سفر به ویتنام – بهشت سرخهو چی مین سیتی (سایگون)
ببخشید این پست انقدر دیر شد. سرم شلوغ بود دیگه. می دونم که خیلی ها بین دوستان هستند که به سرزمینهای جنوب شرق آسیا علاقمند هستند. هم به خاطر زیباییشون و هم به خاطر ارزونی و نسبتا در درسترس بودنشون. یکی از دلایلی که من هم به ویتنام رفتم همین بود. خلاصه بعد از حدود ده ساعت پرواز، هواپیمای قطرایرویز در شهر هو چی مین سیتی به زمین نشست. نام این شهر بیشتر وقتها به شکل هوشی مینه سیتی در پارسی تلفظ میشه که درست نیست. به انگلیسی هم که اینطوری نوشته میشه: Ho Chi Minh City واسه همین هم علامت اختصاریش به صورت HCMC هستش. در واقع حرف h در انتهای کلمه Minh اصلا تلفظ نمیشه. نام قدیم این شهر سایگون Saigon بود. پایتخت کشور جمهوری ویتنام یا همون ویتنام جنوبی. سرزمینی که حکومتش به شدت از سوی غرب و آمریکا حمایت می شد. بعد از اینکه کشور کمونیست ویتنام شمالی (که مورد حمایت چین و شوروی بود) تونست ارتش آمریکا رو شکست بده و ویتنام جنوبی رو اشغال کنه، نام این شهر هم به افتخار رهبر کمونیست ویتنام ، هو چی مین، به این نام تغییر کرد. من توی این سفرنامه بیشتر ترجیح میدم از نام قدیمی شهر استفاده کنم. هم قشنگتره و هم تایپ کردنش راحت تر.
ویتنام یه کشور درازه که به شکل نواری نازک در ساحل دریای چین جنوبی (قسمتی از اقیانوس هند) قرار گرفته. سایگون مهمترین شهر ناحیه جنوب و پایتخت اقتصادی این کشوره. هانوی Hanoi هم به عنوان مهمترین شهر شمال و پایتخت سیاسی ویتنام محسوب میشه. در کل سایگون مهمتر از هانوی هستش و بیشتر پروازهای بین المللی از راه این شهر انجام میشه.
از اونجا که تازه روابط گردشگری ایران و ویتنام خوب شده بود و بعد از چند سال دوباره ویزای گردشگری رو راحت صادر می کردن، خیلی توی فرودگاه استرس داشتم که اذیتم کنند. قبلش که می دونستم برای چند نفر این اتفاق افتاده بوده ولی هیچ اطلاعاتی از شرایط جدید نداشتم. رزرو هتل و بلیط و همه چیز رو آماده داشتم و برای سین جیم خودم رو آماده کرده بودم. خود فرودگاه خیلی بزرگ نبود (البته از فرودگاه خودمون به مراتب بهتر بود!). یه گوشه ای کلی توریست جمع شده بودن تا فرم ویزای بدو ورودشون رو پر کنند. خدماتی که مدتهاست برای ایرانیها حذف شده. کارمند اداره مهاجرت برخورد محترمانه ای داشت. فقط ویزام رو نگاه کرد و ازم خواست که بلیط برگشتم رو ببینه. بلیط رو که دید چیز دیگه ای نگفت و مهر ورود رو زد. کل بازرسی فقط یک دقیقه طول کشد. پووووف مشکل اصلی حل شد.
برای رسیدن به شهر از فرودگاه چندان مشکلی وجود نداشت. توی ویتنام کلا از مترو خبری نیست ولی از فرودگاه به شهر اتوبوس هست. حمل و نقل در کل در ویتنام ارزونه. کلا کشور ارزونیه. با اتوبوس تا یه مسیری اومدم. قبلا روی نقشه GPS جای سفارت کامبوج رو مشخص کرده بودم. وقتی دیدم داره از نزدیکیش رد میشه پیاده شدم. تا سفارت پیاده رفتم خیلی راه نبود. خیابونها نسبتا تمیز بود ولی مشخص بود مردم چندان ثروتمندی نیستند. خیلی از ماشینهای لوکس خبری نبود. بیشتر، برندهای معمولی کره ای و ژاپنی دیده میشد. موتور در ویتنام بیداد می کنه. نزدیک ۹۰ میلیون جمعیت دارن و تقریبا ۶۰ میلیون موتور توی خیابونهاست.
شاید به جرات بتونم بگم بیشترین چیزی که توی ویتنام به چشم میاد همین خیل عظیم موتور سوارهاست
برخورد مسئولان سفارت کامبوج اصلا محترمانه نبود. البته هنوز نمی دونستند من ایرانی هستم. برخورد کارمندان سفارت نشونه خوبی از فرهنگ اجتماعی اون کشوره. حساب کار دستم اومد. یه فرمی رو پر کردم و وقتی شروع کرد کارهای ویزا رو انجام بده گفت تو که ایرانی هستی؟ گفتم مگه مشکلی داره؟ گفت نمی تونیم برای ایرانیها اینطوری ویزا صادر کنیم. باید یه معرفی نامه از سفارتتون بیارید! ببینید اعتبار پاسپورت تا چه حد بالاست. (ایران تو سایگون سفارت نداره) هر چی بهش توضیح دادم به گوشش نرفت البته انگلیسیشون بی نهایت ضعیف بود. کلا قیدش رو زدم. از سفارت اومدم بیرون و یه موتور گرفتم تا هاستل. (بعدا با یه دوست ویتنامی به سفارت سر زدم. به دوستم گفتند که اگه ما ویزا هم صادر کنیم، دوست ایرانیت نمی تونه از مرز زمینی وارد کامبوج بشه. با پرواز هم بره به احتمال ۵۰ درصد توی فرودگاه ریجکت میشه. میمون هر چی زشت تره، بازیش بیشتره. البته از ماست که بر ماست. امیدوارم الان شرایط بهتر شده باشه)
هاستلم توی یه خیابون کاملا آسیایی قرار داشت. از اون خیابونها که همه چی با هم قاطیه. بار و دیسکو و مغازه و هتل و موتور و سگ و گربه و … با اینکه خیلی شلوغ بود ولی جو جالبی داشت. فضای هاستل خیلی دوستانه و صمیمی بود. کلا ملت جنوب شرق آسیا مردم گرم و مهربونی هستند (شاید مالزی استثنا باشه!) اولین کاری که باید می کردم پیدا کردن چیزی برای خوردن بود. از این غذا آشغالیهای آمریکایی (مک دونالد و KFC) اونجا پیدا میشه ولی ترجیح میدم گشنگی بکشم تا اینکه اونها رو بخورم. کلا انگار ویتنامی ها توی خونه شون چیزی به نام آشپزخونه ندارن. همه تو خیابون غذا می خورن. بیشترشون هم میرن سراغ رستورانهای کاملا معمولی یا دستفروشهای کنار خیابون. اولش جرات نمی کردم برم سراغ دستفروشها. کلا خیلی با احتیاط به غذاهاشون نزدیک می شدم. از بس در این مورد بدسابقه هستند. قبلا تو این منطقه بودم ولی توی مالزی و سنگاپور که به هر حال سیستم اسلامی اونجا رواج داره.
خیابونی که هاستلم توش قرار داشت
عاشق این سیستم برق کشی ویتنامی ها هستم. فکر نکنید این انشعابات غیرقانونیه. مسئول اداره برق هم که داشت یه کابل جدید می کشید از توی همین کلاف سردر گم انشعاب می گرفت.
پیدا کردن یه رستوران نسبتا تر رو تمیز توی اون خیابون خیلی کار راحتی بود. غذای اصلی مردم این منطقه برنج و نودل (رشته گندم یا برنجه) که با مخلفات قاطی شده. من هم یه سوپ نودل بزرگ سفارش دادم با یه لیوان آب سیب. مخلوطی بود از رشته برنج و قارچ و گوشت مرغ و تخم مرغ و تره. کمی تند بود ولی بسیار خوشمزه. آب میوه طبیعی تو این کشور خیلی ارزونه. اصلا از این آبمیوه تقلبی ها که توی ایران کولاک می کنه اونجا رواج نداره. کم کم که به این کشور بیشتر عادت کردم و دیدم این همه مردم دارن غذای خیابونی می خورن، بیشتر به غذاهاشون اعتماد کردم طوری که هفته آخر فقط از دستفروشهای کنار خیابون غذا می خریدم. بهترین راه برای لذت بردن از سفر در یه سرزمین اینه که به سبک مردم اون کشور رفتار کنید. هیچ کس مثل یه ویتنامی نمی دونه که توی ویتنام باید چطور زندگی کرد. دوست ندارم یه توریست باشم. ترجیح میدم یکی از خودشون باشم هر چند توی یه مدت دو سه هفته ای این کار غیرممکنه ولی میشه گوشه هایی از زندگی مردم بومی رو تجربه کرد.
بعد از یه استراحت مختصر تصمیم گرفتم یه گشتی توی شهر بزنم. راستش این شهر خیلی جاذبه های زیادی نداره. بیشتر عناصر قدیمی ویتنامی از بین رفتن یا لابه لای ساختمونهای بتنی گم شدن. تو کشورهای جنوب شرق آسیا اصولا معبد زیاد پیدا میشه. تعداد زیادیشون رو هم دیدم ولی همیشه برام جالب هستند. یکی از این معبدهای قشنگ، یکی از معبدهای هندوها بود. مذاهب بودایی بیشترین طرفدار رو بین مردم ویتنام داره. بیشتر از خود معبد، راه رسیدن به اون جذاب بود. گذشتن از خیابونهای شهر حتی از تهران هم ترسناک تره. وقتی چراغ راهنمایی قرمز میشه، کلی موتور پشت چراغ تل انبار میشن. به محض سبز شدن چراغ، درست عین زنبورهایی که چوب توی کندوشون کرده باشن، به سمت آدم هجوم میارن. صداشون هم دقیقا شبیه زنبورهاست. حالا اگه تو این شرایط روی خط عابر پیاده نباشید عبور از خیابون کلی براتون داستان میشه. تو ویتنام هم مثل خیلی از کشورهای آسیایی مثل هندوستان و چین رانندگان به شدت بوق می زنند! در کل برای رانندگی و عبور و مرور جاده ای در این کشور، راننده و مسافر باید اعصاب پولادی داشته باشند.
روی علامت دانلود کلیک کنید تا یه فیلم کوتاه از شلوغی خیابونهای شهر رو ببینید
یه نگاهی به داخل معبد انداختم. مثل همه معبدها محیط آرومی داشت و مردم در حال عبادت بودن. مراجعه کننده زیادی نداشت. کلا در جامعه های کمونیستی مثل ویتنام و چین، دین در حال محو شدن از جامعه است.
معبد هندوها به نام مریامان Meriamman که در قرن نوزدهم ساخته شده یکی از مکانهای زیبای شهره
منطقه جنوب ویتنام هوای شرجی و استوایی داره. با اینکه نزدیک فصل سرد بود ولی آدم زیاد عرق می کرد. با دقت از لابه لای موتورها عبور کردم و برگشتم هاستل. هوا کاملا تاریک شده بود و جمعیت توی خیابون غل می زد. چند تا کیف قاپ که با موتور این ور و اون ور می رفتن هم دیدم. یکیشون تلاش کرد کیف یه خانم اروپایی رو بدزده. در آخرین لحظه خانمه بدون اینکه بدونه مسیرش رو عوض کرد و دست یارو به کیفش نرسید. تو جاهای شلوغ (در همه جای دنیا) مواظب دزدها باشید. از قبل توی سایت کوچ سرفینگ با یه پسر ویتنامی خیلی جوون به نام کِلِین Klein آشنا شده بودم. شب اومد دم هاستل دنبالم و صد البته با یه موتور. انگلیسیش بد نبود اما لهجه خیلی غلیظی داشت که این باعث می شد به سختی اون هم پشت موتور بفهمم که چی میگه. یه دور حسابی توی شهر زدیم. سعی کرد بیشتر جاهای مدرن رو نشونم بده. خودش توی یه آژانس مسافرتی کار می کرد واسه همین به همه سوراخ سنبه های شهر مسلط بود.
یکی از چیزهایی که یادم داد این بود که با اینکه برای نوشتن زبان ویتنامی از الفبای لاتین استفاده میشه، ولی تقریبا تلفظ واقعی کلمات صد در صد با اون چیزی که خونده میشه تفاوت داره. مثلا Nguyen یکی از نامهای بسیار معمول در ویتنام هستش. فکر کنم قبلا نام یه پادشاه بوده. خیلی ها این نام رو دارن. خوب من هم می خوندمش : اِنگویِن ولی Klein می گفت تلفظ درستش اینه : موئِن Muen! تازه این خوبش بود بعضی هاش رو که اصلا نمی تونستم تقلید کنم. این رو هم بگم که در قدیم از سیستم نوشتاری چینی برای نوشتن زبان ویتنامی استفاده می شد ولی در دوران استعمار ویتنام توسط فرانسه، الفبای اونها به لاتین تغییر کرد. هر چند که فقط از الفبای لاتین الهام گرفته شده. انقدر کاراکتر به این الفبا اضافه شده که معلوم نیست چطوری باید خوندش!
کلیسای شهر. اگه اشتباه نکنم نام اون “نتردام” بود!
نمایی از قسمت پیشرفته شهر
دوستم من رو رسوند هاستل و گفت فردا صبح بیکاره. میاد دنبال من تا بریم یه دور دیگه بزنیم. دنبال این بودم که به یکی دو نقطه از جاهای زیبای بیرون شهر سر بزنم. در واقع این شهر نقطه خوبی برای شروع سفره نه مقصدی جذاب. همون هاستل تورهای متنوعی رو ارائه می داد. برای پس فردا توری رو رزرو کردم واسه دیدن تونل های زیر زمینی که در زمان جنگ ویتنام در جنگلهای بیرون شهر کنده شده بود. شب توی هاستل با یه دختر و پسر فرانسوی آشنا شدم. اول فکر می کردم دوست هستند بعدا فهمیدم هیچ رابطه ای با هم دیگه ندارن. دختره که اصلا اسمش هم یادم نیست خیلی خوش صحبت بود. وقتی فهمید من دارم میرم برای بازدید ابراز تمایل کرد که با من به این تور بیاد. بعدش پرسید کجایی هستی؟ خوب من هم گفتم ایران. فکر کنم جا خورد. کلا این غربی ها انگار تو خیالاتشون فکر می کنند خاورمیانه ای ها رو باید فقط توی میدون جنگ پیدا کنند. بعد از بیست دقیقه گفت اگه ناراحت نمیشی من با شما نیام! چقدر هم من ناراحت شدم خوب نیا! من که می دونم چته!
خلاصه سین جیم ها شروع شد. معمولا این اتفاق برای یه ایرانی می افته چون کلی سوال توی مخ خیلی از مردم در مورد کشور ما وجود داره. بعد از یه ساعت گفت یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟ گفتم نه. گفت که نظرم عوض شد می خوام باهات بیام! چقدر هم من ناراحت شدم خوب بیا! من که نمی دونم چته! بعدش هم خیلی احساس صمیمیت کرد و از رابطه ای که با یه پسر برزیلی تو این سفر شروع کرده بود حرف زد و این که نمی دونه آیا این رابطه دووم میاره یا نه چون خودش تو پاریس زندگی می کرد و پسره تو برزیل. خوب به من چه! فقط یه کم جا خوردم و گفتم مگه اون پسر فرانسویه دوست پسرت نیست؟ گفت نه اینجا آشنا شدیم. اون اصلا قبلا تو کلیسا کار می کرده اهل این حرفا نیست. شانس بد این بنده خدا رو ببین! بعد تعریف کرد که چطور دو سه روز پیش کیفش رو به همراه مدارک و کارت اعتباریش دزدیدند. شانس آورده بود پاسپورت و یه مقدار پول نقد رو توی جیبش گذاشته بود ولی کیفی که خودش می گفت ۳۰۰ دلار پولش بوده به همراه موبایلش رو از دست داده بود. کلا ترکیده بود! بعد از کمی غصه خوردن سعی کردم بگیرم خوب بخوابم.
منظره ای کاملا معمولی در ویتنام. پیاده رو ها پر از مردمی هستش که واسه غذا خوردن اومدن
صبح بعد از صبحونه Klein اومد دنبالم. کلی گشتیم. رفتیم یه معبد دیگه رو هم دیدیم، رفتیم سفارت کامبوج ضایع شدیم و ناهار خوردیم. رفیقمون بعد ناهار رفت سر کارش. وقت داشتم تا یه نگاهی به بزرگترین میراث معاصر ویتنام بندازم. موزه جنگ این کشور می تونست جای خوبی باشه برای تصویر سازی و واقعی کردن هر آنچه در مورد جنگ ویتنام در کتابها خونده بودم.
یادم نیست ورودی موزه چقدر بود ولی ارزون بود دیگه! موزه خیلی خوب طراحی شده بود. از وسایل به جا مونده از سربازان گرفته تا کلی پوستر و بریده روزنامه و از همه مهمتر کلی عکس از اون دوران. توی حیاط هم تعدادی از ماشینهاش جنگی که از ارتش آمریکا به غنیمت گرفته شده بود رو به نمایش گذاشته بودند. در نزدیکی ورودی موزه تابلویی نصب شده بود که یکی از معروفترین و ترسناک ترین جمله های سیاسی روش نوشته شده بود:
” راه حل من برای این مشکل این است که به آنها (ویتنام شمالی) گفته شود یا تسلیم شوند … یا چنان آنها را بمباران خواهیم کرد که به عصر حجر بازگردند. کورتیس لِمِی Curtis Lemay فرمانده نیروهای استراتژیک نیروی هوایی ایالات متحده آمریکا، ۲۵ نوامبر ۱۹۶۵”
هنوز هم بعضی از سیاستمداران احمق تندرو از این اصطلاح استفاده می کنند. توی عکس سمت راست می بینید که عملا آمریکا این سیاست را اجرا کرده. برای بیرون کشیدن جنگجوهای ویتنامی که بهشون ویت کونگ می گفتند از بمبهای شیمیایی و ناپالم که جنگلها رو می خشکوند استفاده می کردند. این عکس از یک نقطه در کنار یک رودخونه قبل و بعد از بمبارون شیمیایی گرفته شده. حالا خودتون ابعاد جنایت رو درک کنید. خودشون میگن میزان بمبی که به سر ویتنامی ها ریخته شد از مجموع بمب های استفاده شده در جنگ جهانی دوم بیشتر بوده! چند تا عکس از این موزه رو براتون این پایین می ذارم.
عکس یادگاری سرباز آمریکایی با جمجمه یک ویتنامی
یکی از وحشتناک ترین کارهایی که یه انسان در قبال همنوعش می تونه انجام بده همینه. استفاده از بمب های ناپالم. حالا این کوفتی چی هست؟ مخلوط بنزین یا نفت با یه ماده ژله ای کننده مثل صابون. ناپالم وقتی می سوزه شعله ای با دمای بین ۸۰۰ تا ۱۲۰۰ درجه سانتیگراد تولید می کنه. به خاطر خاصیت ژله ایش به شدت چسبنده است. وقتی که به بدن قربانی می چسبه با هیچ روشی نمیشه جداش کرد. یه ویتنامی تو خاطراتش نوشته که هیچ دردی در جهان بیشتر از سوختن با ناپالم نیست. استفاده از این ماده و فسفر سفید علیه مردم غیرنظامی ممنوعه! اما انگار این مادر و فرزند ویتنامی استثنا بودن
هو چی مین با اینکه شهر بزرگیه، ولی این خوبی رو داره که تقریبا تمام دیدنی های این شهر توی یه منطقه و نزدیک به هم قرار داره. از موزه تا یکی دیگه از جاذبه های این شهر یعنی کاخ سابق ریاست جمهوری ویتنام جنوبی فاصله زیادی نبود. ترجیح میدادم تمام مسیرها رو تا اونجا که ممکنه پیاده برم. هم عبور کردن از خیابون واسه خودش تفریحی بود و هم دیدن دستفروشها که همیشه توی خیابونها پرسه می زنند. مردم جنوب شرق آسیا اصولا ملت پر سر و صدا و سرزنده ای هستند. قاطی اونها بودن لذت خودش رو داره. هر چند گاهی اوقات اعصاب خورد کن میشن.
مردم ویتنام مردمی بسیار سخت کوش هستند. تقریبا همشون جثه های کوچیک و استخونی دارن. من به استاندارد اونها غولپیکر به حساب می اومدم. پوست و موهای خیلی خوبی دارن که فکر کنم مربوط به رژیم غذاییشون میشه. همه چیز رو تقریبا آب پز می خورند. مردها ریش ندارند و خانمها همگی موهای سیاه و صافی دارند و خوشبختانه هنوز صنعت توریسم باعث نشده که بعضی دختران و زنان مثل تایلند دست به خود فروشی بزنند و هنوز با همه کمبودها سعی می کنند با زحمت کشیدن پول دربیارن. هر چند شنیدم که متاسفانه کم کم این صنعت داره تو ویتنام پا می گیره ولی امیدوارم که پیشرفت نکنه. به نظر من دختران ویتنامی از بقیه دختران جنوب شرق آسیا زیباتر بودن.
کاخ ریاست جمهوری سابق ویتنام که الان بهش کاخ استقلال یا کاخ اتحاد هم گفته میشه.
بالاخره رسیدم به کاخ. فضای سبز باز بزرگی در جلوی کاخ قرار داشت. نرده هایی بلند فضای سبز رو از خیابون جدا می کرد. بلیط گرفتم و وارد شدم. حدود پنجاه سال پیش ارتش ویتنام شمالی بدون اینکه بلیط بگیره با تانک از این نرده ها گذشت. چون در کوچیک بود با تانک از وسط نرده ها رد شدن! این کاخ تا زمان سقوط حکومت ویتنام جنوبی محل اقامت رئیس جمهور و در زمان جنگ، زیر زمین اون اتاق جنگ این کشور بوده. خود معماری کاخ هیچ اثری از معماری بومی این کشور یا معماری جنوب شرق آسیا رو نداشت. بیشتر شبیه کاخ های فرانسوی ها بود. اما دکوراسیون داخل اتاقها ترکیبی از سیستم بومی و غربی و گاهی کاملا خارجی بود. مثل اتاقی که رئیس جمهور استوارنامه سفیرهای جدید کشورهای دیگه رو قبول می کرد و کاملا به سبک ژاپنی آرایش شده بود. با اینکه از سیستمهای کمونیستی اصلا خوشم نمیاد ولی این نکته مثبت رو دارن که به شدت به روی داشته های داخلی و اصول بومی پایبند هستند. معمولا کشورهایی که خیلی وابسته به بلوک غرب میشن، به سرعت ارزشهای داخلی رو فراموش می کنند. در این مورد می تونید چین و کره جنوبی رو با هم مقایسه کنید. می تونم بگم کاخ ساده ای بود. چند تا عکس ازش این پایین می ذارم.
فضای سبز جلوی کاخ ریاست جمهوری
اتاقی که رئیس جمهور استوارنامه سفیرهای جدید کشورهای خارجی رو قبول می کرد. دکوری کاملا ژاپنی داره. جالبه آخرین سفیری که توی این اتاق با رئیس جمهور دیدار کرد هم سفیر ژاپن بوده.
اون چیزی که توی این کاخ بیشتر نظرم رو به خودش جلب کرد، اتاق جنگی بود که در زیرزمین کاخ ساخته شده بود. محلی ضد انفجار که از داخل اون جنگ رهبری می شد. البته نیروهای ویتنام جنوبی به گواه تاریخ تنبل و تقریبا به درد نخور بودن و وظیفه اصلی جنگیدن با نیروهای آمریکایی بود. این محل چندین اتاق داشت که هیچ کدومشون پنجره ای رو به بیرون نداشتن. اتاق اصلی، محل کار رئیس جمهور بود. اتاقی ساده با یه میز و چند تا تلفن و چند تا نقشه بزرگ از کشور که احتمالا پیشروی نیروها رو روی اون علامت میزده.
اتاق مهم دیگه، اتاق مخابرات و بیسیم خونه بود که پر بود از ابزارآلات ارتباطی قدیمی که البته احتمالا توی اون دوران به روزترین ابزارهای موجود بودند. بین بعضی اتاقها راهروهای باریک و بسیار طولانی قرار داشت. راهروهایی تنگ و سرد و بسیار دلگیر. از اونجا می شد تا پشت بام کاخ بالا رفت. پشت بام دو منظوره بود. هم یه بار Bar زیبا به همراه پیانو برای لذت بردن داشت و هم یه باند فرود هلیکوپتر برای فرار. همیشه یکی دو تا هلیکوپتر اونجا آماده بودن. زمانی که نیروهای آمریکایی از ویتنام خارج شدند، ارتش ضعیف ویتنام جنوبی توانایی هیچ مقاومتی در مقابل ویت کونگها رو نداشت. به محض اینکه اونها به نزدیکی سایگون رسیدند، خیلی از مقامات و مردم از مسیر همین پشت بوم و با کمک آمریکاییها از کشور فرار کردند.
وسایل مخابراتی در اتاق جنگ واقع در زیرزمین کاخ
راهروهای سرد و بی روح اتاق جنگ
پشت بوم کاخ و ماکت هلیکوپتری که همیشه اونجا آماده بوده
عکسی واقعی از همون مکان قبلی (پشت بوم کاخ) که فرار بعضی از مقامات رو نشون میده
این بازدید هم تموم شد. کاری نداشتم و برگشتم هاستل. یادمه حدود ۷ غروب بود. چه همهمه ای توی خیابون بود. یه شام محلی و بعدش هم خواب. فردا تور کوچیک محلی برای بازدید از اطراف سایگون حرکت می کرد. ترجیح می دادم فردا رو خواب آلود نباشم. هم اتاقیهام یه پسر انگلیسی، یه اسکاتلندی و یه دختر کانادایی بودن. پسر انگلیسیه خیلی آروم و بی سر و صدا بود ولی اون دوتای دیگه که دوست هم بودن خیلی پرسر و صدا و اعصاب خورد کن بودن. اصلا نمی دونم دختره واسه چی اومده بود سفر. صبح تا شب روی تختش مشغول تماشای برنامه های بی مزه تلویزیون بود. کمش هم نمی کرد. یا نمی فهمید یا خودش رو زده بود به نفهمی. آخر اتاقم رو عوض کردم. حوصله کل کل کردن با کسی رو نداشتم. هم اتاقی های جدید آسیایی بودن. خیلی آروم و بی سر و صدا.
صبح با یه اتوبوس کوچیک به سمت بیرون شهر راه افتادیم. برعکس هاستل، دختر فرانسوی توی کل مسیر عملا ساکت بود. فکر کنم یاد برزیل افتاده بود! به من چه اصلا! بهتر خیلی حوصله سین جیم شدن رو نداشتم. جاده های اصلی ویتنام اصولا کیفیت خوبی دارن به ویژه در قسمتهایی که کوهستانی نیست بیشترشون به صورت اتوبان هستند. فقط بدیش اینه که سقف سرعت تو این کشور خیلی پایینه اون هم به خاطر حضور قابل توجه موتورها در جاده. اتوبوس ها در روز حق ندارند بیشتر از ۴۰ کیلومتر در ساعت حرکت کنند! تو شب که پلیسها کمترند شاید تا ۶۰ تا هم برن. آدم دق می کنه! یه مسیر کوتاه ۶۰ کیلومتری دو ساعت طول می کشه. از پلیس به شدت می ترسند چون خیلی سختگیرند، فاسد و رشوه بگیرن و جریمه ها هم بالاست. برای همین توصیه می کنم برای مسافتهای بالا در این کشور از پرواز استفاده کنید. تازه حساب کنید توی راه برای ناهار و دستشویی هم توقف می کرد!
واسه عبادت کردن حتما نیاز به معبد نیست. چند تا عود و یه مقدار غذا برای تقدیم به خدایان برای ساختن یه عبادتگاه کوچولو کافیه. البته مطمئن نیستم خدایان از کوکاکولا خوششون بیاد یا نه!
سر راه قبل از رسیدن به تونلها، در نزدیکی شهر تای نین Tay Ninh از یه معبد بزرگ بازدید کردیم. این معبد با خیلی از معبدهای دیگه ای که دیده بودم فرق داشت. شبیه هیچکدومشون نبود. مذهب این مردم هم با همه مذهبها فرق داشت. این معبد متعلق به دینی جدید بود که بهش “کائو دای” می گفتند. دینی که اواخر دهه ۲۰ قرن بیستم توی همین منطقه به وجود اومده و به طرز شگفت آوری طرفدار پیدا کرده بود. الان این دین بعد از بودیسم و مسیحیت سومین دین پرطرفدار ویتنامه. این معبد هم مقدسترین معبد این دین بود. “کائو دای” دینیه که از ترکیب بودیسم، تائویسم و کنفوسیونیسم (مذاهبی چینی)، مسیحیت و اسلام به وجود اومده. نماد این دین هم چشم چپ هستش. در مورد عقایدشون خیلی چیزی نمی دونم و مطالعه ای نداشتم. این رو می دونم که چیزی به نام خدمتکار دین و خادم ندارند. فقط در زمان عبادت یه سری به صورت داوطلبانه این کارها رو انجام میدن.
یکی از خادمهای موقت معبد
مقدسترین معبد دین “کائو دای” در شهر “تای نین”
قیافه معبدشون شاید بشه گفت تلفیقی از معبدهای بودایی جنوب شرق آسیا و کلیسا بود که یه جورهایی مناره هم داشت. داخلش خیلی خوشرنگ و لعاب بود و سقف مانند آسمان به رنگ آبی در اومده بود. ستونها سفید و صورتی و بسیار زیبا بودند. در زمان عبادت همه با لباسهای سفید و مرتب روی زمین نشسته بودند. البته بزرگان دین که در جلو نشسته بودن لباسهایی با رنگ متفاوت پوشیده بودن. در نیم طبقه بالا یه سری نوازنده، موسیقی سنتی یکنواختی رو می نواختند و تعدادی دختر هم یه دعایی رو مرتب با آهنگ همخونی می کردند. اگه دوست دارید در مورد این دین Cao Dai بیشتر بدونید بهتره یه جستجویی توی ویکیپدیای انگلیسی بکنید. عکس انداختن در داخل این معبد آزاده به شریطی که مزاحم عبادت اونها نشه. قبل از ورود باید کفشها رو در می آوردیم.
خادمهای معبد
داخل معبد. اگه به انتهای عکس دقت کنید یه نیم کره سنگی رو می بینید که روش نماد این دین یعنی چشم چپ حک شده.
مردم در حال عبادت. عکس از نیم طبقه دوم گرفته شده.
نوازندگان در حال نواختن موسیقی آیینی
سردر ورودی زیبای معبد
چیزی که بیشتر از همه توی راه به چشم می اومد، تعداد زیاد رودخانه های این کشوره. خیلی رودخونه داره و همشون هم بزرگ و پهن. شاید توی این سفر فقط تو جنوب این کشور از روی ۱۰ تا رودخونه رد شدم که پهنای هر کدومشون دو برابر کارون بود. اما همه جا پر از مراکز اقامتی و جمعیته. عملا چیزی برای حیات وحش باقی نمونده. تقریبا رسیده بودیم به مقصد نهایی. منطقه ای به نام “کو چی” Cu Chi. این منطقه از این نظر مشهوره که یکی از عملیاتهای خیلی مهم ویتنامی ها در جنگ تو این نقطه صورت گرفته. ناحیه ای بود جنگلی که زیر اون پر بود از تونلهای باریک مرتبط به هم. عملا یه سیستمی شبیه شبکه تونلهای مورچه ها. تونلها بسیار تنگ و باریک بودن ولی مجهز به همه چیز. هم چاه آب داشته و هم آشپزخونه و بیمارستان و همینطور انبار مهمات. این تونلها در جاهای مختلف به زمین راه داشته. هم از این راهها هوا وارد تونلها می شده و هم از بعضی از اونها که درهای چوبی خیلی کوچیکی داشته ویتنامی ها خارج می شدن و به نیروهای آمریکایی تیراندازی می کردن و بعد از اون با همون سرعتی که اومده بودن بیرون، محو می شدند.
با کمک این تونلها ویتنامی ها آمریکایی ها رو ذله کرده بودن. کلی کشته می دادن بدون اینکه بتونن کاری انجام بدن. حتی آمریکایی ها با کمک بمب افکن های غول پیکر B-52 به طرز وحشتناکی منطقه رو بمبارون کردن تا این تونلها رو از بین ببرن اما موفقیت زیادی به دست نیاوردن. هر جا که تونلی رو پیدا می کردن توش گاز تزریق می کردن یا با آب پرش می کردن یا حتی توش قیر داغ می ریختن اما این روشها خیلی جوابگو نبود. تونلها طوری کنده شده بودن که به راحتی ارتباط یه بخش با بخش دیگه با یه انفجار ساده قطع می شد. نیروهای آمریکایی جرات وارد شدن به تونلها رو نداشتن چون بسیار خطرناک بوده.
نقشه ای ساده از سیستم تونلها
از طرفی انقدر این سوراخ ها تنگ بوده که خود ویتنامی های کوچیک جثه هم به زور توش حرکت می کردن چه برسه به آمریکاییها که بیشترشون درشت هیکل هستند. البته این به این معنی نیست که زندگی توی این تونلها راحت بوده. تنها یه روز زندگی تو این تونلها هم مصیبت بار بوده. بعضی وقتها که نیروهای آمریکایی جابه جا می شدن یا بمبارونهای شدید می کردن، ویتنامی ها مجبور بودن روزهای زیادی توی این تونلها بمونن. رطوبت، مورچه، عقرب و عنکبوتهای سمی بسیار آزار دهنده بودن. یه گزارش ویتنامی میگه که نصف نیروهای داخل تونل مالاریا داشتند. عاملی که بعد از خود جنگ بیشترین کشتار رو به راه انداخته بود. تقریبا همه تونل نشینان انگل داشتند.
این مجموعه برای بازدید به چند بخش تقسیم شده بود:
موزه روباز مجموعه: کلی چیز برای نمایش داشت. از روشهای تهیه مهمات گرفته تا دامهایی که بر سر راه آمریکایی ها پهن می کردند. همشون هم به بسیار نوآورانه بودند. از اونجا که همیشه روسها بدترین انتخاب ممکن برای دوستی هستند، ویتنامی ها روی کمک اونها اصلا نمی تونستند حساب کنند. اونها برای تهیه مهمات همیشه به خود آمریکاییها وابسته بودن! بیشتر مهماتشون رو از راه غنایم جنگی یا بمبهای عمل نکرده آمریکاییها تامین می کردند. مثلا از تیکه های باقی مونده از بمبها میخ و سیخ درست می کردند و از اونها توی تله هاشون استفاده می کردن. یا بمبهای عمل نکرده رو شجاعانه با اره می بریدن و ماده منفجره اون رو برمی داشتند. یکی از تله های معمول ویتنامی ها، گودال میخ دار بود. توی فیلمها حتما دیدید. یه چاله می کندن و توش رو پر از میخ های بزرگ تیز می کردن و روش رو با گیاه می پوشوندن. سرباز که می افتاد توش اگه نمی مرد هم به شدت زخمی می شد. بدترین نوع چاله، اونهایی بود که میخ وارونه داشت. یعنی اینکه روی دیواره های چاله میخ ها رو طوری نصب کرده بودن که به جای اینکه سرش به طور مورب رو به بالا باشه رو به پایین بود! سرباز می افتاد توی چاله و آسیب چندانی نمی دید اما وقتی همقطارهاش می خواستند اون بنده خدا رو بکشند بالا، میخ های سرپایین توی پهلوهای طرف فرو می رفت! یعنی نمی شد بیرون آوردش. هنوز تانکی رو که ویت کونگ ها اینجا منفجر کرده بودن می شد توی مجموعه همون جایی که رها شده بود دید.
چاله میخ دار
یکی از درهای مخفی. ویت کونگها از این در کوچولو تا نیمه بدن می اومدن بیرون، سرباز آمریکایی رو می کشتن و سریع برمی گشتن تو سوراخ. در رو هم اگه استتار می کردن عمرا می شد پیداش کرد.
تونلها: طول این تونلها خیلی زیاده ولی حدود ۲۰۰ مترش رو برای توریستها آماده کرده بودن یعنی پهنش کرده بودند. تازه تونلها پهن شده بود ولی من به زحمت چهار دست و پا توش حرکت می کردم. جلوی من یه خانم نسبتا چاق بود که مرتب به دیواره ها گیر می کرد! بعضی جاها هم مجبور بودم پامرغی برم. داغون شدم تا از اون طرفش بیام بیرون. واقعا مونده بودم این ویتنامی ها دیگه چه پوست کلفتهایی هستند.
این عکس نشون میده که تونلها چقدر تنگ هستن. تازه این تونلها رو گشاد کردن! عکس رو خودم نگرفتم چون تو اون شرایط و تاریکی کی می تونست عکس بگیره. از تو اینترنت پیدا کردم و اینجا گذاشتم تا یه تصوری از تونلها داشته باشید.
قسمت سلاحهای گرم: این قسمت بیشتر تفریحی بود. یه سری سلاحهای جنگی واقعی مثل تفنگ و مسلسل رو اونجا قرار داده بودن. مسئولش هم چند تا ارتشی بودن. هر کی مایل بود گلوله می خرید و می تونست به یه سری هدفها که روی دیوار رو به رو مشخص شده بود تیراندازی کنه. مسلسل طرفدار زیادی داشت. برای پسرهای ایرانی که بیشترشون سربازی رفتن قطعا این بخش جذابیت چندانی نداره.
اگه کسی به تاریخ جنگ علاقه داشته باشه اینجا می تونه براش جای جذابی باشه. بازدید ما هم تموم شد و برگشتیم به شهر. قبل از اومدن به اینجا یه تور دیگه هم رزرو کرده بودم. البته این یکی یه کمی دورتر بود و فرق داشت. جنوب غربی ترین نقطه ویتنام جاییه که رودخونه مکونگ Mekong به یه دلتای بزرگ تبدیل میشه. جایی مناسب برای بازدید. فکر کنم یه تور دو روزه برای اینجا رزرو کرده بودم. شب باید استراحت می کردم تا برای سفر زمینی کوتاه که خیلی طول می کشید آماده بشم. اونجا می بینمتون.
منبع وبلاگ فرسنگ