خاطرات سفر به دور اروپا (۲۰۱۲) -بروکسل –قسمت اول- شهر ارتش سری و رستوران کاندید!
ساعت حدود ۷ صبح بود که با فرود هواپیما در فرودگاه بروکسل ما هم مانند سایر مسافرها هواپیما رو ترک کردیم و این بار اونقدر مسیر رو چپ و راست کرده بودن که دقایقی برای پیدا کردن محل برداشتن ساکها دچار اشتباه شدیم. اما به هر حال هر طوری بود ساکمونو پیدا کردیم و بازم بدون اونکه کسی ازمون پاسپورت بخواد وارد سالن خروجی شدیم!
طبق معمول دنبال بخش مربوط به راهنمای توریست گشتیم اما این بار هم فقط همون i رو پیدا کردیم که البته به نظر این دفعه این بخش هم راهنمای توریستی بود و هم اطلاعات پرواز. کنارشم یکسری بروشور توریستی بود که در مورد شهرهای مختلف بلژیک اطلاعاتی می داد. ماهم نامردی نکردیمو چند تایی کتاب و بروشور در مورد بروکسل و کتابی راجع به کل بلژیک برداشتیم.
بعد نوبتمون شد و خانوم متصدی رو سئوال پیچ کردیم و اول همه آدرس هتلمونو پرسیدیم. اونم بیچاره کلی تو اینترنت گشت و بالاخره برامون یه پرینت ساده گرفت که د رواقع از رو گوگل مسیر حرکت رو آدرس داده بود. یه نقشه نصفه و نیمه ای هم بهمون داد که راستش فقط بخش کوچک مرکز شهر رو نشون می داد!
سرانجام دل به دریا زدیم و پایین رفتیم تا از ایستگاه قطار به سمت مرکز شهر حرکت کنیم. این بار هم در نوع خرید بلیط شک داشتیم. نمی دونستیم بالاخره قطاره، مترو هست یا …!؟ اما آخرش با پرس و جو فهمیدیم خبری از مترو نیست و نهایتا با پرداخت ۵٫۵ یورو ناقابل بلیط قطار رو خریدیم و مثل بچه آدم سوار قطار شدیم. سیستم قطارهای بلژیک هم مثل سوئیسه و نیاز نیست بلیط رو جایی رجیستر کنید. فقط کافیه همراهتون باشه تا متصدی احتمالا بهتون مراجعه کنه و اونو پانچ کنه.
تو بروکسل چند تا ایستگاه مرکزی قطار وجود داره که باید حواستون باشه کجا پیاده شید. فرضاً تو همون اول شهر یه ایستگاه مرکزی با نام MIDI وجود داره که به برخی جاهای شهر مرتبط میشه. اما ایستگاه مرکزی بروکسل وسط شهر قرار داره و با معماری قشنگش متماییز از بقیه است.
با ترک قطار وارد سالن خروجی ایستگاه شدیم. چشمتون روز بد نبینه کف زمین پر بود از آشغال و بطری خالی و ته سیگار و … . فکر کنید اومدید ترمینال جنوب کثیف ۲۰ سال قبل خودمون. البته معماریش نسبتا نو بود اما از زمین و زمان آشغال می رویید. بخشی از سالن هم توسط عرب های آواره هایی که با زن و دهها بچه قد و نیم قد بساط پهن کرده بودن اشغال شده بود! بوی ادرار و مدفوع همه جا رو پر کرده بود. واقعا اینجا بروکسله؟ قلب و مرکز دائمی اتحادیه اروپا؟
با بیرون رفتن از سالن اولش تصورمون این بود که شاید بشه با مترو مسیر تا هتل رو راحت بریم اما از یکی دونفری که پرسیدیم گفتن ایستگاه مترو خط M2 یکم فاصله داره و بهتره با وسیله ای بنام ترام که چیزی شبیه تراموا و متروست بریم اونجا. این شد که دوباره به سالن برگشتیم و با خرید بلیط ۲ یورویی از دستگاه به سمت پایین پله ها رفتیم و دقایقی بعد سوار بر ترام و البته بعد رجیستر کردن بلیط هامون در داخل قطار که احتمالا حدود یکساعت اعتبار داشت به سمت خط ۲ مترو حرکت کردیم.
در ایستگاه مترو هم که از نظر کثافت دست کمی از ایستگاه قطار نداشت نسبتاً راحت مسیرمونو پیدا کردیم و به سمت ایستگاه لئوپلد که هتلمون نزدیک اونجا بود حرکت کردیم. نکته جالب این بود که هر تابلویی رو حداقل به ۳ و حداکثر تا ۶ زبون ترجمه کرده بودن. ظاهراً سه تا زبون رسمی و ۸-۹ تا زبون غیر رسمی دارند! خدا رحم کنه!!!
تو ایستگاه وقتی به بالای پله ها رسیدیم یکدفعه یکی از این جوونهایی که ظاهرش اجق وجق بود (شبیه نئونازی ها) جلو اومد و پرسید می خواید تو پیدا کردن آدرس کمکتون کنم و بعد هم گفت باید برید سمت چپ. ماهم کلی دعاش کردیم و گفتیم بابا مردم چقدر انسانند! و تو امتداد خیابون با دلگرمی بیشتر حرکت کردیم.
دیدن ساختمونهای قدیمی با قدمت بیش از ۱۰۰ سال با تاج های قشنگشون تو همون لحظه اول توجهمونو به خودش جذب کرد اما راستش زیاد نمی شد بالا رو نگاه کرد چون می بایست نیم نگاهیی هم به زیر پامون داشته باشیم تا اشتباهاً مدفوع حیوانات رو که به وفور تو خیابون یافت می شد لگد نکنیم!!!
دقایقی بعد از خانومی آدرس رو پرسیدیم و البته اونم انگلیسی بلد نبود و سعی کرد با اشاره و بکاربردن برخی لغات فرانسوی کمکمون کنه و واسه اینکه مطمئن بشه از پیرمرد مغازه داری هم پرسید و جالبتر اونکه خانومه با کلی تلاش جملات فرانسوی اون پیرمرد رو با لحنی متفاوت و با ایما و اشاره و دوباره به زبون فرانسه برامون ترجمه می کرد!
نهایتاً فهمیدیم کل مسیر رو اشتباه رفتیم و باید دوباره برگردیم سمت ایستگاه. نمی دونیم اون جوونه چه مرضی داشت که به ما آدرس اشتباه داد و ما رو آواره کرد! چون دقیقاً جهت مخالف رو نشون داده بود. اینجا بود که فهمیدیم آدم مریض هم پیدا میشه و نباید خیلی زود اعتماد کرد!
به هر حال دوباره راه رو برگشتیم و بعد هم یه حدود ۱۰ تا ۱۲ دقیقه ای اینور اونور زدیم تا تونستیم هتل کوچیکمونو که با قیمت شبی حدود ۵۰ یورو رزرو کرده بودیم پیدا کنیم.
رسپشن هتل که مرد میانسالی بود با خوشرویی پذیرای ما شد و بعد پرسید که راحت اینجا رو پیدا کردید که ما گفتیم نه و کلی سخت بود! یارو یکم جا خورد و بعد خیابون بغلش که جنب پارک بود و نشون داد و گفت از اینجا ۶ تا ۷ دقیقه بیشتر تا ایستگاه راه نیست. ماهم تازه متوجه شدیم این گوگل مپ مسیر رو کلاً دورسرمون پیچونده و ما می تونستیم راحتتر بیایم اینجا! ازش نقشه خواستیم که تابلوی بالا سرش رو نشون داد و گفت نقشه نیم یورو قیمتشه! جای تعجب بود که تو بروکسل نقشه ها مجانی نبودن!
اتاقمون طبقه ۴ بود که با آسانسور به راحتی رفتیم بالا. اتاق هم نسبتاً بزرگ بود و تا حد قابل قبولی از تمیزیش رضایت داشتیم. مهمتر از اون اینترنت بود که خوشبختانه کبفیت و سرعتش انتظاراتمون برآورده می کرده. از اونجا که ساعت نزدیک ظهر بود ما هم صبح زود پاشده بودیم ترجیح دادیم چند ساعتی رو به استراحت اختصاص بدیم.
عصر دیگه خستگیمون تا حد قابل ملاحظه ای رفع شده بود و حالا دیگه آماده گشت نیمروزی شهر بروکسل بودیم. این بار در امتداد پارک زیبای کنار هتل به سمت ایستگاه حرکت کردیم .وقتی اونجا رسیدیم طبیعتاً با توجه به مدت اقامتمون قصد خرید کارت های بلیط ۱۰ سفره رو داشتیم که حدود ۱۲ یورو بود و از بلیطهای تک سفره ۲ یورویی به صرفه تر بود. اما از اونجا که باجه بلیط فروشی بسته بود مجبور بودیم از دستگاه بلیط بخریم و خنده دار اینکه دستگاه فقط سکه قبول می کرد و ورودی اسکناس نداشت!
هرچی جیبامونو گشتیم بیشتر از یک یا دو یورو پیدا نکردیم حالا چه جوری باید ۲۴ یورو سکه پیدا می کردیم؟! گفتیم شانسمونو امتحان می کنیم و اولش به فروشگاه کنار ایستگاه سر زدیم. حتی یه نون ۱٫۵ یورویی هم ازش خریدیم ولی صندوقداره گفته که حداکثر ۱۰ یورو می تونه بهمون سکه بده که بازم نعمتی بود! این بار راسته خیابونو گرفتیم و از تک تک مغازه ها که عمدتاً رستوران و بار بودن درخواست سکه کردیم اما متاسفانه اکثرشون می گفتن شرمنده ایم و حتی بعضیاشون بیچاره ها صندوقشونم جلومون باز می کردن که خالی بود. چند متر جلوتر از رستورانی که کباب ترکی داشت و پسر جوونی که فروشنده بود تقاضای کمک کردیم. اون بیچاره هم دخلشو باز کرد و حدود ۱۰ یورو بهمون سکه داد. اما مگه مشکل حل می شد هنوز حداقل ۳ یورو دیگه کم داشتیم! این بار خیابون پشت ایستگاه رو ورانداز کردیم و تو یه سوپری که فروشنده اش عرب بود طرف دلش برامون سوخت و ۵ یورو برامون خورد کرد.
خلاصه پس از اتمام تراژدی سکه ها به ایستگاه برگشتیم و با ریختن کل سکه ها کارت ۱۰ سفره مونو خریدیم و این بار با خیالی راحت و درحالیکه حدود ۲۰ دقیقه رو از دست داده بودیم به سمت مرکز شهر حرکت کردیم.
مترو و همچنین خیابون های شهر عملاً پر بود از عرب ها و یه کمی هم سیاه ها. راستش انگار ۶۰ یا ۷۰ درصد جمعیت شهر مهاجر بودن و کمتر می شد سکنه با ظاهر اروپایی رو تو بروکسل پیدا کرد! به خصوص محله ما که پر بود از اعراب که به نظر سوری، فلسطینی و …، بودن و خانومهاشونم بدون استثناء شال عربی و حتی چادر و روبنده سرکرده بودن!
اولین مقصدمون ساختمون Halles Saint-Gery بود که الان تبدیل به کافه شده. این ساختمون قدیمی ساختش به ۱۸۸۱ بر می گرده و یادآور گذشته شهر بروکسله. معماریش با توجه به قدمتش تاحدی جالب بود اما خوب چیز خارق العاده ای هم نداشت!
هرچند می گفتن یه آبخوری داره که مجسمه یه بچه که داره جیش می کنه بالاشه و از … بچهه آب میاد ولی ما هرچی اون دور و بر نگاه کردیم چیزی ندیدیم. زورمون هم اومد که از کسی بپرسیم. اینه که دیدن این مهم ترین سمبل بروکسل رو از دست دادیم!
با ادامه دادن مسیر از خیابونهای اطراف دقایقی بعد به سمت میدونی که ساختمون زیبای Grand Place و Grote Market در اونجا قرار داشت حرکت کردیم. به واقع شاید مرکز ثقل توریستی شهر همین جا باشه و مملو بود از توریست های رنگ و وارنگ خارجی. وجود ساختمونهای زیبای قدیمی با معماری های ممتازشون آدمو جذب خودش می کرد!
بازم مثل خیلی از جاهای دیدنی اروپا دور تا دور رستوران های گوشه خیابونی پر شده بود از توریست ها!
البته بخش هایی از میدون هم به جهت تعمییرات بسته بود و همزمان کارگرها مشغول کار بودن و صدای دستگاههاشون یکم آرامش میدون رو به هم ریخته بود!
در همین زمان اتفاق جالبی رخ داد و اون مواجه شدن با یک زوج جوون ایرانی بود که همون اول تو یک نگاه شناختیمشون و پس از خوش و بش کردن و احساس آرامشی که آدم از دیدن هموطناش تو خارج کسب می کنه اونا از تجربه اقامت چند روزشون در بلزیک گفتن و شدیداً توصیه کردن که حتما یه سفر بریم بروژ که با قطار فقط یکساعت تا بروکسل راهه. اونا هم از کثیفی شهر بروکسل ناراضی بودن اما می گفتن بروژ شهری بسیار زیبا و توریستی هست!
با خداحافظی از اونا دو تا چیز جالب دیگه ای که تو این میدون باید می دیدیم رو دنبال کردیم. اولیش محل واقعی رستوران کاندید بود که تو سریال ارتش سری که همه همسن و سالهای ما یادشونه. البته فیلم تو استودیوای در لندن بازی شده بود اما محل واقعی رستوران کاندید که محور اصلی داستان بود همین جاست! اینجا هم معمولا کافه هست که البته الان مدتی است که برای تعمییرات درشو بستن!
دومین سورپرایزمون خونه ویکتور هوگو بود که در هنگام اقامتش در بروکسل اونجا بوده که اونم چسبیده به همین رستوران بود.
با ادامه دادن مسیر به سمت بازار مسقف دراز سنت هوبرت (ST Hubert) که نکته جالبش فروشگاههای شکلات با تزئین های زیبا و هوس برانگیزشون بود حرکت کردیم.
با عبور از بازار به کنار کلیسای زیبای جامع شهر Cathedral رسیدیم که البته فقط بیرونش رو می شد دید!
تو این حین چند تا مغازه سوغاتی فروشی که نمادهای یادگاری شهر رو عرضه می کردن رو هم نشون کردیم که احیانا سوغاتیمونو از همین جا بخریم!
در ادامه وارد پارک بزرگ شهر که نامش هم بروکسل بود شدیم که با وجود درختان سر به فلک کشیده و انبوهش بازم به جز محوطه پر از آشغالش که یه جاهایی گله پشه ها و مگس ها هم به اون حمله ور شده بودن چیز دیگه ای برای نمایش نداشت!
نهایتاً در پشت پارک محوطه قصر سلطنتی شهر قرار داره که یجورایی حال و هوای قصر سلطنتی مادرید البته در اشلی به مراتب پایینتر رو برامون زنده کرد!
در محوطه میدون کناری قصر مجسمه زیبایی قرار داره و همون اطراف هم چندتا موزه هم هست که ما خیلی حس دیدنشونو نداشتیم.
از اونجا با عبور از خیابونهای منطقه قدیمی شهر که چشم انداز زیبایی از اطراف و غروب آفتاب رو هم به همراه داشت به محوطه زیبای آلبرتینا Albertina رسیدیم که البته نزدیک ایستگاه مرکزی قطار بود و چون این بار مسیرمونو یاد گرفته بودیم خیلی راحت به سمت محله هتلمون حرکت کردیم.
از اونجا که ساعت از ۹ هم گذشته بود و هوا در شرف تاریکی بود و ماهم دیگه نای راه رفتن نداشتیم به سمت هتلمون حرکت کردیم و این بار از وسط پارک زیبای لئوپولد که البته پر بود از خلافکارها و عربها و حتی حیوانات (سگها) تا هتلمون پیش رفتیم.
از اونجا که تو روز اول بروکسل و کثیفیش یجورایی تو ذوقمون زده بود و از طرفی با تعریف هایی که اون زوج ایرونی در مورد بروژ کردن برای فردا تصمیم قطعی برای رفتن به بروژ رو گرفتیم و به این خاطر تو یکی دو ساعت از اینترنت کل اطلاعات موردنظرمونو در مورد دیدنی های بروژ تکمیل کردیم و به امید تجربه ای متفاوت در بروژ تا صبح روز بعد به خواب رفتیم!
خاطرات سفر به دور اروپا (۲۰۱۲)-بلژیک- بروژ- قسمت اول- رینگ مرکزی و خون مسیح
صبح نسبتا زودتر از خواب بیدار شدیم و از اونجا که برنامه رفتن به بروژ رو داشتیم بدون معطلی به سمت ایستگاه مرکزی قطار حرکت کردیم. بروژ شهر کوچکی است که در نزدیکی مرز بلژیک با هلند قرار داره و زبون مردمشم هلندیه و یجورایی با توجه به ساختار رودخونه مرکزیش با نام ونیز بلژیک شناخته میشه!
در ایستگاه قطار با پرداخت ۱۳٫۵ یور به ازاء هر نفر بلیط درجه ۲ قطار تا بروژ رو خریدیم و بعد با کمک تابلوهای راهنما به سکوی خروجی وارد شدیم. اولین چیزی که توجهمونو جلب کرد رفتگرهای نسبتا مرتب بود که هرکدوم تپه های بزرگی از آشغال رو جمع کرده بودن. شاید گلایه های ما رو شنیده بودن و شهرداریشون بهش برخورده!!! اما نه از قرار چون شنبه تا دوشنبه ۳ روز تعطیل رسمی بود عملا نظافتی هم انجام نشده بود! به هر حال با این وضعیت جدید چهره شهر خیلی بهتر می شد!
سیستم ایستگاه مرکزی قطار بلژیک تا حدودی متفاوت با شهر های دیگه بود چون ۲ تا سکو بیشتر نداشت و همه قطارها به فاصله ۳ تا ۵ دقیقه همونجا می اومدن و در نتیجه باید آدم حواسشو جمع می کرد که اشتباهی سوار نشه. به خصوص اگه قطارش مثل قطار ما تاخیر چند دقیقه ای داشت باید حواستون به تابلوها باشه که زمان دقیق سوار شدن رو بدونید.
تو این حین چون گشنمون بود و صبحونه درست و حسابی هم نخورده بودیم یک بسته وافل ۵ تایی از سوپرمارکت ایستگاه خریدیم. نکته جالب بسته بندی اون بود که به ۶ زبون اسم و توضیحات لازم رو درج کرده بودن!
با سوار شدن در طبقه دوم قطار لحظاتی بعد حرکت قطار به سمت بروژ آغاز شد. سیستم قطار های بلژیک تاحدودی شبیه فرانسه و سوئیس هست و مامور قطار با حضور تصادفی در واگن ها بلیطتونو پانچ می کنه و شما نیاز به هیچ نوع رجیستر کردن بلیط قبل از سوار شدن ندارید.
در طول مسیر از دل مزارع سرسبز و ویلاهای زیبایی که تو دل روستاها قرار داشت گذشتیم. خوبی اروپا اینه که همه جا سرسبزه و آدم حوصلش سر نمی ره!
حدود یکساعت بعد به شهر بروژ وارد شدیم. شهری کوچک که از همون ایستگاهش مشخص بود که این شهر بجای عرب ها و سیاهها به تسخیر توریست ها درومده است!
تو ایستگاه هرچی دنبال دفتر راهنمای توریستی گشتیم خبری نشد. آخر کار به نقشه کوچیکی که داشتیم اعتماد کرده و بیرون زدیم. تو این حین یک گروه توریست اروپایی هم با کمک لیدرشون راه افتاده بودن و این شد که حدس زدیم شاید دنبال کردن اونا حداقل تا مرکز شهر انتخاب خوبی باشه.
اما ماشالله از بس تند می رفتن ما که همون وسطهای کار کم آوردیم تو کوچه های اول گمشون کردیم!
اما دیگه جهت اصلی از روی نقشه هم معلوم بود و این شد که به سمت میدون اصلی شهر قدیمی که مارکت MARKT نام داشت حرکت کردیم. پیاده رو های خیابون Geldmunt که یکی از خیابونهای مرکز خرید فروشگاههای پر زرق و برق مد به حساب می یاد تا حدودی مملو از توریست بود و فروشگاههای اطراف هم با اینکه ساعت هنوز ۱۰ نشده بود کم کم راه افتاده بودن.
دقایقی بعد برج بلند قلعه میدون مارکت خودشو نشون داد و ما با جهت یابی اون به وسط میدون وارد شدیم. مجسمه وسط میدون و ساختمونهای زیبایی که دورتادور میدون رو احاطه کرده بودن از اهمیت و قدمت این منطقه حکایت می کرد.
در داخل محوطه میدون مارکت گاری های توریستی با اسبهای پا پهنشون صف کشیده بودن و دنبال مشتری می گشتن.
درست مقابل مجسمه اصلی میدون هم قلعه کوچک شهر با نام ساختمون ناقوس قرار داره belfry و برج بزرگ اون که ارتفاع بلند ۸۳ متری اش با پیمودن ۳۳۶ پله قابل دسترس بود از اطراف میدون رخ می نمود. مثل اکثر ساختمونهای اروپا ورود به قلعه رایگان بود اما برای بالارفتن از پله ها باید حدود ۸ یورو پول می دادی!
داخل محوطه چیز خاصی نداشت جز باغچه ای نسبتا قشنگ! اما نمای بیرونش برای عکس گرفتن خیلی جذاب بود.
جلوی در اصلی و داخل میدون مارکت مثل خیلی از شهرهای اروپا کار قشنگی کرده بودن و ماکت فلزی ظریفی از قلعه ساخته بودن که نابیناها با لمس کردن اون می تونستن تصویر ذهنی از این مکان زیبا داشته باشن!
با ادامه دادن مسیر کوتاهی این بار به سمت میدون بورگ BURG حرکت کردیم. تو این میون فروشگاههای صنایع دستی و یا شکلات فروشی با طرح و مدلهای متنوعشون در خیابون BREIDELSTR هر نوع سلیقه ای رو جذب می کردن.
کوچه های زیبای شهر با تمیزی شون به هیچ وجه با شهر بروکسل قابل قیاس نبودن!
در میدون بورگ ابتدا وارد ساختمون سیتی هال CITY HALL شدیم و در اونجا می شد با پرداخت ۸ یورو بلیط ۸ موزه که همون اطراف قرار داشتن رو یکجا خرید. اما راستش چون اکثر موزه هاش خیلی چنگی به دل نمی زدن ما ترجیح دادیم که با پرداخت همون ۲ یورو فقط خود ساختمون و نقش و نگارهای زیباش رو برانداز کنیم.
بر روی دیوار های داخلی تالار این سالن، تصاویری از حاکمان، کنت ها و کنتس ها و یک شوالیه ی فلاندرز، نقاشی شده بود. جالب اونکه وقتی طبقه بالا رفتیم کلی میز نهار چیده بودن و از قرار برنامه یا همایشی به صرف نهار قرار بود اونجا برگزار بشه و مهماندارها هم کلی در رفت و اومد بودن!
از اونجا که پایین سالن رو تابلو تاکید شده بود که عکس گرفتن ممنوعه ماهم مثل بچه های خوب اول حرف گوش کردیم و دوربین رو غلاف کردیم اما بعدش تو طبقه بالا دیدیم که چندتا از توریست ها خیلی راحت داشتن عکس می گرفتن و این شد که ماهم کارمونو شروع کردیم!
بعد هم وقتی بیرون اومدیم نوبت به دیدن کلیسای تاریخی کلیسای خون مقدسbasilica of the holy blood بود که نقل شده قطره ای از خون عیسی به صورت تکه ای پارچه که به خون حضرت مسیح، آغشته شده اونجا نگهداری میشه. حالا اینکه چجوری خون مسیح از اون ور دنیا سر و کله اش اینجا پیدا شده ما هم انگشت به دهن مونده بودیم! پس از بالارفتن از پله ها اولش کلیسای قدیمی رو که زیبایی تماشایی داشت رو پشت سر گذاشتیم.
و بعد در ساعت مقرر که امکان بازدید و ورود به کلیسای خون مقدس بود به اونجا رفتیم. در حالیکه موج جمعیت در اون فضای کوچیک به کندی حرکت می کرد از مجسمه و صلیب گذشتیم اما خلاصه آخرش نفهمیدیم این خون عیسی بالاخره کجا نمایش داده شده بود! جمعیت هم جوری مثل اماکن زیارتی خودمون فشار می آوردن که مجالی برای پرسیدن نبود!
سرانجام بعد از اتمام تماشای کلیسایی که ادعا می شد خون حضرت مسیح رو در خودش جا داده بود حالا نوبت ادامه مسیر به سمت کانال و رودخونه مرکزی بود که مثل رینگ منطقه قدیمی شهر رو احاطه کرده بود. تو این بین دور تا دور کوچه های نه چندان عریض شهر با ساختمونهای قدیمی زیبا که عمدتاً به سبک معماری بلژیکی تاج هم داشتن احاطه شده بود.
خاطرات سفر به دور اروپا (۲۰۱۲)-بلژیک- بروژ- قسمت دوم- ونیز بلژیک
بروژ شهر کوچیکیه که دهها نوع موزه مختلف رو تو خودش جا داده که از موزه شکلات که بیانگر تاریخچه ساخت شکلاته گرفته تا آثار هنری رو میشه توش پیدا کرد.
وجود هزاران نفر توریست از همه جای دنیا چهره این شهر قشنگ رو بسیار متفاوت از بروکسل کرده بود. دیگه به زحمت ساکنین مهاجر تو شهر به چشم می خوردن!
اواسط ظهر بود که راستش یکم خسته شده بودیم و این شد که به بهانه استراحت از ایستگاه نزدیک میدون بورگ با پرداخت نفری ۷٫۸ یورو سوار بر قایق موتوری که گوش تا گوش پر از مسافر شده بود به گردش در کانال زیبای دور شهر پرداختیم.
تو این حین با عبور از زیر پل هایی با معماری قدیمی وارد بخش هایی از شهر شدیم که معماری برخی از ساختموناش بی نظیر بودن و در برخی از اونها تاریخ ساخت و قدمتشون که به حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ سال قبل می رسید با حروفی درشت روی ساختمون درج شده بودن.
به واقع کانال و رودخونه زیبای شهر بروژ آدم رو یاد ونیز می اندازه!
با اتمام سفر دریایی و البته تجدید قوایی که تو این فاصله انجام دادیم نهایتاً باردیگه نوبت به گردش در کوچه های زیبای شهر رسید.
این بار کلیسای زیبای OUR LADY با برج عظیمش که بلندترین بنای شهر به حساب می یاد و نقاشی ها و مجسمه های منحصر به فردش توجهمونو جلب کرد. قصد داشتیم تا درصورت امکان با بالا رفتن از پله ها از بالای برج کلیسا چشم انداز زیبای شهر رو هم تماشا کنیم که مسئول مربوطه با عذرخواهی گفت که امکان بالا رفتن وجود نداره!
در اطراف این کلیسا بناهایی با معماری بسیار زیبا وجود داشت که دقایقی مشغولمون کرد. از جمله این بناها میشه به کلیسای Saviour’s اشاره کرد. اما راستش از اینکه این همه کلیسای بزرگ درست کنارهم قرار گرفته بودن یکم تعجب کردیم!
داخل کلیسای زیبا نیز با محراب رویایی و پنجره های مشبک اش آدمو میخکوب می کرد!
بعد از همه این ها حالا باید به شکممون یه صفایی می دادیم و به همین خاطر با دیدن فرنچ فرایزهای معطر رستورانی بدون اختیار وارد اونجا شده و جاتون خالی فرنچ فرایز و همبرگر دلچسبی رو صرف کردیم. خلاصه نباید از سیب زمینی های خوش طعم بلژیکی هم غفلت می کردیم! جالب اونکه تو بروژ موزه ای با نام موزه سیب زمینی سرخ کرده the friet museum قرار داره که در آن، اطلاعات کاملی از پخت اولین سیب زمینی سرخ کرده ارائه میشود. در این موزه مجموعه ای از قدیمی ترین دستگاههای کشت و درو ، پوست کنی و سرخ کردن سیب زمینی را مشاهده میکنید. در اتنها میتوانید انواع مختلفی از سیب زمینی های سرخ کرده، با سس های متفاوت را بچشید! حیف که ما وقت نکردیم یکسر اونجا بریم!!! اما به هر حال حداقل تونستیم سیب زمینی های خوشمزه بلژیکی رو هم تجربه کنیم!
تو رستوران ما هم تابلوی جالبی به دیوار زده شده بود که کلکسیونی از انواع پول ها و یاداشت های ملل مختلف بود!
عصر دیگه تقریبا یک دور کل شهر رو دور زده بودیم و رسیدیم تقریبا همون جای قبلی. این بار با یه کم دقت بیشتر دفتر بزرگ راهنمای توریستی یا همون i رو پیدا کردیم. چند نفری داخلش نشسته بودن و تازه فهمیدیم باید مثل بانک از دستگاه شماره بگیریم! وقتی نوبتمون شد و رفتیم جلو از خانومه راجع به محل آسیاب های بادی پرسیدیم. اولش فکر کردیم یارو مثل همه جای دنیا یه نقشه در میاره و برامون روش علامت می زنه اما بعد متوجه شدیم نه بابا اینجا نقشه یک یورو قیمت داره و فقط لطف کرد و برامون تو نقشه کوچیکی که داشتیم جهت رو مشخص کرد!
از اونجا که تپه های آسیاب های بادی درست اونور شهر قرار داشت ما هم دوباره از کوچه پس کوچه ها به سمت مرکز شهر حرکت کردیم. تو یکی از همون کوچه های اولی به یکباره با دیدن فروشگاه کارفور ذوق زده شدیم و یکم خوراکی برای خودمون با قیمت های نسبتاً مناسب خریدیم!
بعد از میدون مارکت بازم مسیر رو تو کوچه های تنگ اما زیبای بروژ ادامه دادیم. گرمی هوا یکم آدم رو آزار می داد اما به هر حال چون درجه هوا در هر حال کمتر از ۲۵ درجه بود هنوز مشکل خاصی به حساب نمی اومد.
تو این حین دیدن توریست هایی که با دوچرخه داشتن از زیبایی شهر لذت می بردن کلی حس حسادتمونو برانگیخت! جالب اونکه حتی افراد مسن هم دوچرخه سوار بودن. خیلی خوبه که شهر اینقدر کوچیک باشه که آدم دیگه نیاز به ماشین نداشته باشه و بشه همه جا رو با دوچرخه رفت! فقط یه لحظه فکر کنید تهران رو بدون ماشینهای دودزا و پر از دوچرخه های رنگارنگ! این یکی از رویاهای ماست که یه روز همه با دوچرخه این ور اون ور برن و شهرمون بتونه یه نفس بکشه. یعنی میشه؟ یعنی میشه تهران بشه مثل برلین! شهر دوچرخه ها؟!
با رسیدن به انتهای خیابون چشم انداز زیبای آسیب های بادی هلندی که روی تپه های سرسبز کنار رودخونه قرار داشتن چشم هر بیننده ای رو محصور می کرد. با وجود نسیم نه چندان قوی که می وزید پره های چند تا از آسیاب ها حرکت می کردن و تو این حین چند تا توریست مثل ما هم با گرفتن عکس های یادگاری خاطراتشونو ثبت می کردن.
حوالی ساعت ۵ بود که دیگه کل شهر رو گشته بودیم و چیز زیادی برای دیدن نمونده بود. به این خاطر برای رسیدن به ایستگاه قطار می بایست دوباره عرض شهر رو طی کنیم.
در مسیر برگشت دیدن خونه های زیبای بروژی خیلی لذت بخش بود. اکثر خونه ها قدیمی بودن و با گلدونهای قشنگ لب پنجره و تورهای زیبای پشت پنجره تزئین شده بودند.
بروژ بیشتر برای شکلات و تورهای دستبافش معروفه. خیلی از خونه ها تورهای پشت پنجره شون دستباف و بسیار زیبا بود. البته بعدا تو سوغاتی فروشی ها دیدیم که این تورها خیلی هم گرون بودن طوری که اونها رو حتی به عنوان آویز و گردنبند با قیمت گزافی می فروختن.
تو یکی از کوچه ها خونه زیبایی به همراه باغ بزرگی بود که به یکی از نویسنده های مشهور قدیمی شهر اختصاص داشت.
بعد هم دیدن یه ساختمون قدیمی با قدمت ۳۰۰ ساله تو این مسیر هم در نوع خودش جالب توجه بود. خونه ما رو یاد خونه فیلم باغ مخفی می انداخت. خیلی رویایی بود. کلا در شهر بروژ همه چیز خیال انگیز و رویایی بود. به قول یه خانومه تو موزه دکتر حسابی مام اگه تو این خونه زندگی می کردیم پرفسور می شدیم!!! ماجرا اینه که یه روز رفته بودیم تجریش خانه موزه دکتر حسابی رو ببینیم. اگه ندیدین حتما برین خیلی جالبه. آدمو میبره به ۱۰۰ سال پیش تهران اونم بالا شهر تهران! اگه داستان زندگی دکتر حسابی رو خونده باشین می دونین که این خونه رو پدر دکتر در سالهای میانی زندگی دکتر (۴۰-۵۰ سالگی) بهشون بخشیده بودن اونم به خاطر اینکه ظلمهایی رو که به ایشون کرده بود رو ببخشن. و قبل از اون دکتر حسابی زندگی بسیار سخت و مرارت باری رو داشته و اجاره نشین بوده و کارهای بسیار سطح پایینی هم برای سیر کردن خودش و خانوادش انجام داده. داستان زندگیش خوندنیه که می تونید تو کتاب استاد عشق که پسرش نوشته اونها رو بخونید. (حالا کاری نداریم که عده ای معتقدند پسر حسابی خالی بندی بیش نیست و فقط خواسته پدرشو بزرگ کنه!). در هر صورت با این پیش زمینه دارین از خونه دکتر بازدید می کنین که یهو می شنوین یه خانوم محترم از همه جا بیخبر که با دوستاش برای بازدید اومدن داره با کمال آرامش میگه مام اگه تو این خونه زندگی می کردیم دکتر حسابی می شدیم!!!
بگذریم، دیدن ویترین های رنگارنگ فروشگاههای شکلات فروشی و بوی بی نظیر اونها از صبح با روح و روانمون بازی کرده بود این شد که وسوسه شدیم یکم شکلات دست ساز رنگ و وارنگ هم خریدیم! جاتون خالی! چه شکلاتی بود!
در مسیر بازگشت و در نزدیکی ایستگاه قطار باز با منظره زیبایی روبرو شدیم که شما رو هم در دیدن اون شریک می کنیم.
سرانجام با رسیدن به ایستگاه قطار و خرید بلیط برگشت سوار بر قطار شدیم تا عازم بروکسل بشیم. اما برخلاف انتظار تو طبقه دوم یکی دو صندلی خالی بیشتر وجود نداشت که امکان نشستن کنار هم رو دشوار می کرد. تو این حین یکدفعه پیرمردی که صندلی کناریش خالی بود از جاش بلند شد و با دست اشاره کرد که دوتایی اونجا بشینیم و خودش رفت و چندتا صندلی اونورتر نشست. راستش این حرکتش خیلی به دلمون نشست و بار دیگه نسبت به مردم اون شهر ادای احترام کردیم!
یکساعت بعد به شهر بروکسل رسیدیم و از اونجا که می دونستیم فردا باید با اتوبوس مسیر فرودگاه شارلوا رو از ایستگاه MIDI طی کنیم همونجا پیاده شدیم. ماشالله ایستگاه MIDI اونقدر بزرگه که یکساعت طول می کشه آدم با جهت و درب های خروجیش آشنا بشه. به هرحال هر طوری بود با کمی گشت و گذار ایستگاه حرکت اتوبوس های فرودگاه رو پیدا کردیم.
غروب درحالیکه فوق العاده خسته شده بودیم به سمت هتل حرکت کردیم. این بار پس از ترک ایستگاه مترو از داخل پارک زیبای خیابون کناری هتلمون به سمت کلیسای زیبای وسط میدون حرکت کردیم و برای دقایقی هم معماری زیبای ساختمون کلیسا رو کشف کردیم تا حس کنجکاویمون تا حدی ارضاء شده باشه!
شب اونقدر خسته بودیم که پس از بستن ساکمون تقریبا بیهوش شدیم !!!
خاطرات ۱۷ روز سفر به دور اروپا (۲۰۱۲) بروکسل – قسمت آخر- پارلمان اروپا
با شروع صبح و از اونجا که آخرین ساعت های اقامتمون در بروکسل رو پیش رو داشتیم در نتیجه از همون ابتدا برنامه فشرده ای رو برای خودمون ترسیم کرده بودیم. به این خاطر بدون فوت وقت به سرعت به سمت اولین محل بازدیدمون که در واقع سازه زیبای نماد شهر بروکسل یا همون اتمیوم بود حرکت کردیم در طول مسیر خیابون یکم تمییزتر شده بود و خدارو شکر به هیچ وجه قابل قیاس با دو روز قبل شهر نبود
اتمیوم سازه فلزی غول پیکری هست که قدمتش به سال ۱۹۵۸ می رسه که در ابتدا برای نمایشگاهی در آن سال طراحی شده بوده و ارتفاعش به قدری هست که از فاصله چند کیلومتری هم میشه دیدش!
جلوی سازه هم روی یه ماکت کلمه خوش آمد رو با زبونهای مختلف و از جمله فارسی نوشتن. برای رفتن به اونجا میشه از خط ۶ تراموای بروکسل استفاده کرد و این سازه در پارک زیبایی درست کنار استادیوم یزرگ شهر قرار داره.
تو این باغ زیبا پارک زیبایی با نام MiNI Europe هم وجود داره که یجورایی ماکت قدی برخی جاهای دیدنی اروپا رو ساخته (یه چیزی شبیه مینی سیام تایلند اما در اشلی نسبتا کوچیکتر). اما راستش ما که تقریبا اکثر بناهای دیدنی اروپا از برج ایفل تا برج پیزا و … رو از نزدیک دیده بودیم, دیگه انگیزه چندانی برای گشتن در ماکتهای مصنوعیشون نداشتیم. حالا به همه این ها محدویت وقت و بلیط گرونشم اضافه کنید.
علاوه بر این پارک آبی Oceade هم تو همون محوطه قرار داشت که البته با توجه به شرایط هوای نه چندان گرم بروکسل بعید بود که تو این فصل باز باشه!
هنوز ساعت قبل از ۹ صبح بود که وارد محوطه این پارک زیبا شدیم اما متاسفانه متوجه شدیم برای بالارفتن از سازه اتمیوم باید بعد از ۱۰ صبح مراجعه کنیم. ابتدا دقایقی در محوطه پارک جنگلی که محل مناسبی برای ورزش کردن مردم بود قدم زدیم اما بعد حسابشو کردیم اگه بخوایم بیشتر بمونیم تماشای سایر جاهای دیدنی شهر رو از دست می دیم!
با این وصف قید موندن رو زدیم و این بار به سمت مکان پارلمان اروپا با استفاده از شبکه مترو شهری حرکت کردیم.
با ورود به محوطه جلویی ساختمون پارلمان اروپا اولین چیزی که توجهمونو جلب کرد جمعیت نسبتا زیادی که تو اونجا جمع شده بودن بود. جلوتر که رفتیم متوجه شدیم همون جلوی ساختمون یک زمین فوتبال سالنی درست کرده بودن و تیمهایی مرکب از نماینده های پارلمانی هر کشور در جام کوچکی که به نوعی پیش زمینه جام ملتهای اروپا در سال ۲۰۱۲ بود به رقابت پرداخته بودن! جالبتر اونکه حتی برخی بازیکنانشون زن بودن!
در کنار محوطه نیز غرفه های متعددی قرار داشت که با جلو رفتن متوجه شدیم متعلق به کشور لهستان به عنوان میزبان جام ملتهای اروپاست که داشتن ویژگی های فرهنگی کشورشونو به مردم دنیا معرفی می کردن. ما که از لهستان در سفر سال قبل خاطرات بسیار خوبی رو داشتیم برای دقایقی سرگرم دیدن غرفه ها شدیم.
در طرف دیگه محوطه نیز چند تا غرفه رنگ و وارنگ بود که حس کنجکاوی ما رو به اونجا کشوند. با دیدن سینی های بزرگ غذا، میوه و نوشیدنی های مختلف که بنحو بسیار زیبایی تزئین شده بودن و البته پرچم لهستان پی بردیم که انگار لهستانی های مهربون با این کار قصد دارن توریست ها رو نمک گیر خودشون کنن!
جالب این بود که مردم چندان به این موضوع توجه نداشتن و اولش برخلاف تجربه ای که از ایران داشتیم کسی برای خوردن خوراکی ها شیرجه نمی رفت! اما چند تا از مهمونداراشون با خوشرویی بهمون تعارف کردن و ماهم که صبحونه رو زود خورده بودیم دیگه فرصت رو غنیمت شمرده و شروع به پذیرایی از خودمون کردیم.
یک نوع پیراشکی داشت که اسمش پیلمنی بود و فوق العاده خوشمزه که وقتی از آشپزش ترکیباتش رو پرسیدیم خیلی خوشحال شد و گفت که با سیب زمینی تهیه میشه.
انواع ژامبونهای مختلف هم با برشهای کوچیک برای تست کردن گذاشته بودن. میوه هاشونم فوق العاده بود و ما جاتون خالی یکم سیب و انگور و توت فرنگی هم خوردیم!
بعدش قصد داشتیم که وارد ساختمون اصلی اتحادیه اروپا بشیم که به ما گفتن بازدید صبح تموم شده و تا عصر دیگه امکان بازدید وجود نداره! اما بعد گفتن موزه پارلمان که ساختمون جلویی هست رو میشه ببینیم. این شد که ما هم مثل بچه های خوب حرف گوش کردیم و رفتیم اونجا.
صف ۲۰ تا ۳۰ نفره ای بود که می بایست از دستگاه فلزیاب رد بشیم بعد هم امکان بردن ساک تو سالن اصلی رو نداشتیم و با دادن ۵ یورو گرویی بهمون کلید قفسه ای رو می دادن که وسایلمونو اونجا می ذاشتیم.
با ورود به سالن اصلی اولش میز بزرگی بود که نقشه ساختمون اتحادیه اروپا رو نشون می داد. توریست ها هم دورش جمع شده بودن. اینجا بود که وقتی سرگرم فیلم گرفتن بودیم متصدی مربوطه بسیار مودبانه تذکر داد که عکاسی آزاده اما اجازه فیلم گرفتن نداریم!
بعد از اون وارد سالن هایی می شدیم که رنگ آمیزی و نورپردازیش یجورایی متفاوت بود و حس هنری داشت. تماشای تابلوهای عکس های قدیمی از مناطق مختلف اروپا بیانگر تاریخ پر فراز و نشیب اروپایی ها بود. بیشتر هم در مورد جنگ جهانی و مسائل و مشکلات مردم در زمان اون جنگها بود!
در ادامه مسیر سالن زیبایی توجهمونو جلب کرد که نقشه کل اروپا رو کف سالن کشیده بودن و با دستگاه استوانه ای متحرک روی هرکجا که می ایستادید اطلاعات مربوط به اون منطقه رو صفحه دستگاه ظاهر می شد که این بخش خیلی برای توریست ها جذاب بود!
خلاصه از اونجا که وقتمون محدود بود بعد از دقایقی بالاجبار سالن موزه رو ترک کردیم و این بار با پای پیاده به سمت مکان بعدی که پارک زیبای Jubelpark و موزه جنگ بود حرکت کردیم.
پارک Jubel محوطه بسیار زیبایی داره و در بخش انتهایی اون هم دروازه بزرگی که شباهت عجیبی به دروازه براندنبرگ برلین داشت قرار داشت که یجورایی خاطرات قدیمیمونو در برلین زنده می کرد!
سپس وارد موزه تاریخ جنگ Royal Museum of the Armed forces and of Military History شدیم که خوشبختانه رایگان بود!!!
از همون ابتدا ادوات بزرگ جنگی با چیدمان زیبایی توجه آدم رو جلب می کرد و بعدش ویترینی از انواع لباس های نظامی در طول تاریخ این کشور وجود داشت.
موزه خیلی بزرگ و زیبایی بود و می طلبید که ساعتها توش گشت بزنی ولی از اونجا که وقت زیادی نداشتیم به سرعت کار بازدید موزه رو به پایان بردیم و با توجه به اینکه هنوز چیز مناسبی برای خرید یادگاری نماد شهر بروکسل پیدا نکرده بودیم تو محدود وقت باقیمانده به سرعت به سمت فروشگاه بزرگی در کنار کلیسای جامع شهر که از قبل نشونش کرده بودیم رفتیم.
خوشبختانه یک ماکت کوچیک زیبا که یجورایی نمادی از ساختمونهای قدیمی و تاجدار شهر بود رو پیدا کردیم و با خرید اون به سرعت به هتل برگشتیم تا با تحویل ساکمون به سمت فرودگاه حرکت کنیم.
در ایستگاه MIDI با کمی تعلل سرانجام در لحظات آخر به اتوبوس فرودگاه شارلوا رسیدیم و نهایتا با پرداخت ۱۳ یورو ناقابل به سمت فرودگاه شارلوا که در ۶۰ کیلومتری شهر بروکسل قرار داشت حرکت کردیم.
برخلاف انتظار فرودگاه نسبتا کوچک شارلوا نسبتا شلوغ بود و جالب اونکه عمدتاً هواپیماهای رایان ایر و ویزایر که ارزون قیمت هست رو ساپورت می کرد. پس از دقایقی کار چک کردن کارت پروازمون انجام شد و بازم بدون اونکه خیلی به سایز و وزن ساکمون گیر بدن وارد بخش بازرسی شدیم.
تو این بخش با کمال تعجب افسر نگهبان که خانوم میانسالی بود درخواست کرد که ساکمونو باز کنیم و شروع کرد به زیر و رو کردن ساک (البته با وسواس بسیار و بدون به هم زدن ترتیب وسایل) تا اینکه رسید به سوغاتی ای که از بروژ خریده بودیم و انگار اره برقی دیده گفت این چیه؟! و تازه فهمیدیم که اون سوغاتی که یه فرفره فلزیه که چهار تا فرشته بهش آویزون بودن تو دستگاهشون به نظر شبیه اره یا یه سلاح اومده که برای همین با این حساسیت دنبالش می گشت! وقتی براش توضیح دادیم که اون چیه خیلی ناراحت شد که مزاحممون شده و البته چیزی نگفت و خیلی مودبانه دوباره همه چیز رو خودش مرتب و بسته بندی کرد و تو ساک گذاشت و حتی وقتی گفتیم خودمون مرتبش می کنیم یجورایی بهش برخورد و با احترام ساکمونو تحویل داد!
تو فرودگاه مثل همیشه خیلی معطل نشدیم و سر ساعت و حتی ۲ یا ۳ دقیقه زودتر پروازمون به بوداپست انجام شد. در حالیکه بیشتر از نصف هواپیما رایان ایر خالی بود و جالبتر اونکه این پرواز حدود ۲ ساعته رو ما فقط با پرداخت ۳٫۵ یورو برای بلیط و با احتساب هزینه بار و مالیات و …، نفری جمعا کمتر از ۱۷ یورو خریده بودیم! یعنی کلا ما فقط ۴۴ دلار معادل ۳۴ یورو برای ۲ نفر پول دادیم که ۱۵ یوروش برای ساک بزرگمون بود! بنابراین اگه ساک بزرگمون نبود هر نفر با یک ساک ۱۰ کیلوگرمی و پرداخت تنها ۹٫۵ یورو می تونستیم بلیط هواپیما بخریم!!! حسابشو بکنید قیمت پرواز ۱۰۰۰ کیلومتریمون کمتر از قیمت بلیط اتوبوس شهر تا فرودگاه تموم شد!
کلمات کلیدی:بروکسل,شهر بروکسل,سفرنامه بروکسل,بروکسل بلژیک,بلژیک بروکسل,سفربه بروکسل,سفرنامه بروکسل