سفری جذاب و در عین حال اقتصادی به دبی
به نام خدا
سلام
مثل اینکه بالاخره نوبت به خودم رسید که سفرنامه دبی بنویسم. قبل از سفر خیلی از اطلاعات سفرنامه ی بقیه توی این سایت استفاده کردم و امیدوارم با نوشتن سفرنامه خودم و همسرم بتونم کمکی بکنم به دوستانی که قصد سفر به دبی رو دارن.
از زمانی که ازدواج کردیم ( یک سال پیش) ، یک جا بند نمیشدیم! همیشه به سفر بودیم. توی همین یک سال اونقدر جاهای مختلف رفتیم که انگار خیلی بیشتر از یک سال میشه که ازدواج کردیم. بعد از همه ورجه وورجهها، فکر یک سفر خارجی افتاد توی کله مونو و هیچ جوره ول کن نبود. اما حالا کجا بریم که هم خوش بگذره هم از پس هزینه ش بر بیایم؟ تصمیم گرفتیم بریم به یکی ازکشورهای همسایه خودمون. از اونجایی که همسر در دوران مجردی یک بار ترکیه رفته بود، دیگه تمایلی به ترکیه نداشت و به این ترتیب ترکیه خط خورد. بعد از بررسیهای دیگه، نتیجه گرفتیم که دبی بهترین انتخاب ما میتونه باشه. قبل از تعطیلات عید، کارای تمدید پاسپورت هامون رو انجام دادیم و یک روز قبل از عید پاسپورت های تمدید شده رسید دستمون. با اینکه زودتر از اونچه که فکر می کردیم پاسپورت ها رسید اما تصمیم نداشتیم برای تعطیلات نوروز بریم دبی چونکه فکر می کردیم قاعدتا شلوغ تر از وقت های دیگه ست. قرار شد صبر کنیم بعد از تعطیلات نوروز، اواسط اردیبهشت ماه بریم. توی این فاصله من تحقیقات رو شروع کردم. در مورد جاهای دیدنی، تفریحی و قیمت ها. کلا دبی جای گرونیه. چه برای تفریح، چه برای خورد و خوراک و چه برای خرید. اما با چندتا راهکار میشه مخارج رو تا مقدار قابل توجهی کم کرد که در ادامه مفصل توضیح میدم.
در ادامه با سفرنامه دبی به نویسندگی خانم فرزانه با نگارشی خوب از سایت سفرنامه همراه باشید.
تعطیلات نوروز تموم شد و متاسفانه یک دفعه ای بازار ارز به هم ریخت! مایی که صبر کرده بودیم که درهم بعد از نوروز ارزونتر بشه یا دلار شاید بهتر بشه، دیدیم اوضاع کاملا به هم ریخت. درهم که رفت بالاتر. دلار گرون شد و بعدش هم که کلا ناپدید شد! صرافی ها دلار خرید و فروش نمی کردن. این اوضاع دو هفته ای برقرار بود و شده بود اوایل اردیبهشت و ما هنوز بلیط نگرفته بودیم و من دیگه فکر می کردم به همین راحتی نقشه هامون نقش بر آب شد! نمی دونم دقیقا چندم اردیبهشت بود که اعلام کردن بانک ملی و سامان ارز مسافرتی میده، برای کشورهای نزدیک هر نفر 500 یورو. وقتی پرس و جو کردیم و مطمئن شدیم که واقعا ارز میدن، بلیط و ویزا و هتل و اوکی کردیم. هزینه بلیط و ویزا و هتل با صبحانه نفری دو میلیون و صد شد برای هفت شب اقامت توی هتل سه ستاره دلمون واقع در منطقه دیره. هتل رو هم بعد از بررسی های مختلف انتخاب کردیم. هرچند هتل های بهتری با همین قیمت پیدا می کردیم اما آژانس ها با اونها کار نمی کردن. هتل ها یا توی منطقه دیره هستن یا شیخ زاید. شیخ زاید خب، هم جای قشنگ تریه و هم مسافرا اونجا بیشتر خارجی هستند اما خب گرونتر هستن و به همون نسبت مغازه های اطراف و تاکسی ها هم گرونتر از دیره ست. دیره مرکز شهر محسوب میشه، بیشتر دماآدم هایی که میبینید هندی و پاکستانی و …هستند. توی نگاه اول ممکنه توی ذوق بزنه اما برای ما که صبح زود میزدیم بیرون و شب برمی گشتیم، مهم نبود.
خلاصه اینکه 4 روز قبل از پرواز هم رفتیم بانک و ارز مسافرتی رو خریدیم که 1000 یورو شد حدود پنج میلیون و صد و خوردهای. نفری دویست و بیست هزار تومن هم عوارض خروج از کشور پرداخت کردیم که واقعا زور داشت. توی مدتی که تا پرواز مونده بود، من از سایت دبی ووچر، کوپن های تخفیف فراری لند، پارک آبی وایلدوادی و سافاری و اتوبوس گشت شهری رو تهیه کردم. این یکی از اون مواردی هست که هزینه ها رو کاهش میده. حدودا بین 70 تا 75 تومن برای ووچر فراری لند و پارک آبی و اتوبوس گشت شهری هزینه کردیم، ووچرها روی نرم افزاری که توی گوشی نصب کردیم فعال شد، وقتی که استفاده می کردیم پول یک بلیط رو میدادیم و دو بلیط می گرفتیم. یکی دیگه از راهکارهای کم کردن هزینه ها این بود که مقداری خوردنی که قابل بردن بود رو خریدیم و فریزر کردیم و بردیم. اونجا صبحانه هتل رو میخوردیم، ناهار و شام رو با همونا گذروندیم. یعنی توی دبی ما فقط 3 وعده غذای بیرون خوردیم.
خلاصه روز موعود رسید. پرواز ما از اهواز ساعت ده صبح دوشنبه بود، هواپیمایی کارون. مدت پرواز هم یک ساعت و پنجاه دقیقه. تقریبا میشه گفت بی تاخیر بود ( برای پروازهای ایران 10 تا 15 دقیقه تاخیر چیزی نیست دیگه!) . ارز مسافرتی رو هم توی فرودگاه، آخرین باجه و آخرین دقایق مونده به پرواز بهمون تحویل دادن.
وقتی که رسیدیم به آسمون دبی، یک لحظه توی ذوقم خورد. غباری که توی هوا بود، زیر پامون که انگار بیابون بود از بس هیچ سبزی دیده نمیشد! به همسر گفتم: این همه هزینه و ذوق و شوق برای این؟ (عکس 1)
همسر هم مثل من در تعجب بود. فکر کنم داشت به این فکر می کرد که اگه دوباره هم رفته بود ترکیه بهتر بود تا دبی!
البته از همون بالا بزرگی و مدرنی فرودگاه به چشم میومد. خلاصه هواپیما توی باند فرودگاه نشست و ما پیاده شدیم. اولین چیزی که باعث خوشحالی شد، هوا بود! به شدت از اینکه هوا گرم باشه می ترسیدیم. اما گرمای هوا قابل تحمل بود. وزش باد اجازه نمیداد هوا خیلی گرم بشه. سایه مطبوع بود. البته مسلما اگر زیر آفتاب میموندیم گرممون می شد. بعد از پیاده شدن از هواپیما وارد فرودگاه شدیم و توی صف ایستادیم برای چک و مهر کردن پاسپورت و ویزا. و البته عکسی که ازمون گرفته شد. بعد از ده دقیقه کارمون انجام شد و رفتیم برای تحویل گرفتن چمدون ها. چمدون ها رو تحویل گرفتیم، به راهمون ادامه دادیم تا اینکه ترنسفر هتل رو دیدیم که روی یک برگه اسم هتل دلمون رو نوشته بود. حدود نیم ساعتی منتظر شدیم تا بقیه مسافرها هم اومدن و به راه افتادیم.
خب از اینجا به بعد بود که فهمیدم زود قضاوت کردیم! دبی از بالا خشک و بی آب و علف و زیر غبار دیده میشه، اما وقتی فرود میای و وارد شهر میشی، چیزی جز تمیزی و مرتبی و مدرنی و قانونمندی نمی بینی! غباری به چشم که نمی خورد هیچ، شیشه ساختمان ها و ماشین ها و … از تمیزی برق می زد. فاصله فرودگاه تا هتل زیاد نبود و بعد از حدود 5 دقیقه رسیدیم. توی راه تور لیدر هتل ( خانم سارا که به موقعش بیشتر توضیح میدم در موردش!) تماس گرفت با راننده و راننده گوشی رو داد به همسر و همسر هم تمام تلاشش بر این بود که یک جوری بپیچونتش چونکه ما قرار بود خودمون بگردیم و نیاز به تور لیدر نداشتیم. اما هرطور که بود، شماره همسر رو ازش گرفت. خلاصه رسیدیم هتل و بعد از تحویل دادن پاسپورت ها و پرداخت 70 درهم به عنوان مالیات (هر شب 10 درهم) و بعد از حدود نیم ساعت معطلی، اتاق رو تحویل گرفتیم. نمیگم هتل و اتاق عالی بودن، اما در حد متوسط بودن. به قول معروف هرچقدر که پول بدی، آش می خوری. ما هم نمی خواستیم زیادی برای هتل هزینه کنیم. اتاق تمیز و مرتب بود اما خب مثلا دمپایی نداشتن که زنگ زدیم آوردن. اگر می خواستیم هم هر روز برای نظافت میومدن.
خلاصه وسایل و باز کردیم و دوش گرفتیم که سرحال بیایم. روزی که رسیدیم، دوشنبه بود و من طبق تحقیقاتم فهمیده بودم که اوتلت مال دوشنبه ها تخفیفات خوبی داره. تصمیم گرفتیم بریم اوتلت مال. می دونستم که دوره و یک مقدار خارج از شهر هست برای همین سرویس داره که جلوی بعضی هتل ها میاد. از پذیرش هتل پرسیدیم و فهمیدیم سرویسش از جلوی هتل ما رد نمیشه. رفتیم توی سایت اوتلت مال، شماره ش رو برداشتیم و همسر تماس گرفت و گفت ما هتل دلمون هستیم، نزدیک ترین ایستگاه به ما کجاست؟ اون آقا هم گفت، هتل “کامفورت این” پیاده، 20 دقیقه با شما فاصله داره و ساعت سه و نیم اتوبوس میاد. حالا ساعت چند بود؟ ساعت 3. نفهمیدیم چطور آماده شدیم و پیاده رفتیم به سمت هتل کامفورت این. از اونجایی که نرم افزار 2GIS رو نصف کرده بودم، برای پیدا کردن مسیر هم مشکلی نداشتیم. هر طور بود خودمون رو سر ساعت رسوندیم دم هتل و اتوبوس اومد و ما سوار شدیم. حدود 45 دقیقه ای توی راه بودیم اگر درست خاطرم باشه تا رسیدیم به اوتلت مال. اولین کاری که کردیم این بود که به یک صرافی رفتیم اونجا و 500 یورو رو چنج کردیم. 500 یورو تقریبا دو هزار و چهارصد درهم شد. ما به غیر از ارزی مسافرتی، فقط 200 درهم از ایران خریده بودیم برای خرج های ضروری تا اینکه ارزمون رو چنج کنیم.
بعدش با خیال راحت شروع به گشت و گذار کردیم. اولین چیزی که توی ذوق میزد قیمت ها بود. تصور من این بود که قیمت ها باید مناسب تر باشن. البته تقصیر اونا نبود و پول ما بی ارزش بود. لباس ها به نسبت قیمت ها چنگی به دل نمیزد ( البته به نظر من). اما نمایندگی کفش های ریبوک و آدیداس و … اونجا بود و تخفیف های خوبی زده بودند. مثلا کفش ریبوکی رو که من از اهواز 500 تومن خریده بودم، اونجا آف خورده بود شده بود 270 تومن! حتی کفش های ریبوکی داشت که توی آف شده بودند 100 درهم که واقعا به صرفه بود. البته من اشتباه کردم و نخریدم چونکه فکر می کردم تازه روز اوله که رسیدیم و خیلی جاهای دیگه مونده که بریم و مطمئنا کفش های بهتر هم میبینم که ندیدم. بهترین آف کفش های مارک رو من توی اوتلت مال دیدم.
خلاصه تا شب توی اوتلت مال گشتیم و ساعت هشت و نیم اتوبوس اومد و ما همونطوری که اومده بودیم برگشتیم. جلوی هتل یک فروشگاه بود که ازش آب معدنی و نوشابه خریدیم و شام ساندویچ هایی رو که از خونه آورده بودم خوردیم.
روز اول
سه شنبه صبح بین ساعت هشت و نیم تا نه صبح، قرار بود راننده بیاد دنبالمون که بریم ” فراری لند”. راننده ساعت 9 اومد و از پذیرش بهمون زنگ زد که بریم پایین. ما هم رفتیم و خداروشکر دیدیم لیدر هتل که همون خانم سارا باشه، هنوز نیومده و ما با خیال راحت رفتیم و سوار ماشین شدیم. طبق قرار قبلی که با آقای نصرتی هماهنگ کرده بودیم، 200 درهم به راننده دادیم، یعنی نفری 100 درهم. این قیمت نسبت به تورهایی که لیدرهای هتل میدادن خیلی به صرفه بود. البته می شد هم خودمون با مترو و اتوبوس و تاکسی بریم اما طبق بررسی هایی که انجام داده بودم، چونکه فراری لند توی ابوظبی بود و فاصله زیاد بود، هم رفت و آمدش دردسر بود و هم هزینه ش همچین کم هم نمیشد. بنابراین برای فراری لند علاوه بر ووچر،ترنسفرش رو هم گرفتیم. حدود یک ساعت و نیم طول کشید تا برسیم فراری لند. چونکه توی همون دبی هم راننده کلی چرخید توی شهر تا همه رو سوار کنه. خلاصه حدودای ساعت 11 رسیدیم. قبلا یک ووچر خریده بودم به قیمت 76 هزار تومن که روی اپلیکیشن بود که اینترنت نیاز داشت. همه جا هم اینترنت بود. هرچند که توی فراری لند، یه مقدار به مشکل برخوردیم که اینترنت وصل نمیشد که البته راننده ای که باهاش اومده بودیم یوزرنیم و پسورد خودش رو داد و ما وصل شدیم. ووچر رو انتخاب کردم، بعد گوشی رو دادم به مسئول گیشه، اون یک کدی رو وارد کرد، اگر اشتباه نکنم، 320 درهم پرداخت کردیم و دو بلیط گرفتیم. دم ورودی کیف ها رو می گشتن که خوراکی نبرده باشیم. من هم که خبر نداشتم و فک می کردم فقط توی پارک آبی نمیشه خوراکی برد، در راستای صرفه جویی و کاهش هزینه ها، هرچی که تونسته بودم ریخته بودم توی کوله پشتی ای که روی شونه همسر بود! آقای سیاه پوستی که کیف رو می گشت، هر کدوم از خوراکی ها رو که در می آورد بیشتر خنده ش می گرفت و سر تکون می داد. ساندویچ کالباس، کلوچه، کمپوت آناناس مورد علاقه همسر! خلاصه رحم نکرد و همه رو درآورد.گفت انواع خوراکی ها داخل هست! (مثلا انگار ما نمی دونستیم داخل همه چی هست! ما نمی خواستیم خرجمون زیاد شه!)
سعی کردیم با زبون خوش و خواهش راضیش کنیم که خوراکی هامون رو بده که فایده نداشت. راننده یا همون مسئول تور که دید اوضاع اینطوریه گفت من می زارمشون توی ماشین، وقتی اومدید بهتون میدم.
خلاصه هر جور بود از خوراکی ها دل کندیم و رفتیم تو و دیدم بعله، چقدر شلوغه! مثلا وسط هفته اومده بودیم که خلوت باشه اما از شانسمون یه عالمه بچه مدرسه ای رو آورده بودن شهربازی ولی سعی کردیم نزاریم شلوغی جلوی خوش گذروندنمون رو بگیره. سعی کردیم از روی نقشه ای که بهمون داده بودن بفهمیم چی به چیه و کی به کیه! چونکه مجموعه بزرگ بود و ما اون روز و کاملا به فراری لند اختصاص داده بودیم، تصمیم گرفتیم از بازی ای که بهمون نزدیک تره شروع کنیم و همه رو بریم. بیشتر بازی های مهیج تِرَن بودن. مدل های مختلف. اما معروف ترینشون تِرَنی بود که توی 5 ثانیه سرعتش به 210 کیلومتر بر ساعت می رسید! بعد از ایستادن توی یک صف طولانی، بالاخره نوبتمون شد و قلبمون از شدت هیجان و ترسی که الان قراره چه بلایی سرمون بیاد محکم میزد. از اونجایی که من با روسری بودم توی اون سرعت حتما روسریم کَنده میشد، بِهِم یه کلاه چسبون شبیه مقنعه دادن که روی روسریم سر کردم. بعد بهمون عینک دادن چونکه توی اون سرعت باد نمیزاره چشماتو باز کنی. سوار شدیم و بووووووووم… حرکت نکردیم، انگار شلیک شدیم. من و همسر دوتایی داشتیم پشت سر هم جیغ می کشیدم. یه کم بعدش دیدم دیگه عادی شده انگار مثل اول ترس نداره، بقیه هم مثل ما جیغ نمیزدن. یعنی بهتر بگم، انگار فقط ما دوتا بودیم که جیغ می زدیم! من ساکت شدم اما دیدم همسر بی خیال نمیشه و هنوز داره پشت سر هم و یک بند جیغ میزنه. دیگه داشتم نگرانش می شدم. توی اون سرعت حتی برگردوندن سرم به سمتش که ببینم حالش چطوره هم سخت بود. هرجور که بود سرمو چرخوندم و نگاهش کردم، گفتم بسه دیگه! گلوت داغون شد. بابا همه ساکتن، فقط ماییم که جیغ می زنیم!
البته به این راحتی که الان می خونیدش بهش نگفتم ها. توی اون سرعت، شدت بادی که به صورت می خورد، نمیذاشت انقدر راحت حرف بزنم که! با بدبختی گفتم. بعد دیدم تازه چشماشو باز کرد و دید دیگه به ترسناکی اولش نیست، آروم شد. اما گلوش داغون شده بود رفته بود پیِ کارش! ( عکس 2، تِرَن)
مابین بازی ها، نزدیکای ساعت 3 بود که دیگه معده هامون داشت قار و قور می کرد. اما خب هرچی که چشم چشم می کردیم و قیمت غذاها و خوراکی ها رو میدیدیم دلمون راضی به خریدن نمیشد، مخصوصا وقتی که می دونستیم کُلی خوراکی با خودمون آوردیم و نتونستیم بیاریم تو. همسر یک مقدار توی کوله رو گشت و دیدیم بعللللللله، اون آقای مامور انقدری که خوراکی از تو کیف ما درآورده بود، دیگه آجیل هارو ندیده بود! این بود که با خوشحالی درشون آوردیم و شروع کردیم به خوردن. چندتایی هم لواشک داشتیم حتیJ.
بعدش که تشنهمون شد تصمیم گرفتیم نوشیدنی بخریم. نوشیدنی موهیتو خریدیم 12 درهم که صد البته یکی خریدیم برای دوتامون!
بعد از اون تِرَن، هر وسیله ی دیگه ای که بود و می شد امتحان کنیم رفتیم و آخر سری به اصرار من دوباره اون تِرَنی که همسر گلوش بخاطرش داغون شده بود رو هم دوباره رفتیم که واقعا آخرِ هیجان بود. چهره ملتمس همسر واقعا دیدنی بود که هی میگفت حالا واقعا باید یه بار دیگه بریم؟ منم کوتاه نمیومدم و می گفتم بله، بار اول از بس استرس داشتم نفهمیدم چی بود و چی شد و اینا.
ساعت شش و نیم طبق قراری که با راننده داشتیم اومدیم بیرون و یک زوج مراکشی رو که اونها هم با همون تور ما اومده بودن رو دیدیم و مشغول صحبت شدیم تا راننده اومد. توی وَن که نشستیم بر خلاف انتظار من که خوراکی هامون رو از دست رفته فرض می کردم دیدم همشون خیلی خوب و مرتب روی صندلی نشستن. با خوشحالی برشون داشتیم و اومدم از کلوچه دارچینی ها به دوستان مراکشی مون تعارف کنم که دیدم آقاهه یه تیکه خیلی کوچیک از یکی کلوچه ها برداشت، بهش گفتم بیشتر برداره که البته منظورم این بود که اون کلوچه هه رو کامل برداره، اما اون نامردی نکرد و کل کیسه کلوچه ها رو که 3 تا کلوچه نسبتا بزرگ دارچینی بود برداشت! حالا نمی دونم من انگلیسیم ضعیف بود نتونسته بودم درست حالیش کنم که منظورم چی بود یا اونا دیگه کلا زیادی بی تعارفن! خلاصه کلوچه ها از دستمون رفت اما خب خداروشکر خوراکی کم نداشتیم. شروع کردیم ساندویچ هامون رو خوردیم. بعد از ساندویچ کمپوت آناناس مورد علاقه همسر رو خوردیم. اصلا هم عین خیالمون نبود که همه درست حسابی نشستن سر جاشون و فقط ماییم که هر چند دقیقه یه بار بوی یه خوراکی رو توی ماشین راه می انداختیم.
تا برسیم هتل دیگه شب شده بود و ما حسابی خسته و کوفته بودیم. دو تا سیب که اونها رو هم از خونه آورده بودیم خوردیم و خوابیدیم.
البته قبل از خواب، سارا مچمون رو گرفت. زنگ زد به اتاقمون و گیر داد که چرا نمیاین برنامه تورها رو بهتون بگم. سعی کردم بپیچونمش و طبق معمول بگم ما خیلی برای تفریح نیومدیم و برای کار و خرید و اینها اومدیم که دیدم فایده نداره و دست بردار نیست. این بود که همسر رو بر خلاف میلش تنهایی فرستادم لابی که برنامه رو بگیره ازش. گفتم اگر منم برم دیگه بی خیالمون نمیشه. همسر هم با یک کاغذ برگشت که روش قیمت تورها رو نوشته بود( حالا بعدا میگم با قیمتی که ما رفتیم چقدر تفاوت داشت). و البته همسر گفت که سارا خانوم تو ذوقش خورده که تو نیومدی و گفته خانومت باید میومد که من کامل براش توضیح بدم و این حرف ها. بالاخره هر طور که بود پیچوندیمش و سعیمون بر این بود که فردا هم جوری از هتل بزنیم بیرون که نبینیمش.
یک نکته ای که راجب به فراری لند باید بگم اینه که کنارش پارک آبی یاس هم هست که میگن پارک خوبیه و چونکه دوتاشون ابوظبی هستن و دورن اگر کسی بخواد هر دو رو بره باید تو یه روز بره. که به نظرم خیلی فشرده میشه و مزه نمیده. چونکه هر کدومش واقعا یک روز رو می خوان. ما ترجیح دادیم یه روز کامل رو برای فراری وقت بزاریم و به جای پارک آبی یاس، بریم وایلدوادی که توی خودِ دبی بود و یک روز کامل رو هم برای اون وقت بزاریم.
روز دوم
فردا صبح یعنی چهارشنبه، برنامه مون وایلدوادی بود. برنامه ای که نصف بیشتر ذوق من از ایران برای دبی اومدن بود. خب ما برای کم کردن هزینه ها یک ووچر 75 هزار تومنی خریده بودیم. برعکس فراری لند، برای وایلدوادی فقط ووچر بود و ترنسفر نداشت. یعنی خودمون باید می رفتیم و برمی گشتیم. با تحقیقاتی که کرده بودم بهترین راه مترو بود. صبح صبحانه رو خوردیم و رفتیم به سمت ایستگاه متروی رقه که پیاده 5 دقیقه با هتل فاصله داشت. کارت مترو خریدیم. البته اونجا با یک آقای ایرانی میانسال و بسیار خوش برخورد مواجه شدیم که برای خرید کارت راهنمایی مون کرد. ما کارت قرمز گرفتیم که یک مسیره بود چونکه کارت مترو رو فقط برای همون روز می خواستیم. دو کارت تک مسیره گرفتیم هر کدوم 10 درهم. سوار مترو شدیم. تا ایستگاه مورد نظرمون یعنی FGB حدود 8 تا 10 ایستگاه بود فکر کنم. اونجا باید حواستون باشه که وارد کدوم واگن میشید. طلایی مخصوص VIP هست، صورتی مخصوص بانوان و آبی عمومیه. اگر اشتباه سوار بشید جریمه داره. ما سوار واگن عمومی شدیم و تا رسیدن به ایستگاه مورد نظرمون با اون آقای ایرانی هم صحبت شدیم و از اونجایی که متروی دبی از روی زمین می گذره هم وقتی که از اتوبان زیبای شیخ زاید رد میشد مشغول تماشای برج های زیباش شدیم تا رسیدیم. وقتی توی ایستگاه FGB از مترو پیاده میشید، برج العربیه رو می بینید که وایلدوادی هم در کنارش هست. برای رفتن به وایلدوادی 2 راه هست، یا اینکه تاکسی بگیرید و برید و یا اینکه پیاده برید( که البته اگر اهل پیاده روی طولانی نیستید پیشنهادش نمی کنم)! خب صد در صد که ما پیاده روی رو انتخاب کردیم!(عکس 3، ایستگاه متروی FGB)
ساعت حدود 10 صبح بود. هوا گرم نبود اما مسلما اگر زیر آفتاب راه برید گرمتون میشه. ما گوشی به دست و با نقشه 2GIS پیاده راه افتادیم. اولاش داشتیم لذت می بردیم چونکه جزو مناطق خوب دبی بود و ویلاهای شخصی از ما بهترون اونجا بود و قشنگ بودن. ماشین های مدل بالا که بیرون ویلاها پارک شده بود، در بعضی ویلاها باز بود و از توش هلی کوپتر مشخص بود! استخرها و پارک بازی های خصوصی تو حیاط ها. خلاصه راه می رفتیم و عکس می گرفتیم و عین خیالمون نبود که از ما بهترون وقتی توی ماشین های کولردارشون از کنارمون رد میشن، یه جوری نگاهمون می کنن انگار که دیوونه دیدن.
پیاده رویمون طولانی شد، البته از اول اگر می دونستیم انقدر طولانیه حتما تاکسی می گرفتیم. من که دیگه آخرش کم آورده بودم و داشتم غُرغُر می کردیم که رسیدیم. حدود 45 تا 50 دقیقه پیاده روی بود. یعنی اگر از فکر پریدن توی آب نبود عمرا که دووم می آوردم.
با یک ووچر و 320 درهم دو بلیط گرفتیم. یک کمد کوچک هم کرایه کردیم 40 درهم. اینجا هم مثل فراری لند نمیشد خوراکی ببریم داخل که دیگه چونکه می دونستیم چیزی نیاورده بودیم. رفتیم داخل و اول من رفتم توی رختکن خانم ها و لباسام رو عوض کردم. یک موضوعی که باید بگم اینه که اونجا کسی کاری نداره که چی پوشیدی. با حجاب یا بی حجاب فرقی نداره. فقط لباست نباید نخی و شُل و وِل باشه که با خیس شدن آویزوون بشه. من یک شلوار غواصی پوشیده بودم و یک بلوز آستین بلند تقریبا تو همون مایه جنس و یک کلاه شنا که البته همه رو از همون اهواز تهیه کرده بودم. اونجا انواع مایو رو می فروشن، اسلام و غیراسلامی و … اما با خودتون ببرید بهتره. چونکه 400 درهم به بالا بودن قیمتاشون که به قیمت الان درهم میشه حدود 600 تا 800 هزار تومن!
من اول لباس هامو عوض کردم و اومدم بیرون. کوله پشتی رو دادم به همسر و اون رفت که عوض کنه و وسایل رو توی کمد کوچیکی که گرفته بودیم به زور بِچَپونه( سعی کنید زیاد وسیله نبرید). وقتی برگشت من از یکی دو تا خانم ایرانی دیگه فهمیدم که بهتر بود از همونجایی که بلیط گرفته بودیم یک دستبندی می گرفتیم که شارژش کنیم برای پول غذا و آب و …
با همسر برگشتیم به ورودی، یک دستبند گرفتیم و 100 درهم شارژش کردیم برای خرج هایی که داخل پیش میومد. هرچقدرش هم که میموند آخر سر بهمون پس می دادن. می تونم به جرئت بگم وایلدوادی یکی از بهترین روزهای سفرمون توی دبی بود. واقعا بهمون خوش گذشت. دبی دو پارک آبی دیگه هم داره، یاس و آتلانتیس. من اونها رو نرفتم هرچند مطمئنم اونها هم عالی هستن. بالاخره همشون آب بازی هستن دیگه. فقط نکته مثبت وایلدوادی اینه که از اون دوتای دیگه نزدیک تره. آتلانتیس مقداری دورتر و گرونتره. یاس هم که قبلا گفتم توی ابوظبی هستش.
تا ساعت سه یکسره مشغول بازی بودیم. بین بازی ها عکاس بود که عکس می گرفت و یک دستگاهی رو نزدیک می کرد به دستبندی که به دستمون بود. با اول که این کارو کرد، همسر گفت نکنه این همینطوری از شارژ دستبند کم می کنه!
دفعه دوم عکاس بعدی که اومد همون کارو کنه، همسر مچشو قایم کرد و گفت : نُه! نُه!
طرف اومد به سمت دستبد من و دستگاهشو زد به دستبند من. اونجا بود که فهمیدیم اون فقط یک کدی رو برمیداره که بعدا از روی اون کد مشخص بشه کدوم عکسا به کی تعلق داره که البته با همسر کلی خندیدیم به سوتی ای که دادیم.
ظهر خسته و کوفته رفتیم سمت خوراکی ها. هر چی می گشتیم می دیدیم طبق معمول همه چی گرونه! آخرش یک غذایی سفارش دادیم برای دوتامون 35 درهم. یک مینی ساندویچ بود که وسطش ناگت مرغ بود، یک مقدار سیب زمینی و یک عالمه پپسی! همین! همین شد حدود 60 یا 70 هزار تومن به پول خودمون! هرچند از بس خسته و کوفته بودیم کلی بهمون چسبید. بعدش دوباره رفتیم بازی و از ترسناک ترین سرسره که یک محفظه شیشه ای بود و یهویی زیر پاها خالی می شد هم نگذشتیم.
اونجا کاور ضد آب برای گوشی کرایه می دادن که گرون بود. فک می کنم 80 درهم اگر اشتباه نکنم که البته معلومه ما نگرفتیم و حدود ساعت 5، قبل از اینکه هوا تاریک بشه همسر به سرعت رفت از توی رختکن گوشی و آورد و بدو بدو و تا ساعت 6 عکس هامون رو هم گرفتیم.( عکس 4، وایلدوادی)
یک نکته ای که باید بگم اینه که حتما دم پایی ببرید با خودتون. دست و پاگیر هست اما حتما ببرید چونکه ظهر زمین هایی که توی آفتابن داغ میشن و پا برهنه باشید کف پاهاتون می سوزه.
حدود ساعت 7 از وایلدوادی اومدیم بیرون. داشتیم فکر می کردیم که تاکسی بگیریم تا ایستگاه مترو یا پیاده بریم باز هم؟ که البته نمی دونم چونکه دیر اومدیم بیرون تاکسی به چشممون نمی خورد یا کلا جلوی وایلدوادی تاکسی نبود! خلاصه یک نگاهی به هم کردیم و گفتیم ما که صبح زیر آفتاب پیاده اومدیم، الان نمی تونیم بریم؟ راه افتادیم و همونطور که می رفتیم از آجیل هایی که توی کوله پشتی جاساز کرده بودیم می خوردیم. بعد از کلی پیاده روی به ایستگاه مترو رسیدیم. دوباره دوتا کارت تک مسیره قرمز خریدیم و برگشتیم هتل. شام هم سالاد الویه مون رو خوردیم و به پیغام پسغام های سارا توی تلگرام هم که می گفت کجایید چرا نه صبح ها می بینمتون و نه شب ها اهمیت ندادیم و خسته و کوفته از حال رفتیم.
روز سوم
پنج شنبه، روز سوم اقامتمون توی دبی، برنامه مون سافاری بود. قرار بود ترنسفر تور ساعت 3 بعد از ظهر بیاد دنبالمون. صبحانه رو خوردیم و گفتیم تا ظهر کجا بریم؟ که به پیشنهاد من رفتیم سیتی سنتر دیره. حدود 20 دقیقه پیاده روی بود از هتل تا سیتی سنتر. چند ساعتی رو توی سیتی سنتر گذروندیم. بیرون که اومدیم تصمیم گرفتیم بریم فروشگاه دی تو دی که روبروی سیتی سنتر دیره بود و بزرگترین شعبه دی تو دی بود. ما چونکه وقت داشتیم و بیشتر دلمون می خواست ببینیم چی داره و نداره رفتیم توش چرخیدیم، اگرنه کسی که وقتش محدوده به نظرم نره چونکه وقتش تلف میشه. چیز خاصی نمیشد ازش خرید مگر مواد خوراکی اگر می خواستید. که البته همه چیزای عادی بود مثلا چیزی نبود که بگیم وای اینو توی شهر خودمون نمی فروشن، بخریم!
لباس و کفش و کیف و غیره هم که بسیار دهاتی و بیخود بودن. همون جنس های چینی نازل توی ایران خودمون.شاید توی لباس های زنانه میشد چندتایی ( که از انگشتای دست بیشتر نمیشد) شومیز و تاپی که بدک نبود دید.
بعدش برگشتیم هتل و طبق معمول ناهار رو بازم از خوراکی های خودمون خوردیم. ساعت 3 آماده شدیم و رفتیم توی لابی. خدا رو شکر سارا هم نبود و فعلا تونسته بودیم از دستش در بریم. یه مقداری منتظر بودیم که دیدیم بعله… سارا خانم تشریف آوردن و فکر می کردن اومدیم برای تورهاش ازش بپرسیم. وقتی فهمید منتظر راننده هستیم که بریم سافاری، یک دفعه ای از اون حالت عزیزم جونم اون چند روز اومد بیرون و جدی شد. گفت: این تورها غیرقانونی هستن. می برنتون توی بیابون و دزدی می کنن ازتون. امن نیستن و این حرف ها.
وقتی دید که نه من و نه همسر هیچی نمیگیم، گفت زنگ بزنید کنسل کنید! اینجا بود که من گفتم نمیشه دیگه دیره. دوباره گفت اصلا زنگ هم نیاز نیست. من که نمیزارم با اون راننده برید. می فرستمتون یکی از تورهای خودمون!!!
بعد پرسید چقدر قراره بگیره ازتون؟ گفتم 120 درهم (باید بگم تورهای سافاری که همین سارا می فروخت از 220 درهم به بالا بود)
از اونجایی که نمی خواست کم بیاره گفت: ما تور 120 درهمی هم داریم. شما می گفتید که من بهتون بدم. ما از کمپ 120 درهمی داریم تا 320 درهمی که وی آی پی هست و این خانم و آقا قراره برن.
با اشاره دستش به عقب نگاه کردیم و یه خانم و آقای جوون رو دیدیم که خانم سارا تور 320 درهم بهشون انداخته بود.
خود سارا که می گفت کیفیت کمپ ها با هم فرق دارن! اما به نظر من نمی بایست خیلی فرق داشته باشن چونکه برنامه کمپ ها توی یک مایه هست. شام و رقص و نقش حنا و …
وقتی سارا دید که ما هنوز هم اهمیتی نمیدیم بهش، دیگه اون روی دیگه ش رو نشون داد و شروع کرد جیغ و داد کردن. لابی رو گذاشت روی سرش که ما می تونیم ویزاتون رو باطل کنیم، اقامتتون رو تو هتل باطل کنیم و هرچی هم که من و همسر اهمیت نمی دادیم و محلش نمی گذاشتیم انگار اون عصبی تر می شد. آخرش به همسر گفتم من سردرد گرفتم، بریم بیرون هتل منتظر شیم.
کوله رو برداشتیم و رفتیم بیرون. در کمال پررویی اومد دنبالمون و دوباره جیغ جیغ کرد که: می خواین برین دمِ درِ یه هتل دیگه سوار شید؟ فکر کردید من بچه م؟
من که دیگه واقعا داشت اعصابم به هم می ریخت اما می خواستم مواظب باشم نزارم حال خوب تفریح اون روزمون بخاطر همچین آدم بی ارزشی خراب بشه، گفتم: هر کار که بخوایم بکنیم به شما ارتباطی نداره.
با گوشیش یه شماره ای رو گرفت و شروع کرد با به اصطلاح مَنِیجِرِش حرف زدن و تعریف می کرد که ما خودمون تور گرفتیم. بعد با صدای بلند گفت معلومه که بهشون ترنسفر برگشت نمیدم!
منم گفتم: خب نده! چلاق که نیستیم، خودمون تاکسی می گیریم!
دوباره گفت جریمه هم باید بدن!
منم دوباره گفتم: جریمه که هیچی، اصلا همه تورها رو از بیرون دو برابر قیمت شما هم بگیریم، حاضر نیستیم با تور شما تا سر کوچه هم بریم!
وقتی دید فایده نداره، قطع کرد و چندتا خط و نشون دیگه هم کشید و رفت! باید بگم از تمام تهدیدهای پوچی که کرد، فقط ترنسفر برگشت به فرودگاه واقعا دست اون بود که بهمون نداد. البته مهم هم نبود! چونکه به فرودگاه نزدیک بودیم و با 14 درهم رفتیم فرودگاه. 14 درهم در برابر هزینه هایی که با استفاده نکردن از تورهای سارا عایدمون شده بود، هیچی نبود!
چند دقیقه بعد از اون راننده اومد. مسیر یک مقدار طولانی بود. باید به اوایل صحرا می رسیدیم، بعد اونجا منتظر لندکروز می شدیم که سوار اون بشیم بعد بریم توی صحرا.
راننده ای که اومده بود دنبالمون پاکستانی بود. توی مسیر باهاش هم صحبت شدیم و از شرایط زندگی تو دبی گفت و اینکه درآمدش چقدره و چقدر راضی هست و… وقتی فهمید من و همسرم هر دو فوق لیسانس هستیم، یکی معماری و یکی برق، و درآمدمون رو فهمید، چشماش از تعجب گرد شد و گفت چرا نمیاید دبی؟ اینجا ماهی 10 تا 15 هزار درهم می تونید حقوق بگیرید! (به پول ما میشه 20 تا 25 میلیون!). خلاصه رسیدیم به جایی که باید سوار لندکروز می شدیم. اونجا 5 نفر دیگه هم بهمون اضافه شدن.یک خانواده هندی. سوار لندکروز شدیم و رفتیم توی صحرا. لندکروز سواری روی شن های صحرا باحال بود اما برای من و همسر که عاشق هیجان و آدرنالین بودیم زیاد مهیج نبود در برابر لندکروز سواری که توی کیش رفته بودیم سال گذشته.( سافاری کیش به مراتب هیجان انگیزتر بود)
بعد از سواری، کنار کمپ پیاده شدیم. اونجا هم شترسواری بود که صف طولانی داشت و هم باگی یا همون چهارچرخ که برای ما جذاب نبودن و ترجیح دادیم از وقتمون استفاده کنیم و تا هوا تاریک نشده عکس هامون رو بگیریم. توری که گرفته بودیم از لحاظ هزینه خیلی خوب بود. نفر 15 هزار تومن ووچر خریده بودیم و نفری 120 درهم هم به راننده دادیم. همه چیز خوب بود به جز اینکه راننده یک مقدار دیر اومد دنبالمون و تا به کمپ برسیم نزدیک غروب بود و ما هول هولکی عکس هامون رو گرفتیم.( عکس 5، ورودی کمپ)
توی کمپ هم جامون رو پیدا کردیم و تا برنامه شروع بشه من رفتم جایی که یک خانمی نشسته بود و نقش حنا میزد، روی دستم نقش حنا زدم و برگشتم پیش همسر تا برنامه شروع شد. اولش یک آقایی با لباس محلی اومد رقصید. بعدش شام دادن که یک تکه جوجه بود و یک سیخ کوبیده و چلو و سالاد و غیره… که زیاد جالب نبود غذاش.یعنی کوبیده ش خوب نبود. به نظرم اگر رفتید بجای اون سیخ کوبیده بگید یه تکه جوجه دیگه بده بهتون. بعدش یک آقای دیگه اومد و آتش بازی کرد. در آخر هم یک خانمی که رقص عربی انجام داد.
بعد از اون ساعت هشت و نیم بود که برنامه تموم شد و راننده اومد دنبالمون و برگشتیم به هتل.
در کل سافاری خوب بود اما مثل دو روز قبلی توی فراری لند و پارک آبی عالی نبود به نظرم. برای من شاید فقط رقص عربی اون خانم جالب بود که یه تجربه جدید بود اگرنه بقیه ش به نسبت تعریف هایی که شنیدم، خیلی چیز خاص و جذابی نبود. البته سلیقه ها متفاوته. شاید برای کسانی که نوشیدنی می خوردند یا قلیون می کشیدند و … جذاب تر بود. ولی در کل خوب بود.
روز چهارم
جمعه، روز چهارم سفر ما بود. طبق برنامه ریزیمون، دیگه وقت گشت شهری بود. تور گشت شهری که هتل میداد، یک روز با ناهار یا شام یا شاید هم هر دو بود، یادم نیست، اما یادمه که نفری 380 درهم می شد!
صد در صد که ما اونو نگرفتیم و از قبل ووچر اتوبوس گشت شهری(city sightseeing) رو خریده بودیم. چهل و چهار هزار تومن ووچر رو خریده بودیم که اون رو دادیم با 350 درهم( هزینه یک بلیط) و دو بلیط برای سه روز گشت در دبی گرفتیم.
این کار چند حُسن داشت. اول اینکه دیگه برای گشتن توی شهر نیازی به تاکسی و مترو و غیره نبود چونکه خطوط این اتوبوس همه جا رو پوشش می داد و صد در صد هزینه ش به صرفه تر بود تا اینکه ما اون سه روز رو خودمون با وسایل نقلیه دیگه که کرایه شون گرون بود، می گشتیم. دوم اینکه همراه با بلیط اتوبوس، بلیط یک سری تفریحات دیگه مثل آکواریوم دبی مال، کروز پالم جمیرا و خور دبی و بلیط یکی بخر دو تا ببر برای کافی شاپ رو داره. سوم، وجود آب خوردن خنک توی اتوبوس! شاید الان به نظرتون خنده دار بیاد ولی کلا آب خریدن در طی گشت و گذار خودش هزینه ای برای خودش. ما اون سه روزی که با این اتوبوس ها می گشتیم همیشه آب رایگان و خنک در دسترسمون بود.
صبح جمعه بعد از صبحانه به سمت سیتی سنتر دیره رفتیم. این اتوبوس ها چند ایستگاه اصلی دارن که بلیط رو می تونید از اونجا تهیه کنید. یکی از این ایستگاه ها سیتی سنتر دیره ست. به اونجا که رسیدیم با سوال پرسیدن از یه مامور ایستگاه اتوبوس رو پیدا کردیم. بلیط هامون رو گرفتیم و منتظر اتوبوس شدیم. اتوبوس که اومد به طبقه بالا رفتیم. طبقه بالا دورش باز هست و سایه بان داره. موقع سوار شدن بهمون دو تا هندزفری دادن. وقتی نشستیم، هندزفری رو به سوکتی که کنار صندلی بود وصل کردیم، زبان فارسی رو انتخاب کردیم و در حین حرکت اتوبوس به توضیحات فارسی که در مورد جاهایی که ازشون در حال عبور بودیم گوش دادیم. جالبه که توی اون سه روزی که با این اتوبوس ها در حال گردش بودیم، هیچ توریست ایرانی ندیدیم و همه خارجی بودن! فک کنم ایرانی ها همه گیر تورلیدرهای هتل ها (امثال سارا) افتاده بودن!
این اتوبوس ها چند خط دارن. قرمز، آبی، زرد، بنفش. ما سوار خط قرمز شده بودیم که آخر مسیرش به دبی مال می رسید. از اونجا می شد خط رنگ آبی رو ادامه داد و یا دوباره برگشت به سمت سیتی سنتر. البته توی مسیر هم هر جا که دوست داشته باشید هم می تونید پیاده بشید، نیم ساعت یک بار اتوبوس رَد میشه و می تونید دوباره سوار بشید و به مسیر ادامه بدید.( عکس 6، نقشه خطوط اتوبوس)
خلاصه جلوی دبی مال پیاده شدیم. دبی مال مرکز خرید بسیار بزرگ و شیکی هست. اونقدر بزرگ که اگر بخواید بی هدف توش بگردید، ساعت ها وقتتون رو میگیره. ما کلا به قصد خرید دبی نرفته بودیم و فقط می خواستیم تفریح کنیم ( شما هم سعی کنید همینطور باشید چونکه اگر درگیر خرید بشید اونقدررررر مراکز خرید متنوع هست که صد در صد وقت کم میارید) این بود که دو ساعتی توی دبی مال چرخیدیم و تماشا کردیم و بعد به سمت آکواریوم دبی مال رفتیم که بلیطش رو همراه با بلیط اتوبوس گرفتیم. البته بلیط آکواریوم و باغ وحش بود.قسمتی از آکواریوم از بیرون هم قابل مشاهده بود. (عکس7، نمای آکواریوم از بیرون)
دو ساعتی هم اونجا بودیم. همون موقع ورود ازمون چندتا عکس گرفتن. وقتی که گشت و گذارمون تموم شد و موقع بیرون اومدن، عکس هارو که توی یه آلبوم با تِم همون باغ وحش و آکواریوم چیده بودن نشونمون دادن. می گفت 180 درهم که یه مقدار باهاش چونه زدیم و 120 درهم با فایل عکس ها که همون موقع به ایمیلم فرستاد، گرفتیم.
بعدش توی یکی از کافه هایی که بُن تخفیفش رو با بلیط اتوبوس گرفته بودیم، نسکافه خوردیم و به طرف فواره ها رفتیم که بیرون دبی مال و بین دبی مال و برج خلیفه بود. تا رسیدیم به فواره و جای خوبی برای نگاه کردن پیدا کردیم ساعت 7 بود و رقص فواره ها شروع شد. اون روز اولین سالگرد ازدواجمون بود و یه آهنگ عربی شاد پخش می کردن و من همسر کلی کِیف کردیم و انقدر قشنگ بود که وقتی تموم شد، دلمون نمیومد بریم و باز هم ایستادیم. 15 دقیقه بعد از رقص فواره، رقص نور برج خلیفه شروع شد که اون هم خیلی جالب بود. نوبت بعدی رقص فواره ساعت هفت و نیم بود که هوا یک مقدار داشت تاریک میشد و چراغ های فواره هم روشن شدن. این بار یک آهنگ ملایم با رقص نور و بسیار زیبا بود.( عکس 8، رقص فواره)
خلاصه ما تا ساعت 8 مشغول تماشا بودیم و بعدش به سمت ایستگاه اتوبوس رفتیم و همون خط قرمز رو سوار شدیم به سیتی سنتر دیره برگشتیم. اون شب می خواستیم به مناسبت سالگرد ازدواجمون ولخرجی کنیم J و شام رو بیرون توی یک رستوران عربی خوب بخوریم که متاسفانه نتونستیم جای خوبی رو پیدا کنیم. یعنی فرصت نشد. به سیتی سنتر که برگشتیم، رفتیم نمازخونه ش ( یکی از نکات جالب دبی این بود که تمامی مراکز خریدش سرویس بهداشتی ها و نمازخونه های تمیز و شیکی داشتن) نماز خوندیم و چرخی زدیم توی سیتی سنتر و برگشتیم به هتل.
روز پنجم
شنبه صبح، بعد از صبحانه، بدو بدو خودمون رو به سیتی سنتر دیره رسوندیم و سوار اتوبوس خط قرمز شدیم. اون روز برنامه مون این بود که هر خط اتوبوسی که تموم شد، سوار بعدی بشیم و یکی یکی همه رو بریم که تمام دبی رو بچرخیم. (عکس 9، برج های زیبای اتوبان شیخ زاید)
جلوی دبی مال پیاده شدیم و منتظر خط آبی ایستادیم. خیلی طول نکشید که اتوبوس اومد و سوار شدیم.خط آبی از کنار ساحل جُمیرا که ساحل زیبایی هست می گذره. خیلی ها اونجا پیاده شدند که برای شنا برن اما ما اون روز قصد داشتیم همه خطوط رو بگردیم. البته توی مسیر این خط باغ وحش و یک مسجد معروف دبی و موزه دبی هم بود که البته نه تنها ما، بلکه هیچکس بخاطر اونا پیاده نشد.
جایی که می بایست خطمون رو عوض می کردیم پیاده شدیم و بعد از ده دقیقه ای انتظار، سوار خط زرد رنگ شدیم. به نظر من از همه جالب تر همون خط زرد بود. این خط به طرف هتل آتلانتیس و پالم جُمیرا میره. ما جلوی هتل آتلانتیس پیاده شدیم. اونجا من واقعا تشنه بودم. و باید بگم که ما هنوز نمی دونستیم توی اتوبوس بطری آب هست! توی همون محوطه و نزدیکی های هتل آتلانتیس دنبال یک بطری آب می گشتیم! اما مگر پیدا می شد؟ همه بستنی فروشی و آبمیوه فروشی و فست فود بودند. که اونجا دیگه خوردنی جات دیگه واقعا الکی گرون بود. یک نکته که باید بهش اشاره کنم اینه که خوردنی های اونجا به نسبت قیمت ها خوشمزه و لذیذ نبود. یعنی من یه بار هوس کردم میلک شیک بخورم، بعدش بابت 25 درهمی که دادیم ( به قیمت درهم اون موقع که ما رفتیم می شد نزدیک 40 هزار تومن) به شدت پشیمون شدم. اصلا چیز فوق العاده بیخود و افتضاحی بود. بعد ما بهترین شیک ها رو توی اهواز نهایت 8 هزار تومن می گیریم. خب آدم زورش میومد خرج اینطوری کنه اگرنه ما اصلاااااا خسیس نبودیم .
توی یه مغازه بالاخره آب پیدا کردیم. اما از اونجایی که همسر بسیار نکته سنج تشریف دارن توی هر چیزی، گفت آبش گرمه، به چه درد می خوره؟ می گردم آب خنک پیدا می کنم.( که البته از حق نگذریم، کلا یخچال طرف آف بود انگار، هم آب و نوشابه هاش همه گرم بود)
اینجا بود که من دیگه قاتی کردم و از مغازه زدم بیرون و همونطور که می رفتم سمت ساحل هی غُرغُر می کردم که چرا انقد به همه چی گیر میدی و می گرفتیم می خوردیم چی می شد و اینا. حالا همسر هی دنبالم میومد و می گفت چرا قهر می کنی بابا. بده می خوام یه چیز خنک و خوب بخوریم. اصلا بیا بریم از همونجا بخریم و …
منم که اصلا گوش نمی کردم و می رفتم. به ساحل که رسیدم، مونوپد رو درآوردم از توی کوله و با همون عصبانیت گفتم، بیا عکسامونو بگیریم!
اتوبوس که اومد، دوباره همون خط زرد رو برای ادامه مسیر سوار شدیم. اونجا بود که تازه فهمیدیم توی اتوبوس آب خنک هست. همسر چندتا بطری آب خنک آورد و خیلی پیروزمندانه گفت: دیدی برات آب خنک پیدا کردم؟!
چند دقیقه بعد، جایی که باید کروز سوار می شدیم، از اتوبوس پیاده شدیم. یک ساعتی تا اومدن کشتی مونده بود و یک کافه رستوران همونجا بود. رفتیم تو، و در کمال ولخرجی دو عدد پپسی و دو لیوان پُر از یخ گرفتیم. پپسی هارو تو لیوان ها خالی کردیم، یک عدد اِشترودل(جزو همون خوراکی هایی بود که با خودمون برده بودیم دبی) از توی کوله درآوردیم و شاید باورتون نشه، همون شد ناهار ما .( عکس 10،ناهارمون!)
کشتی که اومد سوار شدیم و بلیط هایی که با همون بلیط های اتوبوس گرفته بودیم تحویل دادیم. حدود یک ساعت روی آب چرخیدیم که دلنشین بود.
(عکس 11، هتل آتلانتیس)
(عکس 12، ویلاهای پالم)
وقتی برگشتیم، دوباره خط زرد رو سوار شدیم که مسیرمون رو ادامه بدیم. توی ادامه مسیر به جایی رسیدیم که واقعا دوست داشتنی و زیبا بود از نظر من. یعنی من یکی که دلم می خواست وقت داشتیم چند ساعت اونجا می موندیم. ساحلی بود که توی نقشه به اسم ” ساحل جِی بی آر دبی” نشون داده شده بود. کنار همون ساحل محله ای بود که یک سری کوچه های سنگ فرش شده داشت، برج های بلند و زیبا. از بین برج ها هم یه زیپ لاین با ارتفاع بالا رد می شد که ما از دور فقط می دیدیمش و صدای جیغ آدم هارو می شنیدیم. هرکار کردیم نفهمیدم از کجا سوار میشن که البته وقتمون هم کم بود و ترجیح دادیم یه مقداری بین برج ها قدم بزنیم. اونجا کلا ساکنین اروپایی بودن بیشتر. نه عرب دیده می شد و نه ایرانی یا هندی و پاکستانی و … برای ما که توی اون چند روز اقامتمون توی دیره تا دلتون بخواد پاکستانی و هندی و فیلیپینی دیده بودیم، خیلی خوب و خوشایند بود. انگار تازه داشتیم احساس می کردیم که اومدیم خارج! (عکس 13، خیابان سنگ فرش از یک طرف منتهی به ساحل و از طرف دیگه به برج ها)
بعدش کمی هم توی همون ساحل زیبایی که گفتم و تفریحات آبی مختلف داشت نشستیم و لواشک خوردیم! (عکس 14، ساحل جی بی آر)
ساعت تقریبا شش و نیم بود که مجبور شدیم دل بکنیم و بریم سر ایستگاه اتوبوس. چونکه مسیر طولانی بود و بیشتر وقت گیر بودنش بخاطر این بود که اتوبوس خیلی آروم حرکت می کرد و از مسیرهای طولانی میرفت که بیشتر شهر رو نشون بده.( عکس 15، منظره زیبای برج ها)
سوار شدیم و از حرکت کردن بین برج ها لذت بردیم و عکس گرفتیم. مسیر رو همونطور که اومدیم برگشتیم. یعنی از خط زرد، سوار آبی شدیم و از آبی سوار قرمز. به دبی مال که رسیدیم به پیشنهاد من قرار شد بریم و باز هم رقص فواره ها رو ببینیم. تصمیم گرفتیم که این بار دور بزنیم و وارد دبی مال نشیم.یعنی این بار به جای اینکه کنار دبی مال بایستیم و برج خلیفه رو به رومون باشه، کنار برج بایستیم و دبی مال رو به رومون باشه. خلاصه شروع کردیم به پیاده رفتن و نزدیک شدن به برج خلیفه که به همسر گفتم چرا هیچکس از اینجا نمیاد و انقد خلوته؟ همسر گفت، بریم بابا. بی خیال.
ما هم ادامه دادیم و تقریبا نزدیک ورودی برج بودیم. ایستادیم چندتا عکس قشنگ و با زاویه خوب با خلیفه گرفتیم.( عکس 16، برج خلیفه)
خواستیم به راهمون ادامه بدیم و از جلوی ورودی برج رَد بشیم که دیدم یه نگهبان هیکلی داره بدو بدو میاد سمت ما! من که از ترس سرِ جام خُشکم زد. بازوی همسر و گرفتم گفتم: دیدی بهت گفتم یه چیزی هست که هیچکی نمیاد اینور.
نگهبانی که داشت می دوید سمت ما، انگار قیافه وحشت زده منو دیده بود، داشت از همون دور که میومد می خندید که یه وقت من سکته نکنم. بهمون که رسید گفت که چی کار دارید اینجا؟ گفتیم هیچی بخدا، می خواستیم بریم رقص فواره ها رو ببینیم که گفت باید دور بزنید و نمیشه از اینجا رَد بشید! یه مسیر دورتر و نشون داد که ما هم دور زدیم و رفتیم توی اون مسیر. یه جای دیگه هم باز یه نگهبان دیگه بهمون تذکر داد که باز هم مسیرمون دورتر شد و یه دورِ حسابی زدیم تا رسیدیم. اما به خستگیش می ارزید. چونکه اونجا خلوت تر بود و جا برای ایستادن بیشتر بود. نیم ساعتی اونجا بودیم و از رقص فواره و آهنگ و رقص نور برج خلیفه لذت بردیم و بعدش به ایستگاه اتوبوس برگشتیم. سوار اتوبوس شدیم و خسته و کوفته و گرسنه رسیدیم به سیتی سنتر دیره.
داریم به یکی از قسمت های خوبِ سفر یعنی رستوران ” زمزم مندی” می رسیم! به سیتی سنتر دیره که رسیدیم، رفتیم نماز خوندیم و بعدش همسر رفت پرس و جو کرد تا آدرس یه رستوران عربی که هم غذاش خوب باشه و هم دور نباشه رو بگیره که خوشبختانه موفق بود.
رستوران مدرن و باکلاسی نبود اما تمیز بود و با پرسنل بسیار خوش برخورد. کارگرهاشون هندی و فیلیپینی بودند اما چندتایی عرب هم به چشم می خورد که معلوم بود یه چیزی بیشتر از کارگرن. شاید صاحب رستوران بودن، نمی دونم.
رستوران شلوغی بود و هر میزی خالی می شد، بلافاصله یکی دیگه جاش میومد. بیشتر مشتری ها هم عرب ها بودن تا توریست ها. به غیر از ما شاید یکی و یا دوتا توریست دیگه بودن. همسر از کسی که آدرس اونجا رو گرفته بود، شنیده بود که جوجه ش خوبه.
از اونجایی که پُرس های غذای بقیه رو میدیدیم که بزرگ هستن و بعضا یک ظرف ته گود بزرگ روی میز بود همه با دست می رفتن توش و می خوردن، فهمیدیم دو پُرس برای ما زیاد میشه. اینه که یه پُرس سفارش دادیم با سالاد. اونی که اومد سفارش رو بگیره عرب بود، وقتی فهمید یه پُرس می خوایم گفت، یکی کمه، دوتا سفارش بدین. یه پُرسش برای یه نفر خوبه.
به خودمون اشاره کردم و گفتم: یعنی برای یه نفر مثل ما؟ یا مثل شما؟
یه نگاهی هیکلامون کرد، خندید و گفت، نه. واسه شما زیاد میشه. همون یکی سفارش بدین کافیه!
خلاصه رفت. بعدش یکی اومد سفره پهن کرد. یکی دیگه سریع دو تا کاسه سوپ آورد ( سوپش با اینکه انگار فقط آب بود ولی خیلی خوشمزه بود)، دو تا ظرف آورد که توی هر کدوم چند برگ کاهوی تازه و چند تیکه خیار و هویج بود. دو ظرف سُس هم آوردن که نمیدونم چی بود اما خوشمزه بود. تند و خوشمزه. قیافه ش شبیه گوجه رنده شده بود که توش جعفری تازه خورد کرده بودن اما مزه ش به همین سادگی نبود و انگار چیزهای دیگه هم قاتیش بود.( عکس 17، پیش غذا)
سوپ رو خورده بودیم که غذا رو آوردن و دیدیم که بعله، چه خوب که یکی سفارش دادیم. نصف یه مرغ سوخاری بود با یک عالمه پلو! البته از نظر ما که برای شام همیشه سَبُک می خوریم زیاد بود، از دید خیلی ها شاید یه پرس معمولی باشه. (عکس 18، غذا)
واقعا باید بگم شاید خوشمزه ترین غذایی بود که تا حالا خورده بودم. قیافه مرغ و پلو به نظر یه غذای ساده میومد اما ادویه ها و طعمی که بهش داده بودن بی نظیر بود. غذا رو خوردیم. اما همسر هنوز اون ظرف سبزیجاتی رو که اول آورده بودن نخورده بود که یه نفر اومد میز رو جمع کنه و همون ظرف سبزیجات همسر رو برداشت. همسر هول شد و گفت : نُه، نُه!!!!
طرف هم عین خیالش نبود داشت جمع می کرد. همسر دید فایده نداره ظرف رو گرفت، ولی طرف وِل کن ماجرا نبود و می خواست هر طور شده همه چیز رو جمع کنه که آخرش مغلوب اصرار همسر شد و ظرف رو گذاشت ولی بقیه رو همه جمع کرد و برد.
به یک دقیقه نکشید که برامون دو لیوان کوچیک چای آوردن که واقعا خوشمزه بود. چای با عطر هِل و دارچین و نعنا و شیرین شده. کنارش هم یک چیزهای گِرد شبیه بامیه ماه رمضون خودمون با این تفاوت که شیرین نبودن و فقط روشون شیره خرما ریخته بودن. (عکس 19، دسر)
خلاصه با لذت اونا رو هم خوردیم. کلا توی مدت زمانی که اونجا بودیم، با اینکه سرشون شلوغ بود اما هرچند دقیقه یه بار هم بهمون سر میزدن و می پرسیدن چیزی می خوایم یا نه. بعد از چای دیگه بلند شدیم رفتیم برای حساب کردن. کل غذا و خوردنی های اون شب شد 43 درهم که واقعا می ارزید. اگر ما از روز اول پیداش کرده بودیم، حتما حتما هر روز می رفتیم.
بعد از رستوران، پیاده برگشتیم هتل. ساعت 11 بود و برنامه های شبانه ی هتل مشغول بودن. به همسر گفتم بریم یه نگاهی بندازیم ببینیم چه خبره. طبقه اول از آسانسور پیاده شدیم. چندتا سیاه پوست با هیکل ورزشکاری و لباس های مشکی ایستاده بودن و بِر و بِر منو نگاه می کردن و مونده بودن که من با اون شال روی سرم چی می خوام اونجا! البته من کم نیاوردم به یه آقای عربی که اونجا نشسته بود گفتم میشه یه نگاهی بندازیم؟ گفت: توی این طبقه عرب ها و هندی هاست، مال ایرانی ها پایینه. ولی اگه دوست دارید برید نگاه کنید.
همسر رفت سمت در و سرکی کشید و برگشت. خواستیم بریم پایین به سمت برنامه ی ایرانی ها که همون آقای عرب افتاد به اصرار کردن که مگه نمی خواستی برنامه ی عرب ها رو ببینی؟ بیا ببین دیگه. خلاصه رفتیم یه سرکی کشیدیم. زیاد شلوغ نبود.
رفتیم پایین به سمت برنامه ی ایرانی ها که یه آقای ایرانی گفت کجا؟ گفتیم می خوایم یه نگاهی بندازیم. گفت نمیشه باید بلیط تهیه کنید! گفتیم نفری چند؟ گفت 200 درهم!
خلاصه حتی یه نگاهم نزاشت بندازیم ( اینم از هموطن)! !
بی خیالش شدیم رفتیم توی آسانسور. طبقه دوم بود که یه دختر خانمی وارد آسانسور شد. سر و وضع لباس هاش و آرایشش واقعا زننده بود. توی دبی توریست های خارجی خیلی ساده و راحت میومدن بیرون، برعکس اونها خانم های ایرانی بودن که انگار از زیر دست آرایشگر بلند شده بودن اومده بودن بیرون! اما این خانمی که توی آسانسور دیدیم دیگه واقعا نوبر بود. تیپ و قیافه ش آدمو وادار می کرد که راجع بهش فکرهای ناجور کنه! جالبه که وقتی فهمید ایرانی هستیم به من گفت: اصلا شبیه ایرانی ها نیستی!!!
مونده بودم که چی بگم! دلم خواست بگم اگه تو شبیه ایرانی ها هستی پس بعلهههه، من اصلا شبیه ایرانی ها نیستم!
اون روز هم با تمام ماجراهاش تموم شد و ما روی تخت ولو شدیم و از حال رفتیم.
روز ششم
یکشنبه، برنامه این بود که صبح رو بریم خرید. ظهر رو برای ناهار بریم رستوران و عصر هم برای شنا بریم ساحل جُمیرا.
صبح رفتیم سیتی سنتر دیره. بعد از کُلی گشتن و خوب و بد کردن من و همسر دو عینک آفتابی مارک فیلا خریدیم که با آفِ 50 درصد هر کدومش شد 500 درهم. همسر یه تی شرت خرید و منم یکی دوتا تاپ و چندتا خرت و پِرت دیگه. چشم به هم زدیم ظهر شده بود و وقت ناهار. بدون هیچ تردیدی رفتیم همون رستوران دیروزی یعنی زمزم مَندی. توی منوی غذاها گوشت شتر هم به چشم می خورد و من به همسر گفتم اینو سفارش بدیم ببینیم چطوره. یک آقای عرب با لباس عربی اومد و وقتی فهمید گوشت شتر می خوایم گفت فقط آخر هفته ها داریم و الان نیست!
من که حسابی دلمو صابون زده بودم که گوشت شتر رو جایی امتحان کنم که مطمئن باشم خوب می پزنش، حسابی لب و لوچه م آویزون شد. اون آقا وقتی قیافه مو دید گفت ولی یه چیزی واستون میارم که از گوشت شتر هم لذیذتر باشه.
روال پذیرایی شون مثل دیروز بود. اول پیش غذارو آوردن و بعدش غذای اصلی که واقعا هم لذیذ بود. حجمش از غذای دیروز خیلی بیشتر بود. یه ظرف بزرگ پلوی عربی و یه ظرف دیگه مثل سینی دایره ای شکل که گوشت دنده ی بره که یه تیکه بود و کلش رو گرفته بود. غذارو با اشتها و تا آخرش خوردیم.( عکس 20، ناهار)
هرچند که داشتیم می ترکیدیم اما نمی تونستیم قید چای خوش طعم و عطری که آخر سَری با شیرینی واسمون آورد رو بزنیم. وقتی وفتیم دمِ کانتر تا حساب کنیم، یه دختر خانم عرب بدو بدو با دو فنجون کوچیک یه بار مصرف اومد طرفمون و گفت آبِ موز!
ما هم با خوش رویی گرفتیم و اونم نوش جان کردیم و تشکر کردیم ازش. حساب ناهارمون با مخلفاتش شد 60 درهم که به نظرم خیلی خوب بود.
هدف بعدی ما ساحل جُمیرا بود برای شنا. از اونجایی که همسر کمر و شونه هاش بدجور توی پارک آبی سوخته بود، می خواستیم 5 به بعد برای شنا بریم که آفتاب تیز نباشه. از رستوران بیرون اومدیم و رفتیم سر ایستگاه سیتی سنتر دیره ایستادیم و منتظر اتوبوس شدیم. خط قرمز رو سوار شدیم و چونکه خیلی کُند و آروم می رفت ساعت 6 رسیدیم جلوی دبی مال. حالا باید سوار خط آبی می شدیم که متاسفانه نیم ساعت دیگه میومد و اگر طول می کشید و غروب می شد ما شنا توی ساحل جمیرا رو از دست می دادیم. به همسر گفتم به جای اینکه نیم ساعت صبر کنیم و یک ساعتم توی راه باشیم، تاکسی بگیریم.
می خواستیم بریم جایی که ایستگاه تاکسی ها بود اما مگر شوخی بود؟ با کلی بدو بدو خودمون رو از تو شلوغی رد کردیم تا رسیدیم جلوی در دبی مال که تاکسی ها می ایستادن. به یه تاکسی گفتیم می خوایم بریم ساحل جمیرا. گفت من خطم فرق می کنه نمی تونم ببرمتون باید دور بزنید و برید پایین، توی پارکینگ دبی مال.
خلاصه ما هم دوباره بدو بدو و پُرسون پُرسون خودمون رو رسوندیم به پارکینگ. از یه آقایی پرسیدیم چطور می تونیم تاکسی بگیریم، گفت الان زنگ می زنم راننده بیاد. زنگ زد و یه آقایی اومد، گفت تا اونجا میشه 140 درهم! مشکلی نیست؟!!!
خب معلوم بود که مشکلی بود!!! همسر گفت چه خبره بابا. میشه 210 هزار تومن!
منم تایید کردم و به اون آقا گفتیم خیلی ممنون، نمی خوایم. یه لحظه به ساعتم نگاه کردم دیدم ساعت 6 و بیست و پنج دقیقه ست و 5 دقیقه دیگه اتوبوس خط آبی می رسه. به همسر گفتم بدوووو بدووووو که به اتوبوس برسیم حداقل.
حالا هی می دویدیم و می خندیدیم به کارامون. خلاصه نفس زنان رسیدیم به اتوبوس. آقای راننده هم نامردی نکرد و یک ساعت کِشش داد تا برسیم ساحل جمیرا. موقع پیاده شدن گفت آخرین اتوبوسی که از این مسیر میاد به سمت دبی مال ساعت 9 شب میاد و باید چند تا ایستگاه بالاتر سوار شید چونکه از اینجا رد نمیشه. ما که به شدت عجله داشتیم که به شنا برسیم اوکی اوکی گویان پیاده شدیم. چونکه وقت نداشتیم دنبال رختکن بگردیم، یه گوشه ای قایم شدیم و لباس عوض کردیم. اولش یه مقدار خیالم راحت نبود که وسایلمون رو همونطوری کنار ساحل وِل کنیم و بریم ولی دیدم همه وسایلشون رو گذاشتن و رفتن شنا. همسر هم که به شدت عجله داشت بپره تو آب گفت بزارشون همینجا، برییییییم فقط. سریع چندتا عکس هم با غروب زیبای ساحل جُمیرا گرفتیم و پریدیم توی آب. هم دمای هوا و هم دمای آب برای شنا عالی بود و به غیر از یکی دوباری که آب رفت توی بینی و چشمام و از شوریش اشکم دراومد داشت کِیف میداد که گارد ساحلی سوت زد و همه رو آورد بیرون. 20 دقیقه بیشتر شنا نکردیم اما من یک ساعت توی صف بودم که بتونم دوش بگیرم. البته دوش های ساحلی معمولی داشت که دورش باز بود ولی خب من راحت نبودم و باید کلی لباس عوض می کردم. البته خانم های زیادی هم بودن مثل من که ترجیح دادن یک ساعت توی صف معطل بمونن.
تا من بتونم یه آبی به بدنم بزنم و لباس عوض کنم، ساعت نه و نیم شده بود. دیگه اتوبوس نبود و اگر هم بود ما رمق پیاده رفتن نداشتیم دیگه. گفتیم تاکسی بگیریم تا هتل. یه تاکسی و نگه داشتیم و گفتیم چقدر میشه تا دیره؟ گفت کیلومتر شمار مشخص می کنه. گفتم حدودی بگو. گفت حدودی بین 55 تا 60 درهم. دیدیم زیاده انگار، گفتیم نه، ممنون.
یه کم فکر کردم، بعد به همسر گفتم بیا به جای دیره تا دبی مال بریم، از اونجا رو با اتوبوس. این شد که تاکسی بعدی رو نگه داشتیم که گفت بین 40 تا 45 درهم میشه و ما سوار شدیم. آخر مسیر هم 42 درهم دادیم و دمِ دبی مال پیاده شدیم.
اتوبوس سیتی سنتر دیره هم به فاصله کمی بعدش اومد و سوار شدیم. وقتی رسیدیم به همسر گفتم بریم دی تو دی، یه مقدار شکلات و خرما بگیریم برای سوغاتی مثلا!
رفتیم دی تو دی و یه مقدار قهوه عربی و کافی میکس و تنقلات خریدیم به علاوه یه نوع شکلات که در اصل خرما بود با مغز بادوم که دورش با یه لایه شکلات پوشیده شده بود.
نمی دونم خبر دارید یا نه، خرمای معروف اونجا خرمایی بود به اسم بَتیل. این نوع خرما گرونترین خرمای اونجا و سوغات معروفش بود که ما توی فروشگاه کنار هتل آتلانتیس دیده بودیم اما خیلی گرون بود و نخریدیم. خیلی گرون یعنی کوچیکترین بسته ش که 6 عدد خرما داشت 170 درهم بود! خب برای ما که توی خوزستان انواع و اقسام خرما رو داشتیم خریدنش جذاب نبود. اون خرمایی که از دی تو دی خریدیم، فِیک همون بَتیل بود. یعنی همون مدلی اما با قیمت مناسب تر و حتما با کیفیت پایین تر.
به نظر من دی تو دی بیشتر از این ظرفیت خرید نداشت. البته خیلی از ایرانی ها بودن که یک عالمه خرید می کردن از اونجا ولی به نظر من جنس خوب خیلی خیلی خیلی به ندرت گیر میومد. برای خرید سیتی سنتر دیره بهتر بود.
اون شب هم خسته کوفته برگشتیم و خوابیدیم.
روز هفتم، خداحافظی
دوشنبه پروازمون ساعت 12 ظهر بود. برای همین صبح رو با خیال راحت خوابیدیم و بعد از صبحانه وسایلمون رو جمع کردیم و از اونجایی که سارا باهامون قهر کرده بود ( بهتر!) خودمون تاکسی گرفتیم و با 14 درهم رفتیم فرودگاه. خدارو شکر پروازمون بدون تاخیر انجام شد و ما ساعت 2 اهواز بودیم.
در آخر باید از آقای نصرتی و سایت دبی ووچر تشکر ویژه کنم که همیشه در دسترس بودن و با حوصله بسیار زیاد تمام سوالاتم رو جواب دادن و باعث شدن هزینه هامون نصف بشه.
نکته دیگه اینکه، اگر می خواین برید دبی، فقط و فقط برای تفریح برید. اگر وقت یا پول اضافه آوردید برید خرید.
نکته بعدی اینکه، به نظر من دبی 7 روز رو برای گشتن احتیاج داره. یعنی تا جایی که می تونید صرف جویی کنید و از هزینه های اضافی بزنید، اما مدت بیشتری رو اقامت داشته باشید. من یکی که هنوز دو روز دیگه می خواستم.
سفر دبی سفریه که میشه راحت 15 تا 20 تومن بابتش خرج کرد، از طرف دیگه میشه با یه مقدار اراده با 7 یا 8 تومن هم رفت، مثل ما.
خوش باشید.
امیدواریم از مطالعه این مطلب در سایت سفرنامه لذت برده باشید و نظر خود را در خصوص این مطلب بیان فرمایید.
باتشکر
نویسنده : فرزانه
شنبه، 17 شهریور 1397
منبع : سایت لست سکند