از آواز سمرقند (۲) به مجموعه شاه زنده که رسیدیم، نفس در سینهمان حبس شد… یک چیزی میگویم از معنای کاشیکاری افسانهای، یک چیزی میشنوید… شاهکار غریبیست. در تمام زندگیم هیچگاه آبی فیروزهای را این گونه درخشان و افسونگر ندیده بودم! فقط یک لحظه تصور کنید چه منظرهای میتواند در …
بیشتر بخوانید »از آواز سمرقند (۱)
از آواز سمرقند (۱) تو را در جشن لالههای سمرقند و بخارا دیدم؛ در گریبانت عطر خراسان میپیچید تو شعر میخواندی؛ من سما میرفتم در جشن لالههای جادۀ سمرقند و بخارا خربزهها دهان وا کرده بودند اساطیر بیابان یک به یک بیدار میشد در یک قدمی ما صدای خشم مغول …
بیشتر بخوانید »