خاطرات سفر به آسیا(۲۰۱۴)– ماله(مالدیو)- در مسیر راه، ماله و جزیره ولینگیلی
شنبه ۱۳۹۴/۰۵/۱۰
بعد از اونکه استرالیایی های بی انصاف برای اولین بار در طول سفرهای مشترکمون درخواست ویزامون رو ریجکت کردن با یک تغییر برنامه سریع و استفاده از فرصتی که حراج مقطعی بلیط هواپیمایی قطر برامون فراهم کرده بود مقصد رو این بار به سمت جنوب و شرق آسیا تغییر دادیم و این شد که کشورهای مالدیو، سریلانکا، تایلند و قطر شد مقصد اصلی سفرمون.
خلاصه تو یکی از روزهای سرد آخر پاییز سال ۹۳ بازم همه چیز از فرودگاه بین المللی شروع شد. فرودگاهی که این بار در اولین ساعت های نیمه شبی برخلاف انتظار بسیار شلوغ بود!
بی خوابی و خستگی معمول ناشی از هماهنگ کردن و بستن ساک ها در آخرین ساعت های روز سفر از همون اول کار حسابی انرژیمونو گرفته بود و از طرف دیگه ماشالله هواپیمای قطر یه صف دور و دراز از مسافرا رو پیش رو داشت که ما هم چپیدیم آخر صف!
دقایقی بعد که صف داشت سر به فلک می کشید ۲ نفری که یونیفرم هواپیمایی ملی رو داشتن اومدن و از وسط جمعیت مدارک و بلیط ها رو چک کردن تا سرعت کار بیشتر بشه!
آقاهه که به ما رسید و مدارک رو چک کرده یکدفعه گفت پس کو ویزاتون! ما گفتیم مگه مقصد ما ویزا می خواد! اونم یه نگاهی انداخت و گفت آره که ملبورن ویزا می خواد اونم چه ویزایی! ما که شاخکامون درومده بود گفتیم تو هم داری سر به سر ما می ذاری! می دونی زخم خورده استرالیاییم اذیت می کنی! تازه یارو متوجه شد می خوایم بریم ماله نه ملبورن!
از این که بگذریم تو دلمون گفتیم ای بی انصاف ها شما که اینقدر مسافر دارین و حسابی پول گیرتون می یاد، ۲ تا کارمند بیشتر می ذاشتین مردم اینقدر اذیت نشن اما ساعتی بعد که جلوی کانتر رسیدیم با دیدن یونیفرم پوش های هواپیمایی ملی سورپرایز شدیم و فقط پشت کانتر یه خانوم با یونیفرم قطری بود! تو این حین یکی از مسافرا که کلافه شده بود گفت چرا خود هواپیمایی قطر چند تا کارمند نمی ذاره که مردم اذیت نشن! و متصدی یونیفرم پوش هواپیمایی ملی با یه نگاه عاقل اندر سفیه پاسخ داد آخه طبق قوانین ایران اینا اینجا اجازه کار ندارن و مجبورن کارشونو به ما بدن!!!
ساعتی بعد با چند دقیقه تاخیر ناقابل سوار بر هواپیما به مقصد دوحه در حرکت بودیم. هواپیمایی نسبتا کوچک و بدون زرق و برق های رایج پرواز قطر مثل مونیتور اختصاصی که انگار فقط همین هواپیمای خط ایرانشون اینجوریه!
نوبت به پذیرایی که رسید خانوم مهماندار با کلی ژست و زبون انگلیسی از مسافران ردیف اول پرسید که چی میل دارین؟ اما بعد از لحظاتی که طرف شیر فهم نشد زد کانال دو و با زبون شیوای فارسی گفت چه نوشیدنی ای میل دارین! و کاشف بعمل اومد که ای بابا مهماندارم ایرونیه!
غذای علی!
لحظاتی بعد که نوبت ما شد دیدیم واسه یکیمون (شیما) غذای متفاوتی گذاشت که روش ضربدر زده بودن!گفتیم این چیه؟ گفت غذای رژیمی که سفارش داده بودین! بیچاره شیما! نگو اشتباه تیک غذای رژیمی رو زده حالا تا آخر پروازای سفرمون باید غذای رژیمی می خورد!
با فرود در فرودگاه دوحه سوار بر اتوبوس- که بعدا کاشف به عمل اومد اونم فقط مخصوص پرواز ایران و چند تا کشور دیگه است چون تقریبا بقیه پروازها از دالان های خرطومی پیاده می شن- به سمت سالن حرکت کردیم.
از همون اول عظمت و زیبایی فرودگاه تازه تاسیس دوحه خودنمایی می کرد و اونجا بود که آدم متوجه می شد پول در کنار برنامه ریزی درست چیکار می کنه!
از اونجا که تا پرواز بعدی به ماله حدود یکساعت بیشتر وقت نداشتیم، بدون معطلی سعی کردیم تا اول همه گیت پروازمونو پیدا کنیم! اما ماشالله از بس این فرودگاه بزرگه نیم ساعت طول کشید تا به گیت خروجی برسیم! البته یکم سر به هوایی ما هم بی تاثیر نبود!
اینم آب سردکن های فرودگاه که اگه بخوای چند ساعت ترانزیت بمونی واقعا نعمتی هستن!
آبسرد کن کوتاه برای بچه ها و افرادی که ویلچر دارن طراحی شده.
جلوی گیت کاملا خلوت بود و هنوز چند متری فاصله داشتیم که ازمون پرسیدن شما مسافر ماله هستین؟ گفتیم بله! گفتن پس کجا موندین؟ شما آخرین مسافرین! و بعد ما رو بردن تو یه اتوبوس مبله که مخصوص مسافرای بیزنس کلاس بود و به همراه چند تا مسافر از ما بهترون ما رو تا هواپیما همراهیمون کردن!
واسه دیر رسیدن خودمونو آماده نگاههای سنگین مسافرهای داخل هواپیما کرده بودیم! اما وقتی وارد شدیم دیدیم ای بابا کل مسافرها تعدادشون به زحمت به انگشتای ۲ تا دست می رسه! حالا چه منطق اقتصادی پشت اون خوابیده که هواپیمایی قطر روزی ۲ تا پرواز به ماله داره الله اعلم!
خلاصه از شانس خوب ما پرواز سر موقع انجام شد– شایدم شانس بد چون اگه بیش از ۲ ساعت تاخیر داشت احتمالا نفری ۲۰۰-۳۰۰ دلار بهمون جریمه می داد!
انصافا این بار کیفیت هواپیما هم بهتر بود. هم مونیتور اختصاصی داشت و هم کلی مهمونداراش که تعدادشون خیلی هم کمتر از مسافرا نبود بهمون می رسیدن!
وقتی اول صبح از غرب به شرق پرواز می کنی با پدیده جالبی روبرو می شی! انگار داری به استقبال نور می ری. یه جورایی من الظلمات الی النور هست! خصوصا که تو اون ارتفاع هزاران پایی کاملا خط مرز بین شب و روز رو می بینی و با سرعت بیشتری وارد روز میشی. این میشه که چند ساعت از وقتت کم میشه! حالا نیست برا ما این وقت ها خیلی ارزش دارن! پس بهترین کار در این سرقت زمانی چیه؟ خب معلومه خواب! به اندازه کافی خسته هم بودیم که راحت خوابمون ببره ولی مگه مهموندار ول کن بودن هی ما رو بیدار می کردن غذا تو حلقمون میکردن!
کمی با دیدن فیلمهای متنوع مونیتور، خودمون رو سرگرم کردیم و بعد در کمتر از ۴ ساعت بعد با اعلام خلبان برای فرود، یکی از زیباترین چشم انداز های تصویری مجمع الجزایر مالدیو در دل اقیانوس هند از بالا هویدا شد. کشوری با بیش از هزار جزیره کوچیک که برخی از اونها از ویلاهای شخصی داخل تهرونم کوچیکتر بودن!
گفته میشه اگر این جزیرههای کوچک مالدیو را شبیه صورتهای فلکی به هم وصلش کنیم، یجورایی تصویر پرندهای با بالهای باز نمایان میشه! اما ما که از بالا همچین چیزی رو نتونستیم تجسم کنیم! هرچند اینقدرها هم بالا نبودیم!
وسعت و درازای کم جزایر مالدیو موجب شده تا طول باند هواپیما در حداقل های استاندارد هوایی باشه و تازه می گن ۲ تا جزیره رو مصنوعا به هم چسبوندن تا این جزیره که نامش هولهوماله است واسه فرودگاه مناسب بشه! با این حال زمان فرود یجورایی انگار دارین تو دریا حرکت می کنید!
دقایقی بعد با پای پیاده وارد سالن فرودگاه شدیم و اینجا بود که جلوی گیت ورودی افسر مربوطه که یه خانوم جوون محجبه از نوع مخصوص مالدیوی ها بود با دیدن شکل پاسپورتمون، رنگ و رو عوض کرد و مافوقشم صدا کرد تا بیاد کلی مدارک پرواز برگشتمونو به علاوه رزرو هتل چک کنن تا بالاخره مهر ویزای ورود تو پاسمون خورد و ما هم وارد مالدیو شدیم!
قبل از ورود به سالن خروجی فرودگاه به صرافی فرودگاه برخوردیم که با نرخی نه چندان عالی اما قابل قبول حدود ۵۰ دلاری چنج کردیم. (هر دلار حدود ۱۵ روفیا است). بعدا تقریبا هیچ کجای شهر صرافی ندیدیم! البته راستش بطور جدی هم دنبالش نگشتیم!
اونطور که می گن کلا جزایر مالدیو رو به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم می کنن. جزایر نیمهی شمالی مالدیو مثل جزیرهی گافاروفالو، آری، تودو و رادهو تا حدودی پرطرفدارتر از نیمهی جنوبی هستند و البته جمعیت بیشتری دارند. در طرف مقابل جزایر جنوبی تا حدودی بکرتر و ناشناخته تر و البته دورتر واسه توریست ها هستن!
اگه می خواین تصویر مناسبی از فرودگاه بین المللی ماله تو ذهنتون شکل بدین باید بگیم یه چیزی در اندازه های فرودگاههای شهرهای درجه ۲ ایرانه! کوچیک و نقلی و با امکانات محدود! اینجاست که آدم می تونه تفاوت کشورهای توسعه یافته و توسعه نیافته رو حداقل در بخش گردشگری متوجه شه!
مطابق معمول ما اول همه دنبال توریست اینفورمیشن گشتیم تا بتونیم بهتر برنامه ریزی کنیم اما از همون ابتدا معلوم شد که این چیزا به گوششون بیگانه است!
فقط یه میزی بود که چند تا دفترچه تبلیغاتی گردشگری روش گذاشته بودن و هنوز نزدیکش نشده بودیم که مثل خیلی جاهای دیگه دنیا چندتا از این مسافر قاب زنای سمج جلومون سبز شدن و هی پرسیدن کجا می خواین برین و باید حتما فری اختصاصی بگیرین و …! اما بعد که دیدن از ما آبی گرم نمیشه متفرق شدن از اونجا به بعد با پرسش از یکی دو نفر بالاخره ایستگاه قایق های پابلیک تندرو به جزیره ماله رو پیدا کردیم.
بطور کلی از فرودگاه فقط به چند تا جزیره اصلی اونم تو زمان ها و روزهای خاص قایق عمومی هست و به خصوص جمعه ها و ایام تعطیل همیشه نگرانی های اساسی برای پیدا کردن وسیله نقلیه مناسب برای رسیدن به سایر جزایر هست.
البته بیشتر Resort ها تو فرودگاه دفتر دارن، و یا تعدادی دلال دارن که تو فرودگاه تلاش می کنن مسافرها رو به سمت هتل های خودشون جذب کنن، یجورایی خدمات ترانسفر خصوصی رو هم برای جزایرشون انجام می دن. البته معمولا نرخ این خدمات جدا از کرایه هتل و نسبتا گرونه!
وسیله دیگه و البته اشرافی برای رسیدن به جزایر اختصاصی یا همون ریسورت ها هواپیماهای دریایی است که اصطلاحا تاکسی هوایی نامیده می شن. این هواپیماها که بسیار کوچیک و فانتزی هم هستن بیشتر برای جزیره های دورتر استفاده می شن!
از اینا که بگذریم حوالی ساعت ۳ عصر بود که سوار بر فری های عمومی به سمت جزیره ماله پایتخت مالدیو در حرکت بودیم. این فری ها تقریبا کل شبانه روز تو این مسیر در حرکت هستن و هر ۱۰ تا ۱۵ دقیقه حرکت می کنن! کرایه هر نفر هم در ساعات روز ۱۰ روفیا (هر دلار حدود ۱۵ روفیا) است و این نرخ برای شب دو برابر میشه!
البته این فری ها چندان لوکس و مجهز نیستن اما برای مسافت های کوتاه دریایی مثل فاصله فرودگاه تا جزیره اصلی ماله که کمتر از ۱۵ دقیقه است به نسبت قیمتشون بسیار مناسبه!
به خصوص اگه مثل ما یه جای مناسب انتهای فری که رو به دریا باز میشه بشینین و حسابی از چشم انداز زیبای دریا و سواحل فوق العاده اش اونم تو یه هوای بهاری نیمه بارونی لذت ببرین!
با ترک فری در اسکلههای شمارهی نه و ده جزیره ماله حالا دیگه باید تا اسکله طرف دیگه جزیره که ما رو به هتلمون واقع در جزیره ویلینگیلی می رسوند می رفتیم، با اینکه تا اونطرف جزیره عملا کمتر از نیم ساعت راه پیاده بود و شاید در حالت عادی ترجیح می دادیم تا همون اول با پیاده روی با این شهر و مردمش بیشتر آشنا بشیم اما به دلیل سنگینی ساکهامون چاره ای نبود جز گرفتن تاکسی که البته بازم به همون بهانه نرخش یکم بالاتر بود و ازمون ۵۰ روفیا (حدود ۳٫۵ دلار) گرفت! البته خوشبختانه انگلیسیش بد نبود و کلی زبون ریخت و دروغ یا راست می گفت قبلا ایران هم اومده!!!
تابلو مقررات تاکسی هم واسه خودش حکایتی داشت! که خلاصه غذا نخورید و مواظب بازکردن درب باشید و از این چیزا!
بطورکلی خیابان بودوتاکوروفانو (Boduthakurufaanu) خیابان اصلی جزیره ماله است که دور تا دور جزیره کشیده شده و ما عملا یه دور حدود ۲۵۰-۲۶۰ درجه ای زدیم تا به اسکله مورد نظر برسیم!
موقعیت ویلینگیلی نسبت به ماله و هولهوماله
در اسکله خیلی راحت با پرداخت نفری ۳٫۷ روفیا بلیط فری عمومی خریدیم و این بار به سمت جزیره ویلینگیلی حرکت کردیم.
این فری ها (Ferry) هم ساختار جالبی دارن و کلا تزئینات زیادی ندارن مگه اینکه راننده فری با سلیقه خودش نقش و نگار و پوستری چسبونده باشه! و به نظر می یاد در فصول گرم سال هم مسافرا از گرمای بیرون و شرجی وحشتناک هوا چندان در امان نباشن. اما با این حال ارزونیشون و حرکت شبانه روزیشون بین دو جزیره مزیت بزرگی به شمار می اومد!
اما حتما الان می پرسین واسه چی هتلتونو تو جزیره ماله نگرفتین و رفتین یه جزیره دورتر؟
راستش از ابتدا چون پرواز بعدیمون صبح بود مجبور بودیم حتما تو نزدیکی فرودگاه هتل بگیریم. انتخاب اول خود جزیره فرودگاه بود که به جهت سر و صدای پروازها برامون مناسب نبود و دومی خود جزیره ماله بود که بعد از یکم سبک سنگین کردن به این نتیجه رسیدیم به جهت شلوغی و کثیفی شهر گزینه مناسبی نیست! واسه همین ترجیح دادیم تا با انتخاب ویلینگیلی که علاوه بر نزدیکی به ماله بسیار زیبا و آروم بود بهترین انتخاب رو داشته باشیم. در واقع اینطوری تونستیم هم زندگی تو یکی از این جزیره های کوچیک رو تجربه کنیم و هم به فرودگاه و ماله نزدیک باشیم. تنها ایرادش این بود که هرجا می خواستیم بریم باید اول می رفتیم ماله!
دقایقی بعد پا به جزیره زیبا و دوست داشتنی ویلینگیلی گذاشتیم و راحتتر از اون چیزی که انتظار داشتیم هتلمونو در کمتر از ۲۰۰ متری اسکله پیدا کردیم!
در بدو ورود به هتل کوچک Seahouse Topdeck یه خانوم محجبه به سبک مالدیوی ها (مقنعه سیاه جذب) پرید و بهمون یه استکان آب سیب تعارف کرد و بعد هم با تایید رزرو اتاقمون کل مبلغ ۳ شب اقامت رو به اضافه مالیات قابل توجه دولت مالدیو به صورت دلاری پرداخت کردیم و این شد که لحظاتی بعد اتاق کوچک اما نسبتا تمیزمون رو تحویل گرفتیم! اتاق از چیزی که تو تصویر سایت دیده بودیم کوچکتر بود. ظاهراً موقع تصویربرداری از لنزی استفاده کرده بودن که تمام فضا رو در یک حجم کروی نشون می داد برای همین به نظر عمقدارتر و بزرگتر به نظر می رسید. چاره ای نبود باید دو شب آینده رو اینجا سر می کردیم، هرچند خدایش از نظر تمیزی هیچی کم نداشت!
ساعتی بعد عزممونو جزم کردیم تا بدون معطلی کشف این مجمع الجزایر کمتر شناخته شده رو شروع کنیم. واسه همینم مقصد اول همون جزیره پایتخت یعنی ماله بود که خوشبختانه با فری عمومی که بطور منظم و در فواصل کم از اسکله نزدیک هتل حرکت می کرد خیلی زود به ماله رسیدیم!
آثار بارش بارون های اقیانوسی سیل آسا در همه جای جزیره به چشم می اومد و خیلی از خیابون ها و پیاده رو ها هم مملو از آب بود.
اصلا انتظار نداشته باشید که یه پایتخت لوکس و بناهای زیبا رو پیش رو داشته باشید. خیابون های ماله تنگ و باریک با آسفالت های درب و داغون و ساختمون های متراکم و فشرده ای احاطه شده که چندان از نظر بصری زیبا نیستن!
اما در عوض چشم انداز سواحل اقیانوس هند همیشه جذابیت زیادی برای دیدن داره.
در هر صورت شب اول اقامت اونم بعد از یه سفر هوایی که با حواشیش حدود ۱۷-۱۸ ساعت طول کشید واسه آدم انرژی زیادی باقی نمی ذاره! با این حال برای یکی دو ساعتی هم که شده در خیابون های نه چندان بزرگ شهر به قدم زدن پرداختیم.
جالب اونکه بیشتر فروشگاههای خیابون اصلی یجورایی شبیه بازارهای مصالح و ابزار فروشی تهرون بود و هرچی چشم انداختیم که یه آژانس توریستی یا چیزی شبیه به اون پیدا کنیم، یافت نشد که نشد!
شب پس از بازگشت به جزیره ویلینگیلی بازم دلمون نیومد بریم تو اتاق تنگ و کوچیک هتل و ترجیح دادیم حداقل واسه دقایقی هم شده این جزیره کوچیک و آروم رو کشف کنیم. قسمتهایی که دیدیم در تاریکی شب بیشتر شبیه باشگاه ورزشی بود ولی تاریکی هوا و خلوت بودن معابر بهمون اجازه پیشروی بیشتر نداد! خوب بیچاره ها پول مفت نفت ندارن که کوچه هاشون رو چراغونی کنن!
در واقع جزیره ویلینگیلی نزدیکترین جزیره نسبتا بزرگ و مسکونی کنار ماله است. جزیره بعدی هولهوماله است که البته قسمت مسکونی اش در فاصله دورتری قرار داره!
آخر شب در لابی هتل از رسپشن در مورد مکان های گردشگری و امکان دسترسی به اونا رو پرسیدیم اما اونا به جز پوسترهای تبلیغاتی که با هزینه نسبتا زیاد یکی دوتا تور گردشگری به جزایر اطراف اونم با شرایط و زمان های خاص داشت، چیز زیادی برامون نداشت. با این حال اونا هم تاکید کردن که سواحل زیبای جزیره فرودگاه یا همون جزیره هولهوماله برای گردشگرا همیشه جذاب بوده!
ما هم که هرچی اینترنت رو زیر رو کردیم تا بتونیم اطلاعات مناسبی در مورد امکانات گردشگری ارزون تو ماله پیدا کنیم، چیز زیادی نیافتیم و واسه همینم بر اساس برخی کامنت های مثبت مسافرهای قبلی نهایتاً برنامه فردامون رو همین جزیره هولهوماله تعیین کردیم. تا فردا چه پیش آید!
خاطرات سفر (شیما و علی) – خاطرات سفر به آسیا(۲۰۱۴)– روز دوم- ماله۲(مالدیو)- پلاژ تفریحی، هولهوماله
شنبه ۱۳۹۴/۰۵/۳۱
صدای زنگ ساعت موبایل ما رو که از خستگی روز قبل تقریبا بیهوش شده بودیم از جا پروند! حالا دیگه باید از تک تک دقایق این سفر نه چندان ارزون به مالدیو استفاده می کردیم!
اولین بخش از صبح با صبحونه هتل شروع می شد. یه میز نه چندان اشرافی با چند تا دیس و بشقاب نیمه پر از پنیر و کره و مربا که معمولا به صورت روتین همه جای دنیا سرو میشه! اما طبیعتاً با این همه جزیره تو دل اقیانوس چندان دور از ذهن نبود که ماهی می بایست یکی از اجزاء مهمترین غذاهای مالدیوی ها رو تشکیل بده! واسه همینم یه غذایی با نام “ماس هونی” (Mas huni) تو میز صبحونه هتل واسمون تدارک دیده بودن که ما هم احترام گذاشتیم و مثل دوتا جنتلمن حسابی امتحانش کردیم! ترکیبش از ماهی تن، پیاز و نارگیل و البته ادویه های تند بود.
راستش طعمش واسمون چندان هم ناآشنا نبود! به خصوص تندیش برامون خیلی جالب بود و با نونهای روتی هندی (نان سرخ شده) که تو صبحونه بود خیلی می چسبید.
ساعتی بعد سنگین و بشکه وار(!) هلک هلک تا اسکله رفتیم و سوار بر فری عمومی تا جزیره ماله پیش رفتیم!
این بار در روشنی نور روز و با کنجکاوی بیشتر هی چشم انداختیم که اطرافمون چی می گذره تا نهایتا به ماله رسیدیم و بعدش به سمت اسکله ۹ و ۱۰ به مقصد فرودگاه راه افتادیم.
در طول مسیر سعی کردیم نوار ساحلی دور جزیره رو پیش بریم! ای بابا! صد رحمت به سرچشمه و خیابون سعدی و پشت شهرداری خودمون! هرچی جلو رفتیم برخلاف انتظار جز فروشگاههای محقر و کوچیک ابزار فروشی، کاشی و سرامیک و کارگاههای سنتی چیز قابل خاصی یافت نشد که نشد! به اینم می گن پایتخت!
دیگه حسابی نا امید شده بودیم و ذوقمون کور شده بود که در نزدیکی اسکله فرودگاه، اسکله نسبتا بزرگی که در دریا پیشرفته بود توجهمونو جلب کرد!
دهها قایق و کشتی کوچیک اینجا پهلو گرفته بودن و از طرف دیگه یکسری مردم محلی برای سوارشدن به قایق ها در تردد بودن.
با خودمون گفتیم الانه که یکی دوتا کشتی توریستی یا لاقل یه فری عمومی پیدا کنیم که بره وسط دریا و با دیدن این دریای قشنگ یکم دلمون وابشه!
اما متاسفانه هرچی تلاش کردیم ببینیم مقصد این کشتی ها کجاست چیزی دستگیرمون نشد که نشد! نه زبونشون قابل فهم بود و زبون انگلیسی بلد بودن و نه حتی خطشون قابل شناسایی بود!
عین بازار شام کلی ساک ماک انداخته بودن زمین و هرکی بارش رو یه طرف واسه خودش می کشید!
بطورکلی زبان مالدیوی ها زبانی منحصر به خودشونه. یه چیزی شبیه زبان هندیهاست. بعضی از حروفشون هم شبیه حروف ماست. رو اکثر تابلوها چیزایی شبیه “ش”، “س”، “شو”، ” گ”، “ژ” و “و” می بینین! اما کلا نمیشه چیزی ازشون سر درآورد!
تو این حین بازم گفتیم دل به دریا بزنیم و سوار کشتی ها بشیم اما بعد بخاطر آوردیم خیلی از این جزیره ها دور هستن و فقط یک کشتی در روز به اونجا می ره و حتی برخیشون اونجا شب میمونن و فردا صبح کشتی از جزیره بر می گرده! یعنی ماجراجویی الکی هزینه زیادی رو به همراه داره!
خلاصه واسه همینم شیطون رو لعنت کردیم و بی خیال ماجراجویی شدیم و مثل بچه آدم از اسکله خارج شدیم!
در نزدیکی اسکله بازار معروف ماهی فروش ها قرار داره!
بازاری که بیشتر از ماهی فروشی به سلاخخونه شباهت داره و در یک چشم به هم زدن ماهی های غول پیکر رو تیکه تیکه می کردن! ملت هم در حال خرید و چانه زنی بودن.
در کنار بازار ماهی فروش ها بازار روز سنتی ماله هویدا شد! بازاری که با ساختاری سنتی و درب و داغون شبیه بازار روزهای سرپوشیده خودمونن!
اونا هم بیشتر میوه های گرمسیری و استوایی رو عرضه می کنن! میوه هایی مثل انواع نارگیل و موز و …! هرچند که خیلی از این میوه ها هم در اراضی محدود جزایر مالدیو یافت نمی شن و بخشیشون از کشورهای همسایه مثل سریلانکا وارد می شن. از جمله این میوه ها شاه نارگیل (کینگ کوکونات) است.
این نارگیل زرد رنگ که بیشتر خاصیت دارویی داره تا خوراکی خاص کشور سری لانکاست. تو کشور سری لانکا هرجا که برین این درخت نارگیل رو میبینید. میوه ش رو هم همه جا برای فروش عرضه می کنن. مردم بیشتر آب این نارگیل رو استفاده می کنن و راه به راه دستفروشها مشغول فروش این نوع خاص از نارگیل تو هوای گرم و شرجی هستند. خیلی سریع با چند حرکت چاقوی تیز داس مانندشون سوراخی در سرش ایجاد می کنن و با یه نی میدن دستتون! حتی بعضیاشون هم با خود پوست نارگیل براتون قاشقی تهیه می کنن که می تونین باهاش داخل میوه رو میل کنید. البته توی میوه خیلی چیزی نداره. بیشتر آبش خورده میشه که تو هوای شرجی می چسبه. اونها اعتقاد دارن که این آب یه حالت سرم مانند داره و بدن رو پاکسازی میکنه و الکترولیت بدن رو تعادل میبخشه و برای همین یه احساس سبکی و طراوت به انسان میده. استریل بودن این شیر مقوی به حدیه که گفته میشه در جنگ جهانی دوم ازش به عنوان قند استریل به بیمار تزریق می کردن!
از اینا که بگذریم بعد از خرید چندتا دونه از میوه های استوایی خوش خوراک، در حالیکه از صبح همچنان نم نم بارون دست از سرمون نمی داشت به نزدیک اسکله مقصد جزیره فرودگاه یا همون هولهوماله رسیدیم. داشتیم واسه خودمون برنامه ریزی می کردیم که کی بریم و کی برگردیم که یکدفعه یه آقایی به صورت خودجوش پیشمون اومد گفت کجا می خواین برین و …! ماهم گفتیم شنیدیم سواحل جزیره هولهوماله خیلی عالیه و می ریم اونجا و ممنون و خلاصه به کمکت نیازی نیست و دست از سرمون بردار و برو! اما خدا عمرش بده با اینکه دید ما مشتریش نیستیم راهنمایمون کرد و گفت اگه می خواین جزیره رو برگردین نباید فری های فرودگاه رو سوار شین و بهتره برین یکم اونطرفتر و با یه فری دیگه که مرکز جزیره می ره برین اونجا! آخه این جزیره حالت دو تیکه داره و با یه جاده که باند فرودگاهه به هم وصل میشه!
دقایقی بعد با فری های معمولی که بی شباهت به فری جزیره ویلینگیلی نبود بازم زدیم به دریا. با دور شدن از اسکله باز هم سواحل زیبا و رنگ لاجوردی منحصر به فرد آب دریا خودنمایی میکرد و کمتر از نیم ساعت بعد به جزیره هولهوماله رسیدیم.
از همون ابتدا چشم انداز فیروزهای زیبای دریا تحت تاثیر قرارمون داد و ما هم بی اختیار چند دقیقه ای رو خیره فقط به تماشای این زیبایی ها پرداختیم.
ساحل دریا واسه شنا طرف دیگه جزیره بود و ما هم با کمک حس درونی به سمت اون حرکت کردیم.
در طول مسیر و پیمودن عرض کوتاه جزیره اولین چیزی که جلب توجهمون کرد، متلک انداختن و مزاحمتهای دو پسر موتورسوار واسه یه دختر جوون تنهای محجبه مدل مالدیوی بود که این سبک از مزاحمت، مشابهت بسیار زیادی با اون چیزی داشت که بارها تو ایران دیدیم!
اساسا مردم مالدیو مسلمان و بیشتر خانومهاشون محجبه هستند. حجابی خاص که بیشتر شباهت به کشورهای نه چندان ثروتمند عربی داره! اما نسل جدید دختران حجاب بامزه ای داشتند. روسریهای سفت و سخت یا حتی مقنعه های سیاه بدون حتی یک تار موی قابل رویت و شلوارهای جذب و چسبان! واقعا ترکیب خنده داری درست شده بود! خصوصا که مالدیوی کلا از نظر نژادی لاغر و باریک هستند. کمتر مالدیوی چاقی در این مدت دیدیم. این نشان دهنده این موضوع است که تهاجم فرهنگی همه جا هست! حتی مدلهایی از کلیپس هم در آنها مشاهده شد!!! بنابراین فکر نکنین کلیپس مخصوص ما ایرانیهاست!
تو همین گیر و دار بودیم که با عبور از دل آپارتمانهای ساحلی نسبتا نو ساخت و تا حدودی خوش ساخت به ساحل اصلی دریا رسیدیم! یه ساحلی مرجانی همونقدر زیبا که معمولا تو کارت پستال ها و تصاویر توریستی از مالدیو می بینیم! یعنی یه ساحل با دریای سبز و آبی زیبا و درختان نخل کجکی و …!
جالب اونکه در هیچکدام از سواحل جزایر محلی مالدیو کسی اجازه نداره با بیکینی شنا کنه! این همون موضوعی هست که تو خیلی از کامنت های اروپایی ها برای هتل های مستقر در جزایر عمومی هشدار داده شده! البته خود مالدیوی ها که با حجاب کامل وارد آب می شدند. اما تفکیک جنسیتی در ساحلها وجود نداشت. مختلط اما با حجاب کامل!
با قدم زدن در کنار ساحل بعد از دقایقی چشامون به این همه زیبایی عادت کرد و حالا دیگه انگار همه چیز عادی بود. فقط مونده بود گذاشتن پامون داخل آب شفاف و زلال دریا که خلاصه حسرت به دل از مالدیو نرفته باشیم.
کمی که جلو رفتیم از یه دختر جوون محجبه پرسیدیم که کجا می تونیم لباسمونو عوض کنیم. اونم که معلوم بود که خیلی زبان بلد نیست اشاره کرد که دنبالم بیاین و بعدش ما رو برد داخل یه هتل کوچولوی نقلی و یه جای زیر پله ای دنج نشونمون داد که جون می داد واسه تعویض لباس! بعد از تعوض لباس هم که دید ما شئونات اسلامی رو رعایت کردیم، یه لبخندی از رضایت زد و بیشتر از قبل تحویلمون گرفت!
هرچی از این سواحل مرجانی و شفافیت آب دریا بگیم کم گفتیم! نمی دونین چه حس قشنگی داره آدم تو دریایی به رنگ فیروزه شنا کنه! اونم تو یه هوای نیمه ابری که گاهی اوقات نم نم بارون هم آدمو سورپرایز کنه!
ماهیها هم اون دور بر برا خودشون شنا کنن. خصوصا وقتی با استفاده از اسنورکلینگ (Snorkeling) در حالی که سرمون زیر آب بود کف دریا رو تماشا میکردیم و همزمان به راحتی نفس می کشیدیم! در واقع عینک های مخصوص و دهنی خاص این وسیله اجازه می داد تا به راحتی جستجو در کف اقیانوس رو تجربه کنیم که فوق العاده بهمون انرژی داد!
کنارمونم یه زوج اروپای شرقی نوبتی کایاک سواری می کردن! بیچاره خانومه هم از ترسش یه تیشرت و یه شلوارک کوتاه تنش کرده بود نکنه گشت ارشاد مالدیوی ها بهش گیر بدن!
جالب اونکه تا لب ساحل گیاهان سرسبز خودنمایی می کردن!
حوالی ظهر بود که شدت بارون مجبورمون کرد از آب بیرون بیایم و بعد از تعویض لباسهای خیسمون، بازم به کاوش بیشتر در جزیره مشغول بشیم اما بعد از ساعتی در حالیکه شدت بارون یکم امانمونو بریده بود قید پیاده روی رو زدیم!
و بعد از یه نهار مختصر آماده این بار با اتوبوس سواری یه دور کامل جزیره کوچیک هولهوماله رو البته نه چندان هول هول گشتیم! هرچند لباسهای خیسمون و کولر اتوبوس نزدیک بود حسابی کار دستمون بده و همون اول سفری ما رو از پا بندازه!
عصر دیگه چیز زیادی واسه گشتن تو جزیره هولهوماله باقی نمونده بود. واسه همینم با فری عمومی در مسیر برگشت به ماله قرار گرفتیم. موضوعی که این بار توجهمونو جلب کرد اختصاص بخش انتهایی قایق به موتورسوارها بود. واسه همینم اول کار قبل از اینکه مسافرها سوار کشتی بشن، موتورسوارها با موتورشون می رفتن داخل و چند دقیقه بعد تازه نوبت سوار شدن بقیه مسافرها می شد!
در جزیره پایتخت همونطور که قبلا هم شرح دادیم خیابان بودوتاکوروفانو خیابان اصلی شهره که دور تادور جزیره کشیده شده و همهی خیابانهای دیگه به اون ختم میشوند.
با پیش روی در سواحل شرقی جزیره به ساحل مصنوعی ماله رسیدیم. از اونجا که امروز جمعه بود و ساحل مصنوعی در روزهای تعطیل خیلی شلوغ میشه این بار هم اونجا پر از مردم محلی بود که برای شنا و تفریح اونجا اومده بودن. ترکیب اون همه زن و مرد داخل آب به خصوص با لباس خیلی بامزه و فانتزی بود!
ساعتی بعد در خیابون های تنگ و باریک جزیره به سمت مخالف پیش رفتیم. تعطیلی جمعهها باعث شده بود تا اکثر همون فروشگاههای محدود شهر هم بسته باشن و کلا انگار این جزیره کوچیک نشون چندانی از سرزندگی معمول پایتخت های جهان رو در خودش نداشت!
عصر دیگه چیز زیادی واسه گشتن نمونده بود و ماهم خیلی حس و حالی نداشتیم که بخوایم بیشتر تو ماله بمونیم! واسه همینم سریعتر به جزیره محل اقامتمون ویلینگیلی برگشتیم.
بعد از ساعتی استراحت حالا دیگه نوبت گردش اکتشافی جزیره زیبا و دوست داشتنی ویلینگیلی بود.
اولین چیزی که خیلی جلب توجه کرد وجود یکی دوتا ساحل فوق العاده زیبا و دلچسب درست همون نزدیک هتلمون بود!
ای بابا ما رو بگو که واسه شنا این همه راه رفته بودیم! باور کنین خود جزیره ویلینگیلی میتونست حسابی آدمو واسه یکی دو روز سرگرم کنه!
طرف دیگه جزیره که ما تو شب اول اقامتمون ندیده بودیم بخشی بود که بیشتر مسکونی بود. کوچهها و خونهها خیلی خیلی زیبا بودن و ما واقعا خوشحال بودیم که زودتر برگشتیم و این کوچه ها رو تو نور روز دیدیم. خونههای رنگی رنگی با گل و گیاههای فراوون که اکثراً برای خودشون درست کرده بودن.
جالب اینکه بیشتر این گیاهها تو گلدون کاشته شده بودن. ظاهراً خاکهای مرجانی زیاد برای پرورش گل و گیاه مناسب نیستن و مالدیوی ها برای اینکه بتونن محیط زندگیشون رو سرسبز کنن مجبور بودن از گلدونهای متعدد استفاده کنن.
با این حال زندگی در یک جزیره کوچیک می تونه خیلی خسته کننده باشه. مالدیویها بعدازظهرها رو با گپ زدن با دوستان و قدم زدن کنار ساحل و شنا کردن سپری می کنند.
از چیزای جالبی که تو جزیره خیلی چشمونو گرفت یه نوع صندلی های ساده ساخته شده از لوله های فلزی و تور بود. یه چیزی شبیه تیر دروازه های گل کوچیک خودمون اما فوق العاده راحت و دلچسب!
این صندلیهای جالب هم که تو همه کوچه ها و محیطهای سرباز تعبیه شده بودند امکان لم دادن و گپ زدن با دوستان رو فراهم می کردند! حتی مدلهای تاب مانندش رو هم داشتن که خیلی راحت بودن و ما رو تو اون موقع شب که حسابی خسته و کوفته بودیم حداقل برای دقایقی به خلسه فرو برد.
ساعتی بعد در گشت و گذار در یکی دوتا خیابون کوچیک جزیره به یه فروشگاهی برخوردیم که ظاهرش بیشتر شبیه خدمات موبایل و از اینجور چیزها بود و داخلش دوتا دختر جوون هم نشسته بودن! گفتیم بپرسیم ببینیم چجوری میشه جزایر اطراف رو گشت؟
از دختره پرسیدیم باباجون آیا تور یا آژانس گردشگری خوبی رو تو جزیره یا اطراف می شناسه که خدمات مناسب ارائه کنن؟! اونم پاسخ داد یه چند دقیقه صبر کنین الان ردیفش می کنم و بعد از چند دقیقه یکدفعه یه پسره که نمی دونیم داداشش بود، دوست پسرش بود یا هرچی از در اومد و گفت من درخدمتتون هستم که جزیره رو بهتون نشون بدم! ما گفتیم ای بابا کی می خواد جزیره رو ببینه! این جزیره که سرتاپاش رو میشه تو یک ربع زیر و رو کرد اینکه دیگه راهنما نمیخواد که…!
خلاصه گفتیم اگه میشه یه آژانس توریستی بهمون معرفی کن و اونم گغت تو جزیره فقط یکدونه داریم که الان می برمتون اونجا! وقتی از فروشگاهها خارج شدیم تا با اون پسره همراه بشیم دیدیم ای بابا انگار اعلان عمومی دادن که دو تا توریست پشت گوش مخملی خرپول اومدن جزیره و دنبال لیدر می گردن چون هرچی جوون و نوجوون بیکار ساکن جزیره بود با پسره اومده بودن ما رو همراهی کنن!
منظره جالبی بود! حسابشو بکنین ۸-۹ نفر ما رو اسکورت کردن تا به دفتر به اصطلاح آژانس توریستی رسیدیم که از قضا تعطیل هم بود! ما که دیدیم این هیات استقبال ممکنه حسابی خرج رو دستمون بزاره گفتیم ممنون از محبتتون! فردا خودمون بر می گردیم و خلاصه فلنگو بستیم و ازشون جدا شدیم!
ساعتی بعد که دیگه حسابی شب شده بود، با شدت گرفتن بارون به هتل برگشتیم تا با استراحت شبانگاهی آماده فردا بشیم.
خاطرات سفر (شیما و علی) – خاطرات سفر به آسیا(۲۰۱۴)– روز سوم- ماله۳(مالدیو)- گشت جزیره
چهارشنبه ۱۳۹۴/۰۶/۱۸
صبح روز بعد در واقع آخرین روز کاملی بود که تو مالدیو داشتیم. اول قصد داشتیم اگه بشه یه توری چیزی بگیریم تا بهتر از جزایر اطراف لذت ببریم اما از قرار اکثر جزیره های کوچکی که در واقع فقط یه هتل بودن اجازه ورود به دیگران رو نمی دادن!
مهمترین تورهایی که معمولا در مالدیو ارائه می شه عبارتند از: ماهیگیری در شب و روز، غواصی و Snorkeling، پرواز با هلیکوپتر اختصاصی و چند تا گشت جزیره ای مانند جزیره پارادایز و زیردریایی والها! اما با یه حساب سرانگشتی یا برخیشون تو اون روز اصلا برگزار نمی شد یا شرط تعداد شرکت کننده حداقل ۴ تا ۶ نفر داشت و یا اونقدر هزینه ها بالا بود که در بودجه محدود ما نمی گنجید!
اول از همه یکسر به آژانس موج سواری زدیم تا شاید بتونیم اطلاعات توری، چیزی رو بگیریم اما متاسفانه باز نبود و از اونجا که توقف بیشتر از اون جایز نبود بلافاصله با فری به سمت ماله راه افتادیم.
در بدو ورود و قبل از ترک فری عمومی دیدن قایق تخلیه زباله یا همون آشغالانس توجهمونو جلب کرد! واقعا تو همچین جایی که پایتختش یه وجب جا بیشتر نیست از بین بردن زباله هم کار ساده ای نیست مگه بریزن کف اقیانوس ها که وای به حال ماهی های بدبخت!
جالب اونکه رفتگرهای زحمتکششونم زن بودن!
از اینا که بگذاریم از اونجا که امروز شنبه بود بازهم سعی کردیم چند دقیقه ای تا مرکز شهر رو با پای پیاده طی کنیم. به این امید که شاید آژانس توریستی یا جایی که خدمات مناسب برای گردش جزایر اطراف داشته باشن رو پیدا کنیم اما متاسفانه هرچی بیشتر گشتیم کمتر یافتیم!
حتی به سرمون زد اتوبوس عمومی داخل جزیره رو سوار بشیم و یه دوری تو جزیره بزنیم، اما بعد یادمون اومد مورچه چیه که کله پاچه اش باشه!مگه کلا چقدر راهه!
دقایقی بعد به نزدیکی اسکله فرودگاه رسیدیم و در اینجا بود که باز هم یه آقایی خودجوش بهمون پیشنهاد داد که راهنماییمون کنه و با دنبال کردن اون به یه پاساژ کوچیک رسیدیم که عمدتاً فروشگاههای صنایع دستی داشتن! یارو ما رو به داخل فروشگاه برد و کلی سفارش به فروشنده کرد! بعدم کلی سیریش شد که اگه خوشتون نیومد بازم جاهای بهتری دارم و …!
چند تا فروشگاه رو گشتیم تا تونستیم یارو رو دک کنیم و بعدش نهایتاً از همون فروشگاه اولی یه تابلو از جنس چینی با نقش ماهی و دریای مالدیو بعد کلی چونه زدن خریدیم!
تو اون خیابون تا دلتون بخواد مراجعات خودجوش و دلسوزانه آقایون رو داشتیم که دعوت میکردن از فروشگاههای مربوطه خرید کنیم. اما راستش ما فقط دنبال دفتر فروش تور زیردریایی وال ها بودیم که لحظاتی بعد پیداش هم کردیم!
تازه داشتیم با دیدن بروشورها اطلاعات اولیه رو کسب می کردیم که با شنیدن قیمت بالای ۱۰۰ دلاری واسه هر نفر برق سه فازمون پرید و عقب عقب از اونجا خارج شدیم! مگه پول علف خرسه این همه پول بدیم که بریم تو یه قفس آهنی!
با عبور از سواحل کنار اسکله فرودگاه باز هم برای دقایقی هم که شده سرگرم زیباییهای چشم انداز رویایی اقیانوس هند شدیم و در همین جا بود که با دیدن دفتر راهنمای توریستی سورپرایز شدیم و با کلی سئوال وارد اون دفتر شدیم که البته تابلوش اونقدر کوچیک بود که از دور اصلا قابل تشخیص نبود! تازه بین صد تا تابلو دیگه. عمراً می تونستیم پیداش کنیم. البته فکر کنیم یه جایی نزدیک اسکله فرودگاه بود.
متاسفانه پرسش پاسخهامون چندان امیدوار کننده نبود و کلا به دلیل فواصل زیاد جزایر به یکدیگر، امکان گشت و گذار در فرصت کوتاه وجود نداشت و یکی دو جزیره توریستی هم که قابل دیدن بودن فقط تو یکی دو روز هفته و اونم ساعت های خاصی کشتی عمومی داشتن!
به گفته راهنمای توریستی به سمت قسمت شمالی جزیره رفتیم تا این بار از برخی مکان های دیدنی مثل پارک و کاخ سلطان که بزرگترین پارک تفریحی مالدیو و مرکز اسلامی و مسجد جامع بزرگ با سه گنبد طلایی اش دیدن کنیم اما راستش وقتی نزدیک شدیم اونقدر ظاهر این اماکن محقر و ساده بودن که سلیقمون ورنداشت که وقتمون رو داخل اینجور جاهای دست دو و سه در مقایسه مساجد و معماری با عظمت خودمون تلف کنیم!
واقعیتش ماله و کلا جزایر مالدیو، بیشتر از اونکه مکان هایی با معماری زیبا و … برای گردشگران داشته باشن بیشتر محیط طبیعی و سواحل زیبایی دارن. واسه همینم خیلی نمیشه دیدن اینجور بناها و … رو به دیگران توصیه کرد!
طرفهای ظهر در امتداد شمال جزیره پیش رفتیم و با عبور از یادبود سونامی که یادآور خاطرات تلخ سونامی وحشتناک چندسال قبل بود تقریبا یک دور ۳۰۰ درجه ای دور جزیره زده بودیم.
بازم پلاژ زیبای جزیره با شناگرا و پوشش خاصشون تو یه هوای مطلوب برای دقایقی هم شده سرگرممون کرد!
تو این دقایق بازم بارون شدت گرفت و چاره ای ندیدیم جز بازگشت به ویلینگیلی و تجدید قوایی دوباره!
عصر با یه استراحت کوچولو بازم زدیم بیرون تا برای بار آخر-شایدم اول!- از جزیره زیبای ویلینگیلی دیدن کنیم. پیاده روی در کنار ساحل زیر نم نم بارون حس قشنگی به آدم می داد. کنار ساحل پارکهای جنگلی زیبایی بودن که جوونها اونجا برا خودشون پیک نیک و باربکیو و … راه انداخته بودن. یکی دو تا کافه کوچیک هم بود که غذا هم سرو میکردن.
تماشای موج سواری و اسکی روی آب چندتا جوونیکه معلوم بود مهارت زیادی تو این کار دارن برامون جالب بود.
همه جزایر مالدیو همینه! طبیعت زیبا با اقیانوس و سواحل رویایی و تمیزش! تنها تفاوت در درجه لوکس بودن هتل ها و اختصاصی بودنشونه!یعنی یه بهشت دنج و خلوت برای استراحت و ریلکسیشن!چیزی که خیلی با روحیات ما سازگار نیست!
در ادامه پیادهرویمون وارد بافت سنتی دوست داشتنی جزیره شدیم. خونه هایی از جنس بلوک و رنگ شده مشابه روستاهای دورافتاده وطنی با حداقل امکانات!
جالبه که ما استفاده از انرژی خورشیدی رو تا حالا بیشتر در کشورهایی دیدیم که اتفاقا خیلی بارونین و در طول سال خیلی آفتاب ندارن! اینا اگه تو مملکت ما با این همه آفتاب فت و فراوون بودن احتمالا ماشیناشونم آفتابی می کردن!
و البته ابتکاراتی برای کنار اومدن با بارش بارون و شستن لباس! تصور کنید که تو یه جایی زندگی می کنید که هر روز بارون میاد! رطوبت هوا ۵۰% به بالاست! این یعنی لباسهای شما هیچوقت خشک نمیشن! ما که تو تهران خشک و برهوت زندگی می کنیم نمی تونستیم این قضیه رو درک کنیم تا اینکه چند بار تو این آب و هوا زیر بارون موندیم. بارونی که ما با چتر، زیرش موش آب کشیده شدیم! لباسهامون چند روز تو هتل آویزون بود و خشک نمیشد! خیلی بده! تازه قدر خشکی هوا و آفتاب تهران رو دونستیم! تو این آب و هواها مردم معمولا لباسهاشونو رو چوب لباسی آویزون می کنن و روی ریلهایی تو بالکن خونه ها برای چند روز می چینن تا خشک بشن! یه روز که هوا کمی آفتابی می شه تمام مردم لباسهاشونو میشورن و زیر آفتاب پهن میکنن که منظره جالبی میشه.
ساعتی بعد بر شدت بارون اضافه شد و ما هم به امید اینکه مثل همیشه زود بند می یاد اعتنا نکردیم و زیر درخت رو صندلی های مخصوص فلزی – توری لم دادیم!
اما خدا روز بد نصیبتون نکنه نمی دونیم چی شد که یکدفعه انگار سقف آسمون سوراخ شد و مثل آبشار آب می ریخت پایین! بدون اغراق ۴- ۵ متر هم نمی شد حرکت کرد و ما که زیر یه درخت پناه گرفته بودیم و چتر هم داشتیم مثل موش آبکشیده شدیم! شدت بارش بارون به قدری بود که نمیتونستیم دست کنیم تو جیبمون دوربین دربیاریم و فیلمشو بگیریم. جالب اینکه مردم تو این هوا خوشحال و خندون اومده بودن بیرون. البته چترهاشون هم پدرمادردار و حسابی بود. یه مادر و بچه که زیر بارون گیر افتاده بودن رو زمین چمباتمه زدن و چتر رو مثل یه سقف بالا سرشون گرفته بودن تا از باد و بارون در امان باشن.
تو این حین یه جوون که فروشگاه قهوه و شکلات فروشی داشت دلش واسمون سوخت و گفت بیاین تو سرما نخورین! ما هم سری چپیدیم تو تا هوا یکم آروم بشه اما مگه بند می اومد این نعمت! یه نیم ساعتی اونجا موندیم و سعی کردیم با اون پسر جوون ارتباط برقرار کنیم اما طفلکی حتی یک کلمه هم انگلیسی بلد نبود. بنابراین فقط تونستیم بهش لبخند بزنیم و بعد از نیم ساعت لرزیدن و وقتی دیدیم شدت بارش بارون تغییری نمی کنه ناچار اونجا رو ترک کردیم.
قربون خدا بریم در حالیکه متوسط بارش بارون تو کشورهایی مثل ما تو یکسال از ۱۰۰ تا ۲۰۰ میلیمتر تجاوز نمی کنه فقط تو یه شبانه روز بر اساس آمار رسمی بیشتر از ۱۵۰ میلیمتر بارون می بارید اونجا!!!
کمی جلوتر یه آپارتمان خیلی بزرگ بود که یه سوپر مارکت هم داشت و همه مردم تو سالن اونجا پناه برده بودن! ما هم به امید قطع بارون درحالی که جهت اصلی رو گم کرده بودیم دوباره اونجا پناه گرفتیم. بعضیها با ماشینهای برقی که تو مایه های ارابه بودن و روشون پلاستیک کشیده بودن رفتن. ولی ما که نمی دونستیم چطوری و از کجا باید اونها رو کرایه کرد منتظر قطع بارون شدیم.
ساعتی بعد که یکم بارون آروم شد به زحمت به خیابون هتل رسیدیم و بیشتر تلاش کردیم تا از چند تا فروشگاه نیمچه زرق و برق دار جزیره دیدن کنیم.
و البته جاتون خالی آخرین اسکناس های باقیمونده ته جیبمونو صرف خرید شام از نونوایی-شیرینی فروشی دم هتلمون کردیم! ساندویچهای کوچیک بیف و ماهی که خیلی خوشمزه بودند و طعم کاریشون بسیار غالب بود. تندی مطبوعی هم داشتن که برای ما قابل تحمل و لذت بخش بود.
آخر شب کاری نمونده بود جز بستن ساک و آماده شدن برای ترک زودهنگام صبح روز بعد. البته قبلش از رسپشن پرسیدیم ما می خوایم قبل ۶ صبح بریم صبحونمون چی میشه که اونم گفت براتون آماده میکنیم! نیم ساعت بعد با یه لیست تایپ شده رسمی اومد دم در که چه صبحونههایی برای فردا دوست دارید بخورید؟ ما هم چند تا رو علامت زدیم و اونم گفت چشم!