بمبئی شهر قشنگی بود. قشنگ؟ شهر باحالی بود. باحال؟ اصلاً مگه باحال و قشنگ از دید من و شما یکیه؟ میگن یه سفرنامهی خوب اونیه که شما توش از کلمههای خفن و باحال و هیجانانگیز استفاده نکنید. به جاش انقدر خوب هرچی که دیدید و تجربه کردید رو توصیف کنید و نشون بدید که مخاطب حس کنه خودش اونجا بوده. این طوری میتونه با احساسات خودش فضا رو درک کنه نه با کلمههایی که شما براش تجویز کردید.
خب حاضرید که بریم بمبئی رو ببینیم؟!
بمبئی در نگاه اول یه شهر مدرن، پر از ساختمونهای بلند و شلوغه. بیلبوردهای بزرگ تبلیغاتی همه جا دیده میشه و پاساژهای بزرگ زیاد به چشم آدم میخوره. بمبئی از نظر بزرگی مشابه تهرانه و مقیاسهای مسافتی اونجا خیلی شبیه تهرانه. مثلاً ۲۰ دقیقه راه خیلی نزدیک محسوب میشه و برای جاهای دورتر یه ساعت خیلی طبیعیه. ترافیک و بوق هم که جزء جدانشدنی شهره. به نظر من فرقش فقط با تهران اینه که تو تهران یه راه دررویی پیدا میشه بالاخره اما تو بمبئی آدم حس میکنه تا ابد تو کوچههای باریک و پرترافیک گیر افتاده.
یکی از معدود چیزایی که دربارهی هند شنیده بودم و حقیقت داره اینه که برجهای بلند درست کنار زاغهها ساخته شدن و مردم با اختلاف طبقاتی زیاد واقعاً کنار هم زندگی میکنن.
اما اون چیزی که بمبئی رو متمایز میکنه ساختمونهای عجیب غریبشه. در مورد برجها و ساختمونهای مدرن و جدید حرف نمیزنم. تو شهر کلی ساختمون قدیمی با دیوارهای سیاه شده و بالکنهای شلوغ میبینید. جزئیات نمای این ساختمونا انقدر زیاده که دلم میخواست یه روز کامل فقط تو خیابونها و کوچهها راه برم و همه رو ببلعم.
راستش بمبئی من رو یاد یه بازی قدیمی انداخت که چند سال پیش بازی میکردم به اسم: ماشینریوم
یادمه بازی باحال و خلاقانهای بود اما چیزی که من رو خیلی جذب کرده بود این ظاهر قدیمی و پرجزئیات بازی بود. مخصوصاً محلههای قدیمی بمبئی با ساختمونای قدیمی و تیرهش و میلههای قفس مانندی که جلوی پنجرهها زده بودن تا ازش به عنوان بالکن و جای لباس پهن کردن استفاده کنن خیلی حس ماشینریوم به من میداد و قضیه رو هیجانانگیزتر میکرد. انگار تو لوکیشن یه بازی مرموز قدم بزنی!
مثل همیشه هند یه جاهایی هم غافلگیرت میکنه:
دروازهی هند
مهمترین جاذبهی دیدنی بمبئی دروازهی هنده. برای رسیدن بهش باید سوار قطار بشید و تو ایستگاه چرچ گیت (Churchgate) بپرید پایین. تا دروازه حدود یه ربع پیادهروی داره که اگه هوا شرجی و گرم نباشه میچسبه تو خیابونا قدم زدن. این قسمت شهر یه جورایی قدیمیترین بخش اون محسوب میشه و پره از ساختمونای قدیمی با سبک اروپایی که تو زمان استعمار و قبل از اون ساخته شده. بیشتر ساختمونها هم وزارتخونه و سفارتخونه و از این چیزاس! یه جورایی مثل بافت اطراف بازار تهران مثلاً.
دروازهی هند پر بود از مردمی که داشتن عکس یادگاری میگرفتن. سرگرمی ما هم عکس گرفتن از عکس گرفتن اونا بود! دروازهی هند یه بنای ۲۶ متریه که در طول قرن بیستم ساخته شده. دلیل اینکه بهش میگن دروازهی هند هم اینه که اون خیلی قدیما وقتی مردم با کشتی و قایق به هند میرسیدن اولین ساختمونی که میدیدن همین بنا بوده!
خب اگه میخواستم ساختمون خفن با معماری اروپایی ببینم که میرفتم اروپا (تو گویی به همین راحتیه حالا!). خیلی زود از راه رفتن تو خیابونهای پهن و تروتمیز و باکلاس اون منطقه خسته شدم. دلم یه تجربهی هندتر میخواست. پس گوشیم رو درآوردم و سرچ کردم:
Off the beaten places to visit in Mumbai
یه بازار قدیمی همون اطراف بود. از بازار قدیمیتر و شلوغتر هم مگه داریم؟ خود خودشه!
بازار
بازار تو بمبئی زیاده و بیشترش هم تو همون منطقهی قدیمی شهره. ما چور بازار (Chor bazaar) رو برای چرخ زدن انتخاب کردیم. بازاری که خونده بودم توش همه چی پیدا میشه، جون مرغ و شیر آدمیزاد و از این حرفا. اول به قصد خریدن لباس هندی رفتیم داخل بازار و پرسون پرسون داشتیم دنبال راستهی لباسهندیفروشان میگشتیم که سر از یه جای عجیب درآوردیم.
مرکز فروش عتیقهجات و خرتوپرتهای قدیمی! هر مغازه برای خودش دنیایی بود. یه مدت زیادی (انقدر محو بودم یادم نمیاد چقدر!) اینجا چرخ زدیم و هیچ مغازهای رو رد نکردیم. من که کولهم زیاد جا نداشت و خیلی وقته عادت خرید کردن از سرم افتاده اما اصلاً برام خرید کردن مهم نبود. از نگاه کردن به این جزئیات قدیمی سیر نمیشدم. تازه مگه وسط این همه قشنگی انتخاب کردن یکی کار راحتیه؟! من در این مواقع هول میشم و تصمیم میگیرم هیچ کدوم رو نخرم (بله، از خاطرات یک پرفکشنیست). آخ چقدر حرف زدم قرار بود خودتون ببینید:
این وسط یه چیز باحال هم بگم! میدونستید که علاوه بر شباهتهای زبان هندی و فارسی تو بعضی کلمات، خود زبان فارسی هم از قدیم تو هند رایج بوده؟ رسمالخط فارسی رو تو بمبئی و روی تابلوهای قدیمی زیاد میبینید. این چند خط رو هم از ویکیپدیا دربارهی این موضوع بخونید:
زبان فارسی پیش از آنکه هندوستان مستعمره انگلستان شود، دومین زبان رسمی این کشور (در دوره گورکانیان زبان رسمی) و زبان فرهنگی و علمی بشمار میرفت. اما پس از استعمار، انگلیسیها د رسال ۱۸۳۲ با زور انگلیسی را جایگزین فارسی کردند.[۲]
زبان فارسی در دورهٔ غزنویان به هند راه یافت در آن دوره پارسی، زبان ادبیات، شعر، فرهنگ و دانش بود. با تأسیس امپراتوری مغول هندوستان به اوج پیشرفت خود در هند رسید و زبان رسمی هندوستان شد.
زبان فارسی هندوستان شاعران بزرگی همچون بیدل دهلوی، و امیر خسرو دهلوی و دستگاه شعری سبک هندی را در خود پروراند. از دیگر شاعران نامدار فارسی زبان شبه قاره هندوستان، میتوان از اقبال لاهوری نام برد.[۳]
چور بازار تو محلهی مسلموننشین بمبئی بود. باید بگم با وجود اینکه فضا به شدت مردونه بود و ظاهر من هم با زنهای اونجا خیلی متفاوت بود هیچ برخورد بدی ندیدم. تو اون شلوغی بازار حتی یه بار تنهم به تنهی هیچکس نخورد. احساس امنیت کامل داشتم! یکی از نکات جذاب اون منطقه لباسهای زنها بود. اومدنی تو فرودگاه شارجه چند نفر رو با این لباس دیده بودم و برام جالب بود بدونم کجایی هستن. تو بمبئی فهمیدم این لباس مسلمونهای هنده. یه مقنعهای که مثل چادر نماز فقط صورتش بازه و یه دامن بلند که این دو تیکه از یه جنس و طرح هستن. درست مثل بقیهی لباسهای هندی اینجا هم خلاقیت و رنگ دیده میشه فقط به شکل پوشیدهتر!
قطار بمبئی
قطار بمبئی بیشک یکی از جاذبههای توریستیه! بمبئی یه خط مترو داره که فکر کنم خیلی بلند نیست و یه قطار روی زمین که تقریباً بالا تا پایین شهر رو به هم وصل میکنه. مثل اینکه مردم خود بمبئی علاقهی خاصی به این قطار ندارن. به ما هم تأکید کردن که هیجانش فقط دفعه اوله از دفعه بعد دیگه سوار نمیشید. اما اگه از من بپرسید بهترین قسمت بمبئی کجا بود من میگم قطار، واگن زنونه!
داخل قطار ظاهر عجیبی داره. این همه میله و فلز به کار رفته توش، رنگ آبی خاصش و پنکههای سقفیش فضای عجیبی به وجود آورده. این رو بذارید کنار رنگهای لباسهای زنها. کلاً تو هند هر وقت فکر میکنی دیگه مدل و رنگبندی لباسها برات تکراری شده یه ترکیب جدید میبینی و از این همه خلاقیت به وجد میای!
وقتی پیاده شدیم اشتباهی از یه طرف دیگه از ایستگاه خارج شدیم و بعد فهمیدیم اشتباه کردیم! خب همه جا شبیه همه تو یه شهر غریبه. خواستیم برگردیم از پل هوایی ایستگاه بریم اون ور که دیدیم بعد از رد شدن قطار مردم همه از روی ریل دارن میرن اون ور. به همین سادگی! هیچ چراغی هم نداشت حتی. درست مثل خیابون، قطارا وقتی میخواستن رد شن بوق میزدن. ما هم دویدیم دنبالشون! از قدیم گفتن وقتی میری روم مثل رومیها رفتار کن!
اگه کسی بمبئی رو نشنوه نمیتونه بگه میدونه اونجا چجور جاییه! پس یه دقیقه هم به صدای بمبئی گوش کنید:)
خب شما بمبئی رو چطور دیدید؟ بمبئی برای من تجربهی قشنگی بود. برخلاف دهلی که ارتباطی باهاش برقرار نکردم بمبئی دلم رو برد و خوشحالم که سفرم رو اونجا تموم کردم. نمیدونم دلیلش این بود که دو هفته به فضای هند عادت کرده بودم یا واقعاً شهر یه جادویی داشت. یه جورایی انگار این همه صدا رفته بود تو بکگراند ذهنم و دیگه نمیشنیدمشون. حس میکردم دارم تو یه جای ساکت راه میرم. انگار تو یه حباب بودم و از دور به این همه شلوغی نگاه میکردم و خیلی لذتبخش بود.
سفر هند هم تموم شد! دو هفته خیلی کم بود اما من فکر میکنم باید از هر فرصتی برای دیدن و کشف یه جای جدید استفاده کرد. اگه شما هم دو هفته تعطیلی دارید اما هنوز هم شک دارید برای سفر کردن به هند تو یه پست دیگه به طور خلاصه همه چیز رو در مورد هزینهها، اقامت، غذاها و نکات مهم سفر به هند رو گفتم. دیگه بعدش خودتون میدونید و روح ماجراجوی درونتون!