویل بگیریم هوا تاریک شده بود. مشکل اول خودش رو نشون داد. برزیلی ها انگلیسیشون خیلی ضعیفه. ما هم که پرتغالی یا اسپانیولی بلد نبودیم. خانمی که توی اطلاعات توریستی فرودگاه بود به زور یه کم انگلیسی حرف میزد. کلی ازش اطلاعات گرفتیم که چطور میشه با مترو و اتوبوس به هاستلمون برسیم. ته دلمون رو خالی کرد. گفت اگه بار اولتونه که میاید برزیل ریسک نکنید اون منطقه ای که هاستل شما توش هست توی شب اصلا امن نیست! (بعدا فهمیدیم که واقعیت برعکس اینه)
بارون گرفته بود. اه! حس غربت و خستگی و بارون با هم قاطی شده بود. چقدر بدم میاد از این حالت. دلم واسه مامانم تنگ شده بود!!! نتونستم ریسک کنم. برای اولین بار تو عمرم از فرودگاه تاکسی گرفتم و چقدر هم گرون بود. حدود ۸۰ دلار. چون دو نفر بودیم یه کم سرشکن شد ولی خوب باز هم خیلی زیاد بود. من توی الجزایر با ۸۰ دلار یه هفته زندگی کردم! چون دوست ندارم توی شهر گیج بشم موبایلم رو عوض کرده بودم و یه گوشی گرفتم که GPS خوب داشته باشه. از قبل جای هاستل رو روش مشخص کرده بودم و با اون راننده رو راهنمایی کردم.
فکر کنم ده شب رد شده بود. هاستل ما از ۱۰ نمره ۹ گرفته بود پس انتظارم ازش بالا بود. اما اولین ضدحال رو خوردیم. آب منطقه قطع شده بود و تا دو روز آینده هم وصل نشد. خودتون تصور کنید چه به سر توالتها می تونه بیاد. اما صاحب هاستل گفت که اگه بخواید من همین الان یه هاستل دیگه براتون ردیف می کنم. اگه هم اینجا بمونید نصف هزینه رو ازتون میگیرم. پسر خیلی خوبی بود. به انگلیسی هم مسلط بود. بعدا باهاش خیلی رفیق شدم.
در کل این هاستل حس خوبی بهم داد. هم یه ساختمون نقلی قشنگ بود هم اینکه هر وقت مهمون جدید وارد ساختمون میشد یه سگ سفید پشمالو کوچولو به استقبال مهمونها میرفت. دو تا تخت توی اتاق چند نفره گرفته بودیم. همه خواب بودن. حتی لباس هامون رو هم عوض نکردیم. فقط پول و مدارک رو گذاشتیم توی یه کمد کوچولو و قفل کردیم. از سفرهای قبل برام تجربه شده بود که داشتن دمپایی و یه قفل کوچیک الزامیه.
هاستل ما
نفهمیدم چطور خوابم برد. فقط نصف شب دو سه تا ژاپنی وارد اتاق شدن که وسایلشون رو بردارن که بیدار شدم. و چقدر هم مودب بودن. هزار بار عذرخواهی کردن. دیگه داشتن اعصابم رو خرد می کردن. کلا من هرچی ژاپنی دیدم با کلاس و مودب بودن.
صبح از خواب بیدار شدیم. هم گشنم بود و هم شدید نیاز به دستشویی داشتم. صبحونه رو خوردیم و کمی اطلاعات در مورد مترو گرفتیم و زدیم بیرون. هدف ما سفارت پرو بود. ما ویزای بولیوی رو از تهران گرفته بودیم ولی چون پرو تو ایران سفارت نداره نمی دونستیم تکلیفمون چی میشه. نمی تونستیم برنامه رو تنظیم کنیم. زمینی بریم بولیوی بعد از اونجا زمینی بریم پرو یا نه اول بریم پرو بعد به بولیوی. از طرفی فاصله ها تو برزیل نجومیه. تا مرز بولیوی حداقل ۲۷ ساعت راه بود و از اونجا تا لاپاز پایتخت بولیوی ۲۰ ساعت دیگه. لاپاز – پایتخت بولیوی – در غرب بولیوی قرار داره و ما هم برناممون برای غرب بولیوی بود نه شرق این کشور. کلا ما برنامه بسیار کوتاهی برای بولیوی داشتیم و هدف اصلی ما برزیل و پرو بود. سفر زمینی به لیما پایتخت پرو هم ۳ روز طول می کشید!
خیابون هاستل ما
از طرفی می ترسیدیم خیلی تو برزیل بابت ویزای پرو معطل بشیم. گفتیم خوب بریم اول بولیوی ولی اگه اونجا، پرو بهمون ویزا نداد چی! داشتیم کلافه می شدیم واسه همین تصمیم گرفتیم بریم سفارت پرو همونجا تکلیفمون رو معلوم کنیم. خوب رفتیم سراغ مترو که خیلی به هاستلمون نزدیک بود. ما عادت داریم مترو زیر زمین باشه ولی بخش عمده متروی سائوپائولو تو هواست چون سطح آب زیرزمینی بالاست. فقط جاهایی که مجبور شدن رفتن زیر زمین.
ایستگاه نسبتا تمیزی بود. ایستگاهی به نام “آیرتور سنا” اسطوره رانندگی فرمول یک. واگن ها هم نسبتا بزرگ و تمیز بودن. با GPS عزیز که از این به بعد “استاد” نامیده می شود سفارت رو پیدا کردیم. ولی همه درها قفل بود. چرا آخه؟ با کلی پرس و جو و کمک خانمی که توی یه هتل بزرگ کار می کرد فهمیدیم به دلیل برگزاری کارناوال بزرگ ریودوژانیرو سفارت تو سائوپائولو تعطیله!!! (البته خود سائو هم کارناوال خودش رو داشت) همه سفارت ها باز بودن (خودم سفارت ایتالیا و یونان رو دیدم که باز بودن) ولی این یکی بسته بود. جهان سوم همینه دیگه!
ایستگاه مترو
حسابی همه چی قاطی شده بود. دو راه بیشتر نداشتیم. بریم جنوب غرب و آبشار ایگواسو رو ببینیم و از اونجا بریم بولیوی یا بریم ریودوژانیرو چون پرو اونجا هم کنسولگری داشت. من چون بلیط هواپیما رو هول هولکی خریده بودم اصلا رویدادها رو چک نکرده بودم. درست اون تاریخی که ما میرسیدیم اونجا کارناوال برگزار میشد و این یعنی اینکه همه هتلها و هاستلها پر هستند.
کلی کله پوکمون رو به کار انداختیم و تصمیم گرفتیم بریم جنوب. وسایل رو برداشتیم و رفتیم ترمینال اتوبوس. برای ایگواسو الان حرکت نداریم! زرشک!!! می تونید برید یه شهر دیگه که تا اینجا ۱۵ ساعت راهه و صبح از اونجا با یه وسیله دیگه برید ایگواسو. بلیط اتوبوس تا اون شهر اول هم ۷۵ دلار میشه! بمیری مگه تو اتوبوستون اورانیوم غنی شده میریزید! چه خبره آخه؟
این رو گفتم دستتون بیاد که حمل و نقل تو برزیل از اروپا هم گرونتره. ظاهرا راهی نداشتیم. دو تا بلیط گرفتیم. ولی جفتمون حس خوبی نداشتیم. اگه بولیوی ویزا نمی داد دوباره باید این همه راه رو برمی گشتیم برزیل. دیگه پرو کلا کنسل میشد. اصلا هدف من پرو هستش بولیوی وسیله است! سیامک همسفرم گیر داد خوب بیا بریم ریودوژانیرو. سیامک جون الان اونجا جا گیر نمیاد. بلیط کارناوال هم که بازار غیر سیاهش نزدیک ۲۰۰ دلاره خدا به داد سیاهش برسه. سیامک به شدت اعتقاد داشت که خوش شانسه. گفت به شانس من اعتماد کن. و برای اولین با من از اعتماد به شانس لذت بردم. همه چیز به طرز معجزه آسایی درست شد.
رفتیم بلیط رو پس بدیم. یارو گفت فقط یه ساعت به حرکت مونده پس نمی گیرم!!! ای تو روحت پس چی کار کنیم؟ خلاصه یه نفر پیدا شد یکی از بلیط ها رو از ما خرید یه ذره هم بیشتر پول داد. خوب حداقل ضرر هر کدوممون شد نفری ۳۰ دلار. از ۷۵ دلار که بهتره. این آخرین ضرر مالی ما بود. به جون سیامک!
واسه فردا بلیط ریو رو خریدیم. ۶ ساعت راه ۳۰ دلار! برگشتیم همون هاستل پیش فیلیپه (پسر صاحب هاستل). خوب باید همون شب یه فکری برای جا می کردیم. لپ تاپ سیامک که ویروسی بود یه ربع طول می کشید تا یه رایت کلیک رو باز کنه! با موبایل من هم کار کردن خیلی راحت نبود. فیلیپه اجازه داد از کامپیوترش استفاده کنم. بعدا فهمیدم که فیلیپه برای کمک های بشردوستانه یه بار به مزارشریف افغانستان رفته و توی فرودگاه امام هم نشسته. می گفت تهران رو از بالا دیدم و خیلی دوست دارم یه روز بیام ایران.
کلا توی ریو دو تا هاستل ارزون بیشتر نبود که جای خالی داشته باشه. یکیش که به طور عمومی Love Hostel نامیده میشد و اون یکی هم یه مهمون خونه متوسط بود. از قبل در مورد Love Hostel خونده بودم. یه جورایی همون “مکان” خودمونه! فکر کنم تا تهش رو خوندید. شاید خیلی شنیده باشید که برزیلی ها خیلی Hot هستند. البته ما اونجا درجه حرارتشون رو اندازه نگرفتیم ببینیم راست میگن یا نه! ولی چون معمولا خانواده های پرجمعیتی دارن به اصطلاح “خونه خالی” براشون یه آرزوی دست نیافتنیه. واسه همین یه سری مکانهایی به نام Love Hostel باز کردن تا زوجهایی که رو به انفجارن بتونن به وصال برسن! نمی تونم بیشتر توضیح بدم دیگه زشته!
طبیعت راه بین ریودوژانیرو و سائوپائولو
خوب از رزرو اتاق تو مورد اول منصرف شدیم. چون مشخص بود جای مناسب و امنی نیست. تازه اگه من و سیامک میرفتیم اونجا کلی حرف پشت سرمون می زدن!!! پس رفتیم سراغ مورد دوم. خیلی ارزون بود. نمره اش هم متوسط بود. ظاهرا تنها نکته مثبتش این بود که توی محله ای قرار گرفته که به محل برگزاری کارناوال نزدیکه. هر چند این برای ما نکته مهمی نبود چون ما اصلا از این پولهای گنده نداشتیم که بدیم.
کلا برای سه شب رزرو کردیم چون مطمئن بودیم سفارت پرو تا آخر کارناوال بسته است. ولی خوب اقامت ما بعدا به ۶ روز افزایش یافت. راستش خیلی هم ناراضی نبودیم از اینکه اقامتمون کش اومد. جای جالبی بود. تا اینجا که از اون برزیلی که توی فکر ما بود چیزی ندیدیم. کشور فوتبال و قهوه و دخترهای خیلی چیز شکلاتی ! (بعدا توی ریو کلی دیدیم عوضش!)
راستش اگه واقعیت رو بخواید پایتخت سابق برزیل، سائوپائولو یا به قول خود برزیلی ها “سام پائولو” شهر توریستی ای نیست. دیدنی خاصی هم نداره. فقط قطب اقتصادی برزیله. ولی خوب کاملا یه سر رو گردن از ریودوژانیرو بالاتره. قشنگ میشه حس کرد که سائوپائولو هم خیلی مدرنتره، هم تمیزتره و هم امن تره. خیلی از افراد مقیم سائو می گفتن که تا حالا ریو نرفتن چون اونجا پر دزده. فیلیپه هم از ریو خیلی تعریف نمی کرد و می گفت مواظب باشید. تا آخر روز یه کم وقت داشتیم. خیلی جای خاصی نداشتیم که بریم. یه فروشگاه زنجیره ای خیلی بزرگ وسط شهر بود. رفتیم اونجا هم یه چیزی خوردیم و هم پول تبدیل کردیم. یه مک دونالد مزخرف ساده نزدیک ۱۵ دلار آب خورد! با هر پاسپورت فقط ۴۰۰ دلار میشد تبدیل کرد. و از همه مهم تر موفق شدیم بریم دستشویی!!! صبح فردای اون روز به سمت ریو حرکت کردیم.
فروشگاه بزرگ
ولی این آخرین باری نبود که سائوپائولو رو می دیدیم. بعد از بازگشت از پرو هم مجبور شدیم بیایم سائو چون پروازمون به تهران از اونجا بودش. اون موقع هنوز ترکیش ایر پروازش رو به ریودوژانیرو برقرار نکرده بود. بهتره در مورد بازدید دوم هم همین جا صحبت کنم تا توی یه پست دیگه.
پرواز برگشتمون از پرو طوری بود که بیشتر از ۲۴ ساعت رو باید توی سائو می گذروندیم تا راهی ایران بشیم. همش فکر می کردم خوب چی کار کنیم. احتمالا بیکار بیکار می مونیم. ولی دقیقا برعکس شد. با کمک فیلیپه موزه فوتبال رو توی سائو پیدا کردیم. موزه زیر ساختمون یه استادیوم کوچیک در نزدیکی زندان شهر قرار داشت! ورودی موزه پر بود از عکس ها و بریده های روزنامه های قدیمی. فقط تا اینجا اجازه عکس برداری داشتیم. توی موزه چیزهای زیادی پیدا می شد. از عکس های قدیمی جام جهانی، نمایشگرهایی که گلهای قدیمی رو نشون می دادن و حتی لباس قدیمی پله توی جام جهانی مکزیک.
ورودی موزه فوتبال عکس گرفتن از اینجا به بعد ممنوع بود
به نظرم جالبترین قسمتش، اتاق ساکتی بود که تکه فیلمهایی از فینال جام ۱۹۵۰ که توی استادیوم ۲۰۰ هزار نفری ماراکانا تو ریودوژانیرو برگزار میشد رو پخش می کرد. بازی بین برزیل و اروگوئه بود. و توی این بازی برزیل ۲ بر ۱ باخت. گوینده می گفت این اولین بار تو برزیل بود که تمام کشور چند دقیقه ساکت شد! بعد از اون هم یه سری به یه پارک بزرگ جنگلی توی شهر زدیم و موقع برگشتن هم حسابی گم شدیم. بعدش هم گرفتار یه بارون وحشتناک شدیم. زیر طاق یه مغازه پناه گرفتیم. رعد و برق به این قدرت تو عمرم ندیده بودم. بارون به قدری شدید بود که مغازه دار تصمیم گرفت کرکره رو بکشه پایین تا آب توی مغازه نیاد. همه کسانی رو هم که زیر طاق پناه گرفته بودن دعوت کرد داخل و بعد کرکره رو کشید پایین. ما تا ایستگاه مترو فقط صد متر فاصله داشتیم ولی نمی تونستیم بریم.
موزه زیر این استادیوم قرار داشت
بعد از یه ساعت بارون قطع شد و ما رسیدیم هاستل. غروب اون روز همه چیز حول ما دو تا می گشت. اولش که با یه پسر آرژانتینی جوون به اسم “خوان” دوست شدم. این پسر ۲۱ ساله به شدت عاشق شرق بود. می گفت فیلم های ایرانی رو به فیلمهای هالیوودی ترجیح میده. خیلی از فیلمهای عباس کیارستمی رو دیده بود! با خوان و دوست پانامایی اش که به طور غیرقانونی اومده بود برزیل! رفتیم بیرون و قهوه خریدیم. همین سفر کوتاه باعث دوستی من و خوان شد که هنوز هم ادامه داره.
حالا ما چند تا هم اتاقی تازه داشتیم که همشون در مورد ایران کنجکاو بودن. مارکوس یه پسر نسبتا خوشگل برزیلی بود که انگلیسی رو عالی حرف میزد. وقتی وارد اتاق شدیم داشت با لذت تمام با دوستش ماری جوانا می کشید! تعارف هم زد با مرام بود! کلی در مورد ایران پرسید. کم کم این سوالها و بحث ها به تمام هاستل سرایت کرد و هر جا می رفتم مهمونها توی اینترنت بودن و داشتن در مورد ایران سرچ می کردن! کلا جو شدیدا سیاسی فرهنگی شده بود و این وسط بیچاره من و سیامک عین بز داشتیم نگاه می کردیم! و بقیه هم کلی نظر و گفتمان در مورد ایران می دادن. هاستل رو بهم ریخته بودیم. بچه ها رو به حال خودشون رها کردیم تا وسایلمون رو آماده کنیم. آخر شب باید می رفتیم فرودگاه. حالا دیگه سائوپائولو رو بلد بودیم. هم دفعه دوم که وارد فرودگاه سائو شدیم و هم الان که داشتیم می رفتیم فرودگاه، نیازی به تاکسی نداشتیم. بلد بودیم با مترو و اتوبوس بریم. دیگه احساس ناامنی نمی کردیم. کلی واسه خودمون لات شده بودیم.
هواپیمای غول پیکر بویینگ ۷۷۷ ترکیش ایر منتظرمون بود و من هم ناراحت و چشمام هم یه کم مرطوب: میشه باز هم سرزمین رویاهام “آمریکای جنوبی” رو ببینم؟ چون قیمت دلار داشت با سرعت نور بالا می رفت!
نویسنده : نادر
منبع : وبلاگ فرسنگ