نیمه شب در برلین
داشتن بعضی از دوستها نعمت بزرگیه! امروز (چهارشنبه) که سومین روز حضورم در برلین بود، وقتی حالم رو با دوشنبه مقایسه میکنم، احساس میکنم که چقدر عوض شدم! امروز که ششم مارچ ٢٠١٣ بود، تصمیم گرفتم که باید زودتر تصمیم بگیرم تا بعضی چیزا دیرتر نشده! یعنی نقطه مقابل حالی که قبل از سفر داشتم؛ حالی سراسر تردید…
اینها دلیلش همسفری با یک دوست بسیار خوب بود. Ladybahar دوست چندین ساله ایرانی که در آلمان زندگی میکنه و وقتی از زمان حضور من در برلین مطلع شد، با توجه به اینکه خودش هم برلین رو ندیده بود، تنظیم کرد که در همون زمان برلین باشه تا هم دیداری تازه کنیم و هم از تجارب هر کدوم به نفع اون یکی استفاده کنیم. (همراه بودن یک دوست آلمانی زبان در آلمان واقعا حس خوبی بود!) اما تجربه این سه روز برای من بهتر از پیش بینی ام بود؛ چون علاوه بر داشتن همسفر، یک همفکر همزبان همراهم بود که تونست خیلی به شرایطی که درونش بودم کمک کنه. امیدوارم که من هم همسفر خوبی بوده باشم… و اما برلین!
.
برلین و کیمیای آفتاب! خیلی جالبه که در شهر و کشوری که تعداد ساعت های تابش آفتاب رو در اون میشمرن (یعنی از شدت محدود بودن، قابل شمارشه)، ٣ روز آفتابی رو تجربه کنی! این ٣ روز هوای برلین آفتابی بود و روی دیگه ای از برلین برای من خودنمایی کرد.
.
طعم برلین
این بار، سومین باری بود که من فرصت دیدن برلین رو داشتم. تقریبا همه جاهای کلیدی و اصلی برلین رو دیده بودم (البته منظورم جاهای خیلی معروفشه). برای همین، این سفر بیشتر برای من مثل یک فرصت بود که با روح حاکم در شهر بیشتر آشنا بشم و شهر رو بیشتر درک کنم.
روز اول سفر که از دوشنبه بعد ازظهر شروع شد، فرصتی بود برای مزه مزه کردن برلین. ناهار رو که در KFC میدان الکساندر خوردیم، راه افتادیم توی خیابونهای شهر تا در حال و هوای برلین قرار بگیریم. بخش زیادی از مسیر رو از کنار رود برلین قدم زدیم و از بازی اشعه های واپسین خورشید با سطح آب و انعکاس ساختمانها و نورها لذت بردیم. مسیر رو ادامه دادیم تا از مقابل کلیسای معروف و بزرگ Dom گذشتیم و خیابان Unter den Linden رو از شرق به غرب طی کردیم تا به دروازه Brandenburger که ما به دروازه برلین میشناسیمش رسیدیم. همونطور که در سفرنامه قبلی برلین اشاره کرده بودم، خیابان اونتر دن لیندن خیابان معروف برلین هست که با شانزه لیزه مقایسه اش میکنن. از دروازه برلین هم رفتیم به سمت بنای یادبود کشته های یهودی که واقعا یادمان جالبیه. این پیاده روی ما به سمت جنوب غربی برلین ادامه پیدا کرد و از میدان Postdamer هم گذشتیم و از روی محل سابق دیوار برلین عبور کردیم و رسیدیم به خیابان Kurfürsten که گویا محدوده نور قرمز برلین بود و خیابون شاهد حضور زنهایی بود که برای برقراری ارتباط با مردها تلاش میکردن! تقریبا ساعت حوالی ١٠ شب بود و خستگی سفر و بی خوابی شبهای قبل از سفر و پیاده روی طولانی عصرگاهی، همه و همه جمع شده بود و آدم رو تشویق میکرد به بازگشت به اقامتگاه. اما وقتی در سرمای آخر شب برلین برگشتیم تا میدان الکساندر، با پیشنهاد Ladybahar یه بستنی سرد با یه کیک داغ خوردیم که واقعا چسبید. بعد هم رفتیم به هاستل محل اقامتمون در حوالی میدان الکساندر و رفتیم در Mix Dormitory نسبتا تمیزی که یک اتاق ٨ نفره بود و هزینه هر تخت توی این اتاق حدود شبی ١٢ یورو بود. من که خیلی زود تسلیم خستگی چند روزه شدم و از هوش رفتم.
قدم زنی در کنار رود در غروب
.
بازی نور و سایه در آب
.
کلیسای بزرگ Dom
.
بر بالای دروازه برلین
.
دروازه ای برای عبور از شرق به غرب
.
محل عبور دیوار منفور برلین
.
فروشگاهی با محصولات ممنوعه! در خیابان نور قرمز برلین
.
برلین از بالا روز دوم رو بعد از خوردن صبحانه، با بازدید از برج تلویزیونی برلین شروع کردیم. ارتفاع کل برج بالای سیصد متر هست و محلی که برای تماشای مناظر شهر طراحی شده، حدود ٢٠٧ متر ارتفاع داره. بازدید از این بالا، یه حسن بزرگ داره و اون اینکه آدم میتونه روابط خیابونها و میدونهای شهر رو با هم درک کنه. البته جدا از اون، نباید از زیبایی بعضی از مناظر هم غافل بود…
برج تلویزیون برلین
.
نمایی از خیابان اونتر دن لیندن
.
نمایی از یکی از شعبه ها (کانالها)ی رود برلین
.
کلیسای Dom از بالا
.
داخل فضای بالای برج
.
میدان الکساندر از بالا
.
سایه از یک برج!
.
حس قبرستان در مسیر رفتن به سمت جاذبه دیدنی بعدی، از کنار یک قبرستان گذشتیم. سابقه نوشته های من درباره گورستانها! باعث شد تا Ladybahar من رو به بازدید از این قبرستان دعوت کنه. جای خاصی بود، سکوت و آرامشی که داشت، یک حس خیلی خاص رو بوجود آورد و یاد عزیزانی رو زنده کرد که امروز حسرت بودنشون در زندگی مون، تبدیل به بغضی بزرگ شده و چشمها رو به طرفه العینی نمناک میکنه…
نمایی از قبرستان
.
در قبرستان…
.
دیوار برلین دو سفر قبل، تونسته بودم بخشی از دیوار برلین رو ببینم که ٢١ نقاش از سراسر دنیا روی اون رو نقاشی کرده بودن. اما در بخشهای مختلف برلین میشه بقایای مختلفی از دیوار رو مشاهده کرد. برای همین وقتی تصمیم گرفتیم که از بخشی از بقایای دیوار برلین بازدید کنیم، این بار رفتیم از بقایای دیوار در بخش شمالی تر شهر بازدید کردیم. جایی که میشد دیوار برلین معروف رو به همون صورت دست نخورده (و منفور) دید و از عمق وجود برای خودخواهی انسان تاسف خورد… دیواری که در ١٣ آگوست ١٩۵١ ظرف یک شب، بین دهها هزار آدم فاصله انداخت و سالهایی سیاه رو رقم زد. در سفرنامه قبلی ام، یه چیزایی راجع به این دیوار نوشته بودم.
بقایایی دست نخورده از دیوار دو لایه برلین
.سیمهای خاردار، به عنوان دیوار اولیه
.
دیوار در حال بالا آمدن
.
دیوار بالا آمده
.
برلین ۴ پاره کنار دیوار برلین، ساختمانی وجود داره که طبقه همکفش اطلاعات مختلفی رو راجع به سابقه تاریخی دیوار برلین بصورت تصویری و مکتوب ارائه میکنه. طبقه اول یک نمایشگاه عکس از این دیوار هست و طبقه پنجم یا ششمش یک ایوان هست برای تماشای بقایای دیوار از بالا. در طبقه همکف که بودیم، مسئول اونجا اومد و اطلاعات جالبی رو راجع به برلین داد. برلین در زمان وجود دیوار برلین، به چهار بخش: آمریکایی، بریتانیایی، فرانسوی و برلین شرقی تقسیم میشده. دیوار درست در حد فاصل بخش شرقی و اون سه بخش دیگه قرار داشته. جالبه که دیوار برلین یک دیوار دو لایه بوده که فاصله بین دو دیوار یه چیزی حدود ٢٠ متر بوده و این باعث کنترل کامل ترددها میشده. البته در اون شب کذایی که ایده کشیدن این دیوار شکل گرفته، اول از سیم خاردار استفاده شده بوده و بعد آروم آروم به مرور زمان این دیوار سفید رنگ (اما در مفهوم سیاه) رو جایگزین میکنن. نکته جالبتر اینکه برلین و به طور دقیقتر دروازه برلین، تنها دروازه تردد انسان بین شرق و غرب اروپا بوده. یعنی اگر کسی از یکی از کشورهای شرقی اروپا میخواسته بره به یکی از کشورهای غربی، باید زمینی میومده از دروازه برلین رد میشده و از اون جا با پرواز میرفته به مقصدش. این به این معنی بوده که سرتاسر مرز کشورهای اروپایی بسته بوده و به شدت کنترل میشده و هر کشور مثل یک جزیره بوده که تعداد آدمهایی که میتونستن بیان و برن، به شدت محدود بوده!
.
ناهار (نزدیک به شام) آلمانی قبل از غروب بود که به فکر غذا خوردن افتادیم. اول یک غذای مرسوم آلمانی رو که شامل سوسیس و سیب زمینی بود (یاد فیش اند چیپس انگلیسی ها افتادم) به صورت ایستاده (که این هم بخشی از رسمش هست) خوردیم و بعد هم دسرهایی از اشترودل سیب و کیک خامه ای لیمویی. برای شب قصد داشتیم که از یک تاتر آلمانی بازدید کنیم که متاسفانه وقتی رسیدیم، متوجه شدیم که اجراش رو به پایانه و قسمت ما نبود. اینطوری روز دوم برلین هم تموم شد.
سوسیس و سیب زمینی و پیاز
.
دسر اشترودل سیب
.
و دسری با طعم لیمو
.
نمایشگاه روز ششم مارچ روز شروع نمایشگاه بود. صبح که برای صبحانه رفتیم، صحبتهامون طولانی شد و متوجه گذشت زمان نشدیم. جالبه که این صحبتها من رو در مواجهه با خیلی از تردیدهای قبل از سفر مصمم کرد. یاد یکی از دوستای قدیمی معمم افتادم که میگفت وقتی میخوای کار مهمی رو شروع کنی، چهارشنبه شروع کن! میگفت از دید ما طلبه ها چهارشنبه یوم الشروع است و برای آغاز هر کاری عالی است… تقریبا ظهر بود که چند تا کار اینترنتی رو انجام دادم و بعد هم رفتیم نمایشگاه ITB که همانا بزرگترین رویداد گردشگری دنیا است. بعد از نمایشگاه درست وقتی که هوا تاریک شده بود، تازه رفتیم ناهار (بهتره بگم شام) و بعد هم ادامه گپ ها و صحبتهای نیمه تمام!
ورودی جنوبی نمایشگاه
.
Midnight in Berlin توی جستجویی که در Trip Advisor کرده بودم، یک سالن قدیمی و تاریخی رو پیدا کردم که خیلی از توریستها ازش تعریف کرده بودن و راجع به فضای زیبای اون توصیفاتی نوشته بودن. آخر شب رفتیم توی اون سالن که اتفاقا کلاسهای رقص با موسیقی های قدیمی در حال برگزاری بود و انگار برگشته بودیم به دهها سال قبل اروپا! یک حس منحصربفرد نوستالژیک در یک فضای تاریخی بسیار زیبا که شاید همین فضا خودش انگیزه ای برای سفری دوباره به برلین باشه! جالبه که ما درست در نیمه شب اونجا بودیم و همه چی تداعی گر “Midnight in Paris” فیلم کارگردان مورد علاقه ام، وودی آلن بود؛ زمان، فضا، موسیقی، حس و…
منبع:وبلاگ مجید عرفانیان