سفر به روسیه ، دیار شگفتی ها (قسمت دوم)
خانواده را از اینکه قرار است مسکو را ترک کنیم در جریان می گذارم. بعد از خوردن صبحانه در هتل از برنامه یاندکس در خواست تاکسی می کنم با مبلغ ۴۲۰ روبل خودمان را به فرودگاه شرمتیوو می رسانیم . پروازمان را ساعت ۱۳:۰۵ به وقت محلی با هواپیمایی ایرفلوت به قیمت هر نفر ۲۷۴۵۰۰ تومان در تهران خریداری کرده بودیم.
در سالن ترازیت منتظر هستیم که چشممان به گروهی از بچه های دبستانی زیبا با موهای طلایی و چشمانی رنگی با لباس های هماهنگ نارنجی می افتد که با مربی خود در اینجا هستند و مثل اینکه قرار است با پرواز دیگری سفر کنند به نظر میاید که اردوی دانش آموزی است کنجکاو شدم که بدانم به کدام شهر سفر می کنند.
متوجه شدم که مقصد آنها کشور دیگری است برایم جالب هست که بچه ها با این سن کم بدون خانواده سفر می کنند و شاید در ایران کمتر کسی به دختر کوچک خود همچین اجازه ای بدهد .
بعد از یک و نیم ساعت به فرودگاه پالکوو سنت پترزبورگ رسیدیم وارد فرودگاه می شویم و طبق مراحلی که اول سفرنامه توضیح داده بودم سیم کارت را شارژ می کنیم . روبروی در خروجی فرودگاه اتوبوس هایی ایستاده اند که با گفتن کلمه ی پرسشی مترو به خانمی که در حال جمع کردم پول اتوبوس است و تایید او سوار اتوبوس می شویم در اینجا برای استفاده از اتوبوس بلیط نیاز نیست یک نفر در حال جمع کردم پول است و بعد از دادن پول تازه برایت بلیط صادر می کند (تکه کاغذی به مسافر می دهد)
به اولین ایستگاه مترو یعنی kupchino می رسیم گوشی به دست هستم و چشم از جی پی اس بر نمی دارم.
مسیر مترو از فرودگاه تا هتل
هتل ما Elegy hotel نزدیک معروف ترین خیابان سنت پترزبورگ یعنی خیابان نوفسکی است .
این هتل را برای سه شب به مبلغ ۱٫۳۰۰٫۰۰۰ تومان گرفتیم طبق عکس ها و فید بک ها که در سایت بوکینگ مشاهده کردیم هتل
قابل قبولی بود و با این قیمت و در نزدیکی خیابان نوفسکی و موزه هرمیتاژ و ایستگاه مترو گزینه بدی نبود
DOSTOYEVSKAYAنزدیک ترین ایستگاه مترو به هتل است .
رنگین کمان پس از باران سنت پترزبورگ
ایستگاه های مترو در اینجا بسیارعمیق هستند به طوری که در بالای پله برقی وقتی می ایستیم تا چند دقیقه پایین پله ها را نمی بینیم.یک تفاوت دیگر مترو سنت پترزبورگ با مسکو در تابلو های آن است که به انگلیسی هم نوشته شده و این خیلی کار را راحت می کند .
به خیابانی که هتل باید آنجا می بود رسیدیم ولی هیچ تابلویی از هتل نمی بینیم . جز درب های بسیار بزرگ چوبی شبیه به هم اینجا تابلوی هتلی نیست فقط سرگردان این طرف و آن طرف را نگاه می کنیم.
از فروشنده ای در کافه سراغ هتل را میگیریم ولی او جوابی نمی دهد و با تکان دادن سرش به معنی نمی دانم از سر خود باز می کند.
یکی از درهای چوبی داخل کوچه را باز می کنیم و وارد محوطه ای می شویم و دوباره دری بزرگ روبرویمان است که به نظرم به دلیل سرمای شدید زمستان این محوطه را درست کرده اند .داخل می شویم و با سالنی بسیار بزرگ و تمیز که یک مرد میانسال با لباس های پلیس یا نمیدانم هر پست دیگر روبرو می شویم.
از او سراغ هتل را میگیریم و او با دست یک مقدار جلوتر را نشان می دهد متوجه می شویم اینجا هم هتل نیست .
از سالن خارج می شویم و درب بعدی را باز می کنیم خانم میانسالی نشسته و اینبار من واچر هتل را در می آورم تا از روی نوشته اسم هتل را نشان دهم به نظرم لحن من را متوجه نمی شوند.
او پسر جوانی را صدا می زند و پسر جوان میاید و کاغذ را از دست من میگیرد و می خواند.
با تکان دادن سرش نشان می دهد که متوجه شده و می گوید دنبال من بیایید.
از آنجا خارج می شویم و چند درب را رد می کنیم تا مرد جوان زنگ یکی از در ها را می زند و ما از اینکه هتل درش بسته است و زنگ دارد تعجب می کنیم .
با راه پله ای تاریک و بسیار مرموز رو برو می شویم او ما را ترک می کند و در بسته می شود
یک نفر پتو رویش کشیده و وسط راه پله ها خوابیده است. روبروی پنجره های داغون شیشه های نوشیدنی با ته سیگار افتاده است. اوضاع بسیار ترسناک و پله ها بسیار کثیف است در آسانسوری میبینیم که همسرم دکمه آسانسور را می زند و درب آسانسور یک نفره که به نظرم از زمان پطر کبیر مانده باز می شود .ما اصلا نمیدانیم اینجا کجاست و هیچ چیزی شبیه هتل نیست به همسرم می گویم معلوم نیست چرا ما را اینجا آورده بیا برویم یک هتل دیگر خودمان بگیریم . در چوبی باز نمی شود باید اعتراف کنم خیلی میترسم ولی ازاین شرایط خنده ام گرفته.
دکمه ای را کنار درب می بینم و میزنم و با صدایی مثل قفل گاو صندوق در چوبی باز می شود و بیرون را میبینم و نفسی راحت می کشم.
به درب نگاه می کنم و متوجه تابلو کوچکی می شوم که در بین نوشته ها اسم هتل هم نوشته شده است .تصمیم میگیریم دوباره داخل شویم.به خیالم زنگی که کنار درب هست را کسی می شنود و باز می کند ولی در با زدن زنگ چند ثانیه بعد خودش باز می شود.
یاد عکس های هتل در سایت بوکینگ می افتم و خنده ام میگیرد که چرا از این قسمت عکس ننداخته اند.
راه پله ها من را یاد فیلم های کارگاهی فرانسوی می اندازد و از کنار آن یک نفر که خوابیده رد می شویم و بالا می رویم .
در طبقه اول هستیم زنگ را میزنم خانم مسنی با موهای کوتاه و سفید فر و اتاق کاری بسیار زیبا که از بیرون مشخص بود در را باز می کند.
از اینکه این خانم در این دفتر تمیز نشسته ولی شرایط راه پله ها اینطور است تعجب می کنیم.
از ایشان هتل را میپرسم و او با انگشتانش طبقه ۴ را نشان می دهد و بالاخره این هتل مرموز را پیدا می کنیم .
مراحل تحویل اتاق به راحتی انجام می شود و اتاقی در طبقه پنجم ساختمان به ما می دهند.
شرایط اتاق ها به این صورت است که در طبقه پنجم دربی دارد که بعد از وارد شدن به آن چندین اتاق و یک آشپزخانه با تمام وسایل مثل ماکروویو سینگ ظرفشویی و چای ساز و … آنجا است.
اتاق برعکس تصوراتمان تمیز است .بسیار خسته هستیم ولی هیجان دیدن سنت پترزبورگ نمی گذارد که بخوابم به اجبار به همسرم می گویم که برویم بیرون و بعد از یک بازدید کوتاه به هتل برگردیم.
درب و زنگ هتل
به سمت خیابان نوفسکی حرکت می کنیم خیابان بسیار شلوغ و پرهیاهو است.مملو از خوانندگان و رقاص های خیابانی و مردم همه شاد و پر انرژی در رفت و آمد هستند .
اینجا از مسکو بسیار شادتر است و مردمان خودمانی تر به نظر می آیند هوا بسیار تمیز و مطلوب است .به سمت رود نوا
که از دریاچه لادوگا شروع و با گذشتن ازغرب سنت پترزبورگ به خلیج فنلاند می رسد می رویم..
این رود سومین رود طولانی اروپا به شمار می رود.
سنت پترزبورگ پایتخت فرهنگی روسیه است وقتی وارد سنت پترزبورگ می شوید انگار وارد موزه ای بدون سقف شده اید که همه چی از نرده های آهنی کنار رود تا معماری تمام ساختمان ها همه شاهکاری از هنر این کشور است .
این شهر به دستور پتر کبیر ساخته شده و بسیار در تاریخچه خود جنگ دیده و در جنگ جهانی دوم در برابر آلمان ها دفاع کرده است و به دلیل موقعیت جغرافیایی خوب خود همیشه کشور های دیگر به این شهر نظر داشته اند تا تصاحبش کنند .
تمام مسیر های منتهی به رود خانه نوا و موزه هرمیتاژ را بسته اند و مردم صف طولانی تشکیل داده اند.
بعضی ها با نشان دادن کارتی به مامور ها به آن طرف نرده ها می روند و ما هم با نشان دادن پاسپورت هایمان در یک موقعیت شلوغ به آن طرف نرده ها رفتیم و چند نفر نوجوان دست بند های کاغذی آبی به دستمان بستند.
بلیط فستیوال
هرکسی که به آن طرف نرده ها می رفت بسیار خوشحال بود و معمولا نوجوانان با گروه های چند نفره مشغول صحبت و خنده بودند.
اصلا نمیدانیستیم اوضاع از چه قرار است دوباره به تقلید روبروی موزه ی بزرگ هرمیتاژ در صف ایستادیم و
و به سمتی دیگر ما را فرستادند که روی سن دی جی در حال خواندن بود و مردم با آن ها تکرار می کردند
.اول خیال کردیم که کنسرت است ولی بعدا با ترجمه کردن نوشته ای که روی تابلو چراغدار بود متوجه شدیم فستیوال بادبان های قرمز است.
داستان از این قرار است که دختر کوچکی به نام آسول که مادرش را از دست داده بود همراه پدرش در یک دهکده کوچک زندگی میکرد.
پدر آسول بعد از فوت همسرش ماهیگیری را رها کرده و با ساختن اسباب بازی قایق های چوبی زندگی بخور نمیری را می گذراند.
روزی پیرمرد به آسول می گوید وقتی بزرگ بشوی شاهزاده ای سوار بر کشتی با بادبان های سرخ رنگ می آید به روستا و تو را با خود می برد.
دخترک این داستان را باور می کند و منتظر شاهزاده رویاهایش می نشیند به طوری که مورد تمسخر اهالی روستا قرار می گیرد
یک روز یک کشتی تجاری وارد آب های این دهکده می شود
آرتور کاپیتان این کشتی اعیان زاده جوانی است که عاصی از سخت گیری های پدر دل به دریا زده و در نهایت برای خودش کاپیتان شده است.
آرتور مشغول قدم زدن در جنگل می شود که چشمش به دختر زیبارویی که خوابیده است می افتد
از اهالی روستا پرس و جو می کند و مردم داستان شاهزاده را برایش تعریف می کنند و بعد از مدتی آرتور با یک کشتی با بادبان های سرخ برمی گردد و از آسول خواستگاری می کند .
این داستان رمان بادبان های سرخ است نوشته الکساندر گرین نویسنده روس که در سال ۱۹۲۳ منتشر شده است.
حدود ۴۰ سال بعد و در زمان شوروی فیلمی از روی این رمان ساختند و از آن به بعد «بادبان های سرخ» مراسمی برای جشن گرفتن پایان سال تحصیلی در سنت پترزبورگ شد.
بعدا متوجه شدیم که مردم عادی برای ورود به این فستیوال هزینه ای پرداخت کرده بودند نمی دانم چطور شد که در آن شلوغی ما را به آنجا راه دادند .
به هر حال توان ایستادن نبود و آنجا هم جایی هم برای نشستن نداشت مردم همه در جهت مخالف ما به سمت فستیوال در حرکت بودند.
فستیوال بادبان های سرخ
شکوه موزه هرمیتاژ
صبح شده و قصد خوردن صبحانه داریم به آشپزخانه هتل می رویم و چند نفر از ملیت های مختلف اینجا هستند. اصلا به آن ورودی هتل نمیخورد که کسی دیگری جز ما اینجا باشد صبحانه را قبلا در آشپزخانه چیده بودند سبد پری از مربا و مارمالاد و کره و تخم مرغ و چند پارچ از آب پرتقال و شیر هم اینجا هست .
نان ها را در توستر میزارم و بدون محدودیت که در هتل مسکو داشتیم صبحانه ای ساده و دلچسب میخوریم.
اینجا همه چیز خوب است فکر می کنم اگر دوباره بخواهم به سنت پترزبورگ برگرددم شاید همین هتل را انتخاب کنم شاید این علاقه دلیلش به خاطره ای است که دیروز در ذهنم ساخته.
در یکی از سفرنامه ها خوانده بودم که رفتن به کاخ پترهوف چون خارج از شهر است کار چندان راحتی نیست ولی من تصمیمم را گرفته بودم که هر طور شده به کاخ بروم کار سختیست که به سنت پترزبورگ بیایی و به کاخ پترهوف سر نزنی .
از روی جی پی اس موقعیت کاخ را پیدا کردم . در کنار کاخ ایستگاه قطار را دیدم پس با این تفاسیر امروز قطار سواری هم داریم .
باید به ایستگاه مترویbaltyskaya که ما را به ایستگاه قطار می رساند خودمان را برسانیم. ایستگاه قطار دقیقا به این ایستگاه مترو چسبیده است خودمان را به کنار قطار رساندیم دو قطار در کنار هم بودند ولی ما نه بلیط داریم و نه میدانیم که کدام را سوارشویم.
مسیر مترو از هتل به سمت کاخ پترهوف (تا به ایستگاه قطار برسیم)
تابلو ها همه اینجا به حروف روسی است. ایستگاه کنار کاخ پترهوف را به روسی ترجمه می کنم و روی تابلو هم پیدا می کنم .
به باجه هایی که اینجا هست سری می زنم و چون نمی توانم تلفظ ایستگاه را بگویم با گوشی نام ایستگاه را نشان می دهم و با گفتن کلمه پترهوف دو بلیط خریداری می کنیم.( آن ها هم به بلیط می گویند بلیت)
تا اینجا خرید بلیط ها انجام شده ولی هنوز به بلیطی که خریدیم اطمینان نداریم که آیا ما را به کاخ خواهد رساند یا خیر؟
به کنار قطار ها می رویم و با نشان بلیط به یک نفر او می گوید که قطار سمت راست را سوار شوید
بلیط را به کسی دیگر در قطار نشان می دهیم و او می گوید باید قطار سمت چپ را سوار شوید از قطار پیاده می شویم و قطار روشن می شود که راه بیفتد و آن یک نفر که اول گفته بود قطار سمت راست را سوار شوید دوباره با تاکید گفت سوار شوید همین است و ما با شک و تردید بالاخره قطار سمت راست را سوار می شویم (هیچ تابلوی راهنمایی در این قسمت نبود)
از جی پی اس مسیر رفتمان را نگاه می کنم و خداروشکر قطار را درست سوار شده ایم .
قطار مسیر کاخ پترهوف
چند پیر زن روبرویمان با بلوز و دامن نشسته اند و یک آقایی در حال خواندن کتاب است.اینجا حال و هوایی زیبایی دارد انگار که شخصیت یک دخترکی که در رمان های روسی می خواهد به شهری دور سفر کند در من ایجاد شده است.
قطار از مسیر های سرسبزی عبور می کند چشمم به گوشی است که ایستگاه را رد نکنیم چون قطار بعد از کاخ هم ادامه دارد.
نمیدانم درست می گویم یا نه شاید فاصله کاخ از تهران تا گرمسار باشد در قطار بلیط ها را چک کردند و مهر زدند محو تماشای منظره های بیرون بودم که رسیدیم. از قطار خارج شدیم که همسرم بلیطش را در سطل زباله انداخت و با خنده گفتم که شاید این بلیط ها دوباره به کارمان بیاید که خندید و برای خروج از ایستگاه دوباره بلیط نیاز شد .
باید بلیط ها را دستگاه اسکن میکرد تا اجازه عبور می داد و ما هم که یک بلیط داشتیم .
کسی آنجا نبود و مردم در حال خروج از ایستگاه بودند.
من و همسرم در یک قسمت میله ها ایستادیم و با زدن بار کد یک بلیط جفتمان به آن طرف رفتیم.
اتوبوس هایی دراینجا ایستاده اند که بازدید کنندگان را به سمت کاخ میبرند.
با بلیط هر نفر ۷۵۰ روبل وارد محوطه کاخ شدیم .
بلیط های کاخ
نقشه کاخ پترهوف
شاید در کتاب ها و روایت ها مثال هایی از بهشت زده باشند ما فقط آن ها را شنیده ایم ولی ندیده ایم اینجا هم قسمتی از بهشت است که حدود ۲۵۰ سال پیش به دست بشر ساخته است و ظرافتی در طراحی و معماری این کاخ دیده می شود که موجب حیرت همگان است.
باغ کاخ پترهوف در زمینی به مساحت ۱۱۰ هکتار به فرمان پترکبیر ساخته شده است که این مجموعه در یونسکو به ثبت رسیده است.
بعد ازایستادن درچندصف بلیط ورودی یکی از کاخ ها را که اولین کاخ بعد ورود به باغ بالا است را نفری ۷۵۰ روبل خریداری می کنیم.
توصیف من در رابطه با این کاخ چندان فایده ای ندارد زیرا حسی که از دیدن به انسان منتقل می شود از خواندن و شنیدن حاصل نمی شود فقط توصیه می کنم اگر به دیدن اینجور مکان ها علاقه دارید حتما در برنامه خود این کاخ را قرار دهید.
آلبوم کاخ پترهوف
بلیط فروشی کاخ پترهوف
در یک جایی متنی از میریام برادی نوشته بود که که بسیار مناسب می بینم که در سفرنامه ام یادی کنم از این مطلب
که می گوید سفر کردن فقط تماشا کردن و عکس گرفتن نیست این تغییری است که پایدار است تغییراتی که سفر در شما ایجاد می کند در روح شما می ماند شیوه زندگی شما پس از هر سفر تغییر می کند .
داشتن یک سفر تفریحی پرهیجان خوب است اما واقعا بهترین سفرها آنهایی است که روح شما را هم درگیر کند.
بعد از گشت و گذاری در کاخ و بازدید از خلیج فنلاند از رستورانی که در باغ بود به صورت سلف سرویس دو عدد ماهی سوخاری و مخلفات و یک عدد شیرینی و یک کاسه سوپ برش که از غذا های سنتی در اروپای شرقی است و دو عدد نوشیدنی به مبلغ
۱۳۰۰ روبل خریداری کردیم البته در این کاخ دکه های همبرگر فروشی هم وجود دارد که می توانید با قیمت مناسب تر از آن ها همبرگر بخرید.
سفارشات در کاخ پترهوف
رستوران بزرگ کاخ پترهوف
از کاخ خارج می شویم و با اتوبوس هایی که روبروی درب کاخ هستند که نمیدانیم به کجا می رود به سمت داخل شهر حرکت می کنیم .
مسیری که با قطار آمدیم را با اتوبوس برمی گردیم به ایستگاه مترو میرسیم و خودمان را به هتل می رسانیم تا استراحتی کنیم و دوباره بیرون بزنیم.
رفت و آمد با آسانسور بسیار کوچک قدیمی هتل که بعضی وقت ها مشکل داشت هم تجربه جالبی بود.
سفر ما با ایام شب های سفید سنت پترزبورگ مصادف بود که شب های روشن و نقره ای دارد.در رودخانه های شهر کشتی هایی برای بازدید هستند تصمیم گرفتیم یکی از آن ها را سوار شویم .
چون اطلاع نداشتیم کشتی بدون پذیرایی را سوار شدیم که بلیطش را به قیمت هر نفر ۵۰۰ روبل خریداری کردیم.
باز شدن پل های رودخانه نوا
بازدیدی یک ساعته از رودخانه نوا با توضیحاتی ضبط شده به زبان روسی که از کنارهر آثاری می گذشتیم به روسی توضیح میداد و ما هم متوجه نمی شدیم این برنامه برای همسرم بسیار کسل کننده بود ولی من خوشحالم که تجربه کردم و خیلی هم بدم نیامد.
روز بعد تصمیم گرفتیم به خیابان های سنت پترزبورگ و کلیسا ها و مرکز خرید ها سری بزنیم .بعد از خوردن صبحانه
به سمت مرکز خرید گالریا که در موردش شنیده بودیم می رویم و با دیدن چند مغازه به این نتیجه رسیدیم که خودمان را الکی در اینجا خسته نکنیم البته ازنظر قیمت باید بگم چون برند های بسیار گرون در این مرکز خرید نمایندگی داشتند قیمت ها بالا بود من اجناس برند زارا را با قیمت نمایندگی زارا استانبول مقایسه کردم چندان تفاوتی نداشت فقط اینجا از حراج خبری نبود با خرید دو عدد ادکلن برای اینکه بویی از این سفر در ذهنمان حک شود بسنده کردیم و از مرکز خرید خارج شدیم.
به کلیسای کازان سری می زنیم که ورودی رایگان دارد و داستانش از این قرار است که در سال ۱۸۱۲ ناپلئون بناپارت امپراتور فرانسه به روسیه برای کشور گشایی حمله می کند . سر فرمانده ارتش روس ارتش فرانسه را شکست می دهد و بعد از پیروزی تمام غنایم جنگی را در کلیسا جمع آوری می کند.به پاس تقدیر از این فرمانده روس که در این کلیسا دفن می شود تندیسشان را روبروی درب ورودی کلیسا نصب می کنند.
کلیسا ی دیگری به نام منجی در خون ریخته از کلیسا های معروف سنت پترزبورگ است و داستان ساخت این کلیسا هم برمیگردد به سال۱۸۸۳ که الکساندر سوم به عنوان یادبود از پدرش دستور ساخت این کلیسا را می دهد.
با تاخیر و درسال ۱۹۰۷بالاخره تمام می شود.
در سال ۱۹۰۷که در روسیه انقلاب صورت میگیرد و مردم خواستار حکومت کمونیستی می شوند این کلیسا غارت می شود.
در جنگ جهانی دوم محل جمع آوری جنازه ها می شود و بعد از جنگ محل جمع آوری صیفی جات می شود.
کلیسای بعدی کلیسای اسحاق مقدس است که تقریبا ۲۰۰ سال پیش توسط یک معمار فرانسوی ساخته شده است .بزرگ ترین کلیسای روسیه است و چهارمین کلیسای بزرگ جهان است.
از بالای کلیسا می توانید کل شهر را ببینید در اطرافش ۴۸ ستون یک تکه گرانیت با ارتفاع ۱۵ متر و وزن ۱۰۰ تن وجود دارد.
در طول جنگ جهانی دوم گنبدش را به رنگ خاکستری در می آورند که جلب توجه نکند.طبق سفرنامه ای که خواندم متوجه این موضوع شدم که کسانی در دستشان پلاکارد گرفته و تبلیغ می کنند که این کلیسا باید از زیر نظر شهرداری خارج شود و به سازمان کلیسا ها برگردانده شود.
برای بازدید از این کلیسا باید بلیط تهیه کنید .
بعد خوردن ساندیجی عالی با فانتا های معروفش در کینگ برگر خیابان نوفسکی به سمت هتل حرکت می کنیم تا استراحتی کنیم و شب به تماشای باز شدن پل های رودخانه نوا برگردیم.
صبح روز آخر است و بلیط برگشت ما از سنت پترزبورگ به استانبول با پرواز ایرفلوت هر نفر ۶۳۴۰۰۰ تومان در تهران خریداری شده است . از آنجایی که بلیط برگشت از سنت پترزبورگ به تهران در همان زمان به مبلغ هر نفر ۱۲۳۰۰۰۰ تومان بود ما تصمیم گرفتیم که سفر یک روزه به استانبول داشته باشیم و خرید هایمان را در آنجا انجام دهیم.
مراحل تحویل اتاق انجام شد و کوله پشتی هایمان را به امانت در هتل گذاشتیم تا چند ساعتی در شهر گشتی بزنیم و به سمت فرودگاه حرکت کنیم.
پیاده به سمت قلعه پتر و پاول می رویم و بازدیدی از محوطه بیرونی که رایگان است انجام می دهیم و به سمت مسجد جامع سنت پترزبورگ می رویم و در بین مسیر به چندین کلیسا کوچک و بزرگ هم سری می زنیم .
مسجد جامع سنت پترزبورگ
در خیابان نوفسکی وارد مغازه کتاب فروشی و لوازم تحریری می شویم و با دیدن جمعیت زیادی که در این مکان در حال خرید هستند یاد کشور خودم می افتم که در کتابفروشی ها پرنده ای پر نمی زند. خریدی از این مغازه انجام میدهیم.
کتابفروشی و لوازم تحریر فروشی خیابان نوفسکی
از هتل وسایل ها را تحویل میگیریم و به سمت فرودگاه با مترو می رویم مترو دقیقا در نزدیکی فرودگاه ایستگاهی ندارد و باید از یک جایی به بعد اتوبوس سوار شویم.
از ایستگاه مترو خارج می شویم و باران شدیدی می گیرد ایستگاهی که اتوبوس هایش به سمت فرودگاه می روند را پیدا نمی کنیم .
باران شدید است و از یک راننده اتوبوس سوال می کنیم که ایستگاهی که به سمت فرودگاه می رود کدام سمت است که اشاره می کند به ما که سوار شویم و ما را رایگان به نزدیکی ایستگاه مورد نظر می رساند و توضیحات اتوبوس فرودگاه را روی یک روزنامه نوشته و به ما تحویل می دهد.
آخرین لحظه هایی است که در این شهر و کشور سپری می کنیم و این حرکت آن راننده اتوبوس و کمک آن در زیر باران بهترین تصور و خاطره را در من در این کشور غریب و دوست و همسایه روسیه رقم می زند .
روز آخر سفر را در استانبول با گشت و خرید سپری می کنیم برای سفر های استانبول هم در آینده برنامه ای دارم که سفرنامه ای دقیق نگارش کنم و البته هتل این یک شب استانبول را از آژانسی که بلیط ها را خریداری کرده بودیم هدیه گرفتیم.نمیدانم می توانم اسم آژانس را بیاورم یا خیر ولی تمام مراحل سفر ما را به نحو احسن انجام دادند.
با پرواز ترکیش به مبلغ هر نفر ۷۴۰ هزار تومان به تهران خودمان بر گشتیم و با یک دنیا دلتنگی به سراغ ماشین قرمزمان در پارکینگ فرودگاه می رویم .
پایان
نویسنده : سحر غمی لوی
منبع: سایت لست سکند
روسیه سفربه روسیه شگفتی های روسیه دیار شگفتی های روسیه