سفر به کوبا – سرزمین سیگار و کمونیسم – مرکز کوبا – قسمت اول و دوم
مقصد بعدی ما بعد از وینیالس چند شهر کوچیک در قسمت مرکزی کوبا بود. شهرهایی مثل ترینیداد، سین فوئه گوس (Cienfoegos)، و سانتا کلارا. این شهرها رو به این دلیل انتخاب کردیم که به نسبت هاوانا خیلی بهتر بافت قدیمی و اولیه شهر رو حفظ کرده بودند. این بافت مربوط به زمانی بود که اسپانیاییها کلونی هایی رو توی این مناطق تشکیل داده بودن. فرهنگ کوبایی و همینطور سادگی و گاها فقر توی این شهرها بیشتر دیده میشه. ارزش این بافت تا حدیه که قسمت های قدیمی شهرهای سینفوئه گوس و ترینیداد به عنوان اثر جهانی توی یونسکو ثبت شده.
اتوبوس مستقیم از وینیالس ما رو به سینفوئه گوس رسوند. خوبیش این بود که دیگه نیازی نداشتیم توی هاوانا ماشین عوض کنیم. اتوبوس خوب و راحتی بود. یکی از بدیهای سفر زمینی توی کوبا اینه که به نسبت فاصله های کمی که شهرهای کوبا از هم دارن زمان سفر زیاده. مثل وینیالس از اتوبوس که پیاده شدیم میزبانمون که از قبل یه اتاق توی خونش رزرو کرده بودیم اومد دنبالمون. یه آقای پیر با یه دوچرخه. شهر خیلی کوچیک بود و فاصله ها کم. اصلا نیازی به ماشین نبود. اینجا قشنگ میشد سنتی بودن رو حس کرد. بیشتر خیابونها سنگفرش بودن. خونه تمیز و قشنگی داشتن و بیشتر تزئینات خونه از چوب بود. این آقا با همسر پیرش باهم زندگی می کردن. بعد از یه استراحت مختصر از خونه زدیم بیرون تا یه گشتی توی شهر بزنیم.
هنوز ریلهای تراموا وجود دارن اگر چه خود تراموا به تاریخ پیوسته
نمی دونم چرا توی هیچ کدوم از شهرهای کوبا احساس غربت نمی کردم. اینجا هم همینطوری بود. مردم هم مثل بقیه جاهای کوبا خونگرم. یه گشت کوچیک توی شهر به ما نشون داد که با همه زیباییهایی که داره ولی یه روز برای بازدید از اون کافیه واسه همین به خونه برگشتیم و به میزبان گفتیم که به جای دو شب یه شب می مونیم. اون بنده خدا هم اعتراضی نکرد ولی خیلی تلاش می کرد که برای شهرشون تبلیغ کنه و ما رو هر جور که شده یه شب دیگه هم نگه داره.
یکی از اهالی شهر که دوست داشت من ازش عکس بگیرم
وقتی وارد کوبا بشید در کنار نام “کاسترو” و “چه گوئه وارا” نام “سینفوئه گوس” رو زیاد می شنوید. “کامیلو سینفوئه گوس” یکی از انقلابی ها معروف کوباست که بر خلاف دو نفر قبلی خارج از مرزهای کوبا چندان شناخته شده نیست. ولی توی کوبا محبوبه و تصویرش روی بعضی از اسکناسها دیده میشه. البته نام این شهر هیچ ربطی به این انقلابی نداره. میگن معنای سینفوئه گوس “هزار شعله” هستش. ولی با این حال مرد محبوب شماره یک کوبا همچنان “چه” هستش.
قدم زنان به سمت مرکز شهر و معروفترین قسمت شهر به نام پارک خوزه مارتی راه افتادیم. شهر یه بلوار اصلی در وسطش داشت که خیلی فرسوده بود ولی همچنان تمیز به نظر می اومد. رانندگی ها عالی و مردم به شدت به خطوط وسط خیابون و علائم احترام می ذاشتند درست عین ما! هوا گرم بود و سیستم عرق ریزان. باز هم حس خوبی داشتم. رسیدیم به یه میدون باز که اطرافش چند تا ساختمون به سبک رومی و اسپانیایی ساخته شده بود. خود میدون هم در اصل یه پارک بود که به نام “خوزه مارتی” قهرمان ملی، بانی استقلال کوبا و اسطوره کوبا نام گذاری شده بود. پس محبوبترین مرد کوبا شد “چه گوئه وارا”ی آرژانتینی و ” خوزه مارتی” اسپانیایی الاصل. کاسترو هم که هیچ! کلا به نظر میاد فیدل محبوب نیست. این قسمت از شهر توی یونسکو ثبت جهانی شده. چند تا عکس ازش میذارم. متاسفانه من عکاس ناشی ای هستم. به بزرگواری خودتون ببخشید!
طاق پیروزی: تنها بنا به این شکل در کوبا
مجسمه خوزه مارتی
این شهر در اصل یه بندر کوچیکه. بعد از دیدن میدون یه گشتی توی خیابونها زدیم و به طور اتفاقی به یه اسکله خیلی کوچیک رسیدم که به نظر می رسید پاتوق زوجهای جوون باشه. یه ساعتی اونجا بودیم. مردم و بچه هایی که فوتبال بازی می کردند و ساحل روبه رو و مردی که سگش رو انداخته بود تو آب و وادار به شنا می کردش رو دید می زدیم.
ساختمون مرکزی پلیس. عکس برداری اکیدا ممنوع بود!
یکی از چیزهای جالبی که توی این شهرها میشه دید و توی هاوانا جایی نداره، استفاده از گاری و اسب به عنوان وسیله حمل و نقل عمومیه. با توجه به گرون بودن و کمبود سوخت و صد البته مصرف نجومی ماشینهای آمریکایی عهد بوق، مردم این شهرها که حتی از هاواناییها هم فقیرترند رو به استفاده از وسایل سنتی حمل نقل آوردند. حتی توی بعضی از شهرها گاریهای مسافر کش مثل تاکسی های خطی ما ایستگاه دارن و نوبت می ایستند تا گاریشون از مسافر پر بشه و بعد راه بیافتند.
گاریهای سنتی با چرخ های امروزی!
سفر به کوبا – سرزمین سیگار و کمونیسم – مرکز کوبا – قسمت دوم
راستش دیگه دلم نمی خواست چیزی بنویسم ولی دوستان انقدر لطف بهم داشتن و تشویقم کردن که بازم تصمیم گرفتم ادامه بدم. تا کجا اونو دیگه نمی دونم! جون دلم براتون بگه که آق نادر و داش مهدی از شهر سینفوئه گوس بیرون زدند برای دیدن یکی دیگه از شهرهای زیبای کوبا که هنوز اون بافت قدیمیش رو حفظ کرده. انگلیسی ها به این جور شهرها میگن شهرهای کولونی یا Colonial به این دلیل که اون موقعی که اسپانیایی ها به این کشور رسیدن برای خودشون شهرها یا بهتره بگیم کمپهایی برپا کردند و دورش هم دیوار کشیدن تا هم بتونند به سرزمینهای تازه راحت تر حکومت کنند و هم در امان باشند.بعدها که این کمپها تبدیل به شهر شد و وسعت پیدا کرد هنوز اون بافت قدیمی رو که معمولا در مرکز شهر واقع شده بود رو حفظ کرد.
این بافتهای قدیمی جاذبه خوبی برای توریستهاست و هیچ ساختمون جدیدی نباید توی این بافت ساخته بشه مگه اینکه از همون سبک قدیمی پیروی کنه. بیشتر خونه های این مناطق یک طبقه هستند و نمای بیرونشون هم سیمانیه که با سلیقه رنگ آمیزی شدن و باعث شده شهر شبیه به نقاشی های بچه ها بشه: خونه های مربعی با دیوارهای آبی و زرد و سبز. خیابونها همگی سنگفرش شده هستن. اینسنگفرش ها برخلاف نمونه های اروپایی شون اصلا صاف و یکدست نیستند و رفت و آمد با ماشین توی اونها راحت نیست به ویژه توی شهری مثل ترینیداد (Trinidad) که مقصد بعدی ما بود.
ترینیداد خیلی از سینفوئه گوس دور نبود شاید یه ساعت ولی بلیط اتوبوسش نسبتا گرون بود. کلا حمل و نقل توی کوبا گرونه. ترینیداد نزدیک دریاست و توش میشه غذاهای دریایی خوب صد البته توی خونه ها گیر آورد. رستورانهای دریایی گرون قیمت هستند. اینجا هم با هماهنگی هایی که قبلا دوستان کوبایی به عمل آورده بودن مهمون خونه یه خانوم کوبایی شدیم به اسم نایروبی!!! یه شب نایروبی یه غذای دریایی خوب برای ما با قیمت خیلی مناسب تهیه کرد. میگو و لابستر (یه نوع خرچنگ بزرگ دریایی) تقریبا یک هشتم قیمت ایران.
با این که این شهر خیلی کوچیک بود ولی من خیلی دوستش داشتم. با شهر قبلی که بازدید کردیم یعنی سینفوئه گوس نمی تونستم ارتباط برقرار کنم ولی اینجا خیلی جالب بود اصلا احساس غربت نمی کردم. مردمش خیلی کوبایی بودن. در و پنجره همه خونه ها باز بود و غروب از همه خونه ها صدای موسیقی شاد می اومد. خیلی ها پای تلویزیون بودن و داشتن رقص سالسا نگاه می کردن و کلا چیزی برای قایم کردن از هم نداشتن! چه طور می تونستن وقتی حداقل امکانات زندگی مدرن رو دارن انقدر شاد باشن؟ چیزی بود که نمیشد توی این مدت کوتاه جوابش رو پیدا کرد. باور کنید اگه زندگی ایرانیها یه روزی این طوری بشه خیلیهامون خودمون رو حلق آویز می کنیم.
شاید یه دلیلش این باشه که اگر چه درهای دنیا و حتی مدرنیته رو به روی خودشون بستند ولی درهای شادی رو باز گذاشتن. چیزی که جای خالیش توی زندگی ما خیلی خیلی احساس میشه. خدایش وقتی خیلی از ما به زندگی خودمون یه نگاه می اندازیم به سختی می تونیم لحظات واقعا شاد پیدا کنیم من که خودم یادم نمیاد کی یه خنده واقعی از ته دل کردم!
هوای شهر به ویژه تو ظهر گرم و یه کمی شرجی میشد و آدم عرق می کرد ولی غروبها هوا خیلی خوب بود. شهر توریستهای زیادی به خودش می دید که بیشترشون کانادایی بودند. پایه صنعت توریسم کوبا، کانادایها هستن. جاذبه اصلی شهر خود شهر هستش یعنی بافت قدیمی اون. یه چند تا عکس ازش میذارم:
یه روز ظهر داشتیم توی خیابون قدم می زدیم و خیلی گشنه مون شده بود. از اونجا که ترینیداد چسبیده به دریاست خوب خیلی طبیعیه که غذاهای دریایی توی شهر زیاد پیدا بشه و دستفروشها هم وسط شهر غذاهای دریایی بفروشند. این دستفروش ها گاریهای کوچیکی دارن و یه سطل پر از ماهی های کوچیک تمیز شده که از قبل توی آرد سوخاری خوابونده شده همراهشون هست. اما ماهیتابه ای که همراهشونه هیچ فرقی با کوره ذوب فلزات نداره!!! به قدری سیاه و کثیفه که حد نداره. مردم هم همینطوری کنارش واستادن و ساندویچ ماهی می خرند. یه ماهی کوچیک سرخ شده رو لای یه نون کوچیک می ذارن و به قیمت پایین به مردم می فروشند. سگ های ولگرد هم همین طور دور گاری می گردند به این امید که مردم دم و باله ماهی رو براشون بندازن. این ماهی ها گوشت زیادی ندارن و عملا فقط پوست هستن. البته به قول یکی از دوستان رابطه مستقیمی بین کثیفی و خوشمزگی غذا هست. مزشون بد نبود!
یه وقت فکر نکنید این ماهیتابه پوشش تفلونی داره ها! دستفروش های ترینیداد اعتقادی به این سوسول بازی ها ندارن. روغن سوخته اون رو به این روز انداخته
خود شهر ساحل درست و حسابی نداره. واسه لذت بردن از یه ساحل گرم و زیبا باید به منطقه پلایا آنکون (Playa Ancon) رفت. توی شهر یه خط اتوبوس رانی بود که اگه اشتباه نکنم با هزینه ۲ CUC مسافرها رو به این ساحل زیبا می برد و برمی گردوند. (این هزینه برای رفت و برگشت بود). کوبا با اینکه یه جزیره است ولی زیاد ساحل های مناسب نداره چون بیشتره ساحلهاش صخره ای هستند. جاده منتهی به ساحل منظره خیلی قشنگی داشت یه طرف دریا و یه طرف علفزار. ساحلی داشت گرم و به غایت تمیز. دریایی کاملا آبی و شنهایی شدیدا به رنگ قهوه ای کمرنگ.
قصد داشتیم اینجا هم مثل تانزانیا تجربه غواصی رو تکرار کنیم. قایق هم گرفتیم و به محل مناسب هم رسیدیم ولی دریا کمی موج داشت. خود قایق ران گفت که الان دید زیر آب کمه. مجبور شدیم برگردیم و پولمون رو پس بگیریم. راستش خیلی هم ناراحت نشدم. بادی که می وزید یه کمی سرد بود و من حس خوبی نسبت به آب نداشتم.
غروب روز آخر یه بسته قهوه اصیل کوبایی برای بابام خریدم و وسایل رو بستیم برای آخرین مقصدمون توی کوبا. شهری که با انقلاب و جنگهای چریکی گره خورده، اگر چه خیلی نمادهای انقلابی توی اون دیده نمیشه. شهری به نام سانتا کلارا در مرکز کوبا. خیلی با ترینیداد فاصله نداشت. خدایش یادم نیست صبح بود یا ظهر که رسیدیم اونجا. باز هم دوستان زحمت هماهنگی رو برای اقامت توی یه خونه کوبایی داده بودن.
این بار یه پسر جوون اومد دنبالمون و گفت که باید تاکسی بگیریم چون خونه شون از ترمینال دوره.راستش خیلی هم دور نبود چون اون روز و فرداش رو تمام این مسیر رو پیاده طی کردیم. یه خونه دو طبقه تمیز بود. البته طبقه اول فقط پله داشت و هیچ اتاقی توش نبود! طبقه دوم یه اتاق برای ما بود یه اتاق برای یه زوج دیگه و خود اهل خانواده هم نمی دونم کجا می زیستند! اینجا یه خوبی داشت اون هم این بود که می تونستیم بریم پشت بوم و شهر رو از بالا ببینیم. صاحب خونه هم یه مرد چاق خیلی باحال بود که همیشه دهنش بوی الکل می داد!
پشت بوم باحالی داشتن واسه خودشون قشنگ میز و صندلی گذاشته بودن. حتی تانکر آب هم نقاشیشده بود. فرصت شد چند تا عکس از بالا بگیریم.
سانتا کلارا بر خلاف شهرهایی مثل سینفوئه گوس و ترینیداد حتی هاوانا خیلی بافت سنتی نداره و تمام خیابونها آسفالت هستند. شاید شهرنشینی کوبایی اینجا بیشتر به چشم بیاد. اینجا از همون یه ذره مدرنیته ای که توی هاوانا بود هم خبری نیست. اینجا هم شهر تمیزه و هم کثیف. رود فاضلاب داره و کنارش زاغه نشین ها زندگی می کنند.
خونه حلبی کنار رود فاضلاب
چیزی که برای من توی این شهر خیلی خیلی جالب بود سیستم حمل و نقل شهری و بین شهری بود. اینجا به طور گسترده از گاری و اسب استفاده می شد و مثل تاکسی خطی های ما واسه خودشون ایستگاه داشتند و کلی مسافر صف می ایستادن تا نوبتشون بشه.
معجزه کمونیسم: گاری های مسافر کش در قرن ۲۱
به غیر از اتوبوس های چینی که به عنوان اتوبوس های لوکس برای جابجایی توریست ها استفاده میشه که صد البته بومی ها خیلی توانایی استفاده از اون رو ندارن یه سری اتوبوس محلی هم هست که برای مردم بومی تهیه شده. تا اینجاش اشکالی نداره ولی قسمت خنده دار و عجیبش اینجاست که این اتوبوسها اصلا اتوبوس نیستند بلکه کامیونهایی هستن که توی قسمت بار یه سری نیمکت سراسری فلزی ناراحت دارن!در واقع مردم مثل بار جابجا میشن.
اینجا ترمینال حمل بار نیست اینا اتوبوس های حمل مسافر هستن
نمایی نزدیک از اتوبوس!
یه چیز دیگه هم برام جالب بود. حتما کنار خیابون بعضی وقت ها یه سری مکعب های کوچیک پلاستیکی زرد رنگ دیدید که توی آسفالت کار می ذارن تا لبه های خیابون رو به ویژه توی شب نشون بده. اینجا به جای این پلاستیک ها از یه سری گلوله های گنده سیمانی استفاده شده بود که خدایش اگه کسی با ماشین می رفت روی اونا فنر ماشینش می شکست. انگار به جای اینکه این علائم هشدار دهنده باشند تنبیه کننده بودند!
یه گشت الکی توی شهر زدم. توی محله ای یه شهرک کوچیک که می شد حدس زد خونه های سازمانی هستند دیدم. به نظر می رسید کارمندهای دولت توی این خونه ها زندگی می کنن چون روی دیوارهاش شعارهای حکومتی و آموزش آدم فروشی حک شده بود.
آموزش برادر فروشی: “بلوک ما با گارد (خود) از سوسیالیم دفاع می کند”. قیافه گارد رو هم کشیدن فکر کنم همه چیز معلوم باشه.
روی دیوارهای شهر نقاشی های ضد آمریکایی زیاد دیده میشه. یه جورهایی یاد محله خودمون توی بیست سال پیش می افتادم.
شاید اصلی ترین چیزی که ما رو به این شهر کشونده بود ملاقات “چگوئه وارا” بود. ارنستو گوئه وارا (نام خانوادگی واقعی اون گوئه وارا هستش نه چگوئه وارا. نام “چه” نامی هستش که انقلابی های کوبایی به اون دادن و اون رو به این نام صدا می کردن) آرژانتینی بعد از کلی نبرد توی کوبا و کنگو سرانجام با دسیسه سازمان جاسوسی آمریکا – سیا – توی بولیوی گرفتار و مخفیانه تیربارون می شه و اون رو به همراه چند تا از همرزمهاش توی جنگلهای بولیوی دفن می کنند. توی دهه نود چند تا از سربازهای آمریکایی که توی اون ماجرا حضور داشتند جای قبر اون رو نشون میدن و بقایای جسد ارنستو و دوستاش به کوبا جایی که درخشان ترین پیروزی هاش رو به دست آورده منتقل میشه و توی شهر سانتا کلارا برای همیشه آروم میگیره. گوئه وارا که در زمان زنده بودنش خیلی شناخته شده نبوده بعد از مرگش تبدیل به یه اسطوره میشه و عکس هاش همه جا پخش میشه. شاید چهره کاریزماتیک و مردونه اش توی این مورد بی تاثیر نبوده باشه.
علت انتخاب این شهر این بوده که یه بار با تعداد کمی از دوستاش به قطار حمل سلاح ژنرال باتیستا دیکتاتور قبل از انقلاب حمله می کنه و با اینکه حدود ۴۰۰ نفر از قطار مراقبت می کردن با خراب کردن ریل با بلدوزر، قطار رو از ریل خارج می کنند و همه محافظها رو می کشند. الان این محل رو به طور نمادین با چند تا واگن قدیمی قطار پر کردند و اون بلدوزر رو هم به عنوان میراث فرهنگی به نمایش گذاشتن! حالا ما اینجا تنگه بلاغی و جاده شاهی رو می کنیم زیر آب!
مقبره ارنستو در انتهای یه بلوار بزرگ در یک میدان وسیع قرار گرفته و مجسمه اون رو بالای مقبره گذاشتن. بازدید از مقبره رایگانه ولی عکاسی ممنوعه. مجموعه مقبره دو تا در داره در سمت چپ که مستقیم به سمت قبرها میره و در سمت راست به یه موزه کوچیک باز میشه که وسایل شخصی ارنستو توی اون قرار داره مثل تفنگش، شناسنامه و کارنامه مدرسه و از این جور چیزا. توی صف یه سرباز از بازدید کننده ها می پرسید که کجایی هستن. به نظر می رسید احتمالا بعضی ملیت ها رو به مقبره راه نمیدن.
وارد مقبره شدیم. حس عجیبی داشتم. قرار بود قبر کسی رو ببینم که یه زمانی برای من فقط یه نقاشی دیواری بوده. کسی اجازه حرف زدن نداره. محیط تقریبا قهوه ای رنگ و خنکه. قبرها توی دیوار قرار دارند. دیوار به چند مربع کوچیک تقسیم شده. روی هر کدوم از این مربعها نام اون کسی که پشتش قرار داره نوشته شده. نام چند تا زن هم به چشم می خوره. پس ارنستو کجاست؟ آهان اونجاست. ارنستو در وسط قرار گرفته و به طور مختصر روی قبرش نوشتن “چه”. قبرش هیچ فرقی با بقیه نداره فقط یه کمی از دیوار بیرون زده همین. از کوچیک بودن مربعها می شد حدس زد از جنازه هاشون چیز زیادی باقی نمونده بوده. روی زمین یه شعله کوچیک توسط فیدل کاسترو روشن شده و نامش رو گذاشتنآتش ابدی. این آتش نباید خاموش بشه.
از اونجا هم وارد موزه شدیم که قبلا در موردش توضیح دادم. ارزش یه بار دیدن رو داشت. عکس های جوونی ارنستو نشون می داد که واقعا خوش قیافه بوده. توی موزه داشتم به این فکر می کردم که چقدر برای خودش بهتر شد که قبل از اینکه کاره ای بشه کشته شد. اینجوری همیشه مورد احترامه. اگه زنده می موند خوب خوبش میشد یه چیزی مثل فیدل. اون وقت بولیوی یا آرژانتین الان مثل کوبا عقب مونده بودن. کوبا الان ضعیف ترین اقتصاد قاره آمریکا رو داره در حالیکه قبل از انقلاب بعد از ایالات متحده رتبه دوم رو داشت.
زیر عکس مقبره روی تابلو می تونید امضای “چه” رو که کلمه “چه” رو امضا کرده ببینید
مقبره ارنستو رافائل گوئه وارا دلا سرنا
پایان بازدید ما از سانتا کلارا پایان بازدید ما از کوبا بود. به هاوانا برگشتیم و با پرواز رفتیم مکزیک کهاون خاطره تلخ به وجود اومد… ولی خاطره کوبا با اون مردم همیشه خندون و رقصونش برای من همیشه شیرینه.
نویسنده : نادر
منبع : وبلاگ فرسنگ