شمیم بهشت از ترابزون تا تفلیس
به نام خدا
شمیم بهشت از ترابزون تا تفلیس
آرتوین, ترابزون, باتومی و تفلیس
مقدمه: هنوز دو ماهی از بازگشتم از سفر آذربایجان نگذشته بود که دوباره هوس سفر به سرم زد.این بار به دنبال تجربه ای متفاوت بودم و می خواستم از تهران تا تفلیس رو به صورت توقف شهر به شهر (البته نه همه شهر ها بلکه شهرهای مهم و توریستی) سفر کنم و البته تنها و بدون همراهی اعضای خانواده.وقتی موضوع رو با مادرم مطرح کردم مثل دوران بچگیم که تمام مخالفت های خودش رو از زبون پدرم بیان می کرد گفت: “دختر جان ما که تازه مسافرت رفتیم.در ضمن فکر نکنم پدرت خیلی موافق تنها سفر رفتنت به این شیوه باشه.یکم خطرناک نیست واسه یک دختر تنها؟ اونم الان که شرایط ترکیه مساعد نیست؟”.مثل تمام مادرهای دنیا از کله شقی فرزندش نگران شده بود اما بر خلاف انتظار مادرم پدر از پیشنهادم استقبال کرد و گفت :”الان که امکانات واسه جوون ها فراهم شده چرا که نه.تو هم دیگه دختر بزرگ و مستقلی شدی و مطمئنم از پس خودت بر میای”.به این ترتیب برنامه ریزی من برای سفر آغاز شد.
برنامه سفر: حدود سه سال قبل سفر چند روزه ای به تفلیس داشتم و بارها و بارها به ترکیه سفر کرده بودم به همین دلیل اطلاعاتی کلی در مورد کشورهای گرجستان و ترکیه داشتم.البته این بار قرار بود تا از شهرهایی بازدید کنم که قبلا هرگز ندیده بودمشون بنابراین شروع کردم به جمع آوری اطلاعات در مورد این شهرها.برای این کار از سفرنامه های منتشر شده در سایت لست سکند و سایت تریپ ادوایزر نهایت استفاده رو کردم و در اینجا لازم میدونم تا از نویسندگان محترم سفرنامه های این سایت و مدیریت سایت برای ایجاد فضایی جهت تبادل اطلاعات گردشگری تشکر کنم.ویزای هر دو کشور برای اتباع ایرانی سر مرز و بدون هزینه صادر میشه بنابراین از بابت ویزا نگرانی وجود نداشت.رزرو هتل هم از طریق سایت بوکینگ(www.booking.com) و به صورت پرداخت پس از اقامت انجام شد.برای تهیه بلیط اتوبوس پس از تماس با اطلاعات ترمینال غرب متوجه شدم که دو شرکت اتوبوسرانی گیتی پیما و دیدار سیر گیتی(نماینده شرکت اتوبوسرانی مترو ترکیه) بطور روزانه به مقصد تفلیس و یک روز در میان به مقصد باتومی سرویس دارند.چون اولین مقصد من شهر ترابزون بود بهتر بود تا بلیطم رو به مقصد باتومی تهیه می کردم.متاسفانه شرکت دیدارسیرگیتی برای تاریخ مورد نظر بلیط نداشت و متصدی شرکت گیتی پیما هم گفت:” اتوبوس از شهر ترابزون رد نمیشه اما از اونجا که اتوبوس از مرز سارپی وارد گرجستان میشه می تونید قبل از مرز پیاده شید و ازونجا خودتون رو به ترابزون برسونید”.بعد از کمی تحقیق متوجه شدم که خوشبختانه فاصله شهر ترابزون تا مرز سارپی زیاد نیست.علاوه بر اون می تونستم در ایستگاه شهر هوپا پیاده شم و از اونجا به راحتی سوار اتوبوس های ترابزون شم که کمتر از دو ساعت به ترابزون می رسیدن.به این ترتیب بلیط تهران باتومی رو از شرکت گیتی پیما به مبلغ دویست هزار تومان تهیه کردم.
تصویر شماره ۱:مسیر حرکت از تهران ا تفلیس
آغاز سفر: بالاخره روز موعود فرا رسید و من کوله بر دوش از اعضای خانواده خداحافظی کرده و راهی ترمینال غرب شدم.ساعت حرکت یک بعد از ظهر روز پنج شنبه یازدهم شهریور ماه بود.راستش رو بخواید وقتی از خونه خارج شدم کمی مردد بودم.اگرچه قبل از این سفر تجربه سفر تنهایی رو داشتم اما تمام سفرهای قبلی که تنها بودم از طریق تورهای مسافرتی بود و این سفر اولین تجربه به این شکل بود.کمی استرس طبیعی بود و من هم سعی می کردم با مرور برنامه هام جای ترس رو به لذت هیجان تجربه های جدید بدم.بالاخره به ترمینال رسیدم و با شوق و ذوق خودم رو به دفتر شرکت گیتی پیما رسوندم.اما در کمال تعجب متصدی گفت:”اتوبوس ساعت پنج حرکت می کنه.می تونید برگردید خونه و ساعت چهار ونیم ترمینال باشید یا همین جا منتظر بمونید”. از این حرف جا خورده بودم.چطور میشد که وقت مسافر انقدر بی اهمیت باشه.حتی یک تماس هم جهت اطلاع دادن تغییر ساعت حرکت با من گرفته نشده بود,به متصدی اعتراض کردم و گفتم :”فکر نمی کنید که باید حداقل یک تماس می گرفتید؟” و ایشون در جواب به من گفتند :”احتمالا همکارانم تماس گرفتند.ممکنه شما در دسترس نبودید یا جواب نداده باشید.به هر حال ساعت حرکت پنج است و تصمیم با شما”.چاره ای نداشتم,امکان برگشت به خانه و بازگشت دوباره به ترمینال در آن چند ساعت وجود نداشت و در حالی که حسابی توی ذوقم خورده بود به سمت نمازخانه ترمینال روانه شدم تا این دو سه ساعت را در آنجا بگذرانم.چشمتان روز بد نبیند که درب نمازخانه هم قفل بود و وقتی از نگهبان دلیل بسته بودن نمازخانه را پرسیدم در جواب گفت: “فقط موقع اذان درها رو برای نماز باز می کنیم”. گفتم: “پس تکلیف مسافرانی که از شهرستان میان و باید مدتی معطل شن چیه؟” و نگهبان جواب داد: “خوب بشینن تو سالن یا توی حیاط.مشکل خودشونه باید طوری بلیط بگیرن که نخوان سرگردون شن”.حوصله بحث با نگهبان را نداشتم و ترجیح دادم به جای بحث بیهوده با ایشان به سالن برگشته و خودم را با کتاب خواندن سرگرم کنم.
بالاخره ساعت پنج شد و من پس از چهار ساعت کسل کننده معطلی در ترمینال سوار اتوبوس شدم.اما این آخرین بد بیاری آن روز نبود.اتوبوس ساعت پنج و ربع ترمینال را ترک کرد و مطابق انتظار ترافیک اتوبان تهران کرج بسیار سنگین بود و فاصله ترمینال غرب تا پل گلشهر سه ساعت طول کشید.سه ساعت ماندن در ترافیک اتوبان بیشتر از قبل کلافه ام کرده بود و نداشتن همسفر مزید بر علت شده بود تا که این ساعت ها طولانی تر هم بنظر آیند.یکی از مزایای داشتن همسفر این است که می توانید با هم صحبت کنید,در مورد سفر نقشه بکشید و یا حتی عکس سلفی بگیرید و شاید تحمل چنین شرایطی با وجود همسفر خوب آسانتر باشد .هوا تاریک شده بود و زیر نور کمرنگ چراغ بالای سرم کتاب خواندن هم ممکن نبود.چندباری با خانه تماس گرفتم و به لطف تکنولوژی کمی از دلتنگی ام برطرف شد.
نزدیکی قزوین بودیم که جناب کمک راننده شروع به پذیرایی از مسافران کردند(آب و یک پرس چلو جوجه جهت شام),فرصت را غنیمت شمرده و پرسیدم:” به نظرتون با این تاخیرهای پیش اومده فردا کی می رسیم؟” ایشون جواب دادن: “احتمالا طرفای یازده و ودوازده شب” گفتم :”به نظرتون ساعت چند مرز سارپی هستیم؟اون ساعت می تونم واسه ترابزون ماشین گیر بیارم؟”.جواب کمک راننده تیر خلاصی بود بر تمام برنامه های اولین روز سفرم که فرمودند: “سارپی؟؟ما که اصلا از مرز سارپی نمیریم باتومی.اون مسیر خیلی طول میکشه.ما از مرز واله وارد گرجستان میشیم و به سمت تفلیس حرکت می کنیم.اواسط راه وارد اتوبان باتومی میشیم”.دست و پام رو گم کرده بودم.حالا باید چی کار می کردم,کل برنامه هام بهم ریخته بود.خودم رو جمع و جور کردم و با استناد به اطلاعات قبلی گفتم:”چطور می فرمایید رفتن از مرز سارپی بیشتر طول میکشه؟با رفتن به مرز واله که شما دارید دور باطل می زنید”.کمک راننده جواب داد: “بله حق با شماست رفتن از مرز سارپی به لحاظ کیلومتری کوتاه تره اما بعد از کودتا سر مرز واسه بازرسی به ماشین ها خیلی گیر میدن و مرز شلوغه بنابراین باید پنج شش ساعتی تو مرز معطل شیم.به همین خاطر ما از مرز واله میریم که خلوته و معطلی نداره”.گفتم :”همیشه سر مرز سارپی ماشین واسه باتومی هست. وقتی برسیم مرز سارپی مسافرا می تونن معطل اتوبوس نشن و با دو لاری(واحد پول گرجستان) و در مدت زمان یک ربع برسن باتومی,اینطوری معطل بازرسی ماشین نمی شن و خیلی زودتر می رسن”.کمک راننده جواب داد:”درسته اما این نظر شماست.اگر کسی بخواد با همین اتوبوس بیاد تا باتومی, حداقل شش ساعتی در مرز سارپی معطلی داره و ما ترجیح میدیم از واله بریم تا مسافرا انقدر معطل نشن.سوار اتوبوس بودن بهتر از معطلی سر مرز و ایستادن تو سرماست”.در این گفتگوها بودیم که بقیه مسافرا به بحث اضافه شدن و همه به اتفاق ابراز کردن که با نظر من موافق هستن و خودشون با مسئولیت خودشون پس از تشریفات مرزی میرن باتومی و معطل اتوبوس نمی شن.اینطوری چهار ساعتی زودتر می رسیدن و با توجه به تمام تاخیرهای بوجود اومده چهار ساعت هم چهار ساعت بود.این تصمیم جمعی به نفع من تموم شد و خوشحال از اینکه همه برنامه هام به یکباره بهم نخورده به خواب فرو رفتم.
هوا گرگ و میش بود که به مرز بازرگان رسیدیم.با صدای راننده از خواب بیدار شدم: “مسافرای محترم بیدار شید,چمدون ها تون رو بردارید و اونطرف مرز منتظر اتوبوس بایستید”.کوله ام رو برداشتم و راهی ایست بازرسی مرزی شدم.ابتدا به بانک ملی شعبه بازرگان رفتم و هزینه خروجی رو به مبلغ بیست و پنج هزار تومن واریز کردم و بعد به صف کنترل پاسپورت و خروج از کشور پیوستم.کارهای خروج طبق روال و به سرعت انجام شد و حدود چهل و پنج دقیقه بعد در خاک ترکیه همراه سایر مسافرا به انتظار اتوبوس نشستیم.
تصویر شماره ۲ :مرز بازرگان
تشریفات مرزی ورود اتوبوس به خاک ترکیه حدود دو ساعت طول کشید و هوا کاملا روشن شده بود که اتوبوس وارد خاک ترکیه شد و پس از سوار شدن همه مسافرها به راه افتاد.اولین شهر ترکیه بعد از مرز شهر دوبایزید(Doğubeyazit به ترکی) بود که مثل اغلب شهرهای مرزی شهری کوچک و بی امکانات به نظر می رسید.جناب راننده هم مثل اغلب رانندگان محترم این مسیر در این شهر توقف کردن تا سوختی رو که بطور قاچاق در باک اضافی جاسازی کرده بودن به فروش برسونن و به این ترتیب یک ساعت دیگه به زمان های از دست رفته ما اضافه شد و پس از فروش موفقیت آمیز سوخت توسط جناب راننده حرکت از سر گرفته شد.بعد از حرکت سراغ راننده رفتم و پرسیدم:”آقای راننده ببخشید اما کی می رسیم هوپا؟من باید برم ترابزون”.و آقای راننده که از شب قبل از من دلخور بودن سرسنگین جواب دادن :”معلوم نیست, احتمالا طرفای ۴ و ۵ عصر”.باید فکر دیگه ای می کردم ممکن بود دیر وقت به هوپا می رسیدیم و ماشینی به سمت ترابزون پیدا نمی کردم.خدا رو شکر اپراتورهای ایرانی در اون منطقه آنتن می دادن.با خونه تماس گرفتم و گفتم چک کنن ببینن از کدوم یک از شهرهایی که در مسیر حرکت اتوبوس هستند به طرف ترابزون ماشین هست.به این ترتیب متوجه شدم که تا ساعت ده شب هر ساعت یک اتوبوس از ایغدیر به ترابزون حرکت می کنه و از شهر آرتوین ساعت سه و ساعت پنج عصر به سمت ترابزون اتوبوس هست.مجدد سراغ راننده رفتم و گفتم:” چون دقیق مشخص نیست که شما کی به مرز می رسین و اون موقع ماشین گیر میارم یا نه ممنون میشم من رو ایغدیر پیاده کنید”.
ساعت یک ظهر بود که اتوبوس در یک مرکز میان راهی برای ناهار و استراحت مسافرین توقف کرد.مرکز بسیار تمیز بود و فروشگاه,رستوران ,کافی شاپ و بطور خلاصه تمام امکانات لازم برای استراحت مسافرین رو داشت.برای ناهار به رستوران مجموعه رفتم و یک پرس جوجه کباب به قیمت ۱۵ لیر سفارش دادم که انصافا خیلی خوشمزه بود.موقع حساب صندوقدار گفت که می تونم به پول ایرانی هم هزینه رو پرداخت کنم.اما وقتی به پول ایرانی حساب کرد متوجه شدم هر لیر رو به جای ۱۱۰۰ تومن(قیمت روز لیر) به قیمت ۱۷۰۰ تومن حساب می کنه.به همین دلیل هزینه رو با لیری که همراه داشتم پراخت کردم.
تصویر شماره ۳:مرکز اقامتی میان راهی
تصویر شماره ۴:اولین ناهار در ترکیه
اتوبوس دوباره به راه افتاد و من خدا خدا میکردم زودتر به ایغدیر برسیم.یک ساعتی از حرکت اتوبوس گذشته بود که کمی نگران شدم چون آقای راننده بعد از ناهار گفته بود که حدود نیم ساعت دیگه به ایغدیر می رسیم.سراغ راننده رفتم :”پس نرسیدیم آقای راننده؟چقدر طول کشید”.اما آقای راننده جواب داد:” ای وای یادم رفت, ایغدیر رو رد کردیم,چرا زودتر نگفتی”. واقعا هیچ جوابی نداشتم به قولی اصلا دیگه حرفم نمی یومد.عصبی شده بودم, بیشتر از بیست و چهار ساعت بود که از خانه خارج شده بودم اما هر ساعت یک بار با سوپرایز جدیدی مواجه میشدم.سعی کردم خودم را کنترل کنم به هر حال اتفاقی بود که افتاده بود.با اوقات تلخی گفتم :”ساعت سه و ساعت پنج از آرتوین اتوبوس هست.میشه بگید که من به این اتوبوس می رسم یا نه؟”. راننده جواب داد :”نگران نباش.ما حتما ساعت سه آرتوین هستیم,اما بهم یادآوری کن .هرجا تابلو شهر آرتوین رو دیدی بهم بگو تا از کمربندی رد نشم و داخل شهر جلوی ترمینال پیادت کنم”. برگشتم و روی صندلی نشستم.باید با دقت بیشتری به جاده نگاه می کردم.رد شدن از آرتوین و فراموشی احتمالی راننده می توانست عواقب بدی برای من بهمراه داشته باشد.خوشبختانه این بار هر دو نفرمان یادمان بود و راننده مقابل ترمینال آرتوین توقف کرد و گفت:”خوب این هم آرتوین.سفر خوبی داشته باشی”.کوله ام را برداشتم و بعد از خداحافظی راهی ترمینال شدم.ساعت سه و نیم بود و تنها امیدم این بود که اتوبوس های ترکیه هم مثل اتوبوس های ایران تاخیر داشته باشند.اما امان از این وقت شناسی خارجی ها.اتوبوس راس ساعت سه حرکت کرده بود و متصدی گفت که می توانم بلیط ساعت پنج را تهیه کنم و من هم همین کار را کردم.حالا بازهم باید یک ساعت و نیم وقتم را در ترمینال کوچک آرتوین می گذراندم.تصمیم گرفتم که از فرصت پیش آمده استفاده کنم و اگرچه زمان کوتاه بود اما گشت و گذاری در آرتوین داشته باشم.احتمالا همه ما این جمله را بارها و بارها شنیده ایم که:” هر کار خدا حکمتی داره”.وقتی پا به آرتوین گذاشتم این جمله را با تمام وجود درک کردم.تمام این تاخیرها و دلخوری ها شاید برای این بود که این فرصت را داشته باشم تا آرتوین را ببینم و این اذیت شدن ها به دیدن آرتوین می ارزید.شهر کوچکی که شمایلی از بهشت داشت.
تصویر شماره ۵:آرتوین
تصویر شماره ۶:آرتوین
تصویر شماره ۷:تصویری از یک بنر زیست محیطی در آرتوین
تصویر شماره ۸:توریست خارجی در آرتوین
آرتوین شهر کوچکی بود که البته دانشگاه و هتل پنج ستاره هم داشت,فوق العاده سرسبز بود و درخت های انار هر گوشه ای از شهر به وفور به چشم می خوردند.وقت کم بود و بنابراین ساعت چهار و نیم دل از تمام آن زیبایی ها کنده و راهی ترمینال شدم.اتوبوس راس ساعت پنج حرکت کرد.از آرتوین به بعد جاده رنگ دیگری به خود گرفت.جاده هایی سبز و بارانی,تنگ و پیچ در پیچ و گاهی خوفناک اما به غایت زیبا.این زیبایی منحصر بفرد تا هوپا ادامه داشت و بعد از هوپا تا ترابزون جاده شکل دیگری به خود می گرفت بطوری که سمت راست جاده دریای سیاه بود و سمت چپ جاده جنگل های انبوه سر سبز و مزارع چای. لحظه به لحظه لذت بخش بود و تمام اتفاقات روز قبل را بدست فراموشی سپرده بودم.از هوپا تا ترابزون فاصله شهرها بسیار کوتاه است و مهمترین شهرهایی که در مسیر قرار داشتند ریزه و سامسون بودند.حدود ساعت نه شب بود که به ترمینال ترابزون رسیدم.
تصویر شماره ۹: جاده آرتوین به هوپا
تصویر شماره ۱۰:جاده آرتوین به هوپا
تصویر شماره ۱۱:جاده هوپا به ترابزون(تصویر از اینترنت)
فاصله هتلی که رزرو کرده بودم تا ترمینال زیاد نبود و به سرعت خودم رو به هتل رسوندم.بارون شدیدی می بارید و من هم حسابی خسته بودم و علیرغم برنامه ریزی هام برای رفتن به مرکز شهر ودیدن شب های ترابزون در اولین شب ورود ,تصمیم گرفتم تا شب اول رو فقط استراحت کنم.هتلی که رزرو کرده بودم یک هتل دو ستاره کمی دور از مرکز شهر و نزدیک ترمینال بود.یک اتاق یک تخته بدون صبحانه به قیمت هر شب ۷۰ لیر.خوشبختانه در لابی هتل چای و قهوه رایگان برای مهمانان وجود داشت و من هم به محض رسیدن خودم رو به یک فنجون چای ترکی مهمون کردم.رسیپشن مرد جا افتاده و مودبی بود که من رو به اتاقم راهنمایی کرد.اولین کار گرفتن رمز و پسورد وای فای بود تا بتونم از طریق واتس آپ با خانواده ام تماس بگیرم.خوشبختانه سرعت اینترنت در اتاق خوب بود و من با هیجان, تمام ماجراها رو واسشون شرح دادم .قبل از ساعت یازده بعد از گرفتن دوش به تختواب رفتم.
تصویر شماره ۱۲:اتاق من در هتل آی ییلدیز ترابزون
نور خورشید از پنجره راه خودش رو به داخل اتاق باز کرده بود و صورتم رو نوازش می داد.کش و قوسی به خودم دادم و نگاهی به ساعت انداختم.ساعت نه صبح بود و خبری از باران های سیل آسای شب قبل نبود.حاضر شدم و بیسکوئیتی رو که همراه داشتم بجای صبحانه خوردم و کمی بعد پس از نوشیدن یک فنجان چای خوشمزه در لابی هتل,به سمت مرکز شهر روانه شدم.درست مقابل ترمینال ایستگاه دلموش هایی بود که با یک لیر مسافرها رو به مرکز شهر می رسوندن.از هتل تا مرکز شهر کمتر از ده دقیقه طول کشید.برنامه بازدید از کاخ آتاتورک بود.ایستگاه دلموش تمام مسیرهای شهری درست در مرکز شهر زیر پل قرار داشت و با پرس و جو متوجه شدم که باید سوار خط شماره پنج بشم.مسیر کاخ کمی پیچ در پیچ اما زیبا بود و کرایه برای هر نفر ۲٫۵ لیر.حالا مقابل کاخ قرار داشتم که چشم انداز فوق العاده ای از دریا و شهر ترابزون داشت.روبروی محوطه کاخ یک چای سرای با صفا وجود داشت و مغازه هایی که صنایع دستی ترکیه رو می فروختن.وارد کاخ شدم و متصدی با گرفتن هشت لیر بلیط و بروشور معرفی کاخ رو دستم داد.کاخ خلوت بود و من دومین یا سومین بازدید کننده بودم.معماری کاخ کمی متفاوت تر از کاخ هایی بود که قبل تر در استانبول دیده بودم و البته علیرغم زیبایی چندان پر زرق و برق نبود.کاخ کوچکی که در دو طبقه بنا شده بود و هر طبقه شامل چند اتاق خواب,اتاق نشیمن ,آشپزخانه , کتابخانه و سرویس بهداشتی بود و عکس های آتاتورک هر گوشه ای آویخته شده بود.
عکس شماره ۱۳:کاخ آتاتورک در ترابزون
عکس شماره ۱۴: کاخ آتاتورک در ترابزون
عکس شماره ۱۵:چشم انداز شهر از ایوان کاخ آتاتورک
عکس شماره ۱۶: محوطه کاخ
جلوی کاخ منتظر دلموش ایستادم.رفته رفته تعداد بازدیدکنندگان افزایش می یافت و جالب اینکه انگار اغلب توریست هایی که به ترابزون سفر می کردند اهالی کشورهای عربی بودند.بار دیگر در میدان مرکزی ترابزون بودم که پر ترددترین نقطه شهر محسوب میشد.راهی خیابان سنگفرشی شدم که مملو از جمعیت بود و پر از رستوران,کافی شاپ و لباس فروشی هایی که اغلب نمایندگی برندهای معروف ترک بودند.
عکس شماره ۱۷:خیابان مرکزی ترابزون
بر حسب تصادف به موزه باشگاه ترابزون اسپور برخورد کردم و تصمیم گرفتم تا از این موزه بازدید کنم.این موزه که در خیابان اصلی شهر واقع شده در حقیقت یک موزه ورزشی است که کاپ ها,مدال ها,لباس ها ,اسناد و هرچیزی که مربوط به تاریخچه این باشگاه ورزشی باشد در آن نگهداری می شود.ورودی موزه پنج لیر بود.
عکس شماره ۱۸:موزه ورزشی ترابزون اسپور
عکس شماره ۱۹: موزه ورزشی ترابزون اسپور
پس از بازدید از این موزه ورزشی راهی موزه ترابزون شدم که این موزه نیز در خیابان اصلی شهر واقع شده و یک عمارت قدیمی است که در آن وسایل قدیمی زیادی نگهداری می شود.ورودی این موزه هم پنج لیر بود و البته در بدو ورود سختگیری های بیشتری وجود داشت.مثلا نمیشد هیچ کیف یا وسیله ای رو به غیر از دوربین همراه خودت داخل موزه ببری و باید وسایل همراه رو هنگام ورود به صندوقدار تحویل بدید.
عکس شماره ۲۰: موزه ترابزون
عکس شماره ۲۱:موزه ترابزون
عکس شماره ۲۲:موزه ترابزون
از موزه خارج شدم.نزدیک ظهر بود و هوا گرمتر شده بود و رطوبت بالای هوا به مرز آزار دهندگی رسیده بود.خیابان اصلی را تا انتها رفتم و در انتهای خیابان راهی ساحل شدم که سمت راست قرار داشت.بخاطر گرما ساحل شلوغ نبود.یک اتوبوس دریایی مسافران را به مقصد استانبول سوار می کرد و چند کودک مشغول بازی در دریا بودند و تا لنز دوربین را دیدند با معصومیت بچه گانه شان و بی ریا مقابل آن ژست گرفتند.تصمیم گرفتم تا برای ناهار یکی از رستوران های دریایی نوار ساحلی را انتخاب کنم تا کمی هم استراحت کرده باشم.روی نیمکت نشستم و گارسون چتر بالای سرم را باز کرد تا از گزند آفتاب در امان بمانم.برای ناهار ساندویچ ماهی سفارش دادم که البته بعد از اولین لقمه از انتخابش پشیمان شدم چرا که طعم خوبی نداشت و انگار آشپز در طبخ غذا از هیچ ادویه ای استفاده نکرده بود.برای یک قوطی پپسی و ساندویچ ماهی ده لیر پرداختم و بار دیگر روانه مرکز شهر شدم.
عکس شماره ۲۳:ساحل ترابزون
عکس شماره ۲۴:ساحل ترابزون
زن هایی که زیر چادر و نقاب های سیاه با مشقت سعی می کردند بستنی قیفی شان را بخورند,مردهایی که دشداشه های سفید و اتو کشیده بر تن داشتند, کودکانی که دنبال والدین خود بی رمق حرکت می کردند,دختران و پسران جوانی که روی صندلی رستوران ها نشسته بودند و چشم در چشم هم برای آینده برنامه می ریختند, کافه های شلوغ ,سمیت فروش ها ,زنان مو بلوند و چشم رنگی و پرچم های ترکیه که به صورت نوار از این سو به آن سوی خیابان کشیده شده بودند ,تمام تصویری بود که این خیابان در ذهن هر بیننده ای از خود بجا می گذاشت.ترابزون شهر زنده ای بود که انگار مردمانش بی توجه به گرما و رطوبت زندگی را زندگی می کردند.مقصد بعدی بز تپه بود.در ایستگاه مرکزی دلموش ها زیر همان پل سوار دلموش بز تپه شدم و با دو و نیم لیر به بز تپه رسیدم.بز تپه چیزی شبیه همین بام تهران خودمان بود.تپه ای مشرف به دریا و شهر, تپه ای سرسبز با هوایی مطبوع تر از نوار ساحلی که مملو بود از توریست ها و بومی هایی که برای صرف چای و کشیدن قلیان روی میز و صندلی ها نشسته بودند و از دیدن این چشم انداز زیبا لذت می بردند.هزینه یک قوری چای چهار نفره بیست لیر بود.بعد از نوشیدن چای و کمی عکاسی بار دیگر سوار بر دلموش راه مرکز شهر شدم.
عکس شماره ۲۶:بز تپه
عکس شماره ۲۷: بز تپه
ساعت شش عصر بود و تصمیم گرفتم تا سری به مغازه ها بزنم و کمی سوغاتی بخرم.قیمت پوشاک از استانبول به مراتب گرانتر بود اما در مقایسه با ایران قیمت مناسب تری داشت.متاسفانه لیرهایم تمام شده بود و فروشگاه ها حتی فروشگاه های بزرگ که نام برندهای معتبر را یدک می کشیدند از پذیرش دلار امتناع کردند.با شتاب وصف ناپذیری به دنبال صرافی می گشتم و متاسفانه خبری از صرافی نبود که نبود.دست به دامن عابر پیاده ای شدم تا کمکم کند.دختر جوان با من همراه شد و بالاخره پس از کلی پیاده روی به صرافی رسیدیم که داشت کرکره ها را پایین می کشید.دختر جوان به ترکی با جناب صراف حرف زد و آقای صراف اجازه داد تا وارد مغازه اش شوم.دختر بیچاره کلی راهش رو دور کرده بود تا به من کمک کنه.واقعا نمی دونستم با چه زبونی ازش تشکر کنم.حتی با خودم فکر کردم که شاید اگر من جای اون بودم هرگز این کار رو نمی کردم و به نوشتن آدرس روی کاغذ یا همراهی مسافر تا جایی که مسیرم بود بسنده می کردم.با هم خداحافظی گرمی کردیم و من بعد از تبدیل دلار به لیر بار دیگر روانه بازار شدم.در میان راه متوجه آژانس های مسافرتی شدم که با هفتاد لیر تور یکروزه ترابزون به باتومی برگزار می کردن و می تونست ایده خوبی برای مسافرهایی باشه که قصد داشتند در ترابزون اقامت کنند.
در یکی از رستوران ها نشستم و دونر کباب سفارش دادم که با یک نوشابه شد نه لیر.بر خلاف ناهار ظهر خوشمزه بود و بعد از یک روز پر تحرک حسابی به دهنم مزه کرد.بعد از شام راهی نوار ساحلی شدم تا در آخرین شب اقامتم در ترابزون از شنیدن صدای دل انگیز کوبیدن موج ها به صخره های سنگی و دیدن تلالو نور ماه در تلاطم امواج دریا لذت ببرم.نوار ساحلی شلوغ بود.چای خانه ها مملو از جمعیتی بود که چای خوش عطر ترابزونی رو در استکان های کمر باریک نوش جان می کردند و بعضی کافه ها موسیقی زنده هم داشتند.در کافه ای کنار ساحل نشستم و یک فنجان چای به قیمت دو لیر سفارش دادم.صدای موسیقی ترکی و ترانه سرایی موج ها هارمونی دلچسبی ایجاد کرده بود.ساعت حدود ده بود که ساحل رو به قصد هتل ترک کردم.
عکس شماره ۲۸:چای ترکی در ساحل ترابزون
قبل ازرسیدن به هتل به ترمینال رفتم و از شرکت اتوبوسرانی مترو به مقصد باتومی بلیط تهیه کردم.اتوبوس ده صبح ترابزون رو به مقصد باتومی ترک می کرد و سه ساعت و نیم بعد به باتومی می رسید ,هزینه بلیط هم سی و پنج لیر بود.متصدی که مرد خوشرویی بود پس از صدور بلیط وقتی که متوجه شد از ایران اومدم گفت :”اگر دوباره به ترکیه برمی گردی می تونی از ترابزون تا دوبایزید بلیطت رو از شرکت ما تهیه کنی.هزینه بلیط هشتاد لیره و اتوبوس ساعت هشت شب حرکت می کنه و فردا صبح زود دوبایزیده. از اونجا هم که تا بازرگان راهی نیست می تونی با تاکسی بری و خیلی ارزون به ایرانی می رسی”. ایده بدی نبود اما با برنامه سفر من همخوانی نداشت.تشکر کردم و گفتم: ” اگر به ترابزون برگشتم حتما همین کار رو می کنم” و متصدی هم با گفتن انشاالله من رو بدرقه کرد.
صبح پس از نوشیدن چای خوش طعم و عطر در لابی اتاق رو تحویل دادم و روانه ترمینال شدم که پنج دقیقه بیشتر با هتل فاصله نداشت.ساعت ده سوار اتوبوس شدم و ترابزون رو به مقصد باتومی ترک کردیم.وقتی به مرز سارپی رسیدم تازه متوجه شدم که چرا راننده خط تهران-باتومی تمایل چندانی نداشت تا از مرز سارپی وارد باتومی بشه.مرز بطور وحشتناکی شلوغ بود و کمک راننده که خانمی بسیار خوش تیپ و موقر بود قبل از پیاده شدن برای مسافرها توضیح داد که حداقل دو ساعتی اینجا معطلی داریم و در صورت دلخواه می تونید اونطرف مرز خودتون به باتومی برید, در غیر این صورت در خاک گرجستان منتظر اتوبوس باشید.کوله پشتی رو روی دوشم انداختم و از اتوبوس پیاده شدم.مرز سارپی یکی از عجیب ترین مرزهایی است که تا حالا دیدم.مرزی که خودش یک تفرجگاه ساحلی محسوب میشه و آدم های زیادی دو طرف مرز مشغول شنا و آفتاب گرفتن هستن. خونه هایی که در دو سوی مرز قرار گرفتن پنجره هاشون رو به همدیگه باز میشه اما تفات های زیادی بین ساکنین آنها وجود داره.یک سوی مرز کلیسا است و سوی دیگر مسجد, یک طرف ترکی صحبت می کنن و طرف دیگه گرجی ,یک طرف مسلمان طرف دیگه مسیحی و تفاوت های بی شمار دیگه. با خودم فکر کردم مرز عجب جای عجیبیه ,خطی که می تونه منشا تفاوت های بیشمار باشه. شاید صدها سال قبل مردمی که در این منطقه زندگی می کردن همه با یک زبون با هم تکلم می کردن و آداب و رسوم و دین و مذهب همه یکی بوده اما امروز آدم هایی که فاصله خونه هاشون به یک کیلومتر هم نمی رسه تفاوت هاشون از زمین تا آسمونه.صف طولانی انتظار برای چک شدن پاسپورت و خورن مهر ورود به گرجستان, با همین افکار گذشت. اون طرف مرز دلموش ها(ون) با نفری دو لاری(واحد پول گرجستان,در تاریخ سفر من هر لاری حدودا ۱۷۰۰ تومان بود) مسافرها رو به باتومی می بردن.قیمت تاکسی هم بیست لاری بود.خلاصه یکی از راننده ها حاضر شد تا با پونزده لاری من رو به هتل برسونه و من هم که دیگه نمی خواستم وقت رو تلف کنم با تاکسی راهی باتومی شدم.
عکس شماره ۲۹: مرز سارپی
عکس شماره ۳۰: مرز سارپی
از مرز تا باتومی حدودا کمتر از نیم ساعت طول کشید و سواحل دریای سیاه در طول مسیر تصویر فوق العاده ای در خاطر هر مسافر حک می کرد.باتومی یک شهر کوچک ساحلی است که در جذب گردشگر فوق العاده موفق بوده. شمال شرقی شهر, قسمت توریستی شهره که هتل ها,رستوران ها,مراکز تفریحی ,برج های باتومی و هر چیزی که برای یک توریست لازم باشه, در این قسمت تمرکز دارن.نکته جالب دیگه ای که در باتومی متوجه اون خواهید شد, تعداد زیاد صرافی هاست که تقریبا به فاصله هر صد متر یک صرافی وجود داره.بالاخره به محل اقامتم رسیدم یعنی هاستل کالیپسو (Calypso Hostel) که درست مقابل پارک ساحل باتومی و در چند قدمی محوطه پیازا قرار داشت. هاستل اقامتگاه ارزان قیمتی است که تختهای یک اتاق را به شما اجاره میدهد و در واقع یک اتاق بین چند نفر مشترکا بهره برداری میشود. این اولین تجربه اقامت من در هاستل بود و راستش رو بخواهید وقتی تختم رو تحویل گرفتم هم استرس داشتم و هم با دیدن دختر و پسرهایی که تو آشپزخونه و لابی و اتاق ها از سویی به سوی دیگر می رفتن احساس کردم که خبری از آسایش و آرامش در هاستل نیست.برای من که یک فرد درونگرا هستم حضور در بین کلی غریبه خیلی خوشایند نبود.هزینه هر شب اقامت در این هاستل بدون صبحانه ده دلار بود و رسیپشن بعد از نشون دادن تختم گفت که می تونم از کامپیوتر, یخچال ,لباسشویی و امکانات پخت و پز در آشپزخونه استفاده کنم. بعد از شنیدن راهنمایی های رسیپشن به سمت تختم رفتم و با کشیدن پرده تصمیم گرفتم تا کمی استراحت کنم.
عکس ۳۱: نقشه باتومی
عکس ۳۲:هاستل کالیپسو
عکس ۳۳:هاستل کالیپسو
بعد از یک استراحت کوتاه و با تهیه نقشه از رسیپشن هاستل روانه ساحل شدم. فاصله این هاستل تا ساحل و دیدنی های باتومی خیلی کوتاه بود و حدود دو سه دقیقه بعد از خروج از هتل به نوار ساحلی رسیدم که پر ترددترین و شلوغ ترین منطقه باتومی محسوب میشه. چندین پلاژ در این مسیر برای شنا وجود داره که تخت و چتر اجاره میدن و محل مناسبی برای شنا و آفتاب گرفتن هستن. ساحل مملو از جمعیت بود, هوای مطبوع و پاک, هیاهوی بچه ها که کنار دریا به همدیگه آب می پاشیدن و بعد با خوشحالی تنی به آب می زدن, صدای خنده رهگذران و دیدن زوج های عاشقی که با دوچرخه های دونفره از سویی به سوی دیگه می رفتن حس خوبی رو به من القا می کرد. امکان استفاده از انواع تفریحات آبی مثل جت اسکی و شاتل هم برای علاقه مندان وجود داشت. علاوه بر تفریحات دریایی, دوچرخه هم در نوع یک نفره و دونفره اجاره داده می شه و می تونید مسیر ساحلی رو با دو چرخه طی کنید.اولین بنای زیبایی که در ساحل خودنمایی می کرد برج بلند الفبا بود. برج الفبای باتومی که نمادی از قدمت ۵ هزار ساله حروف الفبای گرجی است با یک معماری خاص در باتومی به ارتفاع ۱۳۰ متر ساخته شده، این برج نشان دهنده بی همتایی الفبای گرجی و مردم گرجستان میباشد. طرح برج شباهت بسیاری به طرح مارپیچ دوگانه معروف به ساختار DNA دارد . بدنه آلومینیومی برج به شکل ۳۳ حرف الفبای گرجی به تاج بالای سازه متصل می شود .
عکس ۳۴: ساحل زیبای باتومی
عکس ۳۵: ساحل باتومی و برج چاچا
عکس ۳۶: برج الفبا
درست مقابل برج الفبا چرخ و فلک بلند باتومی قرار داده. این چرخ و فلک اگر چه به مجهزی چرخ و فلک ساحلی باکو که چشم باکو نامیده میشه نیست اما می تونه تجربه جالبی برای گردشگران باشه و ازون بالا هر بیننده ای رو به دیدن چشم انداز زیبایی از دریا و شهر دعوت می کنه.تصمیم گرفتم که این چرخ و فلک رو امتحان کنم. بلیط رو از باجه بلیط فروش به قیمت سه لاری تهیه کردم و سوار بر چرخ و فلک به تماشای غروب دل انگیز خورشید در امتداد دریا نشستم.
عکس ۳۷: چرخ و فلک باتومی
نمی دونم داستان های عاشقانه دوست دارید یا نه اما می خوام در این سفرنامه واستون یک داستان عاشقانه تعریف کنم. داستان عشق پسری مسلمان از دیار آذربایجان به دختری مسیحی از گرجستان. علی و نینو که از دو کشور و دو فرهنگ متفاوت عاشق هم دیگر می شوند با وجود مشکلات و اختلافات فراوان برای عشق خود می جنگند و بالاخره به هم می رسند اما با شروع جنگ از هم دور شده و با مرگ علی در جنگ برای همیشه از هم جدا می شوند. اما داستان علی و نینو در قالب تندیسی که در ساحل باتومی ساخته شده تا ابد زنده خواهد ماند. مجسمه مدرن علی و نینو که از لایه هایی فلزی درست شده این داستان زیبا و غم انگیز را به زیبایی تمام توصیف می کند. هر ده دقیقه یک بار دو مجسمه به سمت هم حرکت کرده, بوسه ای به صورت یار زده و بعد جسم آنها در هم فرو رفته و به شکل یک تن در می آیند ,اما بعد از هم جدا شده و به طرف مخالف میروند و از هم دور می شوند. تندیس علی و نینو در شب نور پردازی میشه و دیدن این مجسمه در شب خالی از لطف نیست.
عکس شماره ۳۸: تندیس علی و نینو
عکس شماره ۳۹: تندیس علی ونینو
آفتاب غروب کرده و بود و حالا کافه ها و رستوران های ساحلی بودن که با پخش موسیقی و رقص نور توجه رهگذران رو به خود جلب می کردند. همینطور که به مسیرم ادامه می دادم محل اجرای رقص فواره ها رسیدم. گاهی موسیقی فولکوریک گرجی پخش می شد و گاهی موسیقی های غربی و هربار فواره ها بودن که سر به فلک کشیده و همنوا با موسیقی در هوا پیچ و تاب می خوردن. روی صندلی نشستم و محو تماشای قطره های معلق آب در هوا شدم. عده ای با موسیقی می رقصیدند و عده ای آواز می خوندن و حس مشترکی که در چشم همه رهگذران موج می زد سرخوشی بود. نیم ساعتی از تماشای رقص فواره ها گذشت که احساس گرسنگی به سراغم اومد. به سمت هتل راه افتادم و در رستورانی کوچک یک پرس شیشلیک گرجی رو به قیمت هشت لاری صرف کردم و رهسپار هتل شدم.
عکس شماره ۴۰: شیشلک گرجی
عکس شماره ۴۱: رقص فواره ها
ساعت هفت صبح بود که با صدای زنگ هم اتاقی اکراینی ام از خواب پریدم. ساعت بطور کابوس واری زنگ می خورد و تقریبا تمام ساکنین اتاق از خواب پریده بودن و فقط صاحب موبایل بود که در خواب ناز تشریف داشت. بالاخره تصمیم گرفتیم که به هر ترتیبی شده بیدارش کنیم تا حداقل زنگ هشدار موبایلش رو قطع کنه و بعد از چند دقیقه تلاش موفق شدیم.اما دیگه کار از کار گذشته بود.همه خواب زده شده بودن و یکی یکی از رختخواب ها دل کندن.یکی مشغول کتاب خوندن شد, یکی رفت دوش بگیره, یکی رفت صبحانه درست کنه و من تصمیم گرفتم بعد از خوردن صبحانه که از شب قبل تهیه کرده بودم به سمت باغ گیاه شناسی باتومی حرکت کنم.فاصله باغ گیاه شناسی تا مرکز شهر زیاده و دو راه برای رسیدن به این باغ وجود داره. راه اول اینکه به مرکز شهر برید و از اونجا با ون و به قیمت ۲ لاری خودتون رو به باغ برسونید و راه دوم اجاره تاکسی دربست که من راه دوم رو انتخاب کردم و با ده لاری خودم رو به باغ گیاهشناسی رسوندم. ورودی این باغ بی نظیر ۸ لاری بود و برای استفاده از خدماتی مانند راهنما یا ماشین های مخصوص حمل مسافر باید مبالغ اضافی رو پرداخت می کردید. باغ گیاه شناسی باتومی در واقع در ۱۰ کیلومتری خارج از این شهر در سمت شمال قرار دارد و باغی بسیار بزرگ و دیدنی می باشد. وسعت باغ گیاه شناسی ۱۰۸ هکتار و ۴۳۰۵۷ گونه ی گیاهی مختلف را در خود جای داده است و همه گیاهان در این باغ دارای برچسب هایی هستند که شناسنامه و معرف آن گیاه می باشد. این منطقه ی زیبا، شبیه ساز گیاهان مکان هایی مانند قفقاز، شرق آسیا، نیوزیلند جنوبی، آمریکا، هیمالیا و مکزیک می باشد و سر زدن به همه گیاهان و همه مناطق شگرف این باغ گیاه شناسی کاری بسیار دشوار اما لذت بخش است. این باغ توسط گیاه شناس روسی آندره نیکولایویچ کراسنوف در سال ۱۸۸۰ میلادی تاسیس شد و در سال ۱۹۲۵ میلادی هم تحت نظارت اتحاد شوروی گسترش پیدا کرد و از سال ۲۰۰۶ تا به حال توسط آکادمی علمی گرجستان اداره می شود. البته از اونجا که هوا گرم بود و مسیر سخت بنده موفق به رسوندن خودم تا فاز آخر باغ نشدم و در اواسط راه و بعد از رسیدن به چشم انداز زیبای دریا به سمت خروجی برگشتم.بازدید از این باغ زمانبره اما ارزشش رو داره.
عکس شماره ۴۲: باغ گیاه شناسی
عکس شماره ۴۳: باغ گیاه شناسی
عکس شماره ۴۴: باغ گیاه شناسی
عکس شماره ۴۵: باغ گیاه شناسی
برای برگشت از ون ها استفاده کردم و مرکز شهر پیاده شدم. در مرکز شهر هم صرافی های فراوانی وجود داره و ازین بابت جای نگرانی نیست. بعد از صرف ناهار راهی هتل شدم و بعد از استراحت در هتل برای شنا راهی ساحل شدم.
عکس شماره ۴۶: برج الفبا در شب
وقتی خورشید بساطش رو جمع کرد من هم ساحل رو به سمت میدان پیازا ترک کردم.اگر صحبت از زیباترین نقاط شهر باتومی شود، بدون شک میدان پیازا از نخستین جواب های ممکن است. میدانی متفاوت و با معماری خارق العاده که در مرکز شهر قرار دارد و با پا گذاشتن به درونش ساختمان هایی به سبک معماری ایتالیایی توجه هر فردی به خود را جلب می کند. مساحت میدان پیازا در حدود ۵۷۰۰ متر است و در اطراف آن مجموعه پیازا، هتل و چندین رستوران و کافه به چشم می خورد. معماری ساختمان ها که از موزائیک و شیشه است، زیبایی محیط را دو چندان کرده و اتفاقاتی چون برگزاری موسیقی زنده در کافه های میدان و کنسرت های مشهور، میدان پیازا را به مکانی دوست داشتنی و محبوب بدل کرده است. اون شب دو تا اتفاق جالب افتاد.اول اینکه در رستورانی که من برای شام انتخاب کردم یک خانواده گرجی پدرشون رو سورپرایز کردن و بدون اطلاع خودش واسش تولد گرفته بودن. هیجان پدر خونواده بعد از دیدن کیک تولد, هیاهوی مهمانان و سرود تولدت مبارک که از سوی تمام مردمی که در کافه ها نشسته بودن خونده می شد فضای بسیار دل انگیزی بوجود آورده بود که من با تمام وجود از بودن در چنین جوی لذت بردم. دوم اینکه اون شب شهرداری باتومی برنامه موسیقی ترتیب داده بود. البته من به شخصه ترجیح می دادم شاهد رقص و موسیقی فولک گرجی باشم اما اون شب گروه موسیقی به اجرای رقص و آوازهای غربی پرداختن که البته در نوع خودش جالب بود.حدودا ساعت دوازده شب به هتل برگشتم که فاصله ای حدود دو سه دقیقه با میدان پیازا داشت.
عکس شماره ۴۷: میدان پیازا
عکس شماره ۴۸: میدان پیازا
عکس شماره ۴۹: میدان پیازا
صبح روز بعد راهی کلیسای جامع مادر مقدس شدم. این کلیسا که محل عبادت مسیحیان ارتدوکس است دارای معماری زیبایی بوده که به معماری سبک گوتیک مشهور است و تماشای آن برای علاقه مندان به این سبک از معماری بسیار لذت بخش است. اگر به ساختار سازه ای این کلیسا دقت شود، در قسمت سقف دارای سه گنبد بزرگ می باشد که با معماری سبک گوتیک طراحی شده و جلوه خاصی به این کلیسا بخشیده است و باعث جلب توجه بازدید کنندگان در نگاه اول می شود. این کلیسا از نظر نمای ظاهری نیز بسیار زیبا بوده و این نمای بیرونی زیبا یکی از دلایلی است که سبب جذب بازدید کنندگان بسیاری می شود، چراکه در طراحی و ساخت این کلیسا از سنگ های خاص مورد استفاده قرار گرفته و در بخش بالای درب ورودی کلیسا تندیس هایی قرار داده شده که عبارتند از: تندیس سنت نینو و تندیس سنت اندرو که جلوه خاصی به بخش ورودی بخشیده است.کلیسا بسیار شلوغ بود و گرجی های زیادی برای عبادت به کلیسا اومده بودن. بازدید از کلیسا رایگان است.
عکس شماره ۵۱: کلیسای جامع مادر مقدس
عکس شماره ۵۲: کلیسای جامع مادر مقدس
عکس شماره ۵۳: کلیسای جامع مادر مقدس
عکس شماره ۵۴: کلیسای جامع مادر مقدس
بعد از بازدید از کلیسا راهی میدان اروپا شدم. در مجاورت این میدان تندیس مدئا یکی از اساطیر یونان با گوسفند طلایی در دست و همچنین ساعت ستاره شناسی قرار گرفته است. ساعت ستاره شناسی باتومی یادآوری از نمونه های تاریخی خود در شهرهای پراگ و ونیز است که به تازگی شهر باتومی را به وجود خود مزین کرده و بر بالای برجی تاریخی و ساختمان سابق بانک ملی گرجستان قرار گرفته است.با استفاده از این ساعت می توانید از وقت دقیق محلی آگاه شوید. هنگامی که صدای آهنگین سنج را شنیدید، یعنی یک ساعت دیگر گذشته و اگر تنها صدای یک تک ملودی به گوش تان رسید، یعنی نصف ساعت زمان سپری شده است.با استفاده از ساعت ستاره شناسی باتومی همچنین اطلاعاتی تخصصی تر چون محل قرار گیری خورشید و ماه، فاز ماه، موقعیت نصف النهار و افق را می توانید بدانید. نکته جالبی که وجود داشت فواره های وسط میدان اروپا بود و افرادی که با شوق و ذوق فراوان در حالی که در چند صد متری دریا قرار داشتند, از آب بازی زیر این فواره ها آنچنان مشعوف می شدند که گویی در عمر خود هرگز آب ندیده بودند.
عکس شماره ۵۵: میدان اروپا
عکس شماره ۵۶: میدان اروپا
عکس شماره ۵۷: تندیس مدئا
عکس شماره ۵۸: ساعت ستاره شناسی
به فاصله کوتاهی از میدان اروپا سالن تئاتر شهر باتومی و آبنمای نپتون قرار دارند. آبنمای نپتون نمونه مشابهی از آبنمای معروف نپتون در شهر بولونیا ایتالیا است که در سال ۲۰۱۰ ساخته شده است و دیدن آن خالی از لطف نیست.
عکس شماره ۵۹: آبنمای نپتون
برای ناهار دوباره به محوطه پیازا برگشتم. ظهرهای پیازا با شب های اون اصلا قابل مقایسه نیست. نه خبری از انبوه جمعیت بود نه خبری از گروه موسیقی. در گوشه ای دنج نشستم و برای ناهار یک ساندویچ همبرگر به قیمت ۲۱ لاری سفارش دادم. طعم غذا در باتومی با تجربه ای که از غذاهای لذیذ گرجی که در سفر قبلی ام به تفلیس داشتم, تا حدودی متفاوت بود. اگر رو راست باشم غذاهایی که در باتومی امتحان کردم رو اصلا دوست نداشتم. اگر چه ذائقه ها متفاوته اما غذاهای کم ادویه و بی مزه چیزیه که من اصلا دوستشون ندارم و تقریبا تمام غذاهایی که در باتومی خوردم همین ویژگی رو داشتن. از پیازا به سمت هتل روانه شدم. باید کوله بارم رو جمع می کردم چرا که فردا عازم تفلیس بودم.با پرس و جو از رسیپشن متوجه شدم که اتوبوس ها از ترمینال باتومی حرکت می کنند که از شهر فاصله داره, قطار هم بود که با قیمت شش لاری هر مسافر رو از باتومی به تفلیس میبرد و گزینه آخر هم ون ها بودن که بطور بیست و چهار ساعته مسافرها رو از باتومی به تفلیس می بردن. ایستگاه این ون ها مقابل ایستگاه تلکابین باتومی قرار داره که فاصله زیادی با هتل نداشت.از اونجا که همسفری نداشتم و ممکن بود خواب موندن و جا موندن از اتوبوس و قطار واسم اتفاق بیفته تصمیم گرفتم گزینه بدون ریسک استفاده از ون رو انتخاب کنم. عصر تصمیم گرفتم به مراکز خرید باتومی سری بزنم و خودم رو از لذت خرید در این سفر بی نصیب نکنم. البته در نهایت به خرید چند آهن ربا و چند فنجون یادگاری از باتومی بسنده کردم. خرید در باتومی چندان منطقی به نظر نمی رسه بویژه اگر این سفر به صورت ترکیبی همراه با ترکیه انجام بشه. اغلب لباس ها برندهای ترکیه ای هستن که حداقل با دو برابر قیمت به فروش می رسن. با این حال اگر مقصد شما صرفا باتومی است باید بگم که قیمت ها باز هم در مقایسه با کشور خودمون پایین تر هستند.
صبح روز بعد بعد از صرف صبحانه و خداحافظی از هم اتاقی ها راهی ایستگاه ون ها شدم. خیلی طول نکشید که ون تکمیل شد و به سمت تفلیس حرکت کرد. در بین راه از مقابل کلیسای کاتولیک های باتومی عبور کردیم و برام جای تعجب داشت که چرا این کلیسا در مقایسه با کلساهای ارتدوکس انقدر کوچیک و فاقد جذابیت ظاهری بنا شده. جاده باتومی به تفلیس در عین زیبایی بسیار پر پیچ و خمه و کوچکی فضای ون تحمل این مسیر رو سخت تر می کرد. هزینه استفاده از این ون ها ۱۸ لاری بود و حدودا پنج ساعت طول کشید تا ما به شهر تفلیس یعنی پایتخت کشور گرجستان رسیدیم.
عکس شماره ۶۰: مسیر باتومی به تفلیس
عکس شماره ۶۱: کلیسای کاتولیک های باتومی
این دومین سفر من به شهر تفلیس بود و تنها یک روز فرصت داشتم تا از بودن در این شهر تاریخی لذت ببرم. از ایستگاه ون ها با تاکسی و با قیمت هشت لاری خود م رو به هاستل تفلیس روم (Tiblisi rooms) در خیابان روستاولی رسوندم. خیابان روستاولی از مهمترین خیابان های شهر تفلیس به حساب میاد و برای قدم زدن, خرید, کافه گردی و رستوران گردی محل مناسبی محسوب میشه. یکی دیگه از مزیت های خیابان روستاولی نزدیکی به آثار تاریخی تفلیس و بخش قدیمی شهر تفلیس است که جاذبه هایی مانند حمام شاه عباسی و کلیسای سامبا رو در خود جا داده. هاستل درست روبروی سالن آمفی تئاتر تفلیس قرار داشت و به لحاظ موقعیت مکانی بسیار مناسب بود. با این حال خدمات هاستل مثل وضعیت سرویس های بهداشتی, نظافت و امکانات رفاهی چنگی به دل نمی زد. یک زوج ایرانی هم در این هاستل اقامت داشتن و علیرغم اینکه من چندبار با اونها روبرو شدم و به فارسی بهشون سلام کردم اما هربار اونها بدون جواب و با طرز برخوردی که می خواست نشون بده ما ایرانی نیستیم از کنار بنده رد شدن. حالا چرا ما ایرانی ها وقتی در کشور غریبه همدیگه رو می بینیم رو بر می گردونیم رو فقط خدا میدونه.
عکس شماره ۶۲: هاستل تفلیس روم
عکس شماره ۶۳: هاستل تفلیس روم
عکس شماره ۶۴: آمفی تئاتر تفلیس
بعد از کمی استراحت از هاستل خارج شدم.قدم زنان خیابون زیبای روستاولی رو طی کردم و به خیابون زیبای شاردن رسیدم. همون خیابون سنگ فرشی که واسم یادآور خاطرات سفر قبلیم به تفلیس بود. یادآور همون روزی که با ناراحتی از تفلیس جدا شده بودم و با خودم میگفتم یعنی میشه یک بار دیگه در این خیابون قدم بزنم و حالا این اتفاق افتاده بود. به مجسمه مادر نگاه کردم.همون مجسمه برافراشته بر فراز کوه که در یک دست جامی از شراب داره برای دوستان و در دست دیگرش شمشیری برای دشمنان. از مجسمه ازادی عبور کردم و حالا کلیسای عظیم سامبا دوباره مقابل چشمم خودنمایی می کرد. در انتهای خیابون شاردن در کافه ای نشستم و یک فنجون چای نوشیدم. کمی دلم گرفت, دل تنگ خانواده شده بودم, خانواده ای که سفر قبلی ام به تفلیس رو در کنار اونها گذرونده بودم. باز هم همون احساس عجیب به سراغم اومده بود, غم ترک تفلیس و در عین حال خوشحالی برای اینکه تا دو روز آینده کنار خانواده ام بودم. برای شام خینکالی سفارش دادم. یک غذای محلی و خوشمزه گرجی که در اولین سفرمون امتحانش کرده بودیم. آخرین مقصد پل دوستی بود, ایستادن روی پل و گرفتن چند عکس یادگاری خاطرات آخرین روز سفر من رو رقم زد. فردا صبح بعد از هماهنگی با دفتر گیتی پیما در تفلیس با تاکسی راهی ترمینال شدم. اتوبوس ساعت ۱۲ ظهر تفلیس رو به مقصد تهران ترک کرد.هزینه اتوبوس ۱۲۰ لاری بود که تقریبا با قیمت مسیر رفت برابر بود. خبری ازمعطلی در مرزها نبود و بعد از حدودا بیست و چهار ساعت به تهران رسیدم و داستان سفر هم به اتمام رسید.
عکس شماره ۶۵: نمایشگاه های هنری در خیابان روستاولی
عکس شماره ۶۶: میدان آزادی
عکس شماره ۶۷: خیابان شاردن
عکس شماره ۶۸: ساختمان پارلمان
عکس شماره ۶۹: مجسمه مادر
عکس شماره ۷۰: پل دوستی
عکس شماره ۷۱: کلیسای سامبا
عکس شماره ۷۲: مسیر تفلیس-تهران
عکس شماره ۷۳: آدانا کباب در رستوران میان راهی در ترکیه
توصیه هایی برای سفر:
-شاید براتون سوال پیش بیاد که وضعیت امنیت برای من که تنها سفر کردم چطور بود. باید خدمت شما عرض کنم که این تا حدود زیادی به خودتون بستگی داره.اما اگر برخی موارد مثل ساعت تردد, عدم استفاده از وسایل نقلیه شخصی و…رو رعایت کنید هیچ خطری شما رو تهدید نمی کنه.
– چه در ترکیه و چه در گرجستان تا دلتون بخواد صرافی هست. پس فقط به اندازه نیاز پول چنج کنید.
– از اونجا که منابع زمانی و مالی در سفر محدود است, تهیه برنامه سفر از قبل بر اساس اطلاعات می تونه به استفاده بهینه از وقت کمک کنه.
– نمایش دلفین ها و پارک آبی در باتومی از دیگر اماکن دیدنی این شهر هستن.متاسفانه من فرصت بازدید از اونها رو نداشتم اما شما در صورت علاقه می تونید این موارد رو هم در برنامه سفر خودتون بگنجونید.
– قیمت غذا مشابه ایران, قیمت حمل و نقل گرانتر از ایران و قیمت پوشاک ارزانتر از ایران می باشد.
-در نهایت امیدوارم که اطلاعات این سفرنامه به کار شما خواننده عزیز بیاد. از اینکه وقت خودتون رو به خوندن سفرنامه من اختصاص دادید کمال تشکر رو دارم.
نویسنده : مریم کریمی
منبع:لست سکند