رویا – پاریس – خاطره (۱)

رویا – پاریس – خاطره (۱)

به رویاهایت بیندیش، فرض محال که محال نیست؛ عاشقانه به رویاهایت بیندیش… که وقتی عشق فرمان دهد، حتی محال هم سر تعظیم فرود می آورد…

نمی دانم از کی، از وقتی برای اولین بار رمان دزیره را خواندم یا وقتی نخستین مرتبه تصویر برج ایفل را دیدم؟ حتی چرایش را هم نمی دانم… تنها چیزی که خوب می دانم این است که برای بیش از ۱۵ سال عاشقانه به پاریس اندیشیدم… به پاریس و سمبل زیبایش؛ ایفل… در طول این همه سال هر روز صبح که چشم باز می کردم مجسمه بلورین ایفل اولین طرحی بود که در نگاهم می نشست و هر شب با نگاه کردن به آن، رویا در مغزم جان می گرفت… هر بار برای زدودن غبار به دست می گرفتمش اشک به چشمم می آمد، می دانستم که خواهم رفت، می دانستم که خواهم دید… اما بعضی آرزوها آن قدر مقدسند که باور نمی کنی از رویا پا به واقعیت بگذارند… دیدن پاریس برای من چنین بود…

اگر این جمله آرش نورآقایی درست باشد که در وصف این شهر نوشته: “پاریس شهری نیست که تو آن را بپسندی. او برمی‌گزیند تو را. ” پاریس ۱۵ سال قبل مرا برگزید…

برای سپاسگزاری از پاریس که حالا بیشتر از هر زمان دیگری دوستش دارم مصمم شدم یک گزارش کامل تصویری بنویسم. ۱۷۱ عکس انتخاب کرده ام که در ۵ گزارش تقدیم خوانندگان صمیمی و وفادار کوله پشتی نارنجی می کنم.

ساعت حدود ۸ صبح بود که ژنو را ترک کردیم و با احتساب یک توقف ۱۰ دقیقه ای بین راه، رسیدن به پاریس ۵ ساعت طول کشید. بارش باران هم از ساعاتی قبل آغاز شده بود و من ناباورانه به جاده می نگریستم. از لحظه ورود به شهر، چشم می گرداندم تا ایفل را بیابم؛ تا باور کنم که رسیده ام؛ تپش وحشیانه قلبم به اختیارم نبود و نمی دانستم به کدام سو بنگرم… راه به حال خودم نمی بردم که ناگهان رضا دستم را گرفت و به دوردستها اشاره کرد… قاصرم از بیان احساسم… فقط اشک بود که از چشمانم فرو می چکید و من ناراحت از اینکه نمی توانم در لحظه، سجده شکر به جا آورم. تنها چیزی که غمگینم می کرد ابرهای سیاه آسمان بود… دوست داشتم خورشید بدرخشد بر لحظه دیدار باشکوهمان و آبی آسمان بر فراز ایفل در چشمانم جاری شود…

در اولین ایستگاه مترو از مرد بلغار جدا شدیم. اولین نمای پاریس زشت و زننده بود؛ زمین کثیف و پر از زباله مجموعه انتظارات مرا از یک شهر ایده آل در اولین نگاه به هم زد! قبل از سفر، دوست فرانسوی فوق العاده ای (پاسکال) یافته بودیم و بنا بود در پاریس میهمان او باشیم اما، با رسیدن یک میهمان ناخوانده برای او ترجیح دادیم شب اول را به هتل برویم تا آنها راحت باشند. در اروپا، اکثر مردم در آپارتمانهای کوچک یک یا دو نفره زندگی می کنند؛ راحت می توان تصور کرد حضور نفر سوم در یک جای کوچک می تواند مشکل آفرین باشد. شب قبل در ژنو رزرو هتل گرفتیم تا کوله به دوش در یک شهر بزرگ و گران قیمت دنبال جا نگردیم و از خستگی به هر چیزی رضایت ندهیم. از مرکز اطلاع رسانی مترو، آدرس را پرسیدیم و با وجود اینکه هتل در یک میدان معروف بود و کنار ایستگاه مترو، به دلیل آدرس بد درج شده در سایت، هیچ کس نتوانست کمک موثری باشد برای یافتن ایستگاه درست و این یعنی توفیق اجباری ۲۰ دقیقه پیاده روی با پرسیدن آدرس از مغازه دارانی که انگار از یک سیاره دیگر آمده بودند و اسم خیابان را نمی دانستند. یک مشکل نه چندان مهم در پاریس گردی، زبان است. نه فقط اکثر پاریسی ها که اکثر مهاجران هم انگلیسی نمی دانند و مهاجرین، زبان فرانسه را با چنان لهجه ای تکلم می کنند که به سختی قابل فهم است! پس فکرم را به کار انداختم تا کسی را بیابم که انگلیسی صحبت کند و همین که چشم می چرخاندم یک داروخانه دیدم و این یعنی نوید پیدا کردن کسی که حتی در حد چند کلمه انگلیسی صحبت کند. از خانم جوانی که در داروخانه کار می کرد راحت آدرس را گرفتیم و هتل را آن طرف خیابان یافتیم! باران همچنان می بارید و ما خسته از گردش روز قبل و مسافرت امروز، بدون لحظه ای فکر کردن به غذا بیهوش شدیم و دو ساعت بعد که صدای بوق ماشینها بیدارمان کرد، خدای مهربان! چه میدیدم! خورشید در آسمان می درخشید!  ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادند تا همه چیز آن طور بشود که باید! آدرس ایستگاه مترو نزدیک برج ایفل را از کارمند هتل پرسیدیم و راه افتادیم. هتل ما در میدان ولتر بود و حالا فقط حدود ۱۵ ایستگاه مترو با برج ایفل فاصله داشتیم…

اتفاق مهم دیگری که فراموش کردم بنویسم مربوط به تاریخ رسیدن ما به پاریس می شود. ما در شب جشن موسیقی وارد این شهر شدیم. ۲۱ تا ۲۳ ژوئن جشن ” فِت دو لا موزیک ” در فرانسه و قسمتی از سوئیس برگزار می شود و نوازندگان و خوانندگان گمنام از هر ملیتی که فکرش را بکنید آثارشان را می آورند وسط خیابان و بین مردم اجرا می کنند و خیلی از آنها از همین طریق معروف می شوند. چنین شرحی بر آن روز رفت تا من به این منظره جادویی رسیدم و ای کاش توانسته باشم چیزی بنویسم که کمک کند شما چهارچوب تصویر آن بعد از ظهر دلفریب را در ذهنتان مجسم کنید.

نوای موسیقی، اولین دیدار برج ایفل را کامل کرد. در پیش زمینه تصویر مردم می نواختند و می خواندند و می رقصیدند… اشک از چشمانم بی محابا فرو می چکید وقتی این چنین ایفل واقعی در قاب چشمانم نشست… خدای من! مهربان ترین مهربانان! من از اینجا با تو سخن می گویم و از تو سپاسگزاری می کنم.

این تصویر را تقدیم می کنم به هر که چون من این برج را دوست دارد…

به خلوت این دو، پا گذاشتم تا عکس زیر را بگیرم؛ پاریس، سلام همواره ای بر لب دارد برای عاشقان و دلدادگان…

رودخانه سِن؛ انگار در زمان سفر کرده بودم و رفته بودم به روزی که دزیره به قصد خودکشی بر روی پل  ایستاده بود و به آب می نگریست…

اولین کاری که به محض رسیدن به برج انجام دادم، رفتن زیر برج برای ادای احترام به مجسمه سازنده آن بود.

این A دوست داشتنی!

کمی بین جمعیت چرخیدیم؛ در چمن های نزدیک برج، سوژه های جالبی برای عکاسی پیدا می شوند؛ چون نور مناسب نبود، عکس خوبی هم ثبت نشد. یک بازی فوتبال شروع شده بود و باز هم هیوندای و تبلیغ در تلویزیون شهری… این بار اما به جای فوتبال، به تماشای اقوام مختلف و نوای دلنشین موسیقی هاشان رفتیم. اهالی امریکای لاتین، آفریقایی ها، کردها… همه مشغول رقص و پایکوبی بودند. یک قهوه با طعم ایفل نوشیدم و بعد از خوردن شام برای استراحت به هتل برگشتیم. قرار بود صبح روز بعد کوله پشتی ها را به دفتر “پاسکال” ببریم تا مجبور نشویم گردشمان را نصفه بگذاریم و برای تحویل اتاق بازگردیم. شب در سالنی نزدیک اداره اش یک مراسم رقص ویژه برگزار می شد و ما هم برای شرکت در مراسم دعوت داشتیم. خوشبختانه دفترشان حوالی هتل بود و ما از روی نقشه قدم زنان به آنجا رسیدیم.

اولین ملاقات ما در دفتر دنج و دوست داشتنیش شکل گرفت و او همان گونه بود که می اندیشیدم؛ گرم و صمیمی. از آنجا که آشنایی با او از بهترین اتفاقات سفر به پاریس و حتی اروپاست، باید کمی در موردش برایتان بنویسم اما، پاسکال شناسی را می گذارم برای قسمت دوم گزارش که شرح یک میهمانی ویژه به همراه اوست.

از سفرنامه برلین، “نیو یوروپ” را به خاطر دارید؟ محل استقرارشان در پاریس، جلوی فواره سنت میشل است. بعد از گذاشتن کوله پشتی ها مستقیم به آنجا رفتیم. جمعیت زیاد بود و انگلیسی زبانان به ۲ گروه تقسیم شدند. آرنود، راهنمای ما اهل لس آنجلس بود.

پل عاشقان پاریس که همچون بقیه پلهای مشابه، پر از قفل است.

فرهنگستان زبان فرانسه؛ ۴۰ عضو منتخب و دو وظیفه دارد: مراقبت از زبان فرانسه و گسترش زبان فرانسه در جهان؛ مانند فرهنگستان زبان خودمان طعم گسی دارد؛ نمی دانم فعالیت هایش چقدر مفید می تواند باشد وقتی برای مثال، به منظور تعیین جنسیت یک کلمه جدید مانند آی پاد ۶ ماه وقت می گذارند و بی نتیجه بحث می کنند تا متوجه می شوند تکنولوژی مذکور از رده خارج شده است!

کلیسای نوتردام حتما معرف حضورتان هست؛ در جزیره سیته و در قلب رودخانه سِن قرار گرفته.

همان موقع که از آرنود در مورد قدیمی ترین پل پاریس پرسیدم، به جواب رسیدیم. پلی که مشاهده می کنید پل جدید نام دارد اما، در حال حاضر قدیمی ترین پل پاریس محسوب می شود. اولین پل بتونی پاریس است و در غرب جزیره سیته واقع شده است.

بدون شرح!

رسیدیم به محوطه اصلی مشهورترین موزه جهان، موزه لوور؛ آن هرم شیشه ای در ورودی لوور است. آنقدر گردشگران عکس های عجیب و غریب می گیرند که اولین صحبت های آرنود ابدا در مورد موزه یا اهمیت آن نبود. در ابتدا خواهش کرد گردشگران صبر کنند تا توضیحاتش تمام شود بعد برای عکاسی بروند و دیگر اینکه به جای عوض کردن مداوم جای عکاس و مدل برای پیدا کردن پرسپکتیو دلخواه، کمی دوربین را جا به جا کنند! حکایتی است تماشای این آدمهای خوش ذوق!

باغ تویلری – بین موزه و میدان کنکورد واقع شده است.

میدان کنکورد – گردن ماری آنتوانت و لوئی شانزدهم را در این میدان به گیوتین سپرده اند…

این سازه تاریخی یک هدیه و متعلق به مصر باستان است و ۳۳۰۰ سال قدمت دارد.

نام این بنا را فراموش کرده ام.

پل الکساندر سوم؛ به اینوَلید (بیمارستانی که در زمان لوئی چهاردهم برای معلولان جنگی ساخته شد.) ، موزه جنگ و مقبره ناپلئون منتهی می شود.

بدون شرح

گردش ما به آخرین گامهایش رسید و آرنود همین جا روی چمن داستان آخر را حکایت کرد و بعد از خداحافظی، گروه متفرق شد.

بعد از کمی استراحت به سمت مقبره ناپلئون رفتیم. رضا علاقه ای به بازدید نداشت اما، ناپلئون بوناپارت همیشه برای من احساسات متضادی ایجاد می کند. جاذبه و دافعه اش یکدیگر را خنثی نمی کنند. در نظر من این مرد کسی است که رویای اروپای امروز را در سر داشت، اروپای بدون مرز با یک واحد پول، آزادی و حقوق برابر… هرچند که بر اثر خودخواهی و جهالت راه را به اشتباه پیمود…

اولین سوال من در مورد مردم فرانسه از پاسکال در مورد احساسشان نسبت به ناپلئون و آن دوره تاریخی بود. پاسخ جالبی گرفتم؛ پاسکال می گوید مردم ترجیح می دهند در مورد آن دوره سکوت کنند و هیچ حس خاصی از خود بروز نمی دهند و تلاش می کنند آن اتفاقات را فراموش کنند.

به محض رسیدن ما به باجه بلیت فروشی، زمان بازدید تمام شد و ما از در دیگر اینوَلید خارج شدیم.

گشت نیمروزی تمام شد. پیشتر اشاره کردم که به یک مراسم رقص ویژه دعوت شده بودیم که شرحش را در گزارش دوم پاریس خواهم نوشت. شب تاثیرگذاری بود. فردا صبح زود بیدار شدیم و با باران همگام شدیم برای دیدن نادیده های شهر. سوار اتوبوس خط  ۹۶ شدیم تا به باغ لوکزامبورگ برویم. اتوبوس این خط یادآور صحنه هایی از فیلم “Bitter Moon” است.

بدون شرح

پاریسی ها برای ورزش و مطالعه به این باغ می آیند. فضای باغ پر است از مجسمه های متنوع.

اسب های کوچک برای آموزش اسب سواری به کودکان

قصر – موزه لوکزامبورگ

معبد پانتئون

نمای سقف

داخل گنبد

 آرامگاه تعدادی از مشاهیر پرآوازه فرانسوی اینجاست.

مقبره ولتر

مقبره ژان ژاک روسو

مقبره ماری و پی یر کوری

ورودی مقبره ویکتور هوگو و امیل زولا

این مقبره بزرگ مرد ادبیات و سیاست فرانسه است؛ مقبره ویکتور هوگو. در توضیح کلیسای نوتردام از او بیشتر سخن خواهم گفت.

این داستان ادامه دارد…

پی نوشت ۱: شهر پاریس تنها یک خواهر خوانده دارد: رم! برایش شعار هم در نظر گرفته اند: تنها رم برازنده پاریس است. تنها پاریس شایسته رم!

 پی نوشت ۲: تاریخچه ” فِت دو لا موزیک “

در سال ۱۹۷۶ برای نخستین بار، یک آهنگساز امریکایی به نام “جوئل کوهن” پیشنهاد داد یک جشنواره موسیقی شبانه در ابتدای فصل تابستان برگزار شود. سال ۱۹۸۲، این ایده توسط یک کارگردان رقص و موسیقی به وزیر وقت فرهنگ فرانسه پیشنهاد شد و بدین شکل روز ۲۱ ژوئن، برای پاسداشت قدرت جادویی موسیقی  ” فِت دو لا موزیک (جشن موسیقی) ” یا ” روز جهانی موسیقی ” نام گرفت. در این روز، گروه های حرفه ای و غیر حرفه ای، موسیقی خود را در مکانهای عمومی و میدانهای مهم اجرا می کنند و چه بسیار گروه هایی که از این طریق به مردم شناسانده می شوند. در این شب تعداد زیادی کنسرت رایگان برای مردم برگزار می گردد. اگرچه این جشن ابتدا در پاریس و دیگر شهرهای همجوار برگزار می شد، در حال حاضر بیش از ۳۲ کشور جشن موسیقی را برپا می کنند اما در پاریس که همچنان قلب تپنده جشن محسوب می شود، تا روز ۲۳ ژوئن نوای موسیقی در شهر طنین انداز می شود…

دو ویدئو زیر مربوط به همان روز است. برای اینکه راحت دانلود کنید آن قدر کم حجمشان کردم که کیفیت تصویر از دست رفت اما چاره دیگری نداشتم.

نوشته شده توسط : وبلاگ کوله پشتی نارنجی

حتما ببینید

سفرنامه هند

سفر معنوی هندوستان

سفر معنوی هندوستان     قسمت اول (سفر به درون یا بیرون!) تا جایی که …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *