سفر به کوبا – سرزمین سیگار و کمونیسم – وینیالس (Viñales)

 سفر به کوبا – سرزمین سیگار و کمونیسم – وینیالس (Viñales)

بعد از کنترل شدن بلیطمون سوار اتوبوس شدیم. همه صندلی ها پر نشده بودن و طبق پیش بینی همه مسافرها هم اروپایی بودند. یه اتوبوس تمیز چینی که ته اون دستشویی هم داشت. تقریبا سر وقت حرکت کردیم. بخشی از راه رو توی بزرگراه اصلی کوبا که شرق کشور رو به غرب کشور وصل می کنه گذروندیم . ولی از یه قسمتی وارد جاده های فرعی شدیم و از اینجا زیبایی های طبیعت کوبا خودش رو به ما نشون داد. جنگلهای انبوه و جاده های باریک که البته خیلی خوب آسفالت شده بودند. به نسبت همه تحریمهایی که علیه کوبا وجود داره انصافا وضع جاده هاشون خوبه.

جنگل ها بیشتر از درختان گرمسیری و درختانی تشکیل شده اند که  تنه های خیلی کلفتی ندارن واسه همین خیلی مثل جنگلهای شمال خودمون متراکم به نظر نمیان. اتوبوس غیر از وینیالس یه مقصد دیگه هم داشت: یه پارک ملی که بعضی از مسافرها اونجا پیاده شدن. اتوبوس برای رسیدن به این پارک از مسیر اصلی خارج شد و دوباره بعد از پیاده کردن مسافرها به مسیر اصلی برگشت. تو ورودی این پارک یه توقف چند دقیقه ای داشتیم. درست کنار یه دریاچه زیبا که یه کافه قشنگ پهلوش ساخته بودن و من چند تا عکس از این بهشت گرفتم که دو تاش رو به شما تقدیم می کنم:

 

 

دریاچه کنار پارک

اگه به نقشه کوبا یه نگاه بندازید بهتر می تونید موقعیت جغرافیایی وینیالس رو در غرب کوبا ببینید. این روستا یا شهر خیلی کوچیک توی استان پینار دل ریو Pinar del Rio به مرکزیت شهری به همین نام قرار گرفته که در غرب کوبا واقع شده. این منطقه قطب تولید تنباکوی کوبا یا یه جورایی میشه گفت قطب تنباکوی جهانه. منطقه ای روستایی با تپه هایی بسیار عجیب و غریب که در هیچ جای دیگه دنیا نمونه اش نیست و به زبون محلی بهش Mogotes میگن.

بعد از ظهر بود که رسیدیم به شهر. شهر که چه عرض کنم یه خیابون با چند تا ساختمون کنارش و چند خانه روستایی که دورتر از جاده اصلی ساخته شده بودن. از قبل با کمک خانم ایرینا – دوست کوباییمون – یه اتاق برای دو روز کرایه کرده بودیم. خانم صاحب خونه اومد پیشوازمون و ما رو تا خونه خودش راهنمایی کرد. به محض خروج از جاده اصلی با یه منظره کاملا روستایی روبه رو شدیم. باغ های موز در اطراف، خیابونهای خاکی و کلی بچه خوک که همینجور وول می زدند! بغل

هوا خیلی گرم بود شرشر عرق می ریختیم. بعد از مدتی رسیدیم به خونه. یه خونه ویلایی یک طبقه خیلی تمیز و قشنگ. گفتم که کوبایی ها خیلی با سلیقه هستند. این خانم با شوهرش که نگهبان پارک ملی وینیالس بود و دختر و دامادش زندگی می کرد. متاسفانه نه ما یه کلمه اسپانیایی بلد بودیم نه اون خانم یه کلمه انگلیسی. خلاصه با کمک دختر همسایه که به انگلیسی مسلط بود تونستیم قرار مدارها رو بذاریم و قیمت ها رو طی کنیم. اولین بار بود که توی یه کشور خارجی وارد زندگی روستایی می شدم. این برام خیلی جذاب بود. البته این روستا هم مثل خیلی از روستاهای شمال خودمون داشت از حالت بکر بودن در می اومد چون یه سری پولدار اونجا برای خودشون ویلا تهیه کرده بودن. ناراحت  سر و وضع دخترها و خانم های این روستا اصلا هیچ فرقی با هاوانا نداشت: هی ! پسرهای خوبی باشید. سرتون رو بندازید پایین. اینجا حتی بیشتر از هاوانا چیزی برای قایم کردن ندارن!!! مشغول تلفن

 

تنها خیابون شهر

 

ما توی خونه آبیه اقامت داشتیم. همه جا آبیته! هورا

 

منظره ای از خیابونهای فرعی شهر

 

اتاقمون

ادامه اون روز رو به گشتن توی روستا و همینطور پیدا کردن یه تور محلی مناسب برای گشتن توی پارک ملی گذروندیم. تمام زمین های دور روستا بخشی از پارک ملی هستند و کسی بدون مجوز و راهنما اجازه ورود به پارک رو نداره. بالاخره یه تور مناسب با قیمت خوب برای گشت فردامون ردیف کردیم. یه پیتزای کوبایی هم خوردیم که شامل نون و سس و پنیر پیتزا میشد همین!

 

تپه های زیبای اطراف روستا

 

 

زنده باد رائول زنده باد فیدل!

 

صبح روز بعد برای سوار شدن به ون تورمون به محل قرارمون رو به روی در آژانس رفتیم. همسفرهای ما هم اومده بودن یه خانم میانسال انگلیسی و یه زوج جوان آلمانی که بسیار خوش برخورد بودند برعکس اون چیزی که در مورد آلمانی ها شنیده بودم.

مقصد اولمون یکی از بهترین نقطه ها برای دیدن تمام دره و زیبایی های اون بود. این نقطه کاملا به مزرعه های تنباکو و تپه ها تسلط داشت. یکی از زیباترین جاهایی که توی عمرم دیده بودم. راهنمای محلی در مورد این نقطه توضیحات جالبی داد. یه نقاش از این منطقه یه نقاشی میکشه و توی یه نمایشگاه توی اروپا به نمایش میذاره. همه جذب زیبایی اون میشن و میگن که نقاش عجب قدرت تخیلی داره ولی وقتی با جواب نقاش مواجه میشن که میگه این تخیل نیست بلکه یه نقطه واقعی توی کوباست کسی باور نمی کنه تا اینکه یه گروه به همین نقطه میان و نقاشی رو با طبیعت تطبیق میدن و معلوم میشه که نقاش راست می گفته و از اون موقع این منطقه معروف میشه. مجسمه نیم تنه اون نقاش رو هم توی همون جا نصب کرده بودن. خود واژه وینیالس هم اگه درست یادم باشه به معنای “جای خالی” هستش واسه اینکه وقتی استعمارگران اسپانیایی تلاش می کردن توی این منطقه کشاورزی کنن موفق نمی شدن چیزی به عمل بیارن. بعدها فهمیدن که اینجا خوراکه تنباکو هستش.

 

نمایی از دره

 

به سمت مزرعه های تنباکو حرکت کردیم. توی راه کلی کلبه این ور و اون ور از برگ خشک شده درختان گرمسیری درست شده بودن. از توضیحات راهنما فهمیدم که توی این کلبه ها برگهای تازه تنباکو رو خشک می کنن. وارد یکی از مزرعه ها شدیم. یکی از کشاورزها به نام “بنیتو” برامون در مورد کارش توضیح داد. گیاه تنباکو هم مثل چای چند بار برداشت میشه و کیفیت برگهاش با هم فرق می کنه و بر اساس کیفیت برگها هم سیگارهایی که از اونها ساخته میشن کیفیت متفاوتی پیدا می کنند.

بیش از نود درصد محصول تنباکو باید به شرکت سیگارسازی دولت فروخته بشن و ده درصد برای کشاورز می مونه که بیشتر مصرف خودشون میشه. بنیتو می گفت روزی پنج نخ سیگار برگ می کشه skull جالبه که هیچ کدوم از این کوبایی های سیگاری یه دندون زرد هم ندارن! برگ تنباکو رو که چیدن حدود سی و پنج روز از سقف کلبه آویزون می کنن تا خشک بشه بعد اون ها رو توی بقچه هایی از برگ موز می پیچن و به مدت سه ماه روی هم قرار میدن تا تخمیر بشن و توی این مدت جای بقچه های بالایی رو با پایینی ها مدام عوض می کنند تا تخمیر یکنواخت انجام بگیره. بعد از پایان این مرحله که مرحله اول تخمیره اون رو به کارخونه می فروشند. توی کارخونه هم یک مرحله دیگه تخمیر میشه. سیگارهای خیلی اعلا سه مرحله تخمیر میشن. بنیتو جلو چشم خودمون هم چند نخ سیگار برگ درست کرد و به هر کدممون هم یه نخ داد که بکشیم. سیگار من الان توی اتاق خونمونه! نیاز به گفتن هم نیست که قطعا نباید توی این سیستم کمونیستی انتظار داشته باشید که زمین برای خود کشاورز باشه!

 

 

کلبه خشک کردن تنباکو

 

کوبا

آق “بنیتو” و تنباکوهای آویزون شده از سقف و دیوار

 

یه چیز جالب که توی حیاط خونه بنیتو دیدم یه درخت بود که میوه هایی شبیه خیارهای کوچیک داشت و تقریبا مزه گوجه سبز میداد. مزه ای کاملا آشنا برای من و مهدی ولی غریبه برای اروپایی ها. راهنما خواست یه کمی سر به سرمون بذاره و از این میوه به همه ما داد و گفت بخورید. می خواست به قیافه کج و کوله ما بعد از خوردن اون میوه ترش بخنده در مورد اروپاییها تا حدی موفق بود ولی در مورد ما ضایع شد! نیشخند

 

درخت خیار ترش

 

یکی دیگه از چیزهایی که در ادامه تورمون به دیدنش رفتیم یه نقاشی خیلی خیلی بزرگ بود که روی یه کوه کشیده بودنش. توی اینترنت یه چیزهایی در موردش دیده بودم. مشتاق بودم که از نزدیک ببینمش. ولی راستش به غیر از بزرگیش هیچ چیز دیگه ای برای ارائه نداشت. یه جورایی حالم رو گرفت. از یه جاده خاکی تمیز وارد یه محوطه باز شدیم و در انتهای محوطه روی یه کوه یه نقاشی خیلی بزرگ رو دیدم. دو نفر هم از بالا با طناب آویزون شده بودند و داشتند تعمیرش می کردند. کیفیت هنری نقاشی و موضوعات نقاشی شده در حد نقاشی های روی دیوار کودکستان ها بود! چند تا حیوون و یه دایناسور و دو تا آدم و چشم چشم دو ابرو!!!

می گفتند این نقاشی به دستور فیدل کشیده شده و سعی شده به زبون خیلی ساده تاریخ کشور رو از به وجود اومدن حیات توی کوبا تا زمان انقلاب، نشون بده ولی زبونش دیگه زیادی ساده بود. شاید تنها کار هنری جالب این نقاشی این موضوع بوده باشه: تخته سنگی که برای نقاشی انتخاب شده بود مسطح نبود و خودشون هم تلاشی برای صاف کردنش نکرده بودن پس برای اینکه مسطح به نظر بیاد تعداد خیلی زیادی خطوط سیاه موازی افقی به فاصله های کم کشیده بودند و این خطها ایجاد خطای دید می کرد و نقاشی مسطح به نظر می اومد. تنها چیزی که می تونست پنج سال زمان رسم این نقاشی رو با حضور ۲۰۰ نفر نقاش توجیه کنه همین کشیدن خط های افقی هستش.

 

نقاشی بزرگ صخره ای

 

دو تا بازدید دیگه هم از این تور باقی مونده بود. البته هدف اصلی من از این تور دیدن این تپه های زیبا و کشتزارهای زیبای تنباکو از نزدیک بود که همشون رو دیدم. دو تا بازدید دیگمون عبارت بود از بازدید از یه غار آبی که به نظر من چیزی برای گفتن در مقابل غارهای زیبایی مثل غار علیصدر همدان نداشت و یکی دیگه هم غاری بود که میگفتن برده های آفریقایی وقتی از دست صاحبان ظالم اسپانیایی خودشون فرار کردند توش پناه گرفته بودن. خود غار هم چیزی برای دیدن نداشت ولی طبیعت اطرافش که در واقع فضای بسته بین تپه ها بود واقعا زیبا بود. دو سه تا هم سیاه پوست های کوبایی دم در غار ایستاده بودن و یه مراسم از خودشون درآورده بودن و میگفتن که اجدادشون این جوری مراسم رو اجرا می کردند که کاملا معلوم بود دروغ میگن. بیشتر به یه مراسم شعبده بازی با آتیش و شیرین کاری شباهت داشت تا یه مراسم بومی مذهبی. ابله

 

کوبا

نمایی از خروجی غار آبی از درون غار

 

بومی ها!!! کلی به عضلات این مرد حسودی کردم

 

نمای بیرونی غار بردگان

 

تقریبا برنامه بازدیدمون به انتها رسیده بود. توی یه رستوران کوچیک توی همون پارک نهارمون رو دسته جمعی خوردیم. موقع برگشت هم یه گپی با اون خانم انگلیسی که تازه یخش آب شده بود زدم. اولش که فهمید ما ایرانی هستیم احساس کردم یه جوری شد شاید هم نگران شده بود. ولی خوب ظاهرا آخر کار نظرش عوض شده بود. بقیه روز رو به گشت زدن توی روستا و بازی با بچه خوکها گذروندم! pig

 

خیلی از بچه خوکها خوشم میاد شبیه قلک هستند!

نویسنده : نادر

منبع : وبلاگ فرسنگ

حتما ببینید

سفرنامه کوبا قسمت ششم

سفرنامه کوبا قسمت ششم شاعر انقلاب کلاه های چریکی آقا ما عاشق این کلاه های …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *