خاطرات سفر به دور اروپا -اسلو۱ (نروژ)- در مسیر راه و جزیره بیگ دوی
در آخرین ساعات اقامتمون در کپنهاگ کله سحر ساعت ۵ صبح در حالیکه هوا کاملا تاریک بود هتل کابینمونو ترک کردیم و نفهمیدیم چجوری مسیر ۴۰۰ متری تا ایستگاه رو به شکلی شبیه دویدن طی کردیم! راستش نگرانیمون تو اون تاریکی نا امنی احتمالی و …،بود و دیگه بعد از داستان سوئیس پارسال حسابی مارگزیده شده بودیم! هرچند در این شهر سطح امنیت رو اونقدر بالا دیدیم که واقعا تا حد زیادی دلمون قرص بود!
تو ایستگاه قطار با اعتماد به نفس زیاد آخرین سکه های ته جیبمونو که از شب قبل مخصوص این کار آماده کرده بودیم یک به یک داخل دستگاه ریختیم و خوشبختانه بلیط قطار هم پس از لحظاتی اومد بیرون! دقایقی بعد قطار هم اومد و جالب اونکه حتی تو همون ساعت کله سحری هم بازرس مربوطه اومد و بلیطامونو چک کرد!
فرودگاه کپنهاگ خیلی بزرگ و البته مجهزه. با دنبال کردن تابلوها به راحتی ترمینال مورد نظر نمایان شد و بی معطلی خواستیم به کانتر مربوطه مراجعه کنیم، اما وقتی نزدیک شدیم متصدی مربوطه دستگاههای اونطرف سالن رو نشون داد گفت اول کارت پرواز رو بگیرید و بعد بیاد اینجا و چمدونتونو تحویل بدید!
برای اولین بار در طول سفرهامون حال دیگه باید کارت پرواز رو از دستگاه می گرفتیم. هرچند بی اغراق دستگاهها بسیار User Friendly هستن و کارکردن باهاشون خیلی راحته!
با انتخاب کردن ایرلاین مربوطه و دادن شماره رزرو بلیط خیلی راحت کارت پروازمون به اضافه تگ برچسب ساک به راحتی از دستگاه صادر شد و از اینجا به بعد فقط با چسبوندن تگ مربوطه به ساک، ظرف چند ثانیه ساک بزرگمون آماده تحویل به کانتر نروژین ایرلاین و تنها متصدی اونجا بود! هرچند ایشون با یه لبخند مودبانه خواست تا ساکهای داخل کابینمونم وزن کنه که متاسفانه به خاطر سهل انگاریمون حدود یک کیلو اضافه تر از ۱۰ کیلوگرم مجاز بود!
با اینکه آقاهه قانوناً می تونست گیر بده و جریمه کنه. گفت که لطفا این یک کیلو بار رو از ساکتون خالی کنید و تو کوله تون بزارید و ما هم به سرعت این کار کردیم و ازش بابت این برخورد خوب تشکر کردیم!
دقایقی بعد نهایتا بدون تاخیر پروازمون به اسلو انجام شد و با ساعتی پرواز بر روی دشتهای سرسبز و دریای نیلگونی که با تلولو نور آفتاب حسابی خودنمایی می کرد، همچنان در منطقه اسکاندیناوی پیش می رفتیم.
در حالیکه ساعت هنوز حول و حوش ۸ صبح بود هواپیما با فرودی آرام در فرودگاه زیبای اسلو به زمین نشست. فرودگاهی نه چندان بزرگ، حداقل در خور شأن گرونترین و مرفه ترین شهر دنیا !
تا قبل از سفرمون به نروژ تصورمون از این کشور یه کشور ثروتمند و مدرن بود که با داشتن بیش از ۸۰۰ میلیارد دلار ذخایر ارزی (یعنی حدود ۱٫۲۵ درصد از کل دارایی های جهان) اونم با جمعیت ۵ میلیون نفرشون (کمتر از یک هزارم جمعیت جهان) باید حتما تو پر قو زندگی کنن! به خصوص اینکه همین اواخر باردیگه نروژ از نگاه رفاه تو دنیا رتبه اول رو کسب کرد! اما زهی خیال باطل!
اخیرا بیل گیتس برای جلب نظر مقامات نروژی به این کشور سفر کرد و پیشنهاد داد تا یکم از این ثروتشونو صرف سرمایه گذاری در کشورهای فقیر آفریقایی کنن. آخه بابا شما که مثل ما پول نفتتونو دو دستی نمی یارید تو زندگی مردم، این همه پول نفت رو می خواید چیکار کنید؟!
بگذریم، در داخل فرودگاه اصلی شهر اسلو، مثل همیشه اول همه سراغ راهنمای توریستی رفتیم و تا می شد اطلاعات توریستی شهر رو گرفتیم و البته نقشه های نسبتا خوب و جامع!
کاشف به عمل اومد که به طورکلی از فرودگاه ۳ روش برای رسیدن تا مرکز شهر وجود داره که اولیش و سریعترینش قطارهای سریع السیره که البته نرخشم خیلی بالاست! آپشن دیگه اتوبوسه و روش سوم قطارهای معمولی بود که حدود نیم ساعت طول می کشه تا به مرکز شهر برسه. این روش که ارزونترین روشم هست برای هر نفر ۹۰ کرون (حدود ۱۲ یورو) هزینه داره.
ای بابا پول مگه علف خرسه! ما که عجله ای نداشتیم و گذر دقایق هم -حداقل در سطح ۱۰ یا ۲۰ دقیقه- خیلی برامون اهمیت نداشت، همون قطارهای معمولی رو انتخاب کردیم!
اینجا بود که متصدی ایستگاه همزمان با صدور بلیط با گفتن این موضوع که این بلیطها ۲٫۵ ساعت اعتبار داره و باهاش می تونید تو این مدت از همه وسایل نقلیه عمومی داخل شهر هم به صورت رایگان استفاده کنید، حسابی سوپرایزمون کرد!
برای سوار شدن تو ایستگاه هرچی دور و برمونو برانداز کردیم که آیا برای پانچ بلیط مثل کپنهاگ دستگاهی هست یا نه، چیزی پیدا نکردیم و بعد از پرسیدن از مسافرا فهمیدیم داخل قطار بلیط ها پانچ میشه! دقایقی بعد قطار هم اومد و ما هم سوار شدیم و این بار همون تلاش مضاعف برای یافتن کارت پانچ رو تکرار کردیم تا احیانا مامور و بازرس قطار گیر نده اما نگو تو نروژ هم یه ساز دیگه می زنن و کلا از پانچ مانچ خبری نیست و مثل ایرون خودمون بازرس قطار خودش می یاد کارت رو پانچ می کنه! ( آدم یاد داستان تاکسی ۵ ریالی عزیز نسین می افته!)
دقایقی بعد بازرس که مرد نسبتاً مسنی بود اومد و کارتمون رو با خوشرویی پانچ کرد و رفت. اما راستش هرچی رو کارت گشتیم از ساعت پانچ خبری نبود؟! این شد که چند دقیقه بعد که بازرسه داشت بر می گشت گفتیم حاجی مگه این کارت ۲٫۵ ساعت اعتبار نداره؟ از کجا ساعتش معلوم میشه؟! اونم گفت ای بابا آره! اما اگه می خواید ۲٫۵ ساعته استفاده کنید من باید براتون ساعت و تاریخشم پانچ کنم! و بعدشم کلی معرفت به خرج داد و گفت برید خوش باشید چون در حالیکه ساعت ۹٫۱۵ بود برامون ساعت رو ۱۰ صبح پانچ کرد که اینجوری تا ۱۲٫۵ ظهر بلیطامون اعتبار داشته باشه! ما هم گفتیم حاجی دمت گرم!
ما که از این معرفتش حسابی حال کرده بودیم کلا خواب و بی خوابی رو فراموش کردیمو و خیلی سریع نقشه ها رو با اطلاعات قبلیمون کنار هم گذاشتیم و تو همون دقایق باقیمونده تا مقصد تصمیم گرفتیم با گذاشتن چمدونامون تو هتل بدون معطلی با کشتی های دریایی به سمت منطقه زیبایBigDoy که دورترین جایی بود که تو برنامه مون بود بریم تا از این بلیط رایگان حسابی استفاده کرده باشیم! چون تو اسلو هتلمون مرکز شهر بود و بیشتر جاها همون دور و بر هتلمون قرار داشتن و ما بعید بود بخوایم بلیط حمل و نقل شهری رو بخریم! به اضافه اینکه قیمت بلیط تک سفره برای هر نفر ۳۰ کرون(حدود ۴ یورو) بود و اینجوری این پول صرفه جویی می شد! ( حالا بازم هی بگین چجوری هزینه سفراتونو کم می کنین!!!)
اما اولش بازم باید پول چنج می کردیم! چون این بارم هتل به ایمیلمون پاسخ داده بود که فقط و فقط کرون نروژ قبول می کنه! انگار همون قدر که ریال ما تو سطح کشورهای دیگه اعتبار داره، این اسکاندیناوی ها هم مارگزیده شدن و با توجه به نوسانات یورو و دلار، حاضر نیستن پول خارجی قبول کنن!
به همین خاطر درست بیرون از ایستگاه مرکزی قطار که یجورایی خیلی نزدیک به هتلمونم بود به سرعت دنبال صرافی گشتیم و خوشبختانه با دیدن تابلوی فارکس Forex که یجورایی از کپنهاگ و مالمو حداقل اسمش برامون آشنا بود سریع یه مقدار یورو چنج کردیم. (نشونیشم اونکه جلوش یه مجسمه بزرگ ببر قرار داره!) هرچند بازم اون صرافیه یه مبلغ کارمزد گرفتن که طبیعتا حداقل تو اون فرصت محدود راه گریزی نداشتیم!
با کمک نقشه و GPS ای که داشتیم کمتر از ۵ دقیه بعد خیلی راحتتر از اونیکه تصور می کردیم هتلمونو تو دل یه خیابون توریستی نزدیک ایستگاه پیدا کردیم و خوشبختانه متصدی مربوطه بدون معطلی اتاقو تحویل داد. ما هم با اشتیاق بسیار با عجله بسیار، ساکامونو انداختیم داخل اتاق و قبل از ساعت ۱۰٫۳۰ آماده خروج بودیم!
برای اطمینان از رسپشن که یه دخترجوون نروژی با موهای رنگ کرده مشکی پرکلاغی و مژه های بور بود و همش لبخند می زد مسیر رو چک کردیم. اونم گفت هم می تونید با تراموا تا اسکله برید و هم اگه حوصله داشته باشید پیاده ۱۰ دقیقه بیشتر راه نیست و این شد که ما هم گفتیم همون پیاده مطمئن تره!
اسکله قدیمی شهر درست روبروی ساختمون شهرداری (Radhuset) قرار داره و یه خط مستقیم اتوبوس های دریایی همیشه تا مقصد شبه جزیره Bygdoy کار می کنه.
از شانس خوبمون دقایقی بعد اتوبوس دریایی اومد و ماهم سریع پریدیم بالا و یه جای نشستن تاپ جلوی عرشه قایق پیدا کردیم و با قوت قلب بلیط قطار رو هم به خانوم متصدی که بلیطها رو چک می کرد نشون دادیم و اونم ساعتو چک کرد و یه نگاهی معنادار بهمون انداخت اما چیزی نگفت! ( حتما تو دلش گفته اینا کین که از فرودگاه یه راست اومدن دریا گردی؟! اونم اون وقت صبح!!!)
تصورش رو بکنید تو یه هوای نیمه گرم آفتابی(البته با استاندارد اسکاندیناوی)روی عرشه کشتی سوار باشید و با حرکت اون نسیم خنک دریا تو صورتتون بخوزه و شما هم اونقدر مات و مبهوت منظره استثنائی اطراف بشید که مکان و زمان رو حسابی از خاطر ببرید!
کشتی با قدرت تمام آبهای “با تمام وجود فیروزه ای” دریای شمال رو می شکافت و به پیش می رفت. تپه های سرسبز و مخملی در آغوش آبی تمام عیار دریا. بله اسلو یه همچین جاییه! خیلی سخته سواحل زیبا و تپه های سرسبز زیبای اسلو رو بشه در قالب چندکلمه یا حتی تصاویر دوبعدی دوربین غیر حرفه ای ما وصف کرد اما اگه می خواید یه تصویر نصفه و نیمه داشته باشید کوه های زیبای سرسبز تا نوار ساحلی رو ترسیم کنین و بعد زیبایی رامسر خودمونو از کوه تا دریا رو ضربدر ۳ و ۴ کنید و بعد هم در کنار امکانات توریستی و فضای گرم و پر از توریست بزارید تا بتونید ببیند اسلو چه شکلیه!
دقایقی بعد کشتی کوچک یا همون اتوبوس دریایی در کنار ساحل بیگ دوی پهلو گرفت و ما که هنوز حدود یکساعت تا انقضاء اعتبار بلیطمون مهلت داشتیم سریع پریدیم پایین. اتوبوس دریایی هر نیم ساعت یکبار میومد بنابراین ما زیاد وقت نداشتیم!
لحظاتی بعد در جاده ای سرسبز از وسط ویلاهای لوکس و رویایی جزیره پیش می رفتیم و هی حسرت این پولدارای نروژی رو می خوردیم که تو چه بهشتی زندگی می کنن!
مناظر و زیبایی ویلاها تو اون فضا و هوای آفتابی دیوانه کننده بود!
مخصوصاً شیما که دیگه از خود بیخود شده بود! آخه فکر کنین یه فضای روستایی پر از تمام ویلاهای کلاسیک و زیبایی که تو تمام کتابهای عمرتون خوندین یا تو فیلمها دیدین و بذارن جلوتون و کمتر از یکساعت وقت داشته باشین که ببینینش! از شما جه پنهون یکم هم دپرس شدیم! اما آخرش علی بهش قول داد ویلامونو همین مدلی می سازیم!!!
معماری ویلاها در سازگاری با محیط اطراف یکی از یکی قشنگتر بود و هرچه جلو می رفتیم این داستان ادامه داشت تا سرانجام با یادآوری زمان سعی کردیم مسیر رو جوری انتخاب کنیم که یکساعت بعد از آخرین اعتبار زمانی بلیطمونم استفاده کرده باشیم. به این خاطر در طول مسیر از مزرعه سلطنتی بیگ دوی Royal Farm و موزه تاریخ فرهنگ نروژ به سرعت گذشتیم و بعد هم تنها برای لحظاتی فرصت حضور در موزه وایکینگ ها رو پیدا کردیم.
البته می تونستیم بیشتر بمونیم و با اتوبوس برگردیم ولی هوا و فضای روی عرشه کشتی طوری بود که دلمون می خواست یه بار دیگه تجربش کنیم.
کمی بعد به نزدیکی اسکله دوم بیگ دوی که محل توقف کشتی برگشت بود رسیدیم.
در این بخش از شبه جزیره معماری زیبای Frammuseet که بخشی از تجهیزات نظامی رو هم به نمایش گذاشته بود در نوع خودش جالب بود.
کمی جلوتر محوطه زیبا و سرسبز اسکله نمایان شد که با مجسمه های زیبایی طراحی و تزئین شده بود.
تو این هنگام در حالیکه از دور، نزدیک شدن کشتی به اسکله رو می دیدیم از آخرین دقایق فرصت حضور در جزیره بیگ دوی نهایت استفاده رو می بردیم و همزمان با سرعتی شبیه دویدن به شکار مناظر زیبا و گرفتن آخرین عکسهای یادگاری از اونجا مشغول بودیم.
چه میشه کرد! حداقل برای لحظاتی هم که شده باید از این مناظر زیبا نهایت بهره را برد و این شد که آخرین نفراتی بودیم که درست زمان سوت کشیدن کشتی سوار اون شده بودیم!
ساعتی بعد درحالیکه دیگه ظهر شده بود، تازه خستگی ناشی از سحر خیزی امروز، پرواز زود هنگام و سفر ماجراجویانمون به بیگ دوی داشت رومون اثر میکرد که به هتل برگشتیم و تو این هنگام چی می تونه لذت بخشتر باشه از یکی دوساعت استراحت! هرچند قبل اون نمی شد از دستگاه قهوه ساز و هات شاکلت ساز بزرگی که هتل سخاوتمندمون تو لابی گذاشته بود همینجوری بی تفاوت گذشت!
خاطرات سفر به دور اروپا- اسلو۲(نروژ)- قصر قدیمی و سالن اوپرا
هرچند تو اسلو هرجا وایستی مشرف به دریایی. اینقدر زوایای گوناگون برای لذت بردن منظره دریا و تپه های سرسبز اون هست که با اینکه شهر کوچیکی محسوب میشه اما دو روز برای دیدن و لذت بردن ازش خیلی کمه!
این قصر قدیمی زیبا که یادگار قرن ۱۷ میلادیه در بالای تپه ها قرار داره که با گذر از یه جاده شیبدار سنگ فرش شده، به محوطه بالای تپه ها با چشم انداز رویایی از سواحل سرسبز اسلو می رسی!
با دیدن این چشم انداز اونقدر به وجد اومده بودیم که راستش برای دقایقی فقط از زوایای مختلف عکس می گرفتیم. غافل از اینکه با توجه به تابش مستقیم نور خورشید از این زاویه نمیشه عکسای خوبی درآورد!
نمی دونیم کی دلش می اومد این بهشت رویایی رو با شلیک توپ نابود کنه!
تو این حین یه زوج توریست بودن که یکی دوباری ازشون خواستیم تا برامون عکس بگیرن و بعدش پسره پرسید شما ترکید؟ گفتیم نه بابا کجامون به ترکا می خوره! اونم گفت کم شبیه نیستید!!! خودش هم گفت که روسه هرچند قیافش عین ترکمنا بود! دوست دخترشم یه دختر چشم بادومی بود که دقایقی بعد با هم دعواشون شد و دختره با عصبانیت ترکش کرد و رفت!
با بالا رفتن از پله ها از زوایای مختلف اطراف قلعه رو ورنداز کردیم! البته ورودی ساختمون اصلیش بسته بود!
درست پشت قلعه یه درخت سیب ترش قرارداشت که بیچاره داشت از سنگینی بارش خفه می شد و انگار هیچکس براش مهم نبود که یکم بارشو سبک کنه! هرچند درخته یجورایی روی شیب کوه قرار داشت و عملا خیلی هم نمی شد میوه هاش رو چید! دردسرتون ندیم مام که با این دل نازکمون باید یکاری واسه درخت بیچاره می کردیم، نتونستیم جلو شکممونو بگیریم و یه چندتا دونه سیب ترش خوشمزه ازش نوش جان کردیم!
بعد از یکی دو ساعت تفرج حسابی در بالای تپه های قلعه بالاخره رضایت داده و پایین اومدیم و این بار در دل خیابون های تنگ و باریک اسلو به سمت مخالف پیش رفتیم. تو این حین دیدن ویترین فروشگاههای گرون قیمت و البته مردم دوچرخه سوار که بازم تعدادشون کم نبود و همچنین ایستگاههای دوچرخه که برای استفاده کارت اعتباری می خواست خالی از لطف نبود.
با ادامه مسیر به طرف دیگه ای از ساحل اسلو رسیدیم و این بار با دیدن سالن زیبای اوپرا با معماری منحصر به فردش سورپرایز شدیم.
این سالن زیبا که از خشکی یجورایی مثل یه کوه یخی می مونه در زمره اصلی ترین دیدنی های شهر اسلوست و البته عمر چندان زیادی نداره و تازه سال ۲۰۰۸ به بهره برداری رسیده!
سقف شیبدار و زیبای این سالن بزرگ که یجورایی سازگار با آب و هوای سرد و پر برف شهر اسلو و کاربری های چند منظوره اونه از دور و نزدیک جلوه ای ویژه داشت.
تو این حین بازم یه عده از مردم که از آفتاب گرم به وجد اومده بودن، تو شیب این بنای زیبا آفتاب گرفته بودن. هرچند با غروب آفتاب و سایه شدن عملا تعداد جمعیت رو به کاهش رفت.
این شیب تند محوطه سالن جون می ده واسه ورزشهای زمستونی!
بعد از ساعتی درحالیکه هوا رو به تاریکی می رفت، دوباره به سمت ایستگاه مرکزی و منطقه قدیمی شهر حرکت کردیم.
خوشبختانه هتلمونم درست در دل خیابون توریستی و نسبتا شلوغ Karl Johans بود. ظاهراً این خیابون مهمترین خیابون این شهره و دیگه خیلی جای خاصی نداشتند اما هنوز ساعت ۸ نشده بود که دیدیم ای بابا جمعیت خیابون دارن به سرعت کم میشن و فروشگاههای لوکس و برند دار و حتی سوغاتی فروشی هام کرکره ها رو پایین می آوردن!
خنده دار تر اونکه حتی سوپر مارکت سون ایلون هم که از اسمش پیداس باید از ۷ صبح تا ۱۱ شب کار کنه سر ساعت ۸ شب با تاریک شدن هوا کرکره رو پایین کشید! ای بابا!
کلا این نروژی ها خیلی مردم راحت طلبین! هرچند اونقدر پول دارن که شاید نیازی به کار کردن نداشته باشن واسه همینم در طول هفته کارمندای اداره هاشون ۳۰ ساعت بیشتر کار نمی کنن! بخش خصوصیشم که نوبره والله چون فرضا یه فروشگاه سوغاتی و صنایع دستی رو دیدیم که ساعت کارش رو از ساعت ۱۲ صبح تا ۴ بعدازظهر اعلام کرده بود. حسابشو بکنید اگه یکساعتم بخواد نهار بخوره دیگه کی وقت کار کردنشه!!!
با این حال ما که حاضر به تسلیم نبودیم برای ساعتی تا اواسط خیابون پیش رفتیم اما دیگه حدود ساعت هشت و نیم بود که تقریبا خیابون خلوت شده بود و به جز رستوران و بار تقریبا جایی باز نبود!
رستوران گفتیم یاد رستورانای اسلو و قیمتهای نجومیشون افتادیم. خدا نصیب گرگ بیابون نکنه. ماشالله از بس گرون بودن آدم جرات نمی کرد نزدیکشون بشه. قیمت ها از حداقل ۱۵ تا ۲۰ یورو شروع می شد و حتی مک دونالد هم ظاهرا کمتر از ۱۲ یورو درنمی اومد! خدارو شکر که از کپنهاگ چندتا غذای آماده مثل کنسرو تن خریده بودیم و گرنه با این قیمت ها هرچی می خوردیم کوفتمون می شد!
دیگه حوالی ساعت ۹ شب بود که به هتل برگشتیم و خدا پدرشونو بیامرزه چون شب تو هتل بازم به همون دستگاه چای و کافی و هات شاکلت مجانی پناه بردیم و در اتاقمون از پنجره گذر تک و توک عابر پیاده رو تو اون هوای سرد تماشا می کردیم و در عین حال برای فردا برنامه گشت و گذارمونو می چیدیم!
خاطرات سفر به دور اروپا- اسلو۳(نروژ)- سیتی هال و قصر سلطنتی
حسابشو بکنید بعد از چند روز آدم یه صبحونه گرم و حسابی در انتظارش باشه دیگه می تونه زیاد تو رختخواب بمونه یا نه؟ خدا رو شکر این هتل هم قیمتش نسبتا مناسب بود(البته در استاندارد گرونترین شهر دنیا! چون شبی حدود ۸۰ یورو واسمون آب خورد!) و هم حداقل صبحونه اش مجانی! اونم یه صبحانه اشرافی گرم که تو اون هوای سرد که حداقل برای نصفه روز شارژمون می کرد!
از این موضوع که بگذریم با ترک هتل حالا دیگه باید طی یه صبح تا شبی که برامون باقی مونده بود کل شهر کوچک اسلو رو زیر و رو می کردیم. اولین مقصد سیتی هال یا همون ساختمون شهرداری بود. هرچند روز قبل هم از بیرون این بنای زیبا رو دیده بودیم!
با دقایقی پیاده روی در کوچه های سنگفرشی منطقه قدیمی اسلو و تماشای ویترین فروشگاههای جذاب این شهر به محوطه سیتی هال در کنار اسکله رسیدیم.
در کنار اسکله یه کشتی کره ای پهلو گرفته بود و انگار سالگرد یه روز خاص برای روابط سیاسی دو کشور بود چون کلی کره ای پرچم به دست جمع شده بودن و پرسنل کشتی با موزیک نظامی و خبردار به احساسات مردم پاسخ می دادن!
در نزدیکی سیتی هال ساختمون مشهور مرکز صلح نوبل قرار داره. این همون مکانی است که هر سال مراسم اهدای جایزه صلح نوبل در اونجا برگزار میشه!
با نزدیک شدن به ساختمون سیتی هال اولش خواستیم از زوایای مختلف براندازش کنیم و واسه همین از هر طرف ابعاد و معماری این ساختمون زیبا رو ورانداز کردیم.
اما بعد که وارد محوطه اصلی حیاط شدیم و خواستیم واردش بشیم از شانس ما آقایون حسابی آب پاکی رو ریختن رو دستمون گفتن فقط یه امروز اینجا تعطیله و فردا تشریف بیارید! انگار داشتن آب و جاروش می کردن!
ما که یکم حالمون گرفته شده بود بالاجبار با نقش و نگارهای زیبای محوطه بیرونی سرگرم شدیم.
در ادامه در امتداد مسیر با دیدن چند تا فروشگاه صنایع دستی گفتیم بازم مثل قبل خرید یادگاری شهر رو به دقیقه ۹۰ نندازیم و بهتره همین الان که اینجاییم این کار رو یکسره کنیم!
تو این حین وارد یه فروشگاه بزرگ دو طبقه شدیم که طبقه پایینش مخصوص تزئینات کریسمس بود. اونم چه تزئیناتی!
واقعاً زیبا و تماشایی! شیما که می خواست همه شونو بخره اما بالاخره رضایت داد و بعد از اجازه گرفتن از صاحب مغازه فقط از اون همه چیزای قشنگ عکس گرفت!
اما نهایتاً بعد از کلی دور زدن تو فروشگاه، یه مجسمه چوبی که بابانوئل و با چهار تا گوزن سورتمش رو می کشیدن چشمونو گرفت و چون قیمت نخورده بود گفتیم بپرسیم چنده! خانوم فروشنده تعجب کرد که چرا برچسب قیمت نداره و بعدش با بررسی دقیق گفت که انگار پاش یکم ترک داره و برای همین موضوع بجای ۲۰۰ کرونی که قیمتشه می تونم به شما ۵۰ کرون بدمش!(هر یورو حدود ۷ کرونه!)
تو این حین ما یکم با هم مشغول صحبت شدیم که بخریم یا نه و چقدر چونه بزنیم…! که بیکباره خودش گفت ای بابا اینکه شاخشم یه کوچولو مشکل داره! همین شد که یدفعه گفت خیلی خوب این دیگه بدرد ما نمی خوره می خوایم بندازیمش دور اگه می خواید مجانی بدم بهتون!!! ما هم از خدا خواسته گفتیم ای بابا! ممنون!!! و اون بنده خدا با اینکه ازمون پولی نگرفت حتی با وسواس خاص این مجسمه رو بسته بندی کرد و رایگان بهمون تقدیم کرد!
همین برخورد خوب و مشتری مداریشون موجب شد تاعصر به این فروشگاه برگردیم و آخرین کرون های ته جیبمونو که بیشتر از ۱۰۰ کرون بود، صرف خرید دو مجسمه زیبا از اونجا بکنیم!
بعد از این انرژی مثبتی که گرفتیم مقصد بعدی در همون نزدیکی ساختمون پارلمان بود که با نام Startinget شناخته می شه.
این ساختمون مدور که تاریخ ساختش به ۱۵۰ سال قبل برمی گرده معماری زیبایی داره و امکان بازدید از داخلشم برای توریست ها به صورت مجانی فراهمه اما امروز نمی ذاشتن بریم تو چون جلوی پارلمان با یه جمعیت حدود ۱۰۰ نفر که جمع شده بودن مواجه شدیم که البته یه تعدادیشم بچه های دبیرستانی بودن.
بعد که ماجرا را جویا شدیم اونا پاسخ دادن که چون از امروز دولت استخراج نفت در مناطق شمالی و فروشش رو متوقف کرده ما اومدیم تا از پارلمان تشکر کنیم! چون اینجوری از محیط زیست حمایت می شه! این کارشون خیلی جالب بود! واقعا تفکرشون عین مردم ماست!!!
در کنار ساختمون پارلمان، خیابون Karl Johans قرار داره که در انتهای اون و دریک سطح شیبدار زیبا کاخ سلطنتی Royal Palace و پارک بزرگ Slottet قرار می گیره.
اگه می خواید اونجا رو تصور کنید یاد رامسر و بلوار زیبای روبری قصرش بیافتید. البته اون زمانهایی که رامسر واسه خوش ابهتی داشت!
در طول مسیر تا رسیدن به محوطه پارک و قصر هم بنای زیبای تئاتر ملی و ساختمون دانشگاه بزرگ اسلو قرار گرفته.
دقایقی بعد که جلوتر رفتیم متوجه شدیم، از قرار انگار محوطه پارک کاخ سلطنتی رو هم به جهت تعمیرات بسته ان. هرچند می شد از داخل پارک و لابه لای درخت ها به محوطه قصر رسید اما خود قصر هم بسته بود! ای بابا یه بار ما اومدیم اسلوها شانس ما همه جاش تعطیله!!!
این قصر نه چندان بزرگ در مقایسه با موارد مشابه در اروپای مرکزی و جنوبی چندان هم با ابهت به نظر نمی اومد،درواقع از ۳ طبقه تشکیل شده که ظاهراً ۱۷۳ اتاق هم داره و سال ساختش به اوایل قرن نوزدهم میلادی برمی گشت.
بازم جلوی قصر محافظین نمادین و آنکادره با یونیفرم های سنتی سعی می کردن توجه معدود توریست رو جلب کنن. اونم نگهبانهایی که از یک کیلومتری معلوم بود هیچ ریشه و نسخ اسکانیدانیاوی ندارن و در زمره مهاجران ناخوانده به حساب می یان!
پشت محوطه قصر پارک با دو دریاچه کوچک و طراحی زیباش فضای آرامش بخشی رو فراهم کرده که آدمو حسابی جذب می کنه.
تماشای این فضای رویایی در کنار قدم زدن دور دریاچه موجب میشه آدم زمان و مکان رو فراموش کنه!
هرچند تو این حین غذا دادن به مرغابی های دریاچه ها هم در نوع خودش خالی از لطف نبود!
خاطرات سفر به دور اروپا- اسلو۴(نروژ)- پارک فروگنر(Frogner)
هنوز آفتاب به وسط آسمون نرسیده بود که با ترک محوطه زیبای قصر سلطنتی اسلو، دقایقی بعد مسیرمونو به سمت پارک بزرگFrogner و معماری منحصربه فرد The Vigeland Sculpture ادامه دادیم.
این پارک ۴۵ هکتاری در یک فضای منحصر به فرد درست بالای تپه ها و یجورایی مسلط بر شهر زیبای اسلو ساخته شده که چشم انداز و پانارامای قشنگی از شهر اسلو رو به نمایش می ذاره.
واسه همینم هست که این پارک زیبا شاید مشهورترین مکان دیدنی شهر اسلو به شمار بیاد و سالانه بیش از یک میلیون توریست رو واسه دیدنش از گوشه و کنار جهان به اونجا می کشونه! به خصوص اونایی که عاشق هنرهای تجسمی و پیکر تراشی باشن!
با ورود به پارک وقتی یکم جلو برین از همون ابتدا دورنمایی از ستونی مناره گونه ای هویدا میشه و با ادامه دادن مسیر و گذر از پل روی دریاچه کوچک Frogner و بالارفتن پله ها سرانجام به محوطه بالای تپه و مجسمه های زیبای طراحی شده هنرمند خلاق این آثار یعنی آقای گوستاو ویگلند Gustav Vigeland می رسیم.
این پارک با دهها و بلکه صدها پیکره انسانی با بدن های در هم تنیده شده که هر کدوم داستانی رو از حالت های طبیعی زندگی انسانها حکایت می کنن، در کنار کارگاه ها و موزه های صنعت مجسمه سازی موجب شده که شهر اسلو، بهشت مجسمه سازان لقب بگیره و از این لحاظ با رقبای قدرتمندی چون رم و فلورانس رقابت کنه!
آثار آقای ویگلند در اوایل قرن ۱۹ میلادی در موزه ای به همین نام در همون گوشه از پارک قرار گرفته و جالب اونکه مدال نوبل صلح نیز توسط همین آقای گوستاو ویگلند خوش ذوق طراحی شده است!
تو این حین استقبال شدید توریست ها از حالتهای مختلف مجسمه ها که به نوعی حکایت از زندگی واقعی انسان ها در روابط انسانی، خشم، شادی و … داره، حسابی اون بالا رونق گرفته بود و ماهم منتظر بودیم که یکم خلوت بشه تا بتونیم عکسای یادگاریمونو بگیریم.
با این وجود تعداد زیاد مجسمه های کوچیک و بزرگ برای ساعتی آدمو حسابی سرگرم می کنه!
مجسمه هایی که احساسات و عواطف انسان ها رو از خشم و عصبانیت تا شادی و شعف مبتکرانه به نمایش گذاشته اند!
علاوه بر این نباید از چشم انداز فوق العاده شهر اسلو از اون بالا، محوطه گلکاری شده باغ و حتی سایر آثار هنرمندان خوش ذوق هم به راحتی گذشت!
تو این حین شیرین کاری برخی آدمای خوش ذوق با دوچرخه سواری روی پله ها هم با همه خطراتش می تونست جذابیت محیط رو بیشتر کنه!
ساعتی بعد درحالیکه خورشید بازم تا وسط آسمون بالا اومده بود دیگه کار خاصی تو پارک نداشتیم. تو این حین از دو تا عابر محلی درخصوص عکس روی جلد راهنمای توریستی شهر که به یه پیست بزرگ و زیبای اسکی با نام Holmenkollen اختصاص داشت پرسیدیم و اون دو تا هم که اولش تعجب کرده بودن بعد از کلی فسفر سوزوندن اعلام کردن که نه بابا اونجا فقط تو زمستون و وقتی برف می یاد بازه و الان ارزش رفتن نداره!
در مسیر برگشت این بار از دل کوچه پس کوچه های شهر عبور کردیم. کوچه هایی نه چندان شلوغ و عمدتاً شیبدار.
این بار برخلاف کپنهاگ دیگه از پنجره های بزرگ و بدون پرده خبری نبود و عموماً پنجره ها کوچیک و همه پرده هاشونو کشیده بودن و خیلی از خونه ها هم پوستری رو پنجره چسبونده بودن که هشدار می داد سیستم امنیتی به شیشه ها وصل شده و دزدها بدونن کار راحتی رو پیش رو ندارن!
همه اینا می تونست از ضریب امنیت پایینتر گرونترین شهر جهان در مقایسه با امنیت سایر شهرهای اسکاندیناوی مثل کپنهاگ، مالمو و … حکایت کنه! البته تعجبی هم نداشت چون بخش قبل توجهی از شهروندان این شهر کوچک به مهاجرین هندی، پاکستانی، فیلیپینی و … ، اختصاص داشت!
عصر در پرسه زدن کوچه پس کوچه های شهر به کلیسای قدیمی شهر رسیدیم که در مقابل کلیساهای متوسط دیگر شهرهای اروپایی ظاهری به مراتب محقرتر داشت!
و بعد هم موزه هنرهای معاصر که برخی آثار خلاق و نو رو اون هم رایگان واسه مردم عرضه می کرد! اینکه می گیم رایگان واقعا تو اسلو لنگه کفش رایگان هم پیدا نمیشه! حتی بی انصاف ها تو پارک هاشونم دستشویی ها پولی بودن! می گن از نخورده بگیر بده به خورده! واقعا همینجورن!
بگذریم!پشت ساختمون این موزه، محوطه نسبتا سرسبز و آرومی قرار داشت که به نظر بهترین جا برای اندکی استراحت و صرف غذای مختصر نیمروزی بود، به خصوص اینکه ساعت از ۳ عصر هم گذشته بود و انگار دیگه آخرین کالری های صبحونه پرو پیمون هتل هم ته کشیده بود! اما هنوز اولین لقمه ها رو پایین نداده بودیم که متوجه حرکات دو سه تا جوون مشکوک در اطرافمون شدیم که انگار ساقی و مواد فروش بودن! البته به ما کاری نداشتن اما واسه همینم که شده سعی کردیم تا مشکلی پیش نیومده زودتر بساطمونو جمع کرده و راهی بشیم!
در ادامه این بار مسیرمون رو به سمت بوتانیک پارک تنظیم کردیم. پارکی سرسبز به سبک آشنای اکثر شهرهای اروپایی! اما قبول از اون نمیشه از حس نوستالژیک سبدهای قدیمی خودمون نگفت!
اما در طول مسیر، وارد خیابونهایی شدیم که بطور مشخص محله عربها و پاکستانی ها بود! محله ای با ساختار متفاوت که فروشگاهش درب و داغون تر از حد معمول بودن و به جرات حداقل نیمی از مغازه هاش سلمونی بود و یا قهوه خونه!
راستش اینجا بود که برای دومین بار در اسلو از نگاههای خیره مردای بیکار اون محله یکم ترسیدیم! بطوریکه از ترس تاریکی هوا و لزوم بازگشت دوباره از این مسیر، اساسا کل برنامه رو تغییر دادیم و با توقفی کوتاه در پارک روبرویی باغ بوتانیک، این بار به سمت منطقه مرکزی اطراف ایستگاه تغیر دادیم!
در طول مسیر بازم دیدن فروشگاههای نه چندان ارزون قیمت شهر اسلو سرگرم شدیم و البته دستفروش های خوش ذوق هم مثل همه جای دنیا بساط رنگارنگی رو پهن کرده بودن و مشتاقانه دنبال مشتری می گشتن!
نهایتا در آخرین شب اقامتمون در اسلو ترجیح دادیم ساعات پایانی تا تاریکی هوا رو با گشت و گذار در خیابان های پر تردد اطراف ایستگاه قطار به پایان ببریم. با این حال دیگه بعد از ۹ شب خیابون های خلوت اطراف هتل جذابیت زیادی برای گشتن نداشتن!