لتونی: کلیسای جامع ارتودوکس، بازار محلی، برنامه های فستیوال – ۲۹ آوریل ۲۰۱۶

ساعت ۸ بیدار شدم و برای صبحانه به طبقۀ هفتم هتل رفتم. سالن رستوران بزرگ و
با چشم اندازی زیبا به پارک و خیابان های روبرو بود. انواع خوراکی ها برای صبحانه
وجود داشت که تعداد و تنوع بسیار زیاد سوسیس و ژامبون برام جالب بود.

بعد از صرف صبحانه به اتاق برگشتم و لباس پوشیدم تا برای اولین قرار کاری
آماده بشم. از قبل هماهنگ شده بود که ساعت ۱۰ صبح رئیس انجمن دوستی لتونی و ایران
در لابی هتل به دیدارم بیاد. این آقا یک مرد روس تبار بود که در ریگا زندگی می کرد
و بارها به ایران سفر کرده بود. من قصد ندارم در این سفرنامه به جنبه های کاری
مسافرتم بپردازم، برای همین فقط در همین حد می گم که جلسه ای برگزار شد با حضور
ایشون و سی نفر از اعضای انجمن. سوال های زیادی دربارۀ ایران و سفر به ایران
پرسیدن که تا جایی که می تونستم بهشون جواب دادم و در نهایت ازشون دعوت کردم فیلم
من رو که دربارۀ زیبایی ها و هنر ایران هست در سالن سینما ببینن. اونها خیلی
علاقمند بودن که اصفهان، شیراز، مشهد و تبریز رو از نزدیک ببینن و جالب اینکه
دربارۀ این شهرها اطلاعات بسیار خوبی هم داشتن.

بعد از جلسه، به همراه رئیس انجمن به دو تا از دیدنی های ریگا رفتیم. اول
کلیسای حضرت مسیح که در واقع یک کلیسای ارتودوکس هست و مراسم مذهبی مختلف توش
انجام میشه. این کلیسا معماری بسیار زیبایی داشت. داخل کلیسا رفتیم و شمع روشن
کردیم و برای چند دقیقه ایستادم و مردم در حال دعا و نیایش رو تماشا کردم. چقدر
آدم ها در حالت نیایش شبیه به هم هستن، مهم نیست پیرو چه دین و مذهبی باشن، همینکه
داخل عبادتگاه میان و خدایی رو پرستش می کنن، اونها رو شبیه به هم می کنه.

بعد از کلیسا به پیشنهاد رئیس انجمن به بازار روز ریگا رفتیم تا محل اصلی
خریدهای روزانۀ مردم شهر رو از نزدیک ببینم. در ریگا سوپرمارکت های بسیار بزرگی
وجود داره اما بازار روز چیز دیگه ایه. پنج سولۀ بسیار بسیار بزرگ سرپوشیده که هر
کدوم به یک چیز تعلق داره. سولۀ اول بازار ماهی فروشان شهره که مملو از ماهی های
مختلفه، سولۀ دوم مخصوص میوه و سبزیجاته، سومی به گوشت و مرغ اختصاص داره، چهارمی
به خشکبار و پنجمی به محصولات لبنی مثل شیر و ماست و پنیر و… .

هر سوله با یک در
بزرگ به سولۀ مجاور راه داره و بعد از سولۀ پنجم، تعداد بسیار زیادی دستفروش در
محوطۀ بیرونی بازار انواع جنس های مختلف رو می فروختن. من که خرید خاصی نداشتم اما
خود اون آقا ماهی و نون و چیزهای دیگه خرید.

چون باید برای شرکت در برنامه های فستیوال به سالن سینما می رفتم، ساعت یک ظهر
به هتل برگشتیم. قول داد که فردا به همراه تعدادی از اعضای انجمن برای تماشای فیلم
به سالن جشنواره میاد.

من دوش سریعی گرفتم و برای برنامۀ بعدی که دیدار با مدیران چند شرکت فیلمسازی
بود به سالن جشنواره رفتم. این برنامه از ساعت دو تا چهار طول کشید.

از سالن بیرون اومدم و کمی در خیابان های اطراف قدم زدم. یک فروشگاه بزرگ
سوغاتی فروشی پیدا کردم و سری هم زدم به مرکز خرید بسیار بزرگی که همون نزدیکی
بود. طبقۀ اول مرکز خرید یک سوپرمارکت بزرگ بود و طبقات بالاتر انواع فروشگاه های
کیف و کفش و لباس.

نکته ای که در مورد سفر به اروپا وجود داره اینه که همیشه قیمت اجناس در
سوپرمارکت های بزرگ زنجیره ای پایین تر از سوپری های توی شهره. این تفاوت قیمت
گاهی به نصف میرسه و بنابراین بهتره اگر قصد خرید چند قلم جنس رو دارین به یکی از
این سوپرمارکت ها سر بزنین. در ریگا سوپرمارکت زنجیره ای
Narveseen همه جا دیده میشه؛ از ابعاد بسیار
بزرگش در حد فروشگاه های شهروند و هایپراستار ما گرفته تا سوپری های کوچیکتر در حد
بقالی های ما و دکه های خیلی کوچیک.
Narveseen علاوه بر فروش مایحتاج روزانه، بلیت تراموا، اتوبوس و قطار هم می
فروشه که خریدنش از این دکه ها بسیار به صرفه تر از خریدنش از داخل اتوبوسه.

ساعت پنج و نیم به هتل برگشتم، لباس عوض کردم و برای برنامۀ بعدی آماده شدم.
قرار بود ساعت ۶ عصر همۀ مهمونها در لابی جمع بشن تا برای صرف شام به رستوران
بریم.

از اونجا که همۀ مهمون ها کارگردان یا تهیه کننده بودن، راس ساعت در لابی جمع
شدن. رئیس فستیوال که از قبل در لابی منتظرمون بود یکی یکی باهامون خوش و بش کرد و
وقتی جمع تکمیل شد به سمت رستورانی که خیلی به هتل نزدیک بود راه افتادیم.

برنامۀ صرف شام که با آشنایی با سایر فیلمسازها از کشورهای دیگه همراه بود، تا
ساعت ۱۰ شب طول کشید و برای ما پیش غذا، غذای اصلی و دسر آوردن که من مزۀ همه رو
دوست داشتم.

ساعت ۱۰ خداحافظی کردیم و به سمت هتل برگشتیم. من دوباره لباس عوض کردم و برای
قدم زدن به خیابان های اطراف رفتم. چون فردا روز شنبه و در واقع شب تعطیل بود،
خیابان ها پر بود از جمعیت توریست و خود اهالی شهر که در کافه ها و رستوران های
کنار خیابون نشسته بودن و حرف می زدن. ساعت ده شب هم که هنوز هوا روشن بود و چیزی
بود مثل ساعت ۷ شب ما در طول تابستان.

من تا ساعت یازده و نیم بیرون بودم و بعدش به هتل برگشتم و کمی بعدش هم
خوابیدم.

 

نوشته شده توسط : وبلاگ سفرنامه حسام

حتما ببینید

سفرنامه هند

سفر معنوی هندوستان

سفر معنوی هندوستان     قسمت اول (سفر به درون یا بیرون!) تا جایی که …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *