بالاخره بعد از اینکه خودم رو تو قبیلهی تاروها یافتم و فهمیدم چی به چیه. وقتش بود که بزنم به دل جنگل. اما یه لحظه صبر کنین ببینم، تصور شما از جنگل چیه؟ یه جای سبز با درختان انبوه، حالا این رنگ سبز ممکنه کمی کمرنگتر یا پررنگتر بشه درسته؟
اما بذارین بهتون بگم که از همون لحظهی اول که وارد جنگل بردیا شدیم پیش خودم گفتم وای دختر! همهی تصوراتم از جنگل تا الان مثل یه شوخی بوده. اگه اون تجمع درختان در کشورمون رو بهش میگیم جنگل، اینجا با این درختای به هم پیچیده و رد پای حیوانات وحشی و حضور پرندگان رنگی و بینظیر لابد میشه پدر جد جنگلهای ایران.
تنها در جنگل؟
راستش از قبل از اومدن به بردیا شنیده بودیم که جنگلهای نپال به خاطر وجود حیوانات وحشی با هیچ آدمی شوخی ندارن. اما شنیدنش کجا و از نزدیک حس کردنش کجا؟ با شنیدن داستانهای واقعی ترسناکی که مردم قبیلهی تارو از هم نشینی هرروزهشون با حیوانات وحشی میگفتن دیگه مطمئن شدم که بدون یه راهنمای بلد و کارکشته نباید پام رو بذارم تو محوطهی جنگلی بردیا.
سودیپ – یه پسر همه فن حریف قبیله تاروها که میتونست خوب انگلیسی حرف بزنه و دورهی راهنمای گردشگری هم گذرونده بود – راهنمای ما شد و قبل از اینکه پامون رو بذاریم تو جنگل باهامون شرط بست که حتمن امروز یه حیوون وحشی ببینیم. با جوی که اون میداد و شیطنت من و فلورین انگار قرار بود حسابی این جنگل نوردی خوش بگذره.
کرگدنها دستهجمعی وارد میشوند
بعد از یه مدت پیاده روی تو جنگل، یهو سودیپ رو کرد بهمون و گفت ببینم شما میتونین از درخت برین بالا؟ من و فلورین یه نگاه بهم کردیم و گفتیم سخته ولی سعیمون رو میکنیم. چطور مگه؟ گفت اگه یه وقت کرگدن اومد یا برین بالای درخت یا پشت یه درخت بزرگ پناه بگیرین چون اینا دسته جمعی میان و خیلی بزرگ و خطرناکن. فقط باید همین دو کار رو انجام بدین. با خودم فکر کردم با این حساب اگه توکل کنیم که بهتره. درخت از کجا پیدا کنم تو اون هیر و ویری؟
راهنمای جنگل لحظه به لحظه جو بیشتری به قضیه میداد و هی بهمون علامتایی مربوط به نزدیک شدن به کرگدنا نشون میداد. یهو یه جا خیلی با استرس گفت آروم دنبال من بیاین که بالاخره یه کرگدن ماده و بچهش رو ببینیم. با شنیدن صدای کرگدن بهمون گفت سریع از یه درخت بالا بریم. راستش انقد جو و هیجان ماجرا زیاد بود که من از بالای درخت بیشتر درگیر حفظ آرامش و قوت قلب دادن به فلورین بودم تا دیدن یه حیوون وحشی اما باهزار بدبختی بالاخره کرگدن رو دیدم! پر ابهت و عظیم الجثه. خیلی عجیبه که تو فیلما ابعادشون اینجوری که از نزدیک دیده میشه، نیست.
ببر نپالی
از لحظهای که وارد نپال شدم، همهجا حرف از ببر نپالی بود. دیدنش اتفاق کم نظیری بود که به عشق این دیدار مردم کیلومترها تا اینجا میومدن. برای من اینکه شخصن با ببر چشم تو چشم شم جذاب نبود بلکه بیشتر دلم اون استرس و هیجان رو میخواست. اینکه بین درختا و جایی راه برم که ببر شاید دوساعت پیش اونجا بوده یا صدای غرشش رو از دور بشنوم. متوجه منظورم میشین؟ یه ترس شیرینی تو دل آدم میفته که باید تو موقعیت تجربهش کنین.
حالا آخرش ببر دیدی یا نه؟
راستش نه، از فاصلهی خیلی کمی صداش رو شنیدیم و راهنمامون رو هول برداشت که نکنه یهو جلوی رومون سبز شه و سرنوشتمون وسط جنگل بردیا در رویارویی با ببر تموم شه در نتیجه ما رو برد یه ور دیگه که از دور آب خوردنشون رو تماشا کنیم.
تجربهی زندگی: یک شب در دل جنگل
نمیدونم شما سنتون به کارتون دکتر ارنست قد میده یا نه؟ این دکتر و خانوادهش پاشده بودن رفته بودن تو دل یه جزیره و وسط جنگل رو یه خونه درختی زندگی میکردن. من از بچگی با دیدن زندگی اونا، آرزوم زندگی رو یکی از خونه درختیا وسط جنگل بود. این آرزو باید تو بردیا و وسط یکی از وحشیترین جنگلهای نپال محقق میشد. باورتون میشه؟
یه آقای فرانسوی سالها پیش به بردیا میاد و یه خونهی درختی بالای یکی از درختا تو جنگل میسازه و مالکیت اون رو بعد از ساخت برای کمک به وضعیت مالی به یکی از خانوادههای قبیلهی تارو میده. اون خانواده هم اون خونه رو به گردشگرهایی مثل ما اجاره میدادن. نحوهی اجارهش به این صورت بود که از ماهها قبل باید رزرو آنلاین میکردی تا نوبتت بشه. اما طبق معمول شانس من در سفر همرامه و راهنمامون بهمون گفت همون شبی که ما اونجاییم کسی که قرار بود بیاد، انصراف داده و حالا ما می تونیم یک شب تو اون خونه بالای درخت بمونیم.
خونه که میگم فک نکنین یه آپارتمان با تموم امکانات بالای درخت ساخته شده بود. نخیر. فقط یه چاردیواری چوبی با در و پنجره که امکانات روشنایی و بهداشتی هم نداشت. پس ما بعد از خوردن شام تو هوم استی، نزدیک غروب با دوچرخههامون راه افتادیم که بریم تو دل جنگ بمونیم. من و فلورین از هیجان نزدیک بود سکته کنیم. چرا تعریف کنم؟
خودتون تو ویدئوی زیر ببینین:
بعد از گذروندن یک شب و روز کامل تو جنگل بردیا، حالا وقتش بود که یه تجربهی غریب دیگه از زندگی کنار قبیلهی تارو نصیبم بشه. شرکت تو یه مراسم فرهنگی و عجیب. حدس میزنید چه مراسمی؟