ایرانگردی (سیستان و بلوچستان) – سفر به دریای عمان – چابهار، بندر تنگ و گواتر
اینجا مهد یکی از قدیمیترین تمدن های جهانه تمدن حوزه هلیل رود که شهر سوخته یکی از مهمترین مکان هاشه. ساحل دریای عمان و اقیانوس هند در اینجا خیلی بکر و تمیزه. طبیعتش هم خیلی خاصه و عوارض طبیعی مثل گل افشان یا کوههای مریخی منطقه چابهار اینجا رو متمایز می کنه. مردم بسیار مهمان نواز و مهربونی داره. من حتی برای یک لحظه هم احساس ناامنی نکردم. با اینکه این نقطه از تمام شهرهای بزرگ ایران دوره ولی ارزش وقت گذاشتن رو داره.
یکی از عواملی که باعث شده این نقطه خیلی ناشناخته بمونه اطلاع رسانی ضعیفه. البته انصافا جاده های فرعی این منطقه هم خیلی بی کیفیته. جاده بندرعباس به بندر تنگ که جاده ساحلی دریای عمان به حساب میاد خیلی پر دست اندازه. انگار اصلا پستی و بلندی های زیر جاده رو صاف نکردن و همین جوری روی اون آسفالت ریختن. بعضی جاها بلافاصله بعد از یه سرازیری تند یه سربالایی تند شروع میشه و زاویه بین سرازیری و سربالایی به قدری کمه که اگه اتوبوس با سرعت وارد این کاسه بشه در حالی که چرخ عقبش رو قسمت سرپایینیه ممکنه دماغش به کف جاده توی قسمت سربالایی برخورد کنه!جاده خیلی خلوت بود و هر از چند گاهی یه موتوری که صورتش رو پوشونده بود از کنارمون رد می شد. اطرافمون خشکه و تنها حیوونی که دیده میشد شتر بود. خورشید پشت لایه ای از گرد و غبار، کدر شده و کلا منظره مرموزی به وجود اومده بود. نزدیک ۹ صبح بود که رسیدیم به بندر تنگ نزدیک کنارک. یه بندر محلی خیلی کوچیک که مردمش سنی هستند و خیلی مهربون. یکی از اهالی وقتی که فهمید دنبال نون هستیم کلی نون برامون آورد و هر کاری کردیم پولش رو نگرفت. یه سری کنار خیابون نشسته بودن و تور ماهیگیری تعمیر می کردن. بچه هاشون خیلی خجالتی بودن و به زور تونستیم از چند تا دختر کوچولو عکس بگیریم.
محلی ها می گفتن این گل داغ برای درمان بیماری های پوستی مناسبه. بعضی از خانمها امتحان کردن. امتحانی که گرون تموم شد: این گل خیلی خیلی چسبناک تر از اونی بود که اونا فکرش رو می کردن. قبل از اینکه گلی بشم از اونجا در رفتم و پای کوه مشغول شتر بازی شدم! پای این کوه میراث فرهنگی یه کمپ کوچیک در حال ساخت داشت که اگه کامل شده باشه جای خوبی هستش برای اقامت موقت. توی سایه اتوبوس که لحظه به لحظه کوچیک تر می شد یه صبحونه ای خوردیم. یکی دو تا از بچه ها گرما زده شدن. قبل از اینکه بیشتر تلفات بدیم از اونجا حرکت کردیم به سمت چابهار.
نزدیک غروب رسیدیم به حومه چابهار منطقه ای که بهش می گفتن طیس. شب رو همین جا توی یه پارک کنار دریا قرار شد اتراق کنیم. بعضی ها یه سر رفتن چابهار که خرید کنن من از خرید متنفرم باهاشون نرفتم و با چند تا از بچه ها قدم زنان رفتیم به سمت یه میدون که نزدیکمون بود. کنار این میدون یه کوه قرار داشت و بالای اون یه قلعه مخروبه. این قلعه رو که بهش می گن قلعه طیس به وسیله پرتقالی ها ساخته شده و نشون می داد که دامنه نفوذشون چقدر زیاد شده بوده. رفتیم توی قلعه نه نگهبانی و نه چراغی آدم دلش می گرفت. چند تا عکس توی اون تاریکی انداختیم و برگشتیم پایین. شام و خوردیم و آماده شدیم برای آخرین گشت فردا.
چند تا چیز توی طیس خیلی خودش رو نشون می داد. اول اینکه ماشین ها یا کلاس پایین بودن یا خیلی سطح بالا. سطح میانه به اون صورت به چشم نمی خورد. خوب مسلما بیشتر مردم لباس محلی بلوچی داشتن ولی جوونها بیشتر علاقه به آهنگ های هندی دارن و با صدای خیلی بلند توی ماشینشون هندی گوش می کنن. انگار آدم اومده هندوستان.
می خواستیم بریم منتهی الیه جنوب شرقی ایرانزیر پونز یعنی خلیج گواتر مرز آبی ایران و پاکستان. همه بچه ها حاضر نشدن بیان بعضی ها ترجیح می دادن که برن خرید. یه اتوبوس دیگه برای این مسیر کرایه کردیم. اتوبوس خودمون یه کمی نیاز به تعمیر داشت. یه اتوبوس اسکانیای تر و تمیز. توی راه مناظر فوق العاده ای رو دیدیم. ساحل بکر دریای عمان که حالا دیگه میشد بهش گفت اقیانوس هند و کوههای مریخی که واقعا انگار این کوهها توی کره زمین ساخته نشدن. خیلی قیافه فضایی دارن اسم مریخی خیلی بهشون میاد.
کوههای مریخی
تا یه قسمتی از جاده رو راحت رفتیم ولی از یه جایی نیروی انتظامی جلومون رو گرفت و ازمون خواست که مجوز نشون بدیم. این نشون می ده که به صورت شخصی سفر به اینجا یه کمی سخته. جاده دو بانده و نسبتا با کیفیته. رسیدیم انتهای جاده که بن بست بود و یه پاسگاه اونجا قرار داشت. به غیر از پاسگاه اینجا یه اسکله محلی خیلی کوچیک برای قایق های موتوری ماهیگیری هم بود. منظره خیلی فوق العاده ای داشت. ساحل به جای شن از یه جور سنگ یک پارچه ساخته شده بود و توش پر از سوراخ بود. توی این منطقه خرچنگ موج می زد و از توی تمام شکاف ها و سوراخها خرچنگ بیرون می اومد. دور تا دور خلیج گواتر رو جنگل های حرا فرا گرفته به غیر از همون سمتی که ما قرار گرفته بودیم. اینجا ایران با پاکستان مرز زمینی نداشت. اگه با قایق ۱۵ کیلومتر جلوتر می رفتیم می رسیدیم به پاکستان. رودخونه باهوکلات به این خلیج می ریخت.
خلیج گواتر
ساحل گواتر
ناهار رو همونجا خوردیم. چند تا ماهیگیر محلی هم نشسته بودن و به ما خیره شده بودن. ما شده بودیم جاذبه توریستی اونا. باد خنکی می اومد. بعدش تصمیم گرفتیم یه گردشی توی خلیج بکنیم. رفتیم تا با ماهیگیرها یه گپی بزنیم. فقط یکی شون فارسی بلد بود. با همون به توافق رسیدیم. تقریبا یه یک ساعتی توی خلیج گشت زدیم. برای حسن ختام و اینکه یه تنی هم به آب زده باشیم من و چند تا از بچه ها پریدیم توی آب و یه شنایی کردیم. من و دو تا از بچه ها دیگه سوار قایق نشدیم و تا ساحل رو شنا کردیم. چه شن های نرمی داشت. برعکس ساحل طیس که پر بود از سنگ های تیز و عروس دریایی های کوچولو. هم پام توی طیس یه زخم عمیق برداشت و هم کلی عروس ها نیشم زدن. هنوز جای اون زخم روی پامه یادگاریه دیگه!
چیزی که توی گواتر و کلا توی این منطقه بلوچستان من رو ناراحت می کرد دیدن فقر شدید بود. روستایی رو توی راه دیدم که عملا چیزی به نام کوچه نداشت. چند تا کپر بود که روی یه زمین نامسطح با چوب و گل ساخته شده بود. یه نمونه اش رو توی همین خلیج گواتر دیدم. امیدوارم که من اشتباه کرده باشم و اون کلبه های ساخته شده از چوب و پارچه یه انبار محلی بوده باشه نه محل زندگی آدمها. من این کلبه ها رو فقط توی روستاهای بومی و بسیار عقب مونده کنیا دیده بودم. امیدوارم من اشتباه کرده باشم. ولی اون روستای توی مسیر گواتر – طیس رو اشتباه نکردم اون واقعا یه روستای خیلی فقیر بود. یا کنار گل فشان بندر تنگ که بودیم پیرزنی از ما گدایی می کرد ولی پول نمی خواست بلکه آب می خواست!!! امیدوارم دیگه از این منظره ها توی این منطقه و ایران نبینم و فقر از این نقطه برای همیشه بیرون بره. این در شان زادگاه رستم نیست!
بدون شرح!!!
خسته سوار ماشین شدیم و برگشتیم طیس. وقتی رسیدیم دیگه هوا تاریک شده بود. به سرعت یه شامی ردیف کردیم و بعدش هم خداحافظ خط ساحلی جنوب!!!
نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۱/۰۱/۱۳ساعت ۱۴:۴۹
نویسنده : نادر
منبع : وبلاگ فرسنگ
کلمات کلیدی:ایران,کشور ایران,سفربه ایران,سفرنامه ایران